با سلام
آمن جان با تشکر و سپاس فراوان از ایجاد این تاپیک میتوان نام بحث ازاد یا free discussion را بر ان نهاد
آمن جان من به این باور رسیده ام که همه ما ار ترس قضاوت شدن و پیش داوری شدن ممکن است گاهی خود خودمان نباشیم چشمها را باید شست جور دیگر باید دید
احترام به قواعد اجتماعی و ضوایط حاکم و بزرگترها با تکیه بر فرهنگ غنی 2500 ساله مان و تربیت خانوادگی امری طبیعی است
ولی اگر به راهمان هدفمان و روشمان ایمان داشته باشیم در این راه پر فراز و نشیب زندگی همواره خود خودمان میمانیم
شعر دوستی را به تمامی کاربران هوشمند این سایت وزین تقدیم میکنم
دل من دیر زمانی ست که می پندارد:
« دوستی » نیز گلی ست
مثل نیلوفر و ناز ،
ساقه ترد ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است آن که روا می دارد
جان این ساقه نازک را
-دانسته-
بیازارد!
در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار،
هر سخن ، هر رفتار،
دانه هایی ست که می افشانیم
برگ و باری ست که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش « مهر » است .
گر بدان گونه که بایست به بار آید
زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید
آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف
که تمنای وجودت همه او باشد و بس
بی نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس
زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است
در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت
آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج می باید کرد
رنج می باید برد
دوست می باید داشت
با نگاهی که در آن شوق بر آرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دل هامان را
مالامال از یاری ، غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند
- شادی روح تو !
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه ، عطر افشان
گلباران باد
آمن جان با تشکر و سپاس فراوان از ایجاد این تاپیک میتوان نام بحث ازاد یا free discussion را بر ان نهاد
آمن جان من به این باور رسیده ام که همه ما ار ترس قضاوت شدن و پیش داوری شدن ممکن است گاهی خود خودمان نباشیم چشمها را باید شست جور دیگر باید دید
احترام به قواعد اجتماعی و ضوایط حاکم و بزرگترها با تکیه بر فرهنگ غنی 2500 ساله مان و تربیت خانوادگی امری طبیعی است
ولی اگر به راهمان هدفمان و روشمان ایمان داشته باشیم در این راه پر فراز و نشیب زندگی همواره خود خودمان میمانیم
شعر دوستی را به تمامی کاربران هوشمند این سایت وزین تقدیم میکنم
دل من دیر زمانی ست که می پندارد:
« دوستی » نیز گلی ست
مثل نیلوفر و ناز ،
ساقه ترد ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است آن که روا می دارد
جان این ساقه نازک را
-دانسته-
بیازارد!
در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار،
هر سخن ، هر رفتار،
دانه هایی ست که می افشانیم
برگ و باری ست که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش « مهر » است .
گر بدان گونه که بایست به بار آید
زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید
آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف
که تمنای وجودت همه او باشد و بس
بی نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس
زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است
در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت
آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج می باید کرد
رنج می باید برد
دوست می باید داشت
با نگاهی که در آن شوق بر آرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دل هامان را
مالامال از یاری ، غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند
- شادی روح تو !
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه ، عطر افشان
گلباران باد
نظر