پاسخ : اینجا همه چی درهمه...جستاری برای مباحث سیاسی، فرهنگی، اجتماعی
مسئله 2-4608
5 تا برادر با ماشین پدر (سهم مساوی) میرند شمال
پدر که مطمئناً خیر و صلاح هر 5 پسر رو میخواد
با علم به اینکه شهرام مهارت بیشتری در رانندگی داره
و فردی قانونمند و مسئولیت پذیر هست
تاکید میکنه که فقط شهرام رانندگی کنه
محمد ولی از این سبک رانندگی شهرام خسته میشه
بین راه مدام به شهرام سرکوفت میزنه و اونو تحقیر میکنه
و به اون دوتا برادر میگه شهرام نباید رانندگی کنه
« اداره فرمان را به دست ما بدهید ببینید آنگاه باز هم یک مسیر نرفته باقی میماند؟! »
در نهایت ، شهرام تحت فشارهای وارده ، انصراف میده
(با چشم گریان...!!! میره فرودگاه... نه ببخشید میره صندلی عقب میشینه
محمد از فرصت استفاده میکنه و میپره پشت رل و شروع میکنه به آرتیست بازی
تو جاده چالوس ، سرعت و سبقت غیرمجاز و لایی و بوغ به دخترهای کنار جاده و...
نهایت تصادف میکنند میرند ته دره
کلی خسارت مالی و جانی هم به خودشون و هم به دیگران میزنند
مسافرت که زهر مار شد ، اموال پدر سوخت ، مادر از قصه دق کرد و مُرد
برادرها یکی فوت کرد ، یکی قطع عضو شد ، اون یکی دست و پاش شکست ...
در ضمن چون بیمه نداشتند ، خونه پدری رو هم فروختند خسارت دادند
این روزگار تلخ گذشت
فکر میکنید برخورد خانواده و مخصوصاً شهرام با محمد چی شود ؟
هیچ ... از گل نازکتر هم بهش نگفتند
کاری هم نمی تونستند بکنند ، اتفاقیه که افتاده
شاعر می فرماید :
از این خویشتن کشتن اکنون چه سود ؟
چنین رفت و این بودنی کار بود
این گذشت تا چند سال بعد غبارها فرو نشست و اسرار هویدا شد
معلوم شد قضیه از این قرار بود که اینها
یک شوهر عمه داشتند که چشم دیدن این خونواده رو نداشته
قبل از اون سفر ، با علم به اینکه محمد عقل درست و حسابی نداره
کلی رو مخ محمد کار کرده بود که پدر شما شهرام رو بیشتر دوست داره و...
و ازش خواسته بود که وقتی مسافرت میرید ، ماشین رو به دست بگیری
و کلی حرف تند و تیز یادش داده بود تا شهرام رو کله پا کنه
اتفاقی که افتاده اینه :
دشمن با نفوذ در خنگ ترین عضو خانواده ، کل خانواده را به فنا داد
همه سهم محمد از این خیانت ، لذت چند ساعت آرتیست بازی تو جاده شمال بود
هرچند میدونیم محمد خائن نیست ، ولی خنگ بود و گول خورد
این گذشت و گذشت تا سالها بعد از اون
دوباره این برادرها میخواستند با ماشین پدر برند شمال
دوباره یکی که عاقل تر بود نشست پشت رل
یه کم دیگه که رفتند جلو با کمال تعجب میبینند که
محمد که یک بار خانواده رو به فاک داده بود
دوباره زبون در اورده و همون حرفها رو به راننده میزنه تا ماشین رو ازش بگیره
سوال :
شما اگه تو این ماشین بودید ( اعم از راننده یا سرنشین )
چه برخوردی با محمد میکردید ؟
اولین چیزی به ذهن متبادر میشه اینه که :
معلوم نیست دوباره کدوم بی ناموسی ،
این داداش خنگِ ما رو بر علیه خانواده تطمیع کرده
محمد خائن نیست ، لاکن خنگ بودن محمد ، محرزه
در اصل توسط EHSANI پست شده است
View Post
5 تا برادر با ماشین پدر (سهم مساوی) میرند شمال
پدر که مطمئناً خیر و صلاح هر 5 پسر رو میخواد
با علم به اینکه شهرام مهارت بیشتری در رانندگی داره
و فردی قانونمند و مسئولیت پذیر هست
تاکید میکنه که فقط شهرام رانندگی کنه
محمد ولی از این سبک رانندگی شهرام خسته میشه
بین راه مدام به شهرام سرکوفت میزنه و اونو تحقیر میکنه
و به اون دوتا برادر میگه شهرام نباید رانندگی کنه
« اداره فرمان را به دست ما بدهید ببینید آنگاه باز هم یک مسیر نرفته باقی میماند؟! »
در نهایت ، شهرام تحت فشارهای وارده ، انصراف میده
(با چشم گریان...!!! میره فرودگاه... نه ببخشید میره صندلی عقب میشینه
محمد از فرصت استفاده میکنه و میپره پشت رل و شروع میکنه به آرتیست بازی
تو جاده چالوس ، سرعت و سبقت غیرمجاز و لایی و بوغ به دخترهای کنار جاده و...
نهایت تصادف میکنند میرند ته دره
کلی خسارت مالی و جانی هم به خودشون و هم به دیگران میزنند
مسافرت که زهر مار شد ، اموال پدر سوخت ، مادر از قصه دق کرد و مُرد
برادرها یکی فوت کرد ، یکی قطع عضو شد ، اون یکی دست و پاش شکست ...
در ضمن چون بیمه نداشتند ، خونه پدری رو هم فروختند خسارت دادند
این روزگار تلخ گذشت
فکر میکنید برخورد خانواده و مخصوصاً شهرام با محمد چی شود ؟
هیچ ... از گل نازکتر هم بهش نگفتند
کاری هم نمی تونستند بکنند ، اتفاقیه که افتاده
شاعر می فرماید :
از این خویشتن کشتن اکنون چه سود ؟
چنین رفت و این بودنی کار بود
این گذشت تا چند سال بعد غبارها فرو نشست و اسرار هویدا شد
معلوم شد قضیه از این قرار بود که اینها
یک شوهر عمه داشتند که چشم دیدن این خونواده رو نداشته
قبل از اون سفر ، با علم به اینکه محمد عقل درست و حسابی نداره
کلی رو مخ محمد کار کرده بود که پدر شما شهرام رو بیشتر دوست داره و...
و ازش خواسته بود که وقتی مسافرت میرید ، ماشین رو به دست بگیری
و کلی حرف تند و تیز یادش داده بود تا شهرام رو کله پا کنه
اتفاقی که افتاده اینه :
دشمن با نفوذ در خنگ ترین عضو خانواده ، کل خانواده را به فنا داد
همه سهم محمد از این خیانت ، لذت چند ساعت آرتیست بازی تو جاده شمال بود
هرچند میدونیم محمد خائن نیست ، ولی خنگ بود و گول خورد
این گذشت و گذشت تا سالها بعد از اون
دوباره این برادرها میخواستند با ماشین پدر برند شمال
دوباره یکی که عاقل تر بود نشست پشت رل
یه کم دیگه که رفتند جلو با کمال تعجب میبینند که
محمد که یک بار خانواده رو به فاک داده بود
دوباره زبون در اورده و همون حرفها رو به راننده میزنه تا ماشین رو ازش بگیره
سوال :
شما اگه تو این ماشین بودید ( اعم از راننده یا سرنشین )
چه برخوردی با محمد میکردید ؟
اولین چیزی به ذهن متبادر میشه اینه که :
معلوم نیست دوباره کدوم بی ناموسی ،
این داداش خنگِ ما رو بر علیه خانواده تطمیع کرده
محمد خائن نیست ، لاکن خنگ بودن محمد ، محرزه
نظر