فاطمیه ، مادر عاشورا

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • homework
    عضو فعال
    • May 2012
    • 747

    #46
    علی رسید و غریبانه با نگاهش گفت:
    منم که آمدهام بر سر تو زهرا،"من"

    همیشه دیده ی این خانه با تو روشن بود
    چگونه سوختنت را کنم تماشا، من؟

    محبّت تو، تسلّای دردهایم بود
    چگونه بیتو دلم را دهم تسلّا، من؟
    دنیا دو روز است ... روزی برای تو ، روزی علیه تو

    نظر

    • homework
      عضو فعال
      • May 2012
      • 747

      #47
      اى هستى عشق،اى وجودم مادر¤اى ياس بهشتى كبودم مادر¤از شدت گريه پلك هايم زخم است¤افسوس كه در كوچه نبودم مادر¤
      دنیا دو روز است ... روزی برای تو ، روزی علیه تو

      نظر

      • ساسان
        عضو فعال
        • Aug 2011
        • 728

        #48
        روایتی ازماجرای به آتشکشیدنخانهعلی(ع)
        وقتی آتش از در خانه خدا بالا رفت، آتش بیار معرکه ابوبکر، آن چنان به در حریم نبوت لگد زد که فریاد تو از میان در و دیوار به آسمان رفت.

        خبرآنلاین: متن زیر قسمتی از کتاب جانسوز و روضه مکتوب استاد سید مهدی شجاعی با نام کشتی پهلو گرفته است که بر اساس منابع دقیق و مسلم تاریخی ماجرای به آتش کشیدن خانه حضرت علی(ع)، جراحت حضرت زهرا(س) را به تصویر کشیده است.
        غم به جراحت می ماند، یکباره می آید اما رفتنش، التیام یافتنش و خوب شدندش با خداست. و در این میانه، نمک روی زخم و استخوان لای زخم و زخم بر زخم، حکایتی دیگر است. حکایتی که نه می شود گفت و نه می توان نهفت.

        مرگ پیامبر برای تو تنها مرگ یک پدر نبود، حتی مرگ یک پیامبر نبود، مرگ پیام بود، مرگ شمع نبود، مرگ روشنی بود...

        ماه باید در آسمان باشد و از خورشید نور بگیرد، به خاطر کرم شب تابی که نباید خود را به زمین برساند. ابرهای فتنه از سقف سقیفه گذشتند و خانه پیامبر را احاطه کردند، همهمه در بیرون در شدت گرفت و در آنچنان کوفته شد که ستون های خانه پیامبر لرزید.

        - بیرون بیائید، بیرون بیائید وگرنه همه تان را آتش می زنیم، صدا. صدای عمر بود.

        تو با یک دنیا غم از جا بلند شدی و به پشت در رفتی، اما در را نگشودی.

        - تو را با ما چه کار؟ بگذار عزاداریمان را بکنیم.

        باز هم فریاد عمر بود:

        - علی، عباس و بنی هاشم، همه باید به مسجد بیایند و با خلیفه پیغمبر بیعت کنند.

        - کدام خلیفه؟ امام و جانشین مسلمین که اینجا بالای سر پیامبر است.

        - مسلمین با ابوبکر بیعت کرده اند، در را باز کن و گرنه آتش می زنم.

        یک نفر به عمر گفت :

        - این که پشت در ایستاده، دختر پیغمبر است، هیچ می فهمی چه می کنی؟ خانه رسول الله ...

        او دوباره نعره کشید:

        - این خانه را با هر که در آن است، آتش می زنم.

        به زودی هیزم فراهم شد و آتش از سر و روی خانه بالا رفت.

        تو همچنان پشت در ایستاده بودی و تصور می کردی به کسی که گوش هایش را گرفته می توان گفت که هدایت چیست؟ خیر کجاست و رسالت چگونه است.

        در خانه تنی از اصحاب رسول الله هم بودند، اما هیچ کس به اندازه تو شایسته دفاع از حریم پیامبر نبود.

        تو حلقه میان نبوت و ولایت بودی، برترین واسطه و بهترین پیوند میان رسالت و وصایت.

        محال بود کسی نداند آن که پشت در ایستاده، پاره تن رسول الله است.

        هنوز زود بود برای فراموش شدن این حدیث پیامبر که:

        - فاطِمَهُ بِضعَهٌ مِنّی فَمَن آذاهـا فَـقَـد آذانی و من آذانی فقد آذالله.

        فاطمه پاره تن من است، هر که او را بیازارد، مرا آزرده است و هر که مرا بیازارد خدا را.

        وقتی آتش از در خانه خدا بالا رفت، آتش بیار معرکه ابوبکر، آن چنان به در حریم نبوت لگد زد که فریاد تو از میان در و دیوار به آسمان رفت.

        مادر! مرا از عاشورا مترسان. مرا به کربلا دلداری مده.

        عاشورا اینجاست! کربلا اینجاست!

        اگر کسی جرأت کرد در تب و تاب مرگ پیامبر، خانه دخترش را آتش بزند، فرزندان او جرأت می کنند، خیمه های ذراری پیغمبر را آتش بزنند.

        من بچه نیستم مادر!....

        اگر علی اینجا تنها نماند که حسین در کربلا تنها نمی ماند.

        حسین در کربلا می خواهد با دلیل و آیه اثبات کند که فرزند پیامبر است. پیامبری که تو در خانه او و در حریم او مورد تعدی قرار گرفتی.

        تعدی به حریم فرزند پیامبر سنگین تر است یا نوه پیامبر؟

        مادر! در کربلا هیچ زنی میان در و دیوار قرار نمی گیرد.

        خودت گفته ای. ما حداکثر تازیان می خوریم، اما میخ آهنین بدنهایمان را سوراخ نمی کند.

        مادر! وقتی تو را از پشت در بیرون کشیدند، من میخ های خونین را دیدم.

        نگو گریه نکن مادر! باید مرد در این مصیبت، باید هزار بار جان داد و خاکستر شد.

        ما سخت جانی کرده ایم که تاکنون زنده مانده ایم.

        نگو که روزی سخت تر از عاشورا نیست.

        در عاشورا کودک شش ماهه به شهادت می رسد، اما تو کودک نیامده ات- محسن ات- به شهادت رسید.

        من دیدم که خودت را در آغوش فضه انداختی و شنیدم که به او گفتی:

        - مرا بگیر فضه که محسن ام را کشتند....

        دختر اگر درد مادرش را نفمهد که دختر نیست.

        من کربلا را میان در و دیوار دیدم وقتی که ناله تو به آسمان بلند شد.

        بعد از این هیچ کربلایی نمی تواند مرا اینقدر بسوزاند....

        تو را که تا مرز شهادت سوق داند، تو را که از سر راه برداشتند، تازه به خانه ریختند.

        پدر که حال تو را دید، برق غیرت در چشمهای خشمناکش درخشید، خندق وار حمله کرد، عمر را بلند کرد و بر زمین کوبید، گردن و بینی اش را به خاک مالید و چون شیر غرید:

        - ای پسر صحاک! قسم به خدایی که محمد را به پیامبری برانگیخت، اگر مأمور به صبر و سکوت نبودم، به تو می فهماندم که هتک حرمت پیامبر یعنی چه؟

        و باز خندق وار از روی او بلند شد تا خشم، عنان حلمش را تصاحب نکند.

        اما .... اما .... تداعی اش جگرم را خاکستر می کند.

        به خود نیامدند و از رو نرفتند، عمر و غلامش قنفذ و ابن خزائه و دیگران، ریسمان در گردن پدر افکندند تا او را برای بیعت گرفتن به مسجد ببرند.

        ریسمان در گردن خورشید. طناب بر گلوی حق. مظلومیت محض.

        تو باز نتوانستی تاب بیاوری. خودت نمی توانستی به روی پا بایستی اما امامت را هم نمی توانستی در چنگال دشمنان تنها بگذاری.

        خود را با همه جرأت و نقاهت از جا کندی و به دامن علی آویختی.

        - من نمی گذارم علی را ببرید.

        نمی دانم تازیانه بود یا غلاف یا دسته شمشیر بود، چه بود؟ عمر آنقدر بر بازو و پهلوی مجروح تو زد که تو از حال رفتی و دستت رها شد.

        انگار نه بر بازو و پهلوی تو که بر قلب ما می زد، اما ما جز گریه چه می توانستیم بکنیم؟

        و پدر هم که خود در بند بود.

        تو از هوش رفتی و پدر را کشان کشان به مسجد بردند. در راه رو به سوی پیامبر برگرداند و گفت:

        یابن ام ان القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی.

        برادر این قوم بر ما مسلط شده اند و دارند مرا می کشند....

        عمر به پدر گفت:

        - علی بیعت کن.

        پدر گفت:

        - اگر نکنم چه می شود؟

        عمر به پدر، به برادر به وصی پیامبر، به جان پیامبر گفت:

        - گردنت را می زنم.

        پدر گردنش را برافراشت و گفت:

        - در این صورت بنده خدا و برادر پیامبر خدا را کشته ای.

        عمر گفت:

        - بنده خدا آری اما برادر پیامبر نه.

        پدر تا این حد وقاحت را تصور نمی کرد، پرسید:

        - یعنی انکار می کنی که پیامبر بین من و خودش، صیغه برادری جاری کرد؟

        عمر گفت و ابوبکر هم:

        - انکار می کنیم. بیعت کن.

        پدر گفت:

        - بیعت نمی کنم. من در سقیفه نبودم اما استدلال شما در آنجا این بود که شما از انصاربه پیامبر نزدیک تر بوده اید، پس خلاقت از آن شماست. من بر مبنای همین استدلالتان به شما می گویم که خلافت حق من است. هیچ کس به پیامبر نزدیک تر از من بنوده و نیست. اگر از خدا می ترسید، انصاف دهید.

        هیچ گونه حرفی برای گفتن نداشتند.

        اما عمر گفت:

        - رهایت نمی کنیم تا بیعت کنی.

        پدر رو به عمر کرد و گفت:

        - گره خلافت را برای ابوبکر محکم می کنی تا او فردا آن را برای تو باز کند. از این پستان بدوش تا سهم شیر خودت را ببری. بخدا که اگر با شما غاصبان نیرنگ باز بیعت کنم.

        تو وقتی به هوش آمدی از فضه پرسیدی:

        - علی کجاست؟

        فضه گفت که او را به مسجد بردند.

        من نمی دانم تو با کدام توان به سوی مسجد دویدی و وقتی علی را در چنگال دشمنان دیدی و شمشیر را بالای سرش فریاد کشیدی:

        - ای ابوبکر! اگر دست از سر پسر عمویم برنداری، سرم با برهنه می کنم، گریبان چاک می زنم و همه تان را نفرین می کنم. به خدا نه من از ناقه صالح کم ارج ترم و نه کودکانم کم قدرتر.

        همه وحشت کردند، ای وای که اگر تو نفرین می کردی! ای کاش تو نفرین می کردی.

        پدر به سلمان گفت:

        - برو و دختر رسول ا لله را دریاب. اگر او نفرین کند ....

        سلمان شتابان به نزد تو آمد و عرض کرد:

        - ای دختر پیامبر! خشم نگیرید. نفرین نکنید. خدا پدرتان را برای رحمت مبعوث کرد ...

        تو فریاد زدی:

        - علی را، خلیفه به حق پیامبر را دارند می کشند ...

        اگر چه موقت، دست از سر علی برداشتند و رهایش کردند. و تو تا پدر را به خانه نیاوردی، نیامدی. ولی چه آمدنی. روح و جسمت غرق جراحت بود.

        و من نمی دانم کدام توان، تو را بر پا نگاه داشته بود.

        تو از علی خسته تر، علی از تو خسته تر. تو از علی مظلوم تر، علی از تو مظلوم تر.

        هر دو به خانه آمدید، اما چه آمدنی.

        تو چون کشتی شکسته، پهلو گرفتی. و پدر درست مانند چوپانی که گوسفندانش، داوطلبانه خود را به آغوش مرگ سپرده باشند، غم آلوده، حسرت زده، و در عین حال خشمگین خود را به خانه انداخت.

        قبول کن که غم عاشورا هرچه باشد، به این سنگینی نیست.

        پدر به هنگام تغسیل، روی تو را خواهد دید و بازوی تو را و پهلوی تو را.

        و پدر را از این پس هزار عاشوراست.
        تا حالا دقت کردی با اینکه خدا میتونه مچتو بگیره ولی همش دستتو می گیره ...

        نظر

        • iran1389
          عضو عادی
          • May 2012
          • 139

          #49
          عَنْ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ(علیها السلام) قالَتْ: قالَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم): مَنْ تَخَتَّمَ بِالْعَقیقِ لَمْ یزَلْ یرى خَیرًا.
          كسى كه انگشتر عقیق به دست كند، همیشه خیر مىبیند.

          نظر

          • iran1389
            عضو عادی
            • May 2012
            • 139

            #50



            من غلامی ز غلامان توام یا زهرا

            مستمندی به سر خان توام یا زهرا

            *********شعر فاطمه**********

            از زمانی که به خود آمده ام فهمیدم

            خاطر آشفته و حیران تو ام یازهرا

            *********شعر فاطمه**********

            من دعا بودم ز روز ازل برلب تو

            ذکری از نیمه سوزان توام یازهرا

            *********شعر فاطمه**********

            متولد شده عشق توام بی بی جان

            آه پرورده دامان توام یا زهرا

            *********شعر فاطمه**********

            بیت الاحزان دلم شاهد اشک سحرت

            اشک آن دیده گریان توام یازهرا

            *********شعر فاطمه**********

            از ازل لطف تو شد شام حالم آری

            تا ابد در خور احسان توام یا زهرا

            *********شعر فاطمه**********

            شد یهودی ز نخ چادرت اسلام شناس

            فخرم این بس که مسلمان توام یازهرا

            *********شعر فاطمه**********

            ای یتیمان مدینه همه از پخت تو سیر

            طالب لقمه ای از نان توام یازهرا

            نظر

            • مندی
              عضو فعال
              • Oct 2011
              • 522

              #51
              برای ابراز هم دردی با خاندان کرامت و صاحبان شفاعت اهل بیت عصمت وطهارت (علیهم السلام) وهم چنین شیعیان ودوستداران محترمشان از زدن اسپم خودداری وبرای دوستانم مهربان ، ممد، علی ، ساتیر، ساسان،

              کاویانی، جواد، امیر، نون وقلم ، داش مهدی ،مختاری ،کاپیتان، جمالی، فرید،بیلی،سورنا،بابک،سازنده این تاپیک،رعد،مسلمی ،تاجر من ، شمیم، آمن و صبا دعا ، طلب مغفرت ، عاقبت بخیری ،

              رستگاری ، رفع گرفتاری و برآورده شدن حاجات از درگاه ایزد منان خاستارم

              ملتمس دعا
              مندی
              دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ..... ای هیچ تر از هیچ ، تو بر هیچ مپیچ

              نظر

              • iran1389
                عضو عادی
                • May 2012
                • 139

                #52

                دیشب حسن(ع)اشـــــــک برادر پاک می کرد


                حــــــــیدر از این ماتم گریبان چاک می کرد


                دیشب حسین(ع)نازنین با چشم گــــــریان

                ازخوردن آب و غــــــــــــذا امساک می کرد

                اسطـــــــــوره ی صبر و سکوت و پایمردی


                جسم نحـــــــیف همسرش را خاک می کرد


                مـُهر کــــــــــــــبودی بر رخ ماهش نمایان

                این شکوه را با خالق افــــــــــلاک می کرد

                اشک ملایک ریخـــــــــــــــت از بام مدینه

                خاک بقیع و کـــــــــوچه را نمناک می کرد

                بانگ عزا در عرش می پیچــــــــید ، گویا


                این داغ را هر ذره ای ادراک می کــــــرد


                دستان هستی بخش فخـــــــــــر عالم خاک


                یا رب مگر خـــلق جهان را خاک می کرد


                نظر

                • MOSTAFA
                  عضو فعال
                  • Jul 2025
                  • 989

                  #53
                  نوشته ای از این وبلاگ
                  http://siasi313.persianblog.ir/
                  بسم الله الرحمن الرحیم

                  سلام



                  سیاست حزب اللهی و ناب نبوی و علوی رو از سیده ی دو جهان فاطمه ی زهرا سلام علیها آموخت.

                  او که صداش برای حق باند بود و خاموشی و سوت را بر نتافت.

                  الحق که حسن وحسین فرزند اوست

                  الحق که زینب شاگرد اوست.

                  قبر مطهر ایشان پیدا نیست اما راه ایشان که پیداست.



                  شادی آن روح مقدس ابدی صلوات

                  نظر

                  • ساسان
                    عضو فعال
                    • Aug 2011
                    • 728

                    #54
                    یك روز يك باغبوني يك مرد آسموني

                    نهالي كاشت ميون باغچه مهربوني

                    ميگفت سفر كه رفتم يك روز و روزگاري

                    اين بوته ياس من ميمونه يادگاري

                    هر روز غروب عطر ياس تو كوچه ها ميپيچيد

                    ميون كوچه باغها بوي خدا ميپيچيد

                    اونايي كه نداشتن از خوبيها نشونه

                    ديدن كه خوبي ياس باعث زشتيشونه

                    عابرهاي بي احساس پا گذاشتن روي ياس

                    ساقه هاشو شكستن آدمهاي ناسپاس

                    ياس جوون درد گرفت هي كه زدش به ديوار

                    خواست بزنه جوانه اما سر آمد بهار

                    يك باغبونه ديگه شبونه ياس را برداشت

                    پنهون ز نامحرماش تو باغ ديگه اي كاشت

                    هزار ساله كوچه ها پر ميشه از عطر ياس

                    اما مكان آن گل مونده هنوز ناشناس
                    تا حالا دقت کردی با اینکه خدا میتونه مچتو بگیره ولی همش دستتو می گیره ...

                    نظر

                    • Brother
                      عضو عادی
                      • Dec 2010
                      • 193

                      #55
                      دلتنگ و غریب و جان به لب رفتی تا...
                      خورشید علی، نیمه ی شب رفتی تا...
                      قلب تو ز بغض عده ای مالامال...
                      ای رحمت محض ! با غضب رفتی تا...


                      سالروز شهادت ام ابیها ، حضرت فاطمه زهرا(س) بر شما دوستان گرامی تسلیت باد. التماس دعا
                      طوری زندگی کنیم که وقتی فرزندان مان به [COLOR="#008000"]انصاف[/COLOR] ، [COLOR="#008000"]عدالت[/COLOR] ، [COLOR="#008000"]مسئولیت[/COLOR] و [COLOR="#008000"]شرافت[/COLOR] فکر می کنند ما را به خاطر بیاورند

                      نظر

                      • alizare1982
                        عضو فعال
                        • Sep 2012
                        • 590

                        #56
                        بهار علي، نگار علي، ستاره شبهاي تار علي
                        مرو ز برم، شكسته پرم، بحق دل بي قرار علي
                        پناه علي، سپاه علي، اميد دل و تكيه گاه علي
                        پرستوي من، بگو تو سخن قسم به غم و اشك و آه علي
                        ماه شب هاي من، بشنو آواي من، بي تو زهراي من ميميرم ....
                        پرفسور حسابي : جهان سوم جایی است كه هر كس بخواهد مملكتش را آباد كند،خانه اش خراب می شود و هر كس كه بخواهد خانه اش آباد گردد به ناچار باید در تخریب مملكتش بكوشد.

                        نظر

                        • eiman
                          عضو عادی
                          • Jan 2011
                          • 144

                          #57
                          ام ابیها ........... آه مادر پدرش .............آه زهرا ...........آه فاطمه ........... آه کوثر ......... انا اعطیناک الکوثر ........... تو را هیچ نمیشود تحلیل کرد .......... ای ام الائمه ......... ای پشتیبان و یاور علی .... بغض تمام وجودم را پر کرده است ... نه نه ..... نه بغض جسمانی که تمام معنویتم برایت زار میزند .......................
                          شفیع همه ما باش در روزی که همه سرهامان افکنده است ...... آمین

                          نظر

                          • مخبرالدوله
                            عضو فعال
                            • May 2012
                            • 5228

                            #58
                            حضرت فاطمه(س) پیش از وفات، به «اسماء» وصیتی کرد که پس از مرگ، بدن مرا داخل تابوتی بگذارند، تا حجم بدن دیده نشود. این شیوه تا آن زمان مرسوم نبود. این وصیت، درسی از عفاف و حیا بود که بانوان باید در برابر دیدگان نامحرمان، آن را مورد توجه خود قرار دهند.

                            مردم میپرسند که ا.ن را چه کسانی حمایت میکنند؟؟؟

                            نظر

                            • ایرج اکبری
                              عضو فعال
                              • Dec 2011
                              • 10934

                              #59
                              با سلام روزی مردی نابینا به خانه پیامبر صلی الله رفت و حضرت به دختر خود فاطمه فرمودند دخترم غذای برای مهمان آماده کن حضرت فاطمه در اتاق بودند وقتی از اتاق بیرون امدند با حجاب کامل برای مهمان غدا آماده کردند و حضرت محمد فرمودند که دخترم این مردم نابینا می باشد در جواب پدر بیان کردند درسته پدر جان ولی چشم من که می بیند و باید حجاب را رعایت کنم چه با چشم بینا و یا با چشم نابینا با تشکر
                              كسى كه عقل ندارد، ادب ندارد و كسى كه همّت ندارد، جوانمردى ندارد و كسى كه دین ندارد، حیا ندارد.

                              نظر

                              • riskman
                                عضو عادی
                                • Sep 2011
                                • 208

                                #60
                                خورشيد فسرد و ماه ناپيدا شد
                                آيينه شکست و نور بي معنا شد
                                شب چيره به سرنوشت اخترها شد
                                روزي که امير عشق بي زهرا شد


                                السلام عليك ايتها الصديقة الشهيدة مخفيتا“ قبرا“ مجهولتا“ قدرا“
                                درود بر تو اي بانوي راستگوي شهيد ! كه قبر تو مخفي و قدر تو ناشناخته ماند !

                                نظر

                                در حال کار...
                                X