فلسفی-عرفانی

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • mhjboursy
    ستاره‌دار (۱۳)
    • Jul 2013
    • 18270

    #61
    پاسخ : فلسفی-عرفانی

    جدیت و هدف‌مندی در راه
    ===============

    این بسیار مهم است که همین‌جا به آن پرداخته شود.
    دو نکته وجود دارد.

    هم ما نباید بگذاریم بحث در بحث شود.
    و هم اینکه نتیجه «باید» حاصل شود.

    و اینکه این حالت‌ها مختص این مبحث و این رشته نیست. در هر رشته‌ی دیگر کسی که بخواهد بیاندیشد این دو موضوع را با خودش دارد. یعنی اینکه گمان کند به خاطر تعدد و تداخل موضوع‌ها یک حالت سردرگمی به وجود خواهد آمد که در نهایت با یک کلاف سر در گمی رو برو می‌شود که... بهتر است اصلا از همین آغاز، آغازش نکند (یا اگر آغاز می‌کند موضوع‌ها را مدیریت کند و سردرگمی به وجود نیاید و به سوی هدفش نیل کند). و در هر علمی یک نفر احساس کند به خاطر پیچیده شدن بیش از اندازه‌ی مسائل و در هم آمیختگی موضوعات و از آن بدتر در هم آمیختگی دانسته‌ها با بخش زیادی از نادانسته‌ها اصلا نتیجه‌ای آخرش حاصل نمی‌شود. و اینکه هدف از آن دانش را (به جای نتیجه‌گرایی) تنها گذراندن دوران دانشجویی بداند.
    این درست نیست.
    این دیدگاه را باید از خودمان دور کنیم.

    اگر نتیجه قرار نبود حاصل شود رفتن این راه نه تنها بی‌ارزش بلکه حماقت‌بار بود.
    و اگر صرفا هدف «سرگرمی» و «لذت‌بخش‌بودن» باشد... مانند این است که انسان از یک گوهر گرانبها برای استفاده‌ای بسیار پست و جزئی استفاده کند...
    که اگر هدفمان تفریح و لذت بردن بود... بازی‌های بی‌شماری بود برای سرگرمی. چرا رنج اندیشیدن و «درست» اندیشیدن و زدودن حواس و خواسته‌ها (احساسات و امیال) از اندیشه و خود را در فشار قرار دادن و پس از آن به دنبال کار (عمل - عمل صالح) رفتن و خود را تراشیدن؟

    و اینکه شان و مقام هر چیزی در جای خودش محفوظ است. بازی کردن یک کودک با کودکی دیگر در حیات مدرسه شاید امری زشت نیست... امری پسندیده به شمار آید. ولی نزد استاد... و یا با استاد... قبیج است. شان کتاب این نیست. شان استاد این نیست. شان محیط کلاس این نیست.
    در اینجا هم شان این وادی این نیست.

    این نکته لازم بود که گفته شود.

    نه بزرگانی مانند ابن سینا و علامه طباطبایی و ارسطو هدفشان از این کار دور همی و لذت بردن و بازی فکری بود.
    نه ما از پی این دو دو تا چهارتا کردن‌هایمان و بالا پایین کردن‌هایمان دنبال دور خودمان چرخیدن هستیم.
    گاهی، ممکن است مقداری، شوخی بکنیم یا مسائل جدی را با طنز و مسائل شفاف را با ابهام و ایهام و کنایه و مسائل پیچیده با بیان ساده و مهمور را شفاف و مسایل پنهان (که باید هم پنهان باشند) را به آشکارا بیان کنیم. ولی نه هدفمان شوخی است و نه مبهم و نه ساده. (البته ساده... چرا... ولی نه این ساده‌ای که رایج است و می‌گوییم.) (و البته این‌گونه شوخی و طنز و کنایه و ابهام و ساده‌انگاری هم دلیل دارد. گاهی برای آسان‌کردن سفر. گاهی برای راندن نادان و مزاحم، گاهی برای دو چندان کردن پیچیدگی و سختی...)
    هدف ما جدی‌ترین، والاترین، مهمترین هدف ممکن است.
    قصد ما از فکر کردن نه سرگرمی است و نه حتی استفاده‌ی ابزاری از فکر. قصد ما «شدن» است.
    نیل به مقصود راه دارد و سیر می‌خواهد. فکر پای ما است. برای رفتن. نه دور خود چرخیدن. برای رسیدن. رسیدن به یک هدف. هدفی مشخص. واقعی. و والا.
    با این افکار خودمان را سرگرم نمی‌کنیم. خودمان را تبدیل می‌کنیم.

    نه...
    نه علامه طباطبایی خوش‌گذران و بی‌کار بود و نه اساتیدش و نه محمد. صلوات‌الله علیه و علی آله.

    این نکته لازم بود گفته شود.
    لزومش اینجا است که جهت کلی حرکت را می‌تواند تحت شعاع قرار دهد.
    چنانچه یک نفر شاید عمری را در این راه‌ها بگذراند و آخر ببیند چیزی در دست ندارد.
    برای اینکه از آغاز نیتش چیز دیگر بوده، باورش چیز دیگری بوده و اصلا هر روز در راهی دیگر قدم برمی‌داشته و به سوی جای دیگر می‌رفته.
    به کل می‌تواند در نتیجه تاثیر داشته باشد.
    یک وقت می‌بینی یک نفر پس از اندیشه‌های فراوان شده یک ولی خدا. یک نفر هم یک عمر در جر و بحث و جنجال و مغلطه و تعصب و نفهمی گیر کرده. گمان می‌کند هدف دفاع از یک تعصب کور و قومیت بازی است.

    خدا رحمتشان کند حضرت امام خمینی را... مثال می‌زدند... می‌گفتند مانند کسی که با یک نماز ۱۵ دقیقه‌ای به معراج می‌رود و شخصی دیگر چیزی از همان نماز برنمی‌دارد جز شمردن گل‌های قالی.
    خدا حفظش کند جناب محمد شجاعی را (حضرت آیت‌الله محمد شجاعی را نمی‌گویم). می‌گفتند اگر هدف داشته باشید زمانی که می‌روید به یک مکان زیارتی نمی‌مانید که این دعا را بخوانم یا آن دعا را. زمانی که می‌روید در انبوه کتب فلسفی نمی‌مانید که این کتاب را بخوانم یا آن کتاب را. اگر طرح و برنامه داشته باشید می‌دانید به دنبال چه کسی برای ازدواج می‌گردید و هدفتان از ازدواج چیست و با ازدواج می‌خواهید به چه برسید و نمی‌مانید که چه کنم و با که ازدواج کنم و چگونه مراسم بگیرم و غیره.
    حدا حفظش کند استاد دینانی را. می‌گفتند هر کتاب یک پاسخ است. تو باید یک پرسش داشته باشی و با آن پرسش به نزد کتاب بروی و از او جواب مسئلت کنی.
    هدف ما چیست؟ هدف ما از فلسفیدن (اندیشیدن - ژرف اندیشیدن) و بلکه از زندگی چیست؟
    سرگرمی؟ مشغول شدن؟ رها بودن؟ به دور خود چرخیدن؟ بازی کردن؟ وقت گذرانی؟ رسیدن؟ به چه رسیدن؟
    خدا رحمتشان کند علامه طباطبایی را. می‌گفتند در هر کاری دو چیز لازم است (تا به مقصد مطلوب برسی) نظم و روح.
    باید یک نخ تسبیح داشت و هر روز مهره‌ای درون آن انداخت. هر روز باید گام برداریم. هر روز یک گام در راه رسیدن به هدفمان باید برداریم. منظم و با حالت (روح). حالا هدفمان هر چه می‌خواهد باشد باشد. چه سرگرمی چه تبدیل شدن به موجودی دیگر (مطلوب) چه رفع حجب دانشی چه هر چه... چه با پای اندیشه و چه با پای کار. چه با مطالعه و اندیشیدن و چه با چله نشینی و اصلاح خلق.

    به هر روی...
    در انتها «باید» «نتیجه» وجود داشته باشد و باید به قصد «نتیجه‌گیری» حرکت را آغاز کرد. وگرنه نه گام برداشتن و نه آغاز کردن بیهوده خواهد بود.
    در آغاز آدم باید بداند چه می‌خواهد. باید بداند چقدر فقیر است و فقرش چیست و دنبال چه آمده و کجا می‌خواهد برود و از کجا می‌خواهد نیاز خودش را چگونه برطرف کند.
    وگرنه نسیبش از این سال‌ها اندیشیدن و مجاهده می‌شود شبیه نسیب همان بنده خدایی که از روزه تنها گشنگی‌اش را چشیده و از نماز تنها گل قالی را درک کرده.
    مانند خیل انسان‌های دیگر...
    موضوع جدی است. خیلی.
    آخرین ویرایش توسط mhjboursy؛ 2020/02/14, 12:06.
    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

    نظر

    • علیرضا حسنی
      عضو فعال
      • Mar 2019
      • 1642

      #62
      پاسخ : فلسفی-عرفانی

      اون چیز که من از فلسفه درک کردم اینه که اصولا تعریف و ماهیت فلسفه اندیشیدن و بازی ذهنی پیرامون اموری هست که پاسخ قطعی برای اونها وجود نداره که اگه مسئله ای پاسخ قطعی و یا امکان داشتن پاسخ قطعی براش متصور باشه یقینا در حوزه علوم بهش پرداخته میشه. پس یقینا هدف از فلسفه پیدا کردن پاسخی برای سوالات اساسی نیست. فلسفه به نظر بیشتر هنر طرح مسایل بی پاسخ و پرداختن به ابعاد و وجوه مختلف اونهاست.

      من شخصا بر خلاف نظر آقا محمد حسین اهمیت فلسفه رو در حد همون هنر میدونم، هر چند مباحث فلسفی مباحث بیهوده ای نیستن کما اینکه نمیشه گفت هنر و هنرمندی امری بیهودست اما یقینا همونطور که پیشتر هم عرض شد توقع رسیدن به نتیجه و پاسخ قطعی از خلال مباحث فلسفی توقع دست نیافتنی ای هست با توجه به ماهیت ذاتی فلسفه و امور فلسفی.

      نظر

      • MOSTAFAVI
        Banned
        • Jun 2012
        • 5636

        #63
        پاسخ : فلسفی-عرفانی

        یادمه در گذشته مطلبی از دکتر شریعتی رو خوندم. که به نظرم جالب بود.
        نوشته بود که اگر بین ارسطو و افلاطون (یا همون فلاسفه یونانی) و ادیسون مقایسه ای بکنیم ،از نظر فهم و درک مسائل و هوش و ذکاوت ،ادیسون شاگرد درجه چندم این فلاسفه هم نمیشه.اما چه طور میشه که این فلاسفه با این نبوغ و فهم و تراز اندیشه عالی، حتی نمی تونند یک چرخ را در یونان باستان اختراع کنند اما ادیسون می تونه هزار اختراع جور واجور داشته باشه که به درد بشریت بخوره!!!

        نظر

        • mhjboursy
          ستاره‌دار (۱۳)
          • Jul 2013
          • 18270

          #64
          پاسخ : فلسفی-عرفانی

          سلام.
          پاسخ ساده است.
          اگر به درد نمی‌خورد رهایش کنیم.
          همین.
          ======================
          در مورد درد نیز...
          نخست باید انسان را شناخت. باید دردش را شناخت. بعد گفت به دردش می‌خورد یا نه.
          یک نفر ممکن است بگوید بشر در جنگ جهانی دوم بسیار پیشرفته‌تر و مرفه‌تر و کم‌دردتر بود نسبت به جنگ جهانی نخست. یک نفر ممکن است به این عقیده نداشته باشد.
          به هر روی... تا زمانی که انسان را نشناسیم و دردش را ندانیم چگونه می‌خواهیم بگوییم چه چیزی به دردش خورد؟
          ======================
          این یک انتخاب نیست. اجبار است. راهی غیر از این نیست.
          «محمد حسین» هستم.
          امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

          نظر

          • mhjboursy
            ستاره‌دار (۱۳)
            • Jul 2013
            • 18270

            #65
            پاسخ : فلسفی-عرفانی

            یکی از خصوصیات اندیشیدن (فلسفیدن) این است که برای انکار آن نیز باید متوسل به آن شد.
            ================================================== ==
            و هیچ‌کس نمی‌تواند در برابر آن بایستد جز یک بی‌فکر (کسی که به اندیشه‌ی خودش نمی‌اندیشد. کسی به اندیشه‌های پرشمار خودش تا به حال یک بار هم نیاندیشیده است.).
            ================================================== ==
            و خوب که نگاه کنی می‌بینی راهی جز این نیست. هر جا بروی با اندیشه و ژرف‌اندیشی خودت همراهی. بلکه یکی هستی.
            آخرین ویرایش توسط mhjboursy؛ 2020/02/14, 23:19.
            «محمد حسین» هستم.
            امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

            نظر

            • mhjboursy
              ستاره‌دار (۱۳)
              • Jul 2013
              • 18270

              #66
              پاسخ : فلسفی-عرفانی

              در مورد بالا...
              خدا نگهداردش دکتر دینانی را. می‌فرمایند:
              ولی اگر کسی این ارزش و اعتبار را انکار کرده و فلسفه را امری بی حاصل به شمار اورد، ناچار باید برای اثبات این سخن به نوعی استدلال دست یازد و در همین مورد است که منکر فلسفه با حربه ی فلسفه به جنگ فلسفه می رود و در عین انکار فلسفه، به دامن فلسفه پناه می برد."

              «محمد حسین» هستم.
              امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

              نظر

              • sooroosh1315
                ستاره‌دار (۲)
                • Oct 2019
                • 5358

                #67
                پاسخ : فلسفی-عرفانی

                فلسفه شاید پرسیدن هست ؟ و ادامه دادن پرسیدن برای پیدا کردن پاسخ کامل تر

                مثلا کودکی ....شخصی را می بیند که پایش را گچ گرفته اند ..... تا حالا همچین چیزی ندیده...... می پرسه چرا گچ گرفتن ؟ میگن چون پاش شکسته.گچ گرفتن که خوب بشه .....بعد لیوان بلورین از دستش میوفته میشکنه.... گچش میگیره.... میگن نه گچ گرفتن برای موجودات زنده هست که قابلیت خود ترمیمی دارند .... می پرسه خود ترمیمی یعنی چه ؟ و تحقیق و تحقیق و تحقیق و پرسش و پرسش و پرسش ..... اخرش (که اخر نداره ) میرسه به علم ارتوپدی و جراح میشه و نوآوری های دیگه پرسش های تخصصی تر و راه بی پایان پرسش ها و رشد کردن ها و فهمیدن ها

                میگن تفاوت انسان و حیوان در همین پرسیدن هست

                و حرکت همه چیز از پرسش شروع میشه.... ولی حیوانات هیچوقت سوالی نپرسیدن .... سوالی به ذهنشون نرسیده
                از دی که گذشت هیچ ازو یاد مَکن،فردا که نیامده ست فریاد مَکن،بر نامده و گذشته بنیاد مکن،حالی خوش باش و عمر بر باد مَکن،

                نظر

                • mhjboursy
                  ستاره‌دار (۱۳)
                  • Jul 2013
                  • 18270

                  #68
                  پاسخ : فلسفی-عرفانی

                  در اصل توسط mhjboursy پست شده است View Post
                  یکی از خصوصیات اندیشیدن (فلسفیدن) این است که برای انکار آن نیز باید متوسل به آن شد.
                  ================================================== ==
                  و هیچ‌کس نمی‌تواند در برابر آن بایستد جز یک بی‌فکر (کسی که به اندیشه‌ی خودش نمی‌اندیشد. کسی به اندیشه‌های پرشمار خودش تا به حال یک بار هم نیاندیشیده است.).
                  ================================================== ==
                  و خوب که نگاه کنی می‌بینی راهی جز این نیست. هر جا بروی با اندیشه و ژرف‌اندیشی خودت همراهی. بلکه یکی هستی.
                  در مورد واژه‌ی بی‌فکر که در بالا استفاده شد،یک مقدار توضیح بدهم....
                  ================================================== ==
                  ۱- هم این موردی است که جناب استاد دینانی فرمودند. یعنی برای انکار فلسفه تنها راه استفاده از فلسفه است. (تفسیر بی‌فکری)
                  ================================================== ==
                  ۲- هم اینکه «پرسش‌هایی» (به قول جناب سروش) وجود دارد. چه کسی مسیحی باشد چه مسلمان و چه اینکه اصلا خدا پیغمبر هم حالی‌اش نشود و کلا رنگی و بویی از مکاتب الهی تا به حال ندیده باشد و استشمام نکرده باشد. چه شخص phd گرفته باشد و چه بی‌سواد باشد. این پرسش‌ها وجود دارند. حتی برخی این‌قدر عمیق است که می‌توان گفت: چه شخص ۱۰۰ ساله باشد و چه حتی کودکی که زبان را به تازگی آموخته این پرسش‌ها وجود دارد. (و در مواردی حتی کودکی که زبان نیاموخته! و تازه دستگاه ادراکش آغاز به کار کرده... که بماند.) حال کسی اگر بگوید (به هر دلیلی) به اینها نمی‌خواهم یا نمی‌توانم بیاندیشم، در عمل این پرسش‌ها برای او، حذف نمی‌شود. دو راه وجود دارد برای او. یا اینکه این پرسش‌ها را بی‌پاسخ بگذارد یا اینکه باید یک پاسخ بدون اندیشه (بی‌فکرانه) برای آنها بسازد. نه. موضوع اینجاست که حتی بی‌پاسخ هم نمی‌توان این پرسش‌ها را گذاشت! شما بالاخره باید یک پاسخ در برابر این پرسش که «من کیستم؟» داشته باشید. «باید» یک پاسخ به این که «آیا خدا هست؟» بدهید. هر کسی مجبور است یک پاسخ به این پرسش داشته باشد که «آیا پس از این زندگی من ادامه دارم یا تمام می‌شوم؟». نمی‌شود اینها را بی‌پاسخ رها کرد. نمی‌شود. من دنبال چه بروم وقتی نمی‌دانم که هستم؟ نمی‌شود که یک عمر یک حیوان را بزرگ کنم بعد آخر بفهمم من آن حیوان نبوده‌ام. نمی‌شود. یا در مورد همان «درد» که بیان شد. نمی‌شود که یک عمر به فکر تامین بیش از اندازه‌ی یک موردی باشم بعد بفهمم آن مورد اصلا درد من نبوده و چیز دیگری به دردم می‌خورده! و بدتر و بالاتر از همه اینکه:كَيفَ يَعرِفُ غَيرَهُ مَن يَجهَلُ نَفسَهُ؟؟؟؟ - این موضوع هم حصولی است و هم حضوری. شخصی که به این موارد نمی‌اندیشد و بی‌فکر است عملا این موضوعات را رها نمی‌کند و نمی‌تواند بکند. بلکه ناخودآگاه یک کار زشت می‌کند و آن استفاده از یک پیش‌فرض است. به عبارت دیگر همین‌جوری (بی‌فکرانه) یک پاسخ برای این پرسش‌ها برمی‌گزیند. گاهی پاسخ می‌دهد خدا نیست و گاهی پاسخ می‌دهد خدا هست (که حتی اگر پاسخ درست باشد هم باز... بخورد توی سرش.) گاهی پاسخ می‌دهد من این بدن هستم و گاهی پاسخ می‌دهد من روح هستم (در حالی که حتی نمی‌داند روح چیست! ولی آن را یا بی‌فکرانه انکار یا تایید می‌کند.)
                  (توجه کنیم که این مورد با مورد بالا که با فلسفه (احمقانه) فلسفه را رد می‌کردیم متفاوت است. در مورد بالا ما در پاسخ به اینکه آیا خدا هست؟ می‌گفتیم مثلا نیست به این دلیل که دلایل کافی نداریم و بعد با فلسفه مخالفت می‌کردیم و می‌گفتیم این فلسفه نیست. در صورتی که این دلیل آوردن و عین فلسفه بوده و ما خودمان خبر نداشته‌ایم. ولی این مورد دوم بسیار وخیم‌تر است. شخص در این حالت یک پاسخ از روی عدم اندیشیدن بر می‌گزیند. یک پیش‌فرض را برمی‌گزیند. می‌گوید خدا هست. یا خدا نیست. بدون دلیل!)
                  (تفسیر بی‌فکری)
                  ================================================== ==
                  ۳- هم اینکه تقسیم‌بندی و جداسازی بین فلسفه و علم یک کار اشتباه است. و البته یک کار فلسفی اشتباه است! (این تقسیم‌بندی کار فیزیک که نیست مسلما. یک کار فکری و فلسفی است. مربوط به دانشی است که از بالا و در حالت کلی می‌خواهد فیزیک و زیست و فلسفه را ببیند و سپس در مورد آنها قضاوت کند.) اشاره من تنها به PHD یا Doctor of Philosophy نیست. کل علوم و فلسفه با هم آمیزشی جدانشدنی دارند. در تقسیم بندی علم، موارد جزئی یا همان حسی را برخی می‌گویند علم و موارد کلی را می‌گویند فلسفه. در صورتی که عملا این تقسیم بندی یک تقسیم‌بندی درست نیست و ما هم استفاده نمی‌کنیم. چرا که یک پیوستگی وجود دارد. مثلا در فیزیک زمانی که ما از «انرژی» در فرمول‌هایمان استفاده می‌کنیم به یک چیز بسیار کلی داریم اشاره می‌کنیم. این یک مورد بسیار آشکار بود. ولی چیزهای دیگر هم هست. خوب که نگاه کنیم می‌بینیم همه چیز تقریبا کلی است جدایی بین کلی و جزئی وجود ندارد اصلا. زمانی که می‌گوییم «انسان»، «ماده»، «سلول»، «هوا»، «اکسیژن»، «سرماخوردگی» و ... همه‌ی اینها کلی است. هرچند ندانیم و تا به حال به این موضوع نیاندیشیده باشیم. این‌جور نیست که فلسفه فقط مختص PHD باشد. کجا را می‌خواهی از علم نشان دهی که در آن کلی نباشد. کجا فلسفه نیست. آنها که می‌آیند می‌گویند علم این است و فلسفه آن است (یک چیز دیگر است) نه این را فهمیده‌اند و نه آن را. اینها دارند یک کار «فلسفی» اشتباه انجام می‌دهند. اینها عموما حتی به این نیاندیشیده‌اند که فلسفه چیست و علم چیست! (تفسیر بی‌فکری)
                  ================================================== ==
                  ۴- هم اینکه فلسفه با ذات انسان آمیخته است. انسان از زمان پیدایشش فیلسوف (دانش‌جو) به دنیا می‌آید. انسان حتی پیش از اینکه زبان باز کند می‌پرسد و پاسخ می‌جوید. «علت‌جویی» می‌کند. می‌فهمد. معانی جزئی و کلی را می‌فهمد. یک کودک می‌تواند معنی «در» و «مادر» را از «این در» و «این مادر» بفهمد. این فهم کلی است. فلسفه هم با دیگر علوم در آمیخته و هم با انسان. کسی اگر بتواند از ذات خود فاصله بگیرد از «فلسفه» می‌تواند جدا شود. وگرنه نه. (تفسیر بی‌فکری)
                  ================================================== ==
                  چقدر زیاد صحبت شد. زمان گذاشتیم... و چقدر کم هستند کسانی که بیاندیشند.
                  می‌دانم همین اکنون برخی دوستان این همه نوشته را نمی‌خوانند و باز پرسش‌هایی برایشان به وجود می‌آید که پاسخش در همین نوشته‌های بالا به آشکارا وجود دارد.
                  در آینده اگر زمان شد یک مبحث در مورد اخلاق باز می‌کنیم و در بخشی از آن (احتمالا گشایش مبحث) عرض می‌کنیم که یک مقدار زیادی فهم این مطالب (فهم معمول حتی، همین اندیشه‌های فلسفی ساده) منوط به اخلاق است. کسی که
                  متکبر باشد یا اهل جدل و مجادله باشد یا عجول باشد یا ترسو باشد یا جسارت بیش از حد و آمیخته با حماقت... خیلی وقت‌ها به بسیاری از این مفاهیم نمی‌رسد. نمی‌تواند برسد. نمی‌تواند اصلا بخواند اینها را. به قول قرآن: لهم آذان لا یسمعون بها. شخص می‌شنود ولی نمی‌شنود. می‌بیند ولی نمی‌بیند. و یکی از موارد اهمیت اخلاق همین‌جا است.
                  اخلاق خیلی مهم است.
                  «محمد حسین» هستم.
                  امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                  نظر

                  • mhjboursy
                    ستاره‌دار (۱۳)
                    • Jul 2013
                    • 18270

                    #69
                    پاسخ : فلسفی-عرفانی

                    در اصل توسط sooroosh1315 پست شده است View Post
                    فلسفه شاید پرسیدن هست ؟ و ادامه دادن پرسیدن برای پیدا کردن پاسخ کامل تر

                    مثلا کودکی ....شخصی را می بیند که پایش را گچ گرفته اند ..... تا حالا همچین چیزی ندیده...... می پرسه چرا گچ گرفتن ؟ میگن چون پاش شکسته.گچ گرفتن که خوب بشه .....بعد لیوان بلورین از دستش میوفته میشکنه.... گچش میگیره.... میگن نه گچ گرفتن برای موجودات زنده هست که قابلیت خود ترمیمی دارند .... می پرسه خود ترمیمی یعنی چه ؟ و تحقیق و تحقیق و تحقیق و پرسش و پرسش و پرسش ..... اخرش (که اخر نداره ) میرسه به علم ارتوپدی و جراح میشه و نوآوری های دیگه پرسش های تخصصی تر و راه بی پایان پرسش ها و رشد کردن ها و فهمیدن ها

                    میگن تفاوت انسان و حیوان در همین پرسیدن هست

                    و حرکت همه چیز از پرسش شروع میشه.... ولی حیوانات هیچوقت سوالی نپرسیدن .... سوالی به ذهنشون نرسیده
                    فلسفه یا فیلو سوفیا یعنی همان دانش جویی. یا به قول شما پرسیدن.
                    این بسیار عالی است.
                    ذات انسان است.
                    ولی در یک جایی می‌گویند بالا برو. می‌گویند بالاتر هم هست.
                    چنان که شاعری گفته است: کاف کفر ای جان به حق المعـرفـه خوشترم آید ز فاء فلسفه
                    البته من در حدی نیستم که در این مورد حرف بزنم.
                    فقط به این اشاره کنم که آن عده که از مستی و بی‌عقلی و دشمنی با فلسفه و پای چوبین استدلالیون می‌گویند منظورشان مقام پایین‌تر از این مقام (عقل) نیست. بلکه منظورشان بالاتر از آن است. جایی که به عقل و فلسفه احاطه دارد (منظورشان زوال عقل و کارهای احمقانه و بی‌خردانه کردن نیست).
                    برخی هم می‌گویند اصلا فلسفه (پرسیدن چرا) کار شیطان است!
                    اینها موارد جالبی است ولی اینجا جایش نیست و من هم صلاحیت اظهار نگر در این خصوص را ندارم.
                    «محمد حسین» هستم.
                    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                    نظر

                    • علیرضا حسنی
                      عضو فعال
                      • Mar 2019
                      • 1642

                      #70
                      پاسخ : فلسفی-عرفانی

                      والا حقیقتش منم همین اواخر یه مدت خیلی به فلسفه علاقه مند شده بودم، مقاله ها کتاب ها پادکست ها. سعی میکردم بیشتر مطالعه کنم و بیشتر گوش بدم.

                      واقعیتش هر چه بیشتر گوش دادم و بیشتر مطالعه کردم بیشتر متوجه شدم این مباحث گویا قرار نیست به جایی برسه. نوعی اتلاف زمان به نظرم رسید، احساس کردم خیلی فرقی با اعتیاد نداره یه وقتی میزاری یه هزینه ای میکنی یه لذتی هم داره به هر حال اما بعد یه مدت به سرانجامی که مد نظرت بوده که همون کاستن از درد نادانستن هست نه تنها نمیرسی که میفهمی نادانسته هات بیشتر هم شدن. با خودم قرار گزاشتم شصت هفتاد به بعد اگه عمر و اوقات فراغتی باقی موند اون تایم رو به مطالعات بیشتر در مورد فلسفه اختصاص بدم.

                      الان یکم زود اومد برای خودم با توجه به نیازهای فعلی خودم.

                      نظر

                      • MOSTAFAVI
                        Banned
                        • Jun 2012
                        • 5636

                        #71
                        پاسخ : فلسفی-عرفانی

                        در اصل توسط علیرضا حسنی پست شده است View Post
                        والا حقیقتش منم همین اواخر یه مدت خیلی به فلسفه علاقه مند شده بودم، مقاله ها کتاب ها پادکست ها. سعی میکردم بیشتر مطالعه کنم و بیشتر گوش بدم.

                        واقعیتش هر چه بیشتر گوش دادم و بیشتر مطالعه کردم بیشتر متوجه شدم این مباحث گویا قرار نیست به جایی برسه. نوعی اتلاف زمان به نظرم رسید، احساس کردم خیلی فرقی با اعتیاد نداره یه وقتی میزاری یه هزینه ای میکنی یه لذتی هم داره به هر حال اما بعد یه مدت به سرانجامی که مد نظرت بوده که همون کاستن از درد نادانستن هست نه تنها نمیرسی که میفهمی نادانسته هات بیشتر هم شدن. با خودم قرار گزاشتم شصت هفتاد به بعد اگه عمر و اوقات فراغتی باقی موند اون تایم رو به مطالعات بیشتر در مورد فلسفه اختصاص بدم.

                        الان یکم زود اومد برای خودم با توجه به نیازهای فعلی خودم.
                        با سلام.
                        1-تنها راه فهم و درک و کشف ،راه های عقلانی و فلسفی نیست
                        یکی از بهترین راه های کشف و شهود ،زدودن غبار از آیینه دل است.
                        پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: مَنْ اَخْلَصَ لِلّهِ اَرْبَعينَ صَباحا، ظَهَرَتْ يَنابيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِهِ؛
                        هر كس چهل روز خود را براى خدا خالص كند، چشمه هاى حكمت از قلب وى بر زبانش جارى مى شود.
                        2-مولوی نقدی جالب بر فلسفه دارد
                        فلسفه بین مُدرِک و مُدرَک، بین فاعل شناسایی و موضوع شناسایی واسطه قرار می‌‌‌‌‌دهد؛ این واسطه (که همان دلیل و برهان است) حجاب است.مولانا می‌‌‌‌‌گوید فلسفه به این حجاب می‌‌‌‌‌نازد/.:blinksmiley.:/

                        جامه‌‌‌‌‌های زرکشی را بافتن/ در‌‌‌‌‌ها از قعر دریا یافتن

                        ریزه‌کاری‌های علم هندسه/ یا نجوم و علم طب و فلسفه

                        که تعلق با همین هستی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ستش/ ره به هفتم آسمان بر نیستش

                        این‌همه علم بنای آخورست/ که عماد بود گاو و اشترست

                        بهر استبقای حیوان چند روز/ نام آن کردند این گیجان رموز

                        فلسفی خود را ز اندیشه بکشت/ گو بدو کور است سوی گنجست پشت

                        گو بدو چندانک افزون می‌دود/ از مراد دل جداتر می‌شود

                        نظر

                        • علیرضا حسنی
                          عضو فعال
                          • Mar 2019
                          • 1642

                          #72
                          پاسخ : فلسفی-عرفانی

                          در اصل توسط amirmostafavi72 پست شده است View Post
                          با سلام.
                          1-تنها راه فهم و درک و کشف ،راه های عقلانی و فلسفی نیست
                          یکی از بهترین راه های کشف و شهود ،زدودن غبار از آیینه دل است.
                          پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: مَنْ اَخْلَصَ لِلّهِ اَرْبَعينَ صَباحا، ظَهَرَتْ يَنابيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِهِ؛
                          هر كس چهل روز خود را براى خدا خالص كند، چشمه هاى حكمت از قلب وى بر زبانش جارى مى شود.
                          2-مولوی نقدی جالب بر فلسفه دارد
                          فلسفه بین مُدرِک و مُدرَک، بین فاعل شناسایی و موضوع شناسایی واسطه قرار می‌‌‌‌‌دهد؛ این واسطه (که همان دلیل و برهان است) حجاب است.مولانا می‌‌‌‌‌گوید فلسفه به این حجاب می‌‌‌‌‌نازد/.:blinksmiley.:/

                          جامه‌‌‌‌‌های زرکشی را بافتن/ در‌‌‌‌‌ها از قعر دریا یافتن

                          ریزه‌کاری‌های علم هندسه/ یا نجوم و علم طب و فلسفه

                          که تعلق با همین هستی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ستش/ ره به هفتم آسمان بر نیستش

                          این‌همه علم بنای آخورست/ که عماد بود گاو و اشترست

                          بهر استبقای حیوان چند روز/ نام آن کردند این گیجان رموز

                          فلسفی خود را ز اندیشه بکشت/ گو بدو کور است سوی گنجست پشت

                          گو بدو چندانک افزون می‌دود/ از مراد دل جداتر می‌شود
                          من آخه خیلی مذهبی نیستم، گرایش فلسفیم هم ندانم گرایی یا آگنوستیزم هست. واسه همین مذهب خیلی محرک درک و کشف دنیای بیرون نیست واسم. البته خداباور هستم ولی اونم نه با کیفیت خدای ادیان ابراهیمی.

                          احساس میکنم هر چه بیشتر کاوش میکنم در امور بنیادی به همون فلسفه و گزاره «دانم که ندانم» سقراطی نزدیک تر میشم.

                          البته بازم از شنیدن اندیشه های گوناگون لذت میبرم. همونطور که گفتم پرداختن به این بازی های ذهنی خوشبختانه یا متاسفانه لذت بخش هم هست.

                          نظر

                          • علیرضا حسنی
                            عضو فعال
                            • Mar 2019
                            • 1642

                            #73
                            پاسخ : فلسفی-عرفانی

                            در اصل توسط mhjboursy پست شده است View Post
                            در مورد واژه‌ی بی‌فکر که در بالا استفاده شد،یک مقدار توضیح بدهم....
                            ================================================== ==
                            ۱- هم این موردی است که جناب استاد دینانی فرمودند. یعنی برای انکار فلسفه تنها راه استفاده از فلسفه است. (تفسیر بی‌فکری)
                            ================================================== ==
                            ۲- هم اینکه «پرسش‌هایی» (به قول جناب سروش) وجود دارد. چه کسی مسیحی باشد چه مسلمان و چه اینکه اصلا خدا پیغمبر هم حالی‌اش نشود و کلا رنگی و بویی از مکاتب الهی تا به حال ندیده باشد و استشمام نکرده باشد. چه شخص phd گرفته باشد و چه بی‌سواد باشد. این پرسش‌ها وجود دارند. حتی برخی این‌قدر عمیق است که می‌توان گفت: چه شخص ۱۰۰ ساله باشد و چه حتی کودکی که زبان را به تازگی آموخته این پرسش‌ها وجود دارد. (و در مواردی حتی کودکی که زبان نیاموخته! و تازه دستگاه ادراکش آغاز به کار کرده... که بماند.) حال کسی اگر بگوید (به هر دلیلی) به اینها نمی‌خواهم یا نمی‌توانم بیاندیشم، در عمل این پرسش‌ها برای او، حذف نمی‌شود. دو راه وجود دارد برای او. یا اینکه این پرسش‌ها را بی‌پاسخ بگذارد یا اینکه باید یک پاسخ بدون اندیشه (بی‌فکرانه) برای آنها بسازد. نه. موضوع اینجاست که حتی بی‌پاسخ هم نمی‌توان این پرسش‌ها را گذاشت! شما بالاخره باید یک پاسخ در برابر این پرسش که «من کیستم؟» داشته باشید. «باید» یک پاسخ به این که «آیا خدا هست؟» بدهید. هر کسی مجبور است یک پاسخ به این پرسش داشته باشد که «آیا پس از این زندگی من ادامه دارم یا تمام می‌شوم؟». نمی‌شود اینها را بی‌پاسخ رها کرد. نمی‌شود. من دنبال چه بروم وقتی نمی‌دانم که هستم؟ نمی‌شود که یک عمر یک حیوان را بزرگ کنم بعد آخر بفهمم من آن حیوان نبوده‌ام. نمی‌شود. یا در مورد همان «درد» که بیان شد. نمی‌شود که یک عمر به فکر تامین بیش از اندازه‌ی یک موردی باشم بعد بفهمم آن مورد اصلا درد من نبوده و چیز دیگری به دردم می‌خورده! و بدتر و بالاتر از همه اینکه:كَيفَ يَعرِفُ غَيرَهُ مَن يَجهَلُ نَفسَهُ؟؟؟؟ - این موضوع هم حصولی است و هم حضوری. شخصی که به این موارد نمی‌اندیشد و بی‌فکر است عملا این موضوعات را رها نمی‌کند و نمی‌تواند بکند. بلکه ناخودآگاه یک کار زشت می‌کند و آن استفاده از یک پیش‌فرض است. به عبارت دیگر همین‌جوری (بی‌فکرانه) یک پاسخ برای این پرسش‌ها برمی‌گزیند. گاهی پاسخ می‌دهد خدا نیست و گاهی پاسخ می‌دهد خدا هست (که حتی اگر پاسخ درست باشد هم باز... بخورد توی سرش.) گاهی پاسخ می‌دهد من این بدن هستم و گاهی پاسخ می‌دهد من روح هستم (در حالی که حتی نمی‌داند روح چیست! ولی آن را یا بی‌فکرانه انکار یا تایید می‌کند.)
                            (توجه کنیم که این مورد با مورد بالا که با فلسفه (احمقانه) فلسفه را رد می‌کردیم متفاوت است. در مورد بالا ما در پاسخ به اینکه آیا خدا هست؟ می‌گفتیم مثلا نیست به این دلیل که دلایل کافی نداریم و بعد با فلسفه مخالفت می‌کردیم و می‌گفتیم این فلسفه نیست. در صورتی که این دلیل آوردن و عین فلسفه بوده و ما خودمان خبر نداشته‌ایم. ولی این مورد دوم بسیار وخیم‌تر است. شخص در این حالت یک پاسخ از روی عدم اندیشیدن بر می‌گزیند. یک پیش‌فرض را برمی‌گزیند. می‌گوید خدا هست. یا خدا نیست. بدون دلیل!)
                            (تفسیر بی‌فکری)
                            ================================================== ==
                            ۳- هم اینکه تقسیم‌بندی و جداسازی بین فلسفه و علم یک کار اشتباه است. و البته یک کار فلسفی اشتباه است! (این تقسیم‌بندی کار فیزیک که نیست مسلما. یک کار فکری و فلسفی است. مربوط به دانشی است که از بالا و در حالت کلی می‌خواهد فیزیک و زیست و فلسفه را ببیند و سپس در مورد آنها قضاوت کند.) اشاره من تنها به PHD یا Doctor of Philosophy نیست. کل علوم و فلسفه با هم آمیزشی جدانشدنی دارند. در تقسیم بندی علم، موارد جزئی یا همان حسی را برخی می‌گویند علم و موارد کلی را می‌گویند فلسفه. در صورتی که عملا این تقسیم بندی یک تقسیم‌بندی درست نیست و ما هم استفاده نمی‌کنیم. چرا که یک پیوستگی وجود دارد. مثلا در فیزیک زمانی که ما از «انرژی» در فرمول‌هایمان استفاده می‌کنیم به یک چیز بسیار کلی داریم اشاره می‌کنیم. این یک مورد بسیار آشکار بود. ولی چیزهای دیگر هم هست. خوب که نگاه کنیم می‌بینیم همه چیز تقریبا کلی است جدایی بین کلی و جزئی وجود ندارد اصلا. زمانی که می‌گوییم «انسان»، «ماده»، «سلول»، «هوا»، «اکسیژن»، «سرماخوردگی» و ... همه‌ی اینها کلی است. هرچند ندانیم و تا به حال به این موضوع نیاندیشیده باشیم. این‌جور نیست که فلسفه فقط مختص PHD باشد. کجا را می‌خواهی از علم نشان دهی که در آن کلی نباشد. کجا فلسفه نیست. آنها که می‌آیند می‌گویند علم این است و فلسفه آن است (یک چیز دیگر است) نه این را فهمیده‌اند و نه آن را. اینها دارند یک کار «فلسفی» اشتباه انجام می‌دهند. اینها عموما حتی به این نیاندیشیده‌اند که فلسفه چیست و علم چیست! (تفسیر بی‌فکری)
                            ================================================== ==
                            ۴- هم اینکه فلسفه با ذات انسان آمیخته است. انسان از زمان پیدایشش فیلسوف (دانش‌جو) به دنیا می‌آید. انسان حتی پیش از اینکه زبان باز کند می‌پرسد و پاسخ می‌جوید. «علت‌جویی» می‌کند. می‌فهمد. معانی جزئی و کلی را می‌فهمد. یک کودک می‌تواند معنی «در» و «مادر» را از «این در» و «این مادر» بفهمد. این فهم کلی است. فلسفه هم با دیگر علوم در آمیخته و هم با انسان. کسی اگر بتواند از ذات خود فاصله بگیرد از «فلسفه» می‌تواند جدا شود. وگرنه نه. (تفسیر بی‌فکری)
                            ================================================== ==
                            چقدر زیاد صحبت شد. زمان گذاشتیم... و چقدر کم هستند کسانی که بیاندیشند.
                            می‌دانم همین اکنون برخی دوستان این همه نوشته را نمی‌خوانند و باز پرسش‌هایی برایشان به وجود می‌آید که پاسخش در همین نوشته‌های بالا به آشکارا وجود دارد.
                            در آینده اگر زمان شد یک مبحث در مورد اخلاق باز می‌کنیم و در بخشی از آن (احتمالا گشایش مبحث) عرض می‌کنیم که یک مقدار زیادی فهم این مطالب (فهم معمول حتی، همین اندیشه‌های فلسفی ساده) منوط به اخلاق است. کسی که
                            متکبر باشد یا اهل جدل و مجادله باشد یا عجول باشد یا ترسو باشد یا جسارت بیش از حد و آمیخته با حماقت... خیلی وقت‌ها به بسیاری از این مفاهیم نمی‌رسد. نمی‌تواند برسد. نمی‌تواند اصلا بخواند اینها را. به قول قرآن: لهم آذان لا یسمعون بها. شخص می‌شنود ولی نمی‌شنود. می‌بیند ولی نمی‌بیند. و یکی از موارد اهمیت اخلاق همین‌جا است.
                            اخلاق خیلی مهم است.
                            کلمه علم به معانی مختلفی به کار می رود. یک معنای آن مطلق دانش و معرفت است.
                            معنای دیگر علم، دانش خاصی است که یا فقط از طریق عقل حاصل می شود، مانند ریاضیات و فلسفه و یا از طریق تجربه مثل فیزیک، زیست شناسی و روان شناسی.

                            اما منظور از علم در این جا، علم تجربی است؛ یعنی علمی که موضوع آن طبیعت است و در پی کشف قوانین میان پدیدار هایی است که به حس و آزمایش در می آیند.

                            فلسفه تفاوت های زیادی با علوم تجربی دارد که مهم ترین آن ها عبارتند از:

                            1) مسائل فلسفه، مسائلی کلی و عام است، در حالی که مسائل علم، مسائل خاص و جزئی است.
                            هر علمی درباره مسائل خاصی که در ارتباط با موضوع آن علم هستند، به تحقیق می پردازد و به آنچه خارج از آن باشد، کاری ندارد.
                            اما فلسفه به سبب طبیعت و هدفی که دارد، کلی، فراگیر و جهان شمول باقی می ماند.
                            سوال هایی که فلسفه می پرسد، مستلزم آن است که فیلسوف به جهان همچون یک کل بنگرد و تصویری جامع از همه چیز پدید آورد. فیلسوف از دیدگاه کلی به جهان و امور آن می نگرد و دوست دارد که آنچه را که می توان در این در این جهان شناخت، همچون یک چیز واحد که در میان همه اجزای آن ارتباط برقراراست، در نظر آورد.
                            شاهد گویای این امر، پرسش ها و مسائل فلسفه است که کلی ترین مسائل درباره انسان و جهان را مطرح می سازند.

                            2) علوم مختلف، ابتدا وجود موضوعات خود را مفروض گرفته و سپس به تحقیق حول آن موضوع می پردازند. اما فلسفه حتی در پیش فرض های خودش هم شک می کند و به بررسی آن ها می پردازد.
                            به عنوان مثال، چگونگی تفکر که اساس فلسفه بر آن است، خود بخشی از تحقیق فلسفی را تشکیل می دهد.
                            یک دانشمند با بسیاری از مفاهیم اساسی سر و کار دارد، مانند ماده، انرژی، مکان، زمان،روابط علی و معلولی و ... . اما وی در باره چیستی این امور و این که آیا این امود، حقیقتا واقعیت دارند یا نه، تحقیق نمی کند.
                            بلکه این وظیفه فیلسوف است که بکوشد اعتبار این امور را بررسی کند. مثلا فیلسوف است که می پرسد که آیا زمان و مکان، واقعیت خارجی دارند و یا فقط از اوصاف ذهن انسانند؟ حقیقت ماده چیست؟ و غیره... .
                            پس فیلسوف می کوشد تا اعتبار مفاهیم اساسی علم را معین سازد، حدود معرفت انسانی را کشف کند، و امر واقع را از خیال واهی تمیز دهد.

                            3) هر علم، مجموعه ای است از مسائل و قوانینی که قبلا کشف شده و تقریبا همگان در مورد آن ها اتفاق نظر دارند و تلاش دانشمندان آن علم، عمدتا به کشف قوانین جدید معطوف است.
                            اما فلسفه تنها علمی است که درباره هیچ یک از مسائل بی شمار آن اتفاق نظر وجود ندارد. هر فیلسوفی درباره هر مسئله فلسفی نظری دارد که ممکن است با نظر متفکران دیگر فرق داشته باشد.
                            تاریخ فلسفه پر است از آراء مختلف و حتی متضاد با هم. اصولا حیطه فلسفه تا جایی است که نتیجه قطعی وجود نداشته باشد. همین که امری به اثبات رسید، از دایره فلسفه خارج شده و به علم می پیوندد.

                            4) در علم، واقعیت ها مطالعه میشود و در فلسفه علاوه بر واقعیت ها، ارزشها نیز مورد بررسی قرار می گیرد.
                            علم به توضیح این نکته نمی پردازد که چرا جهان چنین است، یا درباره غایت و هدف هستی حکم نمی کند؛ در حالی که یکی از بخش های اصلی فلسفه را همین موضوع تشکیل می دهد.
                            دانشمندان می کوشند جهان مادی را بشناسند و قوانین آن را به دست آورند تا بتوانند بر آن چیره شوند و از دانش خود نتایج اخلاقی و ارزشی نمی گیرند؛ یعنی نمی گویند که آیا این نتایج علمی از نظر اخلاقی درست است یا غلط.
                            اما فلسفه از همان آغاز چنین مسائلی را طرح و به آن ها می پردازد.
                            فیلسوف می کوشد تا ببیند که آیا واقعا جهان هدفی دارد یا نه و آیا فلان امر خوب است یا بد؟
                            به عنوان مثال، بمب اتمی هیروشیما در ظرف چند ثانیه، مرگ و ویرانی را در مساحتی بالغ بر دوازده هزار کیلومتر مربع ببار آورد. در این حادثه، آن چه مورد توجه یک دانشمند است، شکافته شدن هسته اتم و دیگر مسائل مربوط به فیزیک اتمی است.
                            ولی معنای اخلاقی این حادثه، چنین واقعیاتی نیست. این معنا را که برای معیار های اخلاق انسانی و روابط بین الملل و نیز تمدن و فرهنگ، بسیار مهم است، باید در جای دیگری جستجو کرد. برای فهم جنبه های ارزشی واقعیت ها، باید به ورای علم رفت.

                            5) هدف علم، چیرگی انسان بر طبیعت و افزایش استفاده انسان از آن و یا بهینه سازی استفاده از آن است.
                            اما می بینیم که فلسفه در پی فهم جهان است و می خواهد همه چیز را درک کند و از این راه به انسان نوری ببخشد تا راه درست را در هر زمینه ای انتخاب کند.

                            6) روش علمی، روش تجربی یعنی نظریه پردازی، آزمایش، مشاهده و نتیجه گیری است؛ یعنی همان روشی که در فلسفه هیچ کاربردی ندارد.
                            روش اصلی فلسفه، تفکر و استفاده از عقل است. تفکر درباره اساسی ترین و بنیادی ترین امور درباره انسان و جهان.

                            منبع
                            آخرین ویرایش توسط علیرضا حسنی؛ 2020/02/15, 23:39.

                            نظر

                            • MOSTAFAVI
                              Banned
                              • Jun 2012
                              • 5636

                              #74
                              پاسخ : فلسفی-عرفانی

                              در اصل توسط علیرضا حسنی پست شده است View Post
                              من آخه خیلی مذهبی نیستم، گرایش فلسفیم هم ندانم گرایی یا آگنوستیزم هست. واسه همین مذهب خیلی محرک درک و کشف دنیای بیرون نیست واسم. البته خداباور هستم ولی اونم نه با کیفیت خدای ادیان ابراهیمی.

                              احساس میکنم هر چه بیشتر کاوش میکنم در امور بنیادی به همون فلسفه و گزاره «دانم که ندانم» سقراطی نزدیک تر میشم.

                              البته بازم از شنیدن اندیشه های گوناگون لذت میبرم. همونطور که گفتم پرداختن به این بازی های ذهنی خوشبختانه یا متاسفانه لذت بخش هم هست.
                              غربیان را زیرکی ساز حیات

                              شرقیان را عشق راز کائنات

                              زیرکی از عشق گردد حق شناس

                              کار عشق از زیرکی محکم اساس

                              عشق چون با زیرکی همبر شود

                              نقشبند عالم دیگر شود

                              خیز و نقش عالم دیگر بنه

                              عشق را با زیرکی آمیز ده

                              شعلهٔ افرنگیان نم خورده ایست

                              چشم شان صاحب نظر دل مرده ایست

                              زخمها خوردند از شمشیر خویش

                              بسمل افتادند چون نخچیر خویش

                              سوز و مستی را مجو از تاک شان

                              عصر دیگر نیست در افلاک شان

                              زندگی را سوز و ساز از نار تست

                              عالم نو آفریدن کار تست

                              به قول اقبال لاهوری شاید اندیشیدن به مسائل فلسفی ،که یک حس خوب به ما می ده ،نتیجه شرقی بودن ماست(شرقیان را عشق راز کائنات)

                              نظر

                              • MOSTAFAVI
                                Banned
                                • Jun 2012
                                • 5636

                                #75
                                پاسخ : فلسفی-عرفانی

                                در اصل توسط amirmostafavi72 پست شده است View Post
                                غربیان را زیرکی ساز حیات

                                شرقیان را عشق راز کائنات

                                زیرکی از عشق گردد حق شناس

                                کار عشق از زیرکی محکم اساس

                                عشق چون با زیرکی همبر شود

                                نقشبند عالم دیگر شود

                                خیز و نقش عالم دیگر بنه

                                عشق را با زیرکی آمیز ده

                                شعلهٔ افرنگیان نم خورده ایست

                                چشم شان صاحب نظر دل مرده ایست

                                زخمها خوردند از شمشیر خویش

                                بسمل افتادند چون نخچیر خویش

                                سوز و مستی را مجو از تاک شان

                                عصر دیگر نیست در افلاک شان


                                زندگی را سوز و ساز از نار تست

                                عالم نو آفریدن کار تست

                                به قول اقبال لاهوری شاید اندیشیدن به مسائل فلسفی ،که یک حس خوب به ما می ده ،نتیجه شرقی بودن ماست(شرقیان را عشق راز کائنات)

                                نظر

                                در حال کار...
                                X