از نگاهي ديگر

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • آمن خادمی
    مدیر
    • Jan 2011
    • 5243

    #16
    5 حسرت بزرگ انسانها در پایان زندگی


    پرستاری در یکی از بیمارستانهای استرالیا که ویژه نگهداری از بیماران در شرف مرگ بوده، بر اساس گفته های بیماران در آخرین لحظات عمر، عمده ترین موارد پشیمانی و حسرت آنان را جمع آوری و دسته بندی کرده است. به گفتۀ وی، متداول ترین مورد پشیمانی افراد این بوده که «ای کاش آنقدر سخت و طولانی کار نکرده بودم.»

    این پرستار به نام «برونی ویر» آخرین گفته ها، آرزوهای بربادرفته و حسرتهای این افراد را ابتدا در وبلاگ خود منتشر کرد. مطالب این وبلاگ چنان مورد توجه قرار گرفت که وی براساس آن کتابی نوشته است بهنام «پنج پشیمانی عمده در لحظه مرگ».

    «برونی ویر» در کتاب خود اشاره میکند که اکثر افراد در لحظاتی که در انتظار مرگ هستند، دید بسیار دقیق و روشنی راجع به زندگی خود و زندگی به طور کلی پیدا میکنند و کسانی که هنوز عمری برای آنها باقی مانده با توجه به این مطالب شاید بتوانند از تجارب دیگران بیاموزند.

    ای کاش شهامت داشتم زندگی خود را به شکلی سپری کنم که حقیقتا دوست داشتم؛ و نه به شیوهای که دیگران از من انتظار داشتند.

    این موضوع، یکی از عمده ترین موارد پشیمانی درمیان اکثر افراد بوده است. وقتی که لحظات پایانی زندگی فرا میرسد، بسیاری از افراد بهروشنی درمییابند که بخش عمدهای از آمال و آرزوهای خود را عملی نکردهاند. آنها درمییابند که دلیل مرگ آنها تا حد زیادی به تصمیمهایی که در طول زندگی گرفتهاند بستگی داشته است. سلامت شاید بزرگترین منبع آزادی و آزادی انتخاب است؛ و معمولا افراد تا زمانی که زندگی آنها به خطر نیفتاده قدر این نعمت را نمیدانند.

    ای کاش اینقدر سخت و طولانی کار نکرده بودم.

    معمولا بیماران مرد از این نکته شکایت داشتند. آنها دوران کودکی فرزندان و همدهمی با همسر خود را به خاطر ساعات کار طولانی از دست داده بودند. ولی در مورد نسل قدیم که درصد کمتری از زنان شاغل بودهاند این موضوع کمتر در میان بیماران زن رایج بود. تمام مردانی که در بستر مرگ با آنها صحبت شده، از سپری کردن ساعات و روزهای طولانی در محیط کار پشیمان بودند.

    ای کاش شهامت بیان احساسات خودم را داشتم.

    بسیاری از افراد درمقاطع مختلف زندگی و یا در شرایط گوناگون، برای حفظ مناسبات مسالمتآمیز با دیگران از بیان صریح احساسات خود طفره میروند. به همین خاطر زندگی آنها از آن چیزی که واقعا باید باشد فاصله میگیرد و یا آنها هیچگاه آن کسی نخواهند شد که آرزو و یا توانایی آن را داشتهاند. بسیاری از افراد تحت تاثیر تلخکامی و یا ناکامیهای ناشی از مماشات با دیگران و محیط، به بیماریهای جدی مبتلا میشوند.

    ای کاش تماسم را با دوستانم حفظ کرده بودم.

    خیلی از افراد تا لحظات پایانی عمر قدر دوستان خوب و یا ارزش حفظ تماس با دوستان قدیمی را نمیدانند؛ و معمولا در فرصت کوتاه قبل از مرگ امکان جستوجو و پیدا کردن این دوستان قدیمی فراهم نیست. بسیاری از افراد چنان در زندگی خود غرق میشوند که به سادگی تماس با دوستان را فراموش و یا کلا حذف میکنند. بسیاری در لحظات پایان عمر خود از اینکه برای دوستی و روابط خود ارزش کافی قائل نبودهاند دچار پشیمانی میشوند.

    ای کاش به خودم اجازه میدادم که شادتر باشم.

    این مورد از پشیمانی در کمال تعجب بسیار عمومیت دارد. بسیاری از افراد تا لحظات پایانی عمر خود متوجه نشده بودند که شاد بودن در حقیقت یک انتخاب است. بسیاری سالیان عمر خود را با تکرار عادات و الگوهای همیشگی زندگی خود طی کرده بودند. بسیاری بهاصطلاح «آرامش» ناشی از تکرار الگو و عادات همیشگی را بر تغییر ترجیح داده بودند. و این هراس از تغییر، هم جنبه های فیزیکی و هم جنبه های احساسی و عاطفی زندگی را شامل میشود.

    منبع: مجله اینترنتی مکتب کمال
    to continue, please follow me on my page

    نظر

    • آمن خادمی
      مدیر
      • Jan 2011
      • 5243

      #17
      این زن یک متری، یک وکیل موفق است + عکس

      این خانم 39 ساله است و در دنیای قضا شهرت فراوانی دارد قد او چیزی در حدود 3 فوت و 8 اینچ است اما در فرانکفورت خیلی ها میخواهند او وکیلشان باشد.


      او می گوید با اینکه از سوی خیلی ها در دادگاه مورد تمسخر واقع میشود اما هرگز تحت تاثیر رفتار آنها قرار نمی گیرد.
      to continue, please follow me on my page

      نظر

      • کیان
        کاربر فعال
        • May 2012
        • 634

        #18
        درس هایی که "زشت ترین زن جهان" به دیگران آموخت




        لیزی والاسکوئز تنها پس از انتشار فیلمی کوتاه از او در یوتیوب لقب "زشت ترین زن جهان" را به خود گرفت.

        به گزارش شفقنا والاسکوئز گرفتار بیماری مرموزی است که تنها دو تن دیگر در جهان به آن گرفتارند. این بیماری موجب شده است که بدن این زن هرگز چربی ذخیره نکند، عضله ای نسازد و وزنی اضافه نکند.

        در کامنت های مربوط به ویدئوی هشت ثانیه ای او، برخی مخاطبان او را یک هیولا خوانده و تشویق به خودکشی کرده بودند اما او تصمیم گرفت چهار هدف را در زندگی اش محقق کند

        1- به عنوان یک سخنران توانمند در تشویق دیگران به پپیشرفت و زندگی معرفی کند

        2- تحصیلات عالی بیاموزد

        3- کتاب بنویسد

        4- تشکیل زندگی دهد و برای خود شغلی مناسب داشته باشد



        حالا او در 23 سالگی، هفت سال است که بیش از 200 کارگاه آموزشی در تشویق دیگران به چگونگی گذر از موانع برپا کرده است، در دانشگاه تکزاز یک پست کارشناسی ارشد در ارتباطات دارد، و دو کتاب نوشته است.

        او می گوید به جای نشستن و پاسخ به ترحم دیگران، به این نتیچه رسیدم که شروع به فعالیت کنم و بر مصائب چیره شوم و به دیگران بیاموزم

        شرح کامل را اینجا از نسخه ی اصلی بخوانید

        علت بروز مشکلات نادانی افراد نیست، بلکه بیشتر دانسته هایی هست که حقیقت ندارند!

        نظر

        • کیان
          کاربر فعال
          • May 2012
          • 634

          #19
          از دختر یکی از دوستام پرسیدم که وقتی بزرگ شدی میخوای چیکاره بشی؟ گفت که میخواد رئیس جمهور بشه.

          دوباره پرسیدم که اگه رئیس جمهور بشی اولین کاری که دوست داری انجام بدی چیه؟

          جواب داد: به مردم گرسنه و بی خانمان کمک میکنه.

          بهش گفتم :نمیتونی منتظر بمونی که وقتی رئیس جمهور شدی این کار رو انجام بدی، میتونی از فردا بیای خونه ی من و چمن ها رو بزنی، درخت ها رو وجین کنی و پارکینگ رو جاروک نی.

          اونوقت من به تو 50دلار میدم و تو رو میبرم جاهایی که بچه های فقیر هستن و تو میتونی این پول رو بدی بهشون تا برای غذا و خونه ی جدیدخرج کنن.


          توی چشمام نگاه کرد و گفت:چرا همون بچه های فقیر رو نمیبری خونه ت تا این کارها رو انجام بدن و همون پول رو به خودشون بدی؟
          نگاهی بهش کردم و گفتم به دنیای سیاست خوش اومدی!
          علت بروز مشکلات نادانی افراد نیست، بلکه بیشتر دانسته هایی هست که حقیقت ندارند!

          نظر

          • کیان
            کاربر فعال
            • May 2012
            • 634

            #20

            یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. چوپانی مهربان بود که در نزدیکی دهی، گوسفندان را به چرا می برد. مردم ده که از مهربانی و خوش اخلاقی او خرسند بودند، تصمیم گرفتند که گوسفندانشان را به او بسپارند تا هر روز آنها را به چرا ببرد. او هر روز مشغول مراقبت از گوسفندان بود و مردم نیز از این کار راضی بودند. برای مدتها این وضعیت ادامه داشت و کسی شکوه ای نداشت تا اینکه ...


            یک روز چوپان شروع کرد به فریاد: آی گرگ آی گرگ. وقتی مردم خود را به چوپان رساندند دریافتند که گرگی آمده است و یک گوسفند را خورده است.

            آنان چوپان را دلداری دادند و گفتند نگران نباشد و خدا را شکر که بقیه گله سالم است. اما از آن پس، هر چند روز یک بار چوپان فریاد میزد: "گرگ. گرگ. آی مردم، گرگ". وقتی مردم ده، سرآسیمه خود را به چوپان می رساندند می دیدند کمی دیر شده و دوباره گرگ، گوسفندی را خورده است. این وضعیت مدتها ادامه داشت و همیشه مردم دیر می رسیدند و گرگ، گوسفندی را خورده بود!


            پس مردم ده تصمیم گرفتند پولهای خود را روی هم بگذارند و چند سگ گله بخرند. از وحشی ترین ها و قوی ترین سگ ها را ...

            چوپان نیز به آنها اطمینان داد که با خرید این سگها، دیگر هیچگاه، گوسفندی خورده نخواهد شد. اما پس از خرید سگ ها، هنوز مدت زیادی نگذشته بود که دوباره، صدای فریاد "آی گرگ، آی گرگ" چوپان به گوش رسید. مردم دویدند و خود را به گله رساندند و دیدند دوباره گوسفندی خورده شده است. ناگهان یکی از مردم، که از دیگران باهوش تر بود، به بقیه گفت: ببینید، ببینید. هنوز اجاق چوپان داغ است و استخوانهای گوشت سرخ شده و خورده شده گوسفندانمان در اطراف پراکنده است !!!

            مردم که تازه متوجه شده بودند که در تمام این مدت، چوپان، دروغ می گفته است، فریاد برآوردند: آی دزد. آی دزد. چوپان دروغگو را بگیرید تا ادبش کنیم. اما ناگهان چهره مهربان و مظلوم چوپان تغییر کرد. چهره ای خشن به خود گرفت. چماق چوپانی را برداشت و به سمت مردم حمله ور شد. سگها هم که فقط از دست چوپان غذا خورده بودند و کسی را جز او صاحب خود نمی دانستند او را همراهی کردند.

            بسیاری از مردم از چماق چوپان و بسیاری از آنها از "گاز" سگ ها زخمی شدند. دیگران نیز وقتی این وضعیت را دیدند، گریختند. در روزهای بعد که مردم برای عیادت از زخمی شدگان می رفتند به یکدیگر می گفتند: "خود کرده را تدبیر نیست". یکی از آنها پیشنهاد داد که از این پس وقتی داستان "چوپان دروغگو" را برای کودکانمان نقل می کنیم باید برای آنها توضیح دهیم که هر گاه خواستید گوسفندان، چماق، و سگ های خود را به کسی بسپارید، پیش از هر کاری در مورد درستکاری او بررسی کنید و مطمئن شوید که او دروغگو نیست.



            اما معلم مدرسه که آنجا بود و حرفهای مردم را می شنید گفت:

            دوستان توجه کنید که ممکن است کسی نخست ""راستگو"" باشد ولی وقتی گوسفندان، چماق و سگ های ما را گرفت وسوسه شود و دروغگو شود.

            بنابراین بهتر است هیچگاه ""گوسفندان""، ""چماق"" و ""سگ های نگهبان"" خود را به یک نفر نسپاریم
            علت بروز مشکلات نادانی افراد نیست، بلکه بیشتر دانسته هایی هست که حقیقت ندارند!

            نظر

            • (حیدری)
              عضو فعال
              • Jan 2014
              • 1030

              #21
              پاسخ : از نگاهي ديگر

              در روزگاری که “سلام” و “خداحافظ” فرقی‌ با هم ندارند نه ماندن کسی‌ حادثه ست نه رفتنِ کسی‌ فاجعه !

              نظر

              • (حیدری)
                عضو فعال
                • Jan 2014
                • 1030

                #22
                پاسخ : از نگاهي ديگر

                در روزگاری که “سلام” و “خداحافظ” فرقی‌ با هم ندارند نه ماندن کسی‌ حادثه ست نه رفتنِ کسی‌ فاجعه !

                نظر

                • (حیدری)
                  عضو فعال
                  • Jan 2014
                  • 1030

                  #23
                  پاسخ : از نگاهي ديگر

                  در روزگاری که “سلام” و “خداحافظ” فرقی‌ با هم ندارند نه ماندن کسی‌ حادثه ست نه رفتنِ کسی‌ فاجعه !

                  نظر

                  • نگین
                    عضو عادی
                    • Jan 2014
                    • 20

                    #24
                    پاسخ : از نگاهي ديگر

                    خداوند به سه طریق به دعاها جواب می دهد:
                    او می گوید آری و آنچه میخواهی به تو می دهد.
                    او می گوید نه و چیز بهتری به تو می دهد.
                    او می گوید صبر کن و بهترین را به تو می دهد!
                    [CENTER][B][SIZE=3][COLOR=#0000ff]سهمی از درآمدمان برای چنین بچه هایی:
                    [/COLOR][COLOR=#ff0000]www.childf.com[/COLOR][COLOR=#0000ff]

                    [/COLOR][COLOR=#339900]http://mahak-charity.org/main/fa [/COLOR][/SIZE][/B]
                    [/CENTER]

                    نظر

                    • (حیدری)
                      عضو فعال
                      • Jan 2014
                      • 1030

                      #25
                      پاسخ : از نگاهي ديگر

                      در اولین صبح عروســی ، زن و شوهــر توافق کردند
                      که در را بر روی هیچکس باز نکنند .
                      ابتدا پدر و مادر پسر آمدند . زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند .
                      اما چون از قبل توافق کرده بودند ، هیچکدام در را باز نکرد .
                      ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند .
                      زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند .
                      اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت :
                      نمی تونم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم . شوهر چ
                      یزی نگفت ، و در را برویشان گشود .
                      سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد .
                      پنجمین فرزندشان دختر بود . برای تولد این فرزند ،
                      پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی داد . مردم متعجبانه از او پرسیدند :
                      علت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست ؟
                      مرد بسادگی جواب داد :
                      چـــون این همـــون کسیــــه که ، در را برویم باز میکنـه !!!
                      در روزگاری که “سلام” و “خداحافظ” فرقی‌ با هم ندارند نه ماندن کسی‌ حادثه ست نه رفتنِ کسی‌ فاجعه !

                      نظر

                      • (حیدری)
                        عضو فعال
                        • Jan 2014
                        • 1030

                        #26
                        پاسخ : از نگاهي ديگر

                        پرﻓﺴﻮﺭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺗﺤﺼﻴﻼﺗﻢ ﺩﺭ
                        ﺁﻣﺮﻳﻜﺎ ﺩﺭ
                        ﻳﻚ ﻛﺎﺭ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﺧﺘﺮ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎﻳﻲ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ
                        ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﻭ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ
                        ﻓﻴﻠﻴﭗ، ﻛﻪ ﻧﻤﻴﺸﻨﺎﺧﺘﻤﺶ ﻫﻤﮕﺮﻭﻩ ﺷﺪﻡ . ﺍﺯ
                        ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ ﻓﻴﻠﻴﭗ
                        ﺭﻭ ﻣﻴﺸﻨﺎﺳﻲ؟ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﮔﻔﺖ ﺁﺭﻩ، ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮﻱ ﻛﻪ
                        ﻣﻮﻫﺎﻱ ﺑﻠﻮﻧﺪ
                        ﻗﺸﻨﮕﻲ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺭﺩﻳﻒ ﺟﻠﻮ ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ ! ﮔﻔﺘﻢ
                        ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ ﻛﻴﻮ ﻣﻴﮕﻲ !
                        ﮔﻔﺖ ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺵ ﺗﻴﭗ ﻛﻪ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﭘﻴﺮﺍﻫﻦ
                        ﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺭﻭﺷﻦ
                        ﺷﻴﻜﻲ ﺗﻨﺶ ﻣﻴﻜﻨﻪ ! ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ ﻣﻨﻈﻮﺭﺕ
                        ﻛﻴﻪ؟ ﮔﻔﺖ ﻫﻤﻮﻥ
                        ﭘﺴﺮﻱ ﻛﻪ ﻛﻴﻒ ﻭﻛﻔﺸﺶ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﺖ ﻫﺴﺖ
                        ﺑﺎﻫﻢ ! ﺑﺎﺯﻡ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ
                        ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﻛﻲ ﺑﻮﺩ ! ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﺗﻮﻥ ﺻﺪﺍﺷﻮ ﻳﻜﻢ
                        ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ
                        ﻓﻴﻠﻴﭗ ﺩﻳﮕﻪ، ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﻲ ﻛﻪ ﺭﻭﻱ
                        ﻭﻳﻠﭽﻴﺮ ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ …
                        ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﻗﻴﻘﺎ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﻛﻴﻮ ﻣﻴﮕﻪ ﻭﻟﻲ ﺑﻪ ﻃﺮﺯ
                        ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺑﺎﻭﺭﻱ
                        ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﻓﻜﺮ … ﺁﺩﻡ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﺎﻳﺪ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺑﻪ
                        ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻣﺜﺒﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﻛﻪ
                        ﺑﺘﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﻭﻳﮋﮔﻲ ﻫﺎﻱ ﻣﻨﻔﻲ ﻭ ﻧﻘﺺ ﻫﺎ ﭼﺸﻢ
                        ﭘﻮﺷﻲ ﻛﻨﻪ …
                        ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻪ ﻣﺜﺒﺖ ﺩﻳﺪﻥ ﺍﮔﺮ ﻛﺎﺗﺮﻳﻦ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﺭ
                        ﻣﻮﺭﺩ ﻓﻴﻠﻴﭗ
                        ﻣﻴﭙﺮﺳﻴﺪ ﭼﻲ ﻣﻴﮕﻔﺘﻢ؟ ﺣﺘﻤﺎ ﺳﺮﻳﻊ ﻣﻴﮕﻔﺘﻢ
                        ﻫﻤﻮﻥ ﻣﻌﻠﻮﻟﻪ ﺩﻳﮕﻪ !!
                        ﻭﻗﺘﻲ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺩﻳﺪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ
                        ﻛﺮﺩﻡ ﺧﻴﻠﻲ ﺧﺠﺎﻟﺖ
                        ﻛﺸﻴﺪﻡ
                        در روزگاری که “سلام” و “خداحافظ” فرقی‌ با هم ندارند نه ماندن کسی‌ حادثه ست نه رفتنِ کسی‌ فاجعه !

                        نظر

                        • (حیدری)
                          عضو فعال
                          • Jan 2014
                          • 1030

                          #27
                          پاسخ : از نگاهي ديگر






                          activity_64972_115145078خانه استاد شهریار و شعر زیبایش بزبان شیرین تورکی

                          استاد شهریارین ائوی و اونون گوزل شعری
                          ائولر قالیر ؛ ائو صاحبی یوخ اؤزی
                          اوجاقلارین آنجاق ایشلدیر کؤزی
                          گئدنلرین آز چوخ قالیبدیر سؤزی
                          بیزدن بیر سؤز قالاجاق ؛ آی آمان
                          کیملر بیزدن سؤز سالاجاق آی آمان
                          .................................................. ............
                          ٍEvlər qalır ; ev sahibi yox özi
                          Ocaqların ancaq ışıldır közi
                          Gedənlərin az çox qalıbdır sözi
                          Bizdən də bir söz qalacaq ; ay aman
                          Kimlər bizdən söz salacaq ; ay aman
                          در روزگاری که “سلام” و “خداحافظ” فرقی‌ با هم ندارند نه ماندن کسی‌ حادثه ست نه رفتنِ کسی‌ فاجعه !

                          نظر

                          • (حیدری)
                            عضو فعال
                            • Jan 2014
                            • 1030

                            #28
                            پاسخ : از نگاهي ديگر

                            گزارش تخلف




                            activity_64972_113501118استاد شهریار وقتی معشوقه اش رو روز سیزده به در با همسر وبچه به بغل
                            میبینه...
                            سر و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
                            تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
                            تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
                            من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
                            منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
                            هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
                            پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
                            پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
                            عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
                            عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
                            سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
                            من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
                            تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
                            گاهی از کوچه‌ی معشوقه‌ی خود می‌گذرم
                            در روزگاری که “سلام” و “خداحافظ” فرقی‌ با هم ندارند نه ماندن کسی‌ حادثه ست نه رفتنِ کسی‌ فاجعه !

                            نظر

                            • (حیدری)
                              عضو فعال
                              • Jan 2014
                              • 1030

                              #29
                              پاسخ : از نگاهي ديگر

                              در روزگاری که “سلام” و “خداحافظ” فرقی‌ با هم ندارند نه ماندن کسی‌ حادثه ست نه رفتنِ کسی‌ فاجعه !

                              نظر

                              • (حیدری)
                                عضو فعال
                                • Jan 2014
                                • 1030

                                #30
                                پاسخ : از نگاهي ديگر

                                در روزگاری که “سلام” و “خداحافظ” فرقی‌ با هم ندارند نه ماندن کسی‌ حادثه ست نه رفتنِ کسی‌ فاجعه !

                                نظر

                                در حال کار...
                                X