چگونه با واگذاری اختیارات ثروتمند شویم؟؟
به طور حتم شما هم اين ضربالمثل معروف را شنيدهايد كه «با يك دست نميشود چند هندوانه را بلند كرد». اما در علم اقتصاد اين ضربالمثل معروف معني خود را اين گونه نشان ميدهد كه براي موفقيت و ثروتمند شدن لازم نيست هر كاري را خودتان انجام دهيد يا به تعبيري واضحتر شما نميتوانيد يك تنه از پس همه كارهايي كه موفقيتتان را در بازار سهام رقم ميزند، بر بياييد.
وارن بافت ثروتمندترين مرد دنيا در سال 2008 نيز در يكي از اظهارات معروف خود به موضوع مهم واگذاري اختيارات به اشخاص ديگر اشاره ميكند و ميگويد: در ارزيابي افراد به دنبال 3 ويژگي باشيد، صداقت، ذكاوت و انرژي. اگر فرد مورد نظر، ويژگي نخست را نداشته باشد، دو ويژگي ديگر شما را خواهد كشت.
اما جورجي شوارتز ديگر ثروتمند مشهور فعال در بازارهاي سهام دنيا هم ميگويد:«من مايلم از افراد با تواناييهاي مختلف استفاده كنم، البته تا آن جا كه بتوانم به درستي و صداقت آنها اعتماد كنم.»
از همين رو است كه همواره در بحث مهم روانشناسي بازار سهام تاكيد شده كه بدانيد که چگونه کارهاي خود را به ديگران بسپاريد. چرا كه سرمايهگذار خبره اغلب مسووليتهاي خود و يا حتي همه آنها را با موفقيت به ديگران ميسپارد. اما سرمايهگذار بازنده مشاوران و مديران سرمايهگذاري را به همان روشي که تصميمات سرمايهگذارياش را ميگيرد، انتخاب ميکند.
در كتاب 23 اصل موفقيت وارن بافت با اشاره به رموز موفقيت اين سرمايهگذار مشهور با واگذاري اختيارات نوشته شده است: يکي از جوانب روش سرمايهگذاري وارن بافت که معمولا در ارزيابيهاي صورت گرفته از رويکرد سرمايهگذاري او، کمتر به آن پرداخته شده، اين است که او همان قدر که از پرداختن به اعداد لذت ميبرد، از ارتباط با افراد نيز لذت ميبرد و در شناخت شخصيت افراد خبره است.
والتر اسکلوس يکي ديگر از شاگردان گراهام (استاد بافت) است که در شرکت گراهام- نيومن کار ميکرد. او به طور ميانگين سالانه 20 درصد از سرمايهگذاريهاي خود را به سبک گراهام انجام ميدهد. وي با مقايسه روش خود با بافت ميگويد:
من واقعا علاقهاي به صحبت با مديران ندارم. سر و کله زدن با سهام به مراتب راحتتر است. آنها با شما بحث نميکنند، مشکلات عاطفي ندارند و لازم نيست دستشان را بگيريد. اما بافت انساني غيرعادي است، چون نه تنها تحليلگر خوبي است بلکه در شناخت مردم هم خبره است. اينترکيب، ترکيبي است غير عادي. اگر قرار باشد من کسي را در تجارتي به کار گيرم، مطمئنم که او فرداي آن روز کار را رها ميکند. اما کساني که براي بافت کار ميکنند، پس از آن که او شركتي را خريداري ميکند، سخت تلاش ميکنند تا سود بسازند و اين يک ويژگي نادر است.
همانگونه که کن چيس، کسي که بافت او را براي اداره برکشاير برگزيد، بسيار خلاصه ميگويد: «دشوار است که بگويم چقدر از کارکردن براي او لذت ميبردم.»
آدمشناس باشيد و بس...
قابليت خارقالعاده بافت در حدس دقيق شخصيت افراد يکي از عوامل موفقيت تجاري و سرمايهگذاري وي به شمار ميرود. اين توانايي به او اين امکان را ميدهد که شرکتها را با حفظ تيم مديريتي شان خريداري کند و اطمينان داشته باشد که مالکان قبلي شرکتها براي اداره شرکت تا زمان نامحدودي در آنجا باقي خواهند ماند. او ميتواند در يک لحظه تشخيص دهد که آيا يک مدير از جنس خودش است يا خير.
تفاوتي ندارد که بافت کل يک شرکت را بخرد يا بخشي از آن را، در هر صورت همواره به گونهاي رفتار ميکند که گويي از قبل مالک شرکت بوده و مديران را استخدام کرده است. بنابراين، هنگامي که سهامي را خريداري ميکند از خود ميپرسد:«اگر من مالک اين شرکت بودم، آيا همين افراد را براي مديريت استخدام ميکردم؟» و البته اگر پاسخ منفي باشد، او سرمايهگذاري نميکند.
از نظر بافت، هر سرمايهگذاري در واقع نوعي واگذاري اختيار محسوب ميشود. او کاملا به اين موضوع واقف است که سرنوشت پول خود را به ديگران ميسپارد و اين کار را در مورد افرادي انجام ميدهد که به آنها اعتماد دارد و تحسينشان ميکند.
بافت در برکشايرهاثوي دو نقش دارد. وي ميگويد نقش اول اختصاص سرمايه به بخشهاي مختلف است، نقشي که مختص خودش ميداند و نقش دوم که به همين ميزان اهميت دارد، ترغيب افراد به انجام کاري است که نيازي به انجامش ندارند.
يکي از شروط او در هنگام خريد مديريت يک شرکت اين است که مديران فعلي همچنان سرکار خود باقي بمانند. امروزه نيز اين مالکان که هر يک به طور مستقل ثروتمند و مالک بخش زيادي از سهام برکشايرهاثوي و مقادير زيادي پول نقد در بانک هستند، همچنان سخت کار ميکنند تا به جاي خودشان براي بافت ثروت ايجاد کنند!
بخشي از موفقيت بافت را ميتوان مرهون ميل او به انجام معامله با افرادي دانست که واقعا مانند خود او عاشق کارشان هستند و بخشي ديگر نيز مرهون ايجاد حس وفاداري در درون اين افراد ميباشد. ريچارد سانتولي که مالکيت جتهاي خصوصي را ابداع کرد و شرکت خود را به برکشايرهاثوي فروخت، روشن و کوتاه در اين مورد ميگويد: «اگر وارن از من بخواهد کاري را انجام دهم، حتما آن کار را انجام خواهم داد.»
چنين وفاداري در دنياي شراکت امروز به ندرت يافت ميشود. احساس سانتولي را ميتوان کلمه به کلمه در ميان مديران ساير موسسات تابعه برکشاير شنيد. ميتوان گفت تعامل محترمانه بافت با مديرانش در آنها گرايشي ايجاد کرده تا مايه افتخار بافت شوند. ايجاد انگيزه کار کردن در مالکان قبلي پس از فروش شرکتشان، آن هم به همان ميزاني که قبلا براي خود کار ميکردند، خود شاهکاري بزرگ محسوب ميشود که هيچ کس موفق به انجام آن در هيچ شرکتي نشده است. بيشک بافت نابغهاي گمنام در هنر واگذاري اختيارات است. او آنچنان در تفويض اختيارات تبحر دارد كه برکشاير در مرکز خود تنها پانزده نفر پرسنل دارد. اين تعداد کمترين ميزان در ميان 500 شرکت برتر آمريکا است. اين موضوع به بافت امکان ميدهد بر آنچه که در انجامش تخصص دارد يعني تخصيص سرمايه و انتخاب سهام برتر متمرکز شود.
بر خلاف بافت، در مورد جورجي شوارتز واگذاري اختيارات به ديگران به صورت طبيعي اتفاق نيفتاد. خود او نيز اين موضوع را ميپذيرد. «من در تشخيص شخصيت افراد خبره نيستم، ولي در بورس تبحر دارم و دانش نسبتا مناسبي در مورد تاريخ دارم. اما واقعا در داوري درباره شخصيت افراد بسيار بد هستم و اشتباهات زيادي انجام دادهام.»
با اين همه او خيلي زود فهميد که رشد سرمايه تنها با توسعه پرسنلي و نيروي انساني صورت ميگيرد و به خاطر اين مساله بود که شوارتز و جيمي راجرز (شريك او در صندوق سرمايهگذاري) جدا شدند، زيرا شوارتز به دنبال گسترش تيم خود بود، اما راجرز تمايلي به اين کار نداشت. شوارتز ميگويد به همين دليل آنها بر روي يک برنامه سه مرحلهاي توافق کردند. «مرحله اول اين بود که به اتفاق يکديگر، يک تيم بسازيم، اگر موفق نشديم، مرحله دوم اين بود که تيمي بدون او بسازيم و اگر باز هم موفق نبود در مرحله سوم، انجام اين کار بدون حضور من بود و اين اتفاقي بود که افتاد.»
در سال 1980، شراکت آنها به هم خورد. اكنون شوارتز کنترل کامل کارها را بر عهده داشت. اما به جاي تشکيل تيمي که پيشنهاد خودش بود، خودش سرمايه را مديريت کرد. «من هم کاپيتان کشتي بودم و هم سوخت رساني که کار ريختن زغال سنگ در آتش را برعهده داشت. هنگامي که روي پل فرماندهي بودم زنگ را به صدا در ميآوردم و ميگفتم: «به طرف چپ» و سپس خودم به سمت موتورخانه کشتي ميدويدم و دستورات را اجرا ميکردم. در همين بين ممکن بود کمي مکث کنم و کمي تحليل کنم که ببينم چه سهامي بايد بخرم كه كاملا ناكافي بود.»
جاي تعجب نداشت که در سال1981 شوارتز در حال خرد شدن زير اين فشارهاي سنگين بود و اولين سال ناموفق خود را تجربه کرد. صندوق 23درصد از ارزش خود را از دست داد. بدتر از آن، اين بود که يک سوم سرمايهگذاران او پول خود را بيرون کشيدند و علت آن هم اين بود که ميترسيدند مبادا شوارتز کنترل خود را از دست داده باشد. بنابراين شوارتز کمي عقب نشيني کرد و صندوق خود را به «صندوق صندوقها» تبديل کرد. «برنامهام اين بود که مقداري از اين پول را به ساير مديران سرمايه بدهم و خود به جاي اينکه مدير فعال باشم، در نقش ناظر عمل کنم».
در واگذاري اختيارات دقت كنيد!
اين کار يک اشتباه بزرگ بود، چرا که شوارتز اختيار کاري را که در آن تبحر داشت يعني «سرمايهگذاري» را به ديگران واگذار کرد. شوارتز از سه سال بعد از آن با نام سالهاي بيفروغ صندوق کوانتوم ياد ميکند. اما با قبول نقشي فرعيتر، او در واقع توانست از مشکلي که او (مانند ساير معاملهگران) با آن روبرو شد، رهايي يابد. مشکلي که در مورد بافت مصداقي ندارد. اين مشکل «از پا افتادگي» است.
معامله کاري است پراسترس و تمرکز بالايي براي بازههاي زماني طولاني ميطلبد. شوارتز در مورد تجربهاش در سال 1981 ميگويد: «احساس کردم که اين صندوق يک موجود زنده است، يک انگل که خونم را ميمکد و انرژيام را ميگيرد.» او بسيار سخت کار ميكرد و «پاداشم چه بود؟ پول بيشتر، مسووليت بيشتر و کار بيشتر و درد بيشتر.»
در سال 1984، شوارتز دوباره سکان امور را در دست گرفت. علي رغم اينکه تجربه او در واگذاري اختيارات چندان موفقيتآميز نبود، اما در سال 1985 او مجددا توانمند شد و صندوق 2/122 درصد رشد کرد.
اما شوارتز همچنان به دنبال جانشيني ميگشت که نقش خودش يعني مدير اصلي را به او بدهد. او سرانجام در سال 1988 زماني که استنلي دراکن ميلر به او ملحق شد، توانست به اين مهم دست يابد. همانگونه که شوارتز مينويسد:
«پنج سال زمان و کلي تجربه سخت و دردناک را پشت سر گذاشتم، تا بالاخره تيم مديريت مناسب خود را يافتم. خوشحالم که بالاخره موفق شدم. اما نميتوانم ادعا کنم که در انتخاب اعضاي گروهم به همان اندازه موفق بودم که در مديريت پولم موفق بودهام.» دراکن ميلر صندوق کوانتوم را به مدت سيزده سال اداره کرد. اما در آغاز نميدانست که چند سال در آنجا خواهد ماند. او به عنوان کاپيتان کشتي استخدام شده بود، اما شوارتز رها کردن کار را براي خود بسيار دشوار ميديد.
بعدها در سال 1989 ديوار برلين فروريخت. دراکن ميلر در يادآوري آن دوران ميگويد: «زماني که دوباره او را ديدم، او تاييد کرد که من عملکرد خوبي داشتهام و کليه امور را به من واگذار کرد و پس از آن ديگر هيچ اختلافي با هم پيدا نکرديم.»
گرچه واگذاري اختيارات هرگز به آساني براي شوارتز اتفاق نيفتاد اما به تدريج با آزمونها و مشقات بسياري که پشت سر گذاشت، در واقع مسووليتهاي بيشتري را نسبت به بافت به ديگران سپرد. شوارتز ميگويد: «زماني که دراکن ميلر کنترل امور را به دست گرفت، ما يک ارتباط مربي ـ بازيکن پيدا کرديم که خيلي خوب جواب داد.» ارتباط آنها شبيه ارتباط بافت با مديران موسسات عملياتي تابعه برکشاير بود که البته خيلي نزديکتر از آن بود.
شوارتز از اين که زمام امور را واگذار کرده بود تا بر ساير فعاليتهايش متمرکز شود، خوشحال بود. اين در حالي است که بافت به طنز ميگويد که قصد دارد پس از مرگش در جلسات احضار روح به جانشينانش راهکار دهد. «من تا پنج سال پس از مرگم نيز به کارم ادامه ميدهم و به هيات مديره يک تخته مخصوص ارتباط با مردگان دادهام تا بتوانيم با هم در تماس باشيم.»
كليد موفقيت در واگذاري اختيارات
دانستن چگونگي واگذاري اختيارات براي موفقيت در سرمايهگذاري ضروري است، حتي اگر شما وارن بافت نباشيد و مجبور نباشيد بدانيد که با 31 ميليارد دلار پول نقد چه کنيد.در واقع، هنگامي که حساب کارگزاري باز ميکنيد، مراقبت از پولتان و اجراي دستوراتتان را به ديگران ميسپاريد.
هنگامي که در يک صندوق سرمايهگذاري مشترک، صندوق سرمايهگذاري معاملات آتي، يا شركت سهامي، سرمايهگذاري ميکنيد، در واقع يک مدير سرمايهگذاري استخدام ميکنيد که عملکرد تصميمگيري سرمايهگذاري و مراقبت از پولتان را به او بسپاريد.
هر گاه هر گونه سرمايهگذاري انجام دهيد در واقع داريد کنترل بخش اعظمي از پول خود (و در مواقعي که بازار نوسانات شديد دارد، تمام پولتان) را به «آقاي بازار» ميسپاريد. هرگاه سهام شرکتي را ميخريد، آينده پول خود را به مديران آنجا ميسپاريد.هر گونه عمل واگذاري به معناي «سپردن کنترل به غير» است. با همين استدلال، باز کردن يک حساب بانکي به اين معناست که کنترل پول خود را به افرادي ميدهيد که هرگز ملاقاتشان نکردهايد.
واگذاري موفق آن است که شما بدانيد دقيقا دنبال چه هستيد. شما ميدانيد که حساب کارگزاري شما، از داراييهاي کارگزارتان جداست. شما ميدانيد زماني که دستوري به کارگزار خود ميدهيد، طبق خواسته شما اجرا خواهد شد. شما ميتوانيد تلفن را قطع کنيد و فکرتان را بر روي مسائل ديگري متمرکز کنيد، بدون اينکه مجبور باشيد از نزديک مراقب کارگزار خود باشيد تا مطمئن شويد کارها طبق خواسته شما پيش ميروند.
سرمايهگذار خبره، اختيارات را واگذار ميکند اما هرگز مسووليت واگذارکردن کار به ديگران را به کسي واگذار نميکند. «اگر شما فرد مناسب را انتخاب کرديد، مشکلي نيست، اما اگر فرد نامناسبي را انتخاب کرديد، مسووليت اين کار با شما است نه با او.»
بنابراين سرمايهگذار خبره همواره مسووليت تمام عواقب اقداماتش را به عهده ميگيرد. مطمئنا او نسبت به سرمايهگذار متوسط، کارهاي بيشتري براي واگذار کردن دارد. اما شعار او هميشه يکسان است: اختيار امور خود را به دست معتمدترينها بسپاريد!
منبع: روزنامه دنیای اقتصاد
به طور حتم شما هم اين ضربالمثل معروف را شنيدهايد كه «با يك دست نميشود چند هندوانه را بلند كرد». اما در علم اقتصاد اين ضربالمثل معروف معني خود را اين گونه نشان ميدهد كه براي موفقيت و ثروتمند شدن لازم نيست هر كاري را خودتان انجام دهيد يا به تعبيري واضحتر شما نميتوانيد يك تنه از پس همه كارهايي كه موفقيتتان را در بازار سهام رقم ميزند، بر بياييد.
وارن بافت ثروتمندترين مرد دنيا در سال 2008 نيز در يكي از اظهارات معروف خود به موضوع مهم واگذاري اختيارات به اشخاص ديگر اشاره ميكند و ميگويد: در ارزيابي افراد به دنبال 3 ويژگي باشيد، صداقت، ذكاوت و انرژي. اگر فرد مورد نظر، ويژگي نخست را نداشته باشد، دو ويژگي ديگر شما را خواهد كشت.
اما جورجي شوارتز ديگر ثروتمند مشهور فعال در بازارهاي سهام دنيا هم ميگويد:«من مايلم از افراد با تواناييهاي مختلف استفاده كنم، البته تا آن جا كه بتوانم به درستي و صداقت آنها اعتماد كنم.»
از همين رو است كه همواره در بحث مهم روانشناسي بازار سهام تاكيد شده كه بدانيد که چگونه کارهاي خود را به ديگران بسپاريد. چرا كه سرمايهگذار خبره اغلب مسووليتهاي خود و يا حتي همه آنها را با موفقيت به ديگران ميسپارد. اما سرمايهگذار بازنده مشاوران و مديران سرمايهگذاري را به همان روشي که تصميمات سرمايهگذارياش را ميگيرد، انتخاب ميکند.
در كتاب 23 اصل موفقيت وارن بافت با اشاره به رموز موفقيت اين سرمايهگذار مشهور با واگذاري اختيارات نوشته شده است: يکي از جوانب روش سرمايهگذاري وارن بافت که معمولا در ارزيابيهاي صورت گرفته از رويکرد سرمايهگذاري او، کمتر به آن پرداخته شده، اين است که او همان قدر که از پرداختن به اعداد لذت ميبرد، از ارتباط با افراد نيز لذت ميبرد و در شناخت شخصيت افراد خبره است.
والتر اسکلوس يکي ديگر از شاگردان گراهام (استاد بافت) است که در شرکت گراهام- نيومن کار ميکرد. او به طور ميانگين سالانه 20 درصد از سرمايهگذاريهاي خود را به سبک گراهام انجام ميدهد. وي با مقايسه روش خود با بافت ميگويد:
من واقعا علاقهاي به صحبت با مديران ندارم. سر و کله زدن با سهام به مراتب راحتتر است. آنها با شما بحث نميکنند، مشکلات عاطفي ندارند و لازم نيست دستشان را بگيريد. اما بافت انساني غيرعادي است، چون نه تنها تحليلگر خوبي است بلکه در شناخت مردم هم خبره است. اينترکيب، ترکيبي است غير عادي. اگر قرار باشد من کسي را در تجارتي به کار گيرم، مطمئنم که او فرداي آن روز کار را رها ميکند. اما کساني که براي بافت کار ميکنند، پس از آن که او شركتي را خريداري ميکند، سخت تلاش ميکنند تا سود بسازند و اين يک ويژگي نادر است.
همانگونه که کن چيس، کسي که بافت او را براي اداره برکشاير برگزيد، بسيار خلاصه ميگويد: «دشوار است که بگويم چقدر از کارکردن براي او لذت ميبردم.»
آدمشناس باشيد و بس...
قابليت خارقالعاده بافت در حدس دقيق شخصيت افراد يکي از عوامل موفقيت تجاري و سرمايهگذاري وي به شمار ميرود. اين توانايي به او اين امکان را ميدهد که شرکتها را با حفظ تيم مديريتي شان خريداري کند و اطمينان داشته باشد که مالکان قبلي شرکتها براي اداره شرکت تا زمان نامحدودي در آنجا باقي خواهند ماند. او ميتواند در يک لحظه تشخيص دهد که آيا يک مدير از جنس خودش است يا خير.
تفاوتي ندارد که بافت کل يک شرکت را بخرد يا بخشي از آن را، در هر صورت همواره به گونهاي رفتار ميکند که گويي از قبل مالک شرکت بوده و مديران را استخدام کرده است. بنابراين، هنگامي که سهامي را خريداري ميکند از خود ميپرسد:«اگر من مالک اين شرکت بودم، آيا همين افراد را براي مديريت استخدام ميکردم؟» و البته اگر پاسخ منفي باشد، او سرمايهگذاري نميکند.
از نظر بافت، هر سرمايهگذاري در واقع نوعي واگذاري اختيار محسوب ميشود. او کاملا به اين موضوع واقف است که سرنوشت پول خود را به ديگران ميسپارد و اين کار را در مورد افرادي انجام ميدهد که به آنها اعتماد دارد و تحسينشان ميکند.
بافت در برکشايرهاثوي دو نقش دارد. وي ميگويد نقش اول اختصاص سرمايه به بخشهاي مختلف است، نقشي که مختص خودش ميداند و نقش دوم که به همين ميزان اهميت دارد، ترغيب افراد به انجام کاري است که نيازي به انجامش ندارند.
يکي از شروط او در هنگام خريد مديريت يک شرکت اين است که مديران فعلي همچنان سرکار خود باقي بمانند. امروزه نيز اين مالکان که هر يک به طور مستقل ثروتمند و مالک بخش زيادي از سهام برکشايرهاثوي و مقادير زيادي پول نقد در بانک هستند، همچنان سخت کار ميکنند تا به جاي خودشان براي بافت ثروت ايجاد کنند!
بخشي از موفقيت بافت را ميتوان مرهون ميل او به انجام معامله با افرادي دانست که واقعا مانند خود او عاشق کارشان هستند و بخشي ديگر نيز مرهون ايجاد حس وفاداري در درون اين افراد ميباشد. ريچارد سانتولي که مالکيت جتهاي خصوصي را ابداع کرد و شرکت خود را به برکشايرهاثوي فروخت، روشن و کوتاه در اين مورد ميگويد: «اگر وارن از من بخواهد کاري را انجام دهم، حتما آن کار را انجام خواهم داد.»
چنين وفاداري در دنياي شراکت امروز به ندرت يافت ميشود. احساس سانتولي را ميتوان کلمه به کلمه در ميان مديران ساير موسسات تابعه برکشاير شنيد. ميتوان گفت تعامل محترمانه بافت با مديرانش در آنها گرايشي ايجاد کرده تا مايه افتخار بافت شوند. ايجاد انگيزه کار کردن در مالکان قبلي پس از فروش شرکتشان، آن هم به همان ميزاني که قبلا براي خود کار ميکردند، خود شاهکاري بزرگ محسوب ميشود که هيچ کس موفق به انجام آن در هيچ شرکتي نشده است. بيشک بافت نابغهاي گمنام در هنر واگذاري اختيارات است. او آنچنان در تفويض اختيارات تبحر دارد كه برکشاير در مرکز خود تنها پانزده نفر پرسنل دارد. اين تعداد کمترين ميزان در ميان 500 شرکت برتر آمريکا است. اين موضوع به بافت امکان ميدهد بر آنچه که در انجامش تخصص دارد يعني تخصيص سرمايه و انتخاب سهام برتر متمرکز شود.
بر خلاف بافت، در مورد جورجي شوارتز واگذاري اختيارات به ديگران به صورت طبيعي اتفاق نيفتاد. خود او نيز اين موضوع را ميپذيرد. «من در تشخيص شخصيت افراد خبره نيستم، ولي در بورس تبحر دارم و دانش نسبتا مناسبي در مورد تاريخ دارم. اما واقعا در داوري درباره شخصيت افراد بسيار بد هستم و اشتباهات زيادي انجام دادهام.»
با اين همه او خيلي زود فهميد که رشد سرمايه تنها با توسعه پرسنلي و نيروي انساني صورت ميگيرد و به خاطر اين مساله بود که شوارتز و جيمي راجرز (شريك او در صندوق سرمايهگذاري) جدا شدند، زيرا شوارتز به دنبال گسترش تيم خود بود، اما راجرز تمايلي به اين کار نداشت. شوارتز ميگويد به همين دليل آنها بر روي يک برنامه سه مرحلهاي توافق کردند. «مرحله اول اين بود که به اتفاق يکديگر، يک تيم بسازيم، اگر موفق نشديم، مرحله دوم اين بود که تيمي بدون او بسازيم و اگر باز هم موفق نبود در مرحله سوم، انجام اين کار بدون حضور من بود و اين اتفاقي بود که افتاد.»
در سال 1980، شراکت آنها به هم خورد. اكنون شوارتز کنترل کامل کارها را بر عهده داشت. اما به جاي تشکيل تيمي که پيشنهاد خودش بود، خودش سرمايه را مديريت کرد. «من هم کاپيتان کشتي بودم و هم سوخت رساني که کار ريختن زغال سنگ در آتش را برعهده داشت. هنگامي که روي پل فرماندهي بودم زنگ را به صدا در ميآوردم و ميگفتم: «به طرف چپ» و سپس خودم به سمت موتورخانه کشتي ميدويدم و دستورات را اجرا ميکردم. در همين بين ممکن بود کمي مکث کنم و کمي تحليل کنم که ببينم چه سهامي بايد بخرم كه كاملا ناكافي بود.»
جاي تعجب نداشت که در سال1981 شوارتز در حال خرد شدن زير اين فشارهاي سنگين بود و اولين سال ناموفق خود را تجربه کرد. صندوق 23درصد از ارزش خود را از دست داد. بدتر از آن، اين بود که يک سوم سرمايهگذاران او پول خود را بيرون کشيدند و علت آن هم اين بود که ميترسيدند مبادا شوارتز کنترل خود را از دست داده باشد. بنابراين شوارتز کمي عقب نشيني کرد و صندوق خود را به «صندوق صندوقها» تبديل کرد. «برنامهام اين بود که مقداري از اين پول را به ساير مديران سرمايه بدهم و خود به جاي اينکه مدير فعال باشم، در نقش ناظر عمل کنم».
در واگذاري اختيارات دقت كنيد!
اين کار يک اشتباه بزرگ بود، چرا که شوارتز اختيار کاري را که در آن تبحر داشت يعني «سرمايهگذاري» را به ديگران واگذار کرد. شوارتز از سه سال بعد از آن با نام سالهاي بيفروغ صندوق کوانتوم ياد ميکند. اما با قبول نقشي فرعيتر، او در واقع توانست از مشکلي که او (مانند ساير معاملهگران) با آن روبرو شد، رهايي يابد. مشکلي که در مورد بافت مصداقي ندارد. اين مشکل «از پا افتادگي» است.
معامله کاري است پراسترس و تمرکز بالايي براي بازههاي زماني طولاني ميطلبد. شوارتز در مورد تجربهاش در سال 1981 ميگويد: «احساس کردم که اين صندوق يک موجود زنده است، يک انگل که خونم را ميمکد و انرژيام را ميگيرد.» او بسيار سخت کار ميكرد و «پاداشم چه بود؟ پول بيشتر، مسووليت بيشتر و کار بيشتر و درد بيشتر.»
در سال 1984، شوارتز دوباره سکان امور را در دست گرفت. علي رغم اينکه تجربه او در واگذاري اختيارات چندان موفقيتآميز نبود، اما در سال 1985 او مجددا توانمند شد و صندوق 2/122 درصد رشد کرد.
اما شوارتز همچنان به دنبال جانشيني ميگشت که نقش خودش يعني مدير اصلي را به او بدهد. او سرانجام در سال 1988 زماني که استنلي دراکن ميلر به او ملحق شد، توانست به اين مهم دست يابد. همانگونه که شوارتز مينويسد:
«پنج سال زمان و کلي تجربه سخت و دردناک را پشت سر گذاشتم، تا بالاخره تيم مديريت مناسب خود را يافتم. خوشحالم که بالاخره موفق شدم. اما نميتوانم ادعا کنم که در انتخاب اعضاي گروهم به همان اندازه موفق بودم که در مديريت پولم موفق بودهام.» دراکن ميلر صندوق کوانتوم را به مدت سيزده سال اداره کرد. اما در آغاز نميدانست که چند سال در آنجا خواهد ماند. او به عنوان کاپيتان کشتي استخدام شده بود، اما شوارتز رها کردن کار را براي خود بسيار دشوار ميديد.
بعدها در سال 1989 ديوار برلين فروريخت. دراکن ميلر در يادآوري آن دوران ميگويد: «زماني که دوباره او را ديدم، او تاييد کرد که من عملکرد خوبي داشتهام و کليه امور را به من واگذار کرد و پس از آن ديگر هيچ اختلافي با هم پيدا نکرديم.»
گرچه واگذاري اختيارات هرگز به آساني براي شوارتز اتفاق نيفتاد اما به تدريج با آزمونها و مشقات بسياري که پشت سر گذاشت، در واقع مسووليتهاي بيشتري را نسبت به بافت به ديگران سپرد. شوارتز ميگويد: «زماني که دراکن ميلر کنترل امور را به دست گرفت، ما يک ارتباط مربي ـ بازيکن پيدا کرديم که خيلي خوب جواب داد.» ارتباط آنها شبيه ارتباط بافت با مديران موسسات عملياتي تابعه برکشاير بود که البته خيلي نزديکتر از آن بود.
شوارتز از اين که زمام امور را واگذار کرده بود تا بر ساير فعاليتهايش متمرکز شود، خوشحال بود. اين در حالي است که بافت به طنز ميگويد که قصد دارد پس از مرگش در جلسات احضار روح به جانشينانش راهکار دهد. «من تا پنج سال پس از مرگم نيز به کارم ادامه ميدهم و به هيات مديره يک تخته مخصوص ارتباط با مردگان دادهام تا بتوانيم با هم در تماس باشيم.»
كليد موفقيت در واگذاري اختيارات
دانستن چگونگي واگذاري اختيارات براي موفقيت در سرمايهگذاري ضروري است، حتي اگر شما وارن بافت نباشيد و مجبور نباشيد بدانيد که با 31 ميليارد دلار پول نقد چه کنيد.در واقع، هنگامي که حساب کارگزاري باز ميکنيد، مراقبت از پولتان و اجراي دستوراتتان را به ديگران ميسپاريد.
هنگامي که در يک صندوق سرمايهگذاري مشترک، صندوق سرمايهگذاري معاملات آتي، يا شركت سهامي، سرمايهگذاري ميکنيد، در واقع يک مدير سرمايهگذاري استخدام ميکنيد که عملکرد تصميمگيري سرمايهگذاري و مراقبت از پولتان را به او بسپاريد.
هر گاه هر گونه سرمايهگذاري انجام دهيد در واقع داريد کنترل بخش اعظمي از پول خود (و در مواقعي که بازار نوسانات شديد دارد، تمام پولتان) را به «آقاي بازار» ميسپاريد. هرگاه سهام شرکتي را ميخريد، آينده پول خود را به مديران آنجا ميسپاريد.هر گونه عمل واگذاري به معناي «سپردن کنترل به غير» است. با همين استدلال، باز کردن يک حساب بانکي به اين معناست که کنترل پول خود را به افرادي ميدهيد که هرگز ملاقاتشان نکردهايد.
واگذاري موفق آن است که شما بدانيد دقيقا دنبال چه هستيد. شما ميدانيد که حساب کارگزاري شما، از داراييهاي کارگزارتان جداست. شما ميدانيد زماني که دستوري به کارگزار خود ميدهيد، طبق خواسته شما اجرا خواهد شد. شما ميتوانيد تلفن را قطع کنيد و فکرتان را بر روي مسائل ديگري متمرکز کنيد، بدون اينکه مجبور باشيد از نزديک مراقب کارگزار خود باشيد تا مطمئن شويد کارها طبق خواسته شما پيش ميروند.
سرمايهگذار خبره، اختيارات را واگذار ميکند اما هرگز مسووليت واگذارکردن کار به ديگران را به کسي واگذار نميکند. «اگر شما فرد مناسب را انتخاب کرديد، مشکلي نيست، اما اگر فرد نامناسبي را انتخاب کرديد، مسووليت اين کار با شما است نه با او.»
بنابراين سرمايهگذار خبره همواره مسووليت تمام عواقب اقداماتش را به عهده ميگيرد. مطمئنا او نسبت به سرمايهگذار متوسط، کارهاي بيشتري براي واگذار کردن دارد. اما شعار او هميشه يکسان است: اختيار امور خود را به دست معتمدترينها بسپاريد!
منبع: روزنامه دنیای اقتصاد
نظر