انرژی مثبت ✌️✌️✌️✌️

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • منیب
    عضو فعال
    • Feb 2011
    • 2440

    #121
    پاسخ : انرژی مثبت ✌️✌️✌️✌️

    ❣️۱۰ راه #قطعی ﺑﺮﺍی جذب آرزوها:

    ۱. تجسم کنید: ﭼﻮﻥ ﻗﺪﺭﺕ ﺗﺎﺛﯿﺮ ﯾﮏ تصویر ﺑﺮ ﺿﻤﯿﺮ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ۱۰۰۰ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﺳﺖ.

    ۲. بنویسید: ﭼﻮﻥ ﺗﻤﺮﮐﺰ ﺫﻫﻦ ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ نوشتن ﮐﻠﻤﺎﺕ ﻭ ﺟﻤﻼﺕ ۷۵ ﺩﺭﺻﺪ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﻣﯽ ﯾﺎﺑﺪ.

    ۳. ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ: ﭼﻮﻥ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﺑﺎﻭﺭ ﺍﺳﺖ ، ﺑﺮﺍﺑﺮ ۹۹ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻋﻼﻗﻤﻨﺪ است.

    ۴. ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯿﺪ: ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺁﻥ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ فکر ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﭼﯿﺰ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺩﺭ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.

    ۵. ﺻﺒﺮ کنید: ﭼﻮﻥ ﻋﺠﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻫﺪﻑ ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻣﻮﺍﻧﻊ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍست.

    ۶. ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ﮐﻨﯿﺪ: ﭼﻮﻥ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﻨﻈﻢ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ﺍﻫﺪﺍﻑ ﺣﺪﻭﺩ ۴۰ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻣﻮﺛﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺍست.

    ۷. ﺑﻪ ﺿﻤﯿﺮ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻨﯿﺪ: ﭼﻮﻥ ﺿﻤﯿﺮ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﻗﻮﻩ ﯼ ﺍﺳﺘﺪﻻﻝ ﻭ ﺗﻌﻘﻞ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﺑﺎ ﺿﻤﯿﺮ ﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺮندﻩ ﺍﺳﺖ.

    ۸. ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﯿﺪ: ﭼﻮﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﭘﻞ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻣﺎ ﺑﺎ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺍست.

    ۹. ﻫﻤﺮﻧﮓ ﺟﻤﺎﻋﺖ نباشید: ﭼﻮﻥ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ۸۰ ﺩﺭﺻﺪ ﻣﺮﺩﻡ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺩﺭﮎ ﻭ ﻫﻀﻢ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺟﺬﺏ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭند.

    ۱۰. ﺍﻗﺪﺍﻡ ﮐﻨﯿﺪ: ﭼﻮﻥ ﺁﺭﺯﻭ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻓﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﻘﻖ ﺑﺨﺸﺪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ کند.

    ? فلورانس اسکاول‌شین

    بارخدایاآبروی مرابتوانگری نگاهداروشخصیت مرابه تنگدستی ازبین مبرکه ازروزی خواران توروزی خواهم وازآفریده های بدکردارتومهربانی جویم-علی(ع)

    نظر

    • منیب
      عضو فعال
      • Feb 2011
      • 2440

      #122
      پاسخ : انرژی مثبت ✌️✌️✌️✌️

      چشمان خندان و زیبا


      بارخدایاآبروی مرابتوانگری نگاهداروشخصیت مرابه تنگدستی ازبین مبرکه ازروزی خواران توروزی خواهم وازآفریده های بدکردارتومهربانی جویم-علی(ع)

      نظر

      • sooroosh1315
        ستاره‌دار (۲)
        • Oct 2019
        • 5358

        #123
        پاسخ : انرژی مثبت ✌️✌️✌️✌️

        نظر دنزل واشنگتن درباره خبرهای رسانه ها
        از دی که گذشت هیچ ازو یاد مَکن،فردا که نیامده ست فریاد مَکن،بر نامده و گذشته بنیاد مکن،حالی خوش باش و عمر بر باد مَکن،

        نظر

        • توپ4گوش
          ستاره دار (1)
          • Nov 2020
          • 2505

          #124
          پاسخ : انرژی مثبت ✌️✌️✌️✌️

          ثروتمندی؛
          منش است و ربطى به
          ميزان دارايى ندارد!

          گدايى؛
          صفت است ربطى به
          بى پولى ندارد!

          دانايى؛
          فهم و شعور است
          و ربطى به مدرک تحصيلى ندارد...
          شد ! شد ! نشد بشین تا برات چای بریزم!!

          نظر

          • sooroosh1315
            ستاره‌دار (۲)
            • Oct 2019
            • 5358

            #125
            پاسخ : انرژی مثبت ✌️✌️✌️✌️

            وقتی هرکاری بکنی یا نکنی ، آخر سر باختی ، یعنی عزای دسته جمعی که تقریبا همون عروسی میشه :D حرص نخورید همینه که هس


            این بازی ِنرد ِ عمر بس کوتاه است
            آن که برد درین قمار آگاه است
            صبح است و نسیم ورنگ و بوی گل سرخ
            دریاب نوایی که درین خرگاه است

            از دی که گذشت هیچ ازو یاد مَکن
            فردا که نیامده ست فریاد مَکن
            بر نامَده و گذشته بنیاد مَکن
            حالی خوش باش و عمر بر باد مَکن
            از دی که گذشت هیچ ازو یاد مَکن،فردا که نیامده ست فریاد مَکن،بر نامده و گذشته بنیاد مکن،حالی خوش باش و عمر بر باد مَکن،

            نظر

            • منیب
              عضو فعال
              • Feb 2011
              • 2440

              #126
              پاسخ : انرژی مثبت ✌️✌️✌️✌️

              ?#داستان_کوتاه

              مردی ساده چوپان شخصی ثروتمندی بود و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت می کرد.
              یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت:
              می خواهم گوسفندانم را بفروشم چون می خواهم به مسافرت بروم و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و می خواهم مزدت را نیز بپردازم.
              پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت می کرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد.
              چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت.
              چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید
              در آن روستا که چوپان زندگی می کرد
              مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند.
              هنگامی که وعده سفرش فرا رسید ، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد.
              چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند
              لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت.
              هنگامی که مردم از نزد تاجر رفتند ، چوپان پنج درهم خویش را به او داد.
              تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت:
              با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟
              چوپان گفت:
              آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن.
              تاجر از کار او تعجب کرد و گفت:
              من به نزد تاجران بزرگی می روم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمی فروشند؛ آنان چیزهای گرانقیمت می فروشند.
              اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت.
              تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد.
              هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود ، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند.
              صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود ، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت.
              در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت ، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد .
              تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد.
              از آنان پرسید:
              دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟
              مردم روستا گفتند:
              ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند
              و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند.
              آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند .
              هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد.
              چنین شد و تاجر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید.
              تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟
              چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود.
              تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت:
              خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی.
              در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد.

              ?این است معنی برکت در روزی حلال

              ?مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده?
              بارخدایاآبروی مرابتوانگری نگاهداروشخصیت مرابه تنگدستی ازبین مبرکه ازروزی خواران توروزی خواهم وازآفریده های بدکردارتومهربانی جویم-علی(ع)

              نظر

              • Behzadgold
                ستاره‌دار (۲)
                • May 2020
                • 172

                #127
                پاسخ : انرژی مثبت ✌️✌️✌️✌️

                در اصل توسط منیب پست شده است View Post
                ?#داستان_کوتاه

                مردی ساده چوپان شخصی ثروتمندی بود و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت می کرد.
                یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت:
                می خواهم گوسفندانم را بفروشم چون می خواهم به مسافرت بروم و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و می خواهم مزدت را نیز بپردازم.
                پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت می کرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد.
                چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت.
                چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید
                در آن روستا که چوپان زندگی می کرد
                مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند.
                هنگامی که وعده سفرش فرا رسید ، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد.
                چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند
                لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت.
                هنگامی که مردم از نزد تاجر رفتند ، چوپان پنج درهم خویش را به او داد.
                تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت:
                با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟
                چوپان گفت:
                آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن.
                تاجر از کار او تعجب کرد و گفت:
                من به نزد تاجران بزرگی می روم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمی فروشند؛ آنان چیزهای گرانقیمت می فروشند.
                اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت.
                تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد.
                هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود ، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند.
                صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود ، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت.
                در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت ، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد .
                تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد.
                از آنان پرسید:
                دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟
                مردم روستا گفتند:
                ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند
                و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند.
                آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند .
                هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد.
                چنین شد و تاجر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید.
                تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟
                چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود.
                تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت:
                خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی.
                در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد.

                ?این است معنی برکت در روزی حلال

                ?مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده?
                سلام جناب منیب خیلی عالی بود
                به نظرتان سودهایی که ما از طریق
                خرید و فروش سهام
                و با زحمت زیاد در بازار بورس
                کسب میکنیم میتواند به اندازه آن
                پنج درهم چوپان حلال باشد
                و خداوند در عوض این سودها
                بیشتر از آن را به ما عنایت بفرماید؟

                نظر

                • توپ4گوش
                  ستاره دار (1)
                  • Nov 2020
                  • 2505

                  #128
                  پاسخ : انرژی مثبت ✌️✌️✌️✌️

                  به صورت مداوم مطالعه کنید. سعی کنید مطالعات خود را به صورت تخصصی و در زمینه کاری خود انجام دهید.

                  زندگینامه افراد موفق در رشته خود را مطالعه کنید و سعی کنید هر آنچه که آنها انجام داده‌اند را اجرا کنید. سپس هر روز خود را ملزم کنید که فعالیتی را انجام دهید که شما را به هدفتان نزدیک تر کند. این اقدامات در بلندمدت نتایج شگفت‌انگیزی به بار می‌آورند.
                  شد ! شد ! نشد بشین تا برات چای بریزم!!

                  نظر

                  • منیب
                    عضو فعال
                    • Feb 2011
                    • 2440

                    #129
                    پاسخ : انرژی مثبت ✌️✌️✌️✌️

                    ❣️
                    در سال 1977 یک مرد 63 ساله، یک ماشین بیوک را از روی زمین بلند كرد تا دست نوه اش را از زیر آن بیرون آورد! قبل از آن هیچ چیزی سنگین تر از كیسه 20 كیلویی بلند نكرده بود...!
                    او بعدها كمی دچار افسردگی شد...

                    میدانید چـــِـــرا؟!

                    چون در 63 سالگی فهمیده بود چقدر توانایی داشته كه باورش نداشته و عمرش را با حداقل ها گذرانده بود...!

                    منتظر 63 سالگی نشوید؛ از همین الان خودت را باور کن...!


                    ?رابرت کیوساکی

                    ? @PICS_NET
                    بارخدایاآبروی مرابتوانگری نگاهداروشخصیت مرابه تنگدستی ازبین مبرکه ازروزی خواران توروزی خواهم وازآفریده های بدکردارتومهربانی جویم-علی(ع)

                    نظر

                    • منیب
                      عضو فعال
                      • Feb 2011
                      • 2440

                      #130
                      پاسخ : انرژی مثبت ✌️✌️✌️✌️

                      ❣️بیرون ریختن نگرانی‌ها با تنفس دیافراگمی

                      هرگاه احساس کردید که ذهن تان آرام نیست و نگران هستید،‌ ابتدا عمیقا عمل باز دم را انجام دهید.
                      همیشه با بازدم شروع کنید و تا آن جا که می توانید عمیقا عمل بازدم را انجام دهید و تمامی هوای موجود در ریه هایتان را بیرون بریزید. با بیرون ریختن این هوا، حالات و احساسات شما نیز بیرون می ریزند، زیرا همه چیز با تنفس شما ارتباط دارد. سپس هنگامی که شکم شما به علت بازدمی عمیق تو رفته است برای چند ثانیه صبر کنید و بعد از آن عمل دم را به طور عمیق انجام دهید. دوباره برای چند ثانیه صبر کنید . مدت زمان توقف میان دم و بازدم در این تکنیک باید مساوی باشد. به همین ترتیب دم و بازدم خود را ادامه دهید و از تنفس خود یک ریتم بسازید. بلافاصله احساس خواهید کرد تمامی وجود شما تغییر کرده است، حالت قبلی شما دیگر ناپدید شده و حال جدیدی بر وجودتان حاکم شده است. در این حالت شما دیگر نگران نیستید و آرامش زیبایی بر وجودتان حاکم می شود.

                      #به_ما_بپیوندید ?
                      ? @PICS_NET
                      بارخدایاآبروی مرابتوانگری نگاهداروشخصیت مرابه تنگدستی ازبین مبرکه ازروزی خواران توروزی خواهم وازآفریده های بدکردارتومهربانی جویم-علی(ع)

                      نظر

                      • iligal
                        مدیر(ستاره دار 11)
                        • Sep 2012
                        • 4103

                        #131
                        پاسخ : انرژی مثبت ✌️✌️✌️✌️

                        *"کاریزما"* چیه؟
                        بعضی انسان‌ها هستن که: انرژی مثبت دارن؛
                        مهربونن و با عاطفه... غصه دارن اما؛
                        اونو قصه نمی‌کنن تا
                        خُلق بقیه تنگ نشه،
                        به زمین و زمان محبت می‌کنن؛
                        همه هم اونا رو با عشق دوست دارن.
                        *«کاریزماتيك باشید...»*
                        بخشنده باش و افتاده و با داشته های خودت فخر نفروش!

                        نظر

                        • توپ4گوش
                          ستاره دار (1)
                          • Nov 2020
                          • 2505

                          #132
                          پاسخ : انرژی مثبت ✌️✌️✌️✌️

                          حکایت های ناب

                          یه همکار داشتم سر برج که حقوق میگرفت تا 15روزماه سیگار برگ میکشید،
                          بهترین غذای بیرون میخورد
                          و نیمی از ماه رو غذا‌ی ساده از خونه می‌آورد،
                          موقعی که خواستم انتقالی بگیرم کنارش نشستم گفتم تا کی به این وضع ادامه میدی؟
                          باتعجب گفت: کدوم وضع!

                          گفتم زندگی نیمی اشرافی نیمی گدایی...!!
                          به چشمام خیره شد وگفت: تاحالا سیگار برگ کشیدی؟گفتم نه!
                          گفت:تا حالا تاکسی دربست رفتی؟ گفتم نه!
                          گفت: تا حالا به یک کنسرت عالی رفته‌ای؟ گفتم نه!
                          گفت: تاحالا غذای فرانسوی خورده‌ای؟گفتم نه!
                          گفت: تاحالا تمام پولتو برای کسی که دوستش داری هدیه خریدی تاخوشحالش کنی؟ گفتم نه!
                          گفت: اصلا عاشق بوده‌ای؟ گفتم نه!
                          گفت: تاحالا یک هفته از شهر بیرون رفته‌ای؟ گفتم نه!
                          گفت اصلا زندگی کرده‌ای؟با درماندگی گفتم اره...نه...نمیدونم...!!

                          همین طور نگاهم میکرد نگاهی تحقیر آمیز...!!
                          اما حالا که نگاهش میکردم برایم جذاب بود..
                          موقع خداحافظی تکه کیک خامه‌ای در دست داشت تعارفم کرد و یه جمله بهم گفت که مسیر زندگیم را عوض کرد،

                          او پرسید:
                          میدونی تا کی زنده‌ای ، گفتم نه!
                          گفت: پس سعی کن دست کم نیمی از ماه را زندگی کنی....!!

                          ? چارلز لمبرت
                          شد ! شد ! نشد بشین تا برات چای بریزم!!

                          نظر

                          • جان کافی
                            عضو فعال
                            • Oct 2013
                            • 890

                            #133
                            پاسخ : انرژی مثبت ✌️✌️✌️✌️

                            یک دانشجوی خاورمیانه ای میگفت: زمان تحصیلم در سوئیس با یکی از اساتید دانشگاهمون رفتیم کافه نزدیک دانشگاه تا قهوه بخوریم؛ حرف از حکومت و اوضاع بد خاورمیانه شد که استادم حرف جالبی زد که همواره توی ذهنم نقش بست.

                            استادم گفت: فکر نکن برای کشورها قرعه کشی کرده اند و مردم سوئیس به خاطر شانس خوب این حکومت گیرشون اومده و مردم خاورمیانه بد شانس بودن و به این روز افتادند.

                            بلکه هر ملتی حکومتی که سزاوارش هست رو میسازه و مردم سوئیس شایسته داشتن حکومتی اینچنینی هستن و مردم خاورمیانه هم لیاقتشون بیشتر از اینی که دارند، نیست!

                            دوستم میگفت: کمی احساس تحقیر کردم، به همین خاطر پرسیدم: ما باید چه کاری انجام دهیم تا تغییر کنیم؟

                            استاد فنجون قهوه رو از کنار دهانش پایین آورد و لبخندی زد و گفت:

                            هر سوئیسی در سال ۱۰ کتاب میخواند، تو اگر کسی را از خاورمیانه دیدی، از طرف من بگو چنانچه مردم کشورت سالی یک کتاب بخوانند کشورت تغییر خواهد کرد
                            سال نو مبارک ...

                            نظر

                            • siavashdabiri
                              عضو عادی
                              • Sep 2020
                              • 55

                              #134
                              پاسخ : انرژی مثبت ✌️✌️✌️✌️

                              پروردگارا؛زندگي سرشار از نگرانيست ذهن از يك فكر به سوي فكري ديگر پرواز ميكند!در ميان چنين هياهويي،شنيدن نداي خاموشي كه در قلبم با من سخن مي گويد،دشوار است،بار الها؛مرا موهبت آن بخش كه ذهنم در كشاكش اين غوغاي روزمره بر تو متمركز باشد و هر روز دقايقي با تو ارتباط برقرار كنم چنان متبركم كن كه نداي تو را بشنوم كه سيماي تو را كه پر از لطف و زيباييست به چشم دل مشاهده نمايم #آمين
                              [B][SIZE=3][COLOR=#b22222]i am nobody[/COLOR][/SIZE][/B][COLOR=#ff8c00][/COLOR]

                              نظر

                              • توپ4گوش
                                ستاره دار (1)
                                • Nov 2020
                                • 2505

                                #135
                                پاسخ : انرژی مثبت ✌️✌️✌️✌️

                                هی میشينيم و میگيم:
                                اگر خوشگل تر بودم...
                                اگر پولدار تر بودم...
                                اگر در یک شهر دیگر زندگی میکردم...
                                اگر از کشور خارج میشدم...
                                یا اگر الان برای خودم اسم و رسمی داشتم،
                                لابد اِل میشد و بِل میشد!
                                ولی این خبرها نیست
                                و ما این را دیر میفهمیم
                                شاید ده ها سال دیر
                                زمانی که عمرمان را دویده ایم که در فلان خیابان خانه بخریم و فلان ماشین را داشته باشیم و از فلان مارک لباس و کیف و کفش بخریم!
                                یک روزی میرسد که میبینیم به هرچه که فکرش را میکردیم رسیدیم ولی حالمان جوری که فکرش را میکردیم نشد!
                                و آن روز است که میفهمیم روزهای زندگی را برای ساختن آینده از دست دادیم.
                                آدم های اطرافمان را که ناب بودند
                                برای بدست آوردن آدم های دیگر از دست دادیم.
                                و از همه بدتر خودمان را برای رسیدن به اهدافمان از دست دادیم.

                                بهتر است خانه ی ذهنمان را بکوبیم و از نو بسازیم.
                                بهتر است خودمان را برای پولدارتر شدن و آدم حسابی تر شدن نکوبیم و نابود نکنیم.

                                از زندگی عشق بخواهیم
                                عشق به آدمهای نابی که داریم.??
                                عشق عشق عشق??..
                                شد ! شد ! نشد بشین تا برات چای بریزم!!

                                نظر

                                در حال کار...
                                X