فلسفی-عرفانی

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • mhjboursy
    ستاره‌دار (۱۳)
    • Jul 2013
    • 18270

    #406
    پاسخ : فلسفی-عرفانی

    (اگر جایی با خواست خدا مخالفت شد، قطعا آن خدا نبوده.
    /:.winksmiley02.:/
    یکی بوده مثل من و شما.)
    در اصل توسط mhjboursy پست شده است View Post
    ما چه خدایی را می‌پرستیم؟ و از کجا به خدا ایمان داریم؟ و او را چگونه می‌شناسیم؟ یک بار دیگر مرور کنیم.
    اگر نخست وجود دارد. اگر وجود وجود دارد... اگر آن خدایی که یافتیم واقعا اول و آخر و محیط و قادر و نور و... است، پس همه‌چیز تحت اراده‌ی او است.
    خیلی واضح است و تنها دقت کردن می‌خواهد. (گوش دادن می‌خواهد.) ولی با این حال توضیح می‌دهم. با مثال.
    شخصی ممکن است مهبانگ (The Big Bang) را خدا (خالق و نخست و محیط) جهان بداند. (اندیشه مادی.)
    حالا چنین شخصی اگر در اندیشه‌های دیگرش به این برسد که چیزی تحت سیطره‌ی مهبانگ نیست، معلوم است یک جا دارد اشتباه می‌کند دیگر.
    یا این اندیشه‌ی دوم که گمان کرده فلان چیز خارج از قدرت مهبانگ عمل کرده واقعا خارج از قدرت مهبانگ نبوده و در اینجا اشتباه کرده. یا آن اندیشه یکم که گمان کرده مهبانگ محیط و اول است اشتباه بوده. بالاخره یکی اشتباه است. باید تصحیح شود.
    ---------------------------------------
    در اینجا هم ما دوباره باید برگردیم به آنجا که خدای خودمان را شناخته بودیم.{۱}
    - من از کجا خدایم را پذیرفتم؟ خدایم را چگونه پذیرفتم؟ چگونه خدایی را پذیرفتم؟
    از همین‌جا مشخص می‌شود که با خدا نمی‌شود مخالفت کرد. چون من به خدایی رسیده بودم که ناقص نبود. نمی‌توانست ناقص باشد (که اگر ناقص بود خدا نبود و کامل‌تری فرض می‌شد که او خدا بود). و اگر من به این خدا رسیدم دیگر مشخص شده است برای من همه چیز تحت اختیار و به فرمان و خواست اوست.
    خوب؟
    این یک بخش از اندیشه.
    حالا در بخش دیگر اندیشه‌ام اگر جایی دیدم با خدا مخالفت شده باید اینجا یکی از این دو اندیشه را تصحیح کنم.
    ---------------------------------------
    پی‌نوشت: متاسفانه من اینجا مهبانگ را مثال زدم و متاسفانه خدایی که بیشتر ماها قبول داریم هم یک چیزی در همین مایه‌ها است! خدایی که در نقطه‌ی صفر تاریخ بوده و اکنون نیست. حتی بسیاری از ما مسلمان‌ها که گمان می‌کنیم ماده‌گرا نیستیم.
    ---------------------------------------
    {۱} گزاره‌ی درست‌تر این است: شناخت خدای خودمان را شناخته بودیم.
    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

    نظر

    • mhjboursy
      ستاره‌دار (۱۳)
      • Jul 2013
      • 18270

      #407
      پاسخ : فلسفی-عرفانی

      نسبی‌گرایی
      ---------------
      کسی که گمان می‌کند همه‌چیز نسبی است، فاحش‌ترین اشتباه را مرتکب می‌شود. چرا که حتی با خود نمی‌اندیشد این سخن را به صورت مطلق می‌خواهد باور کند.
      «محمد حسین» هستم.
      امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

      نظر

      • mhjboursy
        ستاره‌دار (۱۳)
        • Jul 2013
        • 18270

        #408
        پاسخ : فلسفی-عرفانی

        اندیشه می‌تواند خودش را اصلاح کند و بالا رود.
        ----------------------------------------------------
        اندیشه در باور به ماده (ماده‌گرایی - ماده‌خدایی)
        -----------------------------------------------------



        اشخاصی که به خدا باور ندارند عموما نمی‌اندیشند.
        یک مخلوطی از اندیشه‌های متضاد را با هم همزمان در ذهن دارند که روی آن کار نمی‌کنند (تا اشتباه‌ها و تضادهای آنها در بیاید).

        یک شخصی ممکن است ماده‌گرا باشد و به جهان‌خدایی باور داشته باشد...
        خوب...؟ چه اشکالی دارد؟ برای آغاز یک نفر چنین اعتقادی داشته باشد...
        اگر همین‌جا متوقف {۱} نماند چه اشکالی دارد؟
        -----------------
        اما منظور از متقوف نشدن چیست؟
        منظور این است که با خودش بگوید: آیا من واقعا به خدای مادی (جهان فیزیکی به عنوان خالق و قادر و اول و آخر) ایمان دارم؟ (برای خودش مشخص بکند عقایدش را. از نامفهومی و گنگی در بیاورد. تا بتواند گام بردارد.)
        آیا هر چه هست همین فیزیک است؟ یا ماورای موجودات محسوس هم چیزی وجود دارد؟ (موجوداتی که با حواس پنج‌گانه لمس می‌شوند.)
        اصلا فیزیک و فیزیکی چیست؟ آیا غیر از آن چیزی که ماده {۲} می‌نامیم هم چیزی هست؟ مثلا انرژی. آیا انرژی هم وجود دارد؟ {۳} داده‌ها و اطلاعات و آگاهی‌ها چه؟ فکر و اندیشه و بیننده چه؟ {۴} {۵} {۶}
        آیا داده‌هایی که در ذهن ما وجود دارد و درون مغز ما هم حک شده‌اند. مکان قرار گیری‌شان آنجا است؟ {۷} درون سلول‌ها؟ بین سلول‌ها؟ روی مجموعه‌ی سلول‌ها؟
        داده‌هایی که بیرون از مغز هستند چه؟ (مثلا مفاهیمی که اکنون با آنها آشنایی نداریم و بعدا آنها را یاد می‌گیریم.)
        و این که فهمنده‌ی داده کجاست؟
        و این که ارتباط میان ماده و داده چگونه است؟ {۸}
        اگر در جهان هم ماده هست و هم آگاهی، آیا این آگاهی (هم داده و هم داده‌فهمنده) هم بوده؟ آیا در تمام تاریخ و در ورای تاریخ (ازل) هم هردو بوده‌اند؟
        کدام برتری دارد؟ (محسوس؟ (ماده‌ی محسوس؟) احساس؟ (احساس و داده؟) یا حس‌کننده؟ (آن که حواس و محسوس‌ها نزدش حاضرند.؟))

        با همین اندیشه‌ها فرد می‌تواند گام به گام بالا برود.
        هر چند اگر فکر اولیه‌اش هم اشتباه باشد ولی اندیشه خاصیتی که دارد (اگر با انصاف و خواستن همراه باشد) می‌تواند خودش را اصلاح کند و بالا برود! {۹} {۱۰}



        --------------------------------------
        پانویس:
        {۱} متوقف - مانا - ایستا - منجمد - بسته (ذهن بسته) - پیش‌فرض غیر قابل تغییر. باور بدون استدلال. اعتقاد کور.
        {۲} ماده... چیزی که جرم داشته باشد و حجم داشته باشد (فضا اشغال کند)...
        {۳} خوب... انرژی وزن و حجم ندارد... گرما مثلا...
        {۴} این یک مقدار سخت‌تر است و بیشتر کسانی که اندیشه‌شان در تراز ماده و مسائل مادی است نمی‌توانند بین ماده بودن و در ارتباط با ماده بودن تمایز قائل شوند. که البته اگر یک نفر تلاش کند و دگم نباشد (یعنی باور بدون دلیل به پیش‌فرض‌هایش نداشته باشد) می‌تواند از این کمند بیرون آید.
        {۵} داده چیست؟ مثلا ما روی یک کاغذ می‌نویسیم ۲+۲=۴. آیا اکنون تنها یک کاغذ و مقداری جوهر که رویش است وجود دارد؟ یا یک داده هم هست؟ داده کجاست؟ روی جوهر است؟ ممزوج شده با کاغذ است؟ توی ذهن ما است؟ کجاست؟
        {۶} جنس داده چیست؟ آیا داده از انواع ماده است؟ (حالا با هر تعریفی که ما از ماده داریم...) (مثلا فضا اشغال می‌کند و جرم دارد.) یا از اقسام انرژی است؟ نیرو است. نیروی انجام کار.
        {۷} مانند همان کاغذ و جوهر و عدد. مکان قرار گیری عدد حک شده روی کاغذ کجاست؟ روی کاغذ؟ یا توی ذهن. حالا داده‌ای که روی مغز حک شده کجاست؟ اگر بتوانیم بگوییم داده‌ی حک شده روی وزن‌های یک سلول عصبی همان‌جا هستند باید بگوییم که ۲+۲ هم یک ماده‌ی مکان‌مند و زمان‌مند و حجیم و جرم‌دار است که روی آن کاغذ قرار گرفته.
        {۸} مثلا آیا داده درون ماده است؟ آیا ماده درون داده است؟ آیا یکی روی دیگری است؟ آیا اینها با هم یکی هستند؟ یا چه؟ اگر ماده درون داده است که... تمام چیزهایی که پیش‌تر درست می‌پنداشتیم یکباره عوض می‌شود. اگر داده درون ماده است باید مادی باشد. و باید بتوانیم بگوییم دقیقا کجای ماده است.
        {۹} بالا کجاست؟ بالایی که اندیشه می‌تواند به آنجا برود... اندیشه تا کجا بالا می‌رود و انسان را تا کجا بالا می‌برد؟
        {۱۰} شرط مهم انصاف و صداقت و راستی و به خود دروغ نگفتن است. و البته شرط دیگر هم خواستن و تلاش کردن و نترسیدن و تنبلی نکردن است. آری. انسان به خود نیز دروغ می‌گوید. و اصلا شاید تنها و در آغاز و در اصل فقط به خود دروغ می‌گوید (که راه دروغ به دیگران نیز باز می‌شود). صداقت.
        «محمد حسین» هستم.
        امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

        نظر

        • mhjboursy
          ستاره‌دار (۱۳)
          • Jul 2013
          • 18270

          #409
          پاسخ : فلسفی-عرفانی

          تعجب
          ------
          رویا
          ----
          دیشب با اژدهای صورتی چای می‌خوردم. با هم در مورد مسائل روز گفتگو می‌کردیم. و من هم مکعبی آبی بودم. آن هنگام اصلا تعجب نمی‌کردم و همه چیز معمولی بود.
          امروز هم بیدار شدم و صبحانه خوردم و سر کار رفتم و با همکاران گفتگو کردم و به خانه بازگشتم و با همسر و فرزندانم تلویزیون تماشا کردیم. و من انسانی دو پا بودم. جالب است که اکنون هم تعجب نمی‌کنم.
          «محمد حسین» هستم.
          امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

          نظر

          • mhjboursy
            ستاره‌دار (۱۳)
            • Jul 2013
            • 18270

            #410
            پاسخ : فلسفی-عرفانی

            به نام خدا
            سلام
            چرا ما این‌قدر روی مثال خواب و بیدار کار می‌کنیم و به آن علاقه داریم؟ برای این که واقعا کمک‌کننده‌ی خوبی است و اندیشیدن به آن کمک به اندیشه‌های دیگر است.
            مثال‌های بسیار عالی و بسیار خوبی وجود دارد... نور و منشور. آیینه و بیننده. موج و دریا. کوه و قله و دامنه‌اش. رایانه و شخص و شخصیت‌درون‌بازی و ... ولی از همه کمک‌کننده‌تر این مثال خواب و بیدار است.
            بگذریم...


            خالق کیست و خلق چیست و مخلوق چگونه خلق می‌شود؟
            واضح است که موجوداتی که می‌بینیم قائم به ذات (خودشان) نیستند. پس به چه ذاتی تکیه دارند؟
            (به عبارت دیگر چیزهایی که می‌بینیم متحرک هستند. همیشه نبوده‌اند. می‌روند و می‌آیند. بستری (ثابت) که این حرکت‌‌ها و متحرک‌ها را درون خود نگه داشته کجاست و چیست؟)
            پاسخ‌هایی می‌توان داد.
            مانند این که بگوییم مرغ خالق تخم‌مرغ و ساعت‌ساز خالق ساعت است.
            یا این که بگوییم زمین خالق روییدنی‌های رویش است و بدن خالق سلول‌ها است.
            یا بگوییم اتم‌ها (یا اتم) خالق موجودات مادی هستند و سلول‌ها خالق بدن.
            یکی هم که به اسلام ناب پی برده ممکن است دم از تجلی و وحدت بزند.

            ولی حقیقت این است که این اندیشه‌ها همین‌جوری خوب از آب در نمی‌آیند! هر چقدر هم بچرخد می‌بیند اگر هم از دید فلسفی (فکری/اندیشه‌ای) قانع شود ولی باز دلش راضی نمی‌شود (ایمان نمی‌آورد).
            ولی با اندیشه در مثال خواب و بیدار و خو گرفتن به آن خیلی چیزها واضح می‌شود. یکی‌اش همین رابطه‌هایی که در بالا بیان شد.
            خوب. در آغاز یک بار دیگر آن روابط گفته شده را مرور کنیم (مرغ خالق تخم‌مرغ - بدن خالق سلول‌ها - اتم‌ها خالق موجودات - تجلی و وحدت) و با خود بیاندیشیم که کدام را می‌پسندیم و چه دلیلی داریم...

            .
            .
            .

            حال... بیایید برویم به مثال خواب و بیدار بیاندیشیم و با این مثال بهتر در این موضوع پیش‌برویم.
            فرض کنید خواب بوده‌اید و بیدار شده‌اید. (یا فرض کنید داشته‌اید خیال‌بافی می‌کرده‌اید.)
            در خواب (در خیال) با یک نفر صحبت می‌کرده‌اید و یک نفر دنیای خیالی را به شما نشان می‌داد و می‌گفت در آن عالم مادرها و پدرها خالق بچه‌ها هستند. یکی دیگر می‌گفت اجزاء خالق کل‌ها هستند و دیگری می‌گفت کل‌ها خالق اجزاء هستند و ...
            حالا از آن خواب و رویا و خیال‌بافی درآمده‌اید.
            به نظر شما آنجا چه پاسخی باید می‌دادید؟ حق با که بود؟ دلیل رد یا قبول سخنان آنهایی که از آفرینش سخن به میان می‌آوردند چه بود؟ بستر ثابت چه بود؟

            .
            .
            .

            ای عزیزان خواب، همه‌اش پوچ است. هم مرغ پوچ است و هم تخم‌مرغ. نه اتم اصالت دارد و نه دنیا. آن چیزهایی که شما خالق می‌پندارید همه مخلوقند. اینها همه قائم به یک ذات پایدار هستند ولی آن ذات پایدار اصلا در این دنیای شما وجود ندارد. یا اگر وجود داشته باشد همه‌ی این دنیا است. و چیزی بیش از آن. شما با این اندیشه‌های دنیا گرا (دنیا زده - خیال گرا - خیال پرداز - محسوس - تجربه‌گرا) خودتان هرگز نمی‌توانید او را بشناسید. او منم. و شما. و در عین حال من هیچم. و شما. همه چیز پوچ است. به جز او. در حالی که با این اندیشه‌های خیال زده‌ی شما همه چیز هست. جز او. از خواب بیدار شوید تا با او ملاقات (لقاء) داشته باشید. ای عزیزان در خواب غفلت، چگونه سلول می‌تواند به بدن هستی بدهد زمانی که خودش فاقد آن است؟ ای عزیزان در خیال مانده، در این خراب‌آباد هستی پوچ و پوچی هست شده و موجودات به واسطه پوچ بودن هست شمرده می‌شوند. اینجا هر چه هست پرده‌ی نمایش است و موجودات نمایش دهنده‌ی هستی هستند نه خود آن. ای عزیزان خیال‌باف خیالی، هستی مرکب و تکه‌تکه نیست که بیایید بخشی از خودش را به مرغ بدهد و بخشی‌اش را به تخم‌مرغ. دریا نیست که قطره‌هایش از او جدا شوند. هستی مانند یک نقطه در وحدت است و قابل تجزیه و ترکیب نیست. ای عزیزان غیر واقعی، شما خودتان را واقعی می‌پندارید و او را غیر واقعی و سخت عجیب روی این پیش‌فرض بزرگ مانده‌اید و از اندیشیدن به آن می‌ترسید. از چه واهمه دارید؟ چرا دگم و بسته شده‌اید و این‌قدر در انجماد و سنگی خودتان پیش رفته‌اید که دگمی خودتان را آزاد اندیشی پنداشته‌اید! ای عزیز در خواب بیدار شو. تو خودت را بیدار و هست می‌پنداری. و خالق را مخلوق خودت می‌پنداری. و برای همین به دنبال او می‌گردی. در حالی که تو پوچی و توخالی و او است که دارد تو را می‌یابد. و یافتن او خلق و هستی‌بخشی به تو است. او پیدا است. تو گمی.
            «محمد حسین» هستم.
            امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

            نظر

            • mhjboursy
              ستاره‌دار (۱۳)
              • Jul 2013
              • 18270

              #411
              پاسخ : فلسفی-عرفانی

              خواب به بیدار گفت من پیش‌تر به وجود تو شک داشتم.
              ولی اکنون به خودم.
              خواب به بیدار گفت من پیش‌تر گمان می‌کردم تو پیش از زمانه‌ای. اکنون هم این را می‌دانم. ولی جور دیگری.
              خواب به بیدار گفت چرا تو با من مانند من سخن نمی‌گویی؟ لالی؟ سپس با خود اندیشید، من خود سروده‌ی تو ام.
              خواب به بیدار گفت چرا ظهور نمی‌کنی. تا به عیان ببینمت. سپس به بیدار گفت اگر ببینمت تو نیستی. و یکی از خواب‌ها است. چون من.
              خواب به بیدار گفت تو مرا خواهی کشت؟؟؟ افسانه‌هایی که با جان من می‌خوانی راست است؟ اگر من بمیرم نیست می‌شوم یا بیدار؟ سپس با خود گفت: من نیست هستم. و بیدار.
              خواب به بیدار گفت من اگر بیدارم پس چرا نور بیداری را ندارم؟ سپس گفت همین در خواب ماندن من، نشانه‌ی بیدار نبودن. و همان نور داشتن نشانه‌ی بیدار بودن.
              خواب به بیدار گفت من به چه حکمی اطمینان کنم و به سوی نیستی گام بردارم؟ به او الهام کرد نیست «شدن» بی‌معنی است (برای هست هم نیست). و فهمیدن نیستی‌ات برای تو است. پرسید چگونه به نیستی پی ببرم؟ نیستی نیست. غرق در هستی شو. اما چگونه؟ فراموش کن و به یاد آور. از نیستی فاصله بگیر. خواب و خیال و نقص و نبود را رها کن و به خودت بیا. به آنچه هستی. از این وجود محدود به حدود فاصله بگیر و به آن وجود که حدود را در برگرفته یادآور شو. مگر نمی‌شناسی کیست که حدها را می‌فهمد؟ پرسید: ولی دانایی یک چیز است و توانایی یک چیز. پاسخ داد: ولی دانایی برتر است و توانایی ز دانایی. دانایی سر است و توانایی دست. من با دست خود آشنا نیستم. ولی سر خویشی بیشتر دارد و با خود آشناترم.
              خواب به بیدار گفت چرا مرا جانشین خود کردی؟ نمی‌شود هم من باشم و هم تو باشی؟
              خواب به بیدار گفت، من می‌دانم، ولی نمی‌توانم نپرسم: ای بی‌شکل، تو به چه شکلی؟ ... آری... هر چه در عالم من است... شکل تو است... ولی چرا این‌قدر کریه در عالم من است؟... آری... در نگاه من... محدود و خودپسند... مشکل نگاه من است... ولی باز پرسشم هست: ای بی‌شکل تو به چه شکلی؟ و ای وای از این پرسش بی‌پایان. که من به تمام این پرسشم و تو به تمام این عالم پاسخ. و هرگز این گفتگو تمام نشود. و این چون دردی جان‌کاه در ذات من تعبیه شده که تنها با مصاحبت با تو التیام می‌گیرد و هم سر باز می‌کند. چون معشوقی که جام عاشقش را از زندگی و مرگ همزمان پر می‌کند. من هر روز از دانستن تو بزرگتر می‌شوم ولی همزمان نیستم و همان کوچکترینم.
              خواب به بیدار گفت، ولی از چه سبب اسباب را برقرار می‌کنی. در همه حال؟ که دارایی و همه‌کاره.
              آخرین ویرایش توسط mhjboursy؛ 2021/01/30, 00:36.
              «محمد حسین» هستم.
              امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

              نظر

              • mhjboursy
                ستاره‌دار (۱۳)
                • Jul 2013
                • 18270

                #412
                پاسخ : فلسفی-عرفانی

                پرسش: چگونه در خواب به مقصود خویش برسیم؟
                --------------------------------------------------------

                در مورد خواب و خیال کردن پیش‌تر بارها با هم گفتگو کردیم. یکی از مواردی که بیان شد این بود که کاری کنیم (و جوری زندگی کنیم در روز) که شب که می‌خواهیم بخوابیم خواب خوش ببینیم.
                شیوه زندگی روزانه احتمالا به کیفیت رویای شبانه ما مربوط است.{۱} {۲}
                حالا این چه ربطی دارد به بحث جبر و اختیار؟
                در خواب دو من پدیدار می‌گردد. یک من مختار که دیده می‌شود و یک من مختار که می‌بیند. هر دو هم از قضا مختار هستند.
                ولی واقعا اختیار با که است؟ اگر من در خواب بخواهم پول‌دار شوم باید چه کنم؟ باید بروم دنبال چه کسب و کاری؟ باید بنشینم برای کائنات (!) انرژی بفرستم؟ باید از بیدار (بیننده) استعانت بجویم؟ باید چه کنم؟ اصلا من مختارم یا مجبور؟
                پاسخ این پرسش را نمی‌دهم چون نیاز به اندیشیدن دارد.
                یک بار دیگر پرسش را مطرح می‌کنم: توصیه شما (به عنوان یک بیدار) به خودتان در میان خواب‌ها و خیال‌های‌تان چیست؟ اگر خواب (من درون خواب) بخواهد پول‌دار شود او باید در خواب چه کار کند که حتما پول‌دار شود؟ {۳}
                @};-
                --------------------------
                پانویس:
                {۱} ما (چه مادی‌گرا باشیم چه معنوی. چه مسلمان باشیم و چه یهودی) می‌دانیم بین خواب‌هایی که می‌بینیم و شیوه‌ی زندگی‌مان در روز رابطه‌ای هست. کسی که کارش خانه‌داری است احتمالا بخشی از خوابش (یا حالت و رنگ خوابش) متفاوت است با کسی که کارش آهنگری است. کسی که بسیار بازی‌های اکشن رایانه‌ای که در آنها کشتار زیاد است را انجام می‌دهد احتمالا خوابش متفاوت است از کسی که نقاشی می‌کشد و باغبانی می‌کند و برای گل‌هایش موسیقی‌های ملایم پخش می‌کند. کسی که تازه کنکور داده خوابش متفاوت است از کسی که فرزندانش ازدواج کرده‌اند و دغدغه‌ی خاصی ندارد. باز هم تکرار می‌کنیم: شیوه زندگی روزانه احتمالا به کیفیت رویای شبانه ما مربوط است.
                {۲} و شاید یکی از جنبه‌های دین (شبیه) همین باشد: جوری زندگی کن که شب سرت را راحت روی بالش بگذاری. بدون عذاب وجدان و بدون تنش و بدون ناراحتی و با یک سینه‌ی فراخ و پر از مهر و به رنگ سبز و رویش.
                {۳} از این پاسخ، شاید این فهم هم درآید که خواسته‌هایی بالاتر و مهمتر و زیباتر از پول شاید برای یک خواب وجود داشته باشد. و این که... پول و خدا شاید همزمان با هم جمع نمی‌شوند. این در می‌آید که... همزمان هم من اراده داشته باشم و هم خدا یعنی چه؟ پرتو و تجلی یعنی چه؟ و ...
                «محمد حسین» هستم.
                امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                نظر

                • roya123
                  ستاره‌دار(3)
                  • Apr 2014
                  • 5587

                  #413
                  پاسخ : فلسفی-عرفانی

                  در اصل توسط mhjboursy پست شده است View Post
                  پرسش: چگونه در خواب به مقصود خویش برسیم؟
                  --------------------------------------------------------

                  در مورد خواب و خیال کردن پیش‌تر بارها با هم گفتگو کردیم. یکی از مواردی که بیان شد این بود که کاری کنیم (و جوری زندگی کنیم در روز) که شب که می‌خواهیم بخوابیم خواب خوش ببینیم.
                  شیوه زندگی روزانه احتمالا به کیفیت رویای شبانه ما مربوط است.{۱} {۲}
                  حالا این چه ربطی دارد به بحث جبر و اختیار؟
                  در خواب دو من پدیدار می‌گردد. یک من مختار که دیده می‌شود و یک من مختار که می‌بیند. هر دو هم از قضا مختار هستند.
                  ولی واقعا اختیار با که است؟ اگر من در خواب بخواهم پول‌دار شوم باید چه کنم؟ باید بروم دنبال چه کسب و کاری؟ باید بنشینم برای کائنات (!) انرژی بفرستم؟ باید از بیدار (بیننده) استعانت بجویم؟ باید چه کنم؟ اصلا من مختارم یا مجبور؟
                  پاسخ این پرسش را نمی‌دهم چون نیاز به اندیشیدن دارد.
                  یک بار دیگر پرسش را مطرح می‌کنم: توصیه شما (به عنوان یک بیدار) به خودتان در میان خواب‌ها و خیال‌های‌تان چیست؟ اگر خواب (من درون خواب) بخواهد پول‌دار شود او باید در خواب چه کار کند که حتما پول‌دار شود؟ {۳}
                  @};-
                  --------------------------
                  پانویس:
                  {۱} ما (چه مادی‌گرا باشیم چه معنوی. چه مسلمان باشیم و چه یهودی) می‌دانیم بین خواب‌هایی که می‌بینیم و شیوه‌ی زندگی‌مان در روز رابطه‌ای هست. کسی که کارش خانه‌داری است احتمالا بخشی از خوابش (یا حالت و رنگ خوابش) متفاوت است با کسی که کارش آهنگری است. کسی که بسیار بازی‌های اکشن رایانه‌ای که در آنها کشتار زیاد است را انجام می‌دهد احتمالا خوابش متفاوت است از کسی که نقاشی می‌کشد و باغبانی می‌کند و برای گل‌هایش موسیقی‌های ملایم پخش می‌کند. کسی که تازه کنکور داده خوابش متفاوت است از کسی که فرزندانش ازدواج کرده‌اند و دغدغه‌ی خاصی ندارد. باز هم تکرار می‌کنیم: شیوه زندگی روزانه احتمالا به کیفیت رویای شبانه ما مربوط است.
                  {۲} و شاید یکی از جنبه‌های دین (شبیه) همین باشد: جوری زندگی کن که شب سرت را راحت روی بالش بگذاری. بدون عذاب وجدان و بدون تنش و بدون ناراحتی و با یک سینه‌ی فراخ و پر از مهر و به رنگ سبز و رویش.
                  {۳} از این پاسخ، شاید این فهم هم درآید که خواسته‌هایی بالاتر و مهمتر و زیباتر از پول شاید برای یک خواب وجود داشته باشد. و این که... پول و خدا شاید همزمان با هم جمع نمی‌شوند. این در می‌آید که... همزمان هم من اراده داشته باشم و هم خدا یعنی چه؟ پرتو و تجلی یعنی چه؟ و ...
                  توی خواب باید گنج پیدا کنه که پولدار شه. /.:biggrinsmiley.:/
                  مثلا برسه به یه کوه سکه و بره وسط سکه های طلا و سکه ها رو چنگ بزنه و بریزه بالا و شادی کنه./.:biggrinsmiley.:/

                  اگر اشتیاق شما برای موفق شدن بیشتر از ترس شما از شکست خوردن باشد
                  شما حتما موفق خواهید شد. "آلبرت انیشتین"

                  نظر

                  • mhjboursy
                    ستاره‌دار (۱۳)
                    • Jul 2013
                    • 18270

                    #414
                    پاسخ : فلسفی-عرفانی

                    در اصل توسط roya123 پست شده است View Post
                    توی خواب باید گنج پیدا کنه که پولدار شه. /.:biggrinsmiley.:/
                    مثلا برسه به یه کوه سکه و بره وسط سکه های طلا و سکه ها رو چنگ بزنه و بریزه بالا و شادی کنه./.:biggrinsmiley.:/

                    سلام.
                    خیلی خیلی متشکرم بابت پاسخ. (پاسخ به این پرسش احتمالا بسیار راهگشا است.)
                    ---------------------------------
                    در عالم رویا (که از قضا با نام شما هم هماهنگ است) این را چگونه می‌خواهید به او بفهمانید؟
                    منظورم این است که شما زمانی که خوابی خودت را خواب نمی‌پنداری.
                    خودت را وسط یک دنیای وسیع و بسیار بسیار بسیار «معمولی» می‌پنداری!
                    یک زندگی کاملا روزمره و عادی. مانند همین الان من و شما.
                    حالا در شرایطی مانند الان، شما (شمایی که نمی‌دانید خواب هستید) همین‌جوری یک بیل بر می‌دارید می‌روید زیر یک صخره را گشتن؟ آیا؟
                    ---------------------------------
                    و این که...
                    اصلا من (که اکنون نمی‌دانم در خواب هستم) اگر هم بروم در یک کوه مشغول بیل زدن شوم... آیا زیر آن کوه حتما (در آن رویا) گنج پیدا می‌کنم؟ (ای بسا خواب این‌گونه پیش رفت که من مدت‌ها آنجا بیل زدم و چیزی هم در نیامد و آخر هم فقیر از خواب رفتم.)
                    آخرین ویرایش توسط mhjboursy؛ 2021/02/13, 12:52.
                    «محمد حسین» هستم.
                    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                    نظر

                    • کریس گاردنر
                      ستاره‌دار (۱۰)
                      • Jan 2013
                      • 2905

                      #415
                      پاسخ : فلسفی-عرفانی

                      در اصل توسط mhjboursy پست شده است View Post
                      پرسش: چگونه در خواب به مقصود خویش برسیم؟
                      --------------------------------------------------------

                      در مورد خواب و خیال کردن پیش‌تر بارها با هم گفتگو کردیم. یکی از مواردی که بیان شد این بود که کاری کنیم (و جوری زندگی کنیم در روز) که شب که می‌خواهیم بخوابیم خواب خوش ببینیم.
                      شیوه زندگی روزانه احتمالا به کیفیت رویای شبانه ما مربوط است.{۱} {۲}
                      حالا این چه ربطی دارد به بحث جبر و اختیار؟
                      در خواب دو من پدیدار می‌گردد. یک من مختار که دیده می‌شود و یک من مختار که می‌بیند. هر دو هم از قضا مختار هستند.
                      ولی واقعا اختیار با که است؟ اگر من در خواب بخواهم پول‌دار شوم باید چه کنم؟ باید بروم دنبال چه کسب و کاری؟ باید بنشینم برای کائنات (!) انرژی بفرستم؟ باید از بیدار (بیننده) استعانت بجویم؟ باید چه کنم؟ اصلا من مختارم یا مجبور؟
                      پاسخ این پرسش را نمی‌دهم چون نیاز به اندیشیدن دارد.
                      یک بار دیگر پرسش را مطرح می‌کنم: توصیه شما (به عنوان یک بیدار) به خودتان در میان خواب‌ها و خیال‌های‌تان چیست؟ اگر خواب (من درون خواب) بخواهد پول‌دار شود او باید در خواب چه کار کند که حتما پول‌دار شود؟ {۳}
                      @};-
                      --------------------------
                      پانویس:
                      {۱} ما (چه مادی‌گرا باشیم چه معنوی. چه مسلمان باشیم و چه یهودی) می‌دانیم بین خواب‌هایی که می‌بینیم و شیوه‌ی زندگی‌مان در روز رابطه‌ای هست. کسی که کارش خانه‌داری است احتمالا بخشی از خوابش (یا حالت و رنگ خوابش) متفاوت است با کسی که کارش آهنگری است. کسی که بسیار بازی‌های اکشن رایانه‌ای که در آنها کشتار زیاد است را انجام می‌دهد احتمالا خوابش متفاوت است از کسی که نقاشی می‌کشد و باغبانی می‌کند و برای گل‌هایش موسیقی‌های ملایم پخش می‌کند. کسی که تازه کنکور داده خوابش متفاوت است از کسی که فرزندانش ازدواج کرده‌اند و دغدغه‌ی خاصی ندارد. باز هم تکرار می‌کنیم: شیوه زندگی روزانه احتمالا به کیفیت رویای شبانه ما مربوط است.
                      {۲} و شاید یکی از جنبه‌های دین (شبیه) همین باشد: جوری زندگی کن که شب سرت را راحت روی بالش بگذاری. بدون عذاب وجدان و بدون تنش و بدون ناراحتی و با یک سینه‌ی فراخ و پر از مهر و به رنگ سبز و رویش.
                      {۳} از این پاسخ، شاید این فهم هم درآید که خواسته‌هایی بالاتر و مهمتر و زیباتر از پول شاید برای یک خواب وجود داشته باشد. و این که... پول و خدا شاید همزمان با هم جمع نمی‌شوند. این در می‌آید که... همزمان هم من اراده داشته باشم و هم خدا یعنی چه؟ پرتو و تجلی یعنی چه؟ و ...
                      سلام
                      گفتید خواب!..
                      چند وقت پیش...پالایش خریدم 7800 تومان...شب خواب دیدم...پالایش از 5 هزار تومان...خیلی تیز تا 8000 تومان رفت...دو روز بعدش پالایش خریداری شده ام شد 6900 تومان...خودم را قانع کردم که پایین تر هم میاد...فروختم...منتظر تعبر خوابم شد...تا 5000 هم آمد...غافل شدم...از صف خرید هم برنداشتم(خیلی زور داشت...سهمی که میتونستم 5100 بخرم را 15 درصد بالاتر بگیرم)...
                      پالایش تا 10300 تومان طی 5 روز معاملاتی رفت!....100 درصد سود در یک هفته!....

                      خیلی پیش میاد...به صورت خواب...یا الهام قلبی یک ندایی به ما میرسه....راه را نشان میده...توقع داریم برامون اینتر خرید هم بزنه!/.:blushsmiley:./
                      خدای ما....کائنات مثبت اندیشان....نیروی برتر معتادان گمنام...طبیعت انیشتین...هر چیزی که اسمش را میگذارند....راهنمایی میکند...ولی ما استفاده نمی کنیم...اعتماد نداریم...ایمان مان خیلی خیلی ضعیف میباشد...
                      از آدم ها بُت نسازید، این خیانت است!هم به خودتان، هم به خودشان.خدایی می‌شوند که، خدایی کردن نمی‌دانند!
                      وَ شما در آخر می‌شوید، سر تا پا کافرِ خدایِ خود ساخته...!

                      نظر

                      • roya123
                        ستاره‌دار(3)
                        • Apr 2014
                        • 5587

                        #416
                        پاسخ : فلسفی-عرفانی

                        در اصل توسط mhjboursy پست شده است View Post
                        سلام.
                        خیلی خیلی متشکرم بابت پاسخ. (پاسخ به این پرسش احتمالا بسیار راهگشا است.)
                        ---------------------------------
                        در عالم رویا (که از قضا با نام شما هم هماهنگ است) این را چگونه می‌خواهید به او بفهمانید؟
                        منظورم این است که شما زمانی که خوابی خودت را خواب نمی‌پنداری.
                        خودت را وسط یک دنیای وسیع و بسیار بسیار بسیار «معمولی» می‌پنداری!
                        یک زندگی کاملا روزمره و عادی. مانند همین الان من و شما.
                        حالا در شرایطی مانند الان، شما (شمایی که نمی‌دانید خواب هستید) همین‌جوری یک بیل بر می‌دارید می‌روید زیر یک صخره را گشتن؟ آیا؟
                        ---------------------------------
                        و این که...
                        اصلا من (که اکنون نمی‌دانم در خواب هستم) اگر هم بروم در یک کوه مشغول بیل زدن شوم... آیا زیر آن کوه حتما (در آن رویا) گنج پیدا می‌کنم؟ (ای بسا خواب این‌گونه پیش رفت که من مدت‌ها آنجا بیل زدم و چیزی هم در نیامد و آخر هم فقیر از خواب رفتم.)
                        نمی دونم. شاید حس پولدار شدن هست که توی خواب قویه. همین.
                        وگرنه که خوده پول تا زمانی که تبدیل به چیزی که دوس داریم نشه که کاغذ بی ارزشه.
                        طلا یه فلزه. شماره حساب بانکی یه عدده... چمیدونم.
                        مهم حسه هست که حالت و خوب می کنه. همین
                        البته من نمی دونم شما دنبال شنیدن چه پاسخی هستید.
                        این چیزیه که من تصور می کنم. نمی دونم شما به کجا میخوایید برسید.
                        مطمئنا به سادگی چیزی که من دارم میگم نیست اونجه که توی تصور شماست.
                        اگر اشتیاق شما برای موفق شدن بیشتر از ترس شما از شکست خوردن باشد
                        شما حتما موفق خواهید شد. "آلبرت انیشتین"

                        نظر

                        • mhjboursy
                          ستاره‌دار (۱۳)
                          • Jul 2013
                          • 18270

                          #417
                          پاسخ : فلسفی-عرفانی

                          در اصل توسط roya123 پست شده است View Post
                          نمی دونم. شاید حس پولدار شدن هست که توی خواب قویه. همین.
                          وگرنه که خوده پول تا زمانی که تبدیل به چیزی که دوس داریم نشه که کاغذ بی ارزشه.
                          طلا یه فلزه. شماره حساب بانکی یه عدده... چمیدونم.
                          مهم حسه هست که حالت و خوب می کنه. همین
                          البته من نمی دونم شما دنبال شنیدن چه پاسخی هستید.
                          این چیزیه که من تصور می کنم. نمی دونم شما به کجا میخوایید برسید.
                          مطمئنا به سادگی چیزی که من دارم میگم نیست اونجه که توی تصور شماست.
                          سلام.
                          من می‌خواهم به این برسم که... چرا ما خیلی وقت‌ها پول می‌خواهیم ولی نمی‌خواهیم... چرا انرژی می‌فرستیم ولی کار نمی‌کند... چرا موفق نیستیم.
                          و در عین حال نمایشی بدهم از پیوند بین دین و واقعیت با علوم تجربی و سطح پایین با فلسفه با این چیزهایی که اخیرا مد شده به نام قانون جذب و هم‌زمان راهکاری ارائه کنم/کنیم برای پیروزی/پول‌دارشدن.
                          ---------------
                          پرسش این بود که یک نفر در خواب چرا همواره خواب موفق شدن نمی‌بیند؟
                          باید چه کار کنیم که در خواب پول در بیاوریم؟
                          شما گفتید طرف بیل بردارد برود گنج پیدا کند.
                          ولی در خواب من تا به حال این کار را نکرده‌ام. شما هم نکرده‌اید. دیگران هم نکرده‌اند. مطمئنا هیچ کس هم این کار را نمی‌کند.
                          چون احمقانه است!!!
                          الان که من و شما بیداریم این کار (در خواب) به نظر عاقلانه است. ولی در خواب وقتی قرار می‌گیریم این کار خیلی احمقانه است.
                          و همین احمقانه بودنش هم هست که اگر در خواب احیانا همین‌جوری بیل برداریم و برویم یک جایی را بکنیم «هرگز» به گنج نمی‌رسیم!
                          اگر احمقانه نبود مطمئنا شما در یک خواب بیل برمی‌داشتید و «صد در صد» به گنج هم می‌رسیدید.


                          من چه کار کنم که در خواب، به صورت کاملا عاقلانه و باورپذیری، به پیروزی و شادکامی و پول برسم؟
                          با پشتکار داشتن به آن می‌رسم؟
                          با داد و ستد کردن به آن می‌رسم؟
                          با توکل بر خدا به آن می‌رسم؟
                          با انرژی فرستادن برای کائنات (کائنات آن عالم) به چیزی که دوست دارم می‌رسم؟
                          با نشستن در خانه و دست روی دست گذاشتن؟
                          با برداشتن بیل و رفتن به کوه و دشت؟
                          چگونه؟
                          «محمد حسین» هستم.
                          امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                          نظر

                          • mhjboursy
                            ستاره‌دار (۱۳)
                            • Jul 2013
                            • 18270

                            #418
                            پاسخ : فلسفی-عرفانی

                            مقدمه
                            ــــــــــ

                            سلام.

                            در مورد خدا... دو مورد بیان شده... هم لزوم عدم تفکر در (ذات) خدا آمده... و هم لزوم تفکر در خدا آمده. {۱}

                            با یکی از دوستان در مورد این که خدا پذیرفته شده است نزد ما ولی بدون استدلال گفتگو کردیم... و گفتیم خداوند متعال نزد ما آن خداوند مادربزرگ‌های ایشان نیستند{۲} و گفتیم خدایی که ما می‌پرستیم اصلا قابل رد کردن نیست. بلکه محض توجه کردن مشخص می‌شود که شخص فطرتا او را می‌شناسد و او را قبول دارد. {۳}

                            اما اکنون می‌خواهیم در مورد چند موضوع دیگر (در ادامه همین موضوع) بیاندیشیم:



                            سرشت (فطرت) خداجویی انسان
                            ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــ

                            فطرت چیست؟{۴} فطرتی که در قرآن از آن یاد شده و آن را «فطرت خدا» می‌داند.{۵} چرا ما می‌گوییم سرشت انسان خداجو است؟
                            آری... آن خدای عوام را... فطرتا که سهل است، غیر فطری هم قبول نداریم.{۶}
                            اما سرشت خداجوی انسان کجاست؟
                            سرشت خداجوی انسان آنجا است که یک پسربچه با یک پسربچه‌ی دیگر سر «نخست» شدن رقابت می‌کنند. و رقابت کارمندان و دولتمردان برای برتری و بازرگانان برای بیشتر دارا شدن.
                            سرشت خداجوی انسان آنجا است که یک مرد دوست دارد قوی باشد.
                            سرشت خداجوی انسان آنجا است که یک پادشاه دوست دارد چیره و محیط باشد.
                            سرشت خداجوی انسان آنجا است که یک خانم دوست دارد از همسرش دلبری کند و یک مرد دوست دارد زیبایی را در همسرش ببیند.
                            سرشت خداجوی انسان در تلاش ذهن‌های کنجکاو در پرده‌برداری از رازهای هستی است.
                            سرشت خداجوی انسان آنجا است که یک کودک برای نخستین بار چشم باز می‌کند و می‌بیند و می‌شنود و دنبال می‌کند و می‌طلبد.
                            اینها خداجویی و خداخواهی و خدایی‌بودن و (مانند) خدابودنی انسان است.

                            طلب و خواستن، سرشت انسان است. و چیزی که انسان دنبال می‌کند و می‌خواهد خدا است.
                            (باز هم تکرار می‌کنیم: خدا نه به معنای خدای مادربزرگ‌ها که در گوشه‌ای از آسمان‌ها است. بلکه نخست، یگانه، برتر و ...)
                            انسان علم می‌خواهد. هم علم و هم معلوم و هم علیم را. می‌خواهد.
                            تمام اسماء و صفات الهی را انسان می‌خواهد. نخست را، آخر را، نور را، سمیع را، بصیر را، همه را انسان می‌خواهد.
                            انسان خدا را می‌خواهد.



                            پیدای ناپیدا
                            ــــــــــــــــــ

                            اما خدا کجاست؟ و انسان آیا به این خدا (نه خدای مادربزرگ‌ها) می‌رسد؟ و اصلا می‌داند چیست؟
                            پاسخ این است که هم آری و هم نه. هم انسان با خدا آشنایی کامل دارد و هم اصلا او را نمی‌شناسد.
                            انسان هم با «نخست» آشنایی دارد و هم ندارد.
                            من، می‌دانم که نخستی هست. و می‌دانم که او را دوست دارم و دوست دارم به او برسم و او شوم (نخست شوم) و او را می‌ستایم! و دست کم برای خودم آشکار است چیزی را که می‌شناسم را دوست دارم (نه یک چیزی که نمی‌شناسم). ولی همین که می‌خواهم از او سخن بگویم یا دقیقا و مشخصا به او اشاره کنم می‌بینم نیست.{۷}
                            چرا من به سوی بت می‌روم؟ برای این که او را نمی‌بینم! هم می‌بینم و هم نمی‌بینم.{۸}
                            حتی بخواهم به مقام فلسفه/اندیشه هم (پایین) بیایم می‌بینم باز هم هست و هم نیست. هم دیدنش قابل اثبات است و هم ندیدنش.{۹}
                            آخر سر کدام درست است؟
                            او برای من دیده‌شده/فهمیده‌شده هست یا نه؟
                            .
                            .
                            .
                            هر دو.
                            هم آری و هم نه.
                            بیان فلسفی‌اش این‌گونه می‌شود که او وجود است و ما با چشم ماهیت‌بین خودمان نمی‌توانیم او را ببینیم و همواره جلوه‌ای از او را (مقدر شده) می‌بینیم.
                            بیان عرفانی و در عین حال ساده‌ترش هم این می‌شود که من هرگز خود او را نمی‌بینم (و نمی‌توانم حتی به او بیاندیشم) چرا که او از قدرت مقدر کننده‌ی من و از اندازه‌های چشم من بزرگتر است. ولی هر چه می‌بینم او است.
                            برای ذهن‌های ضعیف می‌توان گفت: هر چه من می‌بینم «بخشی» از وجود او است. (ولی در عین حال باید گفت واژه‌ی «بخشی» اشتباه است. چون خداوند بخش‌بخش نیست.) و درست این است که بگوییم هرچه می‌بینم جلوه‌ای و تجلی‌ای و نمایشی از او است.
                            بهترین نمونه مانند همیشه «خواب» است.
                            خواب (انسان خواب، موجودی که درون خواب من او را من می‌خوانم) همواره می‌داند یک «بیداری» هست. و می‌داند او و تمام عالم او از سوی بیدار است. و نیز می‌داند که اینها بخشی از وجود بیدار نیست بلکه پرتویی از وجود او است. و می‌داند بر سرشت بیدار آفریده شده و جنسش جنس بیداری است (با این که خواب است). و به سوی بیدار و بیدار شدن گرایش دارد. ولی هم‌زمان بیدار را مشخصا نمی‌شناسد! و در میان موجودات عالم خواب او را نمی‌یابد و بدتر این که می‌داند هیچ‌گاه نخواهد توانست او را بشناسد و ببیند. چرا که اگر کسی را در آن خواب ببیند و گمان کند بیدار است می‌فهمد از دو حال خارج نیست: یا خواب تمام شده و او خواب نیست (او او نیست). یا این که آن که خودش را بیدار معرفی کرده دروغگو است.
                            خواب، بیدار را هم می‌شناسد و هم نمی‌شناسد. بر سرشت بیدار و بیداری و بیداردوستی آفریده شده ولی سرشتش را گاهی گم می‌کند.
                            خواب بیدار را گم می‌کند از این جهت که این جناب خواب اهل خواب می‌شود و سرشت بیدار خودش را گم می‌کند. و چشمش عادت به موجودات درون خواب می‌کند و چشم خواب‌بین تنها خواب‌ها را می‌بیند.
                            باید چشمی دیگر جستجو کرد.



                            دلیل گم کردن سرشت
                            ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

                            اگر ما سرشتمان سرشت خدا است، چرا رهایش می‌کنیم؟ چرا همه خداجو نیستند؟ چرا این‌همه دزد و قاتل داریم؟ چرا چند میلیارد نفر شبیه امام حسین(ع) نداریم؟
                            سرشت دزد و قاتل هم خداخواهی و خداجویی است. میل به حیات و بقا و زیبایی و قوی شدن و برخورداری و دارا بودن و دانشمند بودن و ... در همه هست. ولی یکی دارا بودن را در مال دنیا می‌بیند و یکی در چشم بستن بر جهان. به زبانی که داشتیم با آن سخن می‌گفتیم: یکی به مال دنیا که می‌رسد می‌گوید همین خدای من است. اینجا غایت من است. من به این میل دارم. از این کار بر می‌آید. این همه کاره است. این برتر است. این توانا و توانایی است. ولی یکی دیگر می‌گوید این اصل آن چیز نبود که من دنبالش بودم. این خوب است ولی من بیشتر و بزرگتر را می‌خواهم. (و اگر قرار باشد برای رسیدن به آن از این بگذرم، شاید هم گذشتم.) و چیزی که می‌خواهم بزرگتر است. الله اکبر. بزرگتر و بزرگتر و بزرگتر. حتی از من (و اندیشه و ذهنم که بزرگترین بزرگترین عالم هستیم) هم بزرگتر. (و این را هم خود اندیشه‌ام به من می‌گوید!)



                            ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
                            پانویس:
                            {۱} دومی را نمی‌دانم چه بگویم؟ اگر ذات نه، پس چه‌چیزی آری؟ نمی‌توانم دقیق بگویم. ولی ببینید... چرا در ذات نباید تفکر کرد؟ چون نمی‌شود اصلا تفکر کرد. اندیشه در مقام پایین‌تر از اندیشه کننده است. ذات خداوند بالاتر و بزرگتر از این است که به چنگ اندیشه در آید و لقمه‌ی (اندازه‌ی) دهان اندیشه شود. (هرچند اندیشه در چندین بعد بی‌نهایت و بزرگ است.) در مورد این که در چه چیز خدا می‌توان اندیشید هم مقداری در ادامه نوشته خواهیم گفت که هر چند ذات نیست ولی باز درباره ذات است.
                            {۲} که چنین خدایی را نه تنها آنها اگر رد کنند ما ناراحت نمی‌شویم، بلکه ما خودمان هم چنین خدایی را می‌اندازیم زیر پایمان و دو تا تف هم رویش می‌اندازیم. اصلا خدایی که قابل زیر پا انداختن (رد کردن) باشد زیر پا انداختنی و دور انداختنی است.
                            {۳} برای یادآوری: گفتیم مثلا یکی از صفات/اسماء خدا «نخست» است. آیا می‌توان دلیلی بر نبود/رد این خدا آورد؟ آیا می‌توان وجود نخست را نپذیرفت و رد کرد و دلیلی بر نبود او اقامه کرد؟ اگر می‌توان بسم‌الله...
                            {۴} در این مورد هم باز قضیه شبیه داستان مادربزرگ‌ها نیست که عده‌ای تازه به روشن‌اندیشی رسیده منکرش می‌شوند.
                            {۵} نکته: قرآن را در صاحت مادی می‌توان خواند، در صاحت فلسفی/اندیشه‌ای می‌توان خواند، در صاحت دلی و فطرتی و وجودی هم می‌توان خواند. منظورم این است که مقداری با عرفان نظری آشنا باشی و سپس به قرآن نگاه کنی. چیزهایی که با این رویکرد از این دریای زیبا گیر آدم می‌آید متفاوت است. فلسفه‌ی ملاصدرای عزیز که پلی میان عرفان و فلسفه است اینجا بسیار راهگشا است. (انگار خوب منظورم را نرساندم...) منظورم این است که زمانی که قرآن می‌خوانیم گمان نکنیم از دهان یک فرد مادی در زمان معاصر یا در زمان گذشته آمده برای گوش مادی زمان‌زده‌ی ما. بلکه احساس کنیم این دریای ژرف از دهانی در ناکجا و نازمان آمده برای گوش ناکجا و نازمان ما. معانی آن مربوط به صاحت دیگری است. مربوط به صاحت دل است. اصلش مربوط به آنجا است (و سپس و «به تبع آن» مربوط به عوالم پایین‌تر). اگر هم دنیا را نشان می‌دهد و درباره وقایع و حوادث زمانی صحبت می‌کند از آن وادی دارد نظاره می‌کند و مخاطب را به آن وادی فرامی‌خواند.
                            {۶} آن خدای گنده‌ی درون عالم که بخشی از زمان و مکان را اشغال کرده و در زمان ایکس دنیا را از یک چیزی (!) یا از روی هیچ‌چیز (!) برداشته آفریده و با یک دست قراردادها هم با ما داد و ستد می‌کند که دنیا را به او بدهیم و او در ازایش به ما بهشت بدهد. نه. این خدا نه فطرتا و نه به صورت تحصیلی دنبال نمی‌شود.
                            {۷} و شاید همین هم هست که انسان را به صوی بت و صنم می‌کشاند. بت‌های دست‌ساز در گذشته‌ای بسیار دور و بت پول و زور و دانش‌های سطحی در عصر کنونی و در کل زمان هم بت نفس.
                            {۸} عجیب شد. هم او را می‌بینم و هم نمی‌بینم. این موضوع یک موضوع بالاتر از فلسفه هم هست و چیزی نیست که بخواهم/بتوانم رد یا قبولش کنم. این موضوع را دارم درون خودم (هم‌اکنون) مشاهده می‌کنم. هم او را می‌بینم و هم نمی‌بینم!
                            {۹} ندیدنش از این سو قابل اثبات است که او بزرگتر از فم الافهام (دهان اندیشه‌ها) است. دیدنش از این سو قابل اثبات است که بالاخره یکی هست. یک نخستی یک برتری هست.
                            «محمد حسین» هستم.
                            امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                            نظر

                            • تیدی آلفا
                              Banned
                              • Jul 2013
                              • 2540

                              #419
                              پاسخ : فلسفی-عرفانی

                              گفتم شاید مفید باشه

                              @Aghlyavaran

                              نقد فلسفه

                              نظر

                              • mhjboursy
                                ستاره‌دار (۱۳)
                                • Jul 2013
                                • 18270

                                #420
                                پاسخ : فلسفی-عرفانی

                                هدونیسم
                                از ویکی‌پدیا
                                لذت‌گرایی ، مکتبی فلسفی است که یافتن لذت و شادی جویی را هدف و ارزش غایی، و مهمترین پیشهٔ انسان می‌داند. واژهٔ هدونیسم از واژهٔ یونانی هدونی به معنای شهوت، گرفته شده‌است. هدونیسم یعنی فلسفه لذّت‌طلبی، عشرت‌طلبی و خوشگذرانی. پیروان این فلسفه معتقدند فرجام و هدف از زندگی تنها کسب لذّت و خوشگذرانی است. در واقع هدف و غایت اعمال را کسب لذّت معرفی می‌کنند.

                                اساسا هدونیسم به خانواده ای از نظریه ها اطلاق می شود که که لذت نقش اصلی را در آنها بازی می کند و در همه آنها مشترک است. لذت گرایی روانشناختی یا انگیزشی بیان میکند که رفتار ما به تمایل به افزایش لذت و کاهش درد اطلاق می شود[۲][۳]. از جانب دیگر ، لذت گرایی هنجاری یا اخلاقی مربوط به این نیست که ما چگونه عمل میکنیم ، بلکه به این است که ما باید چگونه عمل کنیم: ما باید لذت را دنبال کنیم و از درد دوری گزینیم[۲].لذت گرایی بدیهی ، که بعضاً به عنوان بخشی از لذت گرایی اخلاقی تلقی می شود ، تزهایی است که در آنها فقط لذت دارای ارزش ذاتی است[۴].


                                طبیعت و ذات لذت
                                لذت بردن در تمام اشکال لذت گرایی نقشی بنیادی دارد. این اشاره به تجربه ای است که احساس خوبی دارد ، که شامل لذت بردن از چیزی است.[۵][۶]لذت با درد یا رنج ، که نوعی احساس بد قلمداد میشود ، در تضاد است.[۷]مباحث درون لذت گرایی معمولاً بیشتر بر لذت تمرکز دارند ، اما به عنوان جنبه منفی آن ، درد در این مباحث به همان اندازه ضمنی است. لذت و درد هر دو درجه دارند و به عنوان ابعادی در نظر گرفته می شوند که از درجه های مثبت از یک نقطه خنثی به درجه منفی می رود. اصطلاح "خوشبختی" اغلب در این سنت به معنای تعادل لذت بر درد است.[۸]


                                در زبان طبیعی ، اصطلاح "لذت" در درجه اول با لذت های حسی مانند لذت بردن از میل کردن غذا ، نوشیدن یا رابطه جنسی همراه است.[۹]اما در معنای عرفی و عمومی ، شامل انواع تجارب مثبت یا دلپذیر از جمله لذت بردن از ورزش ، تماشای غروب آفتاب یا انجام یک فعالیت ارضا کننده ذهنی است. نظریه های لذت تلاش می کنند تا مشخص کنند که این تجربیات لذت بخش بین انسان ها مشترک هستند ، و این برای آنها ضروری است.[۶]آنها به طور سنتی به نظریه های کیفیت و نظریه های نگرش تقسیم می شوند.[۱۰]نظریه های بیان میکنند که لذت خود نوعی تجربه لذت بخش است در حالی که نظریه های نگرش بیان می کنند که لذت به نوعی از تجربه خارج است ، زیرا به ««نگرش آزمودنی»» تجربه بستگی دارد.[۶][۱۰]


                                قابل قبول بودن نسخه های مختلف لذت گرایی تحت تأثیر نحوه تصور طبیعت لذت است.[۸]یکی از اشکال مهم لذت گرایی این است که آنها قادر به ارائه یک گزارش ساده و واحد از زمینه های مربوطه خود هستند. اما این تنها در صورتی ممکن است که لذت خود پدیده ای یکپارچه باشد. این مورد زیر سوال رفته است ، عمدتا به دلیل طیف گسترده ای از تجارب لذت که به نظر می رسد هیچ یک از ویژگی های مشترک مشترک نیست.[۱۱][۱۲][۱۳]یكی از راههای پاسخ گویی به نظریه پردازان كیفیت برای پاسخ به این ایراد وارد شده به نظریه ، اشاره به این است كه لحن لذت جویانه تجربه ها كیفیت منظمی نیست بلكه كیفیت مرتبه بالاتر است.[۱۴][۱۵]
                                اپیکوریسم
                                از ویکی‌پدیا
                                اپیکوریسم یا اپیکوریانیسم (انگلیسی: Epicureanism‎) که به صورت فلسفه لذت یا لذت گرایی ترجمه شده‌است، یک نظام فلسفی بر اساس آموزه‌های فیلسوف یونان باستان، اپیکور است، که حدود ۳۰۷ سال پیش از میلاد پایه‌گذاری شد.


                                فلسفه اپیکور
                                اپیکور در حکمت نظری پیرو دموکریتوس و طرفدار آتمیسم است، او اینکه گفته می‌شود خود معترف به دینی که از دموکریتوس دارد نیست؛ و در حکمت عملی «لذت‌گرا» است، یعنی لذت را مساوی با خیر و خوبی می‌داند و وظیفه هر کس را تحصیل لذت و فرار از رنج می‌داند.


                                اپیکور، لذاتی را که به دنبال خود رنج می‌آورد، سخت نکوهش می‌کند. به همین دلیل مخالف با عیاشی و لذت‌پرستی است؛ ولی علی‌رغم نظریه او، در میان مردم گرایش به عیاشی و دم‌غنیمت‌شماری به «اپیکوریسم» معروف شده‌است.


                                اپیکور، لذات را به متحرک و ساکن، یا فعال و منفعل تقسیم می‌کند. مقصودش از لذات متحرک یا فعال، لذاتی است که معمولاً ناشی از یک درد است و به دنبال خود نیز درد و رنج و لااقل فرسودگی و خستگی می‌آورد. مثل لذت غذا خوردن، لذت جنسی، یا لذت جاه و مقام؛ ولی لذت ساکن همان حالت آرامشی است که از نبودن رنج پدید می‌آید، مثل لذت سلامت. اپیکور لذت ساکن را توصیه می‌کند نه لذت متحرک را. اپیکور همواره به سادگی توصیه می‌کند و از این جهت فلسفه‌اش به فلسفه کلبیون نزدیک است. می‌گوید: «در حالی که به آب و نان، روز می‌گذارم، تنم از خوشی سرشار است، و بر خوشیهای تجمل آمیز آب دهان می‌اندازم، نه به خاطر خود آن خوشیها بلکه به خاطر سختیهایی که در پی دارند»


                                فلسفه اپیکور، هر چند به نام فلسفه لذت معروف شده‌است، ولی در حقیقت این فلسفه، فلسفه ضد رنج است، یعنی او خیر و فضیلت را در کم کردن رنج می‌داند؛ بنابراین اینکه می‌گویند: «او فضیلت را در حزم در جستجوی لذت می‌داند»، باید گفت: «او فضیلت را در حزم در کاهش رنج می‌داند». اپیکور می‌گوید: «بزرگترین خوبی حزم است. حزم حتی از فلسفه گرانبهاتر است».


                                گاه اپیکورها را به نادرستی هوادار آیین «بخور، بنوش، شاد باش» دانسته‌اند ولی چنین مفهومی از این مکتب بی انصافی در حق فلسفه اپیکوری است. مقصود اپیکور از لذت، لذات زودگذر و احساسات فردی نبود، بلکه لذتی بود که سراسر زندگی شخص را در بر می‌گرفت. او لذت را هم به معنای نبودن درد در جسم و هم نبودن نگرانی در جان می‌دانست، سعادت و شادمانی روح در لذت است. در بالای در ورودی باغ اپیکور نوشته بود: «روح شما در اینجا شادمان خواهد بود، ما شادمانی را بزرگ‌ترین خیر می‌دانیم.» هر چند برخی از پیروان اپیکور به لذت‌های جسمانی و آنی رو آوردند، ولی خود اپیکور چنین گفته‌است: «وقتی می‌گوییم لذت مقصد زندگی است، مقصودمان به خلاف آنچه عده‌ای می‌گویند، لذات بی‌قید و بند جسمانی نیست، بلکه رها بودن انسان از درد جسمی و رنج روحی است. آشامیدن یا شادمانی کردن موجب لذت زندگی نمی‌شود؛ لذات روحانی از تفکر سلیمانه، از بررسی عقلانی موارد گزینش و موارد انکار و از رها شدن افکار تحریک‌کننده نفس بر می‌آیند. عقل به ما می‌گوید که نمی‌توانیم شادمانه زندگی کنیم مگر آنکه عاقلانه، نجیبانه و عادلانه زندگی کنیم.»


                                سیاست در فلسفه اپیکور
                                اپیکورها معتقدند که زندگی در جامعه زیر حکم قانون و رعایت حقوق مایه خرسندی است. وضع بی قانونی یا حالت جنگل در جامعه به هیچ رو برای آرامش روح مناسب نیست. آن‌ها استدلال می‌کردند که روابط اجتماعی و حقوقی به منافع فردی و به خواست‌های افراد برای صیانت نفس از آسیب و زیان بستگی دارد. افراد تا زمانی از قانون اطاعت می‌کنند که برای تحقق هدف آن‌ها کمک کند.


                                علت محبوبیت فلسفه اپیکور
                                فلسفه اپیکوری بدان سبب محبوبیت یافت که انسان‌ها را از ترس از مرگ می‌رهانید و احتمال می‌داد که زندگی بعد از مرگ نباشد. همچنین چون پیام آن لذت و احساس فردی بود بین مردم محبوبیت یافت. در حالی که درک و فهم فلسفه دیگر مکاتب برای مردم عامی دشوار بود، پیش‌گامان این مکتب اهداف و پیام فلسفه خود را بین مردم گسترش دادند.


                                خدا در فلسفه اپیکور
                                یک جنبه مهم از فلسفه اپیکور میل او به حذف توصیف پدیده‌ها طبیعی براساس قدرت خدایان و ماورا طبیعت و جایگزین کردن آن با مکانیسم توصیفی خودش می‌باشد. او آرزو داشت که ترس و اعتقاد مردم به خدایان را از بین ببرد و توضیحات مبتنی بر نظریه اتمی اش را جایگزین خواست و اراده خدایان برای توضیح پدیده‌های طبیعی نظیر زلزله و رعد و برق و غیره سازد. اپیکور تنها جایگاهی که برای خدایان قایل است ذهن آدمی است. خدای او به‌کلی با تصورات و تعبیرات متداول فرق می‌کند. خدای او ایده‌آل‌های ذهنی اوست.
                                به نظر اپیکور مسئول ذهن و روان و فکر آدمی اندامی در بدن اوست و طبیعتاً امری است کاملاً مادی و قابل توجیه با نظریه اتمی که مسلماً مرگ و نابودی هم دارد. اپیکور در شناخت‌شناسی کاملاً تجربه گرا و غیرشک گراست. او معتقد است که تمام اطلاعات و معلومات ما از طریق حواس به دست می‌آیند و در صورت استفاده درست، داده‌های حسی قابل اعتماد می‌باشند. به نظر او ذهن ما در عین حالی که فرایندی مادی است اصول و پیش فرض‌هایی برای استدلال و استنتاج هم دارد که خود این‌ها نتایج تجارب تکرار شده انسان است.


                                فلسفه اپیکور و نگاه آن به مرگ
                                به عقیدهٔ اپیکور، اختلالاتی که تعادل روانی را به مخاطره می‌اندازد و مانع نیکبختی انسان می‌شود، بیم از خدایان و ترس از مرگ است. هر کس که می‌خواهد سعادتمندانه زندگی کند، باید بر ترس خود از خدایان و مرگ چیره گردد؛ بنابراین تمام معنای فلسفهٔ نظری چیزی جز این نیست که این هدف در زندگی عملی مشخص فرد برآورده شود. در مورد بیم از خدایان، اپیکور معتقد بود که این نتیجهٔ پنداری باطل است. زیرا خدایان در رویدادهای جهان ما نقشی ندارند و به ویژه نمی‌توان آنان را هدایت کنندگان زندگی انسان به حساب آورد.


                                طبق فلسفهٔ اپیکوری، خدایان در مکان‌هایی میان جهان‌های جداگانه جای دارند laughingsmiley و در آنجا زندگی بی دغدغه و رستگارانه‌ای را می‌گذرانند، بدون اینکه در حوادث زمینی دخالت و در سرنوشت انسان شرکت کنند. اگر خدایان در زندگی زمینیان دخالت می‌کردند، دیگر ذات‌هایی کامل نمی‌بودند، چرا که از منظر اخلاقی، مسئول کژی‌ها و کاستی‌های زندگی زمینیان می‌بودند.


                                اپیکور می‌پرسید: «یا خدا می‌خواهد پلیدی را در جهان از میان بردارد و نمی‌تواند، پس ناتوان است. یا می‌تواند و نمی‌خواهد آن را از میان بردارد، پس بد است. یا نمی‌تواند و نمی‌خواهد، پس هم ناتوان است و هم بد و در هر صورت شایستهٔ خدایی نیست؛ و سرانجام اگر خدا می‌خواهد و می‌تواند پلیدی را از میان بردارد، این پلیدی از کجاست و چرا از میان نمی‌رود؟».


                                متافیزیک اپیکور
                                بنا بر اعتقاد او اجزای پایه‌ای جهان اتم‌ها یعنی ذرات ریز و تجزیه ناپذیری هستند که در فضای خلاء بین خود در حال حرکت هستند. اشیاء مجموعهٔ از اتم‌ها هستند که تمام خواص ماکروسکپی آن‌ها و اتفاقاتی که برای آن‌ها می‌افتد به بیانی اتمی قابل توجیه است. فلسفه متافیزیک اپیکور که در واقع مقدمه‌ای برای اثبات وجود اتم‌ها و خلأ می‌باشد از دو نقطه زیر شروع می‌شود:


                                ما اجسام در حال حرکت را مشاهده می‌کنیم.
                                چیزی از نیستی پا به هستی نمی‌گذارد.
                                اپیکور مورد اول را از تجربه اخذ می‌کند. مورد دوم نیز اصلی معمولی و مورد قبول فلاسفه یونان باستان است. از نکته اول اپیکور بدین شکل استفاده می‌کند که چون اجسام در حال حرکتی وجود دارند پس قاعدتاً فضای خالی نیز باید موجود باشد که اجسام توانایی حرکت داشته باشند. اپیکور این فضای خالی را خلأ می‌نامد. استفاده اپیکور از مورد دوم هم به این شرح است: اشیا و موادی که ما می‌بینیم قابل تقسیم به اجزای ریزتری هستند که خود این اجزا و تکه‌ها هم به نوبه خود قابل تقسیم می‌باشند؛ و این روند همچنان ادامه خواهد داشت.


                                به اعتقاد اپیکور این روند نمی‌تواند تا بی‌نهایت باشد زیرا در این صورت تکه‌ها و اجزا به عدم میل خواهند کرد که این موضوع بر خلاف اصل عدم امکان پدیداری وجود از عدم است. پس می‌توان نتیجه گرفت که ذراتی غیرقابل تجزیه سازنده مواد و اشیا هستند. او با همین اصل ازلی و ابدی بودن جهان را نیز نتیجه‌گیری می‌کند.

                                تجربه شخصی:
                                به شخصه هرگاه که زیاد دنبال لذت (دست‌کم لذت‌های تراز پایین و پیش‌پاافتاده) بوده‌ام به حالتی از پوچی و بی‌انگیزگی و عذاب و درد (!) و بی‌لذتی (!) و اعتیاد افتاده‌ام.

                                پرسش‌ها:
                                ۱- آیا باید در زندگی لذت‌گرا بود؟
                                ۲- آیا می‌توان لذت‌گرا نبود؟
                                ۳- آیا لذت‌گرایی در سایر جانداران و یا حتی موجودات نیز وجود دارد؟
                                ۴- آیا موضوع متفاوت بودن لذت‌ها از یک‌دیگر است؟
                                ۴- آیا لذت به صورت غیرقابل انتخاب در ما هست؟ یا این که می‌توانیم لذت خود را تغییر دهیم؟ (به عبارت دیگر آیا ما مانند ماشین‌ها و حیوانات غریزه و برنامه و دی‌ان‌ای داریم؟ و این همان لذت است و پیشران ما؟
                                ۵- آیا می‌توان اتحاد عاشق و معشوق و عشق را بیان کرد؟ (خدا خودش را دوست دارد.)
                                ۶- زمانی که دو لذت در مقابل هم قرار می‌گیرند چه کنیم؟ کدام را برگزینیم؟ (برای نمونه لذت خواب و لذت مشاهده فیلم. یا لذت خوردن و لذت شنیدن صدای معشوق.)
                                ۷- آیا آخرت خواهی هم لذت‌خواهی است؟ لذت‌های جان چیست؟ لذت‌های مراتب مختلف انسان در چیست؟

                                -----------------------------------------------------
                                پی‌نوشت: کاملا مشخص است که نظام فکری اپیکور شکل‌گرفته از محیطی است که به «خدایانـ»ـی مانند زئوس اعتقاد داشته‌اند. و صد و هشتاد درجه با خدایی که ما می‌پرستیم متفاوت است. (خدایی که در چند نوشته پیش‌تر عرض شد. که یکی از صفاتش این است: نخست.) ایشان با خدایانی دست به گریبان شده است که قابل دست به گریبان شدن هستند (نه مانند حضرت نخست، که اصلا فلسفه (اندیشه) قابلیت درگیری با او را ندارد. که از او است). و خدا/خدایانی که او مظهر درد می‌خواندشان دقیقا برعکس در نگاه ما مایه آرامش و نظم و طمانینه و آسودگی است.
                                پی‌نوشت: بسیاری از مواردی که مطرح شده توسط اپیکور زیبا و قابل پیگیری است. و شجاعت و قدرت اپیکور را در اندیشه می‌رساند. این که گفته حرکت نیازمند خلاء است بسیار زیبا است ولی کاملا غلط است. به نگر من. و نیز این که گفته است اگر تقسیم‌بندی تا بی‌نهایت ادامه داشته باشد غیرممکن است. (من معتقد به بی‌نهایت بودن جهان در ابعاد درونی‌اش هستم. که گفته شد چرا. ۱- به خاطر همین بعد بودن و به‌وجود آمدن بعد. و ۲- به خاطر ذهن و جهان و این که هرچقدر پیش بروی می‌زاید. مانند عالم خواب که غیر متناهی است که هر چه پیش روی باز می‌زاید. و ۳- به خاطر این که عدم اینها از جای دیگری می‌رسد و در نهایت کسی هست که عدم ندارد و این نقص در آن کمال می‌شود بُعد و بی‌انتهایی نهایت‌ها و نامحدود بودن محدودها مانند عدد یک کوچک که در عدد یک بزرگ گردش می‌کند و همین‌جور عدد یک است که می‌آید و می‌آید.)
                                پی‌نوشت: این پرسش اپیکور هم جالب بود که گفت خدایان/خدا یا ناتوان است یا بد. (که چون مربوط به بحث لذت نبود در نوشته پررنگش نکردم و در پی‌نوشت به آن می‌پردازم.) حقیقت این است که خدا نه بد است و نه ناتوان. بلکه تو خود به خاطر بالا رفتن به این پایین گذر کردی و به خاطر آبادتر شدن به این خراب‌آباد آمدی و برای رسیدن به کمال تن به نقصان داده‌ای. تو در این رینگ بوکس انتظار نداشته باش غیر از مشت. مشتی که تحمل می‌کنی برای قوی شدن. آری. نقص هست. کثافت (نسبت و برای تو) هست. کار و خواست خود خدا هم هست. ولی این قهر جز از لطف نیست. (و البته همین زشتی هم جز زیبایی نیست.)
                                «محمد حسین» هستم.
                                امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                                نظر

                                در حال کار...
                                X