کاربران گرامی بورسی، با توجه به تغییرات اخیر سایت در صورت وجود هر گونه مشکل در استفاده از سایت (درج پیام، عضویت و...) با ایمیل boursy.com[@]gmail.com در ارتباط باشید یا موضوع را در تاپیک «شما بگویید...» درج کنید.
درود بر بهرام خان.عزیز دل لطف میکنید یه تحلیل تکنیکال از قصفها ارائه بفرمایید.سپاس فراوان
در خردسالی نادان بودم و به نادانی خود جاهل
در نوجوانی باز نادان بودم لیکن فکر میکردم که دانا شده ام
در جوانی نادان بودم اما دانستم که هیچ نمی دانم
خدایا کمک کن در اوایل میانسالیم عالم باشم به نادانسته ها و عامل به دانسته هایم. باشد که در کهنسالی کمتر حسرت کشم بر عمر رفته که تو به امانتم دادیَش!/
شبی که من مردم، شب سردی بود و برف سبکی هم میبارید. 27 ژانویه 1997 من در آسپن کلورادو اسکی میکردم. دوست دخترم هم همراه من بود و دوست داشتم او را تحت تاثیر حرکاتم قرار دهم که ناگهان به درخت کاج سخت و سفتی خوردم. ضربهای که به من خورد مرا بیهوش کرد. متوجه شدم که در ارتفاع چند پایی از بدن خودم هستم. تلاش دوست دخترم برای احیای من بیفایده بود.
او شروع به فریاد زدن کرد تا از اسکیتبازهای دیگر کمک بگیرد. ناگهان یکی از تماشاچیها گفت: «ببینید! داره ازش خون میره.» من هم کنجکاو شدم و متوجه شدم که از سمت راست صورتم که روی برف بود خون میآید. دوست دختر کلاه پشمی سفیدش رو درآورد و با دقت زیر سر من گذاشت. این بالش تازه به سرعت قرمز شد، من به این فکر میکردم که باید یک کلاه تازه برای او بخرم. من به دنبال گشت اسکی رفتم و دیدم بدن بیحس مرا بلند کردند و از روی بلندی پایین گذاشتند.
ظاهرا این طور به نظر میرسید که آمبولانس هیچ وقت نخواهد رسید به همین خاطر تصمیم گرفتم به سمت شهر حرکت کنم و ببینم آیا چیزی میبینم یا خیر؟ من اصلا نگران نبودم فقط کمی عصبی شدم که چرا در حالی که دارم میمیرم آنها دیر عمل میکنند. من متوجه آمبولانس شدم و به قسمت عقب که محل کمکهای اولیه بود رفتم. طوفان برف به یک کولاک تمام عیار تبدیل شد که باعث شد راننده آمبولانس به چپ و راست منحرف شود. من متوجه شدم که هر دفعه او با صدای بلند فحش میداد. من با صدای بلند به او گفتم: «آهای! محکم بگیرش.» در اینجا چیزهای عجیبی رخ داد. با اینکه برف خیلی سنگین بود میتوانستم از میان آن همه چیز را به خوبی ببینم. متوجه شدم که دانههای برف از یک قدمی من میگذرند، و من کمی نورانی ودرخشان بودم. سرما را اصلا حس نمیکردم. میتوانم احساسات افراد درگیر در این حادثه را درک کنم. همه چیز مانند یک فیلم سینمایی بود. آمبولانس به آرامی در خیابانها در حرکت بود و من درون و بیرون آن شناور بودم.
ناگهان تمام حواس من از بین رفت و من متوجه شدم که در بعد دیگری در فضا هستم. همه چیزهای نگرانکننده از بین رفت و احساس آرامش واقعی داشتم درست مانند اینکه به خانه برگشتم و غرق در عشقی هستم که از چیزی آشنا و گرم ساطع میشد. میدانم که عجیب است اما حس میکردم که به بخشی از چیزی بزرگ که در جهان وجود دارد تعلق دارم. نمیتوانم صرفا با واژه این مکان را توصیف کنم، این طور به نظر میرسید که همیشه آنجا بوده است و بخشی از همه چیز بوده است و خواهد بود. من مکان زیبای بنفش رنگی دیدم و حس کردم که موجودی که عشق بو از من –در ذهنم- پرسید: «دوست داری اینجا بمانی یا بازگردی؟» من به روزهایی که باید در کالج باشم فکر کردم و گفتم اگر الان برگردم بعدها میتوانم دوباره به اینجا بیایم؟ خنده دوستانهای کرد که باعث خنده من هم شد و در یک چشم به هم زدن من در دنیای درد و رنج بودم. به من گفتند به مدت سیزده ساعت بیهوش بودم. درک همه چیزها سخت است.
بعد از آن حادثه من خیلی فرق کردم. در واقع نمیتوانستم درباره آن با کسی حرف بزنم زیرا آدمها چیزی در این مورد نمیدانند و فکر میکنند من دیوانه شدهام. من زندگی را جدی گرفتم و به روانشناسی، مذهب، فلسفه و هر چیزی که بتوانم حقیقت را در آن جستجو کنم مثل ادبیات، سخنرانیها و ملاقاتها علاقهمند شدم. والدین من تغییرات مرا دوست داشتند اما دوست دخترم از من جدا شد. همه چیز به خوبی تمام شد؛ من فکر کنم دوست دخترم خیلی ترسید وقتی ماجرای کلاه و تمام مکالماتش را با تیم اسکی برایش گفتم. این که میدانم بالاخره روزی به آن مکان آرام و سرشار از عشق بازمیگردم برایم خبر خوبی است. من دیگر از مرگ خودم و یا مرگ پدربزرگ و مادربزرگم هیچ هراسی ندارم ...
برای درک زندگی باید این نکته اساسی را فهمید که هر چیزی بر مخالفش تأثیر می گذارد و به طور خودکار تبدیل به آن می شود.
اگر هیچ دشمنی نمی خواهی، پس هیچ دوستی نیافرین. دوستی بیافرینی ، دشمنی هم آفریده ای. فقط دوستان می توانند تبدیل به دشمن شوند.
اگر می خواهی هیچوقت ناراحت نباشی ، به دنبال شادی نگرد
اگر شادی را جستجو کنی، ناراحتی را هم جستجو کرده ای. ناراحتی بی قید و شرط می آید
بخشی از بازی خوشحالی است ، خوشحالی نمی تواند بدون ناراحتی وجود داشته باشد.
زندگی در میان مرگ است.
این یکی از بینشهای عالی بودا است. او می گوید : » هیچ نکته ای در انتخاب کردن وجود ندارد. کسی می گوید خدا هست و کسی می گوید خدا نیست، آنها صرفاً یک بُعد از واقعیت را انتخاب می کنند.
خدا تمامیت است : "هست" به علاوه "نیست".
پس اگر از بودا بپرسی درباره خدا چه می گویی ؟ او می گوید : چه می توانم بگویم ؟ اگر بگویم »هست« اشتباه گفته ام ، اگر بگویم » نیست « اشتباه گفته ام. من یک کلمه هم نمی گویم ؛ ساکت می مانم و به تو هم یاد می دهم که ساکت بمانی
اگر می خواهی خدا را بشناسی ، ساکت بمان. این راه یا آن راه را انتخاب نکن
فلسفه انتخاب است.
فلاسفه ی عشق و صلح می گویند: اگر در دنیا جنگی نباشد، صلح برقرار خواهد بود.
این به نظر منطقی می رسد که اگر جنگی نباشد ، صلح برقرار باشد.
اما این درست نیست....
به بودا گوش بده.
بودا می گوید : جنگ و صلح با هم هستند. اگر جنگی نباشد ، صلحی هم نخواهد بود
وقتی نه جنگ باشد بود و نه صلح. از کجا صلح را خواهی شناخت ؟
تو همه چیز را درباره صلح از یاد خواهی برد.
فقط فکر کن که اگر مرگ از دنیا ناپدید شود
آیا می توانی به این فکر کنی که تو زنده ای؟
غیرممکن است. از کجا خواهی دانست که زنده ای؟
برای تعریف زندگی ، به مرگ احتیاج است. برای تعریف صلح ، به جنگ احتیاج است. برای تعریف دوستی ، به دشمنی نیاز است ،
اینها به همدیگر وابسته اند، اگر یکی ناپدید شود ، دیگری نیز محکوم به ناپدید شدن است.
کسی که فقط چکُش در اختیار دارد همه ی دنیا را میخ میبیند. تماشای مداومِ یک رسانه یا شبکه ی خبری خاص مطالعه ی پیوسته ی کتابها یا نشریات خاص، گوش کردنِ مداومِ یک سخنرانیِ خاص شرکت کردنِ مداوم در یک گروه سیاسی یا فکری یا مذهبیِ خاص و به تعبیر بهتر، مسدود کردن ورودیهای مغز به روی تنوعات فکریِ عالَم و فقط یک مَجرا را برای طرز فکر خاصی باز گذاشتن، به تدریج و چهبسا ناخواسته و نادانسته، فرد را به یک رُباتِ برنامهریزی شده توسط دیگران تبدیل میکند زندگیِ انسانی یعنی باز کردنِ مجراهای مختلف در ذهن و مواجه ی آگاهانه و فعالانه و نقادانه با طرز تفکرات مختلف ...
سلام از بنده ست جناب بهرام خان
یک سوال داشتم
چرا تاچ سوم تو خط روند صعودی برای من و شما متفاوت هستش ؟ ( در خط روند من هنوز نرسیده اما برای شما اینطور نیست )
اگه اشتباه دارم لطفا یادآوری کنید.ممنون
سود تقسیمی پالایشی ها یک بار می رود در دل شاخص کل و همزمان پارسان
سود تقسیمی پارسان می رود در دل شاخص کل و هم زمان وغدیر ( سهامدار عمده)
سود تقسیمی وغدیر هم تاثیری بزرگ شبیه پارسان و پالایشی ها بر شاخص کل دارد ...
ملاحظه می فرمایید سود پالایشی ها ۳ بار و حتی بیشتر بر شاخص کل تاثیر مثبت دارد ( تاثیر تکراری مثبت )
می دانیم بسیاری از شرکت های سرمایه گذاری هم سهامدار پالایشی ها و حتی سهامدار غدیر هستند و فاجعه ی فرمول شاخص کل ، از آن چیزی که فکر می کنیم و می بینیم وحشتناک تر است ....
۱- ادب
میتوان گفت ژاپنیها مودبترین ملت دنیا هستند. چیزی که باید به آن دقت کنیم این است که مفهوم «ادب» در کشورهای مختلف متفاوت است. منظور از «ادب» در این مقاله به فلسفه آسیای شرقی از کنفوسیوس، هارمونی اجتماعی، برمیگردد.
کنفوسیوس میگوید:
«دولت وجود دارد، وقتی که شاهزاده، شاهزاده است، وزیر وزیر است، وقتی پدر پدر است و وقتی پسر پسر است.»
آموزش هارمونی اجتماعی به خوبی در جامعه ژاپنی بهتر از هر کشور آسیای شرقی دیگر، حفظ شده است (کره نیز هارمونی اجتماعی بسیار قوی دارد اما کمی با ژاپن متفاوت است).
۲- وقتشناسی
۳- مهربانی
خیلیها ژاپنیها را بخاطر رفتار دوستانه، ملاحظهکار بودن و مهربان بودنشان تحسین میکنند. ژاپنیها همیشه حواسشان قبل از خودشان به دیگران است و از همه مراقبت میکنند.
حتی در دنیای آکادمیک فلسفه، طرز تفکر ژاپنی (جمعگرایی) درمقابل طرزفکر امریکایی (فردگرایی) قرار میگیرد.
۴- سختکوشی
ژاپن ازلحاظ طولانی بودن ساعات کاری در رده دوازدهم جهان قرار دارد. درواقع، اضافهکاریهایی هم در بین ژاپنیها وجود دارد که در اسناد رسمی قید نمیشود. ژاپنیها همیشه نماد سختکوشی بودهاند.
۵- احترام
ژاپنیها یک هنجار اجتماعی “内と外” (روابط داخلی و بیرونی) دارند. آنها سعی میکنند در برخورد با روابط بیرونی خود (غریبهها) همیشه با احترام و ادب رفتار کنند. حتی در روابط داخلی (خواهر و برادرها و دوستان) باز با احترام رفتار میکنند.
۶- خجالت
ژاپنیها گاهی اوقات افرادی خجالتی خوانده میشوند. این میتواند بخاطر فرهنگ «هارمونی اجتماعی» آنها باشد. البته ژاپنیهای زیادی هم هستند که با غریبهها خجالتی نیستند اما اکثریت آنها اینطور میباشند.
۷- هوش
از دیدگاه غربیها، آسیاییها باهوش خوانده میشوند. بعنوان مثال، آنها در ریاضیات، زبان، بیزنس و امثال آن بسیار خوب هستند.
یکی از دلایل باهوش خوانده شدن ژاپنیها مهارت شنیداری آنهاست. ژاپنیها قبل از اینکه حرف خودشان را بزنند، بسیار با دقت به حرفهای دیگران گوش میدهند. فرایند گوش دادن باعث میشود حرف خودشان بسیار جامعتر و کاملتر باشد.
۸- کار گروهی
اولویت ژاپنیها گروه است نه فرد. به عبارت دیگر، ژاپن نماد بسیار خوبی از جمعگرایی است که از جنبههای بسیاری با کشورهای فردگرا متفاوت است.
۹- رسمی بودن
ژاپنیها بخاطر هنجار هارمونی اجتماعی در روابط اجتماعی خود بسیار رسمی برخورد میکنند.
۱۰- پاکیزگی
به سختی میتوانید تکه آشغالی کنار خیابان ببینید زیرا هیچکس در ژاپن زبالههای خود را در خیابان نمیاندازد.
۱۱- بی علاقگی به قدرت و تمایل زیاد به خدمت
ژاپنی ها دغدغه رسیدن به قدرت ندارند و هیچگاه از قدرت برای رسیدن به منافع شخصی و کسب ثروت سوء استفاده نمی کنند و اگر احساس کنند پست و مقامی که به آنها داده شده است از عهده و توانایشان خارج است به سرعت استعفا داده و بخاطر قصور و اشتباهاتشان در کمال خضوع و خشوع عذر خواهی می کنند
تحقیقات این مقاله نشان میدهد که مردم دنیا تصویر بسیار خوبی از ژاپنیها دارند. در کنار صفاتی که در بالا عنوان شد، میتوانیم به صفات «صادق» و «جدی» بودن نیز از خصوصیات ژاپنیها اشاره کنیم ...
میگویند "امت فاکس" نویسنده و فیلسوف معاصر ایرلندی در اولین سفر خود به آمریکا برای صرف غذا به رستورانی رفت.
او در گوشهای به انتظار پیشخدمت نشست، اما کسی به او توجه نمیکرد. از همه بدتر افرادی که بعد از او وارد شده بودند همگی مشغول خوردن بودند.
پس از چند دقیقه با ناراحتی از مردی که بر سر میز مجاور نشسته بود پرسید:
من ۲۰ دقیقه است که اینجا نشستهام، چرا پیشخدمت به من توجه نمیکند؟ درحالی که همه مشغول خوردن هستند و من درانتظار نشستهام؟ مرد پاسخ داد:
اینجا "سلف سرویس"است؛ به انتهای رستوران بروید و هرچه میخواهید در سینی بگذارید، پول آن را بپردازید و غذایتان را میل کنید. "امت فاکس" بعدها دراین خصوص نوشت: "احساس حماقت میکردم؛ وقتی غذا را روی میز گذاشتم ناگهان به ذهنم رسید که زندگی هم در حکم سلف سرویس است.
همه نوع رخداد، فرصت، موقعیت، شادی و غم در برابر ما قرار دارد. درحالی که اغلب ما بیحرکت روی صندلی خود چسبیدهایم و آنچنان محو این هستیم که دیگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتی شدهایم که او چرا سهم بیشتری دارد! ولی به ذهنمان نمیرسد از جای خود برخیزیم و ببینیم چه چیزهایی فراهم است و برداریم....
تجربه كاري عجيبي داشتم وقتيكه سالني رو مي خواستيم مجهز به دستگاه پرس براي توليد قطعه بكنيم.
شما فرض كن چند سال از اون جنگها گذشته و چه نسلهايي شايد ديگه يادشون هم نياد
قسمتي از اين پرسها ژاپني بوده(Hitachi) و قسمتي كره اي (Kia)
فضاي كاري كاملا مهندسي
وليكن چون ما خبر نداشتيم ، اينها اصلا چشم ديدن همديگر رو نداشتن و چقدر تو اون كار ما اذيت شديم.
اصلا به رقابت فكر نكن ، كاملا تنفر داشتن از همديگه و كار خيلي طول كشيد چون وقتي اون كار مي كرد اينها مي رفتن و بالعكس.
يعني هنوز اثراتش تو نسلهاي بعديشون هم مونده.
تومسابقات ورزشی که چینیها یا کره ایها...رودر روی ژاپنیها قرارمیگیرند...همواره ژاپنیها هو میشن....نمیدونم چرا اینجوریه....ایرانیها بعداز جنگ کاملا با عراقیها کنار اومدن....حتی خانواده شهدا ...نسبت به عراقیها کینه ندارن....
نظر