@@@ حکایت نامه @@@

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • آمن خادمی
    مدیر
    • Jan 2011
    • 5243

    #421
    پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون... بعد از یک ماه پسرک مرد... وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد... دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده... دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد... میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد
    to continue, please follow me on my page

    نظر

    • محمود شریعت
      عضو فعال
      • Oct 2011
      • 1358

      #422
      در اصل توسط آمن پست شده است View Post
      پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون... بعد از یک ماه پسرک مرد... وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد... دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده... دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد... میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد
      :((:((:((
      . . . . . . . . . . Sava Trading Group . . . . . . . . به زودی . . . .
      [/RIGHT]
      [/B][/SIZE]

      نظر

      • rise2rise
        کاربر فعال
        • Apr 2011
        • 106

        #423
        در اصل توسط آمن پست شده است View Post
        پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون... بعد از یک ماه پسرک مرد... وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد... دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده... دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد... میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد
        حال ما را نگيريد:((~x(
        [COLOR="red"]هميشه هدف را در نظر داشته باش ![/COLOR]

        نظر

        • کاشف
          عضو فعال
          • Nov 2010
          • 925

          #424
          سفر و روش های زهرمار کردن آن برای دیگران ! (طنز)

          با شروع فصل تابستان و تعطیلات تابستانی برای خیلی از هموطنان، سفرهای تابستانی هم در شرف شروع شدن است و لابد شما دوستان عزیزم هم کم و بیش در تدارک برنامه ای برای مسافرتی هر چند کوتاه هستید که امیدوارم تحت هر شرایطی بهتون خوش بگذره و خاطرات بیاد ماندنی و خوبی را برای شما به همراه داشته باشه، اما همونطور که می دونید هر چیزی آدابی داره و راه و روشی خصوصا مسافرت که نمیشه از خیلی ضروریات اون صرفنظر کرد حتی زهر کردن سفر برای دیگران!
          به دل نگیرید چون اگر قصد و نیت شما خوش گذشتن به خودتون و همراهانتون نباشه مسلما راههای زهر کردن سفر به دیگران خیلی بیشتر از اینهایی هستند که در زیر خواهید خواند اما به دلیل یکسری محدودیتها تنها برخی از اونها رو حضور شما دوستان گوشزد می کنیم. امید که بدور از هر نوع بدآموزی، طنزآمیز بودن اون رو فراموش نکنید و در سفر سبب ضد حال هیچکس نشوید و هیچ ضد حالی هم سبب ناخوشی شما خوبان نگردد :

          - پیش از راه افتادن، حواس اعضای دیگر خانواده را پرت کنید تا آنها فراموش کنند فیوز کنتور خانه را قطع کنند و شیرهای اصلی آب و گاز را ببندند یا درهای خانه را قفل کنند تا وسط مسافرت همسایههای نگران به شما زنگ بزنند و بگویند خانهتان را آب گرفته یا به خاطر نشت گاز یا اتصالی سیمهای برق آتش گرفته است یا دزدها خانه تان را جارو کردهاند.

          - شب پیش از سفر، راننده را تا صبح به روشهای گوناگون بیدار نگه دارید مثلا با او دعوا کنید، بحثی مهم را پیش بکشید تا دربارهاش ساعتها با هم حرف بزنید، دوستان و آشنایان را دعوت کنید و تا پاسی از شب مشغول گفتوگو باشید.

          - اگر با اتوبوس سفر می کنید دائما شاگرد راننده را صدا بزنید و از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را از او طلب کنید. اگر در اتوبوس فیلمی پخش میشود بلندبلند دربارهاش نظر بدهید، پایان فیلم را زودتر برای بقیه تعریف کنید یا شاگرد راننده را مجبور کنید فیلم را عوض کند.

          پشت سر راننده هی دست بزنید، بلند بلند آواز بخوانید و از دیگران بخواهید همراهیتان کنند.

          - اگر با قطار سفر می کنید از به هم زدن آرامش دیگران با سرکش های بی مورد به کوپه ها غافل نشوید و در راهروها انواع ورزشها خصوصا بارفیکس و دوی ماراتن رو انجام بدید.

          - اگر فرصت داشتید هر از گاهی کشیدن ترمز قطار را فراموش نکنید.

          - در اتوبوس یا هواپیما آنقدر صندلی تان را عقب ببرید که پشت سریها احساس زیرآوار ماندهها را تجربه کنند.
          - هر نوع اوراق هویتی مثل شناسنامه، کارت ملی یا کارتهای مهمی مانند کارت سوخت، کارت اعتباری بانکی و حتی دفترچههای بیمه را در خانه جا بگذارید.

          - وقتی از خانه به قصد سفر راه افتادید، بعد از حدود یک ساعت به یاد بیاورید چمدانی مهم را جا گذاشتهاید و لازم است برگردید.

          - اگر خدای ناخواسته تصادف کردید در حالی که بقیه سعی میکنند آرامششان را حفظ کنند یا غش کنید یا هوار بزنید یا با راننده دعوا کنید و او را مقصر بدانید تا بیشتر مضطربش کنید. اگر خودتان راننده هستید، همین برخورد را با دیگران داشته باشید.

          - همیشه نفوس بد بزنید، مثلا وقت راه افتادن بگویید “من میدانم تصادف میکنیم” یا “یه حسی بهم میگه سفرمون خراب میشه” یا “فکر کنم این آخرین سفرمونه” و… پس از آن، هر وقت اتفاق ناخوشایندی میافتد عالمانه سرتکان بدهید که “مننننننن میدوووووونستم.”


          - در جاده برای هیجان بیشتر با خودروهای دیگر کورس بگذارید و تا آنجا که میتوانید بوق بزنید.

          - اگر با اتوبوس سفر میکنید صبر کنید تا راننده در مکانی برای غذا توقف کند. در این شرایط ناگهان ناپدید شوید و مسافران را تا ساعتها داخل اتوبوس منتظر خودتان نگه دارید.

          - وسایل غیرضروری را بار کنید و با خود بیاورید، اما مسوولیت حملش را به عهده بقیه بگذارید. این لوازم میتوانند لباسهای مهمانی، کتابهایی که سالی یک بار هم به آنها نگاه نمیکنید، جاروبرقی، آبمیوهگیری و سشوار و اتو باشند.

          - طوری از امکانات محل اقامتتان استفاده کنید که انگار دیگر قرار نیست به آنجا برگردید یا دیگران در آن ساکن شوند.

          - هرگز با اعضای خانواده رو راست نباشید؛ مثلا اگر نظرتان را درباره اقامت در محلی میپرسند آنجا را تایید کنید و وقتی ساکن شدند، شروع به غر زدن کنید.

          لزومی ندارد لوازم شخصیتان را با خود به سفر ببرید. از مسواک و خمیر دندان و دمپایی تا شانه و لباسهای گرم همه در ساک دیگران یافت میشوند و میتوانید از آنها استفاده کنید. در مجموع منظورمان این است که لوازم دیگران را لوازم خود بدانید.

          - یا کم حرف باشید و پاسخ هیچکس را ندهید یا مثل رادیویی باشید که دکمه خاموشی ندارد آنقدر صحبت کنید که گوشههای دهانتان کف کند و آسایش همراهان را مختل کنید. این روش در اتوبوس فوقالعاده کارساز است.

          - از غذا، از هوا، از سر و وضع دیگران، از روزگار، از مردم و خلاصه از همه چیز ایراد بگیرید.

          - با خانوادههایی که در دیگر اتاقهای هتل، متل یا ویلاهای اطراف هستند، به بهانههای مختلف درگیر شوید. نگران هستید بهانه پیدا نکنید؟! اصلا جای نگرانی نیست. همیشه بهانهای برای گلاویز شدن یا به قول جوانها یقهگیری پیدا میشود.



          - اگر گروهی سفر میکنید بچههای کوچک فامیل را بترسانید. مجبورشان کنید بیسر وصدا و دست به سینه، گوشهای بنشینند. اگر از شما سوالی کردند نشنیده بگیرید و خلاصه به آنها بفهمانید که دوستشان ندارید.

          - عکسها را خراب کنید. در عکس انداختن همیشه پاها را به سرها ترجیح بدهید.

          - تابع برنامهها نباشید، اگر دیگران میخواهند در محل اقامت بمانند شما اصرار کنید بیرون بروند و اگر میخواهند بیرون بروند بگویید مایلید در خانه بمانید.

          - در فعالیتهای گروهی شریک نشوید. اگر دیگران علاقهمند هستند بازی گروهی انجام بدهند یا به شکل گروهی خرید کنند، ظرفها را بشویند یا غذا را حاضر کنند، خودتان را از جمع جدا کنید.

          - در تقسیم مسوولیتها ثابت کنید عرضه هیچکاری را ندارید تا کسی جرات نکند وظیفهای را به شما بسپرد. با این روش هم کاملا بیکار میشوید و هم بار مسوولیتهای دیگران را سنگینتر میکنید.

          - جورابهایتان را نشویید و مسواک زدن را ترک کنید. در بیانی کلیتر میشود گفت رعایت بهداشت در سفر هیچ ضرورتی ندارد و هر چه کثیفتر باشید، بهتر و بیشتر میتوانید مسافرت را بهکام بقیه زهر کنید.

          تا جایی که میتوانید سیگار بکشید تا همراهان تان بفهمند هوای پاک معنایی ندارد!

          - اگر دارویی خاص و نایاب مصرف میکنید آن را جا بگذارید تا وقت همسفران با دنبال دارو گشتن در داروخانههای شهر مقصد بگذرد.

          - رفتارتان باید دقیقا برخلاف جمع باشد. وقتی آنها شاد هستند، سگرمههایتان را به هیچ وجه از هم نگشایید. وقتی غمگین هستند از ته دل بخندید و دست بیندازیدشان.

          - شما نباید همراه با دیگران بخندید بلکه باید به دیگران بخندید. خانوادههای دیگر را مسخره کنید. از نقاط ضعف آنها و بخصوص سر و وضعشان برای خندیدن بهره بگیرید.

          - خودخواه باشید. در سفر فقط باید به شما خوش بگذرد. مهم نیست دیگران چه شرایطی داشته باشند. بهترین جا در خودرو و محل اقامتتان و بهترین جزء غذا حق شماست.
          جای چمدانتان کجاست؟ روی تخت دیگران.

          - لجباز باشید. با همه چیز مخالفت کنید. اصلا لازم نیست به پیشنهادهای دیگران گوش کنید حتی میتوانید پیش از شنیدنشان مخالفتتان را اعلام کنید.

          - سفر بهترین فرصت برای انتقامجویی است. در مدت مسافرت، همه دلخوریهای گذشته با همسفران را در ذهنتان مرور کنید و بعد خرده حسابها را تصفیه کنید؛ مثلا شریک زندگیتان را یاد آخرین باری که با هم حرفتان شد بیندازید و به این ترتیب بحث و جدلها را از نو آغاز کنید.

          - ناخن خشکی، ویژگی تضمینشدهای برای خراب کردن سفر است. فکر کنید جیب ندارید. هرگز دست در جیبتان نکنید. اگر اعضای خانواده از شما پولی خواستند بگویید کارت اعتباریتان را جا گذاشتهاید یا پولهایتان را گم کردهاید.

          آنچه از نظر گذراندید تنها نکاتی بود که در قالب طنز بیان شد و با آی کیوی بالایی که از شماها سراغ دارم مطمئنا سعی خواهید کرد با اجتناب از تمام روش های پیشنهادی، با یک برنامه ریزی شیک و مامانی سفری خوش را برای خودتون و همراهانتون رقم بزنید.

          اما از همه این موارد که بگذریم اصولا سفر خوب چیزیه حالا چه با اتومبیل شخصی باشه یا از نوع اتوبوسی یا قطاری یا کامیونی و یا هوایی که در اصل اون چیزی که مهمه شادابی روحیه ی شماست و انتقال انرژی های مثبت به خانواده تون، همراهانتون و همسفرانی که افتخار دیدار شما را در طول سفر دارند.

          امیدوارم دلاتون شاد، جیباتون پرپول و اگر با سواری مسافرت می کنید کارت سوختتون پر از بنزین ۱۰۰ تومنی باشه و تحت هر شرایطی اطمینـــان، آرامـــش و احتیــــاط رو فراموش نکنید.

          نظر

          • آمن خادمی
            مدیر
            • Jan 2011
            • 5243

            #425
            خوندن این متن رو به همه دوستان توصیه می کنم ....

            آنجلینا! اگر به ایران رفتی گز نخور!




            سرکار علیه خواهر آنجلینا جولی!شنیدم که دیروز حضرت علیه از اردوگاه آلتین اوزو در منطقه ختای ترکیه که در آن چند صد پناهنده سوری نگهداری می شوند، بازدید کردی و احتمالا غیر از عکس گرفتن در آنجا قرار است به عنوان همکار سازمان ملل از این وضعیت به آن سازمان گزارش بدهی. اینجانب، به عنوان یکی از ایرانیانی که هم در داخل ایران تجربه روزنامه نگاری داشته و حالا هم به کارم ادامه می دهم و هم طبق معمول روزنامه نگاران ایرانی مدتی را در زندان گذراندم، از آن خواهر گرامی دعوت می کنم که سر راه تان از سوریه و ترکیه سری به ایران بزنی و از زندانهای ایران هم بازدید کنی. برای راهنمایی بیشتر برخی موارد احتیاطی و نکات مهم را در جریان بازدید مورد توجه قرار دهی:گز نخوروقتی ایران بروی برایت گز اصفهان می آورند، مواظب باش آن را نخوری، چون مجبور می شوی با آن چای بخوری، هنوز چای نخورده برایت یک قاب خاتم می آورند، آن را اگر نگیری از دستت ناراحت می شوند، اگر بگیری، به تو یک فرش دستباف می دهند، مایکل مور فرش دستباف را گرفت، الآن چند سال است خبری از او نیست.
            فرش دستباف را گرفتی تو را به اصفهان می برند، آنجا از همه چیز خوشت می آید، بعد موقع برگشتن تو را سر قبر آیت الله خمینی می برند، آنجا نمی توانی هیچ حرفی بزنی. آنجا بیست تا بازیگر خوش قیافه مرد و زن سراغت می آیند و قبل از اینکه تعجب کنی بازیگران ایرانی سر قبر آیت الله چه می کنند، تو را به ملاقات رئیس جمهور می برند.
            رئیس جمهور برای مردانی که همراهت هست و برای براد پیت کت و شلوار سفارش می دهد، و برای خودت پنجاه تا روسری، از آنجا تو را به دیدار آیت الله خامنه ای می برند و او اول با تو سلام و احوالپرسی می کند و به محض اینکه دوربین ها روشن شود به خودت و جد و آبادت و کشورت و هالیوود و همه توهین می کند، بعد تو را به فرودگاه می برند و در حالی که نصف هواپیما پر از سوغاتی است تو را با هواپیمای اختصاصی تا در خانه ات می رسانند، تنها چیزی که نخواهی دید، زندانیانی است که در زندانهای ایران هستند، پس مواظب باش هر چه می خوری گز نخوری.با هیچ وزیری ملاقات نکنبه محض اینکه وارد بشوی، اگر گز نخورده باشی، حتما به تو خواهند گفت که برای دیدن زندانیان لازم است با یکی از وزرا ملاقات کنی.
            برای اینکه با آن وزیر ملاقات کنی، باید روسری مناسب بپوشی، ولی چون روسری به تی شرت و شلوار مشکی ات نمی آید، باید مانتو هم بپوشی. اگر مانتو و روسری را پوشیدی، وزیر وارد می شود.
            قبل از اینکه یک کلمه با او حرف بزنی، ببین هنوز وزیر هست یا نه، چون معلوم نیست کسی که نیم ساعت قبل وزیر بود، در لحظه ملاقات هنوز وزیر باشد. از آن مهم تر، معلوم نیست که وقتی ملاقاتت تمام شد، و می خواستی برگردی، بخاطر ملاقات با تو از کار برکنار شده باشد یا نه.
            اصلا ممکن است در همان لحظه ای که داری با وزیر ملاقات می کنی دولت برکنار شده باشد. به همین دلیل اصلا با وزرا ملاقات نکن. در مورد مجلس هم احتیاط کن.
            مجلس فعلا در حال تمام شدن است، معلوم نیست اگر تو با نمایندگان مجلس ملاقات کنی، آنها خواستار اعدام تو بشوند یا از تو بخاطر اینکه مسلمان شده ای قدردانی کنند. حتما می خواهی بگویی که تو مسلمان نشده ای. این را من و تو می دانیم، در ایران اول خبرش را منتشر می کنند و وقتی از ایران بیرون آمدی یک مصاحبه از تو منتشر می کنند به عنوان اینکه آنجلینا جولی مسلمان شده و اسمش را زهرا جولایی گذاشته.
            مهم نیست که تو اعلام کنی که این مصاحبه را انجام ندادی، آنها ثابت خواهند کرد انجام دادی. فقط از آن روز به بعد مردم ایران هیچکدام از فیلمهایت را نخواهند دید. پس با هیچ وزیری ملاقات نکن.شلوارت را توی چکمه ات نگذارآنجلینا جان! بارها شنیده ام که به کشورهای اسلامی رفتی و اسم یکی از دخترهایت هم زهراست، خدا برایت نگهش دارد. لابد می دانی حجاب در اسلام چیست.
            اما اشتباه نکن، حجاب در ایران آن چیزی نیست که در اسلام است. در ایران لازم نیست موهایت را پنهان کنی، می توانی یک روسری کوچک سرت بگذاری، یا اصلا همان را هم برداری، یا حتی با لباس شب باشی، اگر با رهبر ایران ملاقات کنی و یک کلمه بگوئی که شما مرد باشعوری هستید، حجابت کامل است، اما اگر بگوئی من می خواهم زندانیان را ببینم، حتی اگر چادر عربی و پوشیه هم داشته باشی، حجابت ایراد دارد.
            می توانی شلوار لی بپوشی، می توانی چکمه بپوشی، می توانی یک بلوز بلند بپوشی که شبیه مانتو باشد، اما چکمه ات را توی شلوار نگذار.
            این کار خیلی خطرناک است. پلیس امنیتی ایران هر وقت زنی را ببیند که چکمه اش توی شلوارش است، تحریک می شود. حتی اگر همه لباس هایت را هم دربیاوری ممکن است تحریک نشود، ولی چکمه یک چیز دیگری است. فکر نکن که همه نیروهای امنیتی و پلیس مذهبی ایران فتیش هستند و با چکمه تحریک می شوند، نه، موضوع این نیست. موضوع این است که شلوار لی نباید داخل چکمه باشد، بقیه چیزها ایراد ندارد.کهریزک نروآنجلینای عزیز! ممکن است بخواهند برای ملاقات با زندانیان تو را به جایی به نام کهریزک ببرند. تا این اسم را شنیدی فورا فرار کن.
            از من گفتن بود، نروی بگوئی کاش کسی به من گفته بود. این خط این هم نشان. چه نام سردار رادان آمد، بهرام نه، یک رادان دیگر، چه اگر چشمت به آفتابه قرمز افتاد، چه اگر دیدی داری به جایی می روی که اطرافش بیابان است، مقاومت کن و نرو. فکر نکن می روم و بعدا چیزهایی را که دیدم می گویم، خیلی ها رفتند، بعدا آزاد شدند، الآن چند نفر شان سالهاست در آمریکا هستند، جرات حرف زدن ندارند.
            تو هم که یک شوهر داری و دویست تا بچه، به فکر آنها باش. فقط بگو می خواهم زندان اوین را ببینم.گناهکار یا بی گناهآنجلینا جان! یک نکته مهم را باید در مورد ایران بدانی. در ایران هر کسی را که خودش را مجرم می داند، آزاد می کنند و هر کسی را که بی گناه است زندانی می کنند.
            به همین دلیل تو اگر خواستی با زندانیان ملاقات کنی، نباید بگوئی که من می خواهم با کسانی که از نظر حکومت مجرم هستند، ملاقات کنم. باید بگویی من می خواهم با کسانی که هیچ جرمی ندارند ملاقات کنم. در آن صورت ممکن است بتوانی با آنها ملاقات کنی.تنهایی جایی نرویکی از نکات احتیاطی که باید در ایران در نظر بگیری این است که تنهایی جایی نروی، مهم نیست آنجا زندان اوین باشد یا یک شهر بزرگ باشد، یا یک روستای کوچک.
            حتی اگر براد پیت هم همراهت بود، باز هم فایده ندارد. چون ممکن است دست و پای او را ببندند و به تو و زنانی که همراه تو هستند تجاوز کنند. اگر در چنین وضعی گیر کردی بلافاصله یکی از این دو جمله را فریاد بزن؛ یا بگو " مرگ بر دیکتاتور" یا بگو " یا حسین میرحسین" هر کدام را با صدای بلند به فارسی بگویی فورا وزارت اطلاعات در عرض نیم دقیقه پیدا می شود و تو را دستگیر می کند.
            البته بعد از آن به عنوان جاسوس محاکمه می شوی، ولی هر چه باشد از تجاوز دسته جمعی بهتر است. البته کسانی که تو را دستگیر می کنند، با کسانی که تجاوز می کنند، خیلی فرق ندارند، ولی وقتی یک جاسوس پیدا کردند، تو را زندانی می کنند، بعد به یک زن دیگری که جاسوس نیست تجاوز می کنند.
            آنجلینای عزیز!خیلی ممنونم که لطف می کنی و به زندان اوین می روی تا از زندانیانی که آنجا هستند گزارشی برای سازمان ملل تهیه کنی، ولی نکاتی را که گفتم هرگز فراموش نکن. بخصوص گز. در هیچ حالتی گز نخور..............
            to continue, please follow me on my page

            نظر

            • کاشف
              عضو فعال
              • Nov 2010
              • 925

              #426
              سخنان زیبای حضرت علی (ع)



              بادوستت چنان باش كه گوئی روزی با تو دشمن میشود وبا دشمنت چنان رفتار كن كه گویی روزی با تو دوست می شود.

              * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

              امام علی ع


              ستایش خداوندى را سزاست كه لباس عزّت و بزرگى پوشید، و آن دو را براى خود انتخاب، و از مخلوقا‏تش باز داشت. آن دو را مرز میان خود و دیگران قرار داد، و آن دو را براى بزرگى و عظمت خویش برگزید، و لعنت كرد آن كس را كه در آرزوى عزّت و بزرگى با خدا به ستیزه برخیزد.

              * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

              پندها چه بسیارند اما پندگیرنده ها چه كم

              * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
              امیرالمومنین(ع):
              چه زشت است فروتنی هنگام نیازمندی و درشتی هنگام بی نیازی.

              * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
              امیرالمومنین(ع):
              هرگاه بر دشمنت چیره شدی ، درگذشتن از او را شكرانه ی چیرگی بر وی قرار ده.

              * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
              مولا علی (ع) می فرمایند: بشنو و بفهم و باور کن و بعد به کار ببند، که ارزش انسانی همین است

              * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
              در وصیت به فرزندشان:
              كدام رشته محكم تر از رشته بین تو خداست؟ اگر ، اگر آن را بگیری

              * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
              هر كه دنیا را به بازیچه گیرد گرفتاری ها بر وی آسان گردد.

              امام علی علیه السلام

              * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
              باقناعت امور بگذاران تا پادشاه خود باشی . امام علی (ع)

              * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

              سینه خردمند صندوق راز اوست .

              * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
              قانع را غم نیاید ، غنی ترین شما قانع ترین شماست. امام علی (



              * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



              مراقب افکارت باش که گفتارت می شود

              مراقب گفتارت باش که رفتارت می شود

              مراقب رفتارت باش که عادتت می شود

              مراقب عاداتت باش که شخصیتت می شود

              مرقب شخصیتت باش که سرنوشتت می شود

              * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

              فرزند آدم را با فخر فروشی چکار است ؟

              او که در آغاز نطفه ای گندیده است و در پایان قادر نیست مرگ را از خود دور کند

              * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

              به آن چه که امید نداری بیشتر امید داشته باش نسبت به آن چه که امید دارید!

              * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
              همه چیز و همه کس را دوست بدار ،اما به هیچ کس و هیچ چیز دل نسپار.

              * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

              آرام باش ، توکل کن ، تفکر کن ، سپس آستینها را بالا بزن ، آنگاه دستان خداوند را می بینی که زودتر از تو دست به کار شده است

              " امام علی (ع)

              * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
              علی(علیهالسلام: دانش، باروركردنشناختاست. ـ بارورشدنشناختبه تحصیلدانشاست، بارورشدندانش به تصور و فهماست

              * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

              اگر انسانها بدانند با هم بودنشون چقدر محدوده محبتشون نا محدود می شه....." حضرت علی (ع)

              نظر

              • کاشف
                عضو فعال
                • Nov 2010
                • 925

                #427
                داستان زنجیر عشق


                یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود .اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود.
                اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم....

                زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست .
                وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید:" من چقدر باید بپردازم؟"
                و او به زن چنین گفت: " شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام.
                و روزی یکنفر هم به من کمک کرد¸همونطور که من به شما کمک کردم.
                اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی.
                نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!"
                ****
                چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست
                بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود.
                او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست و احتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید.
                وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره ، زن از در بیرون رفته بود ،
                درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود.
                وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود.
                در یادداشت چنین نوشته بود:" شما هیچ بدهی به من ندارید.

                من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم.
                اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی.
                نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!".
                ****
                همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد به شوهرش گفت :"دوستت دارم اسمیت همه چیز داره درست میشه...

                نظر

                • کاشف
                  عضو فعال
                  • Nov 2010
                  • 925

                  #428
                  روش جلوگیری از کتک خوردن توسط شوهر


                  زنی با سر و صورت کبود و زخمی سراغ مشاور دکتر روانشناس میره.

                  دکتر می پرسه: چه اتفاقی افتاده؟

                  خانم در جواب میگه: دکتر، دیگه نمی دونم چکار کنم. هر وقت شوهرم میاد خونه، منو زیر مشت و لگد له می کنه.

                  دکتر گفت: خب دوای دردت پیش منه: هر وقت شوهرت اومد خونه، یه فنجون چای سبز بردار و شروع کن به قرقره کردن و این کار رو ادامه بده.

                  دو هفته بعد،اون خانم با ظاهری سالم و سرزنده پیش دکتر برگشت.

                  خانم گفت: دکتر، پیشنهادتون فوق العاده بود. هر بار شوهرم اومد خونه، من شروع کردم به قرقره کردن چای و شوهرم دیگه به من کاری نداشت.

                  دکتر گفت: میبینی اگه جلوی زبونت رو بگیری خیلی چیزا حل میشن!!

                  نظر

                  • کاشف
                    عضو فعال
                    • Nov 2010
                    • 925

                    #429
                    پیرمرد و صندوق صدقات


                    پیرمرد خسته کنار صندوق صدقه ایستاد.

                    دست برد و از جیب کوچک جلیقهاش سکهای بیرون آورد.

                    در حین انداختن سکه متوجه نوشته روی صندوق شد: صدقه عمر را زیاد میکند، منصرف شد!!!

                    نظر

                    • کاشف
                      عضو فعال
                      • Nov 2010
                      • 925

                      #430
                      من چقدر ثروتمندم …


                      هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هردو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند.

                      پسرک پرسید:«ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین»

                      کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها کمک کنم. مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آنها افتاد که توى دمپایى هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود.گفتم:«بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.»آنها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهایشان را گرم کنند.

                      بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آنها دادم و مشغول کار خودم شدم. زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد. بعد پرسید: …

                      «ببخشین خانم! شما پولدارین »نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم:«من اوه… نه!»دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى آن گذاشت و گفت:«آخه رنگ فنجون و نعلبکى اش به هم مى خوره.»آنها درحالى که بسته هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند.

                      فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آنها دقت کردم. بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه اینها به هم مى آمدند. صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم.

                      لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم. مى خواهم همیشه آنها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.

                      دلم می خواد برای فردایی بهتر تلاش کنم.

                      نظر

                      • behnam
                        عضو فعال
                        • May 2011
                        • 9603

                        #431
                        داستانی از بهلول ...

                        آورده اند که بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی می نمود.
                        شیادی چون شنیده بود بهلول دیوانه است جلو آمد و گفت :
                        اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه که به همین رنگ است به تو میدهم.
                        بهلول چون سکه های او را دید دانست که آنها از مس هستند و ارزشی ندارند به آن مرد گفت به یک شرط قبول می کنم.
                        اگر سه مرتبه با صدای بلند مانند الاغ عر عر کنی !!!
                        شیاد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود.
                        بهلول به او گفت : تو که با این خریت فهمیدی سکه ای که در دست من است از طلا می باشد ، من نمی فهمم که سکه های تو از مس است؟
                        آن مرد شیاد چون کلام بهلول را شنید از نزد او فرار نمود
                        افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
                        (کوروش بزرگ)

                        نظر

                        • ali.n
                          عضو عادی
                          • Jul 2025
                          • 165

                          #432
                          ..........
                          بِسم الله الرّحمنِ الرّحيم

                          يا ألله يا کريمُ يا اوّلُ يا آخِرُ يا مجيبُ يا فارِجَ الهَمِّ و يا کاشِفَ الغَمِّ

                          فَرِّج هَمّي و يَسِّر أمري وارحَم ضعفي و قِلَّةَ حيلَتي وَارزُقني مِن حَيثُ لاأَحتَسِبُ يا رَبّ العالَمين

                          رسول خدا (ص) فرمود: هرکس اين دعا را بخواند و ديگران را نيز از آن آگاه سازد، خداوند در امور مهمه اش گشايش ايجاد خواهد کرد.

                          ...........................

                          [SIZE="7"][/SIZE]موسسه خیریه حمایت از کودکان سرطانی محک تلفن: 22490544[SIZE="6"][/SIZE]

                          نظر

                          • ali.n
                            عضو عادی
                            • Jul 2025
                            • 165

                            #433
                            در اصل توسط آمن پست شده است View Post
                            پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون... بعد از یک ماه پسرک مرد... وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد... دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده... دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد... میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد
                            چه اعصابی ازمون خورد شد
                            بِسم الله الرّحمنِ الرّحيم

                            يا ألله يا کريمُ يا اوّلُ يا آخِرُ يا مجيبُ يا فارِجَ الهَمِّ و يا کاشِفَ الغَمِّ

                            فَرِّج هَمّي و يَسِّر أمري وارحَم ضعفي و قِلَّةَ حيلَتي وَارزُقني مِن حَيثُ لاأَحتَسِبُ يا رَبّ العالَمين

                            رسول خدا (ص) فرمود: هرکس اين دعا را بخواند و ديگران را نيز از آن آگاه سازد، خداوند در امور مهمه اش گشايش ايجاد خواهد کرد.

                            ...........................

                            [SIZE="7"][/SIZE]موسسه خیریه حمایت از کودکان سرطانی محک تلفن: 22490544[SIZE="6"][/SIZE]

                            نظر

                            • behnam
                              عضو فعال
                              • May 2011
                              • 9603

                              #434
                              قدرت باور ها ...

                              در یک باشگاه بدنسازی پس از اضافه کردن 5 کیلوگرم به رکورد قبلی ورزشکاری از وی خواستند که رکورد جدیدی برای خود ثبت کند.
                              اما او موفق به این کار نشد.
                              پس از او خواستند وزنه ای که 5 کیلوگرم از رکوردش کمتر است را امتحان کند.
                              این دفعه او براحتی وزنه را بلند کرد.
                              این مسئله برای ورزشکار جوان و دوستانش امری کاملا طبیعی به نظر می رسید اما برای طراحان ...
                              این آزمایش جالب و هیجان انگیز بود چرا که آنها اطلاعات غلط به وزنه بردار داده بودند.
                              او در مرحله اول از عهده بلند کردن وزنه ای برنیامده بود که در واقع 5 کیلوگرم از رکوردش کمتر بود و در حرکت دوم ناخودآگاه موفق به بهبود رکوردش به میزان 5 کیلوگرم شده بود.
                              او در حالی و با این «باور» وزنه را بلند کرده بود که خود را قادر به انجام آن می دانست.
                              هر فردی خود را ارزیابی می کند و این برآورد مشخص خواهد ساخت که او چه خواهد شد.
                              شما نمی توانید بیش از آن چیزی بشوید که باور دارید «هستید». اما بیش از آنچه باور دارید «می توانید» انجام دهید.
                              افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
                              (کوروش بزرگ)

                              نظر

                              • behnam
                                عضو فعال
                                • May 2011
                                • 9603

                                #435
                                دلیل قانع کننده!

                                مرد میانسالی وارد فروشگاه اتومبیل شد.
                                Bmw آخرین مدلی را دیده و پسندیده بود؛ پس وجه را پرداخت و سوار بر اتومبیل تندروی خود شد و از فروشگاه بیرون آمد.
                                قدری راند و از شتاب اتومبیل لذّت برد. وارد بزرگراه شد و قدری بر سرعت اتومبیل افزود. کروکی اتومبیل را پایین داد تا باد به صورتش بخورد و لذّت بیشتری ببرد. چند شاخ مو بر بالای سرش در تب و تاب بود و با حرکت باد به این سوی و آن سوی میرفت. پای را بر پدال گاز فشرد و اتومبیل گویی پرندهای بود رها شده از قفس. سرعت به ١٦٠ کیلومتر در ساعت رسید.
                                مرد به اوج هیجان رسیده بود. نگاهی به آینه انداخت. دید اتومبیل پلیس به سرعت در پی او میآید و چراغ گردانش را روشن کرده و صدای آژیرش را نیز به اوج فلک رسانده است ...
                                مرد اندکی مردّد ماند که از سرعت بکاهد یا فرار را بر قرار ترجیح دهد. لَختی اندیشید. سپس برای آن که قدرت و سرعت اتومبیلش را بیازماید یا به رخ پلیس بکشد بر سرعتش افزود. به ١٨٠ رسید و سپس ٢٠٠ را پشت سر گذاشت، از ٢٢٠ گذشت و به ٢٤٠ رسید. اتومبیل پلیس از نظر پنهان شد و او دانست که پلیس را مغلوب کرده است.
                                ناگهان به خود آمد و گفت، "مرا چه میشود که در این سنّ و سال با این سرعت می‎رانم؟ باشد که بایستم تا او بیاید و بدانم چه میخواهد." از سرعتش کاست و سپس در کنار جادّه منتظر ایستاد تا پلیس برسد.
                                اتومبیل پلیس آمد و پشت سرش توقّف کرد. افسر پلیس به سوی او آمد، نگاهی به ساعتش انداخت و گفت، "ده دقیقه دیگر وقت خدمتم تمام است. امروز جمعه است و قصد دارم برای تعطیلات چند روزی به مرخّصی بروم. سرعتت آنقدر بود که تا به حال نه دیده بودم و نه شنیده بودم. خصوصا اینکه به هشدار من توجهی نکردی و وقتی منو پشت سرت دیدی سرعتت رو بیشتر و بیشتر کرده و از دست پلیس فرار کردی. تنها اگر دلیلی قانعکننده داشته باشی که چرا به این سرعت میراندی، میگذارم بروی."
                                مرد میانسال نگاهی به افسر کرد و گفت، "میدونی، جناب سروان؛ سالها قبل زن من با یک افسر پلیس فرار کرد. وقتی شما رو آژیر کشان پشت سرم دیدم، تصوّر کردم داری اونو برمیگردونی"!
                                افسر خندید و گفت: "روز خوبی داشته باشید، آقا" و برگشته سوار اتومبیلش شد و رفت
                                افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
                                (کوروش بزرگ)

                                نظر

                                در حال کار...
                                X