روابط بین الملل و تاریخ جهان

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • EURASIA
    عضو فعال
    • Jan 2022
    • 1253

    #1

    روابط بین الملل و تاریخ جهان

    روابط بین الملل زیر شاخه علوم سیاسی است

    اما ماهیت این رشته اساسا چند رشته ایی و ترکیبی از علوم سیاسی - اقتصاد - تاریخ - و حقوق است.

    در حال حاضر که متاسفانه یک جنگ نابرابر بین اسرائیل و گروه های فلسطینی در جریان است. و حتی خطر گسترش این جنگ به کشورهای دیگر هم وجود دارد شاید دوستان علاقه داشته باشند مباحث بین المللی را در یک تاپیک اختصاصی دنبال کنند این تاپیک مناسب است.

    اگر چه هیچ شباهت با کارکرد این تالار که که وب سایت بورسی و مالی است نداره!!

    البته بهتره شب ها که بورس تعطیل است بیشتر این تاپیک بالا بیاد تا روز ها.

    چون ممکن این سایت را با سایت وزارت خارجه اشتباه بگیرند!
    زنده باد ازادی حقیقت دانش و سپس پیش به سوی پیشرفت
  • EURASIA
    عضو فعال
    • Jan 2022
    • 1253

    #2
    پاسخ : روابط بین الملل و تاریخ جهان

    تعریف رشته روابط بین الملل

    فردریک اس. دان از متفکرین روابط بین الملی این رشته را این طور تعریف می کند که IR ( مخفف روابط بین الملل ) درباره روابطی است که در سراسر مرزهای ملی رخ می دهد و بین گروه های سیاسی خودمختار در یک سیستم جهانی حضور دارند . دان نوشت که عناصر منحصربه‌ فرد روابط بین الملل را مشخص می‌کنند و آن را از زیرشاخه‌های دیگر جدا می‌کنند

    سیاست بین‌الملل به نوع خاصی از روابط قدرت مربوط می‌شود که در جامعه‌ای که فاقد اقتدار برتر است ( جهان انارشیسم ) وجود دارد.

    اقتصاد بین الملل به روابط تجاری در سراسر مرزهای ملی می پردازد که با اقدامات کنترل نشده دولت های مستقل پیچیده شده است ( تجارت ازاد بین المللی ).

    و حقوق بین الملل قانونی است که مبتنی بر پذیرش داوطلبانه توسط کشورهای مستقل است.

    آخرین ویرایش توسط EURASIA؛ 2023/10/21, 19:55.
    زنده باد ازادی حقیقت دانش و سپس پیش به سوی پیشرفت

    نظر

    • EURASIA
      عضو فعال
      • Jan 2022
      • 1253

      #3
      پاسخ : روابط بین الملل و تاریخ جهان

      پیمان صلح وستفالیا

      اساسا رشته روابط بین المللی امروز را با قرارداد صلح وستفالیا می شناسیم

      چرا ؟

      این صلح در سال 1648 در وستفالیا در المان امروزی شکل گرفت

      این قرارداد صلح منجر به پایان جنگهای 30 ساله در اروپا بوده است

      جنگ های 30 ساله بر اساس مذهب و دین شکل گرفته بود

      پروتستان از یک سود و کاتولیک ها از سوی دیگر

      هلندی ها و سوئدی ها از یک سو

      و امپراطوری مقدس روم و پرتغالی ها از سوی دیگر به مدت 30 سال از 1618 تا 1648 با هم جنگیدند

      و در نهایت با صلح وستفالیا این جنگ پایان یافت

      خوب حالا چه ربطی به روابط بین الملل دارد؟

      ارتباط پیمان وستفالیا با رشته مهم روابط بین الملل در شکل گیری دولت و ملت هاست

      بعد از این قرارداد صلح دیگر با کشورها سرکار داریم و نه امت ها

      منافع ملی جایگزین قداست و دین و ارمان گرایی شد

      محاسبات اقتصادی در سیاست کشور ها اهمیت بسیار بیشتری یافت

      و شالوده علم روابط بین المللی امروز را پایه گذاری کرد
      زنده باد ازادی حقیقت دانش و سپس پیش به سوی پیشرفت

      نظر

      • EURASIA
        عضو فعال
        • Jan 2022
        • 1253

        #4
        پاسخ : روابط بین الملل و تاریخ جهان

        توسیدید 460 قبل از میلاد


        پدر علم روابط بین المل

        پدر مکتب مشهور رئالیسم بین المللی

        پدر تاریخ علمی


        توسیدید را می شناسید

        احتمالا نه

        تئوری های علمی روابط بین الملل با این فیلسوف شروع میشه

        وی در دوره جنگ های پلونزی می زیسته

        چنگهای بین اتن و اسپارت

        توسسدید این جنگ را نه بین اتن و اسپارت

        بلکه بین دموکراسی اتنی با الگاریشی اسپارتی می دونسته

        اما جالب اینکه او با اینکه اتنی بود اما طرفدار اسپارت بود

        وی اعتقاد داشت در روابط بین المللی

        دموکراسی اتنی اهمیتی نخواهد داشت

        بلکه عنصر سخت و خشونت و قدرت اسپارتی است که اهمیت خواهد داشت

        بعد ها نیکیولا ماکیاولی و توماس هابز افکار وی را ستودند

        توماس خابز در کتاب لویاتان خود این متفکر را به دلیل برتری دانستن قدرت نظامی بر قدرت اقتصادی و در درجه بعد برتری قدرت اقتصادی بر قدرت فرهنگ و اخلاق مورد احترام دانسته است

        اما امروز افکار توسیدید برای دموکراسی خطرناک تلقی می شود

        خود وی یعنی توسیدید در دوره پریکلس زندگی می کرد

        پریکلس اوج دوره دموکراسی در یونان باستان است
        آخرین ویرایش توسط EURASIA؛ 2023/10/22, 18:43.
        زنده باد ازادی حقیقت دانش و سپس پیش به سوی پیشرفت

        نظر

        • EURASIA
          عضو فعال
          • Jan 2022
          • 1253

          #5
          پاسخ : روابط بین الملل و تاریخ جهان

          3 پیروزی بزرگ اروپا بر اسیا

          از دیدگاه مطالعات روابط بین الملل اروپایی ها در 3 نبرد بسیار مهم از پیشروی اسیایی ها در اروپا جلوگیری کرده و موفق به شکست انان شدند

          از دید اندیشمندان غربی این پیروزی ها به حدی بزرگ و تاثیر گذار بوده اند که اگر نتیجه معکوس می دادند امروز نه تنها فرهنگ غربی حتی نژاد و هویت غربی هم ممکن بود از بین برود و یا مستهلک شود

          این نبردها از این قرار هستند

          1- نبرد ماراتون

          2-نبرد تور

          3- نبرد وین


          به ترتیب

          پیروزی یونانیان بر امپراطوری ایرانیان هخامنشی

          پیروزی فرانسوی ها ( گول) بر اعراب اموی

          پیروزی امپراطوری مقدس روم و پادشاهی لیتوانی لهستان بر ترکان عثمانی

          در هر سه نبرد اسیایی ها مهاجم و اروپایی ها مدافع بودند

          جنگ ماراتون اولین و مهمترین نبرد در بین امپراطوری پارس و دولت یونان ( در اینجا اتن ) بوده که توسط داریوش اول شاهنشاه بزرگ پارسی شکل گرفت. ایرانیان که در این دوره بیش از حد لطیف شده بودند و همچنین دست کم گرفتن یونانیان و البته ارتش ناهماهنگ و بیش از حد بزرگ و در نهایت نتیجه را به یونانیان واگذار کردند (سال 492 قبل از میلاد)

          جنگ تور بعد پیروزی خلفای راشدین بر غرب اسیا و بعدها تصرف تمام افریقا توسط اعراب و بعد از ان تصرف اسپانیا توسط ایشان که نام عربی اندلس را بر ان گذاشتند خاندان امویه قصد تصرف کشور فرانسه در نبرد طور داشتند که توسط فرانکها در نهاییت متوقف شده و شکست خوردند ( سال 732 میلادی)

          جنگ وین هم بعد از تصرف اناتولی در جنگ ملازگرد توسط الب ارسلان سلجوقیان به این منطقه راه یافتند و بعد خاندان عثمانی توسط سلطان محمد فاتح کنستانتین یا همون استانبول را گشوده و بعد در زمان وزیر مصطفی پاشا عثمانی قصد تصرف اروپای مرکزی را داشتند که امپراطوری مقدس روم در المان و پادشاهای مشترک المنافع لهستان و لیتوانی به جنگ انان رفته و در نهایت دولت عثمانی شکست خوردند (1683)

          این 3 پیروزی سبب شده دولت های اسیای غربی یعنی ایرانیان و اعراب و ترکان هیچ موقع به قلب اروپا که فرانسه و المان هستند نرسند. و حداکثر در نواحی جنوبی یعنی یونان و بالکان و اسپانیا قرار گیرند



          زنده باد ازادی حقیقت دانش و سپس پیش به سوی پیشرفت

          نظر

          • EURASIA
            عضو فعال
            • Jan 2022
            • 1253

            #6
            پاسخ : روابط بین الملل و تاریخ جهان

            گراهام تی الیسون

            متولد 1940 امریکا


            مشهور به خاطر نظریه مهم تله توسیدید

            لب کلام تله توسیدید این است

            که در 12 بار از 16 مرتبه ایی که ایشون بررسی کرده

            که وقتی قدرت های نوظهور در حال قدرتمند شدن هستند و سعی بر ان دارند که جای قدرت مسلط در روابط بین المللی را بگیرند در اکثر مواقع سبب یروز جنگهای بسیار بزرگی در دنیا شده است

            که اخرین مورد ان دو جنگ جهانی اول و دوم زمانی که المان می خواست قدرت مسلط انگلوساکسونی را به زیر بکشد

            سبب بروز جنگ های بزرگ شده بود

            تله توسیدید از نام متفکر یونانی باستان که قبلا معرفی شده بود گرفته شده است

            سایتهای امریکایی نظرات ایشون را اینطور بیان می کنند:


            این اصطلاح این نظریه را توصیف می کند که وقتی موقعیت یک قدرت بزرگ به عنوان هژمون توسط یک قدرت در حال ظهور تهدید می شود، احتمال جنگ بین دو قدرت قابل توجه است. به قول گراهام آلیسون:

            تله توسیدید به آشفتگی طبیعی و اجتناب ناپذیر اشاره دارد که زمانی رخ می دهد که یک قدرت در حال ظهور تهدید به جابجایی قدرت حاکم می کند... زمانی که یک قدرت در حال ظهور تهدید به جابجایی قدرت حاکم می کند، تنش ساختاری ناشی از برخورد خشونت آمیز را به قانون تبدیل می کند.

            زنده باد ازادی حقیقت دانش و سپس پیش به سوی پیشرفت

            نظر

            • EURASIA
              عضو فعال
              • Jan 2022
              • 1253

              #7
              پاسخ : روابط بین الملل و تاریخ جهان

              یولیانوس کافر

              از امپراطوران روم مورد علاقه من است

              وی قبل از اینکه امپراطور گردد فیلسوف بود و می گفت کسی که لذت فلسفه را نچشیده باشد یک شکست خوردگی همیششگی است

              او که سومین امپراطور روم شرقی بود

              جرات کرد که دین روم را از مسیحیت به شرک تغییر دهد

              او در مورد خداوند گفت

              این چه خدایی است که انتقام پدران را از فرزندان می گیرد و این چنین بی رحم است

              این چه خدایی است با اینکه علم دارد که در نهایت ادم فریب حوا را می خورد و کل بازی را طوری می چیند که فریب اتفاق بیفتد و با بی رجمی انسان و شیطان هر دو را مجازات کند.

              همچنین یولیانوس اولین کسی بود که اصل برائت هم از جرم را بیان کرد مگر اینکه جرم وی اثبات گردد

              یک قاضی خطاب به یولیانوس با صدای بلند گفت:

              با وجود انکار جرم از سوی متهم مگر می شود کسی را مجرم شناخت

              یولیاتنوس کافر با صدای بلند گفت

              با صرف ادعای جرم هم مگر می شود کسی را بیگناه دانست

              او قبلا فرماندار ایالت گال بود و جملات قوم ژرمنی المانها و فرانکها را شکست داده بود و قدرت روم شرقی را همچنان پایدار باقی گذاشته بود. او بسیار جوان بود و نیروهای بسیار کمتر از ژرمن ها بوده است.

              زمانی که فرماندار بود و امپراطور کنساتین دوم از محبوبیت وی ناراخت بود از او خواست که نیروهایش از گال به مرزهای ایران بفرستد چرا که شاهپور دوم شاهنشاه ایران در حال قدرتمند شدن بود. یولیانوس مخالفت کرد و گفت این نیروها به شرط ماند در فرانسه استخدام شده اند و به مشرق نمی روند.

              او که مصادف با شاهپور دوم شاهنشاه ساسانی در حدود سال 360 میلادی بود

              عاشق اسکندر مقدونی و ژولیس سزار و تراژانیوس و مارک انتونی بود

              و گفت همچنان اسکندر ایران هخامنشی را تصرف کرد

              و تراژانیوس امپراطوری اشکانی را تصرف کرد

              من هم امپراطوری ساسانی را تصرف خواهم کرد

              اما وی اشتباه بزرگی را مرتکب شده بود

              همچنان شاهپور اول ساسانی امپراطور والریانوس را شکست داد

              شاهپور دوم نیز یولیانوس کافر را شکست داد

              او در جنگ کشته شد در حالی هنوز 32 سالش تمام نشده بود

              وی در دوره امپراطوری روی زمین سرد می خوابید و لباس ساده داشت غذای ساده می خورد و ارامش یک فیلسوف را حفظ کرده بود.
              زنده باد ازادی حقیقت دانش و سپس پیش به سوی پیشرفت

              نظر

              • EURASIA
                عضو فعال
                • Jan 2022
                • 1253

                #8
                پاسخ : روابط بین الملل و تاریخ جهان

                مکتب انگلیسی

                خیلی از مکاتب نام مکان را دارند مثل مکتب اتریش- مکتب شیکاگو- مکتب فرانکفورت - مکتب لوزان - مکتب لویو - مکتب اتن - مکتب فلورانس - مکتب بیرمنگام در رشته های مختلف

                الان هم یک مکتب در روابط بین الملی که ان اسم یک مکان را داره

                مکتب انگلیسی

                قبلا در سایت قبلی دو مکتب مهم روابط بین الملل

                اول به نام رئالیست ها یا واقع گرایان

                و دوم مکتب لیبرال های بین المللی

                معرفی شد

                حالا مکتب انگلیسی :

                به صورت کلی منابع امریکایی به این شکل ان را تعریف می کنند

                نظریه مکتب انگلیسی روابط بین‌الملل یا مکتب جامعه بین المللی معتقد است که «جامعه دولت‌ها» در سطح بین‌المللی وجود دارد، علی‌رغم شرایط آنارشی. مکتب انگلیسی بر این باور است که ایده‌ها، به جای صرفاً قابلیت‌های مادی، رفتار سیاست بین‌الملل را شکل می‌دهند، و بنابراین شایسته تحلیل و نقد هستند. از این نظر شبیه سازه‌گرایی است ، اگرچه مکتب انگلیسی ریشه‌های بیشتری در تاریخ جهان، حقوق بین‌الملل و نظریه سیاسی دارد و نسبت به سازه‌گرایی عموماً برای رویکردهای هنجاری بازتر است.

                مدرسه انگلیسی حول سه مفهوم کلیدی ساخته شده است:

                1-سیستم بین المللی

                2-جامعه بین المللی

                3-جامعه جهانی

                سیستم بین‌الملل را اینگونه تعریف می‌کند که «زمانی که دو یا چند دولت تماس کافی بین خود داشته باشند و تأثیر کافی بر تصمیم‌گیری‌های یکدیگر داشته باشند تا آنها را به عنوان بخشی از یک کل رفتار کنند.» بر اساس این تعریف، نظام بین‌الملل عمدتاً به سیاست قدرت در میان دولت‌هایی می‌پردازد که عملکرد آنها مشروط به ساختار هرج و مرج بین‌المللی است. جامعه بین‌المللی زمانی وجود دارد که گروهی از دولت‌های همفکر «خود را متعهد به مجموعه‌ای از قوانین مشترک در روابط خود با یکدیگر تصور کنند و در کار نهادهای مشترک سهیم باشند».

                به عبارت دیگر، جامعه بین الملل ایجاد و حفظ هنجارها، قوانین و نهادهای مشترک است. در نهایت، جامعه جهانی بنیادی تر از جامعه بین المللی است، زیرا "واحدهای نهایی جامعه بزرگ همه نوع بشر، دولت ها نیستند... بلکه انسان های منفرد هستند" . بنابراین، جامعه جهانی از نظام دولتی فراتر می رود و افراد، بازیگران غیردولتی و در نهایت جمعیت جهانی را به عنوان کانون هویت ها و ترتیبات اجتماعی جهانی می گیرد. در اینجا ذکر این نکته مهم است که در مکتب انگلیسی اصطلاح "موسسه" با اصطلاح "سازمان" متفاوت است.
                مایز بین یک نظام بین‌المللی و یک جامعه بین‌المللی به ما کمک می‌کند الگو و ویژگی روابط بین دولت‌ها و گروه‌های خاصی از دولت‌ها و بین آنها را تشخیص دهیم. به عنوان مثال، از نظر تاریخی بین نوع روابط کشورهای اروپایی و نوع روابط آنها با امپراتوری عثمانی تفاوت اساسی وجود داشت. روابط بین کشورهای اروپایی منعکس کننده وجود یک جامعه بین المللی اروپایی بود ، در حالی که روابط بین کشورهای اروپایی و امپراتوری عثمانی منعکس کننده وجود یک سیستم بین المللی بود . به همین ترتیب، تعامل بین کشورهای عضو اتحادیه اروپا منعکس کننده وجود یک جامعه بین المللی است ، در حالی که تعامل خود اتحادیه اروپا با ترکیه (یک غیرعضو) تعامل در یک سیستم بین المللی گسترده تر را توصیف می کند . تمایز بین یک نظام بین‌المللی و یک جامعه بین‌الملل علیرغم مفید بودن، انتقادات قابل توجهی را برانگیخت زیرا حتی در یک نظام بین‌المللی نیز می‌توان وجود برخی قوانین و عملکرد برخی نهادها را مشاهده کرد. این بحث منجر به پذیرش این فرض شده است که یک نظام بین‌المللی شکل ضعیف یا «نازک» یک جامعه بین‌المللی را تشکیل می‌دهد.


                در طول بخش عمده ای از تاریخ، هیچ نظام یا جامعه بین المللی واحدی وجود نداشت. در عوض، چندین جامعه بین المللی منطقه ای وجود داشت که هر کدام قوانین و نهادهای متمایز خود را داشتند. همه بر اساس تمدن های پیچیده، از جمله ادیان متمایز، سیستم های مختلف حکومت، انواع مختلف قوانین و مفاهیم متفاوت از جهان ساخته شده اند. این امر به نوبه خود حاکی از آن است که روابط بین نهادهای سیاسی که اعضای جوامع بین المللی منطقه ای مختلف هستند، نمی توانند بر اساس یک مبنای اخلاقی و حقوقی مانند روابط درون یک جامعه انجام شوند، زیرا قوانین هر جامعه منطقه ای از نظر فرهنگی خاص و انحصاری است. . هیچ مجموعه واحدی از قوانین و نهادهای مورد توافق وجود نداشت که در سراسر مرزهای هر دو یا چند جامعه بین‌المللی منطقه‌ای عمل کنند تا از یک جامعه بین‌المللی گسترده صحبت کنند. علاوه بر این، ارتباطات بین جوامع بین المللی منطقه ای بسیار محدودتر از ارتباطات درون آنها بود. بنابراین، ظهور یک جامعه بین‌المللی واقعاً جهانی ممکن نخواهد بود، مگر اینکه یکی از جوامع بین‌المللی منطقه‌ای بتواند خود را تا حدی گسترش دهد که بتواند سایر جوامع را در یک جامعه جهانی واحد که حول مجموعه‌ای از دولتها باسد.
                زنده باد ازادی حقیقت دانش و سپس پیش به سوی پیشرفت

                نظر

                • EURASIA
                  عضو فعال
                  • Jan 2022
                  • 1253

                  #9
                  پاسخ : روابط بین الملل و تاریخ جهان

                  اتحاد سه گانه بزرگ

                  یک اتحاد سیاسی غیررسمی بین سه سیاستمدار برجسته در اواخر
                  جمهوری روم بود :

                  1- گنائوس پومپیوس مگنوس

                  2-
                  مارکوس لیسینیوس کراسوس

                  3-
                  گایوس ژولیوس سزار


                  حدود 60 تا 40 قبل از میلاد

                  قانون اساسی جمهوری دارای نقاط وتوی بسیاری بود. به منظور دور زدن موانع قانون اساسی و زور از طریق اهداف سیاسی این سه نفر، آنها به طور مخفیانه اتحادی را ایجاد کردند که در آن قول دادند از نفوذ مربوطه خود برای حمایت از یکدیگر استفاده کنند. «سه گانه» یک قاضی رسمی نبود، و نه به تسلط پایدار بر امور دولتی دست یافت.

                  به دلیل نیاز متقابل آنها برای غلبه بر مخالفت در سنا علیه پیشنهادات آنها در سالهای گذشته، از میان این سه نفر تشکیل شد. در ابتدا مخفیانه، در طول اولین کنسولگری سزار در سال 59 قبل از میلاد برای تصویب قوانین برای سه متحد به طور علنی ظاهر شد. سزار تصویب یک قانون ارضی را تضمین کرد که به اسکان کهنه سربازان پومپیوس کمک کرد، قانونی که سکونتگاه های پومپیوس را پس از جنگ سوم میتریداتیک تصویب می کرد و قوانینی در مورد اداره استانی و جمع آوری مالیات. سزار همچنین در یک فرمانداری طولانی مدت در گول قرار گرفت. با این حال، موفقیت اولیه اتحاد، واکنش‌های سیاسی قابل توجهی را برانگیخت. اتحادهای سیاسی در رم برای مقابله با این سه نفر در سالهای آینده سازماندهی مجدد شدند.
                  تا سال 55 قبل از میلاد، اتحاد در حال فروپاشی بود. با این حال، این سه مرد به نفع متقابل گرد هم آمدند تا پیمان خود را تجدید کنند. آنها با زور و با اخلال سیاسی با کمک متحدان خود، انتخابات کنسولی را تا سال 55 قبل از میلاد به تعویق انداختند و کمیتیا را ترساندند تا پومپیه و کراسوس را دوباره به عنوان کنسول انتخاب کنند. سپس فرمان سزار در گال برای پنج سال دیگر تمدید شد. فرماندهی استانی آلو پومپیوس را در اسپانیا و کراسوس را در سوریه قرار داد . در میان واکنش شدیدتر رم علیه استفاده از زور برهنه و هرج و مرج برای دستیابی به اهداف سیاسی، کراسوس در سال 53 قبل از میلاد در جریان تهاجم ناموفق خود به پارت درگذشت .
                  سزار و پومپه، دو متحد باقی مانده، برای چند سال روابط دوستانه خود را حفظ کردند. آنها حتی پس از به عهده گرفتن کنسولگری انحصاری توسط پمپی در سال 52 قبل از میلاد و مرگ جولیا (دختر سزار و همسر پومپه) متحد باقی ماندند. با این حال، پومپیوس برای ایجاد ائتلاف هایی برای مقابله با نفوذ سزار پس از مرگ کراسوس حرکت کرد. اینها او را به آرامی به سیاست رویارویی با سزار کشاند. بدتر شدن اعتماد در 50 سال قبل از میلاد، همراه با نفوذ تندروهای ضد سزارین کاتونی بر پمپی، سرانجام سزار را در ژانویه 49 قبل از میلاد به شورش آشکار سوق داد .

                  خلاصه :

                  1- کراسوس به قصد تصرف ایران به کشور ما حمله می کند

                  پادشاه ارد ژنرال خود سورنا را به جنگ کراسوس می فرستند و در نهایت سورنا کراسوس را شکست می دهد . کراسوس در ان زمان پیر بوده و قصد داشته با تصرف دولت اشکانیان برای خود اعتبار کسب کند که شکست خورد.

                  2- ژولیوس سزار تبدیل به دیکتاتور می گردد چرا که با تصرف فرانسه و بریتانیا دچار غرور شده و قصد داشته جمهوری را به امپراطوری تبدیل کند و در نهایت توسط جمعی از اشراف به قتل می رسد.
                  دو واژه مهم به افتخار سزار نام گذاری گردیده است

                  اول : عمل سزارین برای به دنیا اوردن بچه به صورت غیر طبیعی نام ان از همین سزار گرفته شده است
                  دوم : ماه تقویمی جولای به افتخار ژولوس سزار به نام ژوئن نام گذاری شده است در واقع نام کوچک سزار است.

                  3- پومپه نیز در ایتالیا مانده بود و در نهایت عمر وی به سر می رسد
                  آخرین ویرایش توسط EURASIA؛ 2024/03/24, 17:19.
                  زنده باد ازادی حقیقت دانش و سپس پیش به سوی پیشرفت

                  نظر

                  • EURASIA
                    عضو فعال
                    • Jan 2022
                    • 1253

                    #10
                    پاسخ : روابط بین الملل و تاریخ جهان

                    تشکیل کنفدراسیون ایران و عراق و سوریه

                    اوضاع روابط بین المللی خطرناک است

                    ایران برای زیستن در محیط بین المللی که به معنی واقعی انارشیسم است و قانون جنگل حاکم است

                    نه به گروهای نیابتی مثل حزب الله یا حشد الشعبی که بیشتر هزینه بر دار است

                    بلکه به یک کنفدراسیون خوب نیز دارد

                    ایران اگر بتواند با کشورهای نزدیک یک کنفدراسیون تشکیل دهد مثلا با عراق و چند کشور دیگر خیلی بیشتر میتواند امنیت و توسعه خود را دنبال کند

                    ایران بزرگ است

                    اما ان جنان هم بزرگ نیست که به خود اجازه دهد که مانند یک امپراطوری رفتار کند که متاسفانه اخوندهای حاکم به ان سو رفتند

                    ایران به عنوان یک قدرت منطقه ایی و یک قدرت متوسط از طریق یک کنفدراسیون که چند کشور همانند یک کشور واحد رفتار می کنند نیاز دارد

                    ایران از نکته نظر نژادی هم تنها است

                    کشورهای عربه 20 کشور و کشورهای ترک حدود 10 کشور هستند

                    سیاست بین المللی کار احساسات نیست بلکه خرد و درک درست از اصول بین المللی است
                    آخرین ویرایش توسط EURASIA؛ 2024/10/04, 21:13.
                    زنده باد ازادی حقیقت دانش و سپس پیش به سوی پیشرفت

                    نظر

                    • EURASIA
                      عضو فعال
                      • Jan 2022
                      • 1253

                      #11
                      پاسخ : روابط بین الملل و تاریخ جهان

                      ایالت تگزاس

                      ایالت 6 پرچمی تگزاس




                      پرچم های تگزاس علاقه شدید تگزاس به پرچم‌ها در نمایش‌های عمومی و خصوصی «شش پرچم بر فراز تگزاس» نشان داده می‌شود، یعنی پرچم‌های شش کشوری که بر تگزاس حکومت کرده‌اند:

                      1- پادشاهی فرانسه،

                      2- پادشاهی اسپانیا،

                      3- جمهوری فدرال مکزیک.

                      4- تگزاس مستقل

                      5 -ایالات کنفدراسیون آمریکا

                      6- ایالات متحده آمریکا.

                      زنده باد ازادی حقیقت دانش و سپس پیش به سوی پیشرفت

                      نظر

                      • EURASIA
                        عضو فعال
                        • Jan 2022
                        • 1253

                        #12
                        پاسخ : روابط بین الملل و تاریخ جهان

                        ایالت ویرجینیا

                        ایالتی با 8 رئیس جمهور




                        جورج واشنگتن ، اولین رئیس جمهور، در 22 فوریه 1732 در مزرعه پدرش در Popes Creek، در شهرستان Westmoreland متولد شد. او در 6 ژانویه 1759 با مارتا دندریج کوستیس، بیوه ای با دو فرزند خردسال، ازدواج کرد. واشنگتن در طول جنگ فرانسه و هند (1754-1763) فرماندهی نیروهای ویرجینیا را برعهده داشت و ابتدا نماینده فردریک و سپس شهرستان فیرفکس در مجلس برگزس بود . او همچنین نماینده شهرستان فیرفکس در دو کنوانسیون انقلابی اول 1774 و 1775 بود. در سال 1775 واشنگتن فرمانده ارتش قاره ای شد که شش سال بعد به پیروزی نهایی در یورک تاون منجر شد. او همچنین ریاست کنوانسیون قانون اساسی را که در فیلادلفیا در سال 1787 تشکیل شد، بر عهده داشت. واشنگتن در 14 دسامبر 1799 در مونت ورنون درگذشت و در آنجا به خاک سپرده شد.


                        توماس جفرسون ، سومین رئیس جمهور، در 13 آوریل 1743 در شادول، در شهرستان آلبمارل به دنیا آمد. او در سال 1772 با مارتا ویلز اسکلتون ازدواج کرد و صاحب پنج دختر و یک پسر شد. جفرسون قبل از انتخاب به ریاست جمهوری در سال 1801 در مجالس استعماری و ایالتی، به عنوان فرماندار ویرجینیا (1779-1781)، به عنوان وزیر فرانسه (1784-1789)، به عنوان وزیر امور خارجه (1790-1793) و به عنوان معاون رئیس جمهور ایالات متحده (1797-1801). جفرسون دو دوره به عنوان رئیس جمهور از 4 مارس 1801 تا 3 مارس 1809 خدمت کرد. او همچنین نویسنده اعلامیه استقلال و اساسنامه ویرجینیا برای آزادی مذهبی و بنیانگذار دانشگاه ویرجینیا بود. جفرسون در 4 ژوئیه 1826 در مونتیچلو ، جایی که به خاک سپرده شده است، درگذشت.


                        جیمز مدیسون ، چهارمین رئیس جمهور، در 16 مارس 1751 در نزدیکی پورت کانوی، در شهرستان کینگ جورج به دنیا آمد. او در سال 1794 با دالی پین تاد ازدواج کرد . آنها فرزندی نداشتند. مدیسون برای اولین بار در سال 1776 در مجلس قانونگذاری ایالتی خدمت کرد. مدیسون به عنوان عضوی از کنوانسیون قانون اساسی فیلادلفیا در سال 1787، نقش اصلی را در تدوین و تصویب قانون اساسی ایالات متحده ایفا کرد و به عنوان پدر قانون اساسی شناخته شد. او در زمان جفرسون به عنوان وزیر امور خارجه خدمت کرد و جانشین دومی به عنوان رئیس جمهور شد. دو دوره مدیسون از 4 مارس 1809 تا 3 مارس 1817 به طول انجامید، در این مدت ایالات متحده در جنگ 1812 با بریتانیای کبیر شرکت کرد. مدیسون در 28 ژوئن 1836 در مونپلیه در اورنج کانتی درگذشت و در آنجا به خاک سپرده شد.


                        جیمز مونرو ، پنجمین رئیس جمهور، در 28 آوریل 1758 در شهرستان وست مورلند به دنیا آمد و در زمان های مختلف در فردریکزبورگ، در شهرستان آلبمارل، و در اوک هیل، در شهرستان لودون زندگی می کرد. او در سال 1786 با الیزابت کورترایت از نیویورک ازدواج کرد و صاحب دو دختر شد. او دو بار فرماندار ویرجینیا بود ، پست‌های دیپلماتیک مختلفی داشت و قبل از انتخاب شدنش به عنوان رئیس‌جمهور زیر نظر مدیسون به عنوان وزیر امور خارجه و وزیر جنگ خدمت کرد. او در طول خدمت خود به عنوان وزیر جنگ، به عنوان وزیر امور خارجه ادامه داد. مونرو دو دوره به عنوان رئیس جمهور از 4 مارس 1817 تا 3 مارس 1825 خدمت کرد. او در 4 ژوئیه 1831 در شهر نیویورک درگذشت و در آنجا به خاک سپرده شد. در 5 ژوئیه 1858، بقایای او در قبرستان هالیوود ریچموند دفن شد.


                        ویلیام هنری هریسون ، نهمین رئیس جمهور، در 9 فوریه 1773 در برکلی، در شهرستان چارلز سیتی به دنیا آمد. او با آنا سیمز از نیوجرسی ازدواج کرد و صاحب شش پسر و چهار دختر شد. هریسون بیشتر دوران بزرگسالی خود را در قلمرو شمال غربی و در اوهایو گذراند. او در جنگ‌های هند به شهرت رسید و در نبرد تیپکانو در سال 1811 پیروز شد. او همچنین فرماندهی نیروهای آمریکایی در جنگ 1812 را بر عهده داشت. هریسون که در 4 مارس 1841 افتتاح شد، تنها یک ماه قبل از مرگ در کاخ سفید در آوریل خدمت کرد. 4. او در نورث بند، اوهایو به خاک سپرده شده است.


                        جان تایلر ، دهمین رئیس جمهور، در 29 مارس 1790 در گرین وی، در شهرستان چارلز سیتی به دنیا آمد. او دو بار ازدواج کرد، ابتدا با لتیتیا کریستین، از شهرستان نیو کنت، و سپس با جولیا گاردینر، از نیویورک، و او در مجموع هشت پسر و شش دختر داشت. تایلر در جنگل شروود، در شهرستان چارلز سیتی زندگی می کرد. او به عنوان نماینده و سناتور از ویرجینیا در کنگره ایالات متحده و به عنوان فرماندار مشترک المنافع خدمت کرد. تایلر که در سال 1840 به عنوان معاون رئیس جمهور انتخاب شد، پس از مرگ هریسون به عنوان رئیس جمهور جانشین او شد. تایلر در 6 آوریل 1841 سوگند یاد کرد و تا 3 مارس 1845 خدمت کرد. رئیس جمهور سابق از جدایی ویرجینیا از اتحادیه در سال 1861 حمایت کرد و به مجلس نمایندگان کنفدراسیون انتخاب شد . در 18 ژانویه 1862، او در ریچموند ، جایی که برای شرکت در جلسه افتتاحیه آن هیئت رفته بود، درگذشت. او در قبرستان هالیوود به خاک سپرده شده است.


                        زاخاری تیلور ، دوازدهمین رئیس جمهور، در 24 نوامبر 1784 در اورنج کانتی به دنیا آمد و در کنتاکی بزرگ شد. او در سال 1810 با مارگارت اسمیت از مریلند ازدواج کرد و صاحب پنج دختر و یک پسر شد. تیلور در جنگ های مختلف هند شرکت کرد و در جنگ مکزیک (1846-1848) با پیروزی های خود در پالو آلتو، مونتری و بوئنا ویستا بیشترین شهرت خود را به دست آورد. او که در 5 مارس 1849 افتتاح شد، تنها 16 ماه خدمت کرد و در 9 ژوئیه 1850 در سمت خود درگذشت. او در لوئیزویل، کنتاکی به خاک سپرده شد.


                        توماس وودرو ویلسون ، بیست و هشتمین رئیس جمهور، در 28 دسامبر 1856 در استونتون به دنیا آمد و در جورجیا و کارولینای جنوبی بزرگ شد. ویلسون و همسر اولش، الن لوئیز آکسون، اهل رم، جورجیا، که در سال 1914 درگذشت، صاحب سه دختر شدند. ویلسون در سال 1915 با ادیت بولینگ گالت از وایتویل ازدواج کرد. او به عنوان رئیس دانشگاه پرینستون (1902-1910)، فرماندار نیوجرسی (1911-1913)، و رئیس جمهور ایالات متحده از 4 مارس 1913 تا 3 مارس خدمت کرد. ، 1921. در طول دولت او، ایالات متحده وارد جنگ جهانی اول (1914–1918) در کنار متفقین شد. به عنوان بخشی از توافق صلح، ویلسون تأسیس جامعه ملل را پیشنهاد کرد و او برای مشارکت آمریکا در آن سازمان ناموفق مبارزه کرد. او در 3 فوریه 1924 در واشنگتن دی سی درگذشت و در کلیسای جامع ملی به خاک سپرده شد
                        آخرین ویرایش توسط EURASIA؛ 2024/10/12, 15:47.
                        زنده باد ازادی حقیقت دانش و سپس پیش به سوی پیشرفت

                        نظر

                        • MOSTAFAVI
                          Banned
                          • Jun 2012
                          • 5633

                          #13
                          پاسخ : روابط بین الملل و تاریخ جهان

                          رازهای تمدن جدید غرب (قسمت اول) پلانتوکراسی

                          گسترش بی‌سابقه تجارت شرق و سلطه انحصاری پرتغالی‌ها بر آن، تصرف سرزمین‌های قاره ‌آمریکا به وسیله اسپانیایی‌ها و پرتغالی‌ها و تأسیس “پلانت‌ها” (۱) در سده شانزدهم میلادی دورانی نوین را در تاریخ غرب گشود؛ دورانی که سه سده تداوم یافت و روح و مایه حیاتی خود را از دو پدیده جدید گرفت: پلانتوکراسی (۲) و تجارت ماوراء بحار. این هر دو نام‌هایی نمادین است:

                          اقتصاد پلانتوکراتیک (۳) یعنی اقتصادی که بر شالوده کشتزارهای بزرگ مستقر در مستملکات اروپاییان در جزایر و سواحل قاره آمریکا و خاوردور (پلانت‌ها) استوار شد، در واقع اقتصادی بود مبتنی بر نیروی کار انبوه میلیونی مردمی که از قاره آفریقا به بردگی گرفته می‌شدند؛ و بر این شالوده بود که اروپا طی دو سده هفدهم و هیجدهم میلادی بزرگترین نظام برده‌داری تاریخ بشری را برپا کرد.

                          تجارت ماوراء بحار نامی است که به توسعه‌طلبی اروپا در مشرق‌زمین داده می‌شود؛ تکاپویی که هیچ ربطی به تجارت متعارف نداشت و چنان‌که در سرگذشت آن دیدیم بر تهاجم و تجاوز و غارتی بی‌سابقه استوار بود. مبداء این دوران سفرهای “اکتشافی” کریستف کلمب به غرب (۱۴۹۲م.) و واسکو داگاما به شرق (۱۴۹۷م.) است و پایان آن “انقلاب صنعتی” اروپا در نیمه اول سده نوزدهم؛ تحولی که دقیقاً بر پایه سه سده انباشت و تراکم ثروت جهان در بخش‌هایی از قاره اروپا، به ویژه در جزیره انگلستان، انجام گرفت.

                          اروپاییان در هجوم خود به قاره آمریکا و جزایر اقیانوس‌ها، به منظور تأمین سلطه بلامعارض خویش، سیاست نسل‌کشی و امحاء جمعی سکنه بومی را پیش گرفتند. به نوشته ارنست ماندل:

                          وحشی‌گری هولناک “فاتحان” [کانکوئیستادورها = کنکیستادورها] (۴) اسپانیایی را در آمریکا همه می‌دانند. اینان در یک فاصله زمانی پنجاه ساله… ۱۵میلیون سرخپوست را نابود کردند و این رقم بنا به عقیده مورخین “محافظه کار” بر ۱۲ میلیون نفر بالغ می‌شد. مناطقی مانند هائیتی، کوبا، نیکاراگوئه و سواحل ونزوئلا، که تراکم جمعیت بسیار داشت، کاملاً از جمعیت خالی شد. (۵)
                          هائیتی نمونه‌ای گویاست. این جزیره‌ای است که کریستف کلمب در ۶ دسامبر ۱۴۹۲ بر آن پای نهاد و آن را هیسپانیولا نامید. جزیره‌ای پرجمعیت که در آن زمان کلمب تعداد سکنه بومی آن را ۹۰۰ هزار نفر تخمین زد. یورش اروپاییان برای یافتن طلا به این جزیره آغاز شد و در سال ۱۵۰۸ تنها ۶۰ هزار نفر از این مردم زنده بودند. در سال ۱۵۳۳ تعداد سکنه بومی تنها ۴۰۰۰ نفر گزارش شد و در نیمه سده هیجدهم هیچ نشانی از آنان برجای نماند. (۶)

                          هائیتی تا سده هفدهم در اشغال اسپانیایی ها بود. در سال ۱۶۹۷، بخش غربی جزیره به تصرف فرانسوی ها درآمد و سن دومینگو (۷) نام گرفت. فرانسوی ها با انتقال اسیران آفریقایی به این جزیره و بهره کشی از نیروی کار آنان پلانت های بزرگ پنبه و نیشکر ایجاد کردند. این پلانت ها به گروه قلیلی از ثروتمندان فرانسوی تعلق داشت. بدینسان، هائیتی به بزرگترین تولیدکننده شکر جهان بدل شد و جمعیت اندک آن به ۴۸۰ هزار نفر (۱۷۹۲) افزایش یافت. به نوشته جیمز والوین، هائیتی سهم مهمی در شکوفایی اقتصاد فرانسه پیش از سال ۱۷۸۸ داشت. (۸) در این زمان، تولید شکر هائیتی معادل ۱۹۳ میلیون فرانک فرانسه گزارش شده است (۹)؛ و ششصد کشتی و ۱۵۰۰۰ دریانورد در کار حمل و نقل برده و شکر این جزیره بودند (۱۰). با وقوع انقلاب فرانسه، در سال ۱۷۹۱ بردگان سیاه جزیره سر به شورش برداشتند؛ و اروپاییان یا به قتل رسیدند یا از جزیره گریختند.

                          کوبا نمونه برجسته دیگری از فاجعه امحاء سکنه بومی قاره آمریکاست. بر این جزیره پرجمعیت نیز در سال ۱۴۹۲ میلادی جغدی شوم به نام کریستف کلمب پای نهاد و سه سده بعد نشانی ناچیز از نسل مردم بومی آن بر جای ماند. سکنه کنونی کوبا معجونی است از اعقاب اسپانیایی ها، فرانسوی ها، آلمانی ها و بردگان آفریقایی و چینی (۱۱).

                          فاجعه بومیان تاسمانیا (۱۲) بی شک یکی از تراژدی‌های هولناک سده نوزدهم است. این جزیره بزرگ، که در جنوب استرالیا واقع است، در سال ۱۶۴۲ به وسیله یک ماجراجوی دریایی کمپانی هند شرقی هلند به نام ابل جانسون تاسمان (۱۳) “کشف” شد و در سال ۱۸۰۳ به تصرف انگلیسی ها درآمد. سیاست امحاء بومیان تا سال ۱۸۷۶، مقارن با دولت میرزا حسین خان سپهسالار در ایران، تداوم داشت و در این زمان آخرین بقایای سکنه اصلی این سرزمین از میان رفت. (۱۴) الوین تافلر می نویسد:

                          داروین خود درباره فاجعه کشتار بومیان تاسمانیا مقالاتی نوشت و با شور و حرارتی که این قتل عام در او برانگیخته بود چنین پیش بینی کرد که: در دوره ای از آینده… نژادهای متمدن انسان بطور قطع نسل نژادهای وحشی را از روی زمین برمی دارند و خود جایگزین آن می شوند. (۱۵)

                          نمونه چارلز داروین قابل تعمیم به تمامی فرهیختگان غربی نیست. در اروپا نیز بوده اند انسان های آزاده ای که فاجعه نسل کشی به وسیله غارتگران ماوراء بحار را محکوم می کرده اند. برای مثال، ویلیام هاویت، نویسنده مسیحی انگلیس، می گفت:

                          بربریت و فجایع وحشیانه‌ای که نژادهای به اصطلاح مسیحی در هر نقطه جهان و علیه مردم هر کشور مسخر مرتکب شده‌اند در هیچ عصری از اعصار تاریخ و نزد هیچ نژادی، هرقدر وحشی و عقب‌افتاده، هر اندازه بی‌رحم و بی‌شرم، نظیر ندارد. (۱۶)

                          روشن است که مستملکات پهناور و حاصلخیز ولی خالی از نیروی انسانی نمی توانست سودی برای کانون های مستعمراتی اروپا داشته باشد. هدف “پول” بود نه حکمرانی بر برهوتی خالی از سکنه. مهاجرت وسیع اروپاییان تهیدست و انتقال خیل عظیم مجرمین و تبهکاران آغاز شد ولی این نیز چاره کار نبود. چنین بود که “شکار” سکنه قاره آفریقا و انتقال آنان به مستملکات ماوراء بحار به یکی از پایه های اصلی اقتصاد دنیای غرب بدل شد. این فرایندی است که دورانی طولانی، سه سده، تداوم داشت. این بردگان در کشتزارهای پهناور مستملکات ماوراء بحار به کار گرفته می شدند. بدینسان، پدیده اقتصادی جدیدی شکل گرفت که پلانتوکراسی نامیده می شد. “جامعه زمینداری – بردگی” مستقر در این مستملکات “جامعه پلانت‌کاری” (۱۷) نام داشت.

                          “پلانتوکراسی” سده های شانزدهم تا هیجدهم دنیای غرب ثمره پیوند سه کانون است:

                          خاندان‌های حکومتگر اروپا که با قدرت سیاسی و نظامی خویش از “مالکیت” پلانت ها در برابر رقبای مهاجم حفاظت می کردند؛
                          صرافان و سرمایه‌گذاران بزرگ مراکز اصلی مالی اروپا که از طریق کمپانی های متعدد، سرمایه لازم را برای شکار برده و احداث پلانت ها تأمین می نمودند؛
                          و سرانجام، بنیانگذاران و مدیران این پلانت ها که نخبگان پلانتوکرات نامیده می شدند و الیگارشی حاکم بر پلانت ها به شمار می رفتند.
                          در پیرامون این کانون‌ها شبکه وسیعی از دلالان و ماجراجویان و شکارچیان و تجار برده حضور داشت.

                          در تاریخ‌نگاری آفریقا، دوران برده‌داری از دوران استعماری متمایز است. “دوران برده‌داری” از نیمه دوم سده پانزدهم میلادی آغاز می شود و تا سده نوزدهم تداوم دارد. سپس، “دوران استعماری” فرا می رسد. این دورانی است که قدرت های اروپایی رسماً سرزمین های آفریقایی را جزو مستملکات خود اعلام نمودند. میچل کراودر سرآغاز “دوران استعماری” در قاره آفریقا را سال های دهه ۱۸۸۰ می داند (۱۸) و تاریخ آفریقای یونسکو سال های ۱۸۸۰-۱۹۳۵ را به عنوان “دوران استعماری” این قاره متمایز ساخته است (۱۹).
                          تجارت جهانی برده در نیمه دوم سده پانزدهم به وسیله خاندان سلطنتی پرتغال بنیان نهاده شد. در سال ۱۴۱۵، هفتاد و هفت سال پیش از سفر کریستف کلمب به قاره آمریکا و هشتاد و دو سال پیش از سفر واسکو داگاما به شرق، یکی از شاهزادگان پرتغالی به نام هنری (۱۳۹۴-۱۴۶۰)، که بعدها به هنری دریانورد (۲۰) شهرت یافت، برای اشغال بندر سیتا (۲۱)، در ساحل مراکش، راهی شمال آفریقا شد. هنری این بندر را اشغال کرد و دژی استوار در آن بنیان نهاد. این نخستین مستعمره ماوراء بحار اروپاییان و سرآغاز تهاجم های پسین دریایی آنان به شرق و غرب است (۲۲).

                          هنری در سال ۱۴۱۸ در “ویلا دو انفانته” (۲۳) واقع در دماغه جنوب غربی پرتغال، کاخی ساخت و آن را به کانون تجمع و مأوای انواع ماجراجویان و راهزنان دریایی بدل ساخت و از این زمان لشکرکشی های دریایی خود را آغاز کرد. هر چند در تاریخ نگاری غرب می کوشند هنری را “کاشفی بزرگ” و “شیفته و بانی دانش دریانوردی” جلوه دهند، ولی این نکته پنهان نیست که انگیزه اصلی او “توسعه تجارت پرتغالی طلا و برده” و “جنگ با مسلمانان به منظور گسترش مسیحیت” بود (۲۴). همو بود که در سال ۱۴۵۸ تهاجمی بزرگ را علیه دولت مسلمان بنی وطاس فاس (مراکش) پیش برد.

                          نخستین بار در سال ۱۴۴۱، زمانی که “هنری دریانورد” در جستجوی راه دریایی هند به ساحل غربی آفریقا رسید، ۱۲ مرد و زن و کودک را به اسارت گرفت؛ آنان را با خود به عنوان برده به پرتغال برد و در بازار لیسبون فروخت. در هفت سال بعدی، حدود یکهزار آفریقایی “شکار” شدند و در بازار لیسبون به فروش رفتند. معهذا، با “کشف” قاره آمریکا به وسیله کریستف کلمب و تسخیر سرزمین های پهناور آن به وسیله کانکوئیستادورها بود که تجارت برده اهمیت اقتصادی فوق العاده یافت. تا این زمان از بردگان فوق به عنوان غلامان و کنیزان خانگی، در کاخ های اعضای خاندان های سلطنتی و اشراف پرتغال و اسپانیا، استفاده می شد. از این پس بردگان به یکی از ابزارهای تولید و یکی از سه عامل اصلی اقتصاد پلانت ها (نیروی کار، زمین و سرمایه) بدل شدند.

                          در دوران پنجاه ساله پس از ورود کلمب به باهاماس، اسپانیایی ها مکزیک، پرو و جزایر هند غربی را تصرف کردند و در سال ۱۵۴۲ پرتغالی ها اشغال برزیل را آغاز نمودند. در این سرزمین ها نه تنها معادن عظیم طلا و نقره به چنگ آنان افتاد، بلکه کشتزارهای وسیع تنباکو، نیل و نیشکر نیز پدید شد. اسپانیایی‌ها و پرتغالی‌ها در به‌کارگیری بومیان قاره آمریکا توفیقی نداشتند و لذا برای تأمین نیروی کار موردنیاز خود به “شکار” سیاهان آفریقایی روی آوردند. میسیونرهای اسپانیایی، به رهبری کشیشی به نام لاس کازاس که بعدها اولین اسقف مکزیکو شد، تجارت برده را تشویق می‌کردند. در سده شانزدهم صدور برده به قاره آمریکا به شکلی روزافزون تداوم داشت. (۲۵)

                          مع‌هذا، با ورود انگلیسی ها بود که تجارت جهانی برده و اقتصاد پلانت کاری در سده های هفدهم و هیجدهم میلادی اوجی شگرف و بی سابقه یافت. سپس، هلندی ها، فرانسوی ها، دانمارکی ها، سوئدی ها و سرانجام آلمانی ها نیز وارد این عرصه شدند. (۲۶)
                          تجارت انگلیسی برده از سال ۱۵۶۲، به وسیله سِر جان هاوکینز و با مشارکت الیزابت اول و تجار و صرافان انگلیسی آغاز شد و در سال ۱۵۸۵، با اشغال سرزمین “ویرجینیا” در آمریکای شمالی به‌وسیله سِر والتر رالیگ اولین پلانت‌های انگلیسی تأسیس شد. این فرایند ادامه یافت و سرانجام در زمان چارلز دوم (۱۶۶۳) به تأسیس “کمپانی سلطنتی آفریقایی بریتانیا” (۲۷)، طبق الگوی پرتغالی ها، انجامید. (۲۸) به این کمپانی نیز، چون کمپانی هند شرقی و سایر کمپانی های مشابه، امتیاز انحصاری “تجارت” در حوزه های عملیاتی آن اعطا شد.

                          منبع اصلی شکار انگلیسی برده غرب آفریقا و بازار آن مستملکات انگلیس در قاره آمریکا بود. این بردگان به طور عمده در پلانت‌های نیشکر و تنباکو به کار گرفته می‌شدند. در این زمان، کمپانی‌های انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی، هلندی، دانمارکی و آلمانی دارای قرارگاه‌های اختصاصی شکار برده در غرب آفریقا بودند. در نخستین سال‌های تأسیس “کمپانی سلطنتی آفریقایی بریتانیا”، در این منطقه صدها اروپایی به “کار” اشتغال داشتند که ۳۰۰ تن از آنها کارگزاران “کمپانی” بودند. (۲۹)

                          به نوشته جیمز والوین، “کمپانی سلطنتی آفریقایی بریتانیا”، در نخستین سال‌های فعالیتش، “بسیار موفق” بود. تا سال ۱۷۲۰ این کمپانی بیش از ۵۰۰ کشتی محموله را انتقال داد که شامل یکصد هزار برده آفریقایی می شد. (۳۰)

                          در سال ۱۶۶۰ در ماریلند و ویرجینیا تنها ۱۷۰۰ برده سیاه وجود داشت. در سال ۱۶۷۰، هفت سال پس از تأسیس “کمپانی سلطنتی آفریقایی بریتانیا”، این رقم به ۴۰هزار نفر رسید (۳۱). یک سده بعد، در سال ۱۷۶۰، نیمی از جمعیت ۴۰۰ هزار نفری ویرجینیا را بردگان تشکیل می دادند و در پایان سده هیجدهم تعداد آنها ۳۰۰ هزار نفر بود (۳۲).

                          پیش از سال ۱۷۲۵، سالیانه ۶۰۰ برده به کارولینای جنوبی وارد می شد که در ده ساله بعد به سالیانه ۲۰۰۰ برده رسید. در سال ۱۷۴۰ حدود ۴۰ هزار برده آفریقایی در این مستعمره مستقر بودند. (۳۳) در سال ۱۷۵۹ تعداد بردگان در مستعمرات جنوبی انگلیس در آمریکای شمالی تقریباً برابر با سفیدپوستان بود (۳۴).
                          علاوه بر آمریکای شمالی، یکی از کانون های مهم استقرار پلانت های انگلیسی در جزایر هند غربی بود. با سلطه بریتانیا بر این جزایر، در نیمه اول سده هفدهم جمعیت آن از ۵۰ هزار نفر به یک میلیون نفر افزایش یافت. (۳۵) تا سال ۱۷۷۵ حدود ۱/۵میلیون نفر آفریقایی در جزایر آمریکایی مستعمره بریتانیا تخلیه شدند. (۳۶) در سال ۱۸۹۹، مستعمرات انگلستان در جزایر هند غربی به شرح زیر است: جاماییکا، کایمانس (۳۷)، جزایر ویرجین (۳۸)، باهاماس، ترینیداد (۳۹)، توباگو (۴۰)، گرنادا (۴۱)، گرنادینس (۴۲)، سن وینسنت (۴۳)، باربادوس، سن لوسیا (۴۴)، دومینیکا (۴۵)، آنتیگوا، مونتسرات (۴۶)، باربودا (۴۷)، نویس و ردوندا (۴۸)، سن کریستوفر (۴۹) و آنگوئیلا. جاماییکا، جزایر ویرجین، توباگو، سن لوسیا و دومینیکا را انگلیسی ها از اسپانیایی ها، هلندی ها و فرانسوی ها گرفتند و بقیه به وسیله خود آنها تصرف شد. در این زمان، اسپانیا تنها جزایر کوبا و پورتوریکو را در تملک داشت. هلندی ها شش جزیره، فرانسوی ها پنج جزیره، دانمارکی ها سه جزیره و سوئدی ها یک جزیره از جزایر هند غربی را در تملک داشتند (۵۰).

                          در فاصله سال های ۱۷۰۰ تا ۱۷۶۰ حدود ۱۸۰ هزار نفر برده تنها به جزیره باربادوس وارد شدند که حدود ۵۰ هزار نفر آنها در سه سال اول فوت کردند (۵۱). در سال ۱۷۸۸، در باربادوس یک چهارم بردگان به مشاغل خانگی اشتغال داشتند و سه چهارم در پلانت ها بودند (۵۲).
                          در سال ۱۷۷۵ در مستعمرات انگلیسی شمال قاره آمریکا ۳۳۱ هزار برده و در مستعمرات جنوبی (ماریلند، ویرجینیا، کارولینا و جئورجیا) ۳۱۰ هزار برده، در جاماییکا ۱۹۰ هزار برده و در باربادوس بیش از ۶۰ هزار برده وجود داشت (۵۳). این ارقام به جز بردگانی است که “تجار” انگلیسی به سایر اروپاییان می فروختند. درک کرتن می نویسد:

                          در سال ۱۶۸۰ تجار ثروتمند و محترم بریستول، لیورپول و لندن در سال ۱۵۰۰۰ برده آفریقایی صادر می کردند. بعدها این رقم افزایش یافت. در فاصله سال های ۱۶۸۰ تا ۱۷۸۶ انگلستان به تنهایی بیش از دو میلیون برده را به اسارت گرفت، حمل کرد و فروخت… در سال ۱۷۹۱، چهل ایستگاه [ انگلیسی] شکار برده تنها در سواحل غربی [آفریقا] مستقر بود که نام زیبای “فاکتوری” [دفتر تجاری] را بر خود داشتند. (۵۴)

                          بدین‌سان، در سده هیجدهم میلادی انگلستان به بزرگترین قدرت برده‌دار زمانه بدل شد. در نخستین سال‌های سده هیجدهم، انگلیسی ها سالیانه حدود ۳۶ هزار برده حمل می کردند (۵۵). در سال ۱۷۷۰ نیمی از تجارت برده غرب آفریقا در دست انگلیسی ها بود که ناوگانی مرکب از ۲۰۰ کشتی با ظرفیت ۵۰ هزار برده در اختیار داشتند.(۵۶) در دهه ۱۷۸۰، حجم “تجارت” برده انگلیسی ها به ۸۰ هزار نفر در سال رسید (۵۷). بنابراین، دهه‌های پایانی سده هیجدهم میلادی و دوران اقتدار خاندان ولزلی در دربار انگلیس را باید اوج تجارت جهانی برده شمرد.

                          دکتر جفکین آلمانی می نویسد: ثروتی که در سده هیجدهم از هند و مستعمرات آمریکایی به جزیره انگلیس وارد شد عظیم است. تنها مالیات شکر مستعمرات آمریکایی انگلیس ۱/۲ میلیون پوند استرلینگ در سال بود و حجم تجارت تنباکوی آن ۲۴۰۰۰ تن در سال. (۵۸)

                          در جزایر هند غربی نیشکر، در ویرجینا به طور عمده تنباکو و در کارولینای جنوبی برنج کشت می شد.

                          “کمپانی سلطنتی آفریقایی بریتانیا” از آغاز تأسیس تا سال ۱۷۲۰، ۳۰۰ هزار تن شکر به جزیره انگلیس وارد نمود (۵۹). در سال ۱۷۰۰ شکر وارد شده به انگلیس ۵۰۰۰۰ خمره (هر خمره برابر با حدود ۴ گالن) بود که در سال ۱۷۵۳ دو برابر شد و به ۱۰۰ هزار خمره رسید. (۶۰) در سال ۱۷۸۹، در تجارت شکر بریتانیا ۳۰ هزار نفر دریانورد مشارکت داشتند. (۶۱) کل حجم شکر تولیدشده در مستعمرات انگلیسی جزایر هند غربی، از آغاز تصرف این جزایر به وسیله انگلیسی‌ها تا زمان لغو برده‌داری، بیش از ده میلیون تن گزارش شده است. (۶۲)

                          در سال ۱۷۷۵ از ویرجینیا و ماریلند حدود ۱۱ میلیون تن تنباکو و از مستعمرات انگلیسی هند غربی حدود ۱۰۰ هزار تن شکر صادر می شد. در این زمان، دیگر مصرف تنباکو و شکر در قاره اروپا به یک عادت عمومی بدل شده بود. (۶۳)

                          برنج، پس از شکر، تنباکو و گندم چهارمین صادرات باارزش آمریکای بریتانیا بود. در سال ۱۷۳۰، کارولینای جنوبی سالیانه بیش از یک میلیون تن برنج صادر می کرد که دو سوم آن به انگلستان بود. به نوشته والوین، این کالای جدید نیز مانند تنباکو و شکر “ذائقه انگلیسی” را دگرگون ساخت. والوین “فرمول” تجارت خارجی کارولینای جنوبی را چنین استخراج کرده است: واردات بیشتر برده برابر است با صادرات بیشتر برنج. (۶۴)
                          اقتصاد پلانتوکراتیک در کنار غارت شرق، نقشی چشمگیر در شکوفایی بی نظیر ثروت و رفاه جزیره انگلیس داشت با تمامی پیامدهای اجتماعی، فرهنگی و علمی آن؛ که در نیمه اول سده نوزدهم به شکل انقلاب صنعتی رخ نمود. سرزمینی فقیر که در آغاز سده نوزدهم کمتر از ده میلیون نفر جمعیت داشت، و در دو سده پیش نامدارترین شاعر آن بر “ثروت هرمز” رشک می برد و از جواهرات بی‌حسابی سخن می گفت که “دست سخاوتمند شرق” به پای پادشاهان خود می ریزد، اکنون به ثروتی دست یافته بود که حتی در رویاهایش به تصور نمی آمد. و این ثروت نه به تمامی ده میلیون سکنه جزیره انگلیس که به اقلیتی تعلق داشت.

                          در همین زمان بخش مهمی از این مردم در فقری جانکاه به سر می بردند و ثروت انبوه فوق در دست معدود خاندان هایی انباشته می شد که آنان را الیگارشی مستعمراتی می خوانیم؛ و همین الیگارشی بود که در سده نوزدهم پدیده زرسالاری جهانی را شکل داد. برای نمونه، در سال ۱۶۸۰ جزیره باربادوس در تملک تنها ۲۰۰ پلانتوکرات انگلیسی بود. (۶۵) برخی خاندان های نامدار انگلیسی چون ولزلی، یانگ، ساترلند، کول و لیندسی ثروت اولیه خود را از پلانت ها و تجارت برده اندوختند؛ همانگونه که خاندان پیت ثروت نخستین خود را در کمپانی هند شرقی اندوخت. در بررسی الیگارشی زرسالار سده بیستم با این خاندان ها آشنا خواهیم شد. در اینجا تنها تأکید می کنیم که بسیاری از اینان، از جمله پنج خاندان فوق، از گردانندگان و کارگزاران کمپانی هند شرقی نیز بودند.

                          در این تکاپو، علاوه بر پلانتوکرات ها، تجار برده نیز به ثروت های عظیم دست یافتند. در اوایل سده هیجدهم، هر برده بطور متعارف حدود ۱۶ تا ۳۶ پوند استرلینگ سود خالص داشت؛ گاه کمتر و گاه بیشتر. برای نمونه، کشتی “لاتاری” ۳۰۴ برده را از بندر لیورپول به جاماییکا برد و ۱۱۰۳۹ پوند استرلینگ سود خالص داشت. در همین زمان، کشتی “اینترپرایز” ۳۹۲ برده را به کوبا برد و سود خالص آن تنها ۶۴۲۸ پوند بود. (۶۶) بر پایه همین سود بود که ثروت های انبوه در دست کسانی چون سِر ساموئل فلودیر (۶۷) انباشته شد. ثروت این تاجر برده در سال ۱۷۶۷ حدود ۹۰۰ هزار پوند استرلینگ تخمین زده می شود. (۶۸)

                          در دوران شکوفایی اقتصاد پلانت کاری، بنادر لندن و لیورپول و بریستول مراکز اصلی صدور برده به قاره آمریکا به شمار می رفت. والوین می نویسد در اواخر سده هیجدهم لندن جمعیتی رو به رشد داشت، هرچند هنوز آنقدر کوچک بود که پیاده از مرکز تا حومه شهر تنها نیم ساعت فاصله داشت؛ و بیشتر این سکنه جدید تجار خارجی برده بودند. (۶۹) بندر لیورپول کانون اصلی تجارت برده به شمار می رفت و در آن کمپانی های خصوصی متعددی مستقر بودند که با کشتی های خود، چون کشتی “زونگ” (۷۰) که در هر سفر حدود ۵۰۰ برده را از غرب آفریقا به قاره آمریکا می برد، به کشف “معادن” برده و انتقال آن به کشتزارهای “دنیای جدید” اشتغال داشتند. (۷۱)

                          جیمز والوین در پژوهش خود تصویری گویا از حیات اجتماعی در جامعه پلانتی به دست داده است.

                          در مستملکات آمریکایی بریتانیا، “جمعیت سفید” به دو بخش تقسیم می شد: دو سوم جامعه سفیدپوستان را طبقه متوسط انگلیسی تشکیل می داد که هریک چهار برده یا کمتر در تملک داشتند؛ و یک سوم “نخبگان پلانتوکرات” بودند که مالکیت بخش عمده اراضی و انبوه بردگان به دست آنها بود (۷۲). اینان در زندگی شاهانه خود غوطه می خوردند؛ میهمانی های مجلل و پرخرج، میخوارگی و آمیزش افراطی با زنان برده بخش مهمی از اوقات شان را پر می کرد (۷۳). هر نوع عملیات جنسی با بردگان زن مجاز بود و اولین رابطه جنسی پسران سفیدپوست که به بلوغ می رسیدند معمولاً با زنان سیاهی بود که آنان را بزرگ کرده یا حتی شیر داده بودند. (۷۴) بدینسان، در قاره آمریکا نسلی پدید آمد از بردگان مادرزادی؛ انسان هایی که از پدران سفیدپوست بودند و به عنوان برده در خانه برادران و خویشاوندان پدری خود کار می کردند. (۷۵)
                          والوین بر اساس دفترچه‌های یادداشت روزانه به جای مانده از برخی “پلانتوکرات‌ها”، شرحی دردناک از رفتار ظالمانه جنسی آنان با بردگان به دست داده است. اروپاییان تا مدتها مانع از تشکیل کانون خانواده به وسیله سیاهان می شدند زیرا گمان می بردند آنان فاقد غریزه تشکیل خانواده اند؛ موجوداتی کمتر از حیوانات! سال های طولانی گذشت تا سرانجام اجازه زندگی خانوادگی به بردگان داده شد. از جمله حوادثی که در این تحول تأثیر داشت قتل توماس ساترلند بود (۷۶). او که به خاندان بزرگ برده دار ساترلند ویرجینیا تعلق داشت،‌ به وسیله یک برده مرد، که وی را در حال تجاوز به همسر یا محبوبش یافت، به قتل رسید. هرچند قاتل به وحشیانه ترین شکل مجازات شد (۷۷)، ولی این سرآغازی بود بر تعدیل رفتار جنسی اروپاییان با بردگان.

                          درباره حجم تجارت جهانی برده ارقام متفاوتی ارائه می شود. مع‌هذا، اعداد آنقدر گویا هست که بتوان ابعاد این پدیده بسیار مهم در اقتصاد دوران آغازین تمدن جدید غرب را شناخت. بر اساس سه منبع متفاوت می‌کوشیم تا تصویری از تعداد آفریقاییانی که از آغاز تا پایان دوران برده‌داری از قاره آفریقا به اسارت برده شدند به دست دهیم: مور و دنبار (نیویورک، ۱۹۶۹)، والوین (لندن، ۱۹۹۲) و مانینگ (کمبریج، ۱۹۹۰).

                          کلارک مور و آن دنبار تعداد کل بردگانی را که اروپاییان در آفریقا به بردگی گرفتند ۱۵ میلیون نفر ذکر کرده اند. در آستانه سده نوزدهم، در قاره آمریکا، اسپانیایی ها ۷۷۶ هزار و فرانسوی ها نیم میلیون برده سیاه در تملک داشتند. (۷۸)

                          به نوشته جیمز والوین، از آغاز تجارت اروپایی برده تا آستانه سده هیجدهم حدود ۱/۶۵ میلیون نفر سیاهپوست به اسارت برده شدند. (۷۹) طبق این برآورد، جمعاً حدود ۱۲ میلیون نفر برده آفریقایی به قاره آمریکا صادر شدند که ۱۰ الی ۱۲ درصدشان در مسیر مردند و حدود ۹/۶ الی ۱۰/۸ میلیون نفر از آنها در سواحل آمریکا پیاده شدند. (۸۰)

                          بنابراین، اوج برده داری در سده هیجدهم است: طبق برآورد والوین، تعداد آفریقاییانی که در این سده به آمریکا صادر شدند ۱۰/۳۵۰ میلیون نفر است که بیش از ۸۶/۲۵ درصد کل تجارت برده، از آغاز تا پایان، را دربرمی گیرد. در این میان بیشترین سهم به انگلیسی ها و سپس فرانسوی ها تعلق دارد. در سال های ۱۷۰۰ -۱۸۱۰، انگلیسی ها حدود ۳ میلیون برده آفریقایی را به اسارت بردند. این دوران بسیار مهمی در تکوین تمدن جدید غرب است زیرا تمامی سده هیجدهم و دهه نخستین سده نوزدهم را در برمی گیرد و تا آستانه “انقلاب صنعتی” انگلیس امتداد دارد. در سده هیجدهم، فرانسویان ۱/۱۵۰ میلیون نفر و سکنه اروپایی تبار آمریکای شمالی حدود ۲۰۰ هزار نفر آفریقایی را به اسارت بردند. (۸۱) در سال ۱۸۰۶، حدود شش میلیون برده در ایالات متحده آمریکا، برزیل و کوبا کار می کردند. (۸۲) در سال ۱۸۳۳، زمان لغو برده داری در مستعمرات انگلیس، تعداد بردگان انگلیس تنها ۸۰۰ هزار نفر گزارش شده است. (۸۳) اندک بودن رقم فوق به دلیل استقلال ایالات متحده آمریکاست که دیگر مستعمره انگلیس محسوب نمی شد.

                          نتایج پژوهش دقیق آماری پاتریک مانینگ، که طبق سنت تاریخ نگاری کمبریج باید مورخی “محافظه کار” تلقی شود، فراتر از این ارقام است. به نوشته او، در سده‌های شانزدهم و هفدهم میلادی حدود چهارمیلیون نفر برده از آفریقا صادر شدند و در دو سده هیجدهم و نوزدهم حدود ۱۴ میلیون نفر. مانینگ، در مجموع، کل کسانی را که در “دوران برده‌داری” از قاره آفریقا به قاره امریکا صادر شدند ۱۸ میلیون نفر می‌داند. (۸۴)

                          به نوشته مانینگ، تجارت جهانی برده از نیمه دوم سده پانزدهم میلادی در مقیاس اندک آغاز شد و تا حوالی نیمه سده هفدهم میلادی رشدی کُند (بطور متوسط سالیانه دو درصد) داشت. با تصرف مستملکات ماوراء بحار و آغاز اقتصاد پلانت کاری، در نیمه سده هفدهم اوج گرفت و حجم آن بطور متوسط به ۷۰ هزار برده در سال رسید. حدود ۶۰ درصد این بردگان مرد و ۴۰ درصد زن بودند. از نیمه سده هیجدهم تا نیمه سده نوزدهم بطور متوسط سالیانه ۶۰ هزار برده از سواحل غربی آفریقا صادر می شد. (۸۵)

                          باید توجه نمود که این آمار بردگانی را که در خود قاره آفریقا به کار گرفته می شدند، یا برای کارهای شاق به سواحل و جزایر آسیا منتقل می شدند، دربرنمی گیرد. در سال ۱۸۰۰ میلادی حدود سه میلیون نفر برده در غرب و جنوب آفریقا به کار در معادن و مزارع متعلق به سفیدپوستان اروپایی اشتغال داشتند. (۸۶) سال های ۱۸۵۰ -۱۹۰۰، که مصادف با آغاز “دوران استعماری” قاره آفریقا و استخراج وسیع معادن طلا و الماس و غیره است، اوج برده داری اروپاییان در خود قاره آفریقا به شمار می رود. (۸۷) در سال ۱۹۰۰، در سودان فرانسه، که کل جمعیت آن ۵۱۳۴۰۰۰ نفر بود، ۱۱۹۲۰۰۰ نفر برده حضور داشتند. (۸۸)

                          تجارت جهانی برده پیامدهای مدهش انسانی-اجتماعی-فرهنگی و زیست-محیطی برای قاره آفریقا داشت. برخلاف تصور رایج، آفریقای پیش از اروپاییان قاره ای “وحشی” و فاقد تمدن نبود. پ.د.کرتن در تاریخ آفریقای یونسکو این نگرش را میراث “شووینیسم فرهنگی غرب” می داند و می افزاید:

                          این طرز برخورد و برخوردهای مشابه آن، که میراث نژادپرستی است، شووینیسم فرهنگی پایداری را تقویت کرد که تمدن غربی را تنها تمدن راستین می دانست. در اواخر دهه ۱۹۶۰ بی.بی.سی. یک مجموعه تلویزیونی به نام “تمدن” ساخت که تنها به میراث فرهنگی اروپای غربی می پرداخت. در این مجموعه، پاره ای از جوامع دیگر نیز متمدن به حساب می آمدند… با این همه شووینیسم فرهنگی به اضافه نادانی، تاریخ نگاران غربی را واداشت… تا به گرایش تأسف بار و مشئوم جداسازی تاریخ آفریقای شمالی از بقیه این قاره دامن بزنند… اما بیرون راندن “نامتمدن ها” از قلمرو تاریخ تنها بخشی از جنبه سنت بسیار گسترده تاریخ نگاری غرب بوده است. توده های مردم غرب نیز از حیطه تاریخ بیرون بودند… تاریخی که بر فعالیت های اروپاییان تأکید می ورزد و عامل آفریقایی را نادیده می گیرد؛ این تاریخ در بدترین حالت خود آفریقاییان را همچون وحشیانی نشان می داد که اراده و قوه تشخیص آنان ضعیف یا بد هدایت شده بود. بنابراین،‌ بطور ضمنی این مفهوم را القا می کرد که موجودات برتری از اروپا آمدند و کارهایی را که آفریقاییان نمی توانستند انجام دهند به گردن گرفتند. حتی در بهترین حالت، تاریخ استعماری برای آفریقاییان تنها نقش های درجه دوم در صحنه تاریخ در نظر می گرفت. (۸۹)

                          صرف نظر از شاخص های مادی و کمی، بی شک، میزان رشد و حاکمیت قانون و سامان مندی اجتماعی شاخصی اصلی برای ارزیابی سطح پیشرفت هر تمدن است. ژوزف زربو، ویراستار اثر فوق، در ارزیابی پیشینه دولت های باستانی آفریقا می نویسد:

                          روشن است که در تجربه تاریخی این قاره می توان برخی اشکال حکومت بر اساس قانون را یافت. در آفریقا می گویند این شاه نیست که مقام سلطنت دارد، بلکه مقام سلطنت است که یک پادشاه دارد. این بدان معناست که شاه نیز تابع و مطیع یک قدرت بالاتر است. این اندیشه مفهوم حکومت قانون را مجسم می کند. من خود شاهد این امر در مورد امپراتوری مسی ها بوده ام. همواره عده ای این امپراتور را احاطه کرده اند و پیوسته اقداماتی را که باید انجام دهد به او خاطر نشان می کنند. در واقع، او نخستین برده قانون و عرف است. این امر، گفته دیکتاتورهای امروز آفریقا را که مدعی اند دمکراسی هیچگاه در آفریقا وجود نداشته و مقوله ای بیگانه برای آفریقاست نقض می کند. کسانی که چنین می اندیشند از واقعیت فرهنگ و تاریخ خود بی اطلاع اند. (۹۰)

                          در دوران تجارت اروپایی برده نه تنها ۲۰ الی ۲۵ میلیون نفر از سکنه این قاره در خود آفریقا، قاره آمریکا و سایر نقاط جهان به اسارت برده شدند، بلکه بخش مهمی نیز در جریان “شکار” برده به قتل رسیدند. باید توجه نمود که ارقام پیشگفته بجز کسانی است که در این ماجرای هولناک انهدام انسانی جان باختند. به نوشته والوین، در اواخر سده هیجدهم در بخش مرکزی آفریقای غربی، شکارگاه اصلی بردگان، سالیانه بین ۵۰ تا ۶۰ هزار نفر به بردگی گرفته می شدند و در همین حدود جان خود را از دست می‌دادند. (۹۱)

                          جمعیت غرب آفریقا در نیمه سده نوزدهم ۲۵ میلیون نفر گزارش شده است. برخی محققین معتقدند اگر تجارت جهانی برده نبود، این جمعیت باید ۴۶ الی ۵۳ میلیون نفر می بود. (۹۲)

                          باید بیفزاییم که نه تنها ثروت های مادی و نیروی انسانی قاره آفریقا به تاراج رفت، بلکه سکنه این قاره نیز به جوامعی ناموزون و فاقد ساختار متعادل جمعیتی و فرهنگی و بیگانه با میراث تاریخی خویش بدل شدند و بدینسان ساخت های سیاسی و اجتماعی آنان نیز منهدم شد. این فاجعه ای بزرگ تر از کشتار و اسارت انسانی و تاراج ثروت های مادی است زیرا امکان نوزایی قاره آفریقا را برای دورانی طولانی از میان برد. توجه کنیم که مردان، به ویژه مردان جوان، عموماً به اسارت برده شدند یا به قتل رسیدند و در نتیجه جمعیت زنان به شکلی نامتعارف غلبه یافت. (۹۳) این قطعاً عامل اصلی عقب ماندگی قاره آفریقاست.

                          تا دهه های متمادی پس از انقلاب های آمریکا و فرانسه برده داری همچنان تداوم داشت و همان ملت هایی که این انقلاب ها را به سرانجام رسانیدند خود بی هیچ تغییری درگیر تجارت جهانی برده بودند. ممنوعیت برده داری بطور جدی تنها در اواخر سده نوزدهم رخ داد، و این در حالی است که در منشور مشروطیت انگلستان (۱۶۸۸)، اعلامیه استقلال آمریکا (۱۷۷۶) و اعلامیه حقوق بشر فرانسه (۱۷۸۹) برابری انسان‌ها اعلام شده بود. در دنیای غرب “انسان” معنای خاص و محدودی داشت.

                          به زعم نگارنده، چهار عامل سبب پیدایش موج لغو برده‌داری شد:
                          ۱- کاهش اهمیت اقتصاد پلانت‌کاری و به تبع آن کاهش سودآوری تجارت برده.
                          ۲- آغاز و اوجگیری تجارت جهانی تریاک در اواخر سده هیجدهم و اوایل سده نوزدهم، انتقال سرمایه‌ها به این عرصه و تبدیل این پدیده جدید به محور اصلی تکاپوی جهانی الیگارشی مستعمراتی غرب. درباره اهمیت و ابعاد تجارت جهانی تریاک در آینده بحثی مستقل و مشروح خواهیم داشت. در اینجا تنها تأکید می‌کنیم که در سده نوزدهم تجارت جهانی تریاک همان جایگاهی را در اقتصاد جهانی غرب یافت که در سده هیجدهم تجارت جهانی برده داشت.
                          ۳- آغاز موج شورش‌های بزرگ بردگان در پلانت‌ها از اواخر سده هیجدهم.
                          ۴- دگرگونی در ساختار اجتماعی و فرهنگی دنیای غرب طی سده نوزدهم، پیدایش جوامع انبوه شهری و به تبع آن تأثیر پدیده “افکار عمومی” بر ساختار سیاسی این کشورها.

                          در اواخر سده هیجدهم، تجارت برده به تدریج سودآوری خود را از دست داد و افزایش شدید شکار بردگان در این زمان دقیقاً به این دلیل و برای کسب سودی متناسب با گذشته بود. طبق برآورد مانینگ، در سال ۱۵۵۰ میانگین سود یک برده ۱۰ پوند انگلیس بود، در سال ۱۶۰۰ به ۱۴ پوند رسید، در سال ۱۶۷۰ به ۵ پوند، در سال ۱۷۲۰ به ۲۵ پوند و در دو دهه نخست سده نوزدهم به ۱۵ پوند. (۹۴) در حالی که در آغاز سده هیجدهم، هر برده حدود ۱۶ تا ۳۶ پوند استرلینگ سود خالص داشت، این رقم در اواخر سده هیجدهم کاهش چشمگیر یافت. تخمین زده می شود که در دهه ۱۷۸۳-۱۷۹۳ برده داران لیورپول حدود ۲/۳۶۰ میلیون پوند استرلینگ در ازای فروش ۳۰۳ هزار نفر برده سود بردند یعنی بطور متوسط در ازای هر برده تنها ۷/۸ پوند استرلینگ (۹۵).

                          قیام های بردگان از سال ۱۷۶۰و با شورش بزرگ جاماییکا آغاز شد. این سرآغاز موجی از قیام های بردگان بود در قاره آمریکا مانند قیام سال ۱۷۹۱ هائیتی که به نظام برده داری فرانسه در این جزیره پایان داد. این قیام ها چنان وحشتی ایجاد کرد که اساس نظم برده داری را متزلزل نمود. (۹۶)

                          البته پیشگام آزادی بردگان دنیای غرب است! آقای مانینگ الغاء برده‌داری را نتیجه اوجگیری “جنبش انسان دوستانه سفیدپوستان” می‌داند. (۹۷) در اواخر سده هیجدهم مبارزه افکار عمومی غرب علیه برده‌داری آغاز شد. در سال ۱۷۷۲ خرید و فروش برده در جزیره انگلیس ممنوع اعلام شد؛ و این همزمان است با قیام های گسترده و خونین بردگان! در سال ۱۷۸۷ “انجمن مبارزه برای الغاء تجارت برده” (۹۸) در لندن تأسیس شد؛ ولی تنها در اوایل سده نوزدهم، یعنی در سال ۱۸۰۷،‌بود که دولت های انگلیس و ایالات متحده آمریکا رسماً ممنوعیت خریدوفروش برده را اعلام کردند.

                          در سال ۱۸۱۹، دولت بریتانیا “ناوگان سلطنتی مبارزه با تجارت برده” (۹۹) را تشکیل داد و در سال ۱۸۲۳ “کمیسیون ضد برده داری” در لندن تشکیل شد. انگلیسی ها به بهانه “مبارزه با تجارت برده” حرکتی عوامفریبانه و شیطنت آمیز را سازمان دادند. عرصه اصلی تحرک “ناوگان سلطنتی مبارزه با تجارت برده” آب های خلیج فارس و شرق آفریقا و اقیانوس هند بود و دستگیری این و آن “عرب” دریانورد به جرم “برده فروشی” محوری بود که تجارت جهانی تریاک را، که به تازگی اوج گرفته بود، تحت الشعاع تبلیغات خود قرار می داد. معهذا، تنها در سال ۱۸۳۳ در مستعمرات انگلیس به بردگان آزادی اعطا شد و این درست در زمانی است که تجارت جهانی تریاک خلاء‌ مالی ناشی از سقوط تجارت جهانی برده را پر کرده بود. به رغم این، تا اواخر سده نوزدهم برده داری همچنان در مستعمرات دنیای غرب پابرجا بود:

                          فرانسه تنها در سال ۱۸۴۸، یعنی ۵۹ سال پس از انقلاب فرانسه، برده داری را در مستعمراتش ممنوع اعلام کرد. ایالات متحده آمریکا تنها در سال ۱۸۶۵، یعنی ۸۹ سال پس از صدور اعلامیه استقلال، بردگی را واقعاً ملغی کرد. برده داری در مستعمرات هلند تنها در سال ۱۸۶۳ پایان یافت. برزیل آخرین کشور غربی بود که برده داری را ممنوع کرد (۱۸۸۸) (۱۰۰).

                          این پایان “برده‌داری کلاسیک” است ولی پایان سایر شکل‌های “برده‌داری” نیست. بهره‌کشی برده‌گونه سده نوزدهم از چینی‌ها در صنایع راه آهن ایالات متحده آمریکا و در معادن آفریقای جنوبی و در سنگاپور تفاوت محسوسی با “برده‌داری کلاسیک” نداشت؛ و امروزه نیز همچنان شاهد حضور انواع شکل‌های برده‌داری پنهان هستیم:

                          در آستانه سده بیست و یکم، و بر بنیاد تخریب تمدن ها و فرهنگ های کهن غیراروپایی، نوع جدیدی از برده داری شکل گرفته که میلیون ها زن را در اسارت دارد و شبکه آن در سراسر جهان گسترده است. این پدیده مفاهیم جدید چون صنعت جنسی (۱۰۱) و برده‌داری جنسی (۱۰۲) را به واژگان غرب افزوده است. در کنفرانس سال ۱۹۹۱ “سازمان زنان آسیای جنوب شرقی” گفته شد که از سال ۱۹۷۵ تا آن زمان، یعنی در فاصله شانزده سال، حداقل ۳۰ میلیون زن در سراسر جهان به فاحشه‌خانه‌ها فروخته شده‌اند. خانم واسیلیا تامزالی، رئیس بخش زنان یونسکو گفت: “صنعت جنسی بازار عظیمی‌ست که نیروهای محرکه خاص خود را داراست“. این شبکه جهانی برده داری توسط باندهای قدرتمند “مافیایی” اداره می شود که بازار جنسی را، از ژاپن تا آمریکا، در کنترل دارند. (۱۰۳)

                          با پایان دوران “تجارت جهانی برده” به شکل کلاسیک آن، توجیه و استتار این فصل سیاه از تاریخ معاصر غرب به یکی از کارکردهای تاریخ نگاری رسمی بدل شد. از سهم تعیین کننده میلیون ها برده ای که به قاره آمریکا برده شدند یا در قاره آفریقا به کار گرفته شدند، و همین حدود انسان هایی که در فرایند خونین “شکار برده” نابود شدند، در ایجاد تمدن جدید سخنی در میان نیست. و به عکس می کوشند تا سهم برده داری را در پیدایش تحول سده های نوزدهم و بیستم غرب ناچیز و کم اهمیت جلوه دهند:

                          ۱- ادعا می کنند جمعیت کودکانی که در این دوران در آفریقا از گرسنگی مردند ده برابر جمعیتی است که به بردگی گرفته شدند. (۱۰۴)

                          آقای جوزف میلر و همفکران او توجه نمی کنند که اسارت نیروی جوان و کارآمد آفریقا فقر و بیچارگی کودکان و مردان و زنان از کارافتاده و بی پناه را در پی داشت و مرگ انبوه کودکان را سبب شد. کم نبودند کودکانی که والدین شان به اسارت رفتند و لاجرم محکوم به مرگ شدند. بنابراین، باید رقم مرگ و میر این کودکان را نیز به تعداد انسان هایی که مستقیماً در جریان برده گیری به قتل رسیدند افزود و آن را از پیامدهای تجارت اروپایی برده دانست. فقر مرگبار و قحطی های مدهش پسین، همه و همه پیامدهای مستقیم این “تجارت” بود و لاغیر.

                          ۲- با بزرگنمایی “برده‌داری باستان” و تعمیم نمونه های یونان و روم به سراسر جهان، “نظام برده‌داری” را یک پدیده طبیعی و همه گیر در تمامی جوامع بشری جلوه‌گر می‌سازند و بدینسان همگان را در این “گناه” سهیم می‌کنند. برای نمونه، پاتریک مانینگ می‌نویسد: “برده‌داری نهادی است که در همه یا اغلب جوامع بشری در طول تاریخ وجود داشته است” (۱۰۵).

                          این مسئله به بررسی مستقل نیاز دارد. اجمالاً باید گفت به یقین “برده‌داری باستان” در برخی تمدن‌ها، که با “غلامی خانگی” تفاوت اساسی دارد، هیچ‌گاه نمی‌توانسته ابعادی حیرت‌انگیز چون برده‌داری سده‌های اخیر داشته باشد. تأکید می‌کنیم که اروپای سده های هفدهم و هیجدهم گرداننده بزرگترین “نظام برده‌داری” تاریخ بشری بود.

                          ۳- “تجارت اروپایی برده” در کنار “تجارت اسلامی برده” عنوان می‌شود. بدین‌سان به جعل پدیده‌ای به‌نام “برده‌داری اسلامی” در قاره آفریقا دست می زنند تا فاجعه اسارت و نابودی میلیون ها انسان را فرایندی طبیعی جلوه دهند. گویی قاره آفریقا هماره معدن “برده” بوده و تنها استخراج کنندگان آن تغییر کرده اند! به یکی از جدی ترین پژوهش های دانشگاه کمبریج در زمینه تجارت برده در قاره آفریقا توجه کنیم:

                          آقای پاتریک مانینگ محقق منصفی است. او می نویسد قطعاً حضور بیش از ده میلیون نفر برده در “دنیای جدید” (آمریکای شمالی) که به “کثیف ترین و شاق ترین کارها” گمارده شدند در ساختن آمریکای جدید مؤثر بود، ولی این تجارت برای قاره آفریقا نیز سودمند بود زیرا “سبب پیدایش کارخانه ها و مراکز فرهنگی مانند شهر کانو (۱۰۶) در نیجریه شد” (۱۰۷).

                          مانینگ سپس در برابر “برده‌داری غربی”، پدیده‌ای به نام “برده‌داری شرقی” یا “برده‌داری اسلامی” یا “برده‌داری اسلامی خاورمیانه” را مطرح می‌کند (۱۰۸). ملاحظه می‌شود که آقای مانینگ هم “منافع” تجارت جهانی برده برای قاره آفریقا را فراموش نمی‌کند و هم “سهم برده داری اسلامی” را در این تجارت!

                          به زعم آقای مانینگ، “اوج تجارت اسلامی برده” در سال های ۱۷۵۰ تا ۱۹۰۰ میلادی است. (۱۰۹) لابد منظور دستجات کوچک و حقیر دزدان دریایی خلیج فارس و شرق آفریقا و “تجاری” است که بسیاری شان دلالان و کارگزاران بومی اروپاییان بودند و با الگوگیری از آنان و برای بهره برداری از این خوان گسترده به خرید و فروش “غلام” و “کنیز” دست می زدند. به راستی، چرا “تجارت اسلامی برده” پیش از سال ۱۷۵۰، در زمان حضور حکومت های مقتدر مسلمان منطقه چون دولت شاه عباس صفوی و دولت اورنگ زیب، به اوج خود نرسید و رونق آن مقارن با اوج تجارت اروپایی برده است؟! آیا جز این است که این پدیده خود معلول تجارت اروپایی برده و از عوارض و حواشی کم اهمیت آن است و پدیده ای مستقل به شمار نمی رود؟!

                          طبق تصویر آقای مانینگ، باز هم غرب “ناجی” است زیرا به “برده‌داری اسلامی”، پس از آنکه سرزمین‌های اسلامی در زیر سلطه استعماری آن قرار گرفتند، پایان داد! مصر در سال ۱۸۸۲، مراکش در سال ۱۹۱۲، و ترکیه و ایران و عربستان تنها پس از سال ۱۹۲۰ و عضویت آنان در مجمع ملل به “برده‌داری” پایان دادند! (۱۱۰) ظاهراً قبل از سال ۱۹۲۰، یعنی پیش از کودتای ۱۲۹۹، در ایران توده های انبوه “بردگان” وجود داشته که ما از آن بی خبریم. باید از تاریخ نگاری عصر پهلوی سپاسگزار بود که “لغو برده‌داری در ایران” را در زمره “اصلاحات” رضاخان عنوان نکرد!

                          اگر مفهوم “برده‌داری” به درستی درک شود، درمی یابیم که برخلاف ادعای مانینگ، برده داری “در همه یا اغلب جوامع بشری در طول تاریخ” وجود نداشته است. ایران عصر هخامنشی نمونه ای گویاست. (۱۱۱)

                          در بسیاری از جوامع کهن پدیده “غلامی” وجود داشت ولی این با “نظام برده‌داری”، که در چند تمدن معین (به ویژه مصر و یونان و روم باستان) به شکلی نمونه‌وار دیده می‌شود، تفاوت دارد. دلیل آن کاملاً روشن است. “برده‌داری”، به عنوان یک نظام اقتصادی، دارای کارکرد تولیدی معینی است یعنی باید عرصه‌ای برای بهره‌کشی از این نیروی انبوه وجود داشته باشد. در غیر این صورت، “غلامان” و “کنیزان” هماره در سطحی محدود و ناچیز می‌مانند. به عبارت دیگر، باید “پلانت”هایی باشد تا “بردگانی” به کار گرفته شوند. در صورت فقدان “پلانت”، “غلام” و “کنیز” همان کارکردی را دارد که پیش از تملک قاره آمریکا در اسپانیا و پرتغال داشت. چنانکه دیدیم، از آغاز تا نیمه سده هفدهم، تجارت اروپایی برده رشدی اندک داشت و تنها زمانی به اوج میلیونی خود رسید که کشتزارهایی قابل اعتنا در قاره آمریکا به چنگ اروپاییان افتاد. در سرزمین های شرق، از چین تا ایران و عثمانی و خاورمیانه عربی و شمال آفریقا، هیچگاه چنین مناطق خالی از سکنه کهن بومی وجود نداشت تا نیازی به “واردات” برده و بهره کشی از نیروی کار آنان باشد. در میان ملت های شرقی تنها ژاپنی ها، در سده نوزدهم و اوایل سده بیستم، برای قطع انبوه جنگل های خود از طریق اسارت کره های به ایجاد یک نظام برده داری قابل اعتنا دست زدند.

                          بررسی منابع تاریخ و متون ادبی و اساطیری سرزمین های اسلامی، چون شاهنامه فردوسی، روشن می کند که در این کشورها “غلام”، “برده” به مفهوم “کلاسیک” و “جدید” اروپایی آن نیست. برای نمونه، در سده پنجم هجری/یازدهم میلادی، امیر عنصرالمعالی در قابوسنامه کارکردهای “غلامان” و مختصات هر یک را چنین ذکر می کند:

                          ۱- “بنده از بهر خلوت و معاشرت خری”.
                          ۲-“علامت غلامی که ملاهی (۱۱۲) را شاید…”
                          ۳-“علامت غلامی که سلاح را شاید…”
                          ۴-“علامت غلامی که خادمی سرای زنان را شاید…”
                          ۵-“علامت غلامی که… ستوربانی را شاید…”
                          ۶-“علامت غلامی که فراشی و طباخی را شاید…” (۱۱۳)

                          می بینیم که عنصرالمعالی “غلام” را معادل “خدمتکار” خانگی آورده است. این “غلامان” در شش عرصه به کار اشتغال داشتند: خلوت و معاشرت، ملاهی، سلاح وری، خادمی سرای زنان، ستوربانی، فراشی و طباخی. از به کارگیری “غلام” در تولید، آن هم تولید وسیع و بزرگ، سخنی در میان نیست.

                          دقت در اثر فوق روشن می‌کند که نگهداری “غلام” و “کنیز” هزینه‌ای بر مخارج خانوار می‌افزود و “عقل معاش”، حتی به حکمرانی چون عنصرالمعالی، محدودیت شمار آنان را توصیه می‌کرد:

                          خدمتگار چندان دار که نه گریزد. و آن را که داری به سزا نیکودار که یک تن ساخته داری به که دو تن ناساخته. (۱۱۴)

                          اگر در سرزمین های اسلامی بهره کشی از “بردگان” در شاخه های اصلی تولید وجود داشت، امروزه ما باید شاهد حضور جدی بازماندگان آنان می بودیم و این پدیده در ترکیب جمعیتی و فرهنگ جوامع خاورمیانه قطعاً بازتاب جدی می یافت؛ درست مانند جامعه سیاهان ایالات متحده آمریکا یا بقایای بردگان کره ای در ژاپن. در ایران بقایایی بسیار ناچیز از نژادهای آفریقایی مشاهده می شود ولی نمی توان ادعا کرد که اینان بقایای “بردگان”اند. به نظر می رسد بسیاری از اینان در مراوده طبیعی جمعیتی با قاره آفریقا به ایران مهاجرت کرده اند. برای نمونه، در جنوب ایران گروه های انگشت شماری از سیاهپوستان دیده می شوند که به “کولو” شهرت دارند. ” کولوها” بطور سنتی به مشاغلی چون پاک کردن گندم در زمان درو اشتغال دارند. اینان در واقع بقایای طوایف مهاجرند با حرفه های معین و تخصصی؛ مانند “کولی‌های” مهاجر هندی. این در حالی است که پرتغالی ها و یهودی ها به مدت ۱۰۸ سال بر بندر هرمز و مناطق همجوار آن حاکمیت داشتند و قطعاً به دادوستد برده نیز مشغول بودند.

                          و نیز باید توجه کنیم که در سرزمین های اسلامی “غلام” از حقوق معین برخوردار بود و این با “برده” اروپایی تفاوت اساسی دارد. در اینجا “غلام” در زمره اعضای خانواده به شمار می رفت و در آنجا “برده” ابزاری بود فروتر از حیوان. در سرزمین های اسلامی “غلام” بطور جدی از امکان “تحرک اجتماعی” برخوردار بود. کم نیستند دودمان های غلامانی که در سرزمین های اسلامی به حکومت رسیدند: غزنویان ایران، ممالیک دهلی، ممالیک ترک و چرکس مصر از اینگونه‌اند. بنابراین، پدیده “غلامی” در شرق با “بردگی” در غرب دو پدیده کاملاً متمایز فرهنگی و اقتصادی است و یکسان انگاری این دو خطاست.

                          پیش از ورود اروپاییان، “تجارت برده” در شرق رواجی نداشت و از سده شانزدهم به وسیله پرتغالی ها، و سپس انگلیسی ها و هلندی ها و سایر اروپاییان، رایج شد. دیوید در تاریخ بمبئی می نویسد: “کمپانی هند شرقی اولین سازمانی نبود که به تجارت برده مبادرت ورزید. پیش از آن پرتغالی‌ها درگیر این کار بودند. در دوران حاکمیت انگلیس، حمل و نقل انسان‌های غیرمسیحی تقریباً تا پایان سده نوزدهم ادامه یافت.” انگلیسی ها در بمبئی دارای برده بودند و بردگان آفریقایی آزادانه در بمبئی خریدوفروش می شدند.

                          در سال ۱۷۶۳ کارستن نیبور سیاح دانمارکی (۱۱۵)، دارای یک برده زن سیاه بود و دوست داشت او را با خود به انگلستان ببرد ولی به علت ترس از مسلمانان ایران و عثمانی، در مسیر حرکتش، او را در هند رها کرد. (۱۱۶)

                          دیوید می نویسد: “مشارکت کمپانی هند شرقی در تجارت برده از نامه‌هایی که در سال ۱۶۷۶ در سورت نوشته شده نمایان است“. در این نامه ها از جمله دستور خرید یکصد “مستخدم سیاه” داده شده که ابتدا کشیش کمپانی آنها را مسیحی کند و سپس ارسال شوند. در نامه دیگر از بندر سورت به بمبئی دستور داده شده که بردگان به حساب کمپانی از “ماجراجویان دریایی” خریداری شوند و با احتیاط لازم، که نگریزند، در عملیات ساختن قلعه به کار گرفته شوند.

                          بردگانی که در هند به اسارت در می آمدند معمولاً برای کار به جزیره سن هلنا اعزام می شدند و غیر مسیحیانی که دزدی می کردند نیز به بردگی محکوم می شدند. کودکان برده را از سواحل مالابار (محل استقرار یهودیان کوچن) به خارج حمل می کردند. اسنادی از حمل کودکان در سال ۱۶۷۵ به دستور جرالد اونگیر و نیز در سال ۱۶۸۵ موجود است.

                          کمپانی هند شرقی تأمین بردگان موردنیاز پادشاه انگلیس را نیز به دست داشت. طبق مندرجات یک سند، در سال ۱۶۸۳ چارلز دوم خواستار ارسال یک برده مرد و دو برده زن “بسیار کوتوله” سیاهپوست شد؛ مرد در سن ۱۷ و زنان در سن ۱۴ با “ویژگی‌های خوب”. طی نامه دیگر، در مارس ۱۶۹۰ مرکز کمپانی در لندن از نمایندگی خود در بمبئی خواستار ارسال یکصد برده یا بیشتر، از هر دو جنس و از هر طایفه ای که موجود باشد، و نیز ۲۰ یا ۳۰ برده سیاه برای امور نظامی شد.

                          طبق قوانین بمبئی، کولی های مستقر در حومه این شهر نیز بردگان کمپانی محسوب می شدند و کودکان آنها به عنوان برده در کشتی ها یا کارگاه ها به کار گرفته می شدند. به نوشته دیوید، ‌”از نخستین روزهای استقرار کمپانی در بمبئی، صادرات برده از ماداگاسکار و آفریقا کار معمول کمپانی بود” (۱۱۷).

                          موج تبلیغاتی “مبارزه با برده‌داری” را در هند جان ریچاردسون (۱۱۸) آغاز کرد؛ در دوران حکومت لرد ریچارد ولزلی (۱۷۹۸-۱۸۰۵) و اوج تهاجم نظامی به سرزمین هند!

                          در این زمان، دیوان عالی بریتانیا مقرر کرده بود که در سرزمین بنگال، چون گذشته، ملاک قضایی حکومت کمپانی هند شرقی قوانین اسلامی و احکام قضات مسلمان باشد. جان ریچاردسون، که خود قاضی بود، توطئه ای را علیه این تصمیم دیوانعالی بریتانیا و برای بی اعتبار ساختن فقه اسلامی در هند آغاز کرد و برای این کار در موضع “پرچمدار مبارزه با برده داری” قرار گرفت.

                          جان ریچاردسون، طی یک اقدام سنجیده و زیرکانه، “استفتایی” برای برخی حکام شرع مسلمان هند، که “صدر عدالت” نامیده می شدند، فرستاد و نظرشان را درباره حقوق “غلامان” و “کنیزان” جویا شد. علمای ساده لوح فوق نیز همان پاسخی را دادند که ریچاردسون و همکاران پس پرده او پیش بینی می کردند و در انتظار آن بودند.

                          ریچاردسون فارغ التحصیل دانشگاه آکسفورد بود و از اسلام شناسان برجسته کمپانی هند شرقی به شمار می رفت. او سال ها پیش (۱۷۷۷) فرهنگ فارسی، عربی و انگلیسی را منتشر کرده، دارای تألیفاتی در زمینه ادبیات عربی و فارسی بود و از نخستین مترجمان غزلیات حافظ به زبان انگلیسی به شمار می رود. (۱۱۹) بنابراین، ریچاردسون با فقه اسلامی آشنایی داشت و می دانست که چگونه “استفتای” خود را مطرح کند تا پاسخ مطلوب را دریافت نماید.

                          ریچاردسون در این استفتا پرسید: اولاً، طبق قوانین اسلام برده داری در چه مواردی جایز است؟ ثانیاً، مالکین بردگان چه حقوق و اختیاراتی در رابطه با بردگان، به ویژه بردگان زن دارند؟ ثالثاً، چه نوع تجاوزهایی به بردگان، به ویژه بردگان زن، از سوی مالک آنها قابل مجازات است و مجازات آن چیست؟

                          پاسخ کتبی مفتیان هند چنین بود: همه انسان ها بالطبع آزاد و مستقل اند و هیچ کس حق ندارد آنها را به ملکیت درآورد مگر کفار حربی را. بنابراین، اگر مسلمانان شهری را که در آن کفار زندگی می کنند مسلحانه تصرف کنند، اهالی کافر آن شهر به ملکیت مسلمانان درمی آیند و امام می تواند یا آنها را به قتل رساند یا به عنوان غلام میان لشکریانش تقسیم کند یا آنها را آزاد نماید و اجازه دهد در مقابل پرداخت جزیه در سرزمین اسلامی زندگی کنند. مفتیان فوق سپس به تفصیل احکام موارد فوق را شرح دادند! (۱۲۰)

                          در این “استفتا” چیزی جز شیطنت و در این پاسخ چیزی جز ساده لوحی مفرط مستتر نیست. نتیجه روشن است: اگر مجاز باشد که مسلمانان در جنگ با “کفار” آنان را به بردگی گیرند چرا همین “حق” از سوی اروپاییان باید نکوهید و محکوم باشد؟!

                          جان ریچاردسون با دریافت پاسخ های مکتوب علمای مسلمان هند، نتیجه ای را که می خواست گرفت. او با انتشار این پاسخ ها در مطبوعات انگلیس پرچم “مبارزه برای آزادی بردگان” در هند و دفاع از حقوق ایشان را برافراشت و جنگ تبلیغاتی شدیدی را علیه حاکمیت قضای اسلامی بر هند آغاز کرد. او خواستار تجدیدنظر در “احکام اسلامی برده‌داری” شد و سالوسانه افزود: “باید از خداوند سپاسگزار بود که مقدر فرمود سرزمین هند در تحت نظارت و حکومت ملت انگلستان باشد“. به زعم ریچاردسون، “قساوت” و “ضدانسانی بودن” پاسخ مفتیان مسلمان هند “باورنکردنی” بود (۱۲۱).

                          ریچاردسون متن استفتای خود و پاسخ ها را به همراه شرحی مفصل برای دیوانعالی بریتانیا فرستاد. او در نامه خود نوشت: فرض کنیم اربابی به یک برده زن، که در زیر سن بلوغ است، بی شرمانه تجاوز کند و او در اثر این تجاوز جان بسپرد. در این صورت دادگاه اسلامی او را تنها به پنجاه غروش (۱۲۲) جریمه محکوم می کند. ریچاردسون افزود: “ای خدای بزرگ! چگونه ممکن است دولت بریتانیا چنین قانون هولناکی را تأیید کند؟” (۱۲۳) نتیجه روشن است: استقرار حاکمیت قوانین و قضای انگلیس بر مستملکات بریتانیا در شبه قاره هند!

                          اگر اجرای این توطئه در زمان حاکمیت خاندان ولزلی بر هند به اندازه کافی گویا نباشد؛ از طریق پیوندهای کنونی خاندان ریچاردسون می توان رابطه جان ریچاردسون را با الیگارشی زرسالار معاصر شناخت.

                          نظر

                          • EURASIA
                            عضو فعال
                            • Jan 2022
                            • 1253

                            #14
                            پاسخ : روابط بین الملل و تاریخ جهان

                            مکتب کپنهاگ



                            مکتبی مهم در روابط بین الملل

                            مشهور به خاطر

                            1 - امنیت زدایی از روابط بین الملل

                            2- مکتب کمکی برای مکتب سازه انگاری از دیگر مکاتب مهم روابط بین المللی

                            انتقاد به ان :

                            اروپا محور بودن مباحث ان است

                            این مکتب مدیون بری بوزان است

                            متفکر روابط بین المللی که در کتابخودش به نام کشورها و مردم ها و ترس در روابط بین المللی در سال 1983

                            سبب به وجود امدن این مکتب شده است

                            گویا بری بوزان این کتاب و این مکتب را برای ایت الله خامنه ایی نوشتند که اینقدر بر روی امنیت تاکید کرده است

                            که همه ابعاد دیگر زندگی را نادیده گرفته است

                            از مهمترین مباحث این مکتب امنیت منطقه ایی است نه امنیت همسایه ها

                            من در زیر یکی از خصلتهای این مکتب را از دانشنامه بریتانیکا باز گو می کنم.

                            مفهوم مجتمع‌های امنیتی منطقه‌ای، چگونگی دسته‌بندی امنیت در مناطق جغرافیایی را پوشش می‌دهد. نگرانی های امنیتی به خوبی در مسافت ها حرکت نمی کنند و بنابراین تهدیدها به احتمال زیاد در منطقه رخ می دهند. امنیت هر یک از بازیگران در یک منطقه با امنیت بازیگران دیگر در تعامل است. اغلب وابستگی شدید امنیتی در داخل یک منطقه وجود دارد، اما نه بین مناطق، که چیزی است که یک منطقه را تعریف می‌کند و امنیت منطقه‌ای را به یک حوزه مطالعاتی جالب تبدیل می‌کند. کشورهای عایق گاهی مناطق را منزوی می کنند. یک مثال موقعیت افغانستان بین خاورمیانهو جنوب اسیا است . عایق‌ها مرزهای بی‌تفاوتی را مشخص می‌کنند، جایی که پویایی‌های امنیتی پشت سر هم قرار می‌گیرند. آنها در تضاد با ایده سنتی " دولتهای حائل " هستند که در نقاطی قرار دارند که پویایی های امنیتی شدید است (به عنوان مثال بلژیک بین آلمان و فرانسه). مناطق را باید به‌عنوان سیستم‌های کوچکی در نظر گرفت که سایر نظریه‌های روابط بین‌الملل (IR) مانند تئوری موازنه قدرت ، قطبیت، وابستگی متقابل، سیستم‌های اتحاد و غیره را می‌توان در آنها به کار برد.
                            زنده باد ازادی حقیقت دانش و سپس پیش به سوی پیشرفت

                            نظر

                            • EURASIA
                              عضو فعال
                              • Jan 2022
                              • 1253

                              #15
                              پاسخ : روابط بین الملل و تاریخ جهان

                              دیشب مکتب کپنهاگ در روابط بین المل به صورت خلاصه معرفی کردم امشب یک مکتب مهم دیگر معرفی کنم



                              مکتب پاریس در روابط بین المللی

                              شناخته شده به خاطر

                              1- جامعه سیاسی بین المللی

                              2- رویکرد چند رشته ایی به روابط بین المللی

                              3- تفکر فرانسوی بین المللی

                              اصولا ما ادم ها از هر کشوری که هستیم جو غالب ان کشور هم بر مسلط خواهد شد

                              در فرانسه هم چون به صورت سنتی رشته جامه شناسی تسلط قدرتمندی دارد

                              طبعا متفکرین روابط بین الملل اهل فرانسه رویکرد جامعه شناسی از روابط بین الملل اخذ کردند

                              لب کلام این مکتب را میشود این طور توضیح داد

                              که امنیت بین المللی از درون جامعه بر می خیزد. و تمرکز را بر جامعه داخلی می بایستی گذاشت

                              متفکر مهم این مکتب دیدی بیگو اهل کشور فرانسه است

                              مکتب فوق سوال می کند که جامعه چه درکی از امنیت دارد؟

                              و از طرف دیگر امنیت بین المللی چه تاثیری بر جامعه دارد؟



                              مکتبپ پاریس همانند مکتب کپنهاگ بر غیر امنیتی سازی روابط بین الملل تاکید دارد

                              امنیت سازی لزوما برگرفته از گفتار سیاسیون نیست بلکه یک بروکراسی قدیمی و فناوری های لازم است

                              اما مکتب پاریس یا همان جامعه سیاسی بین المللی

                              بر تعریف فوکویی از نقش پلیس در روابط جهانی تاکید دارد

                              و همچنین افکار متفکر سر شناس پیر بوردیو تاثیر گرفته است
                              زنده باد ازادی حقیقت دانش و سپس پیش به سوی پیشرفت

                              نظر

                              در حال کار...
                              X