گزیده های شعر و شاعری

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • hector
    عضو فعال
    • Jan 2013
    • 1764

    #1171
    پاسخ : گزیده های شعر و شاعری

    سود میرود زدستم ای بورسیان خدا را
    دردا که این روحانی بیچاره کرده ما را


    این باشه این جا،تا چند وقت دیگه اگر عمری باقی بود به دید خاطره ای به آن نگاه شود
    این نیز بگذرد

    نظر

    • (حیدری)
      عضو فعال
      • Jan 2014
      • 1030

      #1172
      پاسخ : گزیده های شعر و شاعری

      شبی در کنج میخانه گرفتم تیغ در دستم
      بگفتم:خالقا! یارب؛ تو فکر کردی که من مستم؟
      کجائی تو؟ چه هستی تو؟ چه میخواهی تو از قلبم؟
      تو از مستی چه میدانی؟تو از قلبم چه میجوئی؟
      تو فرعون را خدا کردی؛ تو شیرین را زفرهادش جدا کردی
      سپردی تیغ بر ظالم؛ به مظلومان جفا کردی
      به آن شیطان خونخوارت ، تو ظلم ، را عطا کردی
      سپس گفتی : نشو کافر، تو فکر کردی که من مستم؟
      من آن باده پرستم که در میخانه ات هستم
      ندا آمد درست گفتی، ولیکن گوش کن جانم
      من هستم هر چه هستم؛ خالقت هستم
      خدای تو ؛ الهه تو ؛ من هستم
      مشو دلگیر ازمن؛ که درب حکمت را هنوز من نبستم
      در روزگاری که “سلام” و “خداحافظ” فرقی‌ با هم ندارند نه ماندن کسی‌ حادثه ست نه رفتنِ کسی‌ فاجعه !

      نظر

      • (حیدری)
        عضو فعال
        • Jan 2014
        • 1030

        #1173
        پاسخ : گزیده های شعر و شاعری

        عجب صبری خدا دارد

        عجب صبری خدا دارد !
        اگر من جای او بودم .
        همان یک لحظه ی اول ،
        که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان ،
        جهان را با همه زیبایی و زشتی ،
        به روی یکدگر ، ویرانه می کردم .
        *****
        عجب صبری خدا دارد !
        اگر من جای او بودم .
        که در همسایه ی صد ها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم ،
        نخستین نعره ی مستانه را خاموش آن دم ،
        بر لبِ ، پیمانه می کردم .
        *******
        عجب صبری خدا دارد !
        اگر من جای او بودم .
        که می دیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین ،
        زمین و آسمان را
        واژگون ، مستانه می کردم .
        *******
        عجب صبری خدا دارد !
        اگر من جای او بودم .
        نه طاعت می پذیرفتم ،
        نه گوش از بهر این بیداد گر ها تیز کرده ،
        پاره پاره در کف زاهد نمایان ،
        ************
        عجب صبری خدا دارد !
        اگر من جای او بودم .
        برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،
        هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،
        آواره و دیوانه می کردم .
        ************
        عجب صبری خدا دارد !
        اگر من جای او بودم .
        بگرد شمع سوزان ِ دل عشاق سرگردان ،
        سراپای وجود بی وفا معشوق را ،
        پروانه می کردم .
        **********
        عجب صبری خدا دارد !
        اگر من جای او بودم .
        به عرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،
        تا که می دیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد ،
        گردش این چرخ را
        وارونه ، بی صبرانه می کردم .
        *************
        عجب صبری خدا دارد !
        اگر من جای او بودم .
        که می دیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنه ی این علم ِ عالم سوز مردم کش ،
        به جز اندیشه ی عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،
        در این دنیای ، پر افسانه می کردم .
        **********
        عجب صبری خدا دارد !
        چرا من جای او باشم .
        همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ، تاب تماشای تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد
        وگرنه من به جای او چو بودم ،
        یک نفس کی عادلانه سازشی ،
        با جاهل و فرزانه می کردم .
        عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !

        شعری از: معینی کرمانشاهی


        در روزگاری که “سلام” و “خداحافظ” فرقی‌ با هم ندارند نه ماندن کسی‌ حادثه ست نه رفتنِ کسی‌ فاجعه !

        نظر

        • mohammadhossein
          عضو فعال
          • Feb 2016
          • 818

          #1174
          پاسخ : گزیده های شعر و شاعری

          نظر

          • (حیدری)
            عضو فعال
            • Jan 2014
            • 1030

            #1175
            پاسخ : گزیده های شعر و شاعری

            بی مرز تر از عشقم و بی خانه تر از باد
            ای فاتح بی لشگر من خانه ات آباد

            تا کی بنویسم که تو می آیی و هر بار
            قولِ "سرِ خرمن بدهی" ، دست مریزاد

            حافظ به تمسخر به دلم گفت فلانی
            دیریست که دلدار پیامی نفرستاد

            دور از تو فقط طعنه خورِ مردمِ شهرم
            مجنونم و یک شاعرِ دیوانه ی دل شاد

            دستم به جدایی برسد، رحم ندارم
            بد شد "گذرِ پوست به دبّاغ نیفتاد"

            با اینکه دلم گفته مدارا کنم اما
            ای داد از این دوری و از عشق تو بی داد

            تلخ است اگر دوریِ شیرین به خدا شکر
            این قرعه ی عشق است که افتاده به فرهاد..

            شهریار
            در روزگاری که “سلام” و “خداحافظ” فرقی‌ با هم ندارند نه ماندن کسی‌ حادثه ست نه رفتنِ کسی‌ فاجعه !

            نظر

            • mohammadhossein
              عضو فعال
              • Feb 2016
              • 818

              #1176
              پاسخ : گزیده های شعر و شاعری


              ندیدم شهی در دل آرایی تو ، به قربان اخلاق مولایی تو


              تو خورشیدی و ذره پرور ترینی ، فدای سجایای زهرایی تو


              نداری به کویت ز من بی نواتر ، ندیدم کریمی به طاهایی تو


              نداری گدایی به رسوایی من ، ندیدم نگاری به زیبایی تو


              نداری مریضی به بد حالی من ، ندیدم دمی چون مسیحایی تو


              نداری غلامی به تنهایی من ، ندیدم غریبی به تنهایی تو


              نداری اسیری به شیدایی من ، ندیدم کسی را به آقایی تو


              امید غریبان تنها کجایی؟ ، چراغ سر قبر زهرا کجایی؟
              تجلی طه ، گل اشک مولا ، دل آشفته ی داغ آن کوچه ی غم


              گرفتار گودال خونین ، گرفتار غم های زینب ، سیه پوش قاسم


              عزادار اکبر گل باغ لیلا ، پریشان دست علم گیر سقا


              نفس های سجاد ، نواهای باقر ، دعاهای صادق


              کس بی کسی های شب های کاظم ، حبیب رضا و انیس غریب جواد الائمه


              تمنای هادی ، عزیز دل عسکری ، پس نگارا بفرما کجایی؟


              دلم جز هوایت هوایی ندارد ، لبم غیر نامت نوایی ندارد


              وضو و اذان و نماز و قنوتم ، بدون ولایت بهایی ندارد


              دلی که نشد خانه ی یاس نرگس ، خراب است و ویران صفایی ندارد


              بیا تا جوانم بده رخ نشانم ، که این زندگانی وفایی ندارد



              تجلی طاها از علی فانی

              نظر

              • (حیدری)
                عضو فعال
                • Jan 2014
                • 1030

                #1177
                پاسخ : گزیده های شعر و شاعری

                پاییز می‌رسد که مرا مبتلا کند
                با رنگ‌های تازه مرا آشنا کند

                پاییز می‌رسد که همانند سال پیش
                خود را دوباره در دل قالیچه جا کند

                او می‌رسد که از پس نه ماه انتظار
                راز درخت باغچه را برملا کند

                او قول داده است که امسال از سفر
                اندوه‌های تازه بیارد، خدا کند

                او می‌رسد که باز هم عاشق کند مرا
                او قول داده است به قولش وفا کند

                پاییز عاشق است، وَ راهی نمانده است
                جز اینکه روز و شب بنشیند دعا کند

                شاید اثر کند، وَ خداوندِ فصل ها
                یک فصل را بخاطر او جا به جا کند

                تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
                تقدیر خواست راه شما را جدا کند

                خش خش ... ، صدای پای خزان است، یک نفر
                در را به روی حضرت پاییز وا کند...
                #علیرضا_بدیع
                در روزگاری که “سلام” و “خداحافظ” فرقی‌ با هم ندارند نه ماندن کسی‌ حادثه ست نه رفتنِ کسی‌ فاجعه !

                نظر

                • mohammadhossein
                  عضو فعال
                  • Feb 2016
                  • 818

                  #1178
                  پاسخ : گزیده های شعر و شاعری

                  حسین ارباب سینه امُ پاره پاره كن-جواد مقدم

                  []
                  حسین ارباب سینه امُ پاره پاره كن
                  حسین ارباب حال منو نظاره كن
                  حسین ارباب فكر یه راه چاره كن
                  حسین ارباب
                  حسین ارباب جوونیمون آقا فدات
                  حسین ارباب كُشتی منو با روضه هات
                  حسین ارباب چرا ترك خورده لبات حسین
                  آروم نداره دل دیوونه
                  از تو از بچه هات میخونه
                  بانی اصلی روضه ی ما
                  حضرت مهدیه صاحب الزمونه
                  حسین، جانم ارباب
                  حسین ارباب دوست دارم آقا زیاد
                  حسین ارباب دلم یه كربلا میخواد
                  حسین ارباب دعا بكن مهدی بیاد
                  حسین ارباب
                  حسین ارباب این دیگه بار آخره
                  حسین ارباب ایشا الله كه یادم نره
                  حسین ارباب آقا بدا رم میخره
                  حسین ارباب
                  سالار زینب تو عشق منی
                  بمیرم آقا كه بی كفنی
                  الهی مادر بمیره برات
                  كه روی خاكا دست و پا میزنی
                  حسین، جانم ارباب
                  حسین ارباب تنگ دلم برا حرم
                  حسین ارباب من كه غلام اكبرم
                  حسین ارباب آقا بزار بازم برم
                  حسین ارباب
                  حسین ارباب دلم گرفتار توئه
                  حسین ارباب یه عمره بیمار توئه
                  حسین ارباب پیش علمدار توئه
                  حسین ارباب
                  امشب نگامون به دست شماس
                  بزم مون آقا دوباره به پاس
                  با رمز یا زهرا یا رقیه
                  دست ماها رو می گیره عباس
                  حسین،حسین،حسین

                  نظر

                  • mohammadhossein
                    عضو فعال
                    • Feb 2016
                    • 818

                    #1179
                    پاسخ : گزیده های شعر و شاعری

                    متن نوحه:
                    متن شعر الله الله
                    **
                    بزن ای آه غمگین ، نفسی بانگ یاحق
                    نفس سینه بشکن، بزن آهنگ یا حق
                    الله الله، کو صبح فتح و ظفر؟
                    کی می آید پایان رنج بشر؟
                    عالم در شور و نوا است، انسان بر سیل فنا است
                    یک سو طغیان ستم، یک سو آهنگ بلا است
                    نه خروش و آوایی، نه امیدی از جایی
                    یارب دلها خون شد، از غربت و تنهایی
                    ستم از حد بیرون شد، غم دلها افزون شد
                    رفت از عالم یکسر، آرام و شکیبایی
                    بنگر خصم سرکش را، بنگر دود و آتش را
                    یک سو ذبح انسان را، یک سو مسخ ایمان را
                    الله الله، فریاد از جور زمان
                    الله الله، فریاد از اهرمنان
                    در گمراهی سرگردان مانده بشر
                    بی رونق شد ایمان از فتنه و شر
                    وای از روزگار تنهایی
                    یارب کو دم مسیحایی؟
                    بزن ای دل آب دعا
                    مگر آید روح بقا
                    ناجی عالم کو؟ ناجی عالم کو؟
                    **
                    بگذر از دام عصیان، بشکن کابوس طغیان
                    بنگر هر سوی عالم، چه رسد بر جان انسان؟
                    با ثارالله فریادی تازه بزن، همچون زینب کاخ ظالم بشکن
                    مردان شهر دعا، یاران خون خدا
                    منجی خود منتظر است، امروز ماییم و شما
                    دل اگر ایمان دارد، به خدا دل بسپارد
                    می آید در میدان، مردانه و شیدایی
                    دل آگه می داند، به کجا قرآن خواند
                    بر نی قرآن خواندن، نی خلوت تنهایی
                    هر روز، روز *عاشورا*، هر روز بانگ واویلا
                    عالم از بلا پر شد، خاک از کربلا پرشد
                    خبر از کوفه رسد، همه مشتاق حضور
                    همه سرمست طلب، همگی طالب نور
                    **
                    *الله الله*، وای از پیمان شکنان
                    تنها مانده در میدان، مرد زمان
                    آمد با دعوتشان، ای وای از بیعتشان
                    تنها شد روز نبرد، دنیا شد دشمن مرد
                    سخن از ایمان ها شد، سخن از پیمان ها شد
                    کوفی ماند و پیمان، با آنهمه رسوایی
                    شه خوبان تنها شد، به سر نی سرها شد
                    زینب ماند و زینب با آن سر سودایی
                    نور از نیزه ها سرزد، آه از سینه ها سرزد
                    بانگ نینوا زینب*، تیغ کربلا زینب
                    دل غمگین بشارت، غم عالم سرآید
                    برود این زمستان، خبر دیگر آید
                    الله الله می آید فصل امید
                    بر تاریکی می تازد صبح سپید
                    شب را صبحی دگر است
                    یاران وقت سحر است
                    **
                    برخیز ای اهل وفا، برخیز ای روح رها
                    جور دیگر باید دید، دیده ها را باید شست
                    تا کی جنگ و نفرت این دوزخ هرجایی؟
                    زیر باران باید رفت، کینه ها را باید شست
                    باید پایان یابد، این دوزخ تنهایی
                    برخیز تا به هم سازیم، از عشق عالمی سازیم
                    آن روز نوبهار آید، آن روز شهسوار آید

                    نظر

                    • mohammadhossein
                      عضو فعال
                      • Feb 2016
                      • 818

                      #1180
                      پاسخ : گزیده های شعر و شاعری

                      زائر کوی حسین، گشته دل و جان ما


                      زائر کوی حسین، گشته دل و جان ما
                      بسته به موی حسین، حال پریشان ما
                      دلخوشی عاشقان، روضه خون خداست
                      جنّت ما هیأت است، مقصد ما کربلاست
                      مولایم، اربابم یا حسین، از عشقت بی تابم یا حسین
                      فریاد هل من ناصرت در یاد ماست
                      یا لیتنا کنّا معک فریاد ماست (۲)

                      در پی روح خدا، سوی خدا می رویم
                      همچو شهیدان سوی، کرب و بلا می رویم
                      جان و دل عاشقان، نذر رضای ولی
                      نذر علمدار عشق، حضرت سید علی
                      همراز گلهای پرپرم، سرباز گمنام رهبرم
                      آخر شهیدم می کند عشق ولی
                      چشم من و فرمان تو سید علی (۲)

                      آتش هجرت زده، شعله به دلهایمان
                      صاحب این دل تویی، حضرت صاحب زمان
                      می رسی و می رود، سوز غم از سینه ها
                      می رسی و می بری، غربت آدینه را
                      یا مهدی، یا مولا العجل، آقا یابن الزهرا العجل
                      یابن الحسن ای قبله هفت آسمان
                      در هر نفس می خوانمت تا پای جان (۲)

                      شاعر:محمد مهدی سیار


                      زائر کوی حسین (ع)، گشته دل و جان ما | محرم سال 1390
                      4.57 MB دانلود لینک

                      نظر

                      • mhjboursy
                        ستاره‌دار (۱۳)
                        • Jul 2013
                        • 18270

                        #1181
                        پاسخ : گزیده های شعر و شاعری

                        دلا بسوز که سوز تو کارها بکند-حافظ -دکلمه رضا پیربادیان

                        دلا بـسـوز کـه سـوز تـو کـارهـا بـکنـد
                        نـیاز نـیـم شبی دفع صد بلا بکند

                        عتـاب یـار پـری چـهـره عـاشـقـانه بکش
                        کـه یک کرشمه تلافی صد جفا بکند

                        ز مـلـک تـا مـلـکـوتـش حجاب بر دارند
                        هر آنـکه خدمت جام جهان نما بکند

                        طـبـیـب عشـق مسـیحا مست و مشفق لیک
                        چـودرد در تو نبیند کـرا دو ا بکند

                        تـو با خدا ی خود انداز کار و دل خوش دار
                        کـه رحم اگر نکند مدعی خدا بکند

                        زبـخـت خـفته مـلولـم بـود کـه بیداری
                        بـه وقـت فاتحه صبح یک دعا بکند

                        بـسوخـت حـافظ و بـویی به زلف یار نبرد
                        مـگر دلالـت این دولتش صبا بکند




                        دانلود با لینک مستقیم

                        ===========

                        من محرم ها (هیئت) می روم دانشگاه شریف...
                        یک سالی یک روحانی ای این چند مصرع اول را با یک سوز خاصی خواند... همچین به دلم نشست.../:.wubsmiley.:/ خیلی...

                        جمله ی اولش خیلی حرف دارد...
                        دلا بسوز...

                        دلا بسوز...



                        دلا بسوز...

                        «محمد حسین» هستم.
                        امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                        نظر

                        • orumbourse
                          ستاره دار (1)
                          • Nov 2011
                          • 10191

                          #1182
                          پاسخ : بهار آمده،

                          گله يار دل آزار

                          اي گل تازه که بويي ز وفا نيست ترا
                          خبر از سرزنش خار جفا نيست ترا

                          رحم بر بلبل بي برگ و نوا نيست ترا
                          التفاتي به اسيران بلا نيست ترا

                          ما اسير غم و اصلا غم ما نيست ترا
                          با اسير غم خود رحم چرا نيست ترا


                          فارغ از عاشق غمناک نمي بايد بود
                          جان من اينهمه بي باک نمي يابد بود


                          همچو گل چند به روي همه خندان باشي
                          همره غير به گلگشت گلستان باشي

                          هر زمان با دگري دست و گريبان باشي
                          زان بينديش که از کرده پشيمان باشي

                          جمع با جمع نباشند و پريشان باشي
                          ياد حيراني ما آري و حيران باشي


                          ما نباشيم که باشد که جفاي تو کشد
                          به جفا سازد و سد جور براي تو کشد


                          شب به کاشانه اغيار نمي بايد بود
                          غير را شمع شب تار نمي بايد بود

                          همه جا با همه کس يار نمي بايد بود
                          يار اغيار دل آزار نمي بايد بود

                          تشنه خون من زار نمي بايد بود
                          تا به اين مرتبه خونخوار نمي بايد بود


                          من اگر کشته شوم باعث بدنامي تست
                          موجب شهرت بي باکي و خودکامي تست


                          ديگري جز تو مرا اينهمه آزا نکرد
                          جز تو کس در نظر خلق مرا خوارنکرد

                          آنچه کردي تو به من هيچ ستمکار نکرد
                          هيچ سنگين دل بيدادگر اين کار نکرد

                          اين ستمها دگري با من بيمار نکرد
                          هيچکس اينهمه آزار من زار نکرد


                          گر ز آزردن من هست غرض مردن من
                          مردم ، آزار مکش از پي آزردن من


                          جان من سنگدلي ، دل به تو دادن غلط است
                          بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است

                          چشم اميد به روي تو گشادن غلط است
                          روي پر گرد به راه تو نهادن غلط است

                          رفتن اولاست ز کوي تو ، ستادن غلط است
                          جان شيرين به تمناي تو دادن غلط است


                          تو نه آني که غم عاشق زارت باشد
                          چون شود خاک بر آن خاک گذارت باشد


                          مدتي هست که حيرانم و تدبيري نيست
                          عاشق بي سر و سامانم و تدبيري نيست

                          از غمت سر به گريبانم و تدبيري نيست
                          خون دل رفته به دامانم و تدبيري نيست

                          از جفاي تو بدينسانم و تدبيري نيست
                          چه توان کرد پشيمانم و تدبيري نيست


                          شرح درماندگي خود به که تقرير کنم
                          عاجزم چاره من چيست چه تدبير کنم


                          نخل نوخيز گلستان جهان بسيار است
                          گل اين باغ بسي ، سرو روان بسيار است

                          جان من همچو تو غارتگر جان بسيار است
                          ترک زرين کمر موي ميان بسيار است

                          با لب همچو شکر تنگ دهان بسيار است
                          نه که غير از تو جوان نيست، جوان بسيار است


                          ديگري اينهمه بيداد به عاشق نکند
                          قصد آزردن ياران موافق نکند


                          مدتي شد که در آزارم و مي داني تو
                          به کمند تو گرفتارم و مي داني تو

                          از غم عشق تو بيمارم و مي داني تو
                          داغ عشق تو به جان دارم و مي داني تو

                          خون دل از مژه مي بارم و مي داني تو
                          از براي تو چنين زارم و مي داني تو


                          از زبان تو حديثي نشنودم هرگز
                          از تو شرمنده يک حرف نبودم هرگز


                          مکن آن نوع که آزرده شوم از خويت
                          دست بر دل نهم و پا بکشم از کويت

                          گوشه اي گيرم و من بعد نيايم سويت
                          نکنم بار دگر ياد قد دلجويت

                          ديده پوشم ز تماشاي رخ نيکويت
                          سخني گويم و شرمنده شوم از رويت


                          بشنو پند و مکن قصد دل آزرده خويش
                          ورنه بسيار پشيمان شوي از کرده خويش


                          چند صبح آيم و از خاک درت شام روم
                          از سر کوي تو خودکام به ناکام روم

                          سد دعا گويم و آزرده به دشنام روم
                          از پيت آيم و با من نشوي رام روم

                          دور دور از تو من تيره سرانجام روم
                          نبود زهره که همراه تو يک گام روم


                          کس چرا اينهمه سنگين دل و بدخو باشد
                          جان من اين روشي نيست که نيکو باشد


                          از چه با من نشوي يار چه مي پرهيزي
                          يار شو با من بيمار چه مي پرهيزي

                          چيست مانع ز من زار چه مي پرهيزي
                          بگشا لعل شکر بار چه مي پرهيزي

                          حرف زن اي بت خونخوار چه مي پرهيزي
                          نه حديثي کني اظهار چه مي پرهيزي


                          که ترا گفت به ارباب وفا حرف مزن
                          چين بر ابرو زن و يک بار به ما حرف مزن


                          درد من کشته شمشير بلا مي داند
                          سوز من سوخته داغ جفا مي داند

                          مسکنم ساکن صحراي فنا مي داند
                          همه کس حال من بي سر و پا مي داند

                          پاکبازم هم کس طور مرا مي داند
                          عاشقي همچو منت نيست خدا مي داند


                          چاره من کن و مگذار که بيچاره شوم
                          سر خود گيرم و از کوي تو آواره شوم


                          از سر کوي تو با ديده تر خواهم رفت
                          چهره آلوده به خوناب جگر خواهم رفت

                          تا نظر مي کني از پيش نظر خواهم رفت
                          گر نرفتم ز درت شام ، سحر خواهم رفت

                          نه که اين بار چو هر بار دگر خواهم رفت
                          نيست بازآمدنم باز اگر خواهم رفت


                          از جفاي تو من زار چو رفتم ، رفتم
                          لطف کن لطف که اين بار چو رفتم ، رفتم


                          چند در کوي تو با خاک برابر باشم
                          چند پا مال جفاي تو ستمگر باشم

                          چند پيش تو ، به قدر از همه کمتر باشم
                          از تو چند اي بت بدکيش مکدر باشم

                          مي روم تا به سجود بت ديگر باشم
                          باز اگر سجده کنم پيش تو کافر باشم


                          خود بگو کز تو کشم ناز و تغافل تا کي
                          طاقتم نيست از اين بيش تحمل تا کي


                          سبزه دامن نسرين ترا بنده شوم
                          ابتداي خط مشکين ترا بنده شوم

                          چين بر ابرو زدن و کين ترا بنده شوم
                          گره ابروي پرچين ترا بنده شوم

                          حرف ناگفتن و تمکين ترا بنده شوم
                          طرز محبوبي و آيين ترا بنده شوم


                          الله ، الله ، ز که اين قاعده اندوخته اي
                          کيست استاد تو اينها ز که آموخته اي


                          اينهمه جور که من از پي هم مي بينم
                          زود خود را به سر کوي عدم مي بينم

                          ديگران راحت و من اينهمه غم مي بينم
                          همه کس خرم و من درد و الم مي بينم

                          لطف بسيار طمع دارم و کم مي بينم
                          هستم آزرده و بسيار ستم مي بينم


                          خرده بر حرف درشت من آزرده مگير
                          حرف آزرده درشتانه بود ، خرده مگير


                          آنچنان باش که من از تو شکايت نکنم
                          از تو قطع طمع لطف و عنايت نکنم

                          پيش مردم ز جفاي تو حکايت نکنم
                          همه جا قصه درد تو روايت نکنم

                          ديگر اين قصه بي حد و نهايت نکنم
                          خويش را شهره هر شهر و ولايت نکنم


                          خوش کني خاطر وحشي به نگاهي سهيل است
                          سوي تو گوشه چشمي ز تو گاهي سهل است









                          دیوان وحشی بافقی
                          "مطالب و پست های ارسالی اینجانب به هیچ وجه توصیه به خرید یا فروش برای کسی نیست، صرفا نظرات شخصی اینجانب درمورد سهام بازاربورس می باشد والبته ممکنه تمامی اون مطالب اشتباه هم باشد"

                          نظر

                          • Abad
                            عضو فعال
                            • Nov 2015
                            • 7516

                            #1183
                            پاسخ : گزیده های شعر و شاعری

                            تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن

                            که دوست خود روش بنده پروری داند حافظ
                            آخرین ویرایش توسط Abad؛ 2017/03/09, 22:40.
                            Abad (گروه سرمایه گذاری آباد )
                            تصمیم ساز است ، تصمیم گیری و مسئولیت آن با شماست. هر تصمیمی برای آینده امکان خطا دارد

                            نظر

                            • orumbourse
                              ستاره دار (1)
                              • Nov 2011
                              • 10191

                              #1184
                              پاسخ : گزیده های شعر و شاعری

                              نزدیک آی

                              بام را برافكن، و بتاب، كه خرمن تيرگي اينجاست‌
                              بشتاب، درها را بشكن، وهم را دو نيمه كن، كه منم هسته اين بار سياه‌
                              اندوه مرا بچين كه رسيده است

                              دیری است که خویش را رنجانده ایم و روزن آشتي بسته است‌.

                              مرا بدان سو بر، به صخره برتر من رسان ، كه جدا مانده ام‌.
                              به سرچشمه «ناب» هايم بردي ، نگين آرامش گم كردم ، و گريه سر دادم‌.
                              فرسوده راهم ، چادري كو ميان شعله و باد،دور از همهمه خوابستان ؟
                              و مبادا ترس آشفته شود ، كه آبشخور جاندار من است‌.
                              و مبادا غم فرو ريزد، كه بلند آسمانه ي زيباي من است‌.

                              صدا بزن ، تا هستي بپا خيزد ، گل رنگ بازد، پرنده هواي فراموشي كند.

                              ترا ديدم ، از تنگناي زمان جستم . ترا ديدم ، شور عدم در من گرفت‌.
                              و بينديش ، كه سودايي مرگم . كنار تو ، زنبق سيرابم‌.
                              دوست من ، هستي ترس انگيز است‌.
                              به صخره من ريز، مرا در خود بساي ، كه پوشيده از خزه نامم‌.
                              بروي ، كه تري تو ، چهره خواب اندود مرا خوش است‌.
                              غوغاي چشم و ستاره فرو نشست‌، بمان ، تا شنوده آسمان ها شويم‌.
                              بدر آ، بي خدايي مرا بياگن‌، محراب بي آغازم شو.
                              نزديك آي‌، تا من سراسر «من» شوم.

                              سهراب سپهری
                              مجموعه : آوار افتاب / نزدیک آی


                              "مطالب و پست های ارسالی اینجانب به هیچ وجه توصیه به خرید یا فروش برای کسی نیست، صرفا نظرات شخصی اینجانب درمورد سهام بازاربورس می باشد والبته ممکنه تمامی اون مطالب اشتباه هم باشد"

                              نظر

                              • amirardalan
                                عضو عادی
                                • Aug 2011
                                • 130

                                #1185
                                پاسخ : گزیده های شعر و شاعری

                                در اصل توسط orumbourse پست شده است View Post
                                نزدیک آی

                                بام را برافكن، و بتاب، كه خرمن تيرگي اينجاست‌
                                بشتاب، درها را بشكن، وهم را دو نيمه كن، كه منم هسته اين بار سياه‌
                                اندوه مرا بچين كه رسيده است

                                دیری است که خویش را رنجانده ایم و روزن آشتي بسته است‌.

                                مرا بدان سو بر، به صخره برتر من رسان ، كه جدا مانده ام‌.
                                به سرچشمه «ناب» هايم بردي ، نگين آرامش گم كردم ، و گريه سر دادم‌.
                                فرسوده راهم ، چادري كو ميان شعله و باد،دور از همهمه خوابستان ؟
                                و مبادا ترس آشفته شود ، كه آبشخور جاندار من است‌.
                                و مبادا غم فرو ريزد، كه بلند آسمانه ي زيباي من است‌.

                                صدا بزن ، تا هستي بپا خيزد ، گل رنگ بازد، پرنده هواي فراموشي كند.

                                ترا ديدم ، از تنگناي زمان جستم . ترا ديدم ، شور عدم در من گرفت‌.
                                و بينديش ، كه سودايي مرگم . كنار تو ، زنبق سيرابم‌.
                                دوست من ، هستي ترس انگيز است‌.
                                به صخره من ريز، مرا در خود بساي ، كه پوشيده از خزه نامم‌.
                                بروي ، كه تري تو ، چهره خواب اندود مرا خوش است‌.
                                غوغاي چشم و ستاره فرو نشست‌، بمان ، تا شنوده آسمان ها شويم‌.
                                بدر آ، بي خدايي مرا بياگن‌، محراب بي آغازم شو.
                                نزديك آي‌، تا من سراسر «من» شوم.

                                سهراب سپهری
                                مجموعه : آوار افتاب / نزدیک آی


                                سلام به خونه خوش امدید.

                                نظر

                                در حال کار...
                                X