فلسفی-عرفانی

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • mhjboursy
    ستاره‌دار (۱۳)
    • Jul 2013
    • 18270

    #16
    پاسخ : فلسفی-عرفانی

    در اصل توسط trojan پست شده است View Post
    فلسفه مخصوصا فلسفه وجود زيباست اما قديمي است . تا چند دهه قبل خيلي استوار بود و به نظر نمي رسيد به چالشي بيفتد . پيروان زيادي هم داشته و دارد و از آنجا كه به گزاره هاي عقلي تكيه مي زند و از نردبان عقل بالا مي رود بسيار استوار و غير قابل كتمان مي نمايد . اما هر چند آينده مجهول است و واقعا نمي دانيم دانشمان تا چه حدي توسعه خواهد يافت ، ولي بروز و وقوع برخي جهش هاي تكنولوژيكي كه دارد آرام آرام مي آيد خيلي سريع عقل را به چالش كشيده است . تا امروز تصور اينكه انسان و حيوان هم به نوعي ماشين هاي پيچيده ساخت طبيعت باشند غير واقعي مي نمود . اينكه ما قوه خيال و تصور و احساس داريم باعث مي شد فكر كنيم چيزي ، گوهري غير مادي درونمان است و عقل هم آنرا تاييد مي كرد اما خيلي آرام اين انگاره ها دارد تغيير مي كند و شايد در آينده اي نزديك ماشين هايي با هوش مصنوعي بروز نمايند كه قادر به تصور و خواب ديدن و داراي احساس باشند . ضمن اينكه تاريخ فرگشت حيات هم واقعا چالش ديگري براي درك فلسفي و برداشت هاي خدا محوري از حيات ايجاد مي كند كه نمي شود به آساني از آنها گذشت .فارغ از هرگونه قضاوتي ، واقعا مطالعه علمي پيدايش حيات ، پيدايش انسان ،پيدايش زبان ،پيدايش تصورات ، پيدايش جادو و جادوگري ، پيدايش اديان و مطالبي از اين دست براي آناني كه علاقه به فلسفه و عرفان دارند لازم است تا در فهم شنيده ها و خوانده هايشان تا حد ممكن به خطا نروند .
    سلام.
    این دیدگاه به خاطر این به وجود می‌آید که انسان خودش را موجودی در زمان و مکان (دنیا) تصور می‌کند.
    و حالا آن مثال خودش را در دنیا با چیزهای دیگر مقایسه می‌کند و از آن به نتیجه‌گیری‌هایی می‌پردازد.
    در حالی که این اصلا فلسفه{۱} نیست.
    فلسفه به ما می‌گوید همواره کلیات را ببین. پیش از جزئیات.
    همواره ژرف‌ترین نقاط را هم بررسی کن.

    چگونه بدون بررسی زمان می‌آییم موجودات زمان‌مند را بررسی می‌کنیم؟
    چگونه بدون بررسی خود می‌آییم یک مثال زمان‌مند را خود می‌گیریم و آن را با دیگر موجودات می‌سنجیم؟

    پس:
    پیش از آن‌که بگوییم در طول تاریخ فلان اتفاق دارد می‌افتد باید پیش از آن ببینیم اصلا زمان چیست؟
    پیش از اینکه بگوییم روبات‌ها تکامل پیدا کرده‌اند و دارند شبیه «من» می‌شوند باید ببینیم اصلا «من» چیستم؟/کیستم؟

    آیا من در زمان جاری هستم؟ یا زمان در من جاری است؟

    این دقیقا همان بحث‌های عمیقی است که در بین فلاسفه همواره بوده. ولی اخیرا با پیشرفت فناوری چند تن از اندیشمندان که گرایش فناوری دارند گمان کرده‌اند بدون پاسخ دادن به این پرسش‌ها می‌توان به پرسش‌هایی که در زیر این‌ها طرح می‌شود می‌توان پاسخ داد.
    در حقیقت این عده بدون پاسخ دادن به این پرسش‌ها پاسخ‌هایی را به عنوان «پیش‌فرض» گرفته‌اند! و این دقیقا بالاترین مهلکه‌ی اندیشه (فلسفه) است. داشتن پیش‌فرض‌هایی بدون بررسی.

    پیش‌فرض گرفته‌اند که من تن‌ام.

    بلی. با این پیش‌فرض حرف‌شان درست در می‌آید.

    با این پیش‌فرض می‌توان گفت من حاصل فرگشت هستم و در آینده روبات من می‌شود و خیلی چیزهای دیگر... مانند اینکه خدای من دنیا می‌شود و مرگ پایان من می‌شود و پیامبران روشنفکرانی می‌شوند که مردم را گول زده‌اند و .... (نه لزوما ولی می‌تواند آدم با آن پیش‌فرض راهی برای تمام اینها باز کند.)

    ولی آیا نباید در آن پیش‌فرض اندیشه کرد؟
    وقتی این‌قــــــــــــــــــــدر حیاتی است؟
    و البته بررسی این پیش‌فرض چیزی است که دیگر در حیطه‌ی آزمایشگاه و فناوری نیست! (برای همین است که اندیشمندان متمایل به فناوری نتوانسته‌اند از این حد بالا بروند.)
    اینجا فقط خودتی و خودت. و اندیشه‌ات.


    =============================
    {۱} روی واژه‌هی فلسفه جای مناقشه نیست. فلسفه - ژرف‌اندیشی - اندیشه‌ی اصولی - اندیشه‌ی درست - اندیشه. هر کدام را خواستید بگیرید.
    {۲} روی واژه‌ی فناوری هم مناقشه‌ای نداریم. فن/فناوری/دانش/علم. علم را خودشان روی خودشان گذاشته‌اند ولی نام علم را گذاشتن روی پزشکی و مهندسی و ... زیاد جالب نیست. زمانی که آدم با دانش‌هایی روبرو می‌شود که واقعا والاست و از بالا دارد به اینها نگاه می‌کند و می‌بیند سلسله جنبان اینها آن علم‌هاست... دیگر نمی‌تواند به اینها علم بگوید... فن و فناوری بهتر است... ولی به هر روی... هر چه شما گفتید ما هم می‌گوییم. فعلا در این واژه جای مناقشه نیست.
    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

    نظر

    • trojan
      ستاره دار(1)
      • Nov 2013
      • 881

      #17
      پاسخ : فلسفی-عرفانی

      محمد حسين جان بزرگوار
      ممنونم كه نوشته بنده را خواندي و پاسخي در خور و شايسته دادي
      حتما به آن خواهم انديشيد .

      نظر

      • mhjboursy
        ستاره‌دار (۱۳)
        • Jul 2013
        • 18270

        #18
        پاسخ : فلسفی-عرفانی

        در مقایسه‌ی فرد بینا و کور... می‌بینیم شخص کور یک بُعد ندارد.
        آیا ابعاد دیگری هست که از آن بی‌خبریم؟ چه شکلی است؟
        «محمد حسین» هستم.
        امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

        نظر

        • mhjboursy
          ستاره‌دار (۱۳)
          • Jul 2013
          • 18270

          #19
          پاسخ : فلسفی-عرفانی

          نقاشی چیزی نیست.
          نقاشی به خودی خود چیزی نیست. خیالی است که از ذهنی به ذهن‌های دیگر منتقل می‌شود.
          اگر هر چقدر روی کاغذ بگردی به جز رنگ‌ و جوهر چیزی نمی‌بینی. نقاشی روی کاغذ نیست. در خیال تو است. چشم تو رنگ و کاغذ را می‌بیند و خیال تو نقاشی.
          اگر خیال نبود... جهان معنی نداشت... در آن غیر از مولکول‌ها چیزی وجود نداشت.
          «محمد حسین» هستم.
          امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

          نظر

          • mhjboursy
            ستاره‌دار (۱۳)
            • Jul 2013
            • 18270

            #20
            پاسخ : فلسفی-عرفانی

            دست داستان نویس هیچ‌گاه در داستان نیست.
            دست داستان نویس همواره در داستان است.

            اگر هم روزی دست داستان نویس در داستان پیدا شود... آن دست دست واقعی داستان‌نویس نیست... بلکه خود نقشی است در داستان... که آن را مصور صورت‌گری کرده و دست قصه‌گوی اصلی آن را قصه‌گویی کرده.

            - نقش می‌پرسد: پس ای دست حقیقی... تو کجایی؟
            - از سینه‌ی خویش پاسخ می‌شنود که من در «کجا» نیستم. بلکه کجایی که تو می‌شناسی (کوچه بازار داستان تو) هم از من است.

            - پس هرگز ملاقات نخواهیم کرد؟
            - آیا زمانی بوده که در ملاقات نباشیم؟

            - به پیش من بیا تا همنشین باشیم.
            - چون به نزد تو بیایم تو ام.

            - پس من به کوی تو بیایم.
            - دیگر بیشتر از اندازه‌ی دهانت داری حرف‌ می‌زنی‌ها! برو بمیر!
            /:.winksmiley02.:/ :D
            «محمد حسین» هستم.
            امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

            نظر

            • mhjboursy
              ستاره‌دار (۱۳)
              • Jul 2013
              • 18270

              #21
              پاسخ : فلسفی-عرفانی

              صورت در آینه به من می‌گفت...
              این‌قدر در آینه و روابطش تفکر نکن... خوبیّت ندارد... آینه خوب نیست... درست نیست شخص این قدر در احوال آینه‌ها تامل کند و آینه‌زده شود...
              بنده خدا نمی‌دانست خودش و اصلا تمام وجودش در آن است و خبر ندارد!

              و نمی‌دانست من تنها با اندیشیدن در آینه است که می‌توانم از آن بیرون بیایم...
              «محمد حسین» هستم.
              امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

              نظر

              • sooroosh1315
                ستاره‌دار (۲)
                • Oct 2019
                • 5358

                #22
                پاسخ : فلسفی-عرفانی

                امروز که محتاج توام، جای تو خالی است

                فردا که می‌آیی به سراغم نفسی نیست

                در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است

                وقتی همه‌ی بودن ما جز هوسی نیست


                هوشنگ ابتهاج
                ==============================
                همه اش هوس و هوس هوس و هوسرانی :-s

                خوشا عشق

                البته عشقم تهش بفنا میری (هرچند که شیرینه و لذت بخش ) ولی چیز بهتر از عشق هم داریم ؟

                1-عشق میگم یاد پروانه و شمع میوفتم ، یا پروانه زیادی به عشقش نزدیک میشه و با عشقش یکی میشه (بفنا میره :| خیلی عاشقانه)
                2-یا چند دقیقه ای دورش شمع میگرده و پسندش نمیه یا هر چیز دیگه ای ول میکنه میره
                3-یا انقدر دور شمع میگرده که شمع خاموش بشه یا روز بشه و ی شمع بزرگتر (خورشید) پیدا کنه بره
                4- یا ی جانور دیگه ای بیاد بخورتش (یا بکشتش)

                نمی دونم

                شما عاشقید یا هوسباز ؟ ی مدت هوسباز شدم ی روز دنبال تحلیل بنیادی ی روز تحلیل تکنیکال ی روز تابلو خوانی ی روز روانشناسی قیمت و.... همشونم عشق اسون نمود اول ولی افتاد مشکل ها میشن

                کسی بوده تا حالا عاشق بشه و مشکل ها نیوفتن براش ؟

                اصلا آدم تا هوسباز نباشه که نمیفهمه بره دنبال تکنیکال یا بنیادی احتمالا 12 سال باید انواع کتب رو بخونیم بعد ببینیم چه رشته ای علاقه داریم بعد گرایش انتخاب کنیم بعد تخصص انتخاب کنیم بعد بشینیم پیر کار رو در بیاریم آخرشم برسیم به (ی مطلبی یکی از اعضای همین تالار قرار داده بودن که :) طرف همه عمرش صرف یادگیری و... کرده بوده و ادم بزرگی بوده بعد لحظه اخر عمرش میگه همه کارایی که کردم بیهوده بوده و فایده نداشته و باطل بوده و کاش عمرم رو جور بهتری میگذروندم

                ی عمر زندگی می کنی استاد میشی فرهیخته و چهره ماندگار میشی تازه میفهمی اشتباه اومدی و زندگی نو لازم داری (البته احتمالا این نشونه عاقبت بخیری هست و زندگی نو که حقت هست چون میدونی خوب و بد واقعی رو اون دنیا نصیبت میشه )

                می ترسم از اینکه بمیرم و خوب و بد رو ندونم ، ندونم آدم خوبی بودم و آدم وار زندگی کردم در مسیر درست یا غلط و اینو لحظه اخر عمرمم تشخیص ندم.


                از دی که گذشت هیچ ازو یاد مَکن،فردا که نیامده ست فریاد مَکن،بر نامده و گذشته بنیاد مکن،حالی خوش باش و عمر بر باد مَکن،

                نظر

                • mhjboursy
                  ستاره‌دار (۱۳)
                  • Jul 2013
                  • 18270

                  #23
                  پاسخ : فلسفی-عرفانی

                  آیینه به خود گفت: من نیستم. اوست.
                  آیینه پاسخ داد: اگر نباشم (من او) هستم. و او (او) نیست (م). بلکه من (من) هستم.
                  آیینه پاسخ داد: پس اگر من وجود دارم، چرا مقید و محدود به حدود شیشه‌ای‌ام هستم. و چرا از وجود خویش بی‌اطلاعم؟ یا اطلاع دارم ولی در هاله‌ای از ابهام قرار دارم.
                  آیینه پاسخ داد: این خاصیت آگاهی است. که اگر خصوصیت کمّی بگیرد همزمان در دو جا (هم در کمی و هم در زیادی) ظاهر می‌شود. و پر بودن از نبودها از والاترین درجات پُری است.
                  «محمد حسین» هستم.
                  امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                  نظر

                  • mhjboursy
                    ستاره‌دار (۱۳)
                    • Jul 2013
                    • 18270

                    #24
                    پاسخ : فلسفی-عرفانی

                    یکی از مهمترین موضوعاتی که فهم دیگر مسائل متوقف به درک و اندیشیدن در آن است برتری و بزرگی (یا پستی و کوچکی) لایه‌ها و افق‌هاست. و اینکه افق برتر و دایره‌ی بزرگتر کدام است. از جمله‌ مسائل عظیمی که پیرو پیشرفت در این منزل فهمیده می‌شوند یا دست کم باب تفکر در آنها باز (تر) می‌شود معرفةالنفس و معرفةالرب (بلکه لقاءالله) هستند. بی‌مقدمه می‌رویم سراغ اصل موضوع. جایگاه و برتری هیولا در برابر آگاهی چگونه است؟ {۱} این آگاهی است که محیط است یا هیولا در برگیرنده‌ی شعور است؟ یا برعکس؟ {۲} تغییر دادن صورت مسئله به این شکل که آیا این از آن «ناشی» می‌شود یا تغییرات این «پس» از آن است یا تغییر یکی، دیگری را به وجود می‌آورد اینجا اشتباه است.{۱۲} {۳} عده‌ای می‌گویند افق محسوسات زیر مخیلات است. چرا که مثال خصوصیات مادی ندارد.{۴} {۶} موارد دیگری نیز هست.{۷} {۸} عده‌ای می‌گویند مثال تبلور حس (عصب) است فلذا دنیوی است. {۱۳} اما گمان برتر این است که حقیقت موجودی مشکک باشد که در آن ماده در زیر است ولی جدا نیست به خاطر همسانی و ناهمسانی این دو. که در ناهمسانی مثال رهاتر است{۹}. ماده حدی است بر مثال. مقید شده‌ی یک افق بالاتر است. اگر ماده بی‌قانون‌تر شود از این دسته خارج می‌شود و (مثال) اگر بسته‌تر و محدود شود در این دسته‌بندی جای می‌گیرد. اما در اینجا پرسشی دیگر به وجود می‌آید: چه چیز قید را بر محسوس نگه داشته؟ {۱۴} آیا صرفا خواست است؟
                    ادامه دارد...
                    ==================================
                    پانویس‌:
                    {۱} در اینجا بد نیست به تعریف هیولا و شعور نیز بپردازیم. هیولا چیست؟ ما نمی‌دانیم. ما چیزها را می‌بینیم ولی جزء لا یتجزا... تنها یک گمان است! یک فرض. یک حدس. احتمال این هست که پایین‌تر از ریز ترین تراز مکشوفه نیز به مواردی مشابه برسیم. کما اینکه تا اکنون رسیده‌ایم... و احتمالش هست که تا قیامت این راه ادامه داشته باشد. یعنی مانند یک محور... که در دو سوی خودش بی‌نهایت را دارد... ولی بی‌نهایت نه به معنی یک نقطه‌ی مشخص. بلکه به معنی عدم تشخص. و ادامه دار بودن و ادامه دار بودن... محسوس احتمالا نه از سوی مکان و نه از سوی زمان محدود به زمان و مکان نیست. بنابراین احتمالا از دو سوی دیگر یعنی ریزترین و درشت‌ترین نیز بی‌نهایت است. خود این فهم حاصله در اینجا می‌تواند به گونه‌ای پاسخ پرسش اصلی ما در بالا باشد. یعنی زمانی که فهمیدیم هیولا جز قیود و انقطاع و حد چیزی نیست متوجه می‌شویم که اصلا به خودی خود چیزی نیست و هرچه هست به چیزی بالاتر از خود وابسته است. حال نمی‌گوییم و (در اینجا فعلا) نمی‌دانیم به چه. ولی دست کم می‌دانیم وابسته است. و معلول است. و استقلال ندارد. یا به عبارتی «هیچ» است. بگذار یک بار دیگر شک کنیم: آیا چیزی که تا بی‌نهایت قابل تقسیم باشد و تا بی‌نهایت بتوان چیز دیگری یافت که این را در بر گرفته باشد پوچ است یا نه؟ ......... این پرسش نکته‌ای را در ذهن روشن می‌کند... که اصلا از آغاز ما چیزی به نام هیولا نداشته‌ایم؟... این لفظی است که ما نامیدیم و فرضی است که ما انجام دادیم وگرنه از آغاز هر چه بود شیء بود... این بود و آن... کائنات یا اتم یا کهکشان... اینها نام هستند. نام‌هایی که ما نامیده‌ایم. وگرنه هویت مستقلی ندارند. نه تنها خودشان نام‌هایی نامیده (أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا) هستند بلکه روابط بین اینها مانند کوچکی و بزرگی و برتری هم میان اینها ساختگی است. برای نمونه به مقداری مولکول می‌گوییم سیاره و به مقداری دیگر می‌گوییم کهکشان و بعد می‌گوییم آن این را در بر گرفته! نه تنها این و آن ساختگی است بلکه در بر گیرندگی هم میان این دو ساختگی است. اما! در اینکه در نهایت ما با یک چیزی مواجه هستیم شکی نیست! هست؟ اگر پوچ است پس چیست؟ ما با پوچی که روبرو نیستیم. هستیم؟ ما با یک چیزی روبرو هستیم. و اما صور. صورت همان صورت است. مرزهای یک شیء. و البته از دیدی دیگر داشته‌های یک شیء. رنگ و شکل و صدا و دیگر جزئیات یک شیء.

                    {۲} موضوع دیگری که بد نیست اینجا به آن پرداخته شود (و البته ترازش پایین‌تر است و بعدا می‌گویم چرا) این است که اصلا کیفیت معارفه‌ی بین ذهن و محیط چگونه است. می‌گویند (!) انسان رایانه‌ای است که زمانی که به دنیا می‌آید از مسیر شش مجرا ورودی می‌گیرد و صور مثالی از حواس دریافتی را تشکیل می‌دهد و نام‌گذاری می‌کند و متناسب با ورودی‌ها خروجی‌هایی می‌سازد و به این صورت رایانه به حیات خود ادامه می‌دهد و ... {۱۵} پس با این پیش‌فرض به این می‌رسیم که اکنون این برنامه‌ی رایانه‌ای مواردی را شناسایی می‌کند ولی این شناسایی در مکان بیرون نیست. بلکه در برنامه‌ی خودش آنها را شناسایی می‌کند. یا نهایتا اگر بخواهیم بگوییم: بر روی لایه‌ی عصبی (حواس) خودش آنها را می‌شناسد. حال تمام اینها مقدمه‌ای شد که بپرسیم: آیا این محیط ساختگی از روی حواس وجود واقعی دارند یا وجودشان معلول است؟ و پس از چند روز توقف روی این موضوع و اندیشیدن در آن، بپرسیم: این «حواس» را چه کسی و چگونه شناسایی کرده؟ مگر نه اینکه اینها (به عنوان اشیائی معرفی شده در بیرون) بخشی از دنیای ساختگی هستند. اینها آیا ساختگی هستند یا واقعی؟ آیا ما چیزی غیر از اینها داریم؟ سراغ داریم؟ که بگوییم دنیای انتزاعی از روی آن دنیای واقعی گرفته شده؟ (پدرم از یک کتابی یک پرسش بامزه‌ای شنیده بود و همواره برایمان می‌گفت: زمانی که شما به یک جسم دست می‌زنید آیا دارید آن جسم را در خارج احساس می‌کنید یا درون مغزتان؟ یا اینکه مغزتان آنجاست. آنجایی که دارید دست می‌زنید!؟ /:.tonguesmiley:./ {۱۰}) ... ولی برگردیم به نقطه‌ی آغاز این بخش. تمام این حرف‌ها زیاد قوی نیست. چرا که تنها فرض حاکم کنونی را (که می‌گویند انسان رایانه‌ای است با شش ورودی) را نقض می‌کند. ولی نمی‌گوید انسان چیست. این تنها یک مثال خود متناقض است. فقط همین. اثبات نمی‌کند. تنها خودش را نفی می‌کند.

                    {۳} ولی آیا می‌توان صورت مسئله را این‌گونه تغییر داد که آیا ماده اقرب به من است یا آگاهی؟ در این صورت من خودم را نخست فرض کرده‌ام. آیا این فرض درست است؟ احتمالا آری. گالیله می‌گفت زمین مرکز جهان نیست. چرا... مرکز جهان اینجاست. «اینجا» همیشه «باید» مرکز (جهان) باشد. هم هست و هم باید باشد. راه دیگری نیست. حتی اگر من به صورت «نسبی» جایی را مرکز بگیرم باز با توجه به اینجاست که آنجا مرکز گرفته شده است. در بحث منافع و دوستی‌ها... هر دوست داشتنی در گام نخست (و آخر) دوست داشتن خویش است. حتی خدا. در بحث بینش‌ها و ادراکات هر فهمی نخست بینش نفس و ادراک خویشتن است. (البته در این مورد باید بگوییم یکی هستند. کما اینکه در نوشته‌ی اصلی داریم در پی اثبات آن گام برمی‌داریم. و اینجا نخست و دوم به معنی دوتایی و فاصله‌مندی زمانی و مکانی نیست. بلکه به معنی برتری و پست‌تری و کوچکی و بزرگی است.) زمانی که اتحادی میان بیننده و مثال مشهودش نباشد می‌توان مراکز مختلف را مبدا مختصات فرض کرد. ولی در زمان اتحاد یا نبود مثال معلوم می‌شود که پیش‌تر هم حتی مرکز «اینجا» بوده و نه جای دیگر.

                    {۴} کامل شده‌ی این بیان را می‌آوریم: در گام نخست باید پرسید که مرز اینکه به یک چیزی واقعی و غیر واقعی بگوییم چیست؟ (توضیح اینکه ما (یعنی عوام و حمقای ما) به محسوسات حقیقت لقب داده‌اند و مخیلات را غیر واقعی {۵}) در اینجا باید یک مقدار به خود این عالم‌ها توجه کرد و خصوصیات خودشان و اشیاء درونشان را سنجید و تعریفشان کرد. مرز بین مخیلات و محسوسات اگر مقید بودن محسوسات باشد این نه تنها واقعی نبودن مخیلات را نمی‌رساند بلکه برعکس واقعی‌تر بودن آنها را می‌تواند برساند.

                    {۵} که البته همین هم جای اندیشیدن دارد. که از روی چه این لقب داده شده؟ احتمالا به خاطر این است که قیدی بر آن نیست. گستره‌ی مخیلات بسیار بی‌چارچوب‌تر از نظام محسوسات است. یک شیء که تا زمان الف بود ممکن است در زمان ب نباشد. پیوند و رابطه‌ای که میان دو شیء در لحظه‌ی الف بود ممکن است در لحظه‌ی ب نباشد. تمام بافته‌های ذهن از شیء می‌تواند در یک لحظه تغییر کند. این را غیر واقعی بودن گفته‌اند. ولی آیا غیر واقعی است؟ اصلا چه چیزی واقعی است؟ باز می‌بینیم که پاسخ به همین پرسش هم در پی بحث اصلی مشخص می‌شود. به عبارت دیگر اگر ما مرکز جهان را اینجا بدانیم تعریف واقعی هم تغییر می‌کند و نزدیکی و دوری از اینجاست که مشخص کننده‌ی واقعی بودن یا غیر واقعی بودن می‌تواند بشود. یا به عبارتی ثبوت و عدم ثبوت چیزها نسبت به «اینجا» و نزد اینجا می‌تواند بگوید که آن چیز واقعی است یا نه؟ این یک نکته‌ی مهم دیگر (و البته فرعی. نسبت به بحث اصلی).

                    {۶} در اینجا بد نیست باز به یک نکته‌ی دیگر اشاره کنیم. اینکه علت می‌تواند این نیز باشد که یکی درون دیگری است.برخی می‌گویند ما موجودات متجسم‌مان را در این دنیا می‌بینیم. فلذا وجود عالم مثال درون این دنیا است. استدلال دیگر این است که زمانی که در مدرسه مثلا نشسته‌ای و معلم دارد حرف می‌زند می‌نیشینی برای خودت محسوسات دیگری می‌بافی. اژدهای صورتی را تصور می‌کنی. بعد یکباره به خودت می‌آیی و رشته‌ی تخیلاتت از بین می‌رود. این دو موضوع را دال بر این گرفته‌اند که عالم محسوسات به وجود آورنده و مادر عالم مخیلات است. در صورتی که این حرف اشتباه است. این مثالی که دارد بررسی می‌شود آن مثال اصلی نیست. اگر بخواهیم بگوییم می‌شود: یک مثال درون حس که خودش درون یک مثال دیگر است. یعنی ما داریم بررسی می‌کنیم که آیا این عالم مثال به همراه آن دنیای محسوسات که می‌گوییم این را در بر گرفته، با هم، آیا در یک عالم مثال دیگر هستند یا نه؟ {۱۱}

                    {۷} استدلال دیگر این است که رفت و آمد به یک دنیا نشانه از عدم ثبوت آن دنیا دارد. چرا که اگر یک دنیا اصل بود برگشتی در کار نبود و نیز رفتی هم اصلا در کار نبود. پیرو پانویس بالایی: اگر شما در مدرسه «می‌روید» به یک عالم مثالی و از آن «برمی‌گردید» یعنی اینکه آن عالم ثبات ندارد. پاسخ این هم همان است که در بالا ذکر شد. که نخست اینکه از کجا معلوم همین محسوسات کنونی هم قابل رفت و برگشت نباشد! و دوم هم اینکه ما داریم از یک افق برتر صحبت می‌کنیم.

                    {۸} در اینجا بد نیست یک بار دیگر (پیرو پانویس‌های بالایی) بیاندیشیم به اینکه اصلا ما داریم از چه حرف می‌زنیم. همان‌گونه که گفتیم ممکن است مثال در مثال داشته باشیم. اشاره‌ی ما دقیقا به کدام مثال یا محسوس است؟ به چیست؟ بگذارید همان مثلا سخت‌افزار و نرم‌افزار رایانه را بررسی کنیم. اگر طبق آن بخواهیم بگوییم پرسش این‌گونه می‌شود که: زمانی که می‌پرسیم آیا سخت‌افزا در نرم‌افزار است یا نرم‌افزار در سخت‌افزار شاید اینجا هزار سخت‌افزار و نرم‌افزار تو در تو مطرح شود. مثلا در یک رایانه‌ یک برنامه‌ای باشد که در آن بتوانیم یک رایانه‌ی دوم تعریف کنیم. هم اجزاء سخت‌افزاری و هم نرم‌افزار سوار شده روی آن. دوباره روی نرم‌افزارهای سوار شده‌ی روی این رایانه (که خودش بر روی یک رایانه است) ممکن است یک نرم‌افزار وجود داشته باشد که دوباره درون آن برنامه یک رایانه باشد و ... یک مثال دیگر می‌زنیم: در یک کتاب داستان شاید به جایی برسیم که در آن داستان نقش اصلی داستان به یک کتاب می‌رسد و کتاب را باز می‌کند و در آن کتاب یک داستان دیگر وجود دارد و در آن داستان یک نقش اصلی داستان وجود دارد که باز او هم می‌رود یک کتاب داستان می‌خواند... خوب؟ اکنون ما زمانی که می‌گوییم «داستان» منظورمان کدام داستان است و کدام کتاب؟ و اینکه ما اکنون در کدام کتاب قرار داریم؟ و اصلا زمانی که می‌گوییم «کتاب» آیا کتابی وجود دارد؟ یا هر کتابی که هست داستانی است؟ و اگر می‌گوییم داستان آیا اصلا داستان اصالتی دارد یا هر داستانی که وجود دارد کتابی است. (این پرسش ذهن آدم را حسابی باز می‌کند.) آیا اصلا این دو یکی هستند؟ یا اصالت از آن یک چیز سومی است؟ اصالت مطمئنا از آن شیء سوم است. و تمام موضوع اینجاست که آن شیء، شیء نیست و نباید باشد. هم باید باشد و هم نباید باشد. موضوع این است که آنجا که بر دیگران حد می‌زند (طبق فرمایش مولانا حضرت امیرالمومنین(ع)) خود فاقد حد است. و آن که وصف می‌کند خود بی‌وصف است. و از همین‌جا فهمیده می‌شود که راه تجرد راه کسب و آرایش نیست و راه حذف و تنزیه است. و نیز دانسته می‌شود که (باز دوباره) «اینجا» بودن و نزدیک بودن به «اینجا» است که ملاک برتری و بزرگتر بودن است.

                    {۹} دلیل هم همان مقایسه‌ی خصوصیات مخیلات و محسوسات است. از این قبیل که مثلا مخیلات فاقد جرم مشخص می‌باشند. و فاقد زمان و مکان مشخص می‌باشند. فلذا محسوسات دایره‌ای مشخص و مقید و محدود و محصوری در دایره‌ی مخیلات هستند. از هم‌شکلی‌ها و هم‌جنسی‌ها به اتحاد پی می‌بریم و از تفاوت‌ها به برتری یکی.

                    {۱۰} حضرت آیةالله‌میرزاجوادملکی‌تبریزی(قدس سره) به عنوان راهکاری راهگشا همین دستورالعمل را تذکر می‌دادند. اینکه شخص مدتی (مثلا پس از هر نماز) در این اندیشه کند که آنچه می‌بیند و می‌شنود و لمس می‌کند در کجاست. آیا او خارج از مغز خویش را مشاهده می‌کند یا درون آن را. نکته‌ای که اینجا وجود دارد این است که اینجا دو من ظاهر می‌شود. شما باید از سوی منی که مقید و محسوس (شنیده شده و دیده شده و لمس شده) و مشخص و مقید است به سوی منی که می‌بیند و می‌شوند و در قید می‌کند و بنده نیست و قید می‌فهمد و تشخص ندارد و تشخص می‌بخشد و در بندش هستند فرار کنی. احتمالا به وسیله‌ی یاد خانه. که حب الوطن من الایمان و ان دار الآخرة لهی الحیوان. حضرت استاد (در نامه به حضرت آیةالله‌محمدحسین‌غروی‌اصفهانی(کمپانی)) این‌گونه فرمودند... حضرت استاد... سلام و صلوات خدا بر او... که در گشوده را برای ما تثبیت کردند... و در کتابی دیگر حکومت دایره‌ی مثال و حس را وعده‌ دادند... و راه و طریق ما دارند می‌شوند... خداوند اجر بی‌حساب به ایشان بدهد. اما چگونه باید اندیشید... آیا باید به مکان‌ها دست کشید و گفت این منم؟ احتمالا یک راه تجرد، دست کشیدن است. رها کردن «این». خودشان به کم‌رنگ کردن جنبه‌های حیوانی برای رسیدن به آن دار حیوان تاکید دارند. و البته اول و آخر مرکب اندیشه است و هر چه باشد (از قبیل صوم و صلاة) در مسیر به تکاپو در آمدن آن است.

                    {۱۱} گاهی انسان از خواب می‌پرد، بعد از اینکه از خواب پرید و رفت یک دوری زد و چیزی خورد و مقداری با خانواده گفتگو کرد و... یکباره متوجه می‌شود اکنون هم در خواب است! همین که فهمید دوباره از خواب می‌پرد. پس شد: خواب در خواب. حالا اگر بنا بر استدلال باشد و یک نفر بگوید چون فلان شده پس آن خواب نخستین دروغ و غیر واقعی بوده... در اینجا می‌گوییم اول اینکه از کجا معلوم همین واقعیت و راستی‌ای که اکنون می‌گویید نپرد؟ و دوم هم اینکه منظور ما از خواب این خواب نیست. بلکه کل خواب است. در مورد همین خواب، شاید یک نفر صد بار از خواب بپرد. هر دری را که می‌گشاید باز دوباره دری دیگر پیش رویش باشد. در این حال اشاره‌ی ما به در نخست یا دوم یا سوم نیست. بلکه اشاره‌ی ما به کل «در» است. (دو پانویس ۷ و ۸ هم برای فهم بهتر این پانویس نگاه شود.) ممکن است صد داستان و صد رایانه وجود داشته باشد تو در تو. ولی در کل پرسش ما از کلیت اینهاست. که هر چه هست در نهایت می‌پرسیم: اصالت با کتاب است یا با داستان؟ اصالت با سخت‌افزار است یا نرم‌افزار. نخستین و برترین کدام است؟ افق والا کدام است؟

                    {۱۲} چرا که بسیار مواردی داریم که تغییرات از دید زمانی «پس» و «پیش» بوده ولی رابطه علی نبوده. مانند عینک و چشم و دیدن. که تغییرات عینک منجر به تغییرات بینایی می‌شود ولی عینک علت بینایی نیست. خود بینایی نیست. ابزار است. ناشی شدن هم همین‌جور. پدر و مادر علت فرزند نیستند. (که اگر باشند پس غذا و ... چه؟) ولی اینها ابزاری برای پیدایش هستند.

                    {۱۳} اشتباه است چرا که ۱-خود این عصب معلوم نیست کجاست. این کتابی است دیگر که باید دید خود این کتاب آیا در داستان است یا نه؟ و ۲-خود این موضوع اصلا از آغاز مورد بحث است. این پاسخ نیست! تکرار پرسش است.

                    {۱۴} در اینجا بد نیست به نکته‌ای دیگر هم اشاره کنیم و آن وحدت اراده کننده و ادراک کننده می‌باشد. به این شکل که با ادراک کردن خلق و آفرینش به وقوع می‌پیوندد. (در عرف عوام گمان بر این است که (در دنیا) شخص ابتدا چیزی را می‌فهمد و بعد آن را می‌خواهد. یا اینکه چیزی را می‌خواهد که بفهمد و بعدا می‌فهمد. ولی در عالم برتر (در حقیقت) این‌گونه است که با اراده کردن چیزی آن چیز فهمیده می‌شود.) اراده کردن نزد مرید عین ادراک کردن است و برعکس. این موضوع در عالم مثال مشخص است. به خصوص زمانی که از خارج از عالم مثال به (کل) آن نگاه می‌کنیم. ولی برای موجود محسوس قابل درک نیست. چرا که خود را در بند یکی از آن موجودات احساس می‌کنیم. نه کل آن. و نه محیط بر آن. که برای رفع این مشکل می‌توانیم زمانی را تصور کنیم که در یکی از این عوالم بودیم و گمان می‌کردیم قانون‌مند است. (مثال در مثال که گفته شد.)

                    {۱۵} بگذریم که هرچند در این تراز (عوامانه) از بررسی اینها اصولی خدشه‌ناپذیر هستند!!! ولی در افق و ترازی بالاتر از نگاه اینها چرت و پرتی بیش نیستند. که رایانه کجا بود؟ این رایانه که می‌گویی خودش در یک برنامه‌ی رایانه‌ای است... نه با استدلال... بلکه حتی با یک لحظه نگاه صادقانه می‌توان دید و فهمید... اصلا از آغاز باید بررسی شود سخت‌افزار رایانه درون برنامه است یا برعکس. آری بگذریم... حال حتی با همین پیش‌فرض به نگر اشتباه پیش می‌رویم. تنها به این اشاره کنیم که جنبه‌ی اشتباه بودنش چیست؟ این است که این موضوع یک خاطره‌ای است که برای ما تعریف شده و در نهایت چیزی است که ما در باره‌ی دیگران دیده‌ایم و نه خود و بدتر اینکه یک موضوع زمانی (خاطره‌ای) است. یک موضوع مستدل و منطقی نیست که اکنون بتوانیم به بررسی آن بپردازیم. در حقیقت هیچ پایه‌ای ندارد این موضوع.
                    «محمد حسین» هستم.
                    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                    نظر

                    • mhjboursy
                      ستاره‌دار (۱۳)
                      • Jul 2013
                      • 18270

                      #25
                      پاسخ : فلسفی-عرفانی

                      عند الفناء عن النفس بمراتبها یحصل البقاء باللّه
                      «محمد حسین» هستم.
                      امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                      نظر

                      • تیدی آلفا
                        Banned
                        • Jul 2013
                        • 2540

                        #26
                        پاسخ : فلسفی-عرفانی

                        چه دنیای عجیبیه!



                        صد سال پیش همه اسب داشتند

                        وفقط افراد ثروتمند ماشین داشتند


                        الان همه ماشین دارند و فقط افراد ثروتمند اسب دارن

                        ی استاد داشتم درس فلسفه می داد

                        شاگردی دست بلند کرد و گفت: استاد چند تا سوال دارم

                        چرا کلمه خمسه از چهار حرف تشکیل شده

                        ولی کلمه اربعه از پنج حرف؟

                        و چرا کلمه «با هم» از هم جداست

                        ولی کلمه «جدا» با هم هست؟


                        استاد گریه اش گرفت و تدریس را رها کرد و مغازه فلافلی باز کرد.

                        شاگرد رفت سراغ مغازه استاد و پرسید:

                        استاد؟ میگم مفرد کلمه فلافل چی میشه؟


                        استاد گفت مفرد ندارد، دیوانه شده و برایش نوبت بستری درآسایشگاه روانی گرفتند.



                        الان شاگرد سه روزه که دنبال استاد می گرده که بپرسه: آیا روان همان روح‌ است؟

                        اگر هست، پس چرا به دیوانه میگن روانی و نمیگن روحانی ؟


                        :):)

                        نظر

                        • mhjboursy
                          ستاره‌دار (۱۳)
                          • Jul 2013
                          • 18270

                          #27
                          پاسخ : فلسفی-عرفانی

                          در اصل توسط mohsen18 پست شده است View Post
                          چه دنیای عجیبیه!



                          صد سال پیش همه اسب داشتند

                          وفقط افراد ثروتمند ماشین داشتند


                          الان همه ماشین دارند و فقط افراد ثروتمند اسب دارن

                          ی استاد داشتم درس فلسفه می داد

                          شاگردی دست بلند کرد و گفت: استاد چند تا سوال دارم

                          چرا کلمه خمسه از چهار حرف تشکیل شده

                          ولی کلمه اربعه از پنج حرف؟

                          و چرا کلمه «با هم» از هم جداست

                          ولی کلمه «جدا» با هم هست؟


                          استاد گریه اش گرفت و تدریس را رها کرد و مغازه فلافلی باز کرد.

                          شاگرد رفت سراغ مغازه استاد و پرسید:

                          استاد؟ میگم مفرد کلمه فلافل چی میشه؟


                          استاد گفت مفرد ندارد، دیوانه شده و برایش نوبت بستری درآسایشگاه روانی گرفتند.



                          الان شاگرد سه روزه که دنبال استاد می گرده که بپرسه: آیا روان همان روح‌ است؟

                          اگر هست، پس چرا به دیوانه میگن روانی و نمیگن روحانی ؟


                          :):)
                          عزیز اشتباه درج فرمودید. این جستار متناسب با این مطلب نیست.
                          «محمد حسین» هستم.
                          امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                          نظر

                          • mhjboursy
                            ستاره‌دار (۱۳)
                            • Jul 2013
                            • 18270

                            #28
                            پاسخ : فلسفی-عرفانی

                            در اصل توسط mhjboursy پست شده است View Post
                            آیینه به خود گفت: من نیستم. اوست.
                            آیینه پاسخ داد: اگر نباشم (من او) هستم. و او (او) نیست (م). بلکه من (من) هستم.
                            آیینه پاسخ داد: پس اگر من وجود دارم، چرا مقید و محدود به حدود شیشه‌ای‌ام هستم. و چرا از وجود خویش بی‌اطلاعم؟ یا اطلاع دارم ولی در هاله‌ای از ابهام قرار دارم.
                            آیینه پاسخ داد: این خاصیت آگاهی است. که اگر خصوصیت کمّی بگیرد همزمان در دو جا (هم در کمی و هم در زیادی) ظاهر می‌شود. و پر بودن از نبودها از والاترین درجات پُری است.
                            وجود تشکیکی آینه‌ای
                            ============
                            کمالی که نقص نداشته باشد کامل نیست.
                            کمال کامل باید حتما نقص هم داشته باشد و نبود نقیصه در او نقص به شمار می‌آید.
                            و کمال هرچقدر کامل‌تر... پر نقص‌تر.
                            «محمد حسین» هستم.
                            امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                            نظر

                            • mhjboursy
                              ستاره‌دار (۱۳)
                              • Jul 2013
                              • 18270

                              #29
                              پاسخ : فلسفی-عرفانی

                              در اصل توسط mhjboursy پست شده است View Post
                              عند الفناء عن النفس بمراتبها یحصل البقاء باللّه
                              روزه - ریاضت - سختی
                              =============
                              انسان با کمرنگ کردن خود پررنگ می‌شود. با کوچک کردن خود بزرگ می‌شود. با ناپدید کردن خود آشکار می‌شود. با کشتن خود زندگی می‌یابد.
                              در حقیقت تمام این کارها برای یادآوری است. برای فهمیدن دروغ بودن یک دروغ. برای خروج از فراموشی (نسیان) و ناآگاهی (غفلت).
                              «محمد حسین» هستم.
                              امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                              نظر

                              • mhjboursy
                                ستاره‌دار (۱۳)
                                • Jul 2013
                                • 18270

                                #30
                                پاسخ : فلسفی-عرفانی

                                در اصل توسط mhjboursy پست شده است View Post
                                روزه - ریاضت - سختی
                                =============
                                انسان با کمرنگ کردن خود پررنگ می‌شود. با کوچک کردن خود بزرگ می‌شود. با ناپدید کردن خود آشکار می‌شود. با کشتن خود زندگی می‌یابد.
                                در حقیقت تمام این کارها برای یادآوری است. برای فهمیدن دروغ بودن یک دروغ. برای خروج از فراموشی (نسیان) و ناآگاهی (غفلت).
                                فراموشی دردی است که با دانستن دوا نمی‌شود. شاید با ندانستن بیشتر دوا شود. توجه نکردن و از یاد بردن آنچه که هست. برای پدیدار شدن آنچه که بود. غفلت با غفلت از بین می‌رود. غفلت از دروغ.
                                از تکاپوی شهر (یک لحظه) بیرون بیا.
                                «محمد حسین» هستم.
                                امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                                نظر

                                در حال کار...
                                X