گزیده های شعر و شاعری

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • کارآمد
    عضو فعال
    • Jan 2011
    • 315

    #46
    چه کسی می گوید که گرانی شده است؟
    دوره ارزانیست !
    دل روبودن ارزان،دل شکستن ارزان،دوستی ارزان است.
    دشمنی ها ارزان،چه شرافت ارزان!
    تن عریان ارزان،آبرو قیمت یک تکه نان،
    .........و دروغ ازهمه چیز ارزان تر،
    قیمت عشق چقدر کم شده است،
    کمتر از آب روان،
    و چه تخفیف بزرگی خورده،
    قیمت هر انسان

    نظر

    • ناهید
      عضو فعال
      • Dec 2010
      • 1419

      #47

      تا کجا میخواهی بروی؟!

      اینهمه رفتنت چه فایده ای دارد اصلا؟

      به پشت سرت نگاه کن!

      این سایه ی تو نیست!

      منم که به دنبال تو راه افتاده ام!

      مثل بادکنکی به دست کودکی!

      هرجا میروی با یک نخ به تو وصلم!
      نخ را که قطع کنی میروم پیش خدا!!
      حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
      خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
      خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

      نظر

      • ناهید
        عضو فعال
        • Dec 2010
        • 1419

        #48
        مــــاه را

        بیشــــتر از همه دوست می داشتی

        و حالا

        ماه هر شب

        تـــو را به یاد مـــن می آورد

        می خواهم فراموشت کنم

        اما این مــــاه

        با هیچ دســـتمالی

        از پنجــــره پــاک نمی شـــود!!..
        حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
        خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
        خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

        نظر

        • malavan
          عضو عادی
          • Jul 2025
          • 294

          #49
          .....

          مدعی خواست که از بیخ کند ریشۀ ما

          غافل از اینکه خدا هست در اندیشۀ ما

          ...
          [COLOR="darkgreen"]بی چیز باش[/COLOR]***ناچیز نباش[/COLOR]

          نظر

          • rojan
            عضو فعال
            • May 2011
            • 581

            #50
            با سلام

            زندگی با همه وسعت خویش
            محفل ساکت غم خوردن نیست
            حاصلش تن به جزا دادن و افسردن نیست
            زندگی خوردن و خوابیدن نیست
            زندگی جنبش و جاری شدن است
            از تماشاگه آغاز حیات
            تا به جایی که خدا میداند
            آرزوهایت را بر آورده می کند آنکه ابر را می گریاند تا گل را بخنداند

            نظر

            • arak_bourse
              کاربر فعال
              • Nov 2010
              • 3802

              #51
              امشب خيلي خسته بودم هوس شعر و شاعري كردم و اومدم دوتا آهنگ گوش كنم.
              اوني كه رفت و منو از ياد برد
              وقتي كه رفت و منو از ياد برد
              هرچي كه داشتم باد برد
              تو كنج عزلت خودم نشستم
              تحلیلگر بازار tahlilgar0@

              نظر

              • ناهید
                عضو فعال
                • Dec 2010
                • 1419

                #52
                نگاهی به آسمان

                كنار دريا، با آب همزبان بودم .

                ميان توده رنگين گوش ماهي ها،

                ز اشتياق تماشا چو كودكان بودم !

                به موج هاي رها شادباش مي گفتم !

                به ماسه ها، به صدف ها، حباب ها، كف ها،

                به ماهيان و به مرغابيان، چنان مجذوب،

                كه راست گفتي، بيرون ازين جهان بودم .

                نهيب زد دريا،

                كه : - « مرد !

                اين همه در پيچ تاب آب مگرد !

                چنين درين خس و خاشاك هرزه پوي، مپوي !

                مرا در آينه آسمان تماشا كن !

                دري به روي خود از سوي آسمان واكن !

                دهان باز زمين در پي تو مي گردد !

                از آنچه بر تو نوشته ست، ديده دريا كن !

                زمين به خون تو تشنه ست ، آسماني باش !

                بگرد و خود را در آن كرانه پيدا كن ! »

                *****
                فریدون مشیری
                حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                نظر

                • ناهید
                  عضو فعال
                  • Dec 2010
                  • 1419

                  #53
                  فریادهای خاموشی

                  دريا، - صبور وسنگين -

                  مي خواند و مي نوشت

                  - "... من خواب نيستم !

                  خاموش اگر نشستم ،

                  مرداب نيستم !

                  روزي كه برخروشم و زنجير بگسلم

                  روشن شود كه آتشم و آب نيستم !"

                  فریدون مشیری
                  حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                  خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                  خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                  نظر

                  • ناهید
                    عضو فعال
                    • Dec 2010
                    • 1419

                    #54
                    این محاله این فقط یه اشتباست, عشق من پاک مثل فرشته هاست

                    عشق من اهل زمین نیست می دونم, عشق من هدیه ایی از سوی خداست

                    عشق من بگو که اشتباه شده بگو اون تو نیستی با یکی دیگه

                    تو که اهل بی وفایی نبودی بگو که چشام داره دروغ میگه

                    این محاله من که باور ندارم مگه میشه اون تو باشی نمیشه

                    من دارم از غصه دیوونه میشم همه وجود من پر از غمه

                    بگو اون تو نیستی با یکی دیگه به خدا این نفس آخرمه
                    حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                    خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                    خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                    نظر

                    • arak_bourse
                      کاربر فعال
                      • Nov 2010
                      • 3802

                      #55
                      افسوس كه تو فبله آمال شدي تو
                      افسوس كه رنج و غم دل تنها شدي تو
                      اي ناز نفس اي همه ديوانگي من
                      در غروب خورشيد بنشسته ام من
                      خورشيد جواني ام تو بودي
                      اكنون كه شدم پير و افسرده اين شهر
                      آمد آن نگارم با چهره خسته
                      من مردم از اين داغ حسرت
                      در پاي تو ريختم همه عمر و جواني
                      اين هم يه شعري كه از خودم دركردم;)
                      خلاصه غروب خورشيد بود و هواي صاف درياي هميشه خليج فارس و تنهايي كه در اون از همه هياهوي شهر دور هستي
                      تحلیلگر بازار tahlilgar0@

                      نظر

                      • ناهید
                        عضو فعال
                        • Dec 2010
                        • 1419

                        #56
                        به خدا گفتم : « بیا جهان را قسمت کنیم,
                        آسمون واسه من ابراش مال تو,
                        دریا مال من موجش مال تو,
                        ماه مال من خورشید مال تو ... »
                        خدا خندید و گفت : « تو انسان باش ، همه دنیا مال تو ...من هم مال تو
                        حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                        خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                        خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                        نظر

                        • arak_bourse
                          کاربر فعال
                          • Nov 2010
                          • 3802

                          #57
                          سلام خدا

                          این منم

                          یکی از عروسکان ساخته شده با دستان تو

                          لحظه ای تامل کن

                          باتو کاری دارم خالق تویی

                          بگو حدیث خلق این راهها که در انتها همه یا بن بست است یا دورراهی چیست

                          زبانم لال گمان مبری نگران " من " هستم

                          نگرانیم از بابت قاصدکهایست که

                          سر این دوراهی ها درمانده و خسته

                          از فشار کوله پشتی های مملو از سلام و بوسه اند و

                          راه نمیدانند

                          کمی باهم روراست باشیم ؟

                          اگر نعمت عاشق شدن بر عشقی زمینی را نصیبمان کردی !

                          چرا دلی به وسعت اقیانوسهایت

                          برای انبار کردن دلتنگی هایش

                          ارزانی مان نکردی !

                          چرا اگر نگاهی آسمانی به این پدیده عظیم

                          عنایتمان کردی !

                          به آسمانت رنگ خاکستری زدی؟

                          چرا باید به افسانه هایی دل ببندیم که در کودکی لالایی شبهای ما بوده اند

                          چرا حس عاشقی آفریدی اما لمسش را هرگز

                          عادت دادی مارا به واژه اش و در واقعیت پنهان کردی آغوشش

                          راستی

                          ممنون

                          از درک بالایی که خواسته یا ناخواسته به ما عطا فرمودی

                          تا بفهمیم که سیب

                          بهانه ایی بود برای رانده شدن ما از جلوی چشمانت

                          که اگر این چنین باشد

                          باور خواهیم کرد

                          اولین اشتباه غیر قابل جبران تاریخ خلق دنیا را خود کرد ه ایی

                          نعمت گریه بخشیدی و به گمانم خود گریه کردن بلد نیستی

                          چون تا دلت میگیرد

                          جیره غصه ها و باران دیدگانمان را زیادتر میکنی

                          تا غرق شویم در رویاهای مملو از دلتنگی

                          خدایا

                          گاهی از آن گوشه دنج و آفتابی که نشسته ایی

                          سر ی بالا کن و ما را ببین

                          که چگونه سر اسباب بازیهایمان دعوا داریم .....

                          گاهی واسطه شو و آشتیمان ده با زندگی

                          با زیبایی

                          با عشق

                          با شور

                          گاهی دور کن کابوسهای ذهنمان را ...

                          وبرایمان به رسم هدیه روز انسان بودن ! کفشی اندازه پایمان بخر .....

                          باور کن زمانهایی دانسته یا ندانسته پا در کفش دیگری میکنیم

                          که آن د یگری هم

                          طفلک مجبور است پا در کفش بنده ایی دیگر کند.....

                          خدائیت را چه دیدی ...

                          شاید خاطرت راپر کردی از عطر دوست داشتنمان

                          بیاد اولین روز خلقتمان

                          شاید

                          دیگر خیال ترک کردن دلمان از سرت پرید

                          دست نوازشی بر سر تنهائیمان کشیدی

                          این روزها پریشانم ....

                          این روزها نگران خدائیت هستم ....

                          این روزها انسانما زیاد خلق میکنی ........

                          کمی استراحت کن ...

                          خسته ایی

                          بر تخت خدائیت بنشین ......

                          ببخش همه عروسکانت را و

                          کوکشان را از نو تنظیم کن
                          تحلیلگر بازار tahlilgar0@

                          نظر

                          • rojan
                            عضو فعال
                            • May 2011
                            • 581

                            #58
                            با سلام

                            تو را من چشم در راهم شباهنگام
                            گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم
                            تو را من چشم در راهم
                            در آن نوبت که بندد دست نیلوفر
                            به پای سرو کوهی دام
                            گرم یا د آوری یا نه
                            من از یادت نمی کاهم
                            آرزوهایت را بر آورده می کند آنکه ابر را می گریاند تا گل را بخنداند

                            نظر

                            • arak_bourse
                              کاربر فعال
                              • Nov 2010
                              • 3802

                              #59
                              باز کن پنجره ها را که نسیم
                              روز میلاد اقاقی ها را
                              جشن میگیرد...
                              هیچ یادت هست
                              که زمین را عطشی وحشی سوخت
                              برگ ها پژمردند
                              تشنگی با جگر خاک چه کرد
                              هیچ یادت هست
                              توی تاریکی شب های بلند
                              سیلی سرما با تاک چه کرد
                              با سرو سینه گلهای سپید
                              نیمه شب باد غضبناک چه کرد
                              هیچ یادت هست
                              حالیا معجزه باران را باور کن
                              و سخاوت را در چشم چمنزار ببین... فریدون مشیری
                              تحلیلگر بازار tahlilgar0@

                              نظر

                              • ماهور
                                عضو فعال
                                • Feb 2011
                                • 1239

                                #60
                                شهيار قنبري:

                                چه کسي گفت: «خداوند شبان همه است
                                و برادرها را تا ته درۀ سبز رهنمون خواهد بود.»

                                من شبان رمۀ خود بودم
                                و کسي آن بالا
                                خود شبان من معصوم نبود.

                                غفلت من رمه را از کف داد
                                غفلت او شايد
                                هم از ايندست مرا
                                هم از ايندست تو را
                                رمه را
                                همه را . . .
                                چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند
                                گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر...

                                نظر

                                در حال کار...
                                X