@@@ حکایت نامه @@@

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • arak_bourse
    کاربر فعال
    • Nov 2010
    • 3802

    #46
    مثل اينكه خيلي كسي به اينجا سر نميزنه.
    خوب هر جا پول نباشه اين بورس بازها كاري بهش ندارند! ديگه آخر شب هم شده و در روح و روان احساس خستگي و خواب آلودگي مي كنم.
    گرچه همه جا بارون باريد اما اينجا خبري از بارون نبود. همه بورس بازها امروز شادان از سودهايي كه كسب كردند رفتند پي تعطيلات آخر هفته.
    امشب ديدم اينهمه طرفه زديم تو بورس و سهام سود زيادي هم نبرديم. فقط شايد 2 برابر سود بانكي بوده ولي واقعا به اين همه انرژي گذاشتن مي ارزيد. شايد بورس فقط يك تفريح باشه براي بعضي ها مثل من.
    اما انگار اين سايت هاي بورسي معتاد آور مي شن كه با دوستان زيادي اشنا ميشي و اميدوارم اين دوستان هم فقط به فكر سود خودشون نباشند و دست همه رو بگيرند.
    مي دونيد به قول دوستي ما كه اخبار رانتي نداريم فقط بايد سهام بنيادي قوي بخريم تا شايد سودي ببريم. اما سود اصلي رو رانت خوارها مي برن.
    تازه پول هاي ما هم كه پول نيست. البته شايد اين سودي كه مثلا من كسب كردم براي بعضي ها كه بيچاره براي يه هزار تومنش هم بايد خيلي جون بكنند زياد باشه اما براي من زياد نبوده.
    نمي دونم شايد براي كمي بيشتر از يك سال فعاليت تو بورس و تازه كاري خوب باشه
    خدا رو شاكريم به هر حال به خاظر همه نعمتهاش
    شب همگي خوش
    يا حق
    تحلیلگر بازار tahlilgar0@

    نظر

    • mohseni1353
      كاربر فعال
      • Jan 2011
      • 1010

      #47
      يك لينكي رو در سايت همسايه ديدم آدم بسيار تحت تاثير قرار مي گيره راجب زلزله ژاپن هست دوستان لطف كنن موس خودشون را از چپ به راست حركت بدهند روي عكس

      نظر

      • arak_bourse
        کاربر فعال
        • Nov 2010
        • 3802

        #48
        زلزله ٧.٤ ریشتری در ژاپن و هشدار نسبت به احتمال بروز سونامی جدید
        دقایقی پیش زلزله ای پر قدرت ژاپن را لرزاند. مرکز این زلزله شمال شرق ژاپن بوده و این زلزله در توکیو پایتخت ژاپن با قدرت هفت و چهار ریشتر ثبت شده است. در پی وقوع این زمین لرزه موسسه هواشناسی و زلزله نگاری ژاپن نسبت به وقوع سونامی جدید در این کشور و کشورهای اطراف هشدار داده است و مقامات محلی از مردم این مناطق خواسته اند از مناطق خطر دور شوند. نیروهای محلی در آماده باش سونامی به سر میبرند.
        تحلیلگر بازار tahlilgar0@

        نظر

        • arak_bourse
          کاربر فعال
          • Nov 2010
          • 3802

          #49
          مشکلات مالی به بروز افسردگی دامن می زند'

          نیک تریگل

          گزارشگر امور بهداشتی در بی بی سی

          به روز شده: 12:34 گرينويچ - پنج شنبه 07 آوريل 2011 - 18 فروردین 1390

          * فیسبوک
          * تویتر
          * ارسال صفحه
          * چاپ مطلب

          مشکلات مالی افسردگی را به ویژه در افراد غمگین شدت می بخشد

          مشکلات اقتصادی ممکن است به افزایش آمار افسردگی در انگلستان دامن زند.

          بنا به اطلاعاتی که به دست بی بی سی رسیده، مصرف داروهای ضد افسردگی که با نسخه پزشک قابل دسترسی است - مانند پروزک - در چهار سال گذشته بیش از چهل درصد افزایش داشته است.
          اخبار مرتبط

          * 'اولین' عمل تحریک عمیق مغزی برای معالجه افسردگی
          * خسارت ۳۲ میلیاردی خودکشی و افسردگی به اقتصاد ژاپن
          * 'افزایش' خودکشی در میان زنان افغانستان

          پزشکان عمومی و سازمان های خیریه در انگلستان نیز گفتند تعداد افراد مقروضی که به آنها مراجعه می کنند، افزایش داشته است.

          آنها می گویند که مشکلات مالی اغلب ممکن است به عنوان "جرقه بروز افسردگی" عمل کند، اما می افزایند که عوامل دیگر نیز ممکن است در افزایش این آمار دخیل باشند.

          افزایش آمار افسردگی در انگلستان در حالی مشاهده می شود که دولت بریتانیا طرح هایی را به اجرا درآورده که فرصت برای گرفتن مشاوره کلامی، که به طور نظری باید تقاضا برای داروهای ضد افسردگی را مهار کند، بیشتر کرده است.

          بنا به آمار وزارت بهداشت بریتانیا، فقط در یک سال گذشته در انگلستان، ارجاع افراد افسرده به جلسات روان درمانی کلامی چهار برابر و نزدیک به ششصد هزار مورد رسیده است.
          "آمیخته ای مسموم"

          دکتر کلر گرادا، رئیس کالج سلطنتی پزشکان عمومی انگلستان، گفت افزایش آمار تجویز برخی از داروهای ضد افسردگی، احتمالا به این دلیل است که آگاهی در باره این بیماری افزایش یافته و پزشکان عمومی نیز علائم این بیماری را بهتر تشخیص می دهند.

          اما خانم گرادا افزود: "البته در زمانی که وضعیت اقتصادی خوب نیست ما انتظار داریم که شاهد بدتر شدن وضعیت روانی جامعه باشیم. تعداد مراجعات بیماران مقروض به پزشکان عمومی به شدت افزایش داشته است. این افراد اغلب بیکار شده و مجبور بوده اند سفرهای تفریحی خود را لغو کنند."

          دکتر گرادا گفت: "این دست از بیماران احساس گناه می کنند که نمی توانند خانواده خود را تامین مالی کنند و این گونه افکار اغلب جرقه ای می شود برای بروز علائم افسردگی."

          سازمان خیریه"سین" (Sane)، نیز گفت تعداد افرادی که با ایمیل ها و تماس های تلفنی خود جویای راهنمایی هستند، افزایش یافته است.

          مارجوری والاس، مدیر اجرایی "سین"، گفت این که با اطمینان بگوییم مشکلات اقتصادی منجر به افزایش افسردگی شده، امری غیر ممکن است. اما یقینا تعداد افرادی که به ما مراجعه می کنند و می گویند نگران هستند وعده بعدی غذای خود را از کجا تامین کنند، افزایش یافته است. آمار مراجعین به سین که در باره امنیت شغلی خود و یا کاهش کمک هزینه های دولتی نگرانند نیز افزایش یافته است."

          خانم والاس گفت: "آمیخته شدن مشکلات با هم، برای زندگی افراد، به ویژه آنهایی که از قبل گرفتار افکار تیره و تار بوده اند، نتیجه ای مسموم کننده دارد."

          امر اونیل، مدیر اجرایی سازمان خیریه "اتحاد برای مبارزه با افسردگی در بریتانیا" (Depression Alliance UK)، می گوید: "تعداد افرادی که با افسردگی زندگی می کنند، یقینا بالا رفته است و رکود اقتصادی بر این وضعیت تاثیر منفی داشته است."

          امر اونیل افزود: "به هر حال من فکر می کنم که آنچه رخ داده، این است که انگ اجتماعی که در باره افسردگی وجود داشته، برداشته شده است. اکنون دیگر اشکالی ندارد که افسرده باشیم . اطلاع رسانی به مردم هم بهتر شده است و به همین دلیل تعداد بیشتری به پزشکان عمومی مراجعه می کنند تا در این باره راهنمایی شوند."
          تحلیلگر بازار tahlilgar0@

          نظر

          • ناهید
            عضو فعال
            • Dec 2010
            • 1419

            #50
            به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان»! لبخند زد.

            پرسیدم: «چرا می خندی؟»

            پاسخ داد: «از حماقت تو خنده ام می گیرد»

            پرسیدم: «مگر چه كرده ام؟»

            گفت: «مرا لعنت می كنی در حالی كه هیچ بدی در حق تو نكرده ام»

            با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم؟!»

            جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است كه آن را رام نكرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.»

            پرسیدم: «پس تو چه كاره ای؟»
            پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز»
            حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
            خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
            خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

            نظر

            • ناهید
              عضو فعال
              • Dec 2010
              • 1419

              #51
              از همان ابتدا دروغ گفتند!

              مگر نگفتند که "من" و "تو" ، "ما" میشویم؟!

              پس چرا حالا "من" اینقدر تنهاست!

              از کی "تو" اینقدر سنگ دل شد؟!...

              اصلا این "او" را که بازی داد؟!...

              که آمد و "تو" را با خود برد و شدید "ما"!

              میبینی

              قصه ی عشقمان!
              فاتحه ی دستور زبان را خوانده است!!!
              حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
              خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
              خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

              نظر

              • arak_bourse
                کاربر فعال
                • Nov 2010
                • 3802

                #52
                درس مردانگی در داستان کورش و پانته آ
                تابلویی که می بینید، اثر «وینسنت لوپز» نقاش اسپانیایی قرن 18 روایت کننده ی یکی از داستان های تاریخ ایران باستان است


                در لغت نامه ی دهخدا زیر عنوان «پانته آ» بر اساس روایت «گزنفون» آمده است که هنگامی که مادها پیروزمندانه از جنگ شوش برگشتند، غنائمی با خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به کورش بزرگ عرضه می کردند.

                در میان غنائم زنی بود بسیار زیبا و به قولی زیباترین زن شوش به نام پانته آ که همسرش به نام « آبراداتاس» برای مأموریتی از جانب شاه خویش رفته بود. چون وصف زیبایی پانته آ را به کورش گفتند، کورش درست ندانست که زنی شوهردار را از همسرش بازستاند و حتی هنگامی که توصیف زیبایی زن از حد گذشت و به کورش پیشنهاد کردند که حداقل فقط یک بار زن را ببیند، از ترس اینکه به او دل ببازد، نپذیرفت. پس او را تا باز آمدن همسرش به یکی از نگاهبان به نام «آراسپ» سپرد. اما اراسپ خود عاشق پانته آ گشت و خواست از او کام بگیرد، بناچار پانته آ از کورش کمک خواست.

                کوروش آراسپ را سرزنش کرد و چون آراسپ مرد نجیبی بود و به شدت شرمنده شد و در ازا از طرف کوروش به دنبال آبراداتاس رفت تا او را به سوی ایران فرا بخواند. هنگامی که آبرداتاس به ایران آمد و از موضوع با خبر شد، به پاس جوانمردی کوروش برخود لازم دید که در لشکر او خدمت کند.

                می گویند هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود پانته آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت: «سوگند به عشقی که میان من و توست، کوروش به واسطه جوانمردی که حق ما کرد اکنون حق دارد که ما را حق شناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده خود بداند و نیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشم.»

                آبراداتاس در جنگ مورد اشاره کشته شد و پانته آ بر سر جنازه ی او رفت و شیون آغاز کرد. کوروش به ندیمان پانته آ سفارش کرد تا مراقب باشند که خود را نکشد، اما پانته آ در یک لحظه از غفلت ندیمان استفاده کرد و با خنجری که به همراه داشت، سینه ی خود را درید و در کنار جسد همسر به خاک افتاد و ندیمه نیز از ترس کورش و غفلتی که کرده بود، خود را کشت. هنگامی که خبر به گوش کوروش رسید، بر سر جنازه ها آمد.

                از این روی اگر در تصویر دقت کنید دو جنازه ی زن می بینید و یک مرد و باقی داستان که در تابلو مشخص است.

                معلوم نیست چرا ایرانیان سعی نمیکنند داستانهای غنی خود را گسترش دهند و به جای آن به سراغ داستانهایی میروند که عربها چگونه زنان را به صیغه خود در میاوردند!!!!!!!!!!!!!

                کاش بجای ساخت بعضی سریال ها از این داستان های غنی و اصیل ایرانی ساخته میشد تا فرزندان کوروش منشی و خوی اصیل ایرانی را بیاموزند.

                متاسفانه از اونهایی که وظیفشون ترویج فرهنگ اصیل ایرانیه انتظاری نمیتوان داشت چون اصولا اعتقادی به این فرهنگ اصیل ندارند و فرهنگ وارداتی و تهاجمی عرب را با فرهنگ اصیل و نجیب ایرانی ترجیح میدهند.بیایید خودمان با انتشار و گسترش این گونه مطالب به یکدیگر کمک کنیم تا مردانگی اجدادمان را در برابر تهاجم نامردی دیگران به خود و فرزندانمان بشناسانیم
                تحلیلگر بازار tahlilgar0@

                نظر

                • iq_son
                  عضو فعال
                  • Mar 2011
                  • 705

                  #53
                  در اصل توسط ناهید پست شده است View Post
                  به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان»! لبخند زد.

                  پرسیدم: «چرا می خندی؟»

                  پاسخ داد: «از حماقت تو خنده ام می گیرد»

                  پرسیدم: «مگر چه كرده ام؟»

                  گفت: «مرا لعنت می كنی در حالی كه هیچ بدی در حق تو نكرده ام»

                  با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم؟!»

                  جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است كه آن را رام نكرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.»

                  پرسیدم: «پس تو چه كاره ای؟»
                  پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز»
                  واقعا عالی بود تحت تاثیر قرار میدهد[-o<
                  سروران گرامی اگر اظهار نظری می شود صرفا انعکاس نظرات شخصی اینجانب بوده و هیچ توصیه ای به خرید و فروش نیست!

                  نظر

                  • arak_bourse
                    کاربر فعال
                    • Nov 2010
                    • 3802

                    #54
                    زمستان

                    سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
                    سرها در گریبان است
                    كسی سر بر نیارد كرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
                    نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
                    كه ره تاریك و لغزان است
                    وگر دست محبت سوی كسی یازی
                    به اكراه آورد دست از بغل بیرون
                    كه سرما سخت سوزان است
                    نفس ، كز گرمگاه سینه می آید برون ، ابری شود تاریك
                    چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
                    نفس كاین است ، پس دیگر چه داری چشم
                    ز چشم دوستان دور یا نزدیك ؟
                    مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چركین
                    هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی
                    دمت گرم و سرت خوش باد
                    سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
                    منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
                    منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور
                    منم ، دشنام پس آفرینش ، نغمه ی ناجور
                    نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
                    بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم
                    حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
                    تگرگی نیست ، مرگی نیست
                    صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است
                    من امشب آمدستم وام بگزارم
                    حسابت را كنار جام بگذارم
                    چه می گویی كه بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
                    فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
                    حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
                    و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
                    به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
                    حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یكسان است
                    سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
                    هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
                    نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
                    درختان اسكلتهای بلور آجین
                    زمین دلمرده ، سقف آسمان كوتاه
                    غبار آلوده مهر و ماه
                    زمستان است
                    تحلیلگر بازار tahlilgar0@

                    نظر

                    • iq_son
                      عضو فعال
                      • Mar 2011
                      • 705

                      #55
                      نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
                      نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
                      ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد
                      گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازی گوش
                      که دائم دم گرم خویش در گلویم سخت بفشارد
                      بدین سان بشکند سکوت مرگبارم را
                      دکتر علی شریعتی
                      سروران گرامی اگر اظهار نظری می شود صرفا انعکاس نظرات شخصی اینجانب بوده و هیچ توصیه ای به خرید و فروش نیست!

                      نظر

                      • بابک پناهی
                        عضو فعال
                        • Dec 2010
                        • 3208

                        #56
                        نه درس زندگی از آلبرت اینشتین

                        نه درس زندگی از آلبرت اینشتین


                        به گمانم این نابغه فیزیک را به اندازه کافی بشناسید. اما اینشتین جملات قصاری دارد که دقت به آنها برای جمع و جور کردن کلاف سر در گم زندگی مطمنا نمیتواند خالی از لطف باشد.



                        ۱- کنجکاویتان را دنبال کنید: “من استعداد به خصوصی ندارم. فقط به شدت کنجکاوم.”
                        درباره چه چیزی کنجکاو هستید؟ دنبال کردن کنجکاویتان راز موفقیتتان است.





                        ۲- پشتکار با ارزش است: “نه اینکه من خیلی باهوش باشم؛ بلکه با مسایل زمان بیشتری میمانم.”
                        تا زمانیکه به هدفتان برسید، پشتکار دارید؟ اینشتین میخواهد بگوبد، تمام ارزش تمبر پستی به این است که با تمام نیرو به چیزی بچسبد، تا اینکه به مقصدش برسد. مانند تمبر پستی باشید، مسیری را که آغاز کردید به پایان برسانید. به یاد بیاورید که در جایی دیگر اینشتین گفته بود، “من برای ماه ها و سالها فکر میکنم و فکر میکنم. ۹۹ بار نتیجه اشتباه است. صدمین بار حق با من است.”







                        ۳- تخیل قدرتمند است: “تخیل همه چیز است. تخیل پیش نمایشی از جذابیتهای آینده زندگانی است. تخیل با ارزشتر از دانش است.”

                        آیا از تخیلتان استفاده میکنید؟ اینشتین میگوید تخیل با ارزشتر از دانش است. به یاد بیاورید که توماس ادیسون میگفت: “برای ابداع، به یک تخیل خوب و کپهایی از آت و آشغال نیاز دارید.”





                        ۴- اشتباه کردن اتفاق بدی نیست: “فردی که هرگز اشتباه نکرده، هرگز چیز جدیدی را امتحان نکرده است.”

                        از اینکه اشتباه کردید، نترسید. اشتباه شکست نیست. اشتباهات میتواند شما را باهوشتر، سریعتر و بهتر کنند. در واقع شما زمانی موفق خواهید شد که دو چندان اشتباه کرده باشید.





                        ۵- برای اکنون زندگی کنید: “من هرگز به آینده فکر نمیکنم – آینده به زودی فرا خواهد رسید.”
                        شما نمیتوانید فورا آینده را دست خوش تغییرات کنید، بنابراین بسیار مهم است که تمام تلاشتان را برای “اکنون” وقف کنید.







                        ۶- انتظار نتایج متفاوت نداشته باشید: “حماقت این است که بارها و بارها کاری یکسان انجام دهید و انتظار نتیجهای متفاوت داشته باشید.”

                        شما نمیتوانید کاری یکسان را هر روز انجام دهید و انتظار تفاوت در نتایجش داشته باشید. به عبارتی، برای ایجاد تغییر در زندگی بایستی در خودتان تغییراتی ایجاد کنید.





                        ۷- حماقت و نابغگی: “تفاوت بین حماقت و نابغه بودن در این است که نابغه بودن محدودیتهای خودش را دارد.“






                        ۸- یادگیری قوانین و سپس بهتر بازی کردن: “شما بایستی قوانین بازی را بیاموزید. و سپس بهتر از هر فرد دیگری بازی میکنید.”

                        دو کار است که باید انجامش دهید: ابتدا باید قوانین بازی را که میخواهید بازی کنید بیاموزید. درست است، خیلی هیجان انگیز نیست اما حیاتی است. بعدا، شما بهتر از هر فرد دیگری بازی خواهید کرد.





                        ۹- دانش از تجربه میآید: “اطلاعات، دانش نیست. تنها منبع دانش، تجربه است.”
                        دانش از تجربه میآید. شما میتوانید دربارهی کاری بحث کنید، اما بحث کردن فقط درکی فیلسوفانه از آن کار به شما می دهد. شما بایستی در ابتدا آن کار را تجربه کنید تا بدانیدش. چه کنیم؟ تجربه بیاندوزید. وقتتان را خیلی بابت اطلاعات نظری صرف نکنید، بروید و کاری انجام دهید تا تجربهایی با ارزش را کسب کنید.

                        نظر

                        • Moradad
                          عضو فعال
                          • Mar 2011
                          • 355

                          #57
                          عصر ما و حکایت هایش

                          دوستان این تاپیک را ایجاد کردم جهت جلوگیری از پراکندگی حکایات .

                          البته هر نوع حکایتی که نکته دار باشد

                          امیدوارم که مقبول بیافتد و دوستان استقبال کنند.
                          با تشکر
                          آخرین ویرایش توسط Moradad؛ 2011/04/15, 19:31.

                          نظر

                          • Moradad
                            عضو فعال
                            • Mar 2011
                            • 355

                            #58
                            واما اولین حکایت


                            حکایت کوتاه: شما کجا هستید؟!!
                            در کنگره حزب کمونسیت شوروی سابق در هنگام سخنرانی نیکیتا خروشچف که با تقبیح جنایتهای استالین جهان راشگفتزده کرد.

                            یک نفر از میان جمعیت فریاد برآورد:

                            - رفیق خروشچف، وقتی بیگناهان اعدام میشدند، شما کجا بودید؟

                            خروشچف گفت: هر کس این را گفت از جا برخیزد.

                            اما هیچ کس از جایش تکان نخورد.

                            خروشچف ادامه داد: خودتان به سوال خودتان پاسخ دادید.

                            در آن زمان من همان جایی بودم که الان شما هستید

                            نظر

                            • Moradad
                              عضو فعال
                              • Mar 2011
                              • 355

                              #59
                              بازیگر
                              مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد، وقتی می گفتند : چرا دیر می آیی؟
                              جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم،
                              برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم !
                              یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید...
                              _____________________________

                              مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ می زد تا شاگرد ها آن روز برای کلاس نیایند و وقتشان تلف نشود !

                              یک روز از پچ پچ های همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود...
                              _______________________________

                              مرد هر زمان نمی توانست کار مشتری را با دقت و کیفیت ، در زمانی که آنها می خواهند تحویل دهد، سفارش را قبول نمی کرد و عذر می خواست !
                              یک روز فهمید مشتریان ش بسیار کمتر شده اند ...
                              ________________________________

                              مرد نشسته بود. دستی به موهای بلند و کم پشتش می کشید .

                              به فکر فرو رفت ...

                              باید کاری می کرد. باید خودش را اصلاح می کرد !

                              ناگهان فکری به ذهنش رسید. او می توانست بازیگر باشد :

                              از فردا صبح ، مرد هر روز به موقع سرکارش حاضر می شد، کلاسهایش را مرتب تشکیل می داد، و همه ی سفارشات مشتریانش را قبول می کرد!

                              او هر روز دو ساعت سر کار چرت می زد!
                              وقتی برای تدریس آماده نبود در کلاس راه می رفت، دستهایش را به هم می مالید و با اعتماد به نفس بالا می گفت: خوب بچه ها درس جلسه ی قبل را مرور می کنیم !!!

                              سفارش های مشتریانش را قبول می کرد اما زمان تحویل بهانه های مختلفی می آورد تا کار را دیرتر تحویل دهد: تا حالا چند بار مادرش مرده بود، دو سه بار پدرش را به خاک
                              سپرده بود و ده ها بار به خواستگاری رفته بود...
                              _______________________________

                              حالا رئیس او خوشحال است که او را آدم کرده ، مدیر آموزشگاه راضی است که استاد ، کلاسش منظم شده و مشتریانش مثل روزهای اول زیاد شده اند!

                              اما او دیگر با خودش «صادق » نیست.

                              او الان یک بازیگر است. همانند بقيه مردم!

                              نظر

                              • Moradad
                                عضو فعال
                                • Mar 2011
                                • 355

                                #60
                                حکایت فوتبالی ......


                                ژاپن که زلزله اومده،

                                بحرین که داره سقوط میکنه،

                                عراق هم که آمریکا بهش حمله کرده،

                                اردن که شلوغ شده،

                                سوریه تظاهرات راه افتاده،

                                اگر عربستان هم حکومتش عوض بشه، انشاالله ایران میره جام جهانی :d:d:d:

                                نظر

                                در حال کار...
                                X