گزیده های شعر و شاعری

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • آمن خادمی
    مدیر
    • Jan 2011
    • 5243

    #121
    دل ز تن بردی و در جانی هنوز
    دردها دارم تو درمانی هنوز
    ملک دل کردی خراب از تیغ ناز
    اندر این ویرانه سالاری هنوز
    to continue, please follow me on my page

    نظر

    • کارآمد
      عضو فعال
      • Jan 2011
      • 315

      #122
      دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟
      دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟

      ***

      تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن
      ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟

      ***

      مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
      راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟

      ***

      مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
      در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه کار؟

      ***

      خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
      شرح این زیبایی از بیگانه میخواهی چه کار؟

      ***

      شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
      گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟

      نظر

      • آرتمیس
        عضو عادی
        • Jul 2025
        • 283

        #123
        دم به شقيقه می کوبد

        و شقيقه اش دوشقه می شود

        بی آنکه بداند

        حلقه ی آتش را در خواب ديده است

        عقرب عاشق!!!!
        [B][SIZE="4"][COLOR="magenta"]درصورتیکه کار خرید سهام بدرستی انجام شود تفریبا زمان فروش آن هرگز فرانخواهد رسید:-bd
        [/COLOR][/SIZE][/B]

        نظر

        • arak_bourse
          کاربر فعال
          • Nov 2010
          • 3802

          #124
          تن تو ظهر تابستونو به یادم میاره

          رنگ چشای تو بارونو به یادم میاره

          وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره

          قهرِ تو تلخی زندون رو به یادم میاره



          من نیازم تو رو هر روز دیدنه

          از لبت دوست دارم شنیدنه


          تو بزرگی مثل اون لحظه که بارون میزنه

          تو همون خونی که هر لحظه تو رگهای منه

          تو مثل ِ خواب ِگل سرخی لطیفی مثل خواب

          من همونم اگه بی تو باشم جون میکنه

          تو مثل ِ وسوسهِ شکارِ یک شاپرکی

          تو مثلِ شوقِ رها کردنِ یک باد بادکی

          تو همیشه مثل یک قصه پر از حادثه ای

          تو مثل شادی خواب کردن یک عروسکی

          من نیازم تو رو هر روز دیدنه

          از لبت دوست دارم شنیدنه

          تو قشنگی مثل شکلهایی که ابرها میسازند

          گلهای اطلسی از دیدن تو رنگ میبازند

          اگه مردهایِ تو قصه بدونند که اینجایی

          برای بردن تو با اسب بالدار میتازند


          من نیازم تو رو هر روز دیدنه

          از لبت دوست دارم شنیدنه
          تحلیلگر بازار tahlilgar0@

          نظر

          • arak_bourse
            کاربر فعال
            • Nov 2010
            • 3802

            #125
            به نظرم تو این دنیایی پر از جنگ و درگیری ها ، پر از هجوم ، پر از سرکوب حق و .... این ترانه بی مناسبت نباشه.



            tasavor kon



            تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته!

            جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخته خوشبخته!



            جهانی که تو اون پول و نژاد و قدرت ارزش نیست!

            جواب همصداییها پلیس ضد شورش نیست!



            نه بمب هستهای داره، نه بمبافکن نه خمپاره!

            دیگه هیچ بچهای پاشو روی مین جا نمیزاره!



            همه آزاده آزادن، همه بیدرد بیدردن!

            تو روزنامه نمیخونی، نهنگا خودکشی کردن!



            جهانی را تصور کن، بدون نفرت و باروت!

            بدون ظلم خود کامه، بدون وحشت و تابوت!



            جهانی را تصور کن، پر از لبخند و آزادی!

            لبالب از گل و بوسه، پر از تکرار آبادی!



            تصور کن اگه حتی تصور کردنش جرمه!

            اگه با بردن اسمش گلو پر میشه از سرمه!



            تصور کن جهانی را که توش زندان یه افسانهس!

            تمام جنگای دنیا، شدن مشمول آتشبس!



            کسی آقای عالم نیست، برابر با هماند مردم!

            دیگه سهم هر انسانِ تن هر دونهی گندم!



            بدون مرزو محدوده، وطن یعنی همه دنیا!

            تصور کن تو میتونی بشی تعبیر این رویا
            تحلیلگر بازار tahlilgar0@

            نظر

            • rise2rise
              کاربر فعال
              • Apr 2011
              • 106

              #126
              حافظ :
              دراين بازار اگر سودي است با درويش خورسند است
              خدايا منعمم گردان به درويشي و خورسندي
              [COLOR="red"]هميشه هدف را در نظر داشته باش ![/COLOR]

              نظر

              • آمن خادمی
                مدیر
                • Jan 2011
                • 5243

                #127
                پرنده ای که با قفس اش کنار آمده

                احساس آزادی میکند ...


                عمران صلاحی
                to continue, please follow me on my page

                نظر

                • آرتمیس
                  عضو عادی
                  • Jul 2025
                  • 283

                  #128
                  رفت تنها آشنای بخت من

                  رفت و با غم ها مرا تنها گذاشت

                  چون نسیم تندپو از من گریخت

                  آهوانه سر به صحراها گذاشت .

                  ماه را گفتم که : ماهِ من کجاست ؟

                  گفت : هر شب روی در روی منست .

                  در دل شب هرکجا مهتاب هست، ماهِ تو بازو به بازوی منست.

                  باغ را گفتم که : او را دیده ای ؟

                  گفت : آری عطر این گلها از اوست .

                  لحظه ای در دامن گلها نشست ،نغمه ی جانبخش بلبل ها از ائست .

                  چشمه را گفتم : ازو داری نشان ؟

                  گفت : او سرمایه ی نوش منست .

                  نیمه شبها با تنی مهتابرنگ

                  تا سحرگاهان در آغوش منست

                  از نسیم فرودینش خواستم

                  گفت : هر شب می خزم در کوی او

                  این همه عطری که در چنگ منست

                  نیست جز عطر سر گیسوی او

                  ای دمیده ! ای گریزان عشق من !

                  چشمه ای ؟ نوری؟ نسیمی؟چیستی؟

                  دختر ماهی ، عروس گلشنی

                  با همه هستی و با من نیستی ... !



                  مهدی سهیلی
                  [B][SIZE="4"][COLOR="magenta"]درصورتیکه کار خرید سهام بدرستی انجام شود تفریبا زمان فروش آن هرگز فرانخواهد رسید:-bd
                  [/COLOR][/SIZE][/B]

                  نظر

                  • ناهید
                    عضو فعال
                    • Dec 2010
                    • 1419

                    #129
                    ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﻡ؛ﮐﺠﺎ؟!......
                    ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﭼﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯾﻢﮐﻨﺪﯼ!
                    ﺩﺍﺭﻡ ﻋﻤﻖ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ
                    حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                    خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                    خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                    نظر

                    • ناهید
                      عضو فعال
                      • Dec 2010
                      • 1419

                      #130
                      هر دو نابینا بودیم....
                      نه تو چشمی برای دیدن خوبی های من داشتی...
                      و نه من چشمی برای دیدن بدی هایت
                      حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                      خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                      خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                      نظر

                      • ناهید
                        عضو فعال
                        • Dec 2010
                        • 1419

                        #131
                        بی وفایی کن وفایت میکنند
                        با وفا باشی خیانت میکنند
                        مهربانی گر چه آیینه ی خوشیست
                        مهربان باشی رهایت میکنند
                        حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                        خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                        خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                        نظر

                        • آرتمیس
                          عضو عادی
                          • Jul 2025
                          • 283

                          #132
                          درست ... همانجا که ديگر راهی نيست رهايی آغاز میشود.

                          او
                          بی ...
                          پيشبينی
                          گُلی ... بادهای بی نیلبک!
                          گوشه در لغت به معنی کنايه آمده است
                          از گريههای عَلو
                          پس کی اين روز، روزِ به اين بلندی تمام خواهد شد؟
                          زنی بود بالِ رودِ برهنهی گنگ
                          بچههای اهل همين هوا میگويند تو بر میگردی، من گفتهام، میگويم ... تو برگشتهای!
                          يک ذره دلداری از سَفَر کَم آوردم
                          حوصلهی رفتنِ اين همه راه در من نيست، میخواهم استراحت کنم!
                          هميشه فکر میکردم خُب همين است ديگر ...!
                          دخترِ بادهای نيلوفری
                          اين روی نوار
                          باز هم به سلامتی خودت!
                          لابهلای همين سکوت
                          باز هم توسل به ماه، به کسی چه مربوط!
                          نزديکتر بيا، میخواهم ببوسمت
                          کی، به هر وقتِ اين غروب!
                          ماخولای نيمای من
                          اولا يک جوری بايد ... که بعدها!
                          اگر ...!
                          زندگی
                          سرقتِ يک سطر ساده از نامههای خودم
                          اطلاعيه برای اهلِ تماشا
                          حواسَت به من هست؟! چرا تا ترانهای به خاطرمان میآيد، میرويم پنجرهها را میبنديم؟
                          الف، تنفسِ هو
                          وَشا ... ها باشد، دردت به جانم!
                          تا با منی، نترس، بيا، بعدا خودم میگويم چرا.
                          يکی دو پياله با مولوی
                          بستن و گشودنِ دکمههای پيراهن
                          وقتِ شب از ميم و سين و حرفِ بعدیِ ما
                          به زودی همه چيز آشکار خواهد شد
                          من وَحیِ آبها را شنيدهام
                          خودت بفهم، بعد با هم به خانه برمیگرديم.
                          من ترانه در ترانه باز میخوانم، بعد لبهامان رویِ کتابِ ... ناتمام!
                          اَمر به واژه میکنم، سنگپارهها تکان میخورند!
                          از درياها گذشتيم و ديگر باره از روحِ آب زاده شديم!
                          بيشتر اوقات، مشکل از خودمان است.
                          مراد از معنیِ میکشان ...
                          ما بايد بفهميم ...!
                          میگويند عاقبتِ آينه ... بخير!
                          چيزی نيست، دو سه خطِ ساده است
                          چه شبهای نابهنگامِ پُر لُکنتی!
                          اگر ستاره داری، خانهام را کن!
                          ادامهی میخانه، که آن را روی هم خواهم نوشت.
                          اسمها، خطخوردگیها، و روزگارِ حرفِ عجيبِ "خ"
                          ما شاعرانِ سپيدهدمِ جهان
                          قصهگوی نور، آورندهی بوسههای سَحَری: سيد!
                          دعای زنی در راه، که تنها میرفت
                          کتابها، کلمات، آدميان ...
                          بزرگِ بیتا، عشق، اسمِ يک نفر که تويی!
                          به ياری ما خواهند آمد، آرام، خاموش، ناديده و شگفت!
                          کلمه، نامزدِ کمروی سکوت من است
                          بماند ...!

                          با همين حروفِ بیمنظور، فالی بزن، حتما مبارک است!
                          بر اين خاک و از اين خانه و از همين مردمان
                          از بَند خواهد رست، رويا خواهد ديد، و شعرهای تازهی مرا مرور خواهد کرد.
                          بعد از ما، شما زمزمه خواهيد کرد:
                          به من رسيد اين رويا که بگو مردمانت منتظرند!
                          [B][SIZE="4"][COLOR="magenta"]درصورتیکه کار خرید سهام بدرستی انجام شود تفریبا زمان فروش آن هرگز فرانخواهد رسید:-bd
                          [/COLOR][/SIZE][/B]

                          نظر

                          • آرتمیس
                            عضو عادی
                            • Jul 2025
                            • 283

                            #133
                            صبر کن سهراب !

                            قایقت جا دارد ؟

                            من از همهمه ی داغ زمین بیزارم ...
                            [B][SIZE="4"][COLOR="magenta"]درصورتیکه کار خرید سهام بدرستی انجام شود تفریبا زمان فروش آن هرگز فرانخواهد رسید:-bd
                            [/COLOR][/SIZE][/B]

                            نظر

                            • آمن خادمی
                              مدیر
                              • Jan 2011
                              • 5243

                              #134
                              دهانت را می بویند
                              مبادا که گفته باشی دوستت می دارم
                              دلت را میبویند ...
                              روزگار غریبیست نازنین
                              عشق را در پستوی خانه نهان بایدکرد ...
                              به اندیشیدن خطر مکن
                              روزگار غریبیست نازنین
                              آنکه بر در میکوبد شباهنگام ...
                              به کشتن چراغ آمده است
                              نور را در پستوی خانه نهان باید کرد ...
                              آنک قصابانند بر گذرگاهها مستقر
                              با کنده و ساطوری خون آلود
                              روزگار غریبیست نازنین ...
                              و تبسم را بر لب ها جراحی میکنند
                              و ترانه را بر دهان ...
                              شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
                              کباب قناری برآتش سوسن و یاس
                              روزگار غریبیست نازنین
                              ابلیس پیروزمست سور عزای ما را سفره نشسته است

                              خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد




                              ___ احمد شاملو
                              to continue, please follow me on my page

                              نظر

                              • آرتمیس
                                عضو عادی
                                • Jul 2025
                                • 283

                                #135
                                "از خدا صدا نمی رسد"

                                ای ستاره ها كه از جهان دور
                                چشمتان به چشم بی فروغ ماست
                                نامی از زمین و از بشر شنیده اید
                                درمیان آبی زلال آسمان
                                موج دود و خون و آتشی ندیده اید؟

                                این غبار محنتی كه در دل فضاست
                                این دیار وحشتی كه در فضا رهاست
                                این سرای ظلمتی كه آشیان ماست
                                در پی تباهی شماست

                                گوشتان اگر به ناله من آشناست
                                از سفینه ای كه می رود به سوی ماه
                                از مسافری كه میرسد ز گرد را ه
                                از زمین فتنه گر حذر كنید
                                پای این بشر اگر به آسمان رسد
                                روزگارتان چو روزگار ما سیاه ست
                                ای ستاره ای كه پیش دیده منی
                                باورت نمیشود كه در زمین
                                هركجا به هر كه میرسی
                                خنجری میان پشت خود نهفته است
                                پشت هر شكوفه تبسمی
                                خار جانگزای حیله ای شكفته است
                                آنكه با تو میزند صلای مهر
                                جز به فكر غارت دل تو نیست
                                گر چراغ روشنی به راه تست
                                چشم گرگ جاودان گرسنه ای است
                                ای ستاره ما سلام مان بهانه است
                                عشقمان دروغ جاودانه است
                                در زمین زبان حق بریده اند
                                حق زبان تازیانه است
                                وانكه با تو صادقانه درد دل كند
                                های های گریه شبانه است
                                ای ستاره باورت نمی شود:
                                درمیان باغ بی ترانه زمین
                                ساقه های سبز آشتی شكسته است
                                لاله های سرخ دوستی فسرده است
                                غنچه های نورس امید
                                لب به خنده وانكرده مرده است
                                پرچم بلند سرو راستی
                                سر به خاك غم سپرده است

                                ای ستاره باورت نمیشود
                                آن سپیده دم كه با صفا و ناز
                                در فضای بی كرانه می دمید
                                دیگر از زمین رمیده است
                                این سپیده ها سپیده نیست
                                رنگ چهره زمین پریده است
                                آن شقایق شفق كه میشكفت
                                عصر ها میان موج نور
                                دامن از زمین كشیده است
                                سرخی و كبودی افق
                                دود و آتش به آسمان رسیده است
                                قلب مردم به خاك و خون تپیده است
                                ابرهای روشنی كه چون حریر
                                بستر عروس ماه بود
                                پنبه های داغ های كهنه است

                                ای ستاره ای ستاره غریب
                                از بشر مگوی و از زمین مپرس
                                زیر نعره گلوله های آتشین
                                از صفای گونه های آتشین مپرس
                                زیر سیلی شكنجه های دردناك
                                از زوال چهره های نازنین مپرس
                                پیش چشم كودكان بی پناه
                                از نگاه مادران شرمگین مپرس
                                در جهنمی كه از جهان جداست
                                در جهنمی كه پیش دیده خداست
                                از لهیب كوره ها و كوه نعش ها
                                از غریو زنده ها میان شعله ها
                                بیش از این مپرس
                                بیش از این مپرس

                                ای ستاره ای ستاره غریب
                                ما اگر ز خاطر خدا نرفته ایم
                                پس چرا به داد ما نمیرسد
                                ما صدای گریه مان به آسمان رسید
                                از خدا چرا صدا نمیرسد
                                بگذریم ازین ترانه های درد
                                بگذریم ازین فسانه های تلخ
                                بگذر از من ای ستاره شب گذشت
                                قصه سیاه مردم زمین
                                بسته راه خواب ناز تو
                                میگریزد از فغان سرد من
                                گوش از ترانه بی نیاز تو

                                ای كه دست من به دامنت نمی رسد
                                اشك من به دامن تو میچكد
                                با نسیم دلكش سحر
                                چشم خسته تو بسته میشود
                                بی تو در حصار این شب سیاه
                                عقده های گریه شبانه ام
                                در گلو شكسته میشود

                                فریدون مشیری
                                [B][SIZE="4"][COLOR="magenta"]درصورتیکه کار خرید سهام بدرستی انجام شود تفریبا زمان فروش آن هرگز فرانخواهد رسید:-bd
                                [/COLOR][/SIZE][/B]

                                نظر

                                در حال کار...
                                X