پاسخ : اینجا همه چی درهمه...جستاری برای مباحث سیاسی، فرهنگی، اجتماعی
حکایت
اذان گوی مسجد "سنجار" بد صدا بود . مردم از صدای او نفرت داشتند . صاحب مسجد امیری دادگر و نیکومنش بود . امیر برای اینکه موذن ناراحت نشود به او گفت :" ای جوانمرد این مسجد از گذشته تعدادی موذن دارد و نیازی به حضور تو نیست . من پنج دینار به تو می دهم تو برای مسجد دیگری اذان بخوان ! موذن پذیرفت و از آن مسجد رفت . روزی گذر موذن نزد امیر افتاد به او گفت :" حیف شد مرا بیرون کردی در مسجدی که رفته ام بیست دینار می دهند تا به جایی دیگر بروم . اما من پیشنهاد آن ها را نپذیرفته ام ! " امیر از خنده ، بی خود شد و گفت:" هوشیار باش ! مبادا پول را بگیری تا آن ها پیشنهاد خود را به پنجاه دینار افزایش دهند.

بنده خدا جای دیگر مشتری پیدا نکرده

والله بخدا کسی اصلا رو قول و حرف شما ها حساب باز نکرده بود و نمی کند.
حکایت
اذان گوی مسجد "سنجار" بد صدا بود . مردم از صدای او نفرت داشتند . صاحب مسجد امیری دادگر و نیکومنش بود . امیر برای اینکه موذن ناراحت نشود به او گفت :" ای جوانمرد این مسجد از گذشته تعدادی موذن دارد و نیازی به حضور تو نیست . من پنج دینار به تو می دهم تو برای مسجد دیگری اذان بخوان ! موذن پذیرفت و از آن مسجد رفت . روزی گذر موذن نزد امیر افتاد به او گفت :" حیف شد مرا بیرون کردی در مسجدی که رفته ام بیست دینار می دهند تا به جایی دیگر بروم . اما من پیشنهاد آن ها را نپذیرفته ام ! " امیر از خنده ، بی خود شد و گفت:" هوشیار باش ! مبادا پول را بگیری تا آن ها پیشنهاد خود را به پنجاه دینار افزایش دهند.

بنده خدا جای دیگر مشتری پیدا نکرده

والله بخدا کسی اصلا رو قول و حرف شما ها حساب باز نکرده بود و نمی کند.
نظر