گذرگاه تاریـــــــــــــــــــخ

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • عليرضا جمالی
    مدیر (ستاره‌دار 20)
    • Oct 2010
    • 1294

    #1

    گذرگاه تاریـــــــــــــــــــخ

    روزنامه کیهان ۱۹ فروردین ۱۳۵۸:

    "امیرعباس هویدا به دلیلی ارتکاب جرایمی چون افساد فیالارض، خیانت به ملت، شرکت مستقیم در فعالیتهای جاسوسی به نفع غرب و صهیونیسم، قیام علیه امنیت و استقلال کشور با تشکیل کابینه های دست نشانده آمریکا و انگلیس، پرداخت درآمدهای ملی حاصله از نفت به شاه سابق، فرح و ممالک وابسته به غرب و شرکت مستقیم در قاچاق هروئین در فرانسه ساعت ۷:۲۵ دقیقه دیروز اعدام شد.

    شعبه دوم دادگاه انقلاب اسلامی تهران ساعت ۲:۳۰ دقیقه بعدازظهر دیروز با تلاوت آیاتی از کلام الله مجید رسمیت یافت و امیرعباس هویدا که یک شلوار مخمل کرم رنگ و کت "جیر" به تن داشت با قیافه ای مغموم در برابر قضات دادگاه قرار گرفت. در سالن دادگاه، حدود ۵۰ تماشاچی، خبرنگار، عکاس و فیلمبردار حضور داشتند و سکوت محض، فضای دادگاه را فرا گرفته بود. هویدا پس از ورود به دادگاه، در حالیکه سعی میکرد خونسردی خود را حفظ کند با رئیس و اعضای دادگاه، سلام و احوالپرسی کرد و سپس در جایی که برای او معین شده بود نشست.

    ابتدا رئیس دادگاه با اشاره به اولین جلسه محاکمه هویدا که پیش از عید تشکیل شد و بنا به درخواست متهم به عنوان تنفس معوق ماند، گفت: آقای هویدا، شما در جلسه قبل از چگونگی اتهامتان مطلع شدید و در پاسخ به اتهامات وارده، سیستم حاکم بر جامعه را مقصر دانستید. جلسه امروز، ادامه همان جلسه است. برای آنکه بار دیگر از اتهاماتی که به شما نسبت داده شده است آگاه شوید و از خود دفاع کنید، نماینده دادسرای انقلاب اسلامی مجددا کیفرخواست صادره از سوی دادستان را جهت شما میخواند.

    آنگاه، نماینده دادسرای انقلاب اسلامی به قرائت کیفرخواست پرداخت و طی آن هویدا را مفسد فیالارض و خائن به ملت دانست.

    نماینده دادستان: آقای هویدا، در حکومت ۱۳ ساله خود نه تنها به ملت خیانت کردید، بلکه باعث شدید که اجنبی بر سرنوشت ملت ما حاکم شود. در زمان صدارت شما کشاورزی ایران به نابودی کشیده شد و صنعت که بایستی روز به روز رونق میگرفت، تبدیل به صنعت مونتاژ شد که از کشورهای سرمایهداری تغذیه میکرد.

    با برنامه های طول صدارت شما آزادی از ملت ایران سلب شد و فضای کشور ما را خفقان و سانسوری احاطه کرد که بر اثر آن هیچکس قادر نبود حرفهایش را بزند و نویسندگان و روزنامه نگاران ناگزیر بودند حقایق را به نفع رژیم شاه سابق که شما عامل اجرای فرامین و دستورهایش بودید، تحریف کنند.

    هویدا: ما در سیستمی بودیم که همه کس در آن سیستم در خدمت رژیم بودند. هر برنامه ای که دولت مجری آن بود بوسیله گروهی که به عنوان کارشناس در وزارتخانه ها بودند طرح ریزی میشد و بوسیله وزیر آن وزارتخانه به دولت پیشنهاد میشد. دولت هم آن را یا تصویب میکرد و یا تصویب آن را به مجلسین واگذار مینمود.

    در آن سیستم به عقیده من، مجلس سنا و شورای ملی بودند که نمیبایست قوانین ضدمردمی را تصویب میکردند. اگر دولت، خلاف قانون عمل میکرد این وظیفه رئیس دیوانعالی کشور بود که به دولت بگوید فلان عمل، خلاف قانون است.

    رئیس دادگاه: شما به عنوان نخستوزیر یک کشور دارای مشاورانی بودید که فقط یکی از آنها بهترین حقوقدان این مملکت بود و ظرف ۲۴ ساعت با حکم شما بریاست دیوانعالی کشور برگزیده شد. آیا این شخص که از دوستی صمیمانه شما هم برخوردار بود نگفت که کارتان، برخلاف قانون است.

    هویدا: اولاً آن شخصی را که میگویید بعدها سناتور شد و ظرف ۲۴ ساعت رئیس دیوانعالی کشور نشد، علاوه بر آن، آنها چیزی نمیگفتند. وقتی که مثلاً سالروز ششم بهمن بود همه می آمدند و در این جشن شرکت میکردند.

    رئیس دادگاه: آنها را به این قبیل مراسم میبردند، نه آنکه آنها شرکت میکردند.

    هویدا: بله، آنها را میبردند، ولی بالاخره حاضر میشدند و برای آن سیستم، تظاهرات میکردند و آن سیستم را تایید مینمودند. اگر میگویید من به عنوان نخستوزیر باید کنار میرفتم و ادامه نمیدادم حق با شماست. اگر من نمیکردم کسی دیگر میکرد.

    نماینده دادستان: اینکه میگویید اگر من نمیکردم کسی دیگر میکرد، معنایش این است که اگر امام حسین را فلانی نمیکشت کسی دیگر میکشت. این پاسخ چیزی از اتهام شما نمی کاهد.

    هویدا: سیستم آنطور بود. من آن سیستم را به وجود نیاورده بودم. قبل و بعد از من نخست وزیرانی بودند که با آن سیستم کار کردند. من هم ادامه دهنده بودم نه به وجود آوردنده.

    زندان قصر، جلسه دوم و آخر رسیدگی به اتهامات هویدا، سمت راست هویدا هادی غفاری است

    نماینده دادستان: آقای هویدا! شما در جلسه قبل هم این حرفها را تکرار کردید و سیستم را مقصر دانستید. دادگاه شما را محاکمه نمیکند. سیستم را محاکمه میکند که شما نماینده و مجری آن بودید. در آن سیستم، ملت نادیده گرفته شده بود، کشور تحت نفوذ اجنبی بود. ساواک، جوانان و مبارزان را به طرز فجیعی شکنجه میکرد و میکشت. خیلی خلاصه بگوییم آیا آن سیستم به نظر شما درست بود که شما ادامه دهنده آن بودید؟

    هویدا: من از کارهای ساواک هیچ اطلاعی نداشتم.

    رئیس دادگاه: اما رئیس ساواک، معاون شما بود چطور ممکن است رئیس از کارهای معاونش اطلاعی نداشته باشد.

    هویدا: من از طریق تشکیلات بین المللی از شکنجه های ساواک مطلع شدم. رئیس ساواک، معاون من بود، ولی نه از من دستور میگرفت و نه کارها را به من گزارش میکرد. ساواک، سیاست خارجی، سیاستهای اقتصادی و کشاورزی و غیره بوسیله مسئولان مستقیمش با پادشاه در تماس بودند و پادشاه، نظرات خود را ابلاغ میکرد.

    رئیس دادگاه: پس شما چکاره بودید؟

    هویدا: من فقط هماهنگ کننده بودم. من وقتی دانستم که در محکمه انقلابی اسلامی محاکمه میشوم خوشحال شدم و دانستم که در این محکمه عدالت هست. بنابراین سعی کردهام با شهامت و صداقت سخنم را بگویم. به همین جهت هم با جسارت میگویم که اینگونه که شما صحبت میکنید انگار، من پادشاه بوده ام و پادشاه نخست وزیر. پادشاه طبق قانون اساسی، رئیس قوه مجریه بود و ما همه حتی شاید شما هم از او اطاعت میکردیم.

    رئیس دادگاه: دادگاه، هدفش از این جلسات، رسیدن به حقایق است. اما شما حرفهای گذشته را تکرار میکنید. اگر غیر از آن، حرفهای دیگری دارید بزنید.

    هویدا: حرف دیگری غیر از آنچه زدم ندارم. شما هم که میگویید وارد جزئیات نشوید. در کلیات همین هاست که گفتم. فقط از جوانانی که بوسیله ساواک شکنجه شده اند میخواهم مرا عفو کنند. من هم بوسیله ساواک توقیف و زندانی شده بودم. اگر عمری کفاف دهد، کتابی خواهم نوشت که در آن ماجراهای از شهریور ۱۳۲۰ تا آخرین روز صدارتم را تشریح خواهم کرد.

    رئیس دادگاه : حرف دیگری دارید؟

    هویدا: نه

    بدین ترتیب دادگاه وارد شور شد و پس از یکساعت شور، هویدا را به عنوان مفسد فی الارض و خائن به ملت به اعدام محکوم کرد."
    از ادمها بت نسازید, این خیانت است ؛ هم به خودتان, هم به خودشان! خدایی میشوند که خدایی کردن نمیدانند وشما در اخر میشوید سر تا پا کافر خدای خود ساخته...

  • عليرضا جمالی
    مدیر (ستاره‌دار 20)
    • Oct 2010
    • 1294

    #2
    آخرین درخواست هویدا

    روزنامه اطلاعات 19 فروردین 1358: در آخرین لحظاتی که دادگاه انقلابی برای تعیین سرنوشت امیرعباس هویدا به شور نشسته بود، 8 دقیقه پیش از اعلام رای، خبرنگار ویژه اطلاعات فرصت یافت تا با مردی که 13 سال همچون غلامی حلقه به گوش در مسند صدارت عظمی فرمانبر طاغوت و مجری منافع امپریالیسم غرب بود، مصاحبه ای کوتاه به عمل آورد که در زیر از نظر خوانندگان ارجمند می گذرد:

    آقای هویدا نظرتان درباره نتیجه شور دادگاه چیست؟ برای خودتان چه مجازاتی را پیش بینی می کنید؟

    مهم نیست چه کیفری خواهم داد، خوشبختانه اسیر دست دادگاهی شده ام که اسلامی است و عدل را اجرا خواهد کرد.

    شما خودتان را کاملا بی گناه که نمی دانید؟ این را در دادگاه هم اظهار داشتید.

    نه من خودم را بی گناه نمی دانم، من همه مسئولیتهای دولتم را قبول می کنم، اشتباهی که در این 13 سال کردم این بود که در کارها دفت عمل به خرج نمی دادم ولی از این حرف ها گذشته است. بعضی از آنها فقط اسما وزیر من بودند و کسی دیگر به آنها دستور می داد مثل نصیری رئیس ساواک که اگر لازم می شد خود من را هم به صور مختلف تهدید می کرد.

    آقای هویدا نظرتان درباره سرنوشت وزرای کابینه خودتان یعنی آنها که دستگیر شده اند چیست؟

    من خبر ندارم، انها هرکدام در بازجویی های خود به نفع یا به ضرر مت چه گفته اند. خدا کند حقیقت را گفته باشند و لی به هر حال آنها وزرای من بوده اند، نمی توانم نظر منفی در موردشان داشته باشم. بی آنکه منکر اشتباهاتشان در طول خدمت باشم.

    آقای هویدا حرفی دارید که بزنید؟

    بله من به مطالعه زیاد خیلی علاقه دارم در طول زندگیم شبی نبوده که بدون مطالعه خوابیده باشم. البته اینجا در زندان همه گونه کتاب در اختیار من گذاشته شده و تا امروز همه آنها را خوانده ام. از قول من خواهش کنید یک سری کتاب تازه برایم بفرستند.
    از ادمها بت نسازید, این خیانت است ؛ هم به خودتان, هم به خودشان! خدایی میشوند که خدایی کردن نمیدانند وشما در اخر میشوید سر تا پا کافر خدای خود ساخته...

    نظر

    • arak_bourse
      کاربر فعال
      • Nov 2010
      • 3802

      #3
      خواندن متن زیر برای دیکتاتورهایی که فکر میکنند همیشه قدرت دارند د و خشونت به خرج میکنند شاید مناسب باشد.


      سلطان عبدالحمید میرزا فرمانفرما(ناصرالدوله) هنگام تصدی ایالت کرمان چندین سفر به بلوچستان می رود و در یکی از این مسافرت ها چند تن از سرداران بلوچ از جمله سردار حسین خان را دستگیر و با غل و زنجیر روانه کرمان می کند.پسر خردسال سردار حسین خان نیز با پدر زندانی و در زیر یک غل بودند..چند روز بعد فرزند سردار حسین خان در زندان به دیفتری مبتلا... می شود.سردار بلوچ هر چه التماس و زاری می کند که فرزند بیمار او را از زندان آزاد کنند تا شاید بهبود یابد ولی ترتیب اثر نمی دهند.

      سردار حسین خان به افضل الملک،ندیم فرمانفرما نیز متوسل می شود.افضل الملک نزد فرمانفرما می رود و وساطت می کند،اما باز هم نتیجه ای نمی بخشد.سردار حسین خان حاضر می شود پانصد تومان از تجار کرمان قرض کرده و به فرمانفرما بدهد تا کودک بیمار او را آزاد کند و افضل الملک این پیشنهاد را به فرمانفرما منعکس می کند،اما باز هم فرمانفرما نمی پذیرد.

      افضل الملک به فرمانفرما می گوید:قربان آخر خدایی هست،پیغمبری هست،ستم است که پسری درکنار پدر در رندان بمیرد.اگر پدر گناهکار است ،پسر که گناهی ندارد

      فرمانفرما پاسخ می دهد : در مورد این مرد چیزی نگو که فرمانفرمای کرمان،نظم مملکت خود را به پانصد تومان رشوه سردار حسین خان نمی فروشد.

      همان روز پسر خردسال سردار حسین خان در زندان در برابر چشمان اشکبار پدر جان می سپارد.دو سه روز پس از این ماجرا یکی از پسرهای فرمانفرما به دیفتری دچار می شود.هر چه پزشکان برای مداوای او تلاش می کنند اثری نمی بخشد.به دستور فرمانفرما پانصد گوسفند در آن روزها پی در پی قربانی می کنند و به فقرا می بخشند اما نتیجه ای نمی دهد و فرزند فرمانفرما جان می دهد.

      فرمانفرما در ایام عزای پسر خود،در نهایت اندوه بسر می برد.درهمین ایام روزی افضل الملک وارد اتاق فرمانفرما می شود.فرمانفرما به حالی پریشان به گریه افتاده و به صدایی بلند می گوید:((افضل الملک!باور کن که نه خدایی هست و نه پیغمبری!والا اگر من قابل ترحم نبودم و دعای من موثر نبوده،لااقل به دعای فقرا و نذر و اطعام پانصد گوسفند می بایست فرزند من نجات می یافت.)).افضل الملک در حالی که فرمانفرما را دلداری می دهد می گوید:قربان این فرمایش را نفرمایید،چرا که هم خدایی هست و هم پیغمبری،اما می دانید که فرمانفرمای جهان نیز نظم مملکت خود را به پانصد گوسفند رشوه ی فرمانفرما ناصرالدوله نمی فروشداین متن را در اینترنت به گردش دراورید شاید به دست دیکتاتورها برسد و شاید عبرت گیرند و شاید ......
      تحلیلگر بازار tahlilgar0@

      نظر

      • آمن خادمی
        مدیر
        • Jan 2011
        • 5243

        #4
        تلگراف آیت الله خمینی به شاه ۱۷ مهر ۱۳۴۱


        آیت الله خمینی در سال ۱۳۴۱، حق رای زنان را موجب نگرانی علماء اعلام و سایر طبقات مسلمین دانسته بود.
        بسم الله الرحمن الرحیم

        حضور مبارک اعلیحضرت همایونی

        پس از اهداء تحیت و دعا، به طوری که در روزنامه ها منتشر است، دولت در انجمن های ایالتی و ولایتی اسلام را در رای دهندگان و منتخبین شرط نکرده و به زنها حق رای داده استو این امر موجب نگرانی علماء اعلام و سایر طبقات مسلمین است.

        بر خاطر همایونی مکشوف است که صلاح مملکت در حفظ احکام دین مبین اسلام و آرامش قلوب است.

        مستدعی است امر فرمائید مطالبی را که مخالف دیانت مقدسه و مذهب رسمی مملکت است از برنامه های دولتی و حزبی حذف نمایند تا موجب دعاگوئی ملت مسلمان شود.

        الداعی روح الله الموسوی

        تلگراف خمینی به شاه ۱۷ مهر ۱۳۴۱ـ صحیفه نور، جلد اول صفحه ۷۸

        to continue, please follow me on my page

        نظر

        • آمن خادمی
          مدیر
          • Jan 2011
          • 5243

          #5
          اگر انقلاب نشده بود جام جهانی فوتبال در ایران برگزار می شد.
          تیمهای زنان در همه رقابتهای ورزشی ظاهر می شدند.
          با دوستتان در یک بار یا دیسکو قرار می گذاشتید با هم آنجا خوش می گذراندید.
          از تهران یک بلیط یکسره به نیویورک با هواپیما می گرفتید و دیگر نگران اسکن چشمی در فرودگاه نبودید.
          الان به جای 8 تا کانال مزخرف تلوویزیونی بیشتر از 100 تا کانال با طبقه بندی های درست و حسابی وجود داشت.
          الان نشریاتی مثل تایمز در ایران چاپ می شد.
          مک دونالد تو ایران شعبه داشت.
          بچه ها از همان دوران دبستان کنار همکلاسی جنس مخالف می نشستند.
          الان با سرعت 1kbps فیلم دانلود نمیکردیم.
          کپی کردن غیر مجاز بود و جرایم سنگینی داشت.
          اگر کار خلافی میکردی پلیس اینترپل تو ایران هم خفتت میکرد.
          الان جای بیت ر ه ب ر ی "دیسکو تهران" وجود داشت.
          میدانی به اسم انقلاب وجود نداشت.
          مشروب آزاد بود و این خودش باعث افزایش توریست ها می شد.
          هرکس دوست داشت حجاب سر می گذاشت.
          رجا نیوز و فارس نیوز درحسرت خواننده بودند!
          حسرت خارج رفتن نداشتید و خارجی ها حسرت ایران آمدن داشتند.
          دختر ها هم می رفتند ورزشگاه و فوتبال تماشا می کردند.
          کتاب عربی از کتب درسی حذف می شد.
          از اینکه با دوست پسر یا دوست دخترت در پارک نشسته ای دلهره نداشتید.
          ابی و داریوش در تهران کنسرت می گذاشتند.
          خارجیها برای ادامه تحصیل به ایران بورسیه می شدند.
          به نمایندگی های نایک و آدیداس و ... از طریق اینترنتی سفارش می دادید و بسته را در درب منزل تحویل می گرفتید.
          از طریق اینترنت با کارت اعتباریتان از هرکجا که می خواستید خرید می کردید. هیچ وقت دوست نداشتید ایران را ترک کنید.
          جمعیت ایران بجای ۷۵ میلیون نفر حداکثر ۵۰ میلیون میبود و درآمد سرانه هر ایرانی بجای ۵۰۰۰ دلار در سال ۲۵۰۰۰ دلار در سال بود.
          نیروگاه بوشهر امسال سی امین سال شروع بکارش رو جشن میگرفت و در کنار اون ۱۰ تا نیروگاه هسته ای دیگه داشتیم.
          در کنار اون در کویرلوت بکمک نیروگاههای خورشیدی برق قابل توجهی استحصال میشد و ایران پیشتاز استفاده از انرژیهای پاک در دنیا میبود.
          شهروندان ایرانی می تونستن بدون ویزا به ۱۵۰ کشور دنیا سفر کنند.
          ایران ایر برای چهلمین سال متوالی هیچ سانحه هوایی رو تجربه نکرده بود و از این حیث در دنیا رکورددار بود و فرودگاه بین المللی کورش کبیر در جنوب تهران که از ۱۳۶۰ جایگزین فرودگاه مهراباد شده بود بزرگترین حجم مسافر در تمام اسیا و خاورمیانه رو داشت که از این حیث ۲ برابر فرودگاه دوبی مسافر داشت.
          المپیک ۱۹۸۸ بجای سئول در تهران برگزار شده بود و تیم ملی فوتبال ایران تنها تیم اسیایی بود که از ۱۹۷۸ در تمام دوره های جام جهانی شرکت داشته و در سال ۲۰۰۲ که بازیها در ایران برگزار شد به مقام سوم رسیده بود.
          سید علی خامنه ای امام جمعه تهران به لحاظ اینکه یک آخوند روشنفکر بود محبوبیت بسیاری در بین مردم داشت.



          امّا . . . . . .

          اگر انقلاب 57 اتفاق نمیافتاد، بچه های ما با ذوق و شوق پای صحبتهای آخوندای بیسواد می نشستند و هنوز هم شور و عشق انقلابی و شهادت و جهاد داشتند
          اگر انقلاب 57 اتفاق نمی افتاد ماها در آرزوی داشتن کشور اسلامی پر پر می زدیم.
          اگر انقلاب 57 اتفاق نمی افتاد کسی نکبت قوانین عقب افتادهی جمهوری اسلامی رو درک نمیکرد.
          اگر انقلاب 57 اتفاق نمی افتاد خوشی میزد زیر دلمون و با حسرت می خواستیم دوران صدر اسلام رو شبیه سازی کنیم.

          پس . . . . . .
          همون بهتر که انقلاب 57 اتفاق افتاد. ما سوختیم ولی از خاکستر ما ایرانی آزاد و باشکوه بر پا خواهد شد.
          to continue, please follow me on my page

          نظر

          • Captain Nemo
            مدیر
            • Dec 2010
            • 2933

            #6
            در اصل توسط آمن پست شده است View Post
            اگر انقلاب نشده بود جام جهانی فوتبال در ایران برگزار می شد.
            تیمهای زنان در همه رقابتهای ورزشی ظاهر می شدند.
            با دوستتان در یک بار یا دیسکو قرار می گذاشتید با هم آنجا خوش می گذراندید.
            از تهران یک بلیط یکسره به نیویورک با هواپیما می گرفتید و دیگر نگران اسکن چشمی در فرودگاه نبودید.
            الان به جای 8 تا کانال مزخرف تلوویزیونی بیشتر از 100 تا کانال با طبقه بندی های درست و حسابی وجود داشت.
            الان نشریاتی مثل تایمز در ایران چاپ می شد.
            مک دونالد تو ایران شعبه داشت.
            بچه ها از همان دوران دبستان کنار همکلاسی جنس مخالف می نشستند.
            الان با سرعت 1kbps فیلم دانلود نمیکردیم.
            کپی کردن غیر مجاز بود و جرایم سنگینی داشت.
            اگر کار خلافی میکردی پلیس اینترپل تو ایران هم خفتت میکرد.
            الان جای بیت ر ه ب ر ی "دیسکو تهران" وجود داشت.
            میدانی به اسم انقلاب وجود نداشت.
            مشروب آزاد بود و این خودش باعث افزایش توریست ها می شد.
            هرکس دوست داشت حجاب سر می گذاشت.
            رجا نیوز و فارس نیوز درحسرت خواننده بودند!
            حسرت خارج رفتن نداشتید و خارجی ها حسرت ایران آمدن داشتند.
            دختر ها هم می رفتند ورزشگاه و فوتبال تماشا می کردند.
            کتاب عربی از کتب درسی حذف می شد.
            از اینکه با دوست پسر یا دوست دخترت در پارک نشسته ای دلهره نداشتید.
            ابی و داریوش در تهران کنسرت می گذاشتند.
            خارجیها برای ادامه تحصیل به ایران بورسیه می شدند.
            به نمایندگی های نایک و آدیداس و ... از طریق اینترنتی سفارش می دادید و بسته را در درب منزل تحویل می گرفتید.
            از طریق اینترنت با کارت اعتباریتان از هرکجا که می خواستید خرید می کردید. هیچ وقت دوست نداشتید ایران را ترک کنید.
            جمعیت ایران بجای ۷۵ میلیون نفر حداکثر ۵۰ میلیون میبود و درآمد سرانه هر ایرانی بجای ۵۰۰۰ دلار در سال ۲۵۰۰۰ دلار در سال بود.
            نیروگاه بوشهر امسال سی امین سال شروع بکارش رو جشن میگرفت و در کنار اون ۱۰ تا نیروگاه هسته ای دیگه داشتیم.
            در کنار اون در کویرلوت بکمک نیروگاههای خورشیدی برق قابل توجهی استحصال میشد و ایران پیشتاز استفاده از انرژیهای پاک در دنیا میبود.
            شهروندان ایرانی می تونستن بدون ویزا به ۱۵۰ کشور دنیا سفر کنند.
            ایران ایر برای چهلمین سال متوالی هیچ سانحه هوایی رو تجربه نکرده بود و از این حیث در دنیا رکورددار بود و فرودگاه بین المللی کورش کبیر در جنوب تهران که از ۱۳۶۰ جایگزین فرودگاه مهراباد شده بود بزرگترین حجم مسافر در تمام اسیا و خاورمیانه رو داشت که از این حیث ۲ برابر فرودگاه دوبی مسافر داشت.
            المپیک ۱۹۸۸ بجای سئول در تهران برگزار شده بود و تیم ملی فوتبال ایران تنها تیم اسیایی بود که از ۱۹۷۸ در تمام دوره های جام جهانی شرکت داشته و در سال ۲۰۰۲ که بازیها در ایران برگزار شد به مقام سوم رسیده بود.
            سید علی خامنه ای امام جمعه تهران به لحاظ اینکه یک آخوند روشنفکر بود محبوبیت بسیاری در بین مردم داشت.



            امّا . . . . . .

            اگر انقلاب 57 اتفاق نمیافتاد، بچه های ما با ذوق و شوق پای صحبتهای آخوندای بیسواد می نشستند و هنوز هم شور و عشق انقلابی و شهادت و جهاد داشتند
            اگر انقلاب 57 اتفاق نمی افتاد ماها در آرزوی داشتن کشور اسلامی پر پر می زدیم.
            اگر انقلاب 57 اتفاق نمی افتاد کسی نکبت قوانین عقب افتادهی جمهوری اسلامی رو درک نمیکرد.
            اگر انقلاب 57 اتفاق نمی افتاد خوشی میزد زیر دلمون و با حسرت می خواستیم دوران صدر اسلام رو شبیه سازی کنیم.

            پس . . . . . .
            همون بهتر که انقلاب 57 اتفاق افتاد. ما سوختیم ولی از خاکستر ما ایرانی آزاد و باشکوه بر پا خواهد شد.
            :((
            یاری اندر کس نمی​بینیم یاران را چه شد
            دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

            شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
            مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

            نظر

            • آمن خادمی
              مدیر
              • Jan 2011
              • 5243

              #7
              خاطرات....برگرفته از کتاب خاطرات سید علی خامنه ای


              : خاطرات تکرار می شوند

              حتما این نوشته را تا انتها بخوانید.

              البته اصلش آخرش است

              می خواهم در این نوشته به یکی از زندانی های خودمان بپردازم . گفتگوی وی
              با شخص بازجو بسیار شنیدنی و خواندنی است . من همه تاریخ را به تماشای
              این بازجویی فرا می خوانم . از همه پدیده های پرشتاب هستی تمنا می کنم
              بقدر زمان مطالعه این چند خط ، و اندیشه ای که پس از مطالعه آن وقت می
              برد ، موقتا دست از تلاش حتمی خود بدارند و هستی را از فروپاشی باز دارند
              :

              - سلام

              - بگیر بنشین ! ما اینجا سلام و علیک و از اینجور خرمقدس بازی ها نداریم .

              - سلام که حرف نامربوطی نیست دوست من . همه ملتها سلام دارند شما تلفن را
              که برمی دارید می گویید : الو . این الو ، اشاره به شعله آتش نیست .
              همان سلام خود ماست که به انگلیسی می شود هلو.

              - من هیچ وقت نگفته ام هلو ، همیشه گفته ام الو .

              - بهرحال شما با برداشتن تلفن ، اول کاری که می کنید به طرف مقابلتان ،
              هرکه هست ، سلام می گویید .

              - به ما گفته اند با زندانی سلام و علیک نکنید .

              - این شاید بخاطر این است که سلام و علیک بین دو نفر عاطفه برقرار می کند .

              - ظاهرا اینجا قرار است من سئوال کنم و تو جواب بدهی . انفرادی چطور بود ؟

              - سخت و تنگ و ساکت و درد ناک .

              - تو دهنت می گویی انفرادی . هتل که نیست اینجا .

              - یک حداقل هایی را باید مراعات کرد ....

              - سه وعده غذا به تو داده اند یا نه ؟

              - بله ، اگر این سه وعده را هم نمی دادند که من الان خدمت شما نبودم تا
              به پرسش های ناب شما پاسخ دهم .

              - با من لفظ قلم صحبت نکن . پرسیدم انفرادی خوش گذشت ؟

              - به خوشی شما ، من یک کتاب خواستم ندادند . یک قرآن ، یک نهج البلاغه
              حالا تلفن زدن به خانواده و ملاقات با آنان بماند .

              - جوری حق بجانب صحبت می کنی که ما اینجا نوکر تو هستیم و تو ارباب مایی
              . همین که اعدامت نکرده ایم باید ممنون ما باشی .

              - چرا من باید اعدام شوم ؟ مگر من چه کرده ام ؟

              - تو برعلیه امنیت ملی فعالیت کرده ای .

              - چه کرده ام ؟

              - سخنرانی کرده ای . نه یکبار صد بار . در تجمعات غیرقانونی شرکت کرده ای
              و سخنرانی کرده ای .

              - من در این سخنرانی ها چه گفته ام ؟

              - اتفاقا می خواهم درباره همینها با هم صحبت کنیم . تو روز دوشنبه در جمع
              دویست نفر کاسب و دانشجو، یک ساعت تمام صحبت کرده ای .

              - بله ، کاملا درست است .. صحبت های خوبی هم بود . بعضی صحبت ها هدر دادن
              وقت خود و مخاطب است اما آن صحبت دوشنبه من خوب بود .

              - تو در این یک ساعت صحبت ، یکجا گفته ای : " فضای مه آلود کشور" ، این
              عبارت ، می دانی کنایه به چیست ؟ تو فکر می کنی با یک مشت خر طرفی که یک
              عبارت را لای یک سخنرانی یک ساعته مخفی کنی و ما نفهمیم ؟


              - شما اگر بازجو نبودی و از دستگاه امنیتی کشور حقوق نمی گرفتی ، به من
              حق می دادی که حتی بیش از این نیز بگویم . اگر فضای سیاسی کشور مه آلود
              نبود ، من و شما می توانستیم بیرون از اینجا ، در باره مشترکات ملی و
              میهنی مان صحبت کنیم . نه در باره چند کلمه از یک سخنرانی یک ساعته .

              - تو روز سه شنبه در سفر به شیراز و در سخنرانی مسجد دانشگاه به سیم آخر
              زده ای و گفته ای : این چه مملکتی است که نظامیان برمقدرات ما حاکمند .
              استاندار نظامی ، فرماندار نظامی ، فلان شرکت نظامی ، فلان معامله
              اقتصادی نظامی . و گفته ای : پس مردم چه می شوند ؟ سهم این مردم از نفت
              و جنگل و دریا کجاست ؟ چرا نظامیان کشور فکری برای این همه قاچاق نمی
              کنند ؟ چرا اعتیاد را ریشه کن نمی کنند ؟ وظیفه نظامیان مگر همین نیست که
              امنیت روانی جامعه را از جهات گوناگون تامین کنند ؟


              - جواب همه این ها می دانی چیست ؟

              - می دانم .

              - می دانی ؟ بگو ببینم اگر می دانی .

              - جواب همه پرسش های من این است : به تو چه !

              - خوب از همه چیز سردر می آوری !

              - من از چیزهای دیگر هم سردرمی آورم .

              - چهارشنبه یک نوشته را به دست یک دانشجو داده ای که ببرد آن را بین
              دانشجوهای دانشگاه توزیع کند . در این نوشته به شخص اول مملکت و اختیارات
              بیش از اندازه او اعتراض کرده ای . می دانی این مطلب می تواند سرت را به
              باد بدهد ؟


              - دوست بازجوی من ، خود شما بیا و بقول قدیمی ها کلاهت را قاضی کن . یک
              نفر ، هرچه باشد یک نفر است . با محدودیتی از توانمندیها . اگر شخص اول
              مملکت ، بخشی از این اختیارات را به قانون و نمایندگان مردم واگذار کند
              ، آن امور بهتر اداره نمی شوند ؟

              - جوابت را خودت می دانی !

              - بله ، به من چه ؟

              - در یک جلسه خانوادگی گفته ای مردم باید بتوانند طبق قانون راهپیمایی
              مسالمت آمیز داشته باشند و نسبت به چیزی که متفقند اعتراض کنند ..

              - بله ، این یک حق قانونی است .

              - به تو چه ؟ مگر تو وکیل و وصی مردمی ؟ مردم مگر به تو نمایندگی داده
              اند که حق آنها را از قانون بگیری ؟ مردم یک مشت عوام هیچ نفهمند که از
              نان شبشان خلاص نشده اند باید بفکر نان صبحشان باشند .. یک نگاهی به
              خودت بیانداز . همه الان سرشان به کار خودشان است و دارند بار خودشان را
              به منزل می برند . یکی از آن مردمی که تو دلت برای حقوق آنها می سوزد ،
              یک جعبه بیسکوییت آوردند بگویند این را بدهید به فلانی ؟ الان پیش زن و
              بچه هایشان نشسته اند و با دارو ندار خود دارند کیف دنیا را می کنند .
              نه از تو سراغی می گیرند نه کاری به حرفهای تو دارند . حرف نمی زنند اما
              می شود از بی تفاوتی شان این را فهمید که : سیاست کیلویی چند ؟ آزادی
              کیلویی چند؟ حقوق فردی و اجتماعی کیلویی چند ؟ همه رفته اند سرکارشان و
              نیم نگاهی هم به تو و زن و بچه ات نمی اندازند . تو اشتباه کردی رفتی
              سراغ اینجور قضایا !


              - بله ، اشتباه از من بود !

              - پس قبول کردی که اشتباه کردی . بیا اینجا را امضا کن و به کارهای خلاف
              خودت اعتراف کن .

              - من چیزی را امضا نمی کنم . اشتباه من در این نبود که چرا حرف از آزادی
              و حق مردم زدم . اشتباه من این بود که روی انسان بودن مسئولین کشورم
              زیادی حساب باز کردم . فکر می کردم اگر مسئولین کشورم با من مثلا به
              عنوان استاد دانشگاه و منبری و دانشجو مشکل دارند ، حداقل به خانواده ام
              جفا نمی کنند . شما مرا از کار بیکار کرده اید ، لابد دلایل خدا پسندانه
              ای هم دراختیار دارید . اما دوست من ، اگر به زعم شما من مقصرم ،
              خانواده من چه گناهی کرده اند که سرپرستشان مدتها در زندان باشد و نانی
              برسفره نداشته باشند ؟

              - این دیگر به خود تو مربوط است . هر که خربزه می خورد باید پای لرزش هم
              بنشیند . همان مردمی که نگران کمبود آزادی شان هستی بروند مشکل نان سفره
              زن و بچه ات را حل کنند . حکومتی که با تو و امثال تو مشکل دارد و سربه
              تن تو نمی خواهد ، حالا برود خرج زن وبچه ات را هم بدهد ؟


              - اگر این حکومت حرف از خدا نمی زد و شخص اولش نمی گفت که من کمر بسته
              بزرگان دینم ، ما می پذیرفتیم که در یک کشور کافریم و حسابمان با خودمان
              و خدای خودمان است . اما آوازه انصاف و تاریخ و قدمت شکوه این دستگاه ،
              کم مانده گوش فلک را کرکند .

              - ببین بنده خدا ، بگذار حرف آخرم را همین اول به تو بگویم : این دستگاه
              موی دماغ نمی خواهد .. دوست ندارد آدمای یک لاقبایی مثل تو چوب لای چرخش
              بگذارند . اگر می خورد به تو چه ؟ اگر می برد به تو چه ؟ مثلا اینجا را
              نگاه کن ، رفته ای در اجتماع زنان شرکت کرده ای و گفته ای در این مملکت
              هزار فامیل همه فرصت های اقتصادی و اجتماعی را بالا کشیده اند ... به تو
              چه ؟ اگر همین هزار فامیل ، تو را می کشیدند داخل خودشان و تو را هم به
              نوایی می رساندند ، باز اعتراض می کردی ؟ شما سیاسیون ، اعتراض می کنید
              ، بله ، اما نه بخاطر مردم ، بخاطر این که در این گردونه ، شما را به
              بازی نگرفته اند . مردم بهانه اند .

              - شما فرض کنید ما به نام مردم و به کام خودمان اعتراض می کنیم . عزیزم ،
              نفس هزار فامیل فساد می آورد . یک وزیر را می بینید نشسته برسر یک
              وزارتخانه و همه بستگان و آشنایانش را در اطراف خودش آرایش داده . دوست
              من ، امروز ما ممکن است سپری شود اما فرزندان ما وشما ما را نخواهند
              بخشید . ما از گلوی تک تک بچه های بدنیا نیامده خود می بریم و می ریزیم
              به جیب خودمان . این یعنی ظلم . یعنی بلایی که در کمین ماست .

              - خوب ، بگذریم . برای امروز کافی است . من یک سئوال شخصی از تو دارم .
              نظرت راجع به این رژیم و آینده آن چیست ؟

              - دوست دارید حقیقت را بگویم یا می خواهید پرونده ام را قطور کنید ؟

              - نه ، این را برای آگاهی خودم پرسیدم . این پرونده تو ، این هم قلم . می
              بندم و می گذارم کنار . من الان دیگر باز جو نیستم . یک انسانم . فرض کن
              من نشسته ام داخل یکی از همان مجالس سخنرانی و تو داری سخنرانی می کنی .
              آینده این رژیم را چگونه می بینی ؟ با این همه توپ و تانک و نظامیان
              کارکشته و فداییانی که دارد ؟

              - من و شما مسلمانیم . من در پاسخ به سئوال شما به سنت های حتمی و
              لایتغیر الهی اشاره می کنم . بزرگان این کشور، اگر هرچه زود تر به آغوش
              مردم برنگردند و در کنار مردم قرار نگیرند و حق مردم را از آزادی های
              اجتماعی و سیاسی گرفته تا سایر حوزه ها ، برسمیت نشناسند ، دیریا زود فرو
              خواهند پاشید . این فرو پاشی حتمی است دوست من . من صدای شکستن
              استخوانهای این رژیم را می شنوم . ظلم پایدار نمی ماند . و تو ، دوست
              بازجوی من ، در پرونده من ، این پیشگویی حتمی را متذکر شو . بنویس :
              سیدعلی خامنه ای ، طلبه ای بی نشان در مشهد ، در یک چنین روزی ، در
              زندان ساواک ، درسال یکهزار سیصد و پنجاه و چهارهجری شمسی ، رسما به
              فروپاشی این رژیم انگشت نهاد و گفت : اگر این رژیم همچنان از حق عدول
              کند ، و حق مردم را نادیده بگیرد ، و به ظلم خود ادامه دهد ، لاجرم فرو
              خواهد ریخت و چه بسا نامی از او نیز در تاریخ نماند . مثل بسیاری از
              حکومت ها که به سنت های حتمی خدا پشت کردند و گردونه تاریخ آنان را زیر
              چرخهای خود له کرد و هیچ از آنان بجای ننهاد

              *****
              و تاريخ چه زود تكرار ميشود
              آخرین ویرایش توسط آمن خادمی؛ 2011/05/10, 21:01.
              to continue, please follow me on my page

              نظر

              • آمن خادمی
                مدیر
                • Jan 2011
                • 5243

                #8
                پاره کردن چادر خانم ها توسط رئیس شهربانی کاشمر در دوره رضا خان

                در شهر کوچکشان کاشمر، رئیس شهربانی وقت به پاسبان‏ها دستور می‏داد چادر زنان را پاره بکنند.

                در خاطرات صدر الاشراف آمده است: «در اتوبوس زن با حجاب را راه نمی‏دادند و در معابر پاسبان‏ها از اهانت و کتک زدن به زن‏هایی که چادر داشتند، بانهایت بی‏پروایی و بی‏رحمی فروگذار نمی‏کردند.

                حتی بعضی از مأمورین، به خصوص در شهرها و دهات، زن‏هایی که پارچه روی سر انداخته بودند، اگرچه چادر معمولی نبود، از سر آن‏ها کشیده، پاره پاره می‏کردند و اگر زن فرار می‏کرد، او را تا توی خانه‏اش تعقیب می‏کردند و به این هم اکتفا نکرده، اتاق زن‏ها و صندوق لباس آن‏ها را تفتیش کرده، اگر چادر از هر قبیل می‏دیدند، پاره می‏کردند یا به غنیمت می‏بردند»

                در شهر کوچکشان کاشمر، رئیس شهربانی وقت (همان که مدرس را شهید کرده بود)، روی تپه مرتفعی در حاشیه شهر می‏ایستاد و با دوربین نگاه می‏کرد و تا از دور زنی را با چادر می‏دید، به پاسبان‏ها دستور می‏داد با اسب بتازند و او را بگیرند و چادرش را پاره کنند.

                چه بسیار زنانی که مأموران چادرشان را برداشتند و آنهااز شدت غصه و ناراحتی دق کردند و مردند. چه بسیار زنانی که از هول و اضطراب سقط جنین کردند و چه بسیار مادران و مادر بزرگ‏های ما که در همه آن سال‏های وحشت و دیکتاتوری از خانه بیرون نیامدند.

                یکی از علمای بزرگ نقل می‏کند که پدرم شنیده که پاسبانی چادری را از سر زنی می‏کشد. و پاره می‏کند. زن به او می‏گوید: تو را به حضرت عباس قسم، چادر را بده. پاسبان می‏گوید: حضرت عباس بیاید و بگیرد. زن گریه کنان می‏رود. لحظاتی بعد پاسبان که با تفنگ بازی می‏کرده، غفلتا تفنگ را می‏گیرد زیر گلویش.ناگهان به پایش ماشه می‏خورد و تیر از زیر گلویش فرو می‏رود و از سرش در می‏آید.

                و به درک واصل می‏شود. هر پاسبانی که این عمل را انجام داد و به زور چادر را از سر زنان کشید، عاقبت بدی پیدا کرد. بعضی از آنها به مرض‏های عجیبی گرفتار شدند و با فلاکت و بدبختی از دنیا رفتند.

                منبع: مجله گلبرگ، دی 1381، شماره 37

                /62
                to continue, please follow me on my page

                نظر

                • آمن خادمی
                  مدیر
                  • Jan 2011
                  • 5243

                  #9
                  کراوات: یادگار روزگار مادها

                  اوستا (وندیداد - فرگرد 14 - بند 9: دوازده چیز را که مرد جنگی به آنها نیازمند است نام میبرد و میگوید: نخست زوبین، دوم خنجر، سوم گرز، چهارم کمان، پنجم ترکشی با شانه بند و سی چوبه تیر برنجین پیکان، ششم فلاخنی با بند بازو آویز و سی سنگ فلاخن، هفتم زره، هشتم کـُئـِرس گردن پوش ، نهم پَنام ، دهم خود، یازدهم کمربند و دوازدهم جفتی ساق پوش
                  >«... هفتم زره، هشتم کـُئـِرس، ...»
                  >این واژه از ریشهی کـُـئـِرتاست و در برابر آن در پهلوی «گریوپان» آمده است و در فرانمون آن می گویند که «کُئرت» به زره بسته میشود.
                  >همچون بسیاری دیگر از پیشرفتها و نیک فرهنگی ها که اروپاییان از روی ناآگاهی به ریشه و پیشینه پیدایش آن و یا با آگاهی و ازروی بدمنشی خود , آنهارا برگرفته از آیین ها و گذشته خویش می دانند کراوات هم گرفتار این رویکرد ناپسند آنان گردیده و گروهی ار مردم پدیدآورنده آن که همانا مردم سرافراز ایران زمین باشند را نیز از دانستن ریشه این یادگار کهن برجای مانده از روزگار مادها , به دور نگاه داشته است.
                  >با یک نگاه به نگارهای که در تخت جمشید کنده شده که همان پاپک پدر اردشیر است و رخت مادی بر تن دارد. به خوبی روشن میشود که «کئرت» چیست و واژهی کراوات از ریشه ای ایرانی گرفته شده است.
                  >این کراوات بیشتر همچون پیش سینهای دیده میشود که پادشاهان و بزرگان سپاه می بستند و در همه ی پیکره های کنده شده روی سنگ و همچنین برروی سکه های باستانی یافت می شود
                  >در مازندران تا چند سال پیش که هنوز از تن پوشهای محلی بهره می بردند، رسم بود که داماد شب عروسی، دستمال گردن سرخ یا سبز ببندد و این کار, نشانه دلبستگی او به نشان کرده اش بود.
                  >این پیش سینه که تا روزگار صفویه و پس از آن هم رواج داشته , همان است که به زبان فرانسه

                  >کوئراسه"میگویند و ریشهی آن «کئرس» اوستایی است.

                  >به گفتهی اروپاییان این واژه از سده پانزدهم در اروپا رواج یافته و چون پیشینه ی کهن آن را نمی دانسته اند ,برای آن ریشه (کوریاسه) تراشیده اند و ریشه آن را از این واژهی نااستوارکه در لاتین نیست ,درنظر گرفته اند و آن را از ریشهی لاتینی "کوریوم" یعنی «چرم»!!! دانسته و ناچار شده اند بگویند که این قسمت زره را در آغاز از چرم می ساخته اند.

                  >کژکرداری دیگری که اروپائیان به کار گرفته اند تا به نادرست اینگونه وانمود نمایند که آنان پدیدآورنده کراوات بوده اند این گفته است که چون سربازان کروآت (اهل کرواسی) که در هنگ پادشاهی کروآت در زمان «لوئی چهاردهم» بودند دستمال گردن می بستند و این رسم از آن دوره آغاز یافته است پس برای همین مردم فرانسه دستمال گردن را از روی نام این سربازان، «کراوات» نام نهادند!
                  >
                  >چه ناآگاهند آن کسانی که نمی دانند مردم کرواسی و صربستان همگی ریشه ای ایرانی داشته و از کوچ کنندگان به این بخش از جهان می باشند چنانکه هردو واژه کروات و صرب ریشه در زبان ایران باستان دارند.
                  >
                  >پژوهشگر انگلیسی، نوئل مالكوم در كتاب خود به نام "بوسنی:تاریخچه ای کوتاه" بررسی گرانبهایی درباره پیوند ایرانیان و گذشته تیره های یوگوسلاوی پیشین انجام داده است.
                  >وی در این كتاب می نویسد: "واژه كروات، یا هراوات در زبان صربی" ریشه در این زبان ندارد. این واژه همانند نامی ایرانی است كه كه در لوحی سنگی در ناحیه یونانی نشین جنوب روسیه یافته شده است. ریشه آن نام، خراوات در اوستا به معنای "دوستانه" است.
                  >بررسی های تاریخی نشان می دهد كه نژاد کنونی كرواسی، كرواتها، از ۱۷۰۰ سال پیش آغاز به کوچ از سرزمین مادریشان، ایران به سوی كرواسی، صربستان و بوسنی نموده اند. بر پایه نوشتارهای کهن، تیره های صرب و كروات دارای ریشه ای ایرانی هستند كه رفته رفته به مردم اسلاو پیوسته اند.

                  >کوچ کنندگان به ناحیه بالکان برای آنكه از دیگر تیره های آن ناحیه بازشناخته شوند خود را "خراوات" یا همان كروات می نامیده اند. همچنین این مردم ایرانی تبار، برای آنكه ریشه خود را از اسلاوها و دیگر مردم آن سرزمین بازبشناسانند، دستمالی بدور گردنشان میبستند، چیزی كه پس از سده ها دوستارانی جهانی یافت و به كراوات مشهور گشت. در سال 1656، لوئی چهاردهم، هنگی از داوطلبان كروات را در ارتش خود سازمان داد.

                  هموندان این هنگ، برسم پیشینیان خود، دستمالی ابریشمین را بدور گردن خود میبستند كه در پایین آن گرهای داشت. همچنین این دستمال برای بستن زخم ، زخمیها به کار می رفت. از آن پس این گریوبان ابریشمی بخشی از زیور نظامی در ارتش فرانسه شناخته شد و واژه یه زبان فرانسه راه یافت. و پس از 170سال ,کراوات زدن رسمی جهان گستر گردید.
                  to continue, please follow me on my page

                  نظر

                  • آمن خادمی
                    مدیر
                    • Jan 2011
                    • 5243

                    #10
                    شگفتی های بنای تکمیل نشده تخت جمشید

                    [COLOR="darkred"]ساخت تخت جمشید در دوران حکومت داریوش، پسرش خشایارشاه و پسرزاده اش اردشیر یکم ادامه داشت و هر یک از آنان بخشهایی را به مجموعه افزودند. اما در واقع ساخت و ساز تخت جمشید تا 188 سال، یعنی پایان حکومت هخامنشیان در 330 پیش از میلاد ادامه داشت و هیچگاه به پایان نرسید. از آن دوران کاخ نیمه تمامی در تخت جمشید وجود دارد که مشخص است فرصت نکردهاند به پایان برسانند.

                    سال 518 پیش از میلاد داریوش فرمان به ساخت کوشک شاهانهای در سرزمین فارس داد تا ایرانیان اولین بنایی را برپا سازند که بتواند هزاران سال نمادی از صلح و برابری و وحدت جهانی باشد. بناهای باشکوه و شگفت انگیز تخت جمشید بر صخره بزرگی در کوه مهر در دشت مرودشت ساخته شد.

                    به گزارش خبرنگار مهر، ایرانیان در قرن ششم پیش از میلاد در زمان پادشاهی کورش و در دوران حکومت داریوش موفق به تشکیل یک دولت جهانی شدند که از رود دانوب در اروپا تا دریای آرال در آسیای مرکزی و از اقیانوس هند و رود سند تا حبشه و لیبی گسترش داشت. در واقع آنان بر نیمی از دنیای آن روز فرمان میراندند و آن را اداره می کردند.

                    در سال 518 پیش از میلاد داریوش فرمان به ساخت کوشک شاهان های در سرزمین فارس داد.

                    در این زمان تعداد زیادی از باتجربه ترین مهندسان، معماران و هنرمندان از چهار گوشه عالم فرا خوانده شدند تا با مشارکت و هم اندیشی، اولین بنایی را برپا سازند که بتواند هزاران سال نمادی از صلح و برابری و وحدت جهانی باشد و سرانجام بناهای باشکوه و شگفت انگیز تخت جمشید بر صخره بزرگی در کوه مهر، در دشت مرودشت ساخته شد.

                    ساخت تخت جمشید در دوران حکومت داریوش، پسرش خشایارشاه و پسرزاده اش اردشیر یکم ادامه داشت و هر یک از آنان بخش هایی را به مجموعه افزودند. اما در واقع ساخت و ساز تخت جمشید تا 188 سال، یعنی پایان حکومت هخامنشیان در 330 پیش از میلاد ادامه داشت و هیچگاه به پایان نرسید. از آن دوران کاخ نیمه تمامی در تخت جمشید وجود دارد که مشخص است فرصت نکردهاند به پایان برسانند.

                    تخت جمشید مملو از شگفتی و فرهنگ درخشان مردمانی است که حتی ویرانههای آن امروز پس از گذشت 2500 سال مورد تحسین هر بیننده ایرانی و غیر ایرانی قرار میگیرد. به راستی راز این جاودانگی در چیست؟

                    1. تا کنون بیش از 30 هزار گل نبشته از کاوشهای تخت جمشید به دست آمده که از نظر ابعاد و متن کوچک هستند اما به لحاظ محتوا از با ارزش ترین اسناد دوران هخامنشی به شمار می روند. بر اساس این گل نبشته ها که اکنون بیشترشان در آمریکا نگهداری می شوند مشخص شده که در این دوران، به کارگران دستمزد پرداخت می شد، حقوق زن و مرد برابر بود، زنان می توانستند کار کنند و یا کار نیمه وقت داشته باشند، زنان از حق ارث برابر برخورداربودند، مادران از حقوق زایمان و کودکان از حمایت های اجتماعی بهره مند می شدند.

                    این تامین اجتماعی که به قول خانم پروفسور کخ حتی امروزه در کشوری مانند آلمان هم به صورت کامل انجام نمیشود، برای 500 سال پیش از میلاد به معجزه شبیه است. بی شک گل نبشتههای اداری، سندی قطعی و بی چون و چرا از نظام اداری و اجتماعی دوران هخامنشان هستند.



                    2. آپادانا یا تالار ستون دار کاخی است که بیش از ده هزار متر مربع وسعت دارد و در زمان باستان دارای 72 ستون بوده است. این کاخ به دلیل ارتفاع حدود 20 متری ستون ها و فاصله غیر معمول آنها از یکدیگر، جز شاهکارهای هنر معماری دوران باستان است که دیگر نظیرش ساخته نشد. وزن هریک از ستونها 90 تن بوده و بر فراز آنها سر ستون های گاو دو سر و یا شیر دو سر که هر کدام بیش از 1.5 تن وزن داشت قرار می گرفت.



                    3. آپادانا دارای دو جفت پلکان دو طرفه در سمت شمال و شرق است که طول هر یک از دیواره های آن 81 متر است. روی این دیواره های سنگی، صفی از سربازان، بزرگان کشوری و 23 قوم هدیه آور از ایران بزرگ را حک کرده اند. در مرکز این پلکان ها نقشی از پادشاه قرار داشته که در یک دست عصایی به نشانه پادشاهی دارد و در دست دیگر گل نیلوفری را به نشانه صلح و دوستی و دانش تقدیم هدیه آوران می کند.


                    4. در تخت جمشید بیش از سه هزار نقش برجسته و تندیس وجود دارد که بی شک بسیاری از آنها الهام گرفته از هنر میان رودان و آشور است اما بر خلاف آنها حتی یک مورد یافت نمی شود که به صحنه جنگ، صف اسیران، از بین بردن دشمنان و یا قدرت نمایی پادشاه پرداخته شده باشد بلکه همواره به اتحاد و دوستی اقوام اشاره دارند.


                    5. یکی از شگفت انگیز ترین بخشهای تخت جمشید که معمولا هیچوقت دیده نمیشود، آبراهه های زیر زمینی آن است که بیش از دو کیلومتر طول دارند. هخامنشیان در برخی از قسمتها صخره را تا نه متر تراش داده و پائین رفته اند و در بخشهایی نیز با افزودن سنگهای غول پیکر توانسته اند به شیب مورد نظر دست یابند. آنان با روشهای خاص و مهندسی خود تدابیری اندیشیده بودند که آب بدون گل و لای از کانال خارج شود.

                    6. تمام تندیس ها و نقوش حجاری شده در تخت جمشید مزین به رنگهای متنوع بوده است. برای نمونه می توان به نقش داریوش در کاخ تچر اشاره کرد. تاج داریوش از طلا، ریش وی از سنگ لاجورد، دستبند و گوشواره ها از سنگهای قیمتی بودند ولی امروز فقط سوراخهای محل نصب این زیورآلات بر نقش باقی مانده اند اما هنوز در حاشیه لباس وی می توان آثار نقوش بسیار ریزی را یافت که با رنگهای زیبا برجسته می شده اند.

                    7. از دیگر شگفتی های بنای تخت جمشید می توان به معادن سنگ آن اشاره کرد. مهندسان و معدن کاران میتوانستند با ابزارهای ساده خود سنگ هایی حتی به وزن 250 تن را از معدن استخراج و سالم به پائین کوه منتقل و پس از ایجاد طرح اولیه آن را به تخت جمشید انتقال دهند.

                    8. به نظر می رسد بزرگی و یا کوچکی سنگ برای سنگ تراشان ماهر هخامنشی تفاوتی نداشته است. آنان عطردان و گلدان هایی تراشیدهاند که قطر دهانه آنها بسیار کمتر از قطر داخلی بدنه است و گویای آن است که می توانستند سنگ را به صورت دورانی به گردش درآورده و با ابزارهای خاص داخل آنرا تراش دهند.

                    9. برای برهم نهادن پایه ستون، قلمه ستون، گل ستون، سر ستون و یا جرزهای درگاهها هیچ نوع ملاتی به کار نمی بردند و تنها با روش خاصی دو سطح تحتانی و فوقانی سنگ را پاک تراش می کردند. این روش باعث می شد تا ستون و درگاهها در مقابل نیروی زلزله پایدار بمانند.


                    10. بر اساس متون تاریخی و کتیبه های موجود، در پیرامون تخت جمشید شهری به نام پارسه وجود داشته که هزاران نفر در آن زندگی میکردند. امروز نشانه های کمی از شهر پارسه بر سطح دشت باقی مانده است ولی کاوش گران به دنبال آن هستند تا این شهر را از زیر خاکهای کشاورزی بیرون آورند.[/
                    COLOR]
                    11. به نظر می رسد که انتخاب کوه مهر یا رحمت برای ساخت بنای تخت جمشید، به دلیل تقدس آن بوده است. از جمله نشانههای تقدس میتوان به تدفینهای بسیار متنوع از ادوار گوناگون در دامنه این کوه اشاره کرد که به شکل گورهای مخروطی لاشه سنگی، گورهای حفر شده در سنگهای مکعبی و یا حفرههای محل نگهداری استخوان خود نمایی میکنند.

                    12. امروز هیچ اثری از سقف چوبی کاخهای تخت جمشید بر جای نمانده است اما خوشبختانه باستان شناسان و پژوهشگران به درستی دریافتند که نقش حجاری شده بر سینه آرامگاه های پادشاهان هخامنشی، در واقع همان نقش کاخ داریوش است و بدین ترتیب موفق شدند بر اساس آن، سقف بخشی از کاخ ملکه را که امروز به موزه تخت جمشید تبدیل شده بازسازی کنند.

                    13. بی شک از همان آغاز برپا کردن تخت جمشید، یکی از دغدغههای مهم معماران، حفاظت مجموعه در مقابل عوامل طبیعی و به ویژه بارش باران بوده است. ناودان های آجری و قیر اندود، تنبوشه ای، پرشی، کانالهای روباز و چاه سنگی از جمله تدابیری هستند که مجموعه را از گزند سیلابها محفوظ می کردند.

                    14. روشهای مرمت و نگهداری از بناهای تخت جمشید در دوران باستان، به نوبه خود بسیار شگفت انگیز است. از آنجا که هیچگاه ساخت و ساز تخت جمشید به پایان نرسید میتوان نتیجه گرفت که همواره بناها و نقوش آن می توانستند در اثر کوچک ترین ضربهای دچار آسیب شوند ولی معماران با پیش بینی های بسیار ماهرانه خود از این احتمالات جلو گیری و در صورت نیاز با ابتکارات خاصی به ترمیم قطعه سنگ آسیب دیده پرداخته اند.


                    15. از دیگر شگفتیهای تخت جمشید میت وان به اهمیت پیام رسانی آن برای آیندگان اشاره کرد. داریوش فرمان داد تا چهار لوح زرین را به همراه چهار لوح سیمین و تعدادی سکه در زیر پی چهار گوشه آپادانا قرار دهند تا بدین شکل بتواند پیامش را شاید در 2500 سال بعد به گوش ما و آیندگان برساند. همچنین وی در بخشی از چهار کتیبه حک شده بر دیوار جنوبی تخت جمشید چنین میگوید: این سرزمین را اهورامزدا از دشمن، از سال بد، از دروغ بپایاد. بدین سرزمین دشمن، بدسالی، دروغ میاد. این را من از اهورامزدا با ایزدان خاندان شاهی به نماز خواستارم.

                    آخرین ویرایش توسط آمن خادمی؛ 2011/05/19, 22:37.
                    to continue, please follow me on my page

                    نظر

                    • ماهور
                      عضو فعال
                      • Feb 2011
                      • 1239

                      #11
                      در اصل توسط آمن پست شده است View Post
                      [COLOR="darkred"]ساخت تخت جمشید در دوران حکومت داریوش، پسرش خشایارشاه و پسرزاده اش اردشیر یکم ادامه داشت و هر یک از آنان بخشهایی را به مجموعه افزودند. اما در واقع ساخت و ساز تخت جمشید تا 188 سال، یعنی پایان حکومت هخامنشیان در 330 پیش از میلاد ادامه داشت و هیچگاه به پایان نرسید. از آن دوران کاخ نیمه تمامی در تخت جمشید وجود دارد که مشخص است فرصت نکردهاند به پایان برسانند.

                      سال 518 پیش از میلاد داریوش فرمان به ساخت کوشک شاهانهای در سرزمین فارس داد تا ایرانیان اولین بنایی را برپا سازند که بتواند هزاران سال نمادی از صلح و برابری و وحدت جهانی باشد. بناهای باشکوه و شگفت انگیز تخت جمشید بر صخره بزرگی در کوه مهر در دشت مرودشت ساخته شد.

                      به گزارش خبرنگار مهر، ایرانیان در قرن ششم پیش از میلاد در زمان پادشاهی کورش و در دوران حکومت داریوش موفق به تشکیل یک دولت جهانی شدند که از رود دانوب در اروپا تا دریای آرال در آسیای مرکزی و از اقیانوس هند و رود سند تا حبشه و لیبی گسترش داشت. در واقع آنان بر نیمی از دنیای آن روز فرمان میراندند و آن را اداره می کردند.

                      در سال 518 پیش از میلاد داریوش فرمان به ساخت کوشک شاهان های در سرزمین فارس داد.

                      در این زمان تعداد زیادی از باتجربه ترین مهندسان، معماران و هنرمندان از چهار گوشه عالم فرا خوانده شدند تا با مشارکت و هم اندیشی، اولین بنایی را برپا سازند که بتواند هزاران سال نمادی از صلح و برابری و وحدت جهانی باشد و سرانجام بناهای باشکوه و شگفت انگیز تخت جمشید بر صخره بزرگی در کوه مهر، در دشت مرودشت ساخته شد.

                      ساخت تخت جمشید در دوران حکومت داریوش، پسرش خشایارشاه و پسرزاده اش اردشیر یکم ادامه داشت و هر یک از آنان بخش هایی را به مجموعه افزودند. اما در واقع ساخت و ساز تخت جمشید تا 188 سال، یعنی پایان حکومت هخامنشیان در 330 پیش از میلاد ادامه داشت و هیچگاه به پایان نرسید. از آن دوران کاخ نیمه تمامی در تخت جمشید وجود دارد که مشخص است فرصت نکردهاند به پایان برسانند.

                      تخت جمشید مملو از شگفتی و فرهنگ درخشان مردمانی است که حتی ویرانههای آن امروز پس از گذشت 2500 سال مورد تحسین هر بیننده ایرانی و غیر ایرانی قرار میگیرد. به راستی راز این جاودانگی در چیست؟

                      1. تا کنون بیش از 30 هزار گل نبشته از کاوشهای تخت جمشید به دست آمده که از نظر ابعاد و متن کوچک هستند اما به لحاظ محتوا از با ارزش ترین اسناد دوران هخامنشی به شمار می روند. بر اساس این گل نبشته ها که اکنون بیشترشان در آمریکا نگهداری می شوند مشخص شده که در این دوران، به کارگران دستمزد پرداخت می شد، حقوق زن و مرد برابر بود، زنان می توانستند کار کنند و یا کار نیمه وقت داشته باشند، زنان از حق ارث برابر برخورداربودند، مادران از حقوق زایمان و کودکان از حمایت های اجتماعی بهره مند می شدند.

                      این تامین اجتماعی که به قول خانم پروفسور کخ حتی امروزه در کشوری مانند آلمان هم به صورت کامل انجام نمیشود، برای 500 سال پیش از میلاد به معجزه شبیه است. بی شک گل نبشتههای اداری، سندی قطعی و بی چون و چرا از نظام اداری و اجتماعی دوران هخامنشان هستند.



                      2. آپادانا یا تالار ستون دار کاخی است که بیش از ده هزار متر مربع وسعت دارد و در زمان باستان دارای 72 ستون بوده است. این کاخ به دلیل ارتفاع حدود 20 متری ستون ها و فاصله غیر معمول آنها از یکدیگر، جز شاهکارهای هنر معماری دوران باستان است که دیگر نظیرش ساخته نشد. وزن هریک از ستونها 90 تن بوده و بر فراز آنها سر ستون های گاو دو سر و یا شیر دو سر که هر کدام بیش از 1.5 تن وزن داشت قرار می گرفت.



                      3. آپادانا دارای دو جفت پلکان دو طرفه در سمت شمال و شرق است که طول هر یک از دیواره های آن 81 متر است. روی این دیواره های سنگی، صفی از سربازان، بزرگان کشوری و 23 قوم هدیه آور از ایران بزرگ را حک کرده اند. در مرکز این پلکان ها نقشی از پادشاه قرار داشته که در یک دست عصایی به نشانه پادشاهی دارد و در دست دیگر گل نیلوفری را به نشانه صلح و دوستی و دانش تقدیم هدیه آوران می کند.


                      4. در تخت جمشید بیش از سه هزار نقش برجسته و تندیس وجود دارد که بی شک بسیاری از آنها الهام گرفته از هنر میان رودان و آشور است اما بر خلاف آنها حتی یک مورد یافت نمی شود که به صحنه جنگ، صف اسیران، از بین بردن دشمنان و یا قدرت نمایی پادشاه پرداخته شده باشد بلکه همواره به اتحاد و دوستی اقوام اشاره دارند.


                      5. یکی از شگفت انگیز ترین بخشهای تخت جمشید که معمولا هیچوقت دیده نمیشود، آبراهه های زیر زمینی آن است که بیش از دو کیلومتر طول دارند. هخامنشیان در برخی از قسمتها صخره را تا نه متر تراش داده و پائین رفته اند و در بخشهایی نیز با افزودن سنگهای غول پیکر توانسته اند به شیب مورد نظر دست یابند. آنان با روشهای خاص و مهندسی خود تدابیری اندیشیده بودند که آب بدون گل و لای از کانال خارج شود.

                      6. تمام تندیس ها و نقوش حجاری شده در تخت جمشید مزین به رنگهای متنوع بوده است. برای نمونه می توان به نقش داریوش در کاخ تچر اشاره کرد. تاج داریوش از طلا، ریش وی از سنگ لاجورد، دستبند و گوشواره ها از سنگهای قیمتی بودند ولی امروز فقط سوراخهای محل نصب این زیورآلات بر نقش باقی مانده اند اما هنوز در حاشیه لباس وی می توان آثار نقوش بسیار ریزی را یافت که با رنگهای زیبا برجسته می شده اند.

                      7. از دیگر شگفتی های بنای تخت جمشید می توان به معادن سنگ آن اشاره کرد. مهندسان و معدن کاران میتوانستند با ابزارهای ساده خود سنگ هایی حتی به وزن 250 تن را از معدن استخراج و سالم به پائین کوه منتقل و پس از ایجاد طرح اولیه آن را به تخت جمشید انتقال دهند.

                      8. به نظر می رسد بزرگی و یا کوچکی سنگ برای سنگ تراشان ماهر هخامنشی تفاوتی نداشته است. آنان عطردان و گلدان هایی تراشیدهاند که قطر دهانه آنها بسیار کمتر از قطر داخلی بدنه است و گویای آن است که می توانستند سنگ را به صورت دورانی به گردش درآورده و با ابزارهای خاص داخل آنرا تراش دهند.

                      9. برای برهم نهادن پایه ستون، قلمه ستون، گل ستون، سر ستون و یا جرزهای درگاهها هیچ نوع ملاتی به کار نمی بردند و تنها با روش خاصی دو سطح تحتانی و فوقانی سنگ را پاک تراش می کردند. این روش باعث می شد تا ستون و درگاهها در مقابل نیروی زلزله پایدار بمانند.


                      10. بر اساس متون تاریخی و کتیبه های موجود، در پیرامون تخت جمشید شهری به نام پارسه وجود داشته که هزاران نفر در آن زندگی میکردند. امروز نشانه های کمی از شهر پارسه بر سطح دشت باقی مانده است ولی کاوش گران به دنبال آن هستند تا این شهر را از زیر خاکهای کشاورزی بیرون آورند.[/
                      COLOR]
                      11. به نظر می رسد که انتخاب کوه مهر یا رحمت برای ساخت بنای تخت جمشید، به دلیل تقدس آن بوده است. از جمله نشانههای تقدس میتوان به تدفینهای بسیار متنوع از ادوار گوناگون در دامنه این کوه اشاره کرد که به شکل گورهای مخروطی لاشه سنگی، گورهای حفر شده در سنگهای مکعبی و یا حفرههای محل نگهداری استخوان خود نمایی میکنند.

                      12. امروز هیچ اثری از سقف چوبی کاخهای تخت جمشید بر جای نمانده است اما خوشبختانه باستان شناسان و پژوهشگران به درستی دریافتند که نقش حجاری شده بر سینه آرامگاه های پادشاهان هخامنشی، در واقع همان نقش کاخ داریوش است و بدین ترتیب موفق شدند بر اساس آن، سقف بخشی از کاخ ملکه را که امروز به موزه تخت جمشید تبدیل شده بازسازی کنند.

                      13. بی شک از همان آغاز برپا کردن تخت جمشید، یکی از دغدغههای مهم معماران، حفاظت مجموعه در مقابل عوامل طبیعی و به ویژه بارش باران بوده است. ناودان های آجری و قیر اندود، تنبوشه ای، پرشی، کانالهای روباز و چاه سنگی از جمله تدابیری هستند که مجموعه را از گزند سیلابها محفوظ می کردند.

                      14. روشهای مرمت و نگهداری از بناهای تخت جمشید در دوران باستان، به نوبه خود بسیار شگفت انگیز است. از آنجا که هیچگاه ساخت و ساز تخت جمشید به پایان نرسید میتوان نتیجه گرفت که همواره بناها و نقوش آن می توانستند در اثر کوچک ترین ضربهای دچار آسیب شوند ولی معماران با پیش بینی های بسیار ماهرانه خود از این احتمالات جلو گیری و در صورت نیاز با ابتکارات خاصی به ترمیم قطعه سنگ آسیب دیده پرداخته اند.


                      15. از دیگر شگفتیهای تخت جمشید میت وان به اهمیت پیام رسانی آن برای آیندگان اشاره کرد. داریوش فرمان داد تا چهار لوح زرین را به همراه چهار لوح سیمین و تعدادی سکه در زیر پی چهار گوشه آپادانا قرار دهند تا بدین شکل بتواند پیامش را شاید در 2500 سال بعد به گوش ما و آیندگان برساند. همچنین وی در بخشی از چهار کتیبه حک شده بر دیوار جنوبی تخت جمشید چنین میگوید: این سرزمین را اهورامزدا از دشمن، از سال بد، از دروغ بپایاد. بدین سرزمین دشمن، بدسالی، دروغ میاد. این را من از اهورامزدا با ایزدان خاندان شاهی به نماز خواستارم.

                      ای هیهات .........چی بودیم.......چی شدیم......:(
                      چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند
                      گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر...

                      نظر

                      • arak_bourse
                        کاربر فعال
                        • Nov 2010
                        • 3802

                        #12
                        زندگانی دکتر یدالله سحابی
                        این نگاره توسط محمد علی ناظری در تاریخ ۲۰م اردیبهشت، ۱۳۹۰ و در دسته "مشاهیر + مشاهیر تاریخ ایران + مشاهیر سیاست" ارسال شده است.

                        نویسنده : محمد علی ناظری

                        یدالله سحابی (زاده ۱۲۸۴ در سنگلج، تهران – درگذشته ۲۳ فروردین ۱۳۸۱ در تهران) به همراه سید محمود طالقانی و مهدی بازرگان، یکی از مؤسسین نهضت آزادی ایران بود. وی پدر عزتالله سحابی یکی از فعالین سیاسی و عضو سابق نهضت آزادی است.

                        یدالله سحابی در سال ۱۳۱۱ از طریق قبولی در آزمون اعزام محصل به فرانسه رفت و اولین دکترای علوم ایران را با خود به ارمغان آورد. او به همراه دکتر فریدون فرشاد اولین اساتید ایرانی علم زمین شناسی در دانشگاههای ایران بوده است.

                        یدالله سحابی در سال ۱۳۳۳ به همراه یازده استاد دانشگاه تهران به علت اعتراض به قرداد کنسرسیوم نفت، منتظر خدمت شد و به همراه ده استاد دانشگاه شرکت یاد را تاسیس کرد. او در سال ۱۳۴۲ به همراه دیگر سران نهضت آزادی محاکمه شد و به علت کهولت سن به چهار سال زندان محکوم شد که مدتی از محکومیت خود را به همراه مهندس بازرگان در زندان برازجان گذراند. در دولت موقت به نخستوزیری مهدی بازرگان که پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ تشکیل شد، سمت وزیر مشاور را داشت.

                        متن ذیل با کمی تغییر و توضیح، شرح حال دکتر سحابی است به قلم دکتر ابراهیم یزدی که در زمان حیات دکتر سحابی نگاشته شده است.

                        زندگانی دكتر يدالله سحابي | عکس و تصاویر | www.Tarikhema.ir

                        از حضرت علی (ع) روایت شده است که چون از رسول اکرم (ص) از علامت ها و نشانه های مومن پرسیدند، در پاسخ فرمودند: مومن را چهار نشانه است: یکی آنکه قلب خود را از کبر و دشمنی بزداید. دیگر آنکه زبان را از دروغ و غیبت پاک سازد. سوم آنکه عمل خویش را از ریا و سمعه بپردازد و بالاخره
                        چهارم آنکه اندرون از مال حرام و شبهه خالی دارد.

                        کسانی که با فعالیتهای اسلامی، سیاسی و فرهنگی بیش از نیم قرن گذشته ی دکتر یدالله سحابی آشنا هستند و با او از نزدیک محشور بوده اند، اعم از دوست یا دشمن، به وجود و حضور این چهار ویژگی در ایشان شهادت می دهند. چنین اوصافی برای آن ها که در صحنه ی مبارزات سیاسی ایران فعال هستند، اهمیت فراوان دارد. چرا که در مبارزات مردمی بیش از هر چیز نیاز مبرمی به الگوها، اسوه ها و آموزگاران اخلاق سیاسی وجود دارد. یکی از گره های کور و تنگناهای بازدارنده در جامع هی در حال تحول ایران، منش یا کیفیت رفتار بازیگران صحنه ی فعالیت های سیاسی در یک صد سال اخیر است. درحالی که مشکل عمده و اساسی جامعه ایرانی یک استبداد کهن سلطنتی و استیلا و استعمار جدید غربی بوده است، بسیاری از کسانی که پرچمدار مبارزه علیه استبداد و یا استیلای استعمار بوده اند، خود به فرهنگ استبدادزدگی و استیلاجویی مبتلا بوده اند.

                        استبداد یک نظام است و مناسبات سیاسی در نظام استبدادی تنها یک وجه یا یک جزء از این مجموعه است. نظام استبدادی برای حفظ و ادامه ی سلطه ی خود، مناسبات فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی هماهنگ با بعد سیاسی استبداد را به وجود می آورد. به عنوان مثال، پایه و اساس یک نظام استبدادی بر نفی حق مردم در تعیین سرنوشت خودشان است.

                        حاکمیت مردم در تعارض بنیادی با نظام استبدادی قرار دارد. برای آن که مردم سلطه ی استبدادی را بپذیرند، استبداد در بعد فرهنگی به نفی ارزش انسان می پردازد و آرام آرام مردم باور می کنند که کسی نیستند و فاقد ارزش و کرامت هستند. برخورد نظام های استبدادی با حق حاکمیت مردم، نگرشی ابلیسی است. ابلیس لعین حاضر به قبول کرامت انسان نشد و به او سجده نکرد. جوهر نظام های استبدادی، نگرشی ابلیسی به انسان ها است. اما این سکه دو رو دارد. یک روی دیگرش این است که انسا نها بر اثر سلطه ی متمادی استبداد باور می کنند که فاقد حق، ارزش و کرامت هستند. به این ترتیب سلطه ی درازمدت استبداد سلطنتی بر کشور ما موجب پیدایش منش نا بهنجار خاصی در ما ایرانی ها شده است: منش شاهانه.

                        ما از یک طرف ضداستبداد هستیم، چرا که سال ها دچار استبداد بوده ایم، رنج کشیده ایم و ظلم و ستم استبداد را با پوست و گوشت و استخوان خود لمس کرده ایم و می کنیم. اما از جهت دیگر همه ی ما ایرانی ها استعداد شاه شدن را نیز داریم. در درون هر یک از ما یک شاه کوچولو نشسته است که حضور سنگین خود را در تمام رفتارهای فردی و اجتماعی ما نشان می دهد و همین نوع من شاه است که مانع عمده و اصلی بر سر راه همکاری های جمعی است. در فرهنگ استبدادی، تملق و گزافه گویی جایگاه خاص خود را دارد:

                        هر عیب که سلطان بپسندد هنر است.

                        چهار کرسی فلک زیر پا نهد تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان زند.

                        مگسی را که تو پرواز دهی شاهین است.

                        شاید در ادبیات هیچ ملتی به انداز هی ایران با تملق و گزافه گویی در مدح معشوق و معبود و سلطان مورد علاقه و حاکم مسلط شعر سروده نشده باشد. در جامعه ی استبدادی دو روی سکه رایج است. یک طرف سکه دوریی، تملق و گزافه گویی است و طرف دیگر آن تفتین، دروغ گویی، دو به هم زنی، سخن چینی و توطئه علیه یک دیگر است. در جامعه ی استبدادی، همه ی مردم نقاب بر چهره دارند و کسی بی نقاب دیده نمی شود. در جامعه ی استبدادی مردمان مذبذب، دودل، باری به هر جهت، بیکاره و بی عار هستند.

                        زندگانی دكتر يدالله سحابي | عکس و تصاویر | www.Tarikhema.ir

                        نظام استبدادی احساس تعلق اجتماعی را از مردم می گیرد. چنین نظامی نمی خواهد مردم نسبت به جامعه ی خود احساس تعلق کنند. احساس تعلق اجتماعی مردم در تضاد بنیادی با سلطه ی استبدادی است. فقدان احساس تعلق و استمرار سرکوب هر نوع منش آزاداندیشی و آزاد یخواهی مردم را نسبت به وظایف اجتماعی بی تفاوت و بی علاقه میکند. این ویژگی های فرهنگی، در بسیاری، اگر نگوئیم در تمام فعالیت های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ما بروز و ظهور دارد و از عوامل اصلی بازدارنده تساهل و تسامح سیاسی و همکاری های جمعی است. بسیاری و یا شاید کلیه ی احزاب سیاسی ایران دچار تفرقه و انشعاب شده اند. برخی از علل ناکامی احزاب سیاسی در ایران بیرون و مربوط به رفتار سلطه ی استبدادی وسرکوب حرکت های مردمی است.

                        حکومت های استبدادی آبشان با حرکت های مردمی بخصوص حرکت های مردمی سامان یافته و متشکل به یک جوی نمی رود. اما ناکامی احزاب سیاسی علل درونی نیز دارد. در راس این علل همان ویژگیهای برجای مانده از استبداد در ذهن و شخصیت ماست. به دلیل فرهنگ استبدادی، ما ایرانی ها به سرعت به دو دسته و گروه سلطه گر وسلطه پذیر تقسیم می شویم. وقتی با انگیزه های خوب و متعالی و ذوق و شوق و عشق به سرافرازی و رهایی به دور هم جمع می شویم تا با همکاری جمعی شرایط نامساعد و نامطلوب سیاسی و اجتماعی را بر هم زنیم و طرحی نو دراندازیم، ناگهان در حزب و گروه دو دسته پدید می آیند؛

                        گروهی، تمام امکانات فراهم شده را تحت کنترل خود در می آورند و سلطه گر می شوند و اکثریت هم، بر اساس روحیه ی اطاعت و انقیاد، سلطه پذیز می شوند و حزب به زودی به بن بست، انشعاب و تلاشی می رسد. دو دوزه بازی کردن، خودخواهی و خود محوری، منیت ها و انانیت ها، از آفات کشنده ی فعالیت های جمعی است. مبارزه سیاسی دراز مدت و حل اساسی مشکلات ملی، بدون سازمان دهی نیروهای مردمی امکان پذیر نیست. مبارزه ی سیاسی هنگامی ریشه دار و عمیق می گردد که دسته جمعی و گروهی باشد و نه تک سواری و تکنوازی. چگونه می توانیم بر این ویژگی های نابهنجار در الگوی های رفتاری خود غلبه پیدا کنیم و آرام آرام آن را به روحیه ای سرشار از همکارهای جمعی تبدیل نماییم؟

                        هر راهی که انتخاب شود و هر راه حلی که ارائه گردد، در راس همه آ نها ارائه ی الگو و اسوه است و با حرف و شعر و سخنوری، نیست و نمی شود.
                        از میان مبارزین ضداستبداد و ضداستعمار ایران در طی بیش از ۵٠ سال گذ شته، حداقل از ١٣٢٠ تا به امروز، دکتر سحابی یک الگو و یک نمونه ی بارز از این نوع الگوها است. خداوند کریم در قرآن مجید (سوره نحل آیه ٨٩ ) می فرماید:

                        و یوم نبعث فی کل امه شهیدا علیهم من انفسهم و جئنابک شهیدا علی هؤلاء و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شئ و هدی و رحمه و بشری للمسلمین

                        و روزی باشد که از هر امتی شاهدی از خودشان بر آنان برانگیزیم و تو را بیاورند که تا بر آنان شهادت دهی و ما قرآن را که بیان کننده هر چیزی است و هدایت و رحمت و بشارت برای تسلیم شدگان به حق است، بر تو نازل کرده ایم.

                        سحابی از تبار و قبیله ی این گواهان و حجتها است. آن هایی که برخاسته از میان همین مردم بودند و هستند، ولی عاری از رسوبات استبدادی.
                        فعالیت و مبارزه سیاسی گروهی و جمعی قبل از هر چیز نیاز به اخلاق سیاسی دارد. کار سیاسی جمعی نیاز به آموزش دارد و در راس هر آموزشی و قبل و بیش از هر چیز، آموزش اخلاق سیاسی ضرورت دارد. اخلاق سیاسی در کار جمعی چیزی نیست که با آئین نامه و اساسنامه به وجود آید. در سلوک جمعی تدوین و تبیین شفاف مناسبات درون گروهی اجتناب ناپذیر است. اما اخلاق سیاسی چیزی فراتر از مقررات و نظام نامه های حزبی است.

                        اخلاق سیاسی متاثر و منبعث از منش و سلوک رهبران و فعالان اصلی یک جریان سیاسی است. «الناس علی دین ملوکهم» بیان یک واقعیت اجتماعی است ، مردم اصولا دانسته یا ندانسته از رهبران جامعه الگو می گیرند.در واقع اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی طبیعی است که برآورند غلامانش آن درخت از بیخ.

                        از اولین روزهایی که در سا لهای ١٣٢۶ به بعد با دکتر سحابی در جلسات انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران و جلسات نماز جماعت و تفسیر قرآن مرحوم طالقانی شب های جمعه مسجد هدایت و یا در سایر گردهمایی های این گروه و جریان آشنا شدم، چه در فعالیتهای قبل از کودتای ننگین ٢٨ مرداد ١٣٣٢ ، چه در طول مبارزات و مقاومتهای هشت ساله در نهضت مقاومت ملی ( ١٣۴٠-١٣٣٢ )، چه در سال های بعد و بخصوص در جریان انقلاب اسلامی، که عضو شورای انقلاب بودم، چه در نهضت آزادی ایران و چه در مجلس شورای اسلامی ( ١٣۵٩-١٣۶٣ ) همیشه وی را یک الگو، اسوه، و معلم اخلاق سیاسی و سلوک اجتماعی یافتم.

                        زندگانی دكتر يدالله سحابي | عکس و تصاویر | www.Tarikhema.ir

                        د کتر سحابی عضو مؤسس نهضت آزادی ایران و از بدو تاسیس تاکنون، عضو منتخب شورای مرکزی نهضت بوده است. حرکت گروهی علی الاصول ضابطه مند و سامان یافته است. در این نوع حرکت ها، فرایند تصمیم گیری سالم و بالنده باید دموکراتیک باشد. ما نمی توانیم خواستار جامعه ی مدنی قانونمند باشیم، اما در درون خودمان، در حزب و گروهمان قانونمند نباشیم. قانونمند بودن به این معنا است که هیچکس حق وتو ندارد و دارای هیچ حق ویژه ای نیست، جز آنچه بر طبق قراردادی توافق شده و وظیفه و مسئولیتی تفویض شده باشد. در طول سال ها فعالیت در نهضت آزادی، هرگز ندیدم دکتر سحابی، مهندس بازرگان یا آیت الّله طالقانی، علی رغم سن و تجربه و علم، حق ویژ های برای خود قایل باشند. در شورای مرکزی، اعضا هر کدام فقط یک رای داشتند و دارند. آموزگار اخلاق سیاسی یعنی همین، که این بزرگان در کنار اعضای جوان و جدید که بعضی از آنها همسن نوه های دکتر سحابی هستند، می نشینند، آزادانه در بحث ها شرکت و اظهار نظر می نمایند و سپس رای گرفته می شود و هر چه را اکثریت رای داد همه و جلوتر از همه ما، دکتر سحابی تابع و اجرا کننده ی آن تصمیم است. به کرات اتفاق افتاده است که دکتر سحابی پیشنهادی را مطرح کرده است و بر آن اصرار ورزیده است، اما بعد از شور کافی، اکثریت آن نظر را نپذیرفت و رای نداد. هرگز ندیدم دکتر سحابی به این دلیل عکس العمل های نابهنجار و ناراحت کننده از خود نشان بدهد.

                        برای آن که در این گفتار دقیقتر باشم، لازم است یک مورد را نام ببرم: هنگامی که در مجلس اول، بحث لایحه ی اراضی شهری بود، دفتر سیاسی نهضت نیز مسئله را مورد بررسی قرار داد. مهندس صباغیان، که عضو کمسیون مسکن و شهرسازی مجلس بود، طرحی را برای انتشار از طرف نهضت آزادی تهیه کرد. این طرح در دفتر سیاسی نهضت مورد بررسی قرار گرفت و بعد از بحث های فراوان، در نهایت به تصویب رسید. دکتر سحابی با این تحلیل مخالفت کرد و به آن رای نداد. وقتی تحلیل نهایی خوانده و تصویب شد، دکتر سحابی با ناراحتی اظهار داشت که طرح و تحلیل را مغایر با باورهای دینی اش می داند، بنابراین نمی تواند حتی به عنوان یک نهضتی آن را تایید کند. طرز گفتار و رفتار دکتر آن چنان بود که هیچ یک از اعضای دفتر سیاسی کمترین احساس این را نداشت که دکتر سحابی چون در اقلیت مانده ناراحت است. همه می دانستیم که دغدغه ی او واقعا غیرشخصی و برخاسته از احساس مغایرت و تضاد با اعتقادات دینی اش است.

                        دکتر سحابی همیشه بیش از بسیاری از اعضای نهضت و همکاران سیاسی اجتماعی و فرهنگی اش متشرع و عامل بوده و هست. وقتی او این احساس ناراحتی خود را با صراحت و صداقت بیان کرد، یکی از اعضای دفتر، شاید مرحوم مهندس بازرگان، پیشنهاد کرد که دکتر سحابی نظرش را در مورد تحلیل تصویب شده بنویسد تا به ضمیمه ی بیانیه ی تحلیلی، با امضای خودش منتشر گردد. این پیشنهاد به اتفاق آراء تصویب شد، اما بعدا دکتر سحابی آن را مغایر با موازین کار جمعی و خلاف مصلحت نهضت دانست و از دفتر سیاسی، تجدید نظر در آن تصمیم را خواستار شد. بدین صورت آن تحلیل بدون نظر دکتر سحابی منتشر شد. دکتر سحابی در جلسات و گردهمایی های حزبی و انجمن های اسلامی و غیر آن، همیشه سر ساعت تعیین شده حضور پیدا می کرد و به ندرت تاخیر دارد. حتی در زمان پیری و کهولت و برخی از مشکلات جسمی، حرکت و فعالیت او را کند کرده و کاهش داده بود، وقتی می پذیرد در جلسه ای حاضر شود، عمدتا و اکثرا سر ساعت حاضر می شد. حضورش در جلسات، فقط یک حضور فیزیکی نیست که در جمع باشد، اما غائب از جمع، بلکه با دقت و هوشیاری گفتگوها را گوش می کرد، در بحث ها شرکت می کرد و با صراحت و درایت نظر می داد.

                        در تمام دوران های مختلف، در فعالیت های گوناگون، همیشه شاهد این بوده ام که هر گاه مسوولیتی را پذیرفته است، با دقت و امانت و شجاعت و بعضا با وسواس آن را پی گیری می کند. کار گروهی یعنی هر کس باید مسوولیتی را بپذیرد و انجام بدهد. اگر کسی مسوولیتی را پذیرفت و انجام هستیم. بسیاری از ما ایرانی ها « آقای فردا، ان شاءالّله » هستیم انجام هر کاری را به فردا موکول می کنیم. اگر کسی مسئولیتی را پذیرفت و انجام نداد نه تنها کار پیش نمی رود، بلکه مختل می گردد. اعراب هم مثل ما هستند. از این افراد « رجل انشاءالّلة » زیاد دارند. اما دکتر سحابی اینطور نیست. او تابع قاعده می شود در انجام وظیفه ای که قبول کرده است آن قدر اهتمام ورزد که گاه شب خوابش نبرد. در مبارزه ها و فعالیت های سیاسی، ضمن حفظ متانت و آرامش، سخت کوش و شجاع است.

                        زندگانی دكتر يدالله سحابي | عکس و تصاویر | www.Tarikhema.ir

                        بعد از کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ ، دکتر سحابی به همراه مهندس بازرگان و دوستانشان، مبارزه علیه دولت کودتایی شاه -زاهدی – و مقاومت در برابر تهاجمات جدید استبداد داخلی و استعمار خارجی و غیره، در نهضت مقاومت ملی « راه مصدق » را ادامه دادند. کمیسیون انتشارات نهضت، مسوول انتشار نشریه ی زیرزمینی بیانیه های نهضت بود. اعضای این کمسیون عبارت بودند از مهندس بازرگان (رئیس و رابط کمسیون با شورای مرکزی) مهندس عزت الّله سحابی و ابراهیم یزدی (قسمت فنی، یعنی ماشین نویسی مطالب و چاپخانه زیر نظر ابراهیم یزدی بود). در اسفند ١٣٣٣ ، بعد از ازدواج، به شیراز رفتم. وقتی در ١٣ فروردین ١٣٣۴ به تهران برگشتم، مطلع شدم که مهندس سحابی و برادران عسگری ( که کارهای فنی را انجام می دادند و چاپخانه مخفی در منزل آن ها بود) دستگیر شده اند و به دنبال آن ها، مهندس بازرگان نیز بازداشت شد. در آن زمان رسم مبارزها این بود که وقتی چنین حادثه ای رخ می داد و اعضای یک شبکه دستگیر می شدند، بقیه شتاب حرکت را کاهش می دادند. فعالان برجسته و شناخته شده فرار می کردند و مخفی می شدند تا آب از آسیاب بیفتد و دوباره آفتابی شوند. اما دکتر سحابی چنین نبود. هنگامی که من(ابراهیم یزدی) همراه همسرم، علی رغم بازداشت برادران عسگری به منزل آن ها و به دیدن مادر و خواهر آ نها رفتیم، چون منزل تحت نظر و محاصره ی نیروهای حکومت نظامی بود، ما را دستگیر کردند و به مقر فرمانداری نظامی درشهربانی کل کشور بردند اما نمی دانستند و نتوانستند به رابطه ی تشکیلاتی من با نهضت مقاومت و مسوولیتم پی ببرند. بنابراین بعد از چند ساعت بازجویی، آخر شب آزادمان کردند. روز بعد، من(ابراهیم یزدی) به دیدن دکتر سحابی رفتم و بعد از گزارش وضعیت، با هم به چاره جوئی نشستیم. به پیشنهاد و به همراه دکتر سحابی به بازار بین الحرمین که اکثرا لوازم التحریر فروش های عمده در آن جا بودند، و به حجره مرحوم تحریریان، که از بازاریان فعال و خوشنام و خیر بود رفتیم و به عنوان یک آموزشگاه شبانه در شیراز، دو دستگاه پلی کپی “گستتنر” جدید خریدیم و بلافاصله آن ها را در خانه های امن دیگری به راه انداختیم و در ظرف کمتر از یک هفته، نشریه ای را که ضمن چاپ و جابه جائی آن از چاپخانه لو رفته بود، مجددا چاپ و منتشر ساختیم و به این ترتیب به ایادی دولت نشان دادیم که گروه بازداشت شده، کل شبکه ی تولید و توزیع نشریات نهضت مقاومت نیست و همین امر سبب کاهش فشار بر دوستان زندانی ما شد.

                        این کار بدون اقدام سریع و شجاعانه ی دکتر سحابی در آن شرایط نامساعد امکان نداشت. در آن دوران سیاه خفقان، نهضت مقاومت ملی برای شکستن جو ترس و ارعاب، مردم را به تجمع و تظاهرات سیاسی، در فرصتها و بهانه های مختلف، دعوت می کرد. در آن ایام، ما جوانان آن روز، این تجربه را داشتیم که گاهی برخی از رجال و برجستگان و نام آوران، اگرچه در جلسات تصمیم گیری رای به انجام برنامه ای می دادند، اما به هنگام عمل، خود حضور پیدا نمی کردند و این امر اثر بسیار بدی در روحیه ی جوان ها برجای می گذاشت. اما دکتر سحابی چنین نبود. نه تنها حضور می یافت، بلکه قبل از همه حاضر می شد و شجاعانه حضور خود را نشان می داد، بطوری که به همه دل و جرات می داد. آرامش او در لحظات خطر و تهدید، برای آن ها که از نزدیک همراه او در صحنه بودند، آموزنده بود.

                        در جریان محاکمه سران نهضت آزادی در دادگاههای نظامی در سال های ١٣۴١ به بعد، دکتر سحابی از جمله متهمین اصلی پرونده بود. او در جریان محاکمه آرام و کم حرف بود، اما در چند مورد که سخن گفت، همراه با صلابت و صراحت و قاطعیت بود. نمونه آن، سخنان دکتر سحابی در ٢٩ اسفند به مناسبت سالروز تصویب طرح ملی شدن صنایع نفت در مجلس شورای ملی در دادگاه نظامی بود. من نظیر همین شجاعت و صراحت را بارها بعد از انقلاب اسلامی در ابعاد دیگری، در برخورد با مسائل جاری، از دکتر سحابی دیدم. آن جائی که پای مصالح ملی کشور در سطح کلان به میان می آمد، دکتر سحابی از بیان موضع و نظر خود، حتی اگر مخالف با نظر رهبر فقید انقلاب هم بود تردیدی به خود راه نمی داد. در یک یا دو مورد من شخصا ناظر این شجاعت و صراحت دکتر سحابی در گفتگو با امام بودم.

                        زندگانی دكتر يدالله سحابي | عکس و تصاویر | www.Tarikhema.ir

                        دکتر سحابی در عین حال طبعی روان، زیبا و زیباپسند داشت. هنگام تبعید به برازجان این روحیه ی شاد و سرزنده ی او در تزئین حمام قلعه ی برازجان بروز پیدا می کند. یکی از هم بندهای زندانی های نهضت آزادی ایران ، محمد علی عمویی در خاطرات خود، بنام “درد زمانه” از آن ایام چنین یاد کرده است:

                        اوایل آبان چهل و چهار بود که پاسبانی خبر داد که تعدادی زندانی سیاسی به برازجان انتقال یافته اند و هم اکنون در انتظار اتمام بازرسی و تعیین بندشان هستند. کی منش را که در آن زمان نماینده ی ما برای ارتباط با زندانی ها بود، برای آگاهی از هویت و کم و کیفیت تازه واردها مامور کردیم. دقایقی بعد به بند بازگشت و خبر آورد که میهمانان شماری از اعضای نهضت آزادی هستند که مهندس بازرگان و دکتر سحابی نیز جزء آنهایند. این گروه عبارتند ازآقایان: مهندس بازرگان، دکتر یدالّله سحابی، احمد علی بابائی، دکتر عباس شیبانی، ابوالفضل حکیمی، دکتر حسین عالی، سید محمد مهدی جعفری، بسته نگار، مصطفی مفیدی، مجتبی مفیدی، مهدی خمسی، شاملو، قالیچه چیان.

                        از کی منش خواستیم به استقبالشان رود، خوش آمد بگوید و ترتیبی بدهد تا برای حمل وسایل آن ها به یاری شان برویم. کی منش به حیاط شهربانی رفت و پس از مدت کوتاهی همراه با مهندس بازرگان و دکتر سحابی به بند بازگشت. پس از خوش آمد گویی و معارفه، آقایان را دعوت به نشستن کردیم اما معلوم شد آنها فقط به منظور دیدن محل زندگی احتمالی و ارزیابی گنجایش آن، وضع عمومی و زندانیان ساکن آن بند به آن جا آمده اند. آن ها پس از سنگین و سبک کردن آن چه مورد نظرشان بود برای مشاوره با دیگر دوستان خویش به حیاط شهربانی بازگشتند.

                        سر زندگی بازرگان و حسن خلق دکتر سحابی چشم گیر هست. در مجموع فضای دوستانه خوشایندی بر تبعیدگاه حکومت می کند. برخورد گرم و بی شائبه روزهای نخستین، پایه گذار مناسباتی دوستانه و بی غل و غش شد. هر گروه زندگی خودش را داشت. …نهضتی ها افرادی درست، صادق و در دوستی قابل اعتمادند. …شیبانی قدری خشک و رسمی اما صمیمی و بامحبت است. علی بابائی، مهندس سحابی و حکیمی افرادی سنگین و موقرند و در مهربانی و حفظ مناسبات دوستانه بین دو گروه کوشا هستند. دکتر سحابی مایل است نظیر آبنمایی که در حیاط بند است، حوض کوچک و کم عمقی در سربینه ی حمام دژ ساخته شود. پیشنهادش را با دوستمان ذوالقدر در میان می گذارد. می خواهد به جای سیمان در آن حوض کاشی سفید بکار رود … دکتر سحابی تامین کاشی و دیگر مصالح لازم را تقبل کرد و هوشنگ قربان نژاد را نیز راضی کرد تا دستیاری ذوالقدر را بپذیرد … دکتر می خواست یادگاری در آن حمام به جای گذارد و دوستان ما از پذیرش خواهش او گریزی نداشتند. حوض ساخته شد و دکتر « با رضایت از ذوالقدر و قربان نژاد سپاسگزار.

                        هوا چندان گرم نشده بود که دکتر سخنرانی هائی را به مدت ده، پانزده شب ایراد کرد. (چندین چاپ). گرماسنج به سرعت به آستانه چهل رسید و این امر نگرانی هایی را موجب شد. گرم تر شدن هوا و بالا رفتن میزان رطوبت، هرچند برای همه ناراحت کننده بود، اما برای شخصی چون دکتر سحابی می توانست خطرناک باشد خوشبختانه کار به جاهای باریک نمی کشد. نیمه ی خرداد که خبر انتقال به تهران ابلاغ می شود از جمع زندانیان سیاسی، انتقال شامل اعضای حزب توده ایران و نهضت آزادی هست.

                        در سال ١٣۴٧ خلیل پسرم تازه دبستان را تمام کرده بود. در آن هنگام، وضع پرونده ی فعالیت های سیاسی من در خارج از کشور طوری بود که نمی توانستم به ایران برگردم. از طرفی، همسرم و من اصرار و علاقه داشتیم که خلیل، حتما مدتی را در ایران بگذراند و با فرهنگ و ادب سرشار و غنی ایرانی از نزدیک آشنا شود. بنابراین تصمیم گرفتیم او را برای دوره ی اول دبیرستان به ایران بفرستیم. در تابستان آن سال خلیل به اتفاق مادرش به ایران آمد و با مشورت دوستان، در دبیرستان کمال که به همت روشنفکران دینی در نارمک ساخته شده بود و زیر نظر دکتر سحابی اداره می شد، ثبت نام کرد. چند ماه بعد از شروع کلا سها، به دلیل جو سیاسی ایران، بنا به اصرار و نظر دوستان سیاسی و ترس از اینکه ساواک خلیل را تحت فشار قرار بدهد تا مرا مجبور به بازگشت به ایران بنماید، همسرم مجبور شد با خلیل به آمریکا برگردد. اما همان چند ماهی که خلیل در دبیرستان کمال بود، طرز برخورد عاطفی و روان شناختی دکتر سحابی با او، نظیر سایر دانش آموزان آن چنان بر روحیه ی او اثرات عمیقی برجای گذاشته است، که حتی بعد از سی سال از آن زمان، خلیل که امروز خود استاد دانشگاه است، آن روزها را از یاد نمی برد و شیوه ی برخورد دکتر سحابی با دانش آموزان، الگو و سرمشقی برای خلیل در فعالیت های دانشگاهی اش می باشد.

                        زندگانی دكتر يدالله سحابي | عکس و تصاویر | www.Tarikhema.ir

                        دکتر سحابی از جمله ی افراد نادری است که در عرفان عملی صاحب مقام و موضع است. تواضع و ادب او در برخورد با دیگران، حتی با دشمنان، همیشه مخاطبان را تحت تاثیر خود قرار می دهد. در مجلس اول، دکتر سحابی به عنوان رئیس سنی انتخاب شد و وظیفه ی خود را با دقت و بی طرفی کامل انجام داد. جالب آن که وقتی اعتبار نام هی خود ایشان مطرح شد و مخبر شعبه اعلام داشت پرونده انتتخاباتی آقای یدالّله سحابی در شعبه پنج مورد بررسی قرار گرفت و به اتفاق آراء تصویب شد با آن که هیچ یک از نمایندگان حاضر در مجلس مخالفتی ابراز نکردند و همه با سکوت خود رای شعبه پنج را تایید کردند، اما دکتر سحابی به عنوان رئیس سنی مجلس از اینکه خود اعلام کننده ی تصویب اعتبار نامه ی خود باشد، دریغ ورزید و از اداء جمله خودداری کرد. منشی جلسه چند بار اعلام داشت اعتبار نامه آقای یدالّله سحابی مطرح است « اعتبار نامه ی آقای یدالّله سحابی تصویب شد » و هر بار نمایندگان با سکوت خود، آن را تصویب کردند ولی دکتر سحابی خود زبان به تایید اعتبارنامه ی خود نگشود تا آن که منشی جلسه این وظیفه را انجام داد.

                        بعد از وقایع سال ۶٠ و درگیری های درونی و بالا رفتن تنش های سیاسی، جو مجلس به شدت منقلب و ناآرام بود، عده ای جوان و جویای نام، به هر شکلی و با هرقیمتی، انقلابی نمایی می کردند و بروز و ظهور این انقلابی نمایی، در برخورد بی ادبانه و موهن آ نها با نمایندگان اقلیت در مجلس بود. در این میان نمایندگان عضو نهضت آزادی در مجلس (دکتر سحابی، مهندس بازرگان، دکتر صدر حاج سید جوادی، مهندس صباغیان و ابراهیم یزدی) بیش از همه تحت فشار بودیم. بزرگانی در مجلس نیز غیرمستقیم و مستقیم به این جو، دانسته دامن می زدند و جوا نها را تحریک می کردند، روزهای سختی برای همه ی ما بود. صبح ها، وقتی ما به مجلس می آمدیم، در اطراف در ورودی، در داخل پارکینگ و در کوچه، محافظان وکلای اکثریت و برخی دیگر از پاسداران بدور ما جمع می شدند و با فریادهای مرگ خواهی با ما روبرو می شدند. هر زمان که دکتر سحابی و یا مهندس بازرگان وارد می شدند، دور آن ها را می گرفتند و شعارهای مرگ خواهی سر می دادند. آرامش و متانت این بزرگان برای ما سر مشق و نمونه بود. هرگز دیده نشد که دکتر سحابی و یا مهندس بازرگان در برخورد با این گستاخی ها از جاده ی ادب و عفاف خارج شوند. هنگامی که برنامه ی هویت از صدا و سیمای جمهوری اسلامی پخش شد و جریانهای ملی و جریان های ملی و ملی مذهبی، خصوصا نهضت آزادی ایران، مورد حمله ناجوانمردانه قرار گرفت، دکتر سحابی که بیش از دو سوم از عمر خود را در راه آزادی ملت و آبادی کشور صرف کرده است سخت ملول و آزرده خاطر شد.

                        زندگانی دكتر يدالله سحابي | عکس و تصاویر | www.Tarikhema.ir

                        دکتر سحابی از این که بعد از گذشت ١٧- ١٨ سال از انقلاب هنوز کج سلیقه گی ها و تعصب های گروهی به کار تخریبی خود ادامه می دهند ناراحت بود و آن برنامه را مضر به حال آرامش سیاسی و مخل تفاهم های اجتماعی می دانست و نمی توانست در برابر آن بی تفاوت باشد. بنابراین مصمم شد که واکنشی نشان بدهد. فکر کرده بود که مستقیما نامه ای خصوصی به مقام رهبری، که مسوولیت قانونی رادیو و تلویزیون را بر عهده دارند، بنویسد. اما مشکل این بود که چه عنوانی را بکار ببرد. دکتر سحابی می خواست با مقام رهبری نه به صفت رهبری، بلکه با آن اسم و عنوانی که در یکی از سفرهای حج با هم همسفر بودند و در کنار هم تجربه سیر و سلوک خاص حج را داشتند بنویسد، اما آن را مفید و موثر نمی دید. بعد از مشورت قرار شد توسط آقای محمد جواد حجتی کرمانی پیغامی برای ایشان بدهند. از من خواستند که ترتیبی برای این کار بدهم. آقای حجتی کرمانی با اشتیاق از پیشنهاد دیدار با دکتر سحابی استقبال کرد. گفتگوها در این دیدار، صمیمانه و با اخلاص بود. دکتر سحابی نظرش را برای آقای حجتی کرمانی توضیح داد. او پیشنهاد کرد نامه ای نوشته شود، اما دکتر سحابی استدلال کرد که اگر من با آن همسفر حج ام با همان زبان دوستانه ی آن سفرسخن بگویم، شاید موثر نباشد و نادیده گرفته شود، پس بهتر است پیام شفاهی مرا برسانید، شاید موثر باشد. اما تردید دارم که آقای حجتی کرمانی در انتقال پیام موفق بوده است، زیرا هیچ واکنش و جوابی مشاهده نشد.

                        بسیاری از شخصیت های سیاسی ایران، حتی آن ها که سال های دراز در جبهه ی ملت علیه استبداد و یا استیلای خارجی مبارزه می کرده اند، عموما عاقبت بخیر نبوده اند. کم هستند آن هایی که تا آخرین لحظات زندگی مقاوم و سرسخت، به آرمان ها (نظیر دکتر فاطمی) وفادار مانده باشند. مهندس بازرگان و دکتر سحابی از جمله ی نوادر دوران معاصر هستند که در هیچ زمان و لحظه ای با زور و زر و تزویر مماشات نکردند. بسیاری از همطرازان دکتر سحابی در سلوک اجتماعی خود، آن چنان بودند که مسلمانت به زم زم شوید و هندو بسوزاند. هم در زمان دولت ملی دکتر مصدق صاحب وجهه و احترام بودند و هم بعد از ٢٨ مرداد، سناتور انتصابی شدند و هم بعد از انقلاب صاحب اسم و رسمی گردیدند. اما دکتر سحابی به خاطر تعهد تزلزل ناپذیرش به آرمان های ملی و مردمی، عمق ایمان و تقوایش به خداوند و دینداری اش، و صراحت و صداقت و شجاعتش، هم در آن دوران و هم در این دوران مورد بغض، حسادت، کینه و یا بی مهری و سر سنگینی بوده است و می باشد. اما در جامعه ای که رویه و منش و بینش سیاسی و اجتماعی بسیاری از مردم، دو دوزه بازی کردن، ابن الوقت بودن، هم از آخور و از توبره خوردن است، و بسیاری هم خواسته یا ناخواسته نقاب بر چهره زده اند، تحولات سیاسی و اجتماعی بیش از هر زمان به الگو و اسوه نیاز دارد. در چنین شرایطی اولین وظیفه مبارزان سیاسی این است که بیش از هر زمان معلم اخلاق سیاسی باشند .
                        تحلیلگر بازار tahlilgar0@

                        نظر

                        • arak_bourse
                          کاربر فعال
                          • Nov 2010
                          • 3802

                          #13
                          زن گشتاسب

                          ترکها به بلخ تاخته و آنجا را به غارت گرفته و مردم را قتل عام نمودهاند. لهراسب با اینکه با آنها دلیرانه رزم کرده ولی کشته شده است.

                          گشتاسب در این موقع شاه سیستان است و زن او در نزد لهراسب میباشد. این زن دارای یک دنیا احساس و در عین حال محتاط و خیلی عاقل و هوشمند میباشد. برای نجات بلخ از دست ترکان به شیوهی آنها لباس میپوشد و اسبی از اصطبل سوار شده و به سرعت راه سیستان را که شوهرش گشتاسب در آنجا بوده است، در پیش میگیرد. ناراحت و مضطرب برای آنچه در بلخ گذشته، بدون اینکه خواب به چشمش آید شب و روز راه میپیماید، به طوریکه در هر روز راه دو روز را طی میکند تا به نزد گشتاسب میرسد و به او خبر میدهد که یک سپاه تورانی به بلخ آمده و لهراسب کشته شده و روز از این واقعه شب تاریک و پر از درد و رنج شده است.
                          زنی بود گشتاسب را هوشمند
                          خردمند و دانا و رایش بلند
                          از آخر چمان بارهای بر نشست
                          به کردار ترکان میان را به بست
                          از ایران ره سیستان بر گرفت
                          وز آن کارها مانده اندر شگفت
                          نخفتی به منزل چو برداشتی
                          دو روزه به یک روز بگذاشتی
                          چنین تا به نزدیک گشتاسب شد
                          به آگاهی درد لهراسب شد

                          گشتاسب ابتدا کار را سهل میپندارد و زنش به او میگوید که موضوع خیلی جدیتر از آنست که تصور میکنی:
                          3 زنان سرباز در تاریخ؛ زنان ایران در شاهنامه فردوسی | عکس | Tarikhema.ir

                          زنان دلیر ایران باستان۳

                          چنین داد پاسخ که یاوه مگوی
                          که کاری بزرگی که آمدش روی
                          شهنشاه لهراسب را پیش بلخ
                          بکشتند شد بلخ را روز تلخ
                          وز آنجا بنوش آذر اندر شدند
                          ز دوهیر بد را همه سر زدند
                          زخونشان فروزنده آذر بمرد
                          چنین بد کسی خوار نتوان شمرد
                          ببردند بس دخترانت اسیر
                          چنین کار دشوار آسان مگیر

                          و اضافه میکند که تمام دختران تو را اسیر کردهاند و به آفرید دختر تو را که وزش نسیم به او دسترسی نداشت، تاج از سرش برداشتهاند و ظلمهای ناگفتنی کردهاند و طوری با احساس صحبت میکند که اشکهای خونین از چشم شوهرش جاری میشود و گشتاسب چنان تحت تاثیر قرار میگیرد که فوراً برای نجات بلخ لشکر میآراید و حرکت میکند.
                          تحلیلگر بازار tahlilgar0@

                          نظر

                          • arak_bourse
                            کاربر فعال
                            • Nov 2010
                            • 3802

                            #14
                            در لغت نامه ی دهخدا زیر عنوان «پانته آ» بر اساس روایت «گزنفون» آمده است :

                            هنگامی که مادها پیروزمندانه از جنگ شوش برگشتند، غنائمی با خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به کورش بزرگ عرضه می کردند. در میان غنائم زنی بود بسیار زیبا و به قولی زیباترین زن شوش به نام پانته آ که همسرش به نام « آبراداتاس» برای مأموریتی از جانب شاه خویش رفته بود . چون وصف زیبایی پانته آ را به کورش گفتند ، کورش درست ندانست که زنی شوهردار را از همسرش بازستاند. و حتی هنگامی که توصیف زیبایی زن از حد گذشت و به کورش پیشنهاد کردند که حداقل فقط یک بار زن را ببیند، از ترس اینکه به او دل ببازد، نپذیرفت.

                            پس او را تا باز آمدن همسرش به یکی از نگاهبان به نام «آراسپ» سپرد . اما اراسپ خود عاشق پانته آ گشت و خواست از او کام بگیرد، بناچار پانته آ از کورش کمک خواست.. کوروش آراسپ را سرزنش کرد و چون آراسپ مرد نجیبی بود و به شدت شرمنده شد و در ازای از طرف کوروش به دنبال آبراداتاس رفت تا او را به سوی ایران فرا بخواند. هنگامی که آبرداتاس به ایران آمد و از موضوع با خبر شد، به پاس جوانمردی کوروش برخود لازم دید که در لشکر او خدمت کند. می گویند هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود پانته آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت:

                            «سوگند به عشقی که میان من و توست، کوروش به واسطه جوانمردی که حق ما کرد اکنون حق دارد که ما را حق شناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده خود بداند ونیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشم.»

                            آبراداتاس در جنگ مورد اشاره کشته شد و پانته آ بر سر جنازه ی او رفت و شیون آغاز کرد. کوروش به ندیمان پانته آ سفارش کرد تا مراقب باشند که خود را نکشد، اما پانته آ در یک لحظه از غفلت ندیمان استفاده کرد و با خنجری که به همراه داشت، سینه ی خود را درید و در کنار جسد همسر به خاک افتاد و ندیمه نیز از ترس کورش و غفلتی که کرده بود، خود را کشت. هنگامی که خبر به گوش کوروش رسید، بر سر جنازه ها آمد.. .
                            تحلیلگر بازار tahlilgar0@

                            نظر

                            • arak_bourse
                              کاربر فعال
                              • Nov 2010
                              • 3802

                              #15
                              شريعت موسي
                              رای یهودیان مقدور نبود که پس از بازگشت خویش یک دولت نظامی تأسیس کنند، چون نه افراد کافی داشتند نه آن اندازه ثروت که بتوانند به چنین کاری برخیزند. از طرف دیگر، چون نیازمند نوعی سازمان اداریی بودند که، در عین اعتراف به سیادت پارسیها، وسیلة آن باشد که وحدت ملی و نظم و سامان حفظ شود، کاهنان در صدد برآمدند که قوانینی وضع کنند که مانند قوانین یوشیا بر احادیث و سنن علمای دین و اوامر الاهی متکی باشد. در سال ۴۴۴ قم عزرا، که یکی از کاهنان دانشمند بود، یهودیان را برای اجتماع باشکوهی دعوت کرد، و از صبحگاه تا نیمروز «کتاب شریعت موسی» را برای ایشان فرو خواند. در مدت هفت روز، وی، و لاویانی که دستیار او بودند، محتویات آن طومارها را برای مردم تلاوت کردند، و چون خواندن آن را به پایان رسانیدند، کاهنان و پیشوایان قوم سوگند یاد کردند که به آن دستورات و شرایع گردن نهند و آن را راهنمای قانونی و اخلاق خویش سازند و تا ابد فرمانبردار آن باشند. از آن زمان، که دورة پریشانی یهود بود، تا روزگار حاضر، همین قوانین همچون محوری بوده است که زندگی قوم یهود بر گرد آن میچرخیده، دلبستگی آنان به این دستورات، در تمام مدت دربدری و محنت، یکی از نمودهای مؤثر تاریخ جهان به شمار میرود.
                              آیا آن «کتاب شریعت موسی» چه بوده است؟ این کتاب درست همان کتاب عهد، که یوشیا پیش از آن بر مردم خوانده بود، نیست، چه در کتاب عهد تصریح شده است که آن را در مدت یک روز دوبار بر یهودیان فرو خواندند، در صورتیکه خواندن کتاب دیگر محتاج یک هفتة تمام وقت بود. تنها چیزی که میتوان گفت این است که کتاب بزرگ شامل قسمت مهمی از اسفار پنجگانة عهد قدیم بوده است که یهودیان آن را تورات و دیگران اسفار پنجگانه مینامند. اینکه آن اسفار چگونه و چه وقت و کجا نوشته شده، سؤالی است که پرسیدن آن عیبی ندارد، و سبب آن شده است که پنجاه هزار جلد کتاب در این باره نوشته شود، و ما آن را در یک بند از این کتاب نقل میکنیم، و البته جوابی هم در مقابل نخواهد داشت.

                              tarhmastaneh12 199x300 اهلِ كتابِ «شریعت موسی» | عکس | Tarikhema.irدانشمندان بر این قول متفقند که قدیمیترین جزء از اسفار «تورات»، دو داستان متشابه و مجزاست که در «سفر پیدایش» آمده و آنها را با اشارات «J » و «E » از یکدیگر تمیز میگذارند، چه در یکی از آن دو داستان از آفریدگاری به نام یهوه یاد میشود و در دیگری از آفریدگاری به نامالوهیم. این دانشمندان چنان عقیده دارند که داستانهای مخصوص به یهوه در یهودا، و داستانهای مخصوص به الوهیم در افرائیم نوشته شده، و پس از سقوط سامره آن دو دسته داستانها را با یکدیگر مخلوط کرده و از آن داستان واحدی ساختهاند. عنصر سوم، که با علامت «D» نمایش داده میشود و متضمن «شریعت تثنیه» است، ظاهراً به وسیلة نویسنده یا نویسندگان دیگر نوشته شده. عنصر چهارم «P» از قسمتهایی تشکیل میشود که کاهنان بعدها نوشته و آن را الحاق کردهاند. این قسمت «شریعت کاهنان» ظاهراً قسمت اصلی «کتاب شریعت» را تشکیل میدهد که عزرا آن را منتشر ساخته است. چنان به نظر میرسد که در حوالی سال ۳۰۰ قم این چهار قسمت به همان صورتی که فعلا دارد در آمده باشد. «تورات» کلمة عبری، و به معنی هدایت است؛ و در یونانی به معنی «اسفار پنجگانه».
                              داستانهای لذتبخش آفرینش، فریب خوردن آدم، و طوفان نوح از سرچشمة افسانههای بینالنهرین گرفته شده، که ریشة آنها به ۳۰۰۰ سال قم و پیشتر از آن میرسد؛ ما بعضی از اشکال قدیمیتر این داستانها را، پیش از این، به نظر خوانندگان رسانیدیم، احتمال دارد که بعضی از این داستانها را یهودیان، در زمان اسارت خود در بابل، از مردم آن سرزمین اخذ کرده باشند. احتمال بیشتر آن است که این داستانها پیش از آن زمان از منابع سومری و سامی قدیم، که مشترک میان تمام مردم خاور نزدیک بوده است، به ایشان رسیده باشد. در داستانهای آفرینشی پارسی و تلمودی، هردو، چنان آمده است که خدا، در آغاز آفرینش، موجودی دو جنسی- یعنی زن و مردی که از پشت، مانند دوقلوهای سیامی، به یکدیگر چسبیده بودند- آفرید، سپس آن دو را از یکدیگر جدا کرد. مناسب است در اینجا آیة دوم از باب پنجم «سفر پیدایش» را نقل کنیم: «نر و مادة ایشان را آفرید، و ایشان را برکت داد، و ایشان را آدم نام نهاد در روز آفرینش انسان»؛ معنی این جمله آن است که پدر نخستین ما، در آن واحد، نر و ماده، هر دو، بوده است؛ ظاهراً هیچ یک از علمای دین، جز آریستوفان، به این نکته توجه نکرده است.

                              قصة بهشت تقریباً در تمام فولکلورهای جهان- در مصر و هند و تبت و بابل و پارس و یونان و پولینزی و مکزیک و غیر آن- آمده است. در بیشتر این بهشتها سخن از درختانی است که نزدیک شدن به آنها حرام است؛ یا سخن از مارها و اژدهاهایی است که نعمت جاودانی بودن را از آدمی ربوده، و به عبارت دیگر بهشت را مسموم ساختهاند. گمان بیشتر آن است که مار و انجیر رمز و نشانة شهوت جنسی بوده باشد. این داستان اشاره به آن است که شهوت جنس و معرفت سبب از بین رفتن پاکی و بیگناهی و خوشبختی میشود، و سرچشمة همة شرور است. همین فکر، که در آغاز «عهد قدیم» دیده میشود، در پایان آن، یعنی در «سفر جامعه» نیز به نظر میرسد. در بیشتر این داستانها زن وسیلهای است که مار یا شیطان، به وسیلة آن، آدمی را به طرف شر میکشد و آن را محبوب وی قرار میدهد؛ این زن در یک جا به صورت حواست، در جای دیگر به صورت پاندورا، یا به صورت پوسی که در اساطیر چین دیده میشود. «شی-چینگ» میگوید: «همه چیز در آغاز کار در فرمان مرد بود، ولی زنی او را به بندگی واداشت. بدبختی ما از آسمان نیست، بلکه از زن است؛ هموست که سبب تباهی نژاد آدمی شد. آه که چه بدبختی، ای پوسی. تو آتشی را برافروختی که ما را سوزانده و هر روز مشتعلتر میشود… جهان از دست رفت، و رذیلت همه جا را فرا گرفت.»
                              «داستان طوفان»، حتی بیشتر از «داستان آفرینش»، در میان تمام مردم جهان انتشار دارد؛ در میان اقوام قدیم کمتر قومی را میتوان یافت که آن را ندانسته باشد، و در آسیا کمتر کوهی است که روزی کشتی نوح یا شمش- نپیشتیم بر آن قرار نگرفته باشد. این داستانها معمولا عنوان وسیلة نقلیه یا رمزی را داشته است که تودة مردم، از راه آن، یک حکم فلسفی یا حالت اخلاقی را، که از تجربههای دور و دراز نوع بشر به دست آمده بود، بیان میکردند؛ و آن اینکه شهوت جنسی و دانایی، بیش از آنچه مایة لذت و شادی باشد، سبب تولید درد و رنج است؛ و دیگر آنکه زندگی بشری گاه به گاه دستخوش طغیان رودخانههای بزرگی میشود که آب همان رودخانهها سبب پیدایش مدنیتهای قدیم بوده است. این سؤال، که آیا چنین داستانهایی درست است و «واقعاً اتفاق افتاده» یا درست نیست، سؤالی بیمغز و بسیار سطحی است؛ چه اهمیت این داستانها در ماجرایی که نقل میکنند نیست، بلکه در عبرت و پندی است که از آن حاصل میشود. خلاف عقل است که آدمی با خواندن این داستانها از سادگی دلربا و روانی و جانداری بیان حوادثی که در آنها موجود است، لذت نبرد.

                              اسفاری که به فرمان یوشیا و عزرا بر قوم یهود خوانده شد، همان است که به صورت شریعت موسی تنظیم شد و زندگی این قوم، پس از آن، بر شالودة همین قوانین قرار گرفت، سارتن، که در آنچه مینویسد کمال احتیاط را مراعات میکند، دربارة این قوانین مینویسد که: «در اهمیت آنها در تاریخ سازمانها و قانون، نباید بیش از اندازه مبالغه شود.» در تاریخ، این کار بزرگترین کوششی است که به کار رفته تا دین را پایة سیاست و وسیلة تنظیم جزئیات زندگی قرار دهد. رنان میگوید که این قانون «موحشترین وسیلة شکنجهای است که تاکنون اختراع شده». در این شریعت همه چیز، از خوراک خوردن و پزشکی و بهداشت شخصی و ‎ مسائل مربوط به حیض و نفاس و بهداشت عمومی و انحرافات جنسی و شهوات حیوانی، عنوان واجبات و محرمات الاهی و دینی پیدا کرد؛ در انیجا یک بار دیگر به این مطلب برمیخوریم که جداشدن کار طبیب و کاهن از یکدیگر چه اندازه بکندی صورت گرفته، و همین طبیب است که بعدها سرسختترین دشمن کاهن شده است. در سفر لاویان (بابهای ۱۳-۱۵)، با کمال دقت، قوانین مخصوص به درمان بیماریهای تناسلی ذکر شده، و گفته است که چگونه باید مبتلایان را از دیگران جدا کنند، و دستوراتی برای گندزدایی و بخوردادن و حتی، اگر لازم باشد، سوزندان خانة بیماران داده است. «عبرانیان قدیم بانی فن پیشگیری از بیماری بودهاند»، ولی گمان نمیرود که از جراحی، جز ختنه کردن، چیزی میدانستهاند. این سنت، که میان مصریان قدیم و اقوام سامی جدید مشترک است، تنها عنوان قربانی برای خدا و انجام فریضهای برای نشان دادن وفاداری نسبت به نژاد نداشته، بلکه وسیلهای بهداشتی برای سالم نگاه داشتن اعضای تناسلی بوده است. شاید دستورات خاصی که برای پاکیزگی در شریعت یهود وجود داشته سبب آن شده است که این قوم، با همة دربدری و پریشانی و رنج و بلایی که در طول تاریخ دیدهاند، هنوز بر روی زمین باقی هستند.
                              از این مسائل گذشته، باقی «شریعت موسی» برگرد محور ده فرمان، («سفر خروج» ۲۰ . ۱-۱۷) دوران میکند، که نیمی از مردم روی زمین آن آیات را تلاوت میکنند. نخستین فرمان، بنیان اجتماع دینی جدید را میگذارد، وآن اجتماعی است که بر هیچ قانون مدنیی تکیه ندارد، و تنها بر پایة فکر وجود خدا بنا میشود؛ خدا در این اجتماع پادشاه جهان است و از دیدهها پنهان؛ قانون ود چه، به این ترتیب، یهودی دیگر نمیتواند حقیقت یهودی بودن خود را از دیگران مخفی بدارد. بریفو میگوید که: «این سنت یهود تا دورة متأخری که دورة مکابیان (۱۶۷ قم) باشد، هنوز به صورت کنونی خود در نیامده بود. تا آن زمان عمل ختنه کردن به شکلی انجام میگرفت که اثر مختصری از عمل بر جای میماند، تا اسباب ریشخند زنان غیریهودی نباشد؛ به همین جهت کاهنانی که به قومیت یهود و حفظ آن اهمیت فراوان میدادند، دستوری صادر کردند که بایستی همة غلفه در عمل ختنه کردن بریده شود.»
                              در زمانهای قدیم رسم بر آن جاری بوده که ریشة قانون نامهها را خدایی بدانند. پیش از این دیدیم که مصریان چگونه قوانین خود را به خدایی به نام تحوت نسبت میدادند، و نیز دانستیم که چگونه شمش، خدای خورشید، قانوننامهای برای حموربی فرستاد. به همین گونه، یکی از ارباب انواع، بر کوه دیکتا، قانونی بر شاه مینوس نازل کرد که، بنا بر آن، بر جزیرة کرت فرمان راند؛ یونانیان دیونوسوس را «قانونگذار» مینامیدند و مجسمة او را، و دو میز سنگی در کنارش، که بر روی آنها قوانین نقش شده بود، ساخته بودند؛ متقیان پارسی میگویند که زردشت در یکی از روزها بر کوه بلندی نماز میگزاشت، اهورمزدا در میان رعد و برق بر وی ظاهر شد و «کتاب قانون» را به وی اعطا کرد. دیودوروس میگوید: «از آن جهت چنین میکردند که به نظر ایشان فکری میتواند دستگیر بشر باشد که شگفتانگیز و قدسی و الاهی باشد؛ یا از آن جهت که معتقد بودند تودة مردم اگر باور کنند که قوانینی که برای ایشان وضع شده از مقام پرجلال و قدرتی برخاسته، از آن قوانین بهتر اطاعت میکنند.»

                              شریعت را برای آدمی میفرستد و مجازات هر گناهی را او معین میکند؛ ملت این خدا «اسرائیل» نام دارد، که معنی آن دفاع کنندگان از خداست. دولت عبری از میان رفته بود، ولی هنوز هیکل وجود داشت؛ کاهنان یهودا، مانند پاپهای روم، کوشیدند تا آنچه را شاهان از نگاه داشتن آن عاجز مانده بودند و از دست رفته بود دوباره تجدید کنند. از همین جاست که واضح میشود چرا فرمان اول از «ده فرمان» صراحت دارد براینکه مجازات کفر و زندقه اعدام است، اگر چه شخص کافر از نزدیکترین نزدیکان شخص بوده باشد. کاهنانی که وضع قانون میکردند، مانند مردان پرهیزگاری که محاکم تفتیش افکار را در اروپا به راه انداخته بودند، چنان تصور میکردند که وحدت دینی شرط اساسی پیدا شدن نظم و تضامن اجتماعی است. همین تعصب دینی است که، چون با فکر برتری نژادی در نزد یهودیان توأم شد، سبب باقی ماندن یهودیان گردید و، در عین حال، مشکلات فراوانی برای این قوم فراهم آورد.
                              فرمان دوم، که در بالا بردن مفهوم ملی خدا سهم بسزایی دارد، مایة آن است که از شأن و منزلت هنر کاسته شود؛ چه، فرمان چنان است که هیچگونه صورت مجسمی از خدا ساخته نشود. این فرمان مستلزم آن بود که سطح فکر یهودیان ترقی کند، زیرا با وجود آنکه در اسفار پنجگانه همهجا یهوه به صورت بشری توصیف شده بود، از هر خرافه و انسان منشی خدا جلو میگرفت، و خدا برتر از هر شکل و هر صورت تصور میشد. چنان خواسته شده بود که قوم یهود همه چیز خود را فدای دین کند؛ به این ترتیب در قلب مؤمنان یهود قدیم هیچ جای خالی برای علم و هنر باقی نمیماند؛ حتی از علم نجوم هم چشم پوشیدند، تا مبادا خدایان باطل زیاد شود، یا آنکه کسی در اندیشة ستارهپرستی بیفتد و خدای دیگری جز خدای یگانه را پرستش کند. در هیکل سلیمان، پیش از آن زمان، عدة بیشماری صورتها و مجسمهها وجود داشت، ولی در هیکل جدید چیزی از این قبیل دیده نمیشد.مجسمهها را سابق بر آن از اورشلیم به بابل برده بودند، و چنان به نظر میرسد که این مجسمهها را همراه با ظروف و اثاثة طلا و نقره دوباره به اورشلیم بازنگرداندهاند. به همین جهت است که، پس از دورة اسارت یهودیان در بابل، هیچگونه کار پیکرتراشی و نقاشی و نقش برجستهسازیی در میان یهودیان دیده نمیشود؛ پیش از آن نیز، جز در زمان سلیمان، که در واقع دورة بیگانهای نسبت به عبرانیان بود، چنین بوده است. کاهنان از هنرهای گوناگون تنها معماری و موسیقی را جایز میدانستند. آوازها و سرودهایی که در هیکل خوانده میشد تنها عاملی بود که از سختی و تلخی زندگی مردم میکاست؛ مجموعهای از نوازندگان آلات مختلف موسیقی «مانند یک نفر به یک آواز» با دستة خوانندگان در ترتیل مزامیر شرکت میکردند و به تسبیح و تقدیس هیکل و خداوند میپرداختند. «و داوود و تمامی خاندان اسرائیل با انواع آلات چوب سرو و بربط و رباب و دف و دهل و سنجها به حضور خداوند بازی میکردند.»
                              فرمان سوم نمایندة تقوای شدید فرد یهودی بود. نه تنها بر وی حرام بود که «نام خدای پروردگار را بیهوده بر زبان براند»، بلکه اصلا و مطلقاً ذکر نام خدا حرمت داشت؛ هر وقت نام یهوه در دعا و نماز میآمد، بر وی واجب بود که، به جای آن، کلمة «ادونای» را، که به معنی پروردگار است، تلفظ کند. این اندازه خودداری و ترس از ذکر نام خدا فقط در میان هندوان نظیری دارد.
                              در زبان عبری (Yahveh) به صورت (Jhvh)، یعنی بدون اعراب، نوشته میشود. چون بنا بود که نام یهوه بر زبان جاری نشود، هر جا کلمة «یهوه» نوشته بود، بر روی آن اعراب میگذاشتند تا به صورت «ادونای» خوانده شود و بعدها این اعرابها (a-o-a) را به همین ترتیب داخل در حروف کردند، و علمای کلام دورة نهضت و دورة اصلاح دینی به این ترتیب صورت غلط «Yehovah» را ساختهاند.

                              فرمان چهارم، روز تعطیل هفتگی را به نام سبت یا شنبه مقرر میدارد؛ این ترتیب پس از آن به صورت یکی از محکمترین سنتهای نوع بشر درآمده است. این نام- و شاید خود این عادت- از بابلیان به یهوه انتقال یافت؛ بابلیان روزهای حرام را که مخصوص روزهگرفتن و صلح و صفا بود شباتو مینامیدند. از این روز تعطیل هفتگی گذشته، اعیاد بزرگ دیگری نیز داشتند؛ از قبیل جشنهای کنعانی برای موسم درو کردن جو بود؛ شبوئوت، که بعدها به نام عید پنجاهه یا عید خمسین نامیده شد، به جشن پایان درو کردن گندم اختصاص داشت؛ عید میوهبندان جشن برداشت محصول درخت مو بود؛ عید فطر یا عید فصح مراسمی بود که در هنگام به دست آمدن نخستین نتایج گوسفندان برپا میداشتند؛ روش هشانه (رأسالسنه) جشن مخصوص اول سال بود. بعدها تغییراتی در این اعیاد داده شد و آنها را نمایندة حوادث مهمی در تاریخ یهود قرار دادند. در نخستین روز ایام عید فصح بره یا بزغالهای را میکشتند و میخوردند و خون آن را بر درها میپاشیدند؛ این، خود، علامت آن بود که خون نصیب خداوند است؛ بعدها کاهنان یهود این عادت را با داستان کشته شدن فرزندان اول مصریان پیوستگی دادند. بره، در ابتدا، برای یکی از قبایل کنعانی عنوان توتم داشت؛ عید فصح در میان کنعانیان عید قربانی کردن بره برای یکی از خدایان محلی بود. چون امروز در «سفر خروج» (باب ۱۲) داستان این عید را میخوانیم، و میبینیم که یهودیان زمان ما به همان نحوی که در زمانهای قدیم بوده مراسم آن را برپای میدارند، نیک در مییابیم که چه اندازه این رسم دینی قدمت دارد، و چه اندازه این ملت به آداب قدیمی خود پابند است.

                              در فرمان پنجم خانواده تقدیس میشود، و، از لحاظ سازمان اجتماعی، آن را در منزلتی قرار میدهد که تنها هیکل از آن بالاتر است. این اهمیت و احترامی که در آن زمان برای خانواده گذاشته شده بود، در تمام قرون وسطی و قرون جدید، در اروپا مراعات میشد؛ چون انقلاب صنعتی معاصر آغاز شد، مقام خانواده نیز متزلزل گردید و انحطاط یافت. خانوادة عبرانی، که در آن تسلط با پدر خانواده بود، سازمان اقتصادی و سیاسی وسیعی بود که تشکیل میشد از بزرگترین مرد زندار خانواده، و زنان و فرزندان ایشان، و غلامانی که ممکن بود در اختیار خانواده باشند. فایدة اقتصادی این اجتماع خانوادگی آن بود که مجموع آنها بر کاشتن زمین و بهرهبرداری از آن توانایی پیدا میکردند؛ ولی ارزش سیاسی آن در این بود که نظم اجتماعی استواری برقرار میساخت، با وجود این نظم، جز در هنگام جنگ، ضرورتی برای موجود بودن دستگاه دولت و حکومت وجود نداشت، و تقریباً چیز زایدی به نظرمیرسید. قدرت پدر در خانواده عملا نامحدود بود؛ زمین تنها به او تعلق داشت، و فرزندانش تا زمانی میتوانستند زنده بمانند که به فرمان او گردن نهند؛ در واقع خود وی عنوان دولت و حکومت را داشت. اگر فقیر بود، میتوانست دختران خود را، پیش از بلوغ، به عنوان کنیز بفروشد و، با آنکه در امر شوهر دادن دختران گاهی خرسندی ایشان را نیز جلب میکرد، معمولا حق داشت بدون جلب رضای آنان به هر کس بخواهد شوهرشان دهد. در میان ایشان چنان شایع بود که پسر نتاج بیضة راست، و دختر نتاج بیضة چپ است، و معتقد بودند که بیضة چپ کوچکتر و ضعیفتر از بیضة راست است. در ابتدا مردی که زن میگرفت به خانة زن خود انتقال پیدا میکرد، و بر وی لازم بود «پدر و مادر را رها کند و به قبیلة زن خویش بپیوندد»، ولی پس از آنکه دستگاه سلطنت درست شد این عادت نیز رفته رفته از میان برخاست. فرمان یهوه به زن شوهردار چنین بود: «چشمت باید به شوهرت باشد، و او بر تو حکومت خواهد کرد.» با وجود آنکه، از لحاظ رسمی و تشریفاتی، زن در زیر فرمان مرد بود، اقتدار و احترام فراوان داشت؛ در تاریخ یهود نام زنهایی همچون سارا، راحیل، مریم، و استر جلب توجه میکند. دبوره، زنی است که در عین حال از قضات بنیاسرائیل بود، و حلده زن دیگری است که یوشیا، دربارة کتابی کهنه که در هیکل یافته بودند، با وی مشورت کرد. زنی که چند فرزند میآورد مطمئن بود که مقام و احترامی پیدا کرده است، چه ملت کوچک یهود پیوسته آرزوی آن داشت که عدد افرادش افزایش پیدا کند؛ همان گونه که امروز در اسرائیل احساس خطر میشود، در آن زمان نیز قوم یهود از اقوامی که دور تا دور آنان را فراگرفته بودند میترسیدند و احساس خطر میکردند. بهمین جهت بود که به مادری احترام میگذاشتند و عزوبت را خطا و گناهی تصور میکردند؛ از بیست سالگی ازدواج را اجباری ساخته بودند، و از این قاعده حتی کاهنان را نیز مستثنا نمیکردند؛ به دختران بیشوهری که در سالهای ازدواج بودند، و همچنین به زنان نازا، به چشم حقارت مینگریستند؛ بچه انداختن و فرزند کشتن و راههای دیگر جلوگیری از فراوان شدن نسل را از اعمال نفرتانگیز کافرانی میدانستند که گندشان بینی پروردگار را آزار میدهد. «و اما راحیل، چون دید که برای یعقوب اولادی نزایید، بر خواهر خود حسد برد و به یعقوب گفت: پسران به من بده، و الا میمیرم.» زن کامل زنی بود که پیوسته در خانه و اطراف آن کار میکرد، و جز به شوهر و فرزندانش به چیزی نمیاندیشید. در کتاب امثال سلیمان (باب آخر) توصیفی از زن کمال مطلوب مرد به این صورت آمده است:

                              … زن صالحه را کیست که پیدا تواند کرد؟ قیمت او از لعلها گرانتر است. دل شوهرش بر او اعتماد دارد و محتاج منفعت نخواهد بود. برایش تمامی روزهای عمر خود خوبی خواهد کرد و نه بدی. پشم و کتان را میجوید و به دستهای خود با رغبت کار میکند. او مثل کشتیهای تجار است؛ خوراک خود را از دور میآورد. وقتی که هنوز شب است برمیخیزد و به اهل خانهاش خوراک و به کنیزانش حصة ایشان را میدهد. دربارة مزرعهفکر کرده آن را میخرد، و از کسب دستهای خود تاکستان غرس مینماید. کمر خود را با قوت میبندد و بازوهای خویش را قوی میسازد. تجارت خود را میبیند که نیکوست، چراغش در شب خاموش نمیشود. دستهای خود را به دوک دراز میکند و انگشتهایش چرخ را میگیرد. کفهای خود را برای فقیران مبسوط میسازد و دستهای خویش را برای مسکینان دراز مینماید. به جهت اهل خانهاش از برف نمیترسد، زیرا که جمیع اهل خانة او به اطلس ملبس هستند. برای خود اسبابهای زینت میسازد. لباسش از کتان نازک و ارغوانی میباشد. شوهرش در دربارها معروف میباشد و در میان مشایخ ولایت مینشیند. جامههای کتان ساخته، آنها را میفروشد، و کمربندها به تاجران میدهد. قوت و عزت لباس اوست، و دربارة وقت آینده میخندد. دهان خود را به حکمت میگشاید، و تعلیم محبتآمیز بر زبان وی است. به رفتار اهل خانة خود متوجه میشود، و خوراک کاهلی نمیخورد. پسرانش برخاسته او را خوش حال میگویند و شوهرش نیز او را میستاید… وی را از ثمرة دستهایش بدهید. و اعمالش او را نزد دروازهها بستاید.
                              در فرمان ششم از کمال مطلوبی سخن میرود که دست یافتن به آن بسیار دشوار است؛ در هیچ کتاب دیگر به اندازة اسفار عهد قدیم از آن همه آدمکشی گفتگو نمیشود؛ در همة فصول آن، یا از کشتن بحث میشود یا از تولید مثلی که جبران کشتهها را بکند. کشمکش دائمی میان اسباط، اختلافات حزبی، و عادت انتقام خون گرفتن میراثی، همه، ازعواملی بود که یکنواختی دورههای صلح نادر و کوتاه را در هم میشکست. انبیای بنیاسرائیل، با آنکه در گفتهها و شعرهای خود گاوآهن و داس را ستودهاند، خود از مبلغان صلح به شمار نمیروند؛ کاهنان- اگر به آنچه آنان در خطابههای خود از قول یهوه نقل کردهاند باور داشته باشیم- همان اندازه که به اندرز دادن علاقهمند بودند، به جنگ و خونریزی نیز حریص بودند. از میان نوزده پادشاه اسرائیل، هشت نفر آنها کشته شدند. عادت بر آن جاری بود که شهرهایی که تسخیر میکردند ویران کنند، و همة مردان آنجا را از دم شمشیر بگذرانند، و چنان زمین را تباه سازند که، جز پس از گذشتن زمان درازی، شایستة کشت و زرع نباشد، و در این کار با دیگر مردم زمانهای گذشته شریک بودند. شاید شمارة کشتگان، که از گفتههای ایشان به دست میآید، خالی از مبالغه نباشد. چه معقول نیست که، بدون داشتن ساز و برگ جدید جنگ، «بنیاسرائیل صد هزار پیادة آرامیان را در یک روز» کشته باشند. بنیاسرائیل چنان معقتد بودند که امت برگزیدة خدا هستند؛ این، خود سبب زیاد شدن غرور و نخوتی میشد که طبیعتاً در مردمی که از قابلیت و استعداد خود آگاهی دارند موجود است؛ نیز همین فکر

                              _ البته چنین زنی، در نظر مرد، زن کمال مطلوب است؛ اگر گفتة اشعیا را باور کنیم (۳٫ ۱۶-۲۳)، زن اورشلیمی مانند همة زنان عالم بوده است؛ یعنی لباس زیبا و زینت را دوست میداشته و در صدد صید کردن مردان بوده است: «و خداوند میگویند: از این جهت که دختران صهیون متکبرند و با گردن افراشته و غمزات چشم راه میروند، و به ناز میخرامند، و به پایهای خویش خلخالها را به صدا میآورند… الخ». آیا ممکن است که مورخان همیشه، در مورد زن، ما را فریب داده باشند؟ _

                              برگزیدگی باعث آن بود که، هر چه بیشتر، از ازدواج با دیگر اقوام دامن فرو چینند و از لحاظ فکری و فرهنگی از دیگران دور بمانند، و خود را از جریانهای بینالمللی کنار بگیرند؛ این، خود، امری است که اخلاف ایشان، در زمان حاضر، در صدد جبران آن برآمدهاند. ولی این را باید گفت که تا حد زیادی واجد فضایل وابسته به صفات قومی خویش بودند: علت سختی و خشونت قوم یهود فراوانی نیروی حیات در نزد ایشان بود؛ گوشهگیری آنان از تقوای فراوان سرچشمه میگرفت؛ میل شدیدی که به کشمکش و کجخلقی نشان میدادند از این بود که بیاندازه حساسیت داشتند، و همین حساسیت سبب آن شد تا بزرگترین گنجینة ادبی را در خاور نزدیک از خود به یادگار بگذارند. همین تکبر و غرور و نژادی بهترین تکیهگاه شجاعت ایشان، در طول قرنهای متمادی شکنجه دیدن و بیچارگی، بوده است. آری، آدمی پیوسته چنان میشود که اوضاع و احوال بر آن گونه بودن ناچارش میسازد.
                              در فرمان هفتم، ازدواج به عنوان اساس خانواده شناخته میشود- همانگونه که فرمان پنجم خانواده را اساس اجتماع شناخته بود- و دین را تا آنجا که ممکن است به یاری ازدواج و هواداری از آن وا میدارد؛ از روابط جنسی پیش از ازدواج سخنی به میان نمیآید، ولی قاعدهها و مقرراتی میگذارد که بنابر آنها دختر باید، در روز ازدواج، دوشیزگی خود را اثبات کند، وگرنه او را سنگسار میکنند تا بمیرد. باوجود این، عمل زنا در میان قوم یهود انتشار داشت؛ چنانکه ظاهر است، پس از ویرانی سدوم و عموره نیز آن قوم از عمل لواط دست نکشیدهاند. چون قانون و شریعت، بنابر آنچه ظاهر است، از همخوابگی با زنان بدکار بیگانه منعی نداشته، زنان سوری و موآبی و مدینی و دیگر «زنان بیگانه»، در سراسر راههای بزرگ، در کوهها یا زیر چادرها به سر میبردند و کار پیلهوری و روسپیگری، هر دو، را با هم انجام میدادند. سلیمان در این قبیل کارها زیاد سختگیری نمیکرد، و به همین جهت، در قانونی که از آمدن این گونه زنان به اورشلیم جلو میگرفت، تسهیلاتی قائل شد، و عدد آنان در این شهر رو به افزایش رفت، و کار به جایی رسید که خود هیکل اورشلیم، در زمان مکابیان، به صورت فاحشهخانهای درآمد و مایة خشم و شکایت یکی از مصلحان زمان شد.

                              البته مسائل عشقی نادر نبود، چه میان دو جنس تمایل فراوانی وجودداشت؛ «یعقوب برای راحیل هفت سال خدمت کرد، و به سبب محبتی که به وی داشت در نظرش روزی چند نمود»؛ با وجود این، باید دانست که عشق و محبت در امر ازدواج و انتخاب همسر دخالت چندانی نداشته است. پیش از اسارت بنیاسرائیل، امر زناشویی جنبة عرفی و مدنی صرف داشت، که به وسیلة والدین عروس و داماد یا داماد و پدر عروس صورت میگرفت. در اسفار عهد قدیم شواهدی است که نشان می دهد که با اسیران هم ازداوج میکردهاند؛ یهوه همسری با زنان اسیر شده در جنگها را جایز میداند. چون شمارة زنان کاهش یافت، بزرگان «بنی بنیامین را امر فرموده، گفتند بروید در تاکستانها در کمین باشید و نگاه کنید، و اینک اگر دختران شیلوه بیرون آیند تا با رقص کنندگان رقص کنند، آنگاه از تاکستانها در آیید و، از دختران شیلوه، هر کس زن خود را ربوده به زمین بنیامین برود.» ولی این کار یک عمل استثنایی بود؛ سنت متعارف آن بود که زناشویی از طریق خرید و فروش صورت گیرد؛ یعقوب لیئه و راحیل را با کار خویش خریداری کرد، و بوعز نیز با دسترنج خویش روت زیبا را به چنگ آورد. هوشع نبی سخت از آن پشیمان بود که چرا همسر خود را پنجاه شکل خریده است. نامی که عبرانیان به زن همسر میدادند بلهه بود که معنی «مملوک» دارد. پدر عروس، در مقابل مهری که به عنوان بهای دختر خود دریافت میداشت، او را به داماد واگذار میکرد؛ این، خود، برای از میان بردن فاصلهای که میان بلوغ جنسی و بلوغ اقتصادی جوانان ممکن است وجود پیدا کند و اسباب خرابی اجتماع باشد، وسیلة بسیار سودمندی به شمار میرفت.

                              اگر مرد توانگر بود، میتوانست چند زن برای خود انتخاب کند، و اگر زن مانند سارا نازا بود به شوهر خویش اجازه میداد تا برای خود همخوابهای برگزیند؛ از همة این آداب و سنن، مقصود آن بود که نسل زیاد شود. قاعده چنان بود که، پس از آنکه لیئه و راحیل آن اندازه که میتوانستند برای یعقوب فرزند زادند، کنیزکان خود را به وی ببخشند تا از آنان نیز فرزندانی برای وی پیدا شود. به زن اجازه داده نمیشد که بیکار بنشیند و فرزندی نیاورد؛ به همین جهت، چون برادری میمرد، بر برادر دیگر واجب بود که هراندازه هم که زن داشته باشد زن بیوة برادر خود را به زنی اختیار کند؛ اگر مرده برادر نداشت، این کار بر نزدیکترین خویشان واجب میشد. چون مالکیت فردی، در اجتماع یهودیان، اساس سازمان اقتصادی را تشکیل میداد، برای هر یک از زن و مرد، از لحاظ زناشویی، وضع خاصی وجود داشت؛ به این معنی که مرد میتوانست بیش از یک زن بگیرد، ولی زن تنها متعلق به یک مرد بود. زنا در نزد آنان عبارت از این بود که مردی همخوابة زنی شود که آن زن را مرد دیگری خریده است؛ به همین جهت، در واقع، زنا عنوان تجاوز به حق مالکیت داشت، و زن و مرد زناکار، هر دو، به اعدام محکوم میشدند. فسق بر زن بیشوهر حرام بود، اما اگر مرد عزبی چنین میکرد عنوان گناه قابل آمرزشی داشت. مرد میتوانست زن خود را طلاق گوید، ولی، پیش از زمان تلمود، طلاق گرفتن برای زن بسیار دشواری داشت؛ با وجود این، چنان به نظر میرسد که مردان از این تفوقی که بر زن داشتند زیاد استفاده نمیکردند؛ مرد یهودی از این لحاظ به صورت انسانی جلوهگر میشود که به زن و فرزندان خود کمال محبت و علاقه را دارد. اگر چه پایة زناشویی با عشق گذاشته نمیشد، غالباً پس از زناشویی چنین عشق و محبتی فراهم میآمد: «و اسحاق، رفقه را به خیمة مادر خود سارا آورد و او را به زنی گرفته، دل در او بست؛ و اسحاق بعد از وفات مادر خود تسلا یافت.» شاید در هیچ جای دنیا، به استثنای شرق دور، زندگانی خانوادگی به این درجه بلندی، که یهودیان به آن فرمان هشتم دربارة تضمین مالکیت فردی است؛ این امر با دین و خانواده سه رکن اساسی اجتماع عبری را میساخته است. مالکیت تقریباً منحصر به زمین بود، چه یهودیان تا روزگار سلیمان جز آهنگری و کوزهگری صناعت دیگری نداشتند. حتی خود کشاورزی نیز ترقی چندان نداشت، و اکثریت مردم کارشان گلهداری و تربیت چهارپایان و زراعت مو و زیتون و انجیر بود. بیشتر در زیر چادر به سر میبردند؛ این از آن جهت بود که برای کوچ کردن و در چراگاه تازه فرود آمدن دچار زحمت نشوند. پس از آنکه ثروت مردم زیاد شد و آنچه فراهم میآوردند بر نیازشان فزونی پیدا کرد، در خط بازرگانی افتادند؛ کالاهای یهودی، در نتیجة زبردستی و شکیبایی تاجران یهودی، در بازارهای دمشق و صور و صیدا و اطراف معبد رواج فراوان یافت. تا پیش از ایام اسارت، پول در میان ایشان رایج نبود، و مبادلة جنسی به وسیلة سیم و زر صورت میگرفت، که آنها را در هر معامله از نو وزن میکردند. در میان ایشان صرافان فراوان پیدا شدند که، برای کارهای بازرگانی واجرای طرحهای اقتصادی، سرمایة لازم را در اختیار اشخاص میگذاشتند. مایة شگفتی نیست که این «قرضدهندگان» عرصة هیکل اورشلیم را در محل داد و ستد خویش قرار داده باشند، چه این عادت در خاور نزدیک جاری بود و، در بسیاری از نقاط آن، هم امروز نیز چنین است. یهوه از جایگاه بلند خویش به این پولداران یهودی نظر مرحمت داشت؛ از سخنان او در این باره است که: «به امتهای بسیار قرض خواهی داد، ولی تو مدیون نخواهی شد»، و همین فلسفة بخشنده است که ثروت فراوانی برای قوم یهود فراهم ساخته، گو اینکه در زمان حاضر کسی در اندیشة آن نباشد که ریشة جمع مال یهودیان وحی آسمانی بوده است.

                              یهودیان، مانند دیگر مردم خاورنزدیک، اسیران جنگ و محکومان را به بندگی میگرفتند، و صدها هزار از این اسیران را در ساختمانهای عمومی، مانند هیکل و کاخ سلیمان، برای بریدن چوب و عملگی به کار میداشتند. ولی خواجة بنده حق کشتن او را نداشت، و بنده میتوانست مالی به دست آورد و آزادی خود را بازخرد. چون شخص بدهکاری از پرداخت دین خود ناتوانی مینمود، وی را در مقابل بدهیی که داشت به بندگی میفروختند، یا پسران او را به جای وی در معرض فروش قرار میدادند؛ این رسم تا زمان حضرت مسیح برقرار بود. این را نیز باید گفت که صدقات فراوانی که مردم میدادند، و حملههای سختی که انبیا و کاهنان بر ضد بهرهکشی از این گونه بندگان میکردند، سبب آن بود که تأثیر بد این سازمان بندگی در سرزمین یهودا خفیفتر از سایر نقاط خاور نزدیک باشد. یکی از دستورهای «شریعت موسی» آن بود که: «یکدیگر را مغبون مسازید.» و نیز از قوم یهود خواسته شده بود که، هر هفت سال یک بار، بندگان عبرانی را آزاد کنند و از وامی که به دیگران دادهاند در گذرند. چون بعدها معلوم شد که این قانون چنان نیست که صاحبان بنده به آن خرسندی نشان دهند، قانون جشن پنجاهساله وضع شد، و مقرر گردید که بندگان و وامداران در سر پنجاه سال آزاد شوند: «سال پنجاهم را تقدیس نمایید و در زمین برای جمیع ساکنانش آزادی را اعلام کنید. این برای شما یوبیل (= جشن) خواهد بود؛ و هر کس از شما بهملک خود برگردد، و هر کس از شما به قبیلة خود برگردد.»
                              دلیلی در دست نیست که این دستور و وصیت نیکو را به کار بسته باشند، خواه چنین باشد خواه نباشد، باید متوجه نعمت خودکاهنان در میان آن قوم باشیم، که از آموختن هیچ درس نیکوکاریی به مردم فروگذار نکردهاند: اگر «یکی از برادرانت فقیر باشد، دل خود را سخت مساز و دستت را بر برادر فقیر خود مبند، بلکه البته دست خود را بر او گشادهدار و به قدر کفایت موافق احتیاج به او قرض بده»- «از او ربا و سود مگیر.» تعطیل روز شنبه باید شامل همة کارگران باشد، حتی لازم است چهارپایان را نیز فراگیرد؛ خوشههایی که در کشتزار بر زمین میافتد و میوههایی که از درختان فرو میریزد، بهرة فقیران است که آنها را برای خود جمع کنند. اگر چه این صدقات مخصوص خود یهودیان بوده، دربارة فقرای بیگانه نیز سفارش شده است که با آنان به نیکی رفتار کنند، و به آنان خوراک و مأوا بدهند. پیوسته به گوش یهودیان خوانده میشد که آن قوم نیز خود روزی بی جا و مأوا بودند و، در زمینی جز سرزمین خویش، روزگار را به اسارت و بندگی میگذرانیدند.
                              فرمان نهم آن بود که گواهان، شرافت و امانت مطلق را رعایت کنند؛ همین فرمان بود که شالودة مذهب را زیربنای تمامی شریعت یهود قرار داد. شخص گواه در یک مجلس دینی سوگند یاد میکرد، و تنها به این بس نمیکرد که، مانند آنچه در گذشته مرسوم بود، دست بر عورت کسی که برای او سوگند یاد میکند بگذارد، بلکه بایستی خدا را بر راستی گفتار خود گواه بگیرد و حکم قرار دهد. قانون چنان بود که اگر کسی شهادت دروغ بدهد، همان مجازاتی که بنا بود به متهم داده شود، و با شهادت وی از میان رفته است، در حق او اجرا شود. قانون یهود همه قانون دینی بود، و هیکل عنوان محکمه، و کاهنان عنوان قضات را داشتند و هر کس را که از اطاعت احکام کاهنان سرپیچی میکرد به اعدام محکوم میکردند. در پارهای از حالات، حکم را به خدا وامیگذاشتند؛ اگر بزه متهم مشکوک بود، به او دستور میدادند که آب زهرآلود بنوشد. برای اجرای قانون، هیچ دستگاهی جز دستگاه دینی در کار نبود، و اجرای احکام را به ضمیر شخص و قضاوت افکار عمومی وامیگذاشتند. گناههای کوچک با اعتراف کردن و فدیه دادن قابل بخشایش بود. آدمکشی، ربودن اشخاص، بتپرستی، زنا، زدن والدین، دشنام دادن به ایشان، دزدیدن بندگان، یا «نزدیکی با چهارپایان»، به حکم یهوه، مجازات اعدام داشت؛ ولی اگر کسی غلامی را میکشت دیگر محکوم به اعدام نمیشد. کیفر جادوگری نیز اعدا مبود: «زن جاودگر را زنده مگذار.» یهوه راضی بود که، در مورد آدمکشی، خود مردم به اجرا کردن قانون برخیزند: «ولی خون، خود، قاتل را بکشد؛ هر گاه به او برخورد کند، او را بکشد.» با وجود این، بعضی از شهرها را به عنوان بست میشناختند، که بزهکار میتوانست به آنجاها بگریزد؛ چون چنین میکرد، صاحب خون ناچار بود برای انتقام جستن درنگ کند. به طور کلی باید گفت که اساس مجازات قانون قصاص و معاملة به مثل بوده است: «و اگر اذیتی دیگر حاصل شود، آنگاه جان به عوض جان بده، و چشم به عوض چشم، دندان به عوض دندان، و دست به عوض دست، و پا به عوض پا، و داغ به عوض داغ، و زخم به عوض زخم، و لطمه به عوض لطمه»؛ به عقیدة ما اینها کمال مطلوبهایی بوده است که همة آنها به وجه اکمل تحقق نمییافته. «شریعت موسی»، که لااقل پانزده قرن پس از قانون حموربی «تدوین شده»، از لحاظ جنایی مزیتی بر آن ندارد، و از جنبة قضایی باید گفت که رنگ ارتجاع و بازگشت به تسلط ابتدایی کهنه دارد.

                              از فرمان دهم معلوم میشود که چگونه به زن به عنوان ملک مرد نظر میکردهاند: «به خانة همسایه طمع مورز، و به زن همسایهات و غلامش و کنیزش و گاوش و الاغش، و به هیچ چیزی که از آن همسایة تو باشد طمع مکن.» با وجود این، مضمون فرمان دهم قابل توجه و ستایش است، و اگر مردم به آن عمل میکردند، نیمی از پریشانی جهان از میان برمیخاست. از عجایب آنکه نیکوترین فرمان و دستور، در عین آنکه جزئی از «شریعت» یهود است، در میان این ده فرمان دیده نمیشود. مقصود ما چیزی است که در «سفر لاویان» (۱۹ . ۱۸) در میان «مخلوطی از احکام مکرر» آمده و نص آن از این عبارت کوتاه تجاوز نمیکند که: «همسایة خود را مثل خویشتن دوست بدار.»
                              به طور خلاصه باید گفت که ده فرمان قانونی عالی بوده است، و عیوب آن بر عیوب زمانی که در آن وضع شده فزونی نداشته؛ ولی محاسنی دارد که مخصوص به خود آن است. باید به خاطر داشته باشیم که این فرمانها تنها قانون بوده و چیزی بر آن اضافه نداشته و، بیش از آنکه نمایندة زندگی یهودیان باشد، «مدینة فاضلة کاهنانهای» بوده است. مانند همة قوانین دیگر، هر وقت که آن را زیر پا میگذاشتند در چشم معتقدان به آن عزیز میشد، و هر گاه کسی به آن تجاوز میکرد به ستایش آن برمیخاستند، ولی تأثیر آن در رفتار قوم از بیشتر قوانین قضایی و اخلاقی کمتر نبود. مهمترین اثر آن این است که، به گفتة هاینه، برای قوم یهود «وطن قابل حمل و نقلی» پدید آورده که در هنگام دربدری خود، که بلافاصله پس از وضع این قانون شروع شد و دو هزار سال طول کشید، آن وطن را با خود همراه داشتهاند؛ و حکومت روحانی غیرقابل رؤیتی برقرار ساخته و، با وجود پراکندگی، آنان را متحد نگاه داشته است؛ چنین بود که یهودیان، با وجود شکستهایی که در قرون طولانی دیدهاند، غرور خود را از کف نداده و به صورت ملت غیرقابل زوالی درآمدهاند.
                              تحلیلگر بازار tahlilgar0@

                              نظر

                              در حال کار...
                              X