پاسخ : کارگاه اندیشه
همینجوری
ـــــــــــــــــ
سردرگمی برای آغاز بهبود سامانه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام.
بگذارید به حالت داستان بگویم...
موضوع از این قرار است که میخواهم پس از مدتها یک نگاهی دوباره به سامانهی داد و ستدی خودم بیاندازم. یک دستی به سر و گوشش بکشم. کلا موضوع این است که پس از مدتها میخواهم یک کاری کرده باشم... آخر جریان این است که من اکنون حدود یک سال است که کار پژوهشی درست و حسابی نکردهام... کمتر از یک سال... از زمانی که کارگاه را بستم... یعنی از آغاز امسال حدودا... در کل بیش از شش ماه است که کار نکردهام... کار جستهگریخته و بدون نخ تسبیح هم... بگذارید خیالتان را آسوده کنم... به درد... نمیخورد!
آری... میخواهم یک مقدار دوباره کار پژوهشی کنم... ولی چند روز است که همینجور الکی دور خودم میچرخم... زمانش هستها... بیمار و کسل هم نیستم... ولی نمیتوانم...
هرچقدر میاندیشم که خدا... من از کجا باید آغاز کنم؟ چه کار باید بکنم؟ اصلا عقلم به جایی قد نمیدهد که نمیدهد...
اصلا نمیدانم باید چه کنم و از کجا (و به چه روشی) به کجا برسم...
اصلا مخم هنگ کرده.
/.:blinksmiley.:/
واقعا من برای بهبود و ارتقای سامانهام باید چه بکنم؟؟؟
بگذارید یک مقدار از کارهایی که فهرست کردهام را اینجا بیاورم:
خواندن توابع گذشته به منظور اینکه:
۱- ایده جدید به ذهنم بیاید.
۲- توابع پیشین را اصلاح کنم. که این خودش شامل چند مورد میشود:
الف) پیدا کردن موارد بد و یا بدون استفاده.
ب) همه را همسنگ کردن. (مثلا اگر یک الگو ۷ روزه است باقی را هم ۷ روزه بکنم. اگر یک الگو برای پیدا کردن کف است باقی را هم کفیاب کنم. اگر یک الگو روی پیدا کردن دستها است باقی را هم بر همین مبنا بنا بگذارم.)
ج) پیدا کردن تکراریها.
د) تندتر کردن (اجرای) برنامه.
ه) تنظیم کردن.
۳- بردن برنامه به چند قاب زمانی. (البته این کار را پیش از این انجام داده بودم ولی کار کاملی نبود که به دلم بچسبد.)
۴- افزودن مواردی که قرار بوده افزوده شود.
بگذارید اینگونه بگویم... خودم حالم از این مواردی که نوشتهام به هم میخورد... احساس میکنم وقت تلف کردن است. میدانم باید دو کار اصلی انجام دهم: ایده جدید به ذهنم بیاید و این که هست را اصلاح بکنم. ولی دقیق نمیدانم چگونه. نمیدانم چقدر باید زمان گذاشت و اگر این زمان را در جای دیگر بگذارم بهتر است یا نه؟ (آخر میدانید؟ من صدها یا شاید هزار نکتهی پیگیری نشده دارم که در جایی ثبت کردهام... اینها را در جستار کارگاه زمانی که داشتم روی کار اصلی کار میکردم یادداشت کردهام که اگر زمانی... روزی... وقتش شد پیاش را بگیرم...)
میدانید چیست؟ مشکل اینجاست که در مدرسه به ما یاد ندادند چگونه یاد بگیریم (حالا شاید به بچههای اکنون یاد بدهند ولی به ما که یاد ندادند.) یاد ندادند چگونه باید پژوهش کرد! یاد ندادند چگونه باید انتزاع کرد. چگونه باید فهمید و کشف کرد. از همه مهمتر برنامهریزی دقیق را به ما یاد ندادند. چیزی که من اگر اکنون بخواهم دنبالش باشم شاید یک سال از من زمان ببرد... ولی آن زمانی که میباید و زمانش بود این را به ما یاد ندادند... به جایش به ما یاد دادند قلهی اورست ۸۸۸۸ متر است! /:.yead.:/ آبشار نیاگارا فلانش بهمان است! در رشته کوههای آلپ موجوداتی زندگی میکنند به نام بچههایکوهآلپ. :D
والا... اکنون اطلاعات من در بارهی اینکه بطن چپ قلب اول خون واردش میشود یا بطن راست به چه دردم میخورد؟ چرا زمان من را با آن گرفتند؟ انتگرال و مشتق چقدر در زندگی به کار من آمد؟ به کار چه کسی آمده؟ آیا مهندسی که در یکی از رشتههای مهندسی دارد کار میکند به کارش میآید؟ نه! اینها اطلاعات به درد نخوری بود که به خاطر اشتباه مسئولی در سر ما کردند و زمان ما را الکی از ما گرفتند.
به جایش باید اخلاق یادمان میدادند (که این قدر دزد نشویم. این قدر لات نشویم. این قدر فاحشه و بدکاره نشویم. این قدر از خدا بیخبر نباشیم.) باید برنامهریزی و پژوهشگری یادمان میدادند... باید شیوه زندگی شهری و اجتماعی را یادمان میدادند... محبت کردن و احساس خوب داشتن و تلاش کردن را باید یادمان میدادند... مسایل ازدواج و خانواده باید یادمان میدادند...
بگذریم...
اکنون من مانند چیز در گل گیر کردهام... نمیدانم دقیقا باید چه بکنم... از کجا باید آغاز کنم و چگونه باید پیش روم... با خودم میگویم بروم همینجوری کارهای گذشته را نگاه کنم احتمالا یک ایدهای همینجوری به ذهنم خطور میکند... و مواردی را برای اصلاح پیدا میکنم...
که آخر... چه بگویم... در همان هم ماندهام...
البته یک چیز هم بگویم... در کل پژوهشگری خودش چیز بسیار کشف شده و پژوهش شدهای نیست. (روی پژوهش کردن پژوهش کردن ولی دستاورد درست و حسابیای نداشتن) چیز بسیار روشن و واضحی نیست. و شاید اصلا این طبیعتش باشد. ولی باز من توقع داشتم یک گام جلوتر بودم. یک درجه شفافتر.
همینجوری
ـــــــــــــــــ
سردرگمی برای آغاز بهبود سامانه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام.
بگذارید به حالت داستان بگویم...
موضوع از این قرار است که میخواهم پس از مدتها یک نگاهی دوباره به سامانهی داد و ستدی خودم بیاندازم. یک دستی به سر و گوشش بکشم. کلا موضوع این است که پس از مدتها میخواهم یک کاری کرده باشم... آخر جریان این است که من اکنون حدود یک سال است که کار پژوهشی درست و حسابی نکردهام... کمتر از یک سال... از زمانی که کارگاه را بستم... یعنی از آغاز امسال حدودا... در کل بیش از شش ماه است که کار نکردهام... کار جستهگریخته و بدون نخ تسبیح هم... بگذارید خیالتان را آسوده کنم... به درد... نمیخورد!
آری... میخواهم یک مقدار دوباره کار پژوهشی کنم... ولی چند روز است که همینجور الکی دور خودم میچرخم... زمانش هستها... بیمار و کسل هم نیستم... ولی نمیتوانم...
هرچقدر میاندیشم که خدا... من از کجا باید آغاز کنم؟ چه کار باید بکنم؟ اصلا عقلم به جایی قد نمیدهد که نمیدهد...
اصلا نمیدانم باید چه کنم و از کجا (و به چه روشی) به کجا برسم...
اصلا مخم هنگ کرده.
/.:blinksmiley.:/
واقعا من برای بهبود و ارتقای سامانهام باید چه بکنم؟؟؟
بگذارید یک مقدار از کارهایی که فهرست کردهام را اینجا بیاورم:
خواندن توابع گذشته به منظور اینکه:
۱- ایده جدید به ذهنم بیاید.
۲- توابع پیشین را اصلاح کنم. که این خودش شامل چند مورد میشود:
الف) پیدا کردن موارد بد و یا بدون استفاده.
ب) همه را همسنگ کردن. (مثلا اگر یک الگو ۷ روزه است باقی را هم ۷ روزه بکنم. اگر یک الگو برای پیدا کردن کف است باقی را هم کفیاب کنم. اگر یک الگو روی پیدا کردن دستها است باقی را هم بر همین مبنا بنا بگذارم.)
ج) پیدا کردن تکراریها.
د) تندتر کردن (اجرای) برنامه.
ه) تنظیم کردن.
۳- بردن برنامه به چند قاب زمانی. (البته این کار را پیش از این انجام داده بودم ولی کار کاملی نبود که به دلم بچسبد.)
۴- افزودن مواردی که قرار بوده افزوده شود.
بگذارید اینگونه بگویم... خودم حالم از این مواردی که نوشتهام به هم میخورد... احساس میکنم وقت تلف کردن است. میدانم باید دو کار اصلی انجام دهم: ایده جدید به ذهنم بیاید و این که هست را اصلاح بکنم. ولی دقیق نمیدانم چگونه. نمیدانم چقدر باید زمان گذاشت و اگر این زمان را در جای دیگر بگذارم بهتر است یا نه؟ (آخر میدانید؟ من صدها یا شاید هزار نکتهی پیگیری نشده دارم که در جایی ثبت کردهام... اینها را در جستار کارگاه زمانی که داشتم روی کار اصلی کار میکردم یادداشت کردهام که اگر زمانی... روزی... وقتش شد پیاش را بگیرم...)
میدانید چیست؟ مشکل اینجاست که در مدرسه به ما یاد ندادند چگونه یاد بگیریم (حالا شاید به بچههای اکنون یاد بدهند ولی به ما که یاد ندادند.) یاد ندادند چگونه باید پژوهش کرد! یاد ندادند چگونه باید انتزاع کرد. چگونه باید فهمید و کشف کرد. از همه مهمتر برنامهریزی دقیق را به ما یاد ندادند. چیزی که من اگر اکنون بخواهم دنبالش باشم شاید یک سال از من زمان ببرد... ولی آن زمانی که میباید و زمانش بود این را به ما یاد ندادند... به جایش به ما یاد دادند قلهی اورست ۸۸۸۸ متر است! /:.yead.:/ آبشار نیاگارا فلانش بهمان است! در رشته کوههای آلپ موجوداتی زندگی میکنند به نام بچههایکوهآلپ. :D
والا... اکنون اطلاعات من در بارهی اینکه بطن چپ قلب اول خون واردش میشود یا بطن راست به چه دردم میخورد؟ چرا زمان من را با آن گرفتند؟ انتگرال و مشتق چقدر در زندگی به کار من آمد؟ به کار چه کسی آمده؟ آیا مهندسی که در یکی از رشتههای مهندسی دارد کار میکند به کارش میآید؟ نه! اینها اطلاعات به درد نخوری بود که به خاطر اشتباه مسئولی در سر ما کردند و زمان ما را الکی از ما گرفتند.
به جایش باید اخلاق یادمان میدادند (که این قدر دزد نشویم. این قدر لات نشویم. این قدر فاحشه و بدکاره نشویم. این قدر از خدا بیخبر نباشیم.) باید برنامهریزی و پژوهشگری یادمان میدادند... باید شیوه زندگی شهری و اجتماعی را یادمان میدادند... محبت کردن و احساس خوب داشتن و تلاش کردن را باید یادمان میدادند... مسایل ازدواج و خانواده باید یادمان میدادند...
بگذریم...
اکنون من مانند چیز در گل گیر کردهام... نمیدانم دقیقا باید چه بکنم... از کجا باید آغاز کنم و چگونه باید پیش روم... با خودم میگویم بروم همینجوری کارهای گذشته را نگاه کنم احتمالا یک ایدهای همینجوری به ذهنم خطور میکند... و مواردی را برای اصلاح پیدا میکنم...
که آخر... چه بگویم... در همان هم ماندهام...
البته یک چیز هم بگویم... در کل پژوهشگری خودش چیز بسیار کشف شده و پژوهش شدهای نیست. (روی پژوهش کردن پژوهش کردن ولی دستاورد درست و حسابیای نداشتن) چیز بسیار روشن و واضحی نیست. و شاید اصلا این طبیعتش باشد. ولی باز من توقع داشتم یک گام جلوتر بودم. یک درجه شفافتر.
نظر