فلسفی-عرفانی

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • mhjboursy
    ستاره‌دار (۱۳)
    • Jul 2013
    • 18270

    #391
    پاسخ : فلسفی-عرفانی

    در اصل توسط manmehdiam پست شده است View Post
    توجه به انسان همه چیز است! از آنجا که اعتباری بلحاظ تعقل برای مفهوم خدا (خدای متشخص و انسان گونه واعظان و فقیهان ) وجود ندارد ، بسیارانی معنویت را با ایمان خلط میکنند. تنها جستجوی امر متعالی که معنویت نام دارد (و فرسنگها با دینداری زاهدان و واعظان متفاوت است) را در راستای موجودیت انسان میتوان فهمید. انسان نباشد هیچ چیز نیست. پس همه چیز انسان است و دردهایش و آرزوهایش و مسائلش و زندگی اش و همه چیزش!
    دقیقا انسانی که خدا دارد هیچ ندارد! باور به هزاران مدل خدایان موهوم که بجز جهالت تاریخی بشر نبوده، انسان را از انسانیت دور کرده و میکند. ایمان به این خدایان موهوم انسان را از خویشتن خویش به صحرای اوهام میبرد. بهترین تشبیه برای تقریب به ذهن مخدر است! مواد مخدر دقیقا همین کارکرد را دارد . خوشی وهم انگیز که باید ساعت به ساعت تجدید شود! یک قهقرای میان نشئگی و خماری! بی هیچ اعتباری بی هیچ استحکامی...این جماعت در مدار جاذبه اوهام سیر میکنند و هر روز و هر لحظه لازم است که که به خودشان بقبولانند که متوهم نیستند! در حالی که هستند. فلسفه عبادات در ادیان دقیقا همین است! این وهم! برای مومن باید هر لحظه و هر روز یادآوری شود! روزی چندین مرتبه! حال آن که خدای حقیقی که نیاز به این همه یادآوری ندارد! حقیقتی که اینقدر مسلم باشد که اینهمه نیاز به یادآوری و ذکر ندارد! این وهم و توهم است که لحظه لحظه باید تقویت شود! البته ترس از عذابهای آنچنانی و طمع پاداشهای آنچنانی هم باید باشد تا مبادا سستی در کار افتد!
    البته که در این راستا باید هم مدعی شد که انسان بی خدا لابد خوشی و خوشبختی ندارد که هیچ حتما انسان مفلوک و غم زده ای است! خود این ادعا برای تقویت همان توهم است!
    کافی است اندکی از چنین نتیجه گیری های تئوری فاصله بگیریم و به آمار جامعه بشری نگاهی بیاندازیم. شاخص های رفاه و خوشبختی را در جوامع و اقوام نگاه کنیم. کم ایمان ترین ها اروپای غربی و حوزه اسکاندیناوی هستند و مستحکم ترین ایمان را کشورهای جهان سوم و آفریقایی دارند. آمارش را شما بگویید که چگونه است! شاخصهای خوشبختی و انسانیت را شما بسنجید که در این دو گروه چگونه است! یک جستجوی ساده در اینترنت و مراجعه به مطالعات آماری و رده بندی کشورها بلحاظ شاخص خوشبختی و رضایتمندی همه چیز را عیان و آشکار میکند!
    و بار دیگر تاکید بر اینکه معنویت با دین تفاوت دارد. خوشا آنان که معنوی هستند. همه شعرای بزرگ ما تمام سخنشان همین بوده! حافظ و سعدی و مولانا به چه زبانی باید تکلیف واعظان و فقیهان و ...را روشن میکردند که نکردند؟؟؟!

    سلام.
    ببینید. من پیش‌تر هم گفتم. ببینید. برای گفتگوی فلسفی نباید حالت شعاری و احساسی حرف زد.
    فلسفه یعنی اندیشه منطقی.
    باید در گفتگوی فلسفی یک گزاره مشخص را بیان کرد. و یک دلیل مشخص برای آن آورد.
    نه انبوهی از گزاره‌های بدون دلیل.
    خوب... این مواردی که شما فرمودید انبوهی از مسائل است که حالت احساسی و شعاری دارند و دلیل واضحی هم برای آنها ذکر نکردید.
    این‌گونه نمی‌شود گفتگوی فلسفی داشت.
    ---------------------------
    دخترانی که حالت احساسی دارند از نوشته‌های انشاءگونه و احساسی خوششان می‌آید... پسرانی که غضب قوی دارند از نوشته‌های شعاری و حماسی به وجد می‌آیند...
    اشکالی هم ندارد. خیلی هم خوب است. انسان به این دو جنبه اتفاقا گاهی یا اصلا خیلی وقت‌ها احتیاج هم دارد...
    ولی حقیقتش این است که ما اینجا نه این کار را می‌خواهیم بکنیم و نه آن کار را.
    ما اگر بخواهیم با هم گفتگو کنیم می‌خواهیم حق را پیدا کنیم. (البته اگر شما هم مایل باشید.)
    و برای پیدا کردن حق باید ۱- انصاف داشت و به خود راست گفت و روی پیش‌فرض‌هایی که در ذهن است تعصب نداشت و ۲- شعاری و احساسی صحبت نکرد و ۳- یک موضوع (یک گزاره) مشخص را بیان کرد. و ۴- برای آن یک دلیل آشکار آورد. (که این چند مورد را با هم جمع کنید و چندین مورد دیگر را هم کنارش بگذارید می‌شود منطق.)
    ---------------------------
    برخی از نوشته‌هایتان اشتباه نیست. ولی نتیجه‌گیری‌هایی که می‌کنید اشتباه است. من اکنون نمی‌دانم کدام را بررسی کنیم...
    باز دوباره احتمالا مانند همان قضیه اثبات اتم (بور) می‌شود.
    ...
    حالا اگر خواستید از همان نخستین چیزی که مطرح کردید برویم جلو...
    گفتید:
    از آنجا که اعتباری بلحاظ تعقل برای مفهوم خدا (خدای متشخص و انسان گونه واعظان و فقیهان ) وجود ندارد
    اعتباری برای مفهوم خدا وجود ندارد.
    منظورتان چیست؟ احتمالا منظورتان این است که دلیلی بر وجود خدا نیست. درست است؟
    دلیلی برای این ادعا دارید؟
    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

    نظر

    • mhjboursy
      ستاره‌دار (۱۳)
      • Jul 2013
      • 18270

      #392
      پاسخ : فلسفی-عرفانی

      در اصل توسط mhjboursy پست شده است View Post
      سلام.
      ببینید. من پیش‌تر هم گفتم. ببینید. برای گفتگوی فلسفی نباید حالت شعاری و احساسی حرف زد.
      فلسفه یعنی اندیشه منطقی.
      باید در گفتگوی فلسفی یک گزاره مشخص را بیان کرد. و یک دلیل مشخص برای آن آورد.
      نه انبوهی از گزاره‌های بدون دلیل.
      خوب... این مواردی که شما فرمودید انبوهی از مسائل است که حالت احساسی و شعاری دارند و دلیل واضحی هم برای آنها ذکر نکردید.
      این‌گونه نمی‌شود گفتگوی فلسفی داشت.
      ---------------------------
      دخترانی که حالت احساسی دارند از نوشته‌های انشاءگونه و احساسی خوششان می‌آید... پسرانی که غضب قوی دارند از نوشته‌های شعاری و حماسی به وجد می‌آیند...
      اشکالی هم ندارد. خیلی هم خوب است. انسان به این دو جنبه اتفاقا گاهی یا اصلا خیلی وقت‌ها احتیاج هم دارد...
      ولی حقیقتش این است که ما اینجا نه این کار را می‌خواهیم بکنیم و نه آن کار را.
      ما اگر بخواهیم با هم گفتگو کنیم می‌خواهیم حق را پیدا کنیم. (البته اگر شما هم مایل باشید.)
      و برای پیدا کردن حق باید ۱- انصاف داشت و به خود راست گفت و روی پیش‌فرض‌هایی که در ذهن است تعصب نداشت و ۲- شعاری و احساسی صحبت نکرد و ۳- یک موضوع (یک گزاره) مشخص را بیان کرد. و ۴- برای آن یک دلیل آشکار آورد. (که این چند مورد را با هم جمع کنید و چندین مورد دیگر را هم کنارش بگذارید می‌شود منطق.)
      ---------------------------
      برخی از نوشته‌هایتان اشتباه نیست. ولی نتیجه‌گیری‌هایی که می‌کنید اشتباه است. من اکنون نمی‌دانم کدام را بررسی کنیم...
      باز دوباره احتمالا مانند همان قضیه اثبات اتم (بور) می‌شود.
      ...
      حالا اگر خواستید از همان نخستین چیزی که مطرح کردید برویم جلو...
      گفتید:

      اعتباری برای مفهوم خدا وجود ندارد.
      منظورتان چیست؟ احتمالا منظورتان این است که دلیلی بر وجود خدا نیست. درست است؟
      دلیلی برای این ادعا دارید؟
      نمونه‌ای از گفتگوی فلسفی
      ---------------------------------

      یک نمونه از گزاره و دلیل:
      فلانی کچل است. چون فلانی مو ندارد.
      ----------------
      عبارت کاملش که صغری و کبری داشته باشد این‌چنین است:
      فلانی مو ندارد و هر کسی که مو ندارد کچل است. پس فلانی کچل است.
      (که مطمئنا دوستان زیاد با استدلال (و درست کردن قضیه مرکب از صغری و کبری) آشنایی ندارند. برای همین به صورت بالا آوردیمش. ولی خوب است که این‌گونه یاد بگیریم. و به کار گیریم.)
      ----------------
      حالا بعد از این مخاطب می‌تواند در دو جا ایراد وارد کند:
      ۱- مو نداشتن دلیل بر کچل بودن نیست. (:D) (اینجا خوب وارد نیست. ولی گفتیم... چون نمونه‌اش می‌تواند وارد باشد.) (در اینجا به کبرای قضیه ایراد وارد شده. یعنی آنجا که می‌گوید هر کسی که مو ندارد کچل است.)
      ۲- فلانی مو دارد. (این هم به صغرای قضیه مربوط می‌شود.)
      ---------------
      و باز در گام بعدی نفر نخست استدلال را یک گام می‌برد عقب‌تر و این بار گفتگوی فلسفی در مورد این که آیا فلانی مو دارد یا ندارد انجام می‌گیرد.
      نفر نخست دوباره گزاره و استدلال می‌آورد که:
      فلانی مو ندارد چون من خودم دیده‌ام.
      (که به صورت دقیق منطقی/فلسفی‌اش این‌گونه می‌شود: من دیده‌ام که فلانی مو ندارد. هر کسی که من ببینم مو ندارد مو ندارد. پس فلانی مو ندارد.) (این با صغری و کبرایش بود که ما آن را خلاصه کردیم در عبارت بالا. ولی اصلش این‌گونه است.)
      -----------------
      و باز در گام‌های بعدی مخاطب می‌تواند ایراد و ان‌قلت وارد کند و نفر نخست دوباره استدلال کند.
      منظور روش و ترتیب گفتگوی فلسفی بود.
      این به کلی با نوشته‌های احساسی و انشاء گونه متفاوت است. کاملا قاعده مند و ساده است. هرچند در مورد یک موضوع بسیار پیچیده گفتگو در حال انجام باشد. کاملا منظم و با قاعده. قاعده‌ی منطق.

      پرسش: حالا اگر یک نفر منطق (این منطق) را قبول نداشت چه؟
      پاسخ: اشکال ندارد. گفتگو در همان منطق صورت می‌پذیرد.
      پاسخ دوم: نمی‌شود! (همه‌ی ما انسان‌ها در قواعد منطقی یکسان هستیم. حتی کودکی که تازه زاده شده و نطق نمی‌داند منطق دارد. یک‌جورهایی این قواعد، چارچوب‌های انسانی است. اصل انسان است. بماند... بد نیست یک زمانی در این مورد هم گفتگو شود... و البته شده. در همین جستار در مورد ریشه‌های انسان و انسانیت مقداری گفتگو شده.)
      «محمد حسین» هستم.
      امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

      نظر

      • mhjboursy
        ستاره‌دار (۱۳)
        • Jul 2013
        • 18270

        #393
        پاسخ : فلسفی-عرفانی

        ناکارآمدی ابزار فلسفه آن گاه روشن می‌گردد که می‌خواهی درباره اینجا سخن بگویی.
        سخن و اندیشه و فلسفه. برترین است. ولی اینجا می‌ماند.
        چرا که اندیشه پیکانی است که همواره آنجا را نشان می‌دهد.

        باید نگاه کرد. (به جایی که اندیشه از آن می‌آید.)
        البته نگاه هم باز دوگانگی است.

        باید بود.

        چگونه؟
        بدون چگونگی.
        «محمد حسین» هستم.
        امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

        نظر

        • manmehdiam
          ستاره دار (1)
          • Jul 2011
          • 1623

          #394
          پاسخ : فلسفی-عرفانی

          در اصل توسط mhjboursy پست شده است View Post
          سلام.
          ببینید. من پیش‌تر هم گفتم. ببینید. برای گفتگوی فلسفی نباید حالت شعاری و احساسی حرف زد.
          فلسفه یعنی اندیشه منطقی.
          باید در گفتگوی فلسفی یک گزاره مشخص را بیان کرد. و یک دلیل مشخص برای آن آورد.
          نه انبوهی از گزاره‌های بدون دلیل.
          خوب... این مواردی که شما فرمودید انبوهی از مسائل است که حالت احساسی و شعاری دارند و دلیل واضحی هم برای آنها ذکر نکردید.
          این‌گونه نمی‌شود گفتگوی فلسفی داشت.
          ---------------------------
          دخترانی که حالت احساسی دارند از نوشته‌های انشاءگونه و احساسی خوششان می‌آید... پسرانی که غضب قوی دارند از نوشته‌های شعاری و حماسی به وجد می‌آیند...
          اشکالی هم ندارد. خیلی هم خوب است. انسان به این دو جنبه اتفاقا گاهی یا اصلا خیلی وقت‌ها احتیاج هم دارد...
          ولی حقیقتش این است که ما اینجا نه این کار را می‌خواهیم بکنیم و نه آن کار را.
          ما اگر بخواهیم با هم گفتگو کنیم می‌خواهیم حق را پیدا کنیم. (البته اگر شما هم مایل باشید.)
          و برای پیدا کردن حق باید ۱- انصاف داشت و به خود راست گفت و روی پیش‌فرض‌هایی که در ذهن است تعصب نداشت و ۲- شعاری و احساسی صحبت نکرد و ۳- یک موضوع (یک گزاره) مشخص را بیان کرد. و ۴- برای آن یک دلیل آشکار آورد. (که این چند مورد را با هم جمع کنید و چندین مورد دیگر را هم کنارش بگذارید می‌شود منطق.)
          ---------------------------
          برخی از نوشته‌هایتان اشتباه نیست. ولی نتیجه‌گیری‌هایی که می‌کنید اشتباه است. من اکنون نمی‌دانم کدام را بررسی کنیم...
          باز دوباره احتمالا مانند همان قضیه اثبات اتم (بور) می‌شود.
          ...
          حالا اگر خواستید از همان نخستین چیزی که مطرح کردید برویم جلو...
          گفتید:

          اعتباری برای مفهوم خدا وجود ندارد.
          منظورتان چیست؟ احتمالا منظورتان این است که دلیلی بر وجود خدا نیست. درست است؟
          دلیلی برای این ادعا دارید؟
          در اصل توسط mhjboursy پست شده است View Post
          ناکارآمدی ابزار فلسفه آن گاه روشن می‌گردد که می‌خواهی درباره اینجا سخن بگویی.
          سخن و اندیشه و فلسفه. برترین است. ولی اینجا می‌ماند.
          چرا که اندیشه پیکانی است که همواره آنجا را نشان می‌دهد.

          باید نگاه کرد. (به جایی که اندیشه از آن می‌آید.)
          البته نگاه هم باز دوگانگی است.

          باید بود.

          چگونه؟
          بدون چگونگی.



          جناب محمدحسین خان!
          شما زیراب فلسفه را هم زده ای! اونوقت انتظار داری بلحاظ منطقی و فلسفی بشینیم چی رو اثبات کنیم!
          اولا باید مشخص کنید منظورتان از خدا چیست؟
          ما یک خدا داریم که اصطلاحا خدای فلسفی یا خدایی است که در فلسفه مورد بحث است. این خدا هیچ ارتباطی با خدای ادیان و مذاهب ندارد. خدای فلسفه بیشتر به یک آفریدگار یا خالق اولیه اطلاق میشود . همان که به عنوان علت غایی یا علت العلل مطرح میشود. این خدا هیچ گونه صفات شبه انسانی ندارد. یعنی خدای فلسفه ربطی به خدایی که صدها میلیارد کهکشان را به حال خودش رها نکرده که بیاید در منظومه شمسی و این کره زمین ناچیز که غباری بیش نیست در این کیهان! هر روز نگاه میکند که ساکنین این غبار ناچیز فضایی! در چه حالند! دروغ میگویند، کار خوب انجام میدهند، نمیدهند؟! به یکی لطف بکند...دیگری را عذاب دهد...با یکی مهربان باشد...یا به همه عشق بورزد، تکلیف معلوم کند که چطوری جنگ کنید..چطوری زن بگیرید...چطوری اسیر بگیرید..با یهودیان بد باشد...با مسیحیان فلان باشد!....این حرفها به خدای فلسفه نمیچسبد اصلا! صرفا یک علت غایی برای این هستی است. همین!
          اما یک مفهوم از خدا داریم که خدای ادیان است. تاکنون بیش از چند هزار از این مدل خدا شناسایی شده! گرفتاریه ما هم با این خدایان است! از ثور و زئوس و یهوه و الله و .... گرفته تا خورشید و ماه و ...حتی آلت تناسلی مردانه! تحت عنوان خدای ادیان مذاهب گوناگون توسط متدینین آن مذهب مورد پرستش و کرنش قرار گرفته و میگیرد. بسیاری از این خدایان اکنون حتی نامشان هم در تاریخ گم شده. و هرچند حتی هم اکنون نیز خیل عظیمی از این خدایان مورد پرستش هستند. این خدای ادیان معمولا رفیق و یار و یاور باورمندان به همان آیین است و اصلا میانه خوبی با دیگر خدایان و ادیان ندارد!
          بخصوص در قرون معاصر و با رشد تعقل و فلسفه ، اکثر باورمندان خدای ادیان بخصوص مسیحیت و بعدها اسلام ، سعی کردند یک خلطی بین خدای فلسفه و خدای دین خودشان بوجود بیاورند! و یواشکی همان خدای فلسفه را به عنوان خدای خودشان جا بزنند! مثلا من و شما یک عالمه! برهان اثبات خدا در کتب دینی خوانیدم! برهان علیت...برهان نظم. برهان فلان و بهمان که همگی به فرض صحت! صرفا اثبات کننده خدای فلسفه هستند و نه خدای ادیان! به همین خاطر ملاحظه میکنید که برهانهای اثبات خدا معمولا بین مومنین (مثلا مسیحیان و مسلمین ) مشترک است! و از هم دیگر قرض گرفته اند! به فرض آنکه قبول کنیم مثلا برهان علیت یک علت غایی را ثابت میکند (که البته نمیکند و کلی اشکال به آن وارد است) ولی چنین علت العللی چه ارتباطی مثلا با الله شما دارد که بهشت و جهنم دارد، رزق و روزی میدهد...حواسش هست که پیغمبرش با چه کسی ازدواج میکند..با ابولهب چپ می افتد و به زنش لیچار بار میکند...قریشیان را تهدید میکند ، رباخواران را به عذابی سخت وعده میدهد و میزند و میکشد و لطف میکند و محبت میکندو خلاصه یک انسان تمام عیاری است برای خودش! فقط همان اصفات انسانی اش در حد مطلق و خیلی خیلی زیاد است! مثلا عصبانی میشود ولی وای از بزرگی عصبانیت اش! یا مثلا علیم و دانا هست منتهی مطلق و بسیار بسیار کامل و زیاد! یا مهربان است ولی آخر آخر مهربانی! صفات انسانی هستند ولی چون به خدا نسبت داده شده اند به شکل مطلق در نظر گرفته شده اند. البته ناگفته نماند برهان معروف به برهان شر نشان میدهد که علم مطلق قدرت مطلق و خیر مطلق در یک موجود جمع نمیشود. یعنی تناقض ذاتی دارد که یک موجودی قابل تصور باشد که توامان خیر مطلق قدرت مطلق و دانای مطلق باشد! مانع الجمع هست این سه صفت در یک موجود! ولی خوب دیگر! مومنین با این چیزها کار ندارند!. دوست دارند که خدایشان خیلی خیلی در همه چیز مطلق باشد!
          به هر روی خدای فلاسفه خدای ادیان... واقعا اینها چه ربطی به هم دارند؟
          از همه جالب تر این است که مومنین به این چندهزار خدای ادیان، فقط خدای خودشان را حقیقت کامل و اکمل و عالی! میدانند و بقیه خدایان دیگر را دروغین میپندارند! مثلا اگر هزار خدا وجود داشته باشد، عزیزان به 999تای آنها ناباور هستند و آن را دروغین میدانند . اینجاست که فرق چندانی بین ما و شما متدینین نیست. ما همان یک خدا را هم قبول نمیکنیم!!! بنابراین من و شما اختلافمان حدودا یک در هزار است!!!! وگرنه در 99.9درصدمواقع دقیقا با هم عقیده ایم که این خدایان همگی دروغین و توهمی بیش نیستند!
          آخرین ویرایش توسط manmehdiam؛ 2020/12/31, 16:12.
          [B]تحلیل ها یا نظرات بورسی و غیربورسی من صرفا محتمل ترین حالتی است که تصور میکنم به وقوع بپیوندد. اگر به دیده نقد نظری دارید بر من منت میگذارید ولی اگر خواندنش شما را آزرده میکند، آن را نادیده بگیرید، حتما نظر شما درست تر است![/B]

          نظر

          • manmehdiam
            ستاره دار (1)
            • Jul 2011
            • 1623

            #395
            پاسخ : فلسفی-عرفانی

            و از همه اینها مهمتر که مربوط به بحثهای قبلی هم میشود اینکه:
            والا به خدا! ما را علم نجات داده و میدهد!
            همین کرونا را ببینید و فرض کنید که ما همچنان افسارمان! دست راهبان و اهالی کلیسا و خلاصه اهالی آسمان!!! بود. و با نذر و نیاز و دعا و پشگل ماچه الاغ باکره! میخواستیم بیماری ها را درمان کنیم! ولی علم دارد نجاتمان میدهد. هزاران هزار دانشمند نازنین که در آزمایشگاهها و به مدد علم تجربی زحمت کشیدند و واکسن تولید کردند. که میلیونها انسان را حیات خواهد بخشید...میلیون ها انسان را از درد و رنج خلاص خواهد کرد.
            مشخص است که کسی بگوید...علم البته خوب است ولی همچین اثبات نشده ها!!! لنگش هواست! خوب به ما برمیخورد دیگر!
            علم تجربی اثبات نشده و پر از نقص است و شما را حواله به آسمان میدهند! کدوم آسمان هم معلوم نیست.. آقاجان اصلاآسمانی در کار نیست...یک فضای لایتناهی است! ولی خوب دیگه از این آسمان! کتابهایی آمده که جز سیاه روزی برای بشر چیزی نداشته! حالا چهار تا دستور اخلاقی هم در این ادیان آمده ...درود بر آن متدینین که این اخلاقیات را رعایت میکنند. این دستورات اخلاقی را آسمان هم نمیگفت، خودمان عقلمان میکشید! شما نمیدانید باید دروغ نگویید؟ باید حق دیگران را نخورید؟ باید مهربان باشید؟ باید تا میتوانید به دیگران کمک کنید؟
            اخلاق فی ذاته ارزش انسانی است. لازم نیست که به وعده بهشت و جهنم موهوم شما بنشینید و مثلا اخلاق بسازید. هرچند تاریخ را که نگاه کنید بی اخلاق ترین کارها...ضد انسانی ترین کارها و وحشیانه ترین کارها از همان اهالی آسمان! سر زده. دادگاههای تفتیش عقاید اروپا نمونه بارزش...جنگهای مذهبی....همین کفتارهای داعش و طالبان و ...دیگران که پس گوش خودمان هست!

            حرف آخر اینکه! همانگونه که من و شما در 99.9 درصد با هم هم عقیده ایم که همه این خدایان دروغین و توهم هستند...حتما با هم بر این عقیده مشترک هستیم که باید اخلاق مدار باشیم! اخلاق در معنای عام آن را من و شما قبول داریم. نباید دزدید کرد. نباید ظلم کرد. باید طرفدار نیکی بود. بایدخیر و نیکی را گسترش داد. باید زمین و طبیعت را پاک نگه داشت. باید زمین را ساخت. خلاصه اینکه باید انسانیت را و عدالت انسانی را گسترش بدهیم تا حال خودمان هم تومان خوب شود! نیازی به هیچ دستورالعمل موهوم آسمانی از قعر جهالت تاریخی هم نداریم!
            [B]تحلیل ها یا نظرات بورسی و غیربورسی من صرفا محتمل ترین حالتی است که تصور میکنم به وقوع بپیوندد. اگر به دیده نقد نظری دارید بر من منت میگذارید ولی اگر خواندنش شما را آزرده میکند، آن را نادیده بگیرید، حتما نظر شما درست تر است![/B]

            نظر

            • sooroosh1315
              ستاره‌دار (۲)
              • Oct 2019
              • 5358

              #396
              پاسخ : فلسفی-عرفانی

              چند وقت پیش ، ی انیمشینی میذاشت ، یک پیر مردی بود از بیابون خار و خاشاک می چید می برد بازار می فروخت ، باهاش نون می خرید میومد خونه اش ، نون می خورد و شکر خدا می کرد ، طرف پرسید چرا انقدر شکر خدا می گی؟ گفت: گندمی که من کاشت داشت و برداشت نکردم ، گندمی که من آسیاب نکردم ، آردی که من خمیر نکردم ، خمیری که من نان نکردم و... دارم می خورم چرا شکر خدا نگم ؟

              منظورش این بود که نون از طرف خداس (فرشته ها هم که ماموراین خدا هستن و کارها را انجام میدن به اذن خدا ، هر قطره باران یدونه فرشته داره که هدایتش می کنه و....)


              حالا سوالی که پیش میاد اینه که وقتی همه چیز از طرف خداس (حالا مستقیم و طولی و عرضی و...) چرا کیفیتش افضل ترین کیفیت نیست ؟ درسته پیش کش هست و دندون اسب پیش کش را نمیشمارن ، ولی خود آدم گاها شرم داره چیزی که نیکو نیست را پیش کش کنه ، دندونش را نمیشماریم ، شکر گزار هم هستیم ، اما رحمت و بزرگی و ... خدا چطور می تونه چیزی که مرغوب نیست را پیش کش کنه ؟

              =========================
              از دی که گذشت هیچ ازو یاد مَکن،فردا که نیامده ست فریاد مَکن،بر نامده و گذشته بنیاد مکن،حالی خوش باش و عمر بر باد مَکن،

              نظر

              • mhjboursy
                ستاره‌دار (۱۳)
                • Jul 2013
                • 18270

                #397
                پاسخ : فلسفی-عرفانی

                جناب محمدحسین خان!
                شما زیراب فلسفه را هم زده ای! اونوقت انتظار داری بلحاظ منطقی و فلسفی بشینیم چی رو اثبات کنیم!

                سلام.
                مخاطب آن نوشته شما نبودید.
                با شما ابتدا باید در مورد مسائل دیگر گفتگو کنیم تا اگر شد ان‌شاءالله شاید یک روزی هم برویم به سوی مسائل. که یک مقدار بعید است.

                آن مقام عجز فلسفه برای کسی است که بر عالم حس و تجربه نظر افکنده باشد و سپس از خیال و معانی جزئی سر بیرون آورده باشد و با فلسفه آشنا شده باشد. مقداری در آن حرکت کرده باشد. با آن انس گرفته باشد. از شیر آن قوت گرفته باشد و خانه‌ای پولادین با آن ساخته باشد. و حال آن خانه برایش تنگ شده باشد و بخواهد آن را بشکند.
                وگرنه در همان نوشته باید می‌دیدیم که نوشته بود:
                سخن و اندیشه و فلسفه. برترین است.

                برای مقام‌های پایین‌تر.
                «محمد حسین» هستم.
                امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                نظر

                • mhjboursy
                  ستاره‌دار (۱۳)
                  • Jul 2013
                  • 18270

                  #398
                  پاسخ : فلسفی-عرفانی

                  در اصل توسط manmehdiam پست شده است View Post
                  توجه به انسان همه چیز است! از آنجا که اعتباری بلحاظ تعقل برای مفهوم خدا (خدای متشخص و انسان گونه واعظان و فقیهان ) وجود ندارد ،
                  در اصل توسط mhjboursy پست شده است View Post
                  سلام.
                  حالا اگر خواستید از همان نخستین چیزی که مطرح کردید برویم جلو...
                  گفتید:

                  اعتباری برای مفهوم خدا وجود ندارد.
                  منظورتان چیست؟ احتمالا منظورتان این است که دلیلی بر وجود خدا نیست. درست است؟
                  دلیلی برای این ادعا دارید؟
                  در اصل توسط manmehdiam پست شده است View Post
                  اولا باید مشخص کنید منظورتان از خدا چیست؟
                  نخست.

                  هو الاول.
                  «محمد حسین» هستم.
                  امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                  نظر

                  • roya123
                    ستاره‌دار(3)
                    • Apr 2014
                    • 5587

                    #399
                    پاسخ : فلسفی-عرفانی

                    سلام دوستان
                    دوستان در مورد تفکر ارسطویی چیزی میدونین؟؟؟
                    البته کمی مطالعه کردم در موردش
                    اگر اشتیاق شما برای موفق شدن بیشتر از ترس شما از شکست خوردن باشد
                    شما حتما موفق خواهید شد. "آلبرت انیشتین"

                    نظر

                    • mhjboursy
                      ستاره‌دار (۱۳)
                      • Jul 2013
                      • 18270

                      #400
                      پاسخ : فلسفی-عرفانی

                      در اصل توسط sooroosh1315 پست شده است View Post
                      چند وقت پیش ، ی انیمشینی میذاشت ، یک پیر مردی بود از بیابون خار و خاشاک می چید می برد بازار می فروخت ، باهاش نون می خرید میومد خونه اش ، نون می خورد و شکر خدا می کرد ، طرف پرسید چرا انقدر شکر خدا می گی؟ گفت: گندمی که من کاشت داشت و برداشت نکردم ، گندمی که من آسیاب نکردم ، آردی که من خمیر نکردم ، خمیری که من نان نکردم و... دارم می خورم چرا شکر خدا نگم ؟

                      منظورش این بود که نون از طرف خداس (فرشته ها هم که ماموراین خدا هستن و کارها را انجام میدن به اذن خدا ، هر قطره باران یدونه فرشته داره که هدایتش می کنه و....)


                      حالا سوالی که پیش میاد اینه که وقتی همه چیز از طرف خداس (حالا مستقیم و طولی و عرضی و...) چرا کیفیتش افضل ترین کیفیت نیست ؟ درسته پیش کش هست و دندون اسب پیش کش را نمیشمارن ، ولی خود آدم گاها شرم داره چیزی که نیکو نیست را پیش کش کنه ، دندونش را نمیشماریم ، شکر گزار هم هستیم ، اما رحمت و بزرگی و ... خدا چطور می تونه چیزی که مرغوب نیست را پیش کش کنه ؟

                      =========================
                      نخست مشخص کنم مخاطب این نوشته کیست؟
                      مخاطب (و گوینده) این نوشته «باید» کسی باشد که به خدا اعتقاد دارد و به خدایی کامل اعتقاد دارد. (وگرنه اصلا طرح پرسش بی‌معنی می‌شد.)
                      ----------------------
                      دوم. همین که انسان توجه کند که آیا به خدا عقیده دارد (که این پرسش برایش مطرح شده) یا نه؟ خود به خود پاسخ در می‌آید!
                      من چگونه به خدا اعتقاد دارم؟ به چگونه خدایی اعتقاد دارم؟ چرا اعتقاد دارم؟
                      آیا کامل بودن دنیا دال بر خدا شده بود که من به او ایمان آوردم؟ یا اصلا همین نقص دنیا بود که دال بر کمال یک مطلق بود؟
                      راه درست همین است. ولی از آنجا که می‌دانم احتمالا کسی حوصله وقت گذاشتن و اندیشیدن و به نتیجه رسیدن ندارد مورد بعدی را عرض می‌کنم.
                      ----------------------
                      سوم. این‌گونه نیست که این دنیا کامل باشد و کسی هم تضمین نکرده و حتی به قدرت گفته شده که این دنیا دون است و اصلا برای همین نامش دنیا گذارده شده.
                      و هدیه خدا هم اگر کسی بتواند ببیند مانند خود خدا «واحد» خواهد بود به قاعده‌ی الواحد لا یصدر عنه الا الواحد و چشمی که بتواند آن هدیه (فعل) خدا را ببیند هم واحد خواهد بود (نه چشمان بی‌شمار بر انسان‌های بی‌شمار!).
                      به عبارت دیگر کل نظام هستی فعل خدا است که بیننده‌ای را می‌طلبد که همه‌ی آن را یک جا مشاهده کند و چون بتواند ببیند جز زیبایی نمی‌بیند. (بیننده‌ی کلی‌ها ابزار حسی/دنیوی ِ چشم سر نیست. انسان است! که گاهی یک باره می‌تواند تمام عالم را در دیدگان خود در بر بگیرد و به آن بیاندیشد.)
                      علت ناقص‌بینی ما این است که ما این موجودات پراکنده و دور از هم و در تضاد با هم را می‌بینیم (و کل اینها را نمی‌بینیم) و بدتر این که خودمان را هم یکی از آنها می‌بینیم (!!!) و زیبایی را منافعِ این حیوان دو پا (که خودمان را به او و او را به خودمان نسبت داده‌ایم) می‌پنداریم و چون در جایی می‌بینیم منافعش تامین نشده می‌گوییم زیبا نبود!
                      چرا بود!
                      حتی همین نقص هم جزئی از کمال بود و این زشتی هم بخشی از زیبایی بود. اگر می‌دیدی.
                      و اگر انسان همین‌جور چشمش به کمال بینی و کلی بینی و ژرف‌نگری و دید دقیق عادت کند، ای بسا، یک باره به این درک برسد که زیباترین مخلوق در این هستی (بلکه بزرگترین آنها) خود او است. که می‌تواند زیبایی را بفهمد. (کمال و زیبایی و دیگر صفات خدایی را.)
                      ولی... زمانی که خودت را تصویر در آینه فرض می‌کنی... آن هم بخشی از آن... نه... دنیا زشت و متضاد با هم و (بدتر این که) متضاد با (منافع) تو هم می‌تواند باشد... چون تو یک موجود حیوانی خودت را فرض کرده‌ای مانند دیگر موجودات درون ذهنت... و طبیعی است... چیزی که به دهان آن موجود درون ذهنت خوش نیاید مرغوب نیست!
                      ----------------------------------
                      ولی باز هم می‌گویم. راه درست این است که زمان بگذاریم و به این بیاندیشیم که ۱- اصلا ما خدا را قبول داریم؟ ۲- چرا قبول داریم؟ ۳- این دنیای ناقص با ایمان ما با خدا در تضاد است؟ ۴- اگر در تضاد نیست چه؟ اگر در تضاد است چه؟ و خود به خود پاسخ از دل این اندیشه بیرون می‌آید. (یعنی اگر در تضاد است بالاخره یا باید ایمان به خدا و آن دلیلی که باعث ایمان به خدا شده از بین برود یا باید این دلیل که ما نقص دیده‌ایم از بین برود. یا باید بین این دو مفهوم تضادی وجود نداشته باشد.)
                      ----------------------------------
                      باز هم می‌گویم (چون مطمئنم باز مشکل ایجاد می‌شود).
                      این پرسش لاجرم باید از ذهن یک فرد با ایمان طرح شده باشد. وگرنه طرح پرسش بی‌معنی است.
                      و مخاطب این پرسش هم فردی با ایمان باید باشد. (وگرنه در پاسخ می‌گوید من که اصلا به خدا کلا ایمان ندارم یا به خدایی متعالی ایمان ندارم! چرا این پرسش را از من می‌پرسی؟)
                      پس پاسخی که ما در اینجا دادیم برای هر گوشی نیست. با کس دیگری بخواهیم گفتگو کنیم ابتدا باید مشخص کنیم آیا «اول» و «آخر» و «ظاهر» و «باطن» و... وجود دارد؟ و آیا اینها یکی هستند؟ یا نه؟ سپس یواش یواش پیش بیاییم.
                      آخرین ویرایش توسط mhjboursy؛ 2021/01/03, 00:33.
                      «محمد حسین» هستم.
                      امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                      نظر

                      • mhjboursy
                        ستاره‌دار (۱۳)
                        • Jul 2013
                        • 18270

                        #401
                        پاسخ : فلسفی-عرفانی

                        در اصل توسط mhjboursy پست شده است View Post
                        نخست.

                        هو الاول.
                        هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ
                        ---------------------------------
                        دلیل وجود نخست چیست؟
                        نخست دلیل نمی‌خواهد.
                        وجود نخست (در اندیشه انسان) بدیهی است.
                        ---------------------------------




                        پی‌نوشت: پس چرا منکرش می‌شوند؟ یا در بخشی از آسمان دنبالش می‌گردند؟ و اگر اثباتش کردند حماقتشان را می‌پرستند و اگر پیدایش نکردند به حماقت انکارش می‌کنند؟
                        «محمد حسین» هستم.
                        امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                        نظر

                        • mhjboursy
                          ستاره‌دار (۱۳)
                          • Jul 2013
                          • 18270

                          #402
                          پاسخ : فلسفی-عرفانی

                          در اصل توسط mhjboursy پست شده است View Post
                          نخست.

                          هو الاول.
                          ممکن است کسی بگوید نخست دیگر چیست؟
                          معنی ندارد!
                          برای من بی‌معنی است.
                          من نمی‌توانم با نخست ارتباط برقرار کنم. (در صورتی که با تصور یک خدای خیالی درون آسمان‌ها می‌توانم ارتباط برقرار کنم.)


                          پاسخ این است که...
                          چرا... می‌شود ارتباط برقرار کرد.
                          خیلی هم خوب می‌شود.
                          بهتر هم می‌شود.
                          به یکی از صفات خدا (مانند همین نخست) اگر ژرف بیاندیشی... می‌بینی که یواش یواش داری بالا می‌روی و ان‌شاءالله نتایج خوبی حاصل می‌شود...
                          «محمد حسین» هستم.
                          امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                          نظر

                          • mhjboursy
                            ستاره‌دار (۱۳)
                            • Jul 2013
                            • 18270

                            #403
                            پاسخ : فلسفی-عرفانی

                            جبر و اختیار
                            -------------
                            (بارها در این مورد سخن گفته شده. و همه هم یک پاسخ هستند. هرچند ظاهرشان مختلف باشد. این هم باز بیانی دیگر.)
                            چه وقت با خواست خدا مخالفت کنیم معنی ندارد.
                            در نهایت آن‌چه ما کردیم می‌شود جزئی از خواست خدا.
                            (اگر جایی با خواست خدا مخالفت شد، قطعا آن خدا نبوده. /:.winksmiley02.:/ یکی بوده مثل من و شما.)
                            -----
                            مخالفت با دستور خدا معنا دارد.
                            که همان رفتن راه اشتباه و پیروی از هوای نفس (در جایی که با عقل مخالفت می‌کند) است.
                            مخالفت کردن (با دستور خدا) جایی پیدا می‌شود که «اختیار» وجود داشته باشد. و این اختیار هم به اذن خدا است و خارج از حیطه قدرت خدا نیست.
                            به عبارت دیگر من خدا به تو اختیار می‌دهم که از دستور من بتوانی سرپیچی کنی یا نکنی.
                            -----
                            اگر خدا به انسان اختیار ندهد، حتی به ذهن انسان هم نمی‌رسد که حتی «امکان» سرپیچی‌ای وجود دارد!
                            ما چه خدایی را می‌پرستیم؟ و از کجا به خدا ایمان داریم؟ و او را چگونه می‌شناسیم؟ یک بار دیگر مرور کنیم.
                            اگر نخست وجود دارد. اگر وجود وجود دارد... اگر آن خدایی که یافتیم واقعا اول و آخر و محیط و قادر و نور و... است، پس همه‌چیز تحت اراده‌ی او است.
                            -----
                            و قطعا او جدای از ما نیست! بلکه من من هم از او است. یعنی اختیار من با اختیار او یگانه است. این‌گونه نیست که من چیزی بخواهم و او این خواسته را نخواسته باشد. حتی این‌گونه هم نیست که مانند یک مادر و فرزند دو خواسته وجود داشته باشد و هم‌راستا باشد. بلکه دو خواسته یکی هستند.
                            متاسفانه چون می‌دانم منظورم را نمی‌توانم برسانم دوباره مجبورم آن مثال‌ها را بزنم/:.weirdsmiley.:/. و مثال از یک جهت انسان را به مفهوم نزدیک می‌کند و از جهت دیگر دور می‌کند. /:.weirdsmiley.:/(اما چه می‌شود کرد؟)
                            خیلی دقیق این چیزی را که می‌گویم تصور بفرمایید.
                            دقیق شخصی را تصور کن. (یک انسان کچل با ابروهای پرپشت و پررنگ و لباسی چرمی و کفشی جیر و شلواری لی. این فرد در اتاق قدم می‌زند. می‌رود و می‌آید و مدام می‌اندیشد و یک چیزهایی هم دارد زیر لبش می‌گوید...) این شخص یک نگاه به شما می‌کند و به شما می‌گوید من مخالف تو هستم. (از تو بدم می‌آید. اصلا می‌خواهم تو را بکشم... خیلی با عصبانیت کینه خودش را به شما اظهار می‌کند و به شما ناسزا می‌گوید و بعد مشعلی که در دست دارد را به شما نزدیک می‌کند که شما را بسوزاند...)
                            خوب؟ این شخص را خوب تصور کردید؟
                            حالا بگذار مثال بهتری بزنیم... تصور کنید در اتاق دارید راه می‌روید... بسیار عصبانی هستید و هی بد و بی‌راه می‌گویید. در یک دالان دراز همین‌جور می‌روید جلو و عقب می‌آیید. و با خودتان ضمضمه می‌کنید مگر این که دستم به او نرسد... به آن که مرا خلق کرد... می‌کشمش! پدرش را در می‌آورم... چنان له‌اش می‌کنم زیر پاهایم که... آبرویش را می‌برم... و و و
                            گمان می‌کنید مخاطب‌تان که بود؟
                            «محمد حسین» هستم.
                            امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                            نظر

                            • mhjboursy
                              ستاره‌دار (۱۳)
                              • Jul 2013
                              • 18270

                              #404
                              پاسخ : فلسفی-عرفانی

                              ساختار انسان
                              ---------------
                              یکپارچگی انسان
                              -------------------
                              یکپارچگی آگاهی و خواهش انسان
                              --------------------------------------
                              چکیده:
                              آگاهی‌ها و دانش‌ها و عقاید انسان اگر چند پاره بود اصلا آگاهی نبود!!! و اگر بخشی‌اش متضاد با بخش دیگر بود لاجرم باید یکی از آن دو مکتب را انتخاب می‌کردیم.
                              این حتی در مورد دانش‌های حسی و تجربی مثل علم فیزیک هم صادق است.
                              --------------------------------------------------------------------------------
                              مشروح:
                              از یک جنبه: انسان یک چیز است. یا آگاهی را خود انسان می‌دانیم یا این که اثر و فعل انسان می‌دانیم. اگر خود انسان بدانیم بدون دلیل دیگری مشخص می‌شود که آگاهی هم یک چیز است. اگر فعل انسان بدانیم به قاعده الواحد لا یصدر عنها الا الواحد رجوع می‌کنیم.
                              از جنبه‌ی دیگر: مثال: اگر در فیزیک به این برخوردیم که انسان یک موجود مادی است ولی در روانشناسی به این رسیدیم که انسان یک موجود فرامادی است، نمی‌شود بگوییم که هر دو درست است.{۲} از اینجا مشخص می‌شود که دانش‌ها و علوم انسان نمی‌تواند در تضاد با هم قرار بگیرد. و از همین‌جا هم مشخص می‌شود که دانش‌های انسان با هم (و با خود انسان) اتحاد و یگانگی دارند. {۱}
                              از جنبه‌ی دیگر: انسان دانسته‌هایش را می‌داند یا نه؟ از همان‌جا که می‌داند، در همان‌جا که می‌داند با هم یگانگی دارند.
                              از جنبه‌ی دیگر: انسان چیست جز آگاهی؟ انسان یعنی آگاه و آگاهی. (این نیازمند حتی استدلال هم نیست و بالاتر است و اگر انسان نگاه کند می‌فهمد.) انسان مانند نور (منیر) است که هر جا را که بخواهد می‌بیند (نورانی می‌کند، روشن می‌کند، مفهوم می‌کند، محسوس و معقول می‌کند). این آگاهی گاهی در شیشه‌ای زرد جلوه می‌کند و زرد می‌شود و گاهی بر جسمی زبر خودنمایی می‌کند و زبری می‌نماید ولی ریشه‌اش با دیگر آگاهی‌ها یگانگی دارد و در تضاد نیست. اگر بخواهیم مثال بزنیم: اگر نوک انگشت انسان هزار جا را نشان دهد و اگر انسان انگشت بر هزار چیز بگذارد این هزار گونگی مربوط به هزار پاره بودن انگشت انسان و دست و بدن انسان نیست. انگشت انسان یکی است. (بلکه آن چیزهایی هم که مورد اشاره قرار می‌گیرند دارای گونه‌ای از سنخیت هستند. همه توانایی مورد اشاره قرار گرفتن دارند. و همه مورد اشاره قرار گرفته‌اند.)
                              از جنبه‌ی دیگر: اگر آگاهی‌های انسان چند پاره بود، انسان چند پاره بود. بلکه انسان چند تا بود. که این اصلا معنی ندارد.
                              از جنبه‌ی دیگر: بالاخره ریشه مشترک برای آگاهی‌ها وجود دارد یا نه؟ آیا آگاهی‌ها به انسان (به من) ختم می‌شوند یا نه؟ اگر آری، همین مطلوب است. اگر نه، پس اصلا آگاهی‌های من نیستند. بلکه اصلا آگاهی نیستند.
                              --------------------------------------------------------------------------------
                              پانویس:
                              {۱} اینها مفاهیم بسیار ژرفی است که در قالبی ساده دارند عرضه می‌شوند. ای کاش یک نفر به اینها بیاندیشد. به این بیاندیشد که او با دانسته‌هایش اتحاد دارد و او واحدی یکپارچه از مجموعه‌ی دانسته‌ها است. دانسته‌هایی که تنها به مفاهیم خیالی محدود نمی‌شوند. بلکه شامل «همه‌چیز» می‌شوند. همه چیز. تمام عالم هستی. نه تنها صور ذهنی موجودات. بلکه حواس پنج‌گانه و مفعول‌های آنها (شنیده‌ها و دیده‌ها و لمس‌شده‌ها...) - موجودات و اشیاء احساس شده - خیالات و موجودات غیر محسوس با حواس پنج‌گانه و موجودات ممکن و حتی ناممکن (ناممکن در آن تراز) - مفاهیم نیمه کلی مانند محبت‌ها و عشق‌ها و ترس‌ها و زیبایی‌بینی‌ها... و... با این بخش از متن انسان می‌تواند به اینجاها برود و خودش را غرق در هستی‌ای عظیم ببیند. هستی‌ای که زمانی که با این اندیشه به آن تراز رسید خودش را با آن هستی یکی می‌بیند و دیگر آن موجود دوپای مفلوک نیست.
                              {۲} احتمالا این را خیلی‌ها نمی‌فهمند. مثال آسان‌تر می‌زنم. اگر از پشت شیشه یک شیء را نگاه کند و ببیند آن شیء آبی رنگ است (یک دانش کسب کند) و سپس شیشه کنار برود و ببیند آن شیء قرمز رنگ است نمی‌تواند همزمان هر دو دانسته درست باشد. پس ۱- این دو دانسته با هم نمی‌توانند در تضاد باشند. و ۲- این دو دانسته در جایی باید با هم در یگانگی باشند (که نمی‌توانند در تضاد باشند).
                              آخرین ویرایش توسط mhjboursy؛ 2021/01/12, 19:35.
                              «محمد حسین» هستم.
                              امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                              نظر

                              • mhjboursy
                                ستاره‌دار (۱۳)
                                • Jul 2013
                                • 18270

                                #405
                                پاسخ : فلسفی-عرفانی

                                رابطه خواستن و آگاهی
                                ------------------

                                رابطه‌ی اراده (اختیار) و ادراک (فهم) چیست؟
                                مثال: فرض کنید شخصی «می‌خواهد» برود فلان جا بمبی را منفجر کند. انجام دادن این کار خواسته‌اش است و اگر انجام دهد به خواسته‌اش می‌رسد.
                                اگر بمب را بتواند منفجر کند که به خواسته‌ی خود رسیده.
                                حالا اگر این وسط یک مانع پیدا شود و نتواند به خواسته‌اش برسد چه؟ آیا در این هنگام او نخواسته؟ یا خواسته و نتوانسته؟ مثلا لحظه‌ی آخر یکی بفهمد و تماس بگیرد و تیم خنثی سازی سر برسند و بمب را خنثی کنند. ؟ چرا مطمئنا خواسته. ولی نتوانسته. نتوانسته خواسته‌ی خودش را عملی کند. پس فرق است بین خواستن و توانستن. گاهی خواستن به فعل (به پیاده شدن آن خواسته در دنیای مادی) منجر می‌شود و گاهی نمی‌شود.{۱}
                                حالا باز مرحله‌ی ابتدایی‌تر چه‌جور؟ مثلا قبل از این که شخص بخواهد بمب را بسازد اصلا مامورها سر برسند و مانعش بشوند؟ باز هم خواسته ولی نتوانسته.
                                اگر فناوری این‌قدر پیش‌رفته بود که به محض این که این خواسته در ذهن شخص خطور می‌کرد می‌آمدند و دست و پایش را می‌بستند و مانعش می‌شدند چه؟ باز هم خواسته ولی نتوانسته.
                                این موضوع تا کجا ادامه دارد؟... تو بگو تا کجا ندارد. تا نهایت همین است. به محض این که شخص به ذهنش خطور کند، خواسته است.
                                ---------------------------------------------------
                                مراحل خواستن تا توانستن را مانند یک پرتو نور در نگر بگیر که از زمانی که از شخص صادر می‌شود تا زمانی که به هدف برسد مانع‌هایی می‌تواند داشته باشد. ولی در آن آغاز کار مانعی نیست جز خود شخص. خواستن واقعی آنجا است. و برای این خواستن هم مانعی نیست. {۶}
                                به عبارت دیگر به محض این که شخص «ادراک» کند که خواسته است، خواسته است.
                                یا به عبارت دیگر خواستن اصلی شخص برای انجام یک کار همان دانستن او است نسبت به این خواسته.
                                به عبارت دیگر خواستن همان خواسته بینی است. {۷} {۸}
                                اینها همه یک سو.
                                -----------------------------------------------------
                                از سوی دیگر بررسی می‌کنیم که فرآیند ادراک چگونه است؟
                                ما به موجودات ذهنی خود ادراک و اشراف داریم. {۲} دانشمندان تجربی می‌گویند انسان از واردات حسی خود صوری را در ذهن خود می‌آفریند. (فلسفی/معنوی/دینی هم بخواهیم بیاندیشیم به همین می‌رسیم. {۳}) همین تمام بحث است.
                                به عبارت دیگر دیدن چیزی نیست جز آفرینش. آفرینش صورت شیء نزد (ذهن) خود.
                                به عبارت دیگر زمانی که می‌گویم فلان چیز را می‌بینم، این برابر است با این که بگویم، «می‌خواهم» که فلان چیز را ببینم. یا به عبارت دیگر: اراده کرده‌ام که فلان شیء را (در ذهن) بیآفرینم. {۴}
                                به عبارت دیگر دانستن عین خواستن (و توانستن) است.
                                به عبارت دیگر: دانستن و خواستن (توانستن) دو پرتو جداگانه نیستند که از (چشم) انسان ساطع شوند. بلکه یکی هستند.
                                (به عبارت دیگر: این واژه‌ها یکی هستند: می‌خواهم. می‌بینم. می‌گویم. می‌فهمم. حس‌می‌کنم. می‌شنوم.)
                                نه به این معنی که دقیقا گوش دادن با شنیدن یکی باشد. بلکه به این معنی که هم‌ریشه هستند. مانند نورهای منتشر شده از منشور. {۵}
                                ---------------------------------------------------
                                حاصل بحث این شد که رابطه خواستن و دانستن، یگانگی است. (در ترازی بالاتر و ریشه‌ای‌تر البته.)

                                اما اینجا یک ابهام و یک جای پرسش باقی ماند. این که... هدایت کننده‌ی این سلسله خواسته‌ها و دانسته‌ها از کجا است و به دست کیست و چگونه است؟ که این یک مقدار از قدرت بررسی من خارج است. ولی گمان کنم با ژرف‌اندیشی (و تامل) در حدیث حادث بودن اراده بتوان راهی یافت.

                                یا علی.
                                -----------------------------------------------
                                پانویس:
                                {۱} چرا گفتیم دنیای مادی؟
                                {۲} حالا این‌جا پرسش است که چگونه در زمان نیمه‌خواب (رویا پردازی / خیال‌بافی) می‌توانیم نصفه‌نیمه به موجودات ذهنی خود اشراف داشته باشیم ولی در زمان بیداری (در مورد موجودات محسوس) و در زمان خواب (در مورد موجودات محسوس درون خواب) نمی‌توانیم.
                                {۳} روش: استدلال در مورد خواب و موجودات درون خواب و سپس تطبیق موجودات و فهم اشتراک‌های بین اینها و وحدت بیننده در هر دو عالم و پی بردن به اشراف بیننده به آنها. و یا از راه فهم برتری بیننده بر آنچه می‌بیند. یا از راه شهودی به وسیله‌ی ژرف شدن در احاطه‌ای که به دانسته‌های خود دارم.
                                {۴} یک نفر ممکن است بگوید پس چگونه گاهی این خواسته را نمی‌خواهم؟ به بیان دیگر: باید همه چیز در صلح باشد نه در عداوت. پاسخ این است که آنها که به ظاهر با خدا در عداوت هستند (مانند شیطان و کافران) در باطن به دستور او به این عداوت دست می‌زنند. و اگر خدا نخواهد نتوانند. و موضوع تراز است. که در یک تراز با خدا مخالفت می‌کنند در حالی که در تراز بالاتر جز خدا و خواستش چیزی نیست. و زمانی که مخالفت می‌کنند نیز با خود خدا مخالفت نمی‌کنند که او دیدنی و ملموس و محسوس و معقول نیست. بلکه با نماینده‌اش که منم مخالفت می‌کنند. و البته مخالفت کننده نیز منم. من معین.
                                {۵} مشخص است که نور زرد، نور آبی نیست. دست کم در آبی رنگ بودن. ولی در نور بودن (و رنگ دار بودن) یکی هستند.
                                {۶} از اینجا نیز می‌توان دستاوردهای اندیشه‌ای خوبی داشت. پس در یاد نگه می‌داریم که خواستن تنها یک مرحله است و برایش نیز مانعی نیست.
                                {۷} این یک مقدار سخت است اگر بخواهم شرح بدهم. همین خلاصه‌اش آسان‌تر است. خواستن یعنی می‌دانم که می‌خواهم. یا به عبارت دیگر من خواسته‌ام را می‌بینم.
                                {۸} این در حقیقت دانستن امکان است. دانستن آینده است. بسیار عجیب است این موضوع. انسان می‌تواند آینده را ببیند. و در حقیقت خواستن، خواستن آینده است. ولی چگونه چیزی که نیست را انسان می‌بیند و می‌خواهد که هست کند و گاهی هم می‌تواند این کار را بکند و این که دیگر موجودات (مثلا حیوان‌ها) هم آیا این را می‌توانند انجام دهند یا مختص من است؟ و این که آیا کارهای رایانه‌ای مشابه هم همین کار را می‌کنند؟ و آینده‌بینی (پیش‌بینی) انجام می‌دهند؟ یا نه؟ این هم باز یک سرنخ اندیشه‌ای عالی برای آینده.
                                «محمد حسین» هستم.
                                امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                                نظر

                                در حال کار...
                                X