پاسخ : مناظره ی دوم کاندیداهای ریاست جمهوری
سلام؛ @};- @};- @};-
داشتم به این مسئله فکر می کردم...
دو حالت دارد:
یا وقتی این گونه رای می دهیم (بیشتر از اینکه بخواهیم به پرسش پاسخ داده باشیم،) می خواهیم با رای خودمان تاثیر گذار باشیم. (مثلا بزرگ نشان دادن استقلال/پرسپولیس یا جلب نگر دیگران به سوی اینها... خلاصه اینکه بگوییم پرچم بالا است. ~^o^~ )
یا اینکه این مسئله به عینک ذهنی مان بر می گردد. یعنی حتی اگر طرف واقعا هم بخواهد به زیباترین گل رای بدهد و قصد و نیتش در دل همین باشد باز به تیم محبوبش رای می دهد. چرا که بدترین و زشت ترین شوت های تیم مورد علاقه اش هم در نگرش زیبا است!
به مجنون گفت روزی عیب جوئی // که پیدا کن به از لیلی نکویی...
که لیلی گرجه در چشم تو حوری است // بهر جزوی زحسن او قصوری است...
زحرف عیبجو مجنون برآشفت // در آن آشفتگی خندان شد و گفت ...
اگر در دیده مجنون نشینی // به غیر از خوبی لیلی نبینی...
این را گفتم که مقدمه ای باشد بر این که:
خیلی جاها ما همین کار را با سهاممان می کنیم!
یعنی ازدواج!
انگار واقعا آن نماد ناموسمان است!
چنان دل می بندیم به یک نماد که وقتی با تمام وجود خودمان می فهمیم دیگر کارش تمام شده و امیدی به آن نیست باز چنان از آن در این جستار و آن جستار طرفداری می کنیم که بیا و ببین...
اصلا در دلمان تمام آن نشانه های افول را که دیده ایم معکوس معنی می کنیم!
چشم داریم.... می بنیم... ولی چشممان کور است.
جالب هم هست... در یک جستار اگر یک نفر بیاید خلاف آن نماد چیزی بگوید چنان به ما بر می خورد و جبهه می گیریم و ناراحت می شویم... (غیرتی می شویم!!! :d )
البته خیلی سخت است آدم بخواهد این گونه احساسات را کنار بگذارد.
در اصل توسط وحید 20 پست شده است
View Post
داشتم به این مسئله فکر می کردم...
دو حالت دارد:
یا وقتی این گونه رای می دهیم (بیشتر از اینکه بخواهیم به پرسش پاسخ داده باشیم،) می خواهیم با رای خودمان تاثیر گذار باشیم. (مثلا بزرگ نشان دادن استقلال/پرسپولیس یا جلب نگر دیگران به سوی اینها... خلاصه اینکه بگوییم پرچم بالا است. ~^o^~ )
یا اینکه این مسئله به عینک ذهنی مان بر می گردد. یعنی حتی اگر طرف واقعا هم بخواهد به زیباترین گل رای بدهد و قصد و نیتش در دل همین باشد باز به تیم محبوبش رای می دهد. چرا که بدترین و زشت ترین شوت های تیم مورد علاقه اش هم در نگرش زیبا است!
به مجنون گفت روزی عیب جوئی // که پیدا کن به از لیلی نکویی...
که لیلی گرجه در چشم تو حوری است // بهر جزوی زحسن او قصوری است...
زحرف عیبجو مجنون برآشفت // در آن آشفتگی خندان شد و گفت ...
اگر در دیده مجنون نشینی // به غیر از خوبی لیلی نبینی...
این را گفتم که مقدمه ای باشد بر این که:
خیلی جاها ما همین کار را با سهاممان می کنیم!
یعنی ازدواج!
انگار واقعا آن نماد ناموسمان است!
چنان دل می بندیم به یک نماد که وقتی با تمام وجود خودمان می فهمیم دیگر کارش تمام شده و امیدی به آن نیست باز چنان از آن در این جستار و آن جستار طرفداری می کنیم که بیا و ببین...
اصلا در دلمان تمام آن نشانه های افول را که دیده ایم معکوس معنی می کنیم!
چشم داریم.... می بنیم... ولی چشممان کور است.
جالب هم هست... در یک جستار اگر یک نفر بیاید خلاف آن نماد چیزی بگوید چنان به ما بر می خورد و جبهه می گیریم و ناراحت می شویم... (غیرتی می شویم!!! :d )
البته خیلی سخت است آدم بخواهد این گونه احساسات را کنار بگذارد.
نظر