کاربران گرامی بورسی، با توجه به تغییرات اخیر سایت در صورت وجود هر گونه مشکل در استفاده از سایت (درج پیام، عضویت و...) با ایمیل boursy.com[@]gmail.com در ارتباط باشید یا موضوع را در تاپیک «شما بگویید...» درج کنید.
بنده هم این غم بزرگ و از دست دادن این نعمت الهی-پدر- را که خودم نیز 5 سال پیش ازش محروم شدم خدمت جنابعالی و خانواده محترمتون تسلیت عرض میکنم
برای جنابعالی صبر و برای ایشون رحمت الهی مسئلت دارم... الهم صلی علی ....
وارن بافت :برای بدست آوردن بازدهی های فوق العاده نیازی نیست کارهای فوق العاده انجام بدیم.
جناب مرادی تسلیت عرض میکنم
امیدوارم به امید حق غم آخرتون باشه
الماس را جز در قعر زمین نمیتوان یافت و حقایق را جز در اعماق فکر نمی توان کشف کرد.(ویکتور هوگو)
اگر می خواهی بنده کسی نشی بنده هیچ چیز مشو.(ژاک دوال)
اعتماد به نفس را از شیر بیاموزید اوبا خودش یکدل است و هرگز تضاد در او راه ندارد.
عرض سلام و سپاس و درود به تمام دوستان بورسي همه انهايي كه زحمت كشيدن و ابراز همدردي نمودن و ساير كساني كه هنوز نديدن و يا وقت نكردن كه بنويسند درود ميفرستم و بيصبرانه منتظر اخبار خوش زندگيتان هستم كه اولين نفري باشم كه تبريك بگويم
تجربه ايي بر من گذشت در يك هفته گذشته كه ميخواستم با شما هم در ميان گذارم
از كجا بگويم و شروع كنم از زمانيكه بطور خواسته حضرت حق خواهر كوچكم ان شب با دوستانش در خانه من بودن و من به خانه پدرم رفتم تا ايشان با دوستان راحت باشند تا زمانيكه حضور اعزراييل و در نزديك هاي صبح درك كردم و ملتمسانه از ايشان ميخواستم كه امشب پدر را نبرد ياد دارم كه چندين بار چرت زدم و هر بار كه بيدار ميشدم ميگفتم امشب نه يه شب ديگه يه زمان ديگه نميدونم اصلا فعلا نبر
دم صبح خوابم برد و وقتي بيدار شدم ديدم كه سينه بالا و پايين نميرود يافتم كه تقدير و دستور خداوند ان بوده كه در پايان اول صبح اربعين ديگر پدر نبود و مادر بيقرار ميچرخيد و صدايي داشت كه نه گريه بود نه چيز ديگر بيشتر صداي حاصل از ترس
نميخواستم اين مطالب رو بنويسم كه كسي ناراحت شود اما مراسم بسرعت برق و باد در حال سپري بود و همه كارها خيلي سريع جفت ميشد تا رسيد به زمان دفن كه
از من خواسته شد كه داخل قبر برم و دعاي تلقين پدر را تكان دهم و عبارت نترس نلرز اينجا خانه ابدي توست كسي كه تو را تكان ميدهد پسرت هست
قبر دو طبقه كه وقتي ميري پايين ديكر پيدا نيستي عجب جاي ترسناكي حس نم خاك جاي كوچك كه به پهلو خوابانده ميشوي و از همه بدتر زمان چيدن سنگ هاي لحد چيده ميشود و اخرين سنگ كه فضايي تاريك مستولي ميشود واي واي تجسم ان نيز وحشتناك هست در چند دقيقه ايي كه اون پايين بودم چه فكرهايي ميكردم
اين دنيا به چه مي ارزد هيچ هيچ اما ما ناگذير سفر در زمانيم و بايد كوتاه و بلند اين مسير رو بريم
چه ميشود كه برخي احساس ابدي ميكنند و به هر طريقي دل ديگران رو ميشكنند از خود بت خود ساخته ميسازنند و هر دروغي را ميگويند و مينويسند واقعا از اينكه لحظه ايي با جفا زندگي كنن لذت ميبرند براي من هرچند كوتاه ز زندگيم را تحت تاثير قراردهد تجربه ايي عجيب بود
از جناب جمالي كه بطور اتفاقي از يك احوال پرسي پيامي مطلع شدند و تاپيك ايجاد نمودند متشكرم از همه دوستان كه پيام درج كردند و نكردند هم سپاسگذارم و از مديريت ميخواهم تاپيك و قفل نموده و براي دو روز در معرض نمايش باشد تا عرض ادب من به دوستان برسد
نظر