گزیده های شعر و شاعری

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • ناهید
    عضو فعال
    • Dec 2010
    • 1419

    #16
    مرگ داشت با زندگی درد دل می کرد ، بهش گفت تو چرا واسه همه دوست داشتنی ئی و همه دوست دارن با تو باشن ولی من واسه هیشکی ارزش ندارم ؟!!
    زندگی بهش گفت : چون تو یه حقیقتی و من یه دروغ !
    حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
    خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
    خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

    نظر

    • آمن خادمی
      مدیر
      • Jan 2011
      • 5243

      #17
      هرگزنخواب کورش

      هرگز نخواب کورش
      دارا جهان ندارد،
      سارا زبان ندارد
      بابا ستاره ای در

      !هفت آسمان ندارد

      کارون ز چشمه خشکید،

      البرز لب فرو بست

      حتا دل دماوند،

      آتش فشان ندارد



      دیو سیاه دربند،

      آسان رهید و بگریخت
      رستم در این هیاهو،

      گرز گران ندارد

      روز وداع خورشید،

      زاینده رود خشکید
      زیرا دل سپاهان،

      نقش جهان ندارد

      بر نام پارس دریا،

      نامی دگر نهادند
      گویی که آرش ما،

      تیر و کمان ندارد

      دریای مازنی ها،

      بر کام دیگران شد
      نادر ز خاک برخیز،

      میهن جوان ندارد



      دارا ! کجای کاری،

      دزدان سرزمینت
      بر بیستون نویسند،

      دارا جهان ندارد

      آییم به دادخواهی،

      فریادمان بلند است

      اما چه سود،

      اینجا نوشیروان ندارد

      سرخ و سپید و سبز است

      این بیرق کیانی

      اما صد آه و افسوس،

      شیر ژیان ندارد



      کوآن حکیم توسی،

      شهنامه ای سراید

      شاید که شاعر ما

      دیگر بیان ندارد



      هرگز نخواب کوروش،

      ای مهرآریایی

      بی نام تو،وطن نیز

      نام و نشان ندارد
      ......
      سیمین بهبهانی
      to continue, please follow me on my page

      نظر

      • آمن خادمی
        مدیر
        • Jan 2011
        • 5243

        #18
        یا تو را من وفا بیاموزم

        یا تو را من وفا بیاموزم یا من از تو جفا بیاموزم / به کدام دعات خواهم یافت تا روم ، آن دعا بیاموزم / روی بگشای تا خلایق را، معنی والضحی بیاموزم/ از خیالت وفا طلب کردم،گفت کو؟ / از کجا بیاموزم


        ....گوینده :روشنک
        خواننده:بنان
        to continue, please follow me on my page

        نظر

        • آمن خادمی
          مدیر
          • Jan 2011
          • 5243

          #19
          وقتی که من عاشق شدم، شیطان به نامم سجده کرد

          حتما این شعر رو توی مدار صفر درجه با صدای علیرضا قربانی شنیده اید....شعر از افشین یداللهی با آهنگسازی فردین خلعتبری

          وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
          وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل میآفرید
          وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
          وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید
          من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود و نه دلی
          چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی
          یک آن شد این عاشق شدن، دنیا همان یک لحظه بود
          آندم که چشمانت مرا، از عمق چشمانم ربود
          وقتی که من عاشق شدم، شیطان به نامم سجده کرد
          آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
          من بودم و چشمان تو، نه آتش و نه گلی
          چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
          to continue, please follow me on my page

          نظر

          • ناهید
            عضو فعال
            • Dec 2010
            • 1419

            #20
            این همه حسود بودم و نمیدانستم به...

            این همه حسود بودم و نمیدانستم

            به نسیمی که از کنارت

            موذیانه میگذرد

            به چشم های آشنا و پر آزار، که بی حیا نگاهت میکند

            به آفتابی که فقط تلاش گرم کردن تو را دارد٬ حسادت میکنم...

            من آنقدر عاشقم

            که به طبیعت بد بینم
            طبیعت پر از نفس های آدمیاست،
            که مرا وادار میکند حسادت کنم

            به تنهاییام

            به جهان
            به خاطرهای دور از تو...
            حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
            خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
            خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

            نظر

            • ناهید
              عضو فعال
              • Dec 2010
              • 1419

              #21
              عشق ایستادن زیر باران و خیس شدن با هم نیست.
              عشق آنست که یکی چتری باشد برای دیگری و او هرگز نداند
              که چرا خیس نشد...
              حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
              خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
              خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

              نظر

              • ناهید
                عضو فعال
                • Dec 2010
                • 1419

                #22
                مرگ آن نیست که در قبر سیاه دفن شوم
                مرگ آن است که از خاطر تو با همه ی خاطره ها محو شوم
                حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                نظر

                • ناهید
                  عضو فعال
                  • Dec 2010
                  • 1419

                  #23
                  به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد ،
                  به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد
                  و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است
                  حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                  خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                  خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                  نظر

                  • ناهید
                    عضو فعال
                    • Dec 2010
                    • 1419

                    #24
                    خوش به حال آسمون كه هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره ...
                    به كسی توجه نمی كنه ... از كسی خجالت نمی كشه... می باره و می باره
                    و... اینقدر می باره تا آبی شه... آفتابی شه...!!! کاش... کاش می شد مثل آسمون بود...
                    كاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی...
                    بعدش هم انگار نه انگار كه بارشی بوده
                    حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                    خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                    خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                    نظر

                    • ناهید
                      عضو فعال
                      • Dec 2010
                      • 1419

                      #25
                      برای کشتن یک پرنده یک قیچی کافی ست.
                      لازم نیست آن را در قلبش فرو کنی
                      یا گلویش را با آن بشکافی.
                      پرهایش را بزن...
                      خاطره پریدن با او کاری می کند که خودش را به اعماق دره ها پرت کند
                      حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                      خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                      خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                      نظر

                      • آمن خادمی
                        مدیر
                        • Jan 2011
                        • 5243

                        #26
                        یه ناهید جان به یک روایت دیگر

                        برای کشتن پرنده نیازی به تیر و چاقو نیست
                        بالهایش را که بچینی.....
                        خاطرات پرواز روزی صد بار او را خواهد کشت !
                        to continue, please follow me on my page

                        نظر

                        • ناهید
                          عضو فعال
                          • Dec 2010
                          • 1419

                          #27
                          به خارزار جهان ، گل به دامنم ، با عشق
                          صفاي روي تو ، تقديم مي كنم ، با عشق
                          درين سياهي و سردي بسان آتشگاه
                          هميشه گرمم ، هميشه روشنم با عشق
                          همين نه جان به ره دوست مي فشانم شاد
                          به جان دوست ، كه غمخوار دشمنم با عشق
                          به دست بسته ام اي مهربان ، نگاه مكن
                          كه بيستون را از پا در افكندم ، با عشق
                          دواي درد بشر يك كلام باشد و بس
                          كه من براي تو فرياد مي زنم : با عشق


                          فريدون مشيري
                          حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                          خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                          خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                          نظر

                          • ناهید
                            عضو فعال
                            • Dec 2010
                            • 1419

                            #28
                            از خدا پرسيدم دوست داريد بندگانتان چه بياموزند؟
                            گفت: "بياموزند كه آنها نمي توانند كسي را وادار كنند، عاشقشان باشد"
                            "بياموزند كه انسانهايي هستند كه آنها را دوست دارند اما نمي دانند كه چگونه عشقشان را ابراز كنند..."
                            حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                            خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                            خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                            نظر

                            • کارآمد
                              عضو فعال
                              • Jan 2011
                              • 315

                              #29
                              ناتوان گذشته ام ز كوچه ها ،نيمه جان رسيده ام به نيمه راه
                              چون كلاغ خسته اي در اين غروب،مي برم به اشيان خود پناه
                              در گريز از اين زمان بي گذشت،در فغان از اين ملال بي زوال
                              رانده از بهشت عشق و ارزو،مانده ام همه غم و همه خيال.....
                              سر نهاده چون اسير خسته جان ،در كمند روزگار بد سرشت
                              رو نهفته چون ستارگان كور،در غبار كهكشان سر نوشت
                              مي روم ز ديده ها نهان شوم،مي روم كه گريه در نهان كنم
                              يا مرا جدايي تو مي كشد ، يا تو را دوباره مهربان كنم........

                              نظر

                              • کارآمد
                                عضو فعال
                                • Jan 2011
                                • 315

                                #30
                                جدا که شدیم هر دو به یک احساس رسیدیم ... !
                                تو به فراغت، من به فراقت ! یک حرف تفاوت که مهم نیست ! هست؟

                                نظر

                                در حال کار...
                                X