گزیده های شعر و شاعری

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • ناهید
    عضو فعال
    • Dec 2010
    • 1419

    #571
    رفیق من سنگ صبور غمهام
    به دیدنم بیا که خیلی تنهام

    هیچکی نمیفهمه چه حالی دارم
    چه دنیای رو به زوالی دارم

    مجنونمو دلزده از لیلیا
    خیلی دلم گرفته از خیلیا
    حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
    خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
    خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

    نظر

    • kh25
      عضو فعال
      • Jan 2011
      • 694

      #572
      [

      ما هم شكسته خاطر و ديوانه بوده ايم

      ما هم اسير طره اي جانانه بوده ايم

      اي عاقلان به لذت ديوانگي قسم(2)

      ما نيز دل شكسته و ديوانه بوده ايم

      نظر

      • آمن خادمی
        مدیر
        • Jan 2011
        • 5243

        #573
        این برگ های کال
        این برگ های کال
        نرسیده از درخت می افتند
        بی آنکه باغبانی بچیندشان
        to continue, please follow me on my page

        نظر

        • ناهید
          عضو فعال
          • Dec 2010
          • 1419

          #574
          هــَمـه ی ِ قــَراردادهــآ را کـه روی
          کـآغَـذهـآی بـی جـآن نـمی نویسنــــــد !
          بـَـعـضی از عـهـدهــآ را روی قـــلـب هـآی هـَـم مـی نــویــسـیـم ...
          حَـواسَت بـــه ایـن عـَهـدهـآی غـیـر کـآغَـذی بـآشـَد ...
          شـکـسـتَـــنـــشـآن یـک آدم را مـی شـکند .....
          حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
          خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
          خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

          نظر

          • ناهید
            عضو فعال
            • Dec 2010
            • 1419

            #575
            از خدا پرسيدم دوست داريد بندگانتان چه بياموزند؟ گفت: "بياموزند كه آنها نمي توانند كسي را وادار كنند، عاشقشان باشد"
            حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
            خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
            خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

            نظر

            • بوف کور
              Banned
              • Aug 2025
              • 1422

              #576
              چه میتواند باشد مرداب؟
              چه میتواند باشد؟ جز جای تخم ریزی حشرات فساد؟
              افکار سرد خانه را، جنازه های باد کرده رقم میزند!!
              نامرد فقدان مردیش را در سیاهی پنهان کرده است!!
              چرا توقف کنم؟
              فروغ فرخزاد.

              نظر

              • آمن خادمی
                مدیر
                • Jan 2011
                • 5243

                #577
                قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟

                از کجا وز که خبر آوردی ؟

                خوش خبر باشی ، اما ،اما

                گرد بام و در من

                بی ثمر می گردی

                انتظار خبری نیست مرا

                نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری

                برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس

                برو آنجا که تو را منتظرند

                قاصدک

                در دل من همه کورند و کرند

                دست بردار ازین در وطن خویش غریب

                قاصد تجربه های همه تلخ

                با دلم می گوید

                که دروغی تو ، دروغ

                که فریبی تو. ، فریب

                قاصدک 1 هان ، ولی ... آخر ... ای وای

                راستی ایا رفتی با باد ؟

                با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای

                راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟

                مانده خکستر گرمی ، جایی ؟

                در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟

                قاصدک

                برهای همه عالم شب و روز

                در دلم می گریند



                .....شعر قاصدک از مهدی اخوان ثالث
                to continue, please follow me on my page

                نظر

                • آمن خادمی
                  مدیر
                  • Jan 2011
                  • 5243

                  #578
                  دردهای من
                  جامه نیستند
                  تا ز تن در آورم
                  چامه و چکامه نیستند
                  تا به رشته ی سخن درآورم
                  نعره نیستند
                  تا ز نای جان بر آورم

                  دردهای من نگفتنی
                  دردهای من نهفتنی است


                  ....قیصر امین پور
                  to continue, please follow me on my page

                  نظر

                  • آمن خادمی
                    مدیر
                    • Jan 2011
                    • 5243

                    #579
                    کفشهایم کو؟
                    چه کسی بود صدا زد سهراب؟
                    آشنا بود صدا؛ مثل هوا با تن برگ

                    مادرم در خواب است
                    و منوچهر و پروانه و شاید همه‎ی مردم شهر
                    شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه‎ها می‎گذرد
                    و نسیمی خنک از حاشیه‎ی سبز پتو خواب مرا می‎روبد

                    بوی هجرت می‎آید
                    بالش من پر آواز پر چلچله‎ها ست
                    صبح خواهد شد
                    و به این کاسه‎ی آب
                    آسمان هجرت خواهد کرد

                    باید امشب بروم
                    من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
                    حرفی از جنس زمان نشنیدم
                    هیچ چشمی،
                    عاشقانه به زمین خیره نبود
                    کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
                    هیچ کس زاغچه‎ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت

                    من به اندازه‎ی یک ابر دلم می‎گیرد
                    وقتی از پنجره می‎بینم حوری
                    -دختر بالغ همسایه-
                    پای کمیابترین نارون روی زمین
                    فقه می‎خواند

                    چیزهایی هم هست؛
                    لحظه هایی پر اوج
                    مثلا شاعره‎ای را دیدم
                    آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش
                    آسمان تخم گذاشت *

                    و شبی از شبها
                    مردی از من پرسید
                    تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟

                    باید امشب بروم!
                    باید امشب چمدانی را
                    که به اندازه‎ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
                    و به سمتی بروم
                    که درختان حماسی پیداست
                    رو به آن وسعت بی‎واژه که همواره مرا می‎خواند

                    یک نفر باز صدا زد: سهراب!
                    کفشهایم کو؟



                    سهراب سپهری
                    to continue, please follow me on my page

                    نظر

                    • آمن خادمی
                      مدیر
                      • Jan 2011
                      • 5243

                      #580
                      خورشیدم و شهاب قبولم نمی كند
                      سیمرغم و عقاب قبولم نمی كند
                      عریانترم ز شیشه و مطلوب سنگسار
                      این شهر، بی نقاب قبولم نمی كند
                      ای روح بیقرار چه با طالعت گذشت
                      عكسی شدم كه قاب قبولم نمی كند
                      این چندمین شب است كه بیدار مانده ام
                      آنگونه ام كه خواب قبولم نمی كند
                      بیتاب از تو گفتنم، آوخ كه قرنهاست
                      آن لحظه های ناب قبولم نمی كند
                      گفتم كه با خیال دلی،خوش كنم ولی
                      با این عطش سراب قبولم نمی كند
                      بی سایه تر ز خویش حضوری ندیده ام
                      حق دارد آفتاب قبولم نمی كند


                      ...
                      محمد علی بهمنی
                      to continue, please follow me on my page

                      نظر

                      • آرتمیس
                        عضو عادی
                        • Aug 2025
                        • 283

                        #581
                        نمی خواهـم بمیـرم

                        نمی خواهم بمیرم، با که باید گفت؟
                        کجا باید صدا سر داد؟
                        به زیر کدامین آسمان، روی کدامین کوه؟
                        ... که در ذرات هستی رَه بَرَد توفان این اندوه
                        که از افلاک عالم بگذرد پژواک این فریاد!
                        کجا باید صدا سر داد؟
                        فضا خاموش و درگاه قضا دور است
                        زمین کر، آسمان کور است
                        نمی خواهم بمیرم، با که باید گفت؟
                        اگر زشت و اگر زیبا
                        اگر دون و اگر والا
                        من این دنیای فانی را
                        هزاران بار از آن دنیای باقی دوست تر دارم
                        به دوشم گرچه بار غم توانفرساست
                        وجودم گرچه گردآلود سختی هاست
                        نمی خواهم از این جا دست بردارم!
                        دلم با صد هزاران رشته، با این خلق
                        با این مهر، با این ماه
                        با این خاک با این آب … پیوسته است
                        مراد از زنده ماندن، امتداد خورد و خوابم نیست
                        توان دیدن دنیای ره گم کرده در رنج و عذابم نیست
                        هوای همنشینی با گل و ساز و شرابم نیست
                        جهان بیمار و رنجور است
                        دو روزی را که بر بالین این بیمار باید زیست
                        اگر دردی ز جانش برندارم ناجوانمردی است
                        نمی خواهم بمیرم تا محبت را به انسانها بیاموزم
                        بمانم تا عدالت را برافرازم، بیفروزم
                        خرد را، مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم
                        به پیش پای فرداهای بهتر گل برافشانم
                        چه فردائی، چه دنیائی!
                        جهان سرشار از عشق و گل و موسیقی و نور است …
                        نمی خواهم بمیرم، ای خدا!
                        ای آسمان!
                        ای شب!
                        نمی خواهم
                        نمی خواهم
                        نمی خواهم
                        مگر زور است؟

                        فزیدون مشیری
                        [B][SIZE="4"][COLOR="magenta"]درصورتیکه کار خرید سهام بدرستی انجام شود تفریبا زمان فروش آن هرگز فرانخواهد رسید:-bd
                        [/COLOR][/SIZE][/B]

                        نظر

                        • آرتمیس
                          عضو عادی
                          • Aug 2025
                          • 283

                          #582
                          نگران نباش
                          کسی نگران حال من نیست
                          این روزها آفتاب هست
                          اما من خورشیدم را گم میکنم
                          و باز دلم بارانیست
                          ... من هر روز بی سایه تنهایی خود را قدم میزنم
                          دست دلتنگی هایم را محکم نگه میدارم
                          تا تنها دلخوشی هر روز بی خورشیدم
                          همین گلایه های عاشقانه ام باشد
                          که از لبهای من زمزمه میشود
                          نگران حال من نباش
                          این شبها ستاره ها زیاد میدرخشند
                          اما من یک ماه می شناسم
                          و باز هم دلم با مهتاب روشن می تپد
                          من هر شب با رویای فردا میخوابم
                          تا تنها دلخوشی هر شبم
                          خواستن تو باشد
                          دیگر نگران نباش
                          دلی که عاشق باشد
                          شب و روزش همین میشود

                          حامد بهاروند
                          [B][SIZE="4"][COLOR="magenta"]درصورتیکه کار خرید سهام بدرستی انجام شود تفریبا زمان فروش آن هرگز فرانخواهد رسید:-bd
                          [/COLOR][/SIZE][/B]

                          نظر

                          • آرتمیس
                            عضو عادی
                            • Aug 2025
                            • 283

                            #583

                            یاد دارم در غروبی سرد سرد

                            می گذشت از کوچه ما دوره گرد



                            داد می زد: کهنه قالی می خرم

                            دسته دوم جنس عالی می خرم



                            کوزه و ظرف سفالی می خرم

                            گر نداری شیشه خالی می خرم



                            اشک در چشمان بابا حلقه بست

                            عاقبت آهی کشید، بغضش شکست



                            اول ماه است و نان در سفره نیست

                            ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟



                            سوختم دیدم که بابا پیر بود

                            بدتر از او خواهرم دلگیر بود



                            بوی نان تازه هوشش برده بود

                            اتفاقاً مادرم هم روزه بود



                            صورتش دیدم که لک برداشته

                            دست خوش رنگش ترک برداشته



                            باز هم بانگ درشت پیرمرد

                            پرده اندیشه ام را پاره کرد



                            دوره گردم کهنه قالی می خرم

                            دسته دوم جنس عالی می خرم



                            کوزه و ظرف سفالی می خرم

                            گر نداری شیشه خالی می خرم


                            خواهرم بی روسری بیرون دوید

                            گفت: آقا سفره خالی می خرید ؟

                            دکتر علی شریعتی
                            [B][SIZE="4"][COLOR="magenta"]درصورتیکه کار خرید سهام بدرستی انجام شود تفریبا زمان فروش آن هرگز فرانخواهد رسید:-bd
                            [/COLOR][/SIZE][/B]

                            نظر

                            • آرتمیس
                              عضو عادی
                              • Aug 2025
                              • 283

                              #584
                              ما
                              در عصر احتمال به سر می بریم
                              در عصر شک و شاید
                              در عصر پیش بینی وضع هوا
                              از هر طرف که باد بیاید

                              در عصر قاطعیت تردید
                              عصر جدید
                              عصری که هیچ اصلی
                              جز اصل احتمال ٬ یقینی نیست

                              اما من
                              بی نام تو
                              حتی
                              یک لحظه احتمال ندارم
                              من از تو ناگزیرم
                              من
                              بی نام ناگزیر تو می میرم


                              قیصر امین پور
                              [B][SIZE="4"][COLOR="magenta"]درصورتیکه کار خرید سهام بدرستی انجام شود تفریبا زمان فروش آن هرگز فرانخواهد رسید:-bd
                              [/COLOR][/SIZE][/B]

                              نظر

                              • آرتمیس
                                عضو عادی
                                • Aug 2025
                                • 283

                                #585
                                سلام!

                                حال همه ی ما خوب است

                                ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور،

                                که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگويند

                                با اين همه عمری اگر باقی بود

                                طوری از کنارِ زندگی میگذرم

                                که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و

                                نه اين دلِ ناماندگارِ بیدرمان!

                                تا يادم نرفته است بنويسم

                                حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود

                                میدانم هميشه حياط آنجا پر از هوای تازه ی باز نيامدن است

                                اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی

                                ببين انعکاس تبسم رويا

                                شبيه شمايل شقايق نيست!

                                راستی خبرت بدهم

                                خواب ديدهام خانه یی خريده ام

                                بی پرده، بی پنجره، بی در، بی ديوار ... هی بخند!

                                بی پرده بگويمت

                                چيزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد

                                فردا را به فال نيک خواهم گرفت

                                دارد همين لحظه

                                يک فوج کبوتر سپيد

                                از فرازِ کوچه ی ما میگذرد

                                باد بوی نام های کسان من میدهد

                                يادت میآيد رفته بودی

                                خبر از آرامش آسمان بياوری!؟

                                نه ریرا جان

                                نامه ام بايد کوتاه باشد

                                ساده باشد

                                بی حرفی از ابهام و آينه،

                                از نو برايت مینويسم

                                حال همه ی ما خوب است

                                اما تو باور نکن!!!!


                                شعر از سید علی صالحی با صدای دلنشین و تاثیرگذار شادروان خسرو شکیبایی
                                [B][SIZE="4"][COLOR="magenta"]درصورتیکه کار خرید سهام بدرستی انجام شود تفریبا زمان فروش آن هرگز فرانخواهد رسید:-bd
                                [/COLOR][/SIZE][/B]

                                نظر

                                در حال کار...
                                X