ایام حسینی و محرم تسلیت باد

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • ایرج اکبری
    عضو فعال
    • Dec 2011
    • 10934

    #61
    با اولیاء دشت نینوا/5
    نحوه شهادت امام حسین(ع)/ آخرین لحظات امام چگونه گذشت
    خبرگزاری فارس: امام حسین(ع) به فرزندش امام سجاد(ع) فرمود: فرزندم! سلامم را به شیعیانم برسان و به آنان بگو: پدرم غریبانه به شهادت رسید، پس بر او اشک بریزید!

    به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، مهمترین واقعه روز عاشورا شهادت سیدالشهداء حسین بن علی علیهالسلام است. در این یادداشت، قطرهای از آن دریای مصیبت عظمی و جانگداز بیان شده است.

    امام اصحاب وفادار خود را صدا میزند

    بعد از شهادت یاران باوفا، امام حسین علیهالسلام پیوسته به راست و چپ مى‏نگریست و هیچ یک از اصحاب و یاران خود را ندید جز آنان که پیشانى به خاک ساییده و صدایى از آنها به گوش نمى‏رسید، پس ندا داد:

    «یا مُسْلِمَ بْنَ عَقیلٍ، وَ یا هانِىَ بْنَ عُرْوَةَ، وَ یا حَبیبَ بْنَ مَظاهِرَ، وَ یا زُهَیْرَ بْنَ الْقَیْنِ، وَ یا یَزیدَ بْنَ مَظاهِرَ، وَ یا یَحْیَى بْنَ کَثیرٍ، وَ یا هِلالَ بْنَ نافِعٍ، وَ یا إِبْراهِیمَ بْنَ الُحصَیْنِ، وَ یا عُمَیْرَ بْنَ الْمُطاعِ، وَ یا أَسَدُ الْکَلْبِىُّ، وَ یا عَبْدَاللَّهِ بْنَ عَقیلٍ، وَ یا مُسْلِمَ بْنَ عَوْسَجَةَ، وَ یا داوُدَ بْنَ الطِّرِمَّاحِ، وَ یا حُرُّ الرِّیاحِىُّ، وَ یا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَیْنِ، وَ یا أَبْطالَ الصَّفا، وَ یا فُرْسانَ الْهَیْجاءِ، مالی أُنادیکُمْ فَلا تُجیبُونی، وَ أَدْعُوکُمْ فَلا تَسْمَعُونی؟! أَنْتُمْ نِیامٌ أَرْجُوکُمْ تَنْتَبِهُونَ؟

    أَمْ حالَتْ مَوَدَّتُکُمْ عَنْ إِمامِکُمْ فَلا تَنْصُرُونَهُ؟ فَهذِهِ نِساءُ الرَّسُولِ صلى الله علیه و آله لِفَقْدِکُمْ قَدْ عَلاهُنَّ النُّحُولُ، فَقُومُوا مِنْ نَوْمَتِکُمْ، أَیُّهَا الْکِرامُ، وَ ادْفَعُوا عَنْ حَرَمِ الرَّسُولِ الطُّغاةَ اللِّئامَ، وَ لکِنْ صَرَعَکُمْ وَاللَّهِ رَیْبُ الْمَنُونِ وَ غَدَرَ بِکُمُ الدَّهْرُ الخَؤُونُ، وَ إِلّا لَما کُنْتُمْ عَنْ دَعْوَتی تَقْصُرُونَ، وَلا عَنْ نُصْرَتی تَحْتَجِبُونَ، فَها نَحْنُ عَلَیْکُمْ مُفْتَجِعُونَ، وَ بِکُمْ لاحِقُونَ، فَإِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ».

    اى مسلم بن عقیل! اى هانى بن عروة! اى حبیب بن مظاهر! اى زهیر بن قین! اى یزید بن مظاهر! اى یحیى بن کثیر! اى هلال بن نافع! اى ابراهیم بن حُصَین! اى عمیر بن مطاع! اى اسد کلبى! اى عبداللَّه بن عقیل! اى مسلم بن عوسجه! اى داود بن طرمّاح! اى حرّ ریاحى! اى على بن الحسین! اى دلاورمردان خالص! و اى سواران میدان نبرد! چه شده است شما را صدا مى‏زنم ولى پاسخم را نمى‏دهید؟ و شما را مى‏خوانم ولى دیگر سخنم را نمى‏شنوید؟ آیا به خواب رفته‏اید که به بیدارى‏تان امیدوار باشم؟ یا از محبّت امامتان دست کشیده‏اید که او را یارى نمى‏کنید؟

    این بانوان از خاندان پیامبرند که از فقدانتان ناتوان گشته‏اند. از خوابتان برخیزید، اى بزرگواران! و از حرم رسول خدا در برابر طغیانگران پست، دفاع کنید.

    ولى به خدا سوگند! مرگ، شما را به خاک افکنده، و روزگار خیانت پیشه با شما وفا نکرده، وگرنه هرگز از اجابت دعوتم کوتاهى نمى‏کردید، و از یاریم دست نمى‏کشیدید، آگاه باشید، ما در فراق شما سوگواریم و به شما ملحق مى‏شویم، إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ». (معالی السبطین، ج 2 ص 17)

    امام حسین علیهالسلام فرمود: سلامم را به شیعیانم برسان

    در روایتى آمده است: هنگامى که امام حسین علیهالسلام تنها شد به خیمه‏هاى برادرانش سر کشید، آنجا را خالى دید. آنگاه به خیمه‏هاى فرزندان عقیل نگاهى انداخت، کسى را در آنجا نیز ندید؛ سپس به خیمه‏هاى یارانش نگریست کسى را ندید، امام در آن حال ذکر «لَا حَوْلَ وَ لَاقُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظِیمِ» را فراوان بر زبان جارى مى‏ساخت.

    آنگاه به خیمه‏هاى زنان روانه شد و به خیمه فرزندش امام زین العابدین علیهالسلام رفت.

    او را دید که بر روى پوست خشنى خوابیده و عمّه‏اش زینب علیهاالسلام از او پرستارى مى‏کند. چون حضرت على بن الحسین علیهالسلام نگاهش به پدر افتاد خواست از جا برخیزد، ولى از شدّت بیمارى نتوانست، پس به عمّه‏اش زینب گفت: «کمکم کن تا بنشینم چرا که پسر پیامبر صلى الله علیه و آله آمده است» زینب علیهاالسلام وى را به سینه‏اش تکیه داد و امام حسین علیهالسلام از حال فرزندش پرسید: او حمد الهى را بجا آورد و گفت:

    «یا أبَتاهُ ما صَنَعْتَ الْیَوْمَ مَعَ هؤُلاءِ الْمُنافِقِینَ؟؛ پدر جان! امروز با این گروه منافق چه کرده‏اى؟».

    امام علیهالسلام در پاسخ فرمود:

    «یا وَلَدِی قَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَانْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ، وَ قَدْ شُبَّ الْقِتالُ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ، لَعَنَهُمُ اللَّهُ حَتّى‏ فاضَتِ الْأَرْضُ بِالدَّمِ مِنَّا وَ مِنْهُمْ؛ فرزندم»

    شیطان بر آنان چیره شده و خدا را از یادشان برده است و جنگ بین ما و آنان چنان شعله‏ور شد که زمین از خون ما و آنان رنگین شده است!».

    حضرت سجّاد علیهالسلام عرض کرد:

    «یا أبَتاهُ أَیْنَ عَمِّىَ الْعَبَّاسُ؟» پدر جان! عمویم عبّاس کجاست؟

    در این هنگام اشک بر چشمان زینب حلقه زد و به برادرش نگریست که چگونه پاسخ مى‏دهد- چرا که امام علیهالسلام خبر شهادت عبّاس را به وى نداده بود.

    امام علیهالسلام پاسخ داد:

    «یا بُنَىَّ إِنَّ عَمَّکَ قَدْ قُتِلَ، وَ قَطَعُوا یَدَیْهِ عَلى‏ شاطِى‏ءِ الْفُراتِ» پسر جان! عمویت کشته شد و دستانش کنار فرات از پیکر جدا شد!

    على بن الحسین علیهالسلام آن چنان گریست که بىحال شد. چون به حال آمد از دیگر عموهایش پرسید و امام پاسخ مى‏داد: «همه شهید شدند».

    آنگاه پرسید:

    «وَ أَیْنَ أَخی عَلِیٌّ، وَ حَبیبُ بْنُ مَظاهِرَ، وَ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ، وَ زُهَیْرُ بْنُ الْقَیْنِ؟»

    برادرم على اکبر، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و زهیر بن قین کجایند؟

    امام علیهالسلام پاسخ داد:

    «یا بُنَىَّ إِعْلَمْ أَنَّهُ لَیْسَ فی الْخِیامِ رَجُلٌ إِلّا أَنَا وَ أَنْتَ، وَ أَمَّا هؤُلاءِ الَّذِینَ تَسْأَلُ عَنْهُمْ فَکُلُّهُمْ صَرْعى‏ عَلى‏ وَجْهِ الثَّرى‏»

    فرزندم! همین قدر بدان که در این خیمه‏ها مردى جز من و تو نمانده است، همه آنان به خاک افتاده و شهید شده‏اند.

    پس على بن الحسین علیهالسلام سخت گریست. آنگاه به عمّه‏اش زینب علیهاالسلام گفت: «یا عَمَّتاهُ عَلَىَّ بِالسَّیْفِ وَ الْعَصا» عمّه جان! شمشیر و عصایم را حاضر کن.

    پدرش فرمود: «وَ ما تَصْنَعُ بِهِما» مى‏خواهى چه کنى؟

    عرض کرد: «أمَّا الْعَصا فَأَتَوَکَّأُ عَلَیْها، وَ أَمَّا السَّیْفُ فَأَذُبُّ بِهِ بَیْنَ یَدَىْ إِبْنِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه و آله فَإِنَّهُ لَاخَیْرَ فِی الْحَیاةِ بَعْدَهُ»

    بر عصا تکیه کنم و با شمشیرم از فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله دفاع نمایم، چرا که زندگانى پس از او ارزش ندارد.

    امام حسین علیهالسلام او را باز داشت و به سینه چسباند و فرمود: «یا وَلَدی أَنْتَ أَطْیَبُ ذُرِّیَّتی، وَ أَفْضَلُ عِتْرَتی، وَ أَنْتَ خَلیفَتی عَلى‏ هؤُلاءِ الْعِیالِ وَ الْأَطْفالِ، فَإِنَّهُمْ غُرَباءٌ مَخْذُولُونَ، قَدْ شَمِلَتْهُمُ الذِّلَّةُ وَ الْیُتْمُ وَ شَماتَةُ الْأَعْداءِ وَ نَوائِبُ الزَّمانِ سَکِّتْهُمْ إِذا صَرَخُوا، وَ آنِسْهُمْ اذَا اسْتَوْحَشُوا، وَ سَلِّ خَواطِرَهُمْ بِلَیْنِ الْکَلامِ، فَإِنَّهُمْ ما بَقِىَ مِنْ رِجالِهِمْ مَنْ یَسْتَأْنِسُونَ بِهِ غَیْرُکَ، وَ لا أَحَدٌ عِنْدَهُمْ یَشْکُونَ إِلَیْهِ حُزْنَهُمْ سِواکَ، دَعْهُمْ یَشُمُّوکَ وَ تَشُمُّهُمْ، وَ یَبْکُوا عَلَیْکَ وَ تَبْکی عَلَیْهِمْ»

    فرزندم! تو پاک‏ترین ذریّه و برترین عترت منى و تو جانشین من بر این بانوان و کودکانى.

    آنان غریب و بى‏کس‏اند که تنهایى و یتیمى و سرزنش دشمنان و سختى‏هاى دوران آنان را فرا گرفته است.

    هر گاه که ناله سر دادند آنان را آرام کن، و چون هراسان شدند مونسشان باش و با سخنان نرم و نیکو، خاطرشان را تسلّى بخش. چرا که کسى از مردانشان جز تو نمانده است تا مونسشان باشد و غم‏هایشان را به وى باز گویند. بگذار آنان تو را ببویند و تو آنان را ببویى و آنان بر تو گریه کنند و تو بر آنان.

    آنگاه امام علیهالسلام دست فرزندش را گرفت و با صداى رسا فرمود: «یا زَیْنَبُ وَ یا امَّ کُلْثُومِ وَ یا سَکینَةُ وَ یا رُقَیَّةُ وَ یا فاطِمَةُ، اسْمَعْنَ کَلامی وَ اعْلَمْنَ أَنَّ ابْنی هذا خَلیفَتی عَلَیْکُمْ، وَ هُوَ إِمامٌ مُفْتَرِضُ الطَّاعَةِ»

    اى زینب! اى امّ کلثوم! اى سکینه! اى رقیّه! و اى فاطمه! سخنم را بشنوید و بدانید که این فرزندم جانشین من بر شماست و او امامى است که پیروى از او واجب است.

    سپس به فرزندش فرمود:

    «یا وَلَدی بَلِّغْ شیعَتی عَنِّیَ السَّلامَ فَقُلْ لَهُمْ: إِنَّ أَبی ماتَ غَریباً فَانْدُبُوهُ وَ مَضى‏ شَهیداً فَابْکُوهُ؛ فرزندم! سلامم را به شیعیانم برسان و به آنان بگو: پدرم غریبانه به شهادت رسید پس بر او اشک بریزید.

    امام علیهالسلام لباس کهنه به تن کرد

    هنگامى که امام ‏حسین علیهالسلام عزم میدان کرد، فرمود: «ائْتُونی بِثَوْبٍ لا یُرْغَبُ فیهِ، الْبِسُهُ غَیْرَ ثِیابِی، لا اجَرَّدُ، فَانِّی مَقْتُولٌ مَسْلُوبٌ»

    برایم جامه کهنه‏اى بیاورید که کسى به آن رغبت نکند تا آن را زیر لباسهایم بپوشم و بعد از شهادتم مرا برهنه نکنند، زیرا مى‏دانم پس از شهادت لباسهایم ربوده خواهد شد.

    لباس تنگ و کوتاهى آوردند ولى امام علیهالسلام آن را نپوشید و فرمود: «هذا لِباسُ أَهْلِ الذِّمَّةِ» این لباس اهل ذمّه (کفّار اهل کتاب) است.

    لباس بلندترى آوردند. امام علیهالسلام آن را پوشید سپس با بانوان حرم خداحافظى کرد.

    در روایت دیگرى آمده است هنگامى که لباس کهنه آوردند، چند جایش را پاره کرد (تا ارزشى براى بیرون آوردن نداشته باشد) و آن را زیر لباس‏هایش پوشید؛ ولى پس از شهادت امام (دشمن ناجوانمرد پست) آن را نیز از بدنش بیرون آوردند. (تاریخ ابن عساکر، ج 14 ص 221)

    گریه سکینه برای امام علیهالسلام

    در آن هنگام حضرت سکینه گریه سر داد. امام وى را به سینه چسبانید و فرمود:

    سَیَطُولُ بَعْدی یا سَکینَةُ فَاعْلَمی مِنْکِ الْبُکاءُ إِذَا الْحَمامُ دَهانِی‏

    لا تُحْرِقی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَةً مادامَ مِنّی الرُّوحُ فی جُثمانی‏

    وَ إِذا قُتِلْتُ فَانْتَ اوْلى‏ بِالَّذِی تَأْتینَهُ یا خَیْرَةَ النِّسْوانِ‏

    سکینه! بدان پس از شهادتم گریه‏هاى طولانى خواهى داشت. تا جان در بدن دارم با اشک حسرتت دلم را آتش مزن. اى بهترین زنان! هنگامى که شهید شدم پس تو از هر کس به سوگوارى سزاوارترى. (مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 119)

    گفتگوی امام با زنان و بانوان حرم‏

    امام حسین علیهالسلام به سوى خیمه رفت و ندا داد:

    «یا سَکینَةُ! یا فاطِمَةُ! یا زَیْنَبُ! یا امَّ کُلْثُومِ! عَلَیْکُنَّ مِنِّی السَّلامُ»

    اى سکینه! اى فاطمه! اى زینب! اى امّ کلثوم! خداحافظ من هم رفتم.

    سکینه فریاد برآورد: پدرجان! آیا تسلیم مرگ شده‏اى؟! امام پاسخ داد:

    «کَیْفَ لا یَسْتَسْلِمُ مَنْ لا ناصِرَ لَهُ وَ لا مُعینَ؟» چگونه تسلیم نشود کسى که یار و یاورى براى او نمانده است؟.

    سکینه گفت: پدر جان! (حال که چنین است) ما را به حرم جدّمان برگردان!

    «هَیْهاتَ، لَوْ تُرِکَ الْقَطا لَنامَ» هیهات! اگر مرغ قطا را رها مى‏کردند در آشیانه‏اش آرام مى‏گرفت. (اشاره به این‏که ما را رها نخواهند کرد).

    صداى گریه بانوان برخاست، امام آنان را آرام کرد و به سوى دشمن حمله‏ور شد. (بحارالانوار ج 45 ص 47)

    موعظه امام به لشکر عمر سعد

    امام حسین علیهالسلام به دشمنان نزدیک شد و خطاب به آنان فرمود:

    «یا وَیْلَکُمْ أَتَقْتُلُونِی عَلى‏ سُنَّةٍ بَدَّلْتُها؟ أَمْ عَلى‏ شَریعَةٍ غَیَّرْتُها، أَمْ عَلى‏ جُرْمٍ فَعَلْتُهُ، أَمْ عَلى‏ حَقٍّ تَرَکْتُهُ؟»

    واى بر شما! چرا با من مى‏جنگید؟ آیا سنّتى را تغییر داده‏ام؟ یا شریعتى را دگرگون ساخته‏ام؟ یا جرمى مرتکب شده‏ام؟ و یا حقّى را ترک کرده‏ام؟.

    گفتند: «إِنَّا نَقْتُلُکَ بُغْضاً لِأَبِیکَ» به خاطر کینه‏اى که از پدرت به دل داریم، با تو مى‏جنگیم و تو را مى‏کشیم. (ینابیع الموده، ج 3 ص 79)

    مرگ بهتر از زندگى ننگین است!

    امام علیهالسلام به میدان آمد و مبارز طلبید، هر کس از پهلوانان سپاه دشمن پیش آمد او را به خاک افکند، تا آنجا که بسیارى از آنان را به هلاکت رساند آنگاه به میمنه (به جانب راست سپاه) حمله کرد و فرمود: «الْمَوْتُ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الْعارِ» مرگ بهتر از زندگى ننگین است.

    سپس به میسره (جانب چپ سپاه) یورش برد و فرمود:

    أَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِىِّ / آلَیْتُ أَنْ لا أَنْثَنی‏

    أَحْمی عِیالاتِ أَبی / أَمْضی عَلى‏ دینِ النَّبِىِ‏

    منم حسین بن على علیهالسلام، سوگند یاد کردم که (در برابر دشمن) سر فرود نیاورم، از خاندان پدرم حمایت مى‏کنم و بر دین پیامبر رهسپارم. (بحارالانوار، ج 45 ص 49)

    و در روایت دیگر آمده است، امام علیهالسلام فرمود: «مَوْتٌ فی عِزٍّ خَیْرٌ مِنْ حَیاةٍ فی ذُلٍّ» مرگ با عزّت بهتر از زندگى با ذلّت است. (بحارالانوار، ج 45 ص 192)

    اگر دین ندارید آزاد مرد باشید!

    امام علیهالسلام به هر سو یورش برد و گروه عظیمى را به خاک افکند.

    عمر سعد فریاد برآورد: آیا مى‏دانید با چه کس مى‏جنگید؟ او فرزند همان دلاور میدان‏ها و قهرمانان عرب است، از هر سو به وى هجوم آورید.

    بعد از این فرمان چهار هزار تیرانداز از هر سو امام علیهالسلام را هدف قرار دادند و از سوى دیگر به جانب خیمه‏ها حمله‏ور شدند و میان آن حضرت و خیامش فاصله انداختند.

    امام علیهالسلام فریاد برآورد:

    «وَیْحَکُمْ یا شیعَةَ آلِ أَبی سُفْیانَ! إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دینٌ، وَ کُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ، فَکُونُوا أَحْراراً فی دُنْیاکُمْ هذِهِ، وَارْجِعُوا إِلى‏ أَحْسابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ عَرَبَاً کَما تَزْعُمُونَ»

    واى بر شما! اى پیروان آل ابى سفیان! اگر دین ندارید و از حسابرسى روز قیامت نمى‏ترسید لااقل در دنیاى خود آزاده باشید، و اگر خود را عرب مى‏دانید به خلق و خوى عربى خویش پایبند باشید.

    شمر صدا زد: اى پسر فاطمه! چه مى‏گویى؟ امام علیهالسلام فرمود: «أَنَا الَّذی أُقاتِلُکُمْ، وَ تُقاتِلُونی، وَ النِّساءُ لَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ، فَامْنَعُوا عُتاتَکُمْ وَ طُغاتَکُمْ وَ جُهَّالَکُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمی ما دُمْتُ حَیّاً»

    من با شما جنگ دارم و شما با من، ولى زنان که گناهى ندارند، پس تا زمانى‏ که زنده هستم، سپاهیان طغیانگر و نادان خود را از تعرّض به حرم من باز دارید.

    شمر گفت: راست مى‏گوید. آنگاه به لشکریان خویش رو کرد و گفت: «از حرم او دست بردارید و به خودش حمله کنید که به جانم سوگند هماوردى است بزرگوار!

    سپاه دشمن از هر طرف به سوى امام علیهالسلام حمله‏ور شدند و امام در جستجوى آب به سوى فرات رفت ولى سپاهیان همگى هجوم آوردند و مانع شدند.

    مناجات با خدا و نفرین به دشمن‏

    در روز عاشورا امام حسین علیهالسلام به سوى فرات روانه شد که شمر گفت: به خدا سوگند! به آن نخواهى رسید تا در آتش درآیى!

    شخص دیگرى گفت: یا حسین! آیا آب فرات را نمى‏بینى که مثل شکم ماهى مى‏درخشد؟! به خدا سوگند! از آن نخواهى چشید تا آن‏که با لب تشنه از جهان چشم بپوشى!

    امام علیهالسلام گفت: «اللَّهُمَّ أَمِتْهُ عَطَشاً» خدایا! او را تشنه بمیران.

    راوى مى‏گوید: به خدا سوگند پس از نفرین امام آن شخص به مرض عطش گرفتار شد، به گونه‏اى که پیوسته مى‏گفت: به من آب دهید! آبش مى‏دادند تا آنجا که آب از دهانش مى‏ریخت ولى همچنان مى‏گفت: آبم دهید که تشنگى مرا کشت! پیوسته این چنین بود تا آن‏که به هلاکت رسید!

    تیری به پیشانی امام اصابت کرد

    آنگاه مردى از سپاه دشمن به نام «ابوالحتوف جعفى» تیرى به سوى امام رها کرد.

    تیر به پیشانى امام اصابت کرد. آن را بیرون کشید، خون بر چهره و محاسن امام جارى شد، عرض کرد: «اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَرى‏ ما أَنَا فیهِ مِنْ عِبادِکَ هؤُلاءِ الْعُصاةِ، اللَّهُمَّ أَحِصَّهُمْ عَدَداً، وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً، وَ لا تَذَرْ عَلى‏ وَجْهِ الْأَرْضِ مِنْهُمْ أَحَداً، وَ لا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَداً»

    خدایا! تو شاهدى که از این مردم سرکش به من چه مى‏رسد. خدایا! جمعیّت آنان را اندک کن و آنان را با بیچارگى و بدبختى بمیران، و از آنان کسى را بر روى زمین مگذار و هرگز آنان را نیامرز.

    سپس به آنان حمله کرد، و به هر کس که مى‏رسید او را با شمشیرش بر خاک مى‏افکند، این در حالى بود که تیرها از هر سو مى‏بارید و بر بدن امام علیهالسلام مى‏نشست و مى‏فرمود:

    «یا أُمَّةَ السُّوءِ! بِئْسَما خَلَّفْتُمْ مُحَمَّداً فی عِتْرَتِهِ، أَما إِنَّکُمْ لَنْ تَقْتُلُوا بَعْدی عَبْداً مِنْ عِبادِ اللَّهِ فَتُهابُوا قَتْلَهُ، بَلْ یُهَوِّنُ عَلَیْکُمْ عِنْدَ قَتْلِکُمْ إِیَّاىَ، وَ ایْمُ اللَّهِ إِنّی لَأَرْجُوا أَنْ یُکْرِمَنِی رَبِّی بِالشَّهادَةِ بِهَوانِکُمْ، ثُمَّ یَنْتَقِمُ لی مِنْکُمْ مِنْ حَیْثُ لا تَشْعُرُونَ»

    اى بدسیرتان! شما در مورد خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله بد عمل کردید. آرى! شما پس از کشتن من از کشتن هیچ بنده‏اى از بندگان خدا هراسى ندارید، چرا که با کشتن من قتل هر کس برایتان آسان خواهد بود. به خدا سوگند! من امیدوارم که پروردگارم شما را خوار و مرا به شهادت (در راهش) گرامى بدارد. آنگاه از جایى که گمان نمى‏برید انتقام مرا از شما بگیرد.

    حصین بن مالک سکونى فریاد برآورد و گفت: «اى پسر فاطمه! چگونه خداوند انتقام تو را از ما بگیرد؟

    امام علیهالسلام فرمود: «یُلْقی بَأْسُکُمْ بَیْنَکُمْ وَ یَسْفِکُ دِماءَکُمْ، ثُمَّ یَصُبُّ عَلَیْکُمُ الْعَذابَ الْأَلیمَ»

    نزاع و اختلاف در میانتان مى‏افکند و خونتان را مى‏ریزد آنگاه شما را به عذاب دردناک گرفتار مى‏سازد.

    امام علیهالسلام همچنان مى‏جنگید تا آن که زخم‏هاى بسیارى بر بدن مبارکش وارد شد. (مقتل الحسین خوارزمی، ج 4 ص 34 ؛ بحارالانوار ج 45 ص 51)

    تیری به گلوی امام اصابت کرد

    در روایتى آمده است: هنگامى که دشمنان، امام را آماج تیرها قرار دادند تیر به گلوى امام اصابت کرد و فرمود:

    «بِسْمِ اللَّهِ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلّا بِاللَّهِ، وَ هذا قَتیلٌ فی رِضَى اللَّهِ»

    به نام خداوند و هیچ حرکت و نیرویى جز از جانب خدا نیست و این شهیدى است در راه رضاى خدا! (مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 120)

    اصابت سنگ به پیشانی امام و زدن تیر سه شعبه بر سینه ایشان

    امام علیهالسلام خسته شد، خواست اندکى بیاساید که ناگاه سنگى آمد و به پیشانى امام رسید، خون جارى شد.

    امام دامن پیراهنش را بالا زد تا خون از چهره‏اش پاک کند که تیر سه شعبه مسمومى آمد و به سینه امام علیهالسلام فرو نشست.

    امام (دعاى قربانى خواند و) فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلى‏ مِلِّةِ رَسُولِ اللَّهِ» به نام خدا و به یارى خدا و بر آیین رسول خدا.

    آنگاه سرش را به آسمان بلند کرد و عرض کرد: «إِلهی إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقْتُلُونَ رَجُلًا لَیْسَ عَلى‏ وَجْهِ الْأَرْضِ ابْنُ نَبِىٍّ غَیْرَهُ» خداى من! تو آگاهى که اینان کسى را مى‏کشند که در روى زمین پسر پیامبرى جز وى نیست.

    سپس تیر را بیرون کشید. خون همچون ناودان جارى شد. دستش را بر محلّ زخم گذاشت، چون از خون پر شد آن را به آسمان پاشید و قطره‏اى از آن به زمین بازنگشت!

    بار دیگر دست را از خون پر کرد و آن را به سر و صورت کشید و فرمود:

    «هکَذا وَاللَّهِ أَکُونُ حَتّى‏ أَلْقى‏ جَدّی رَسُولَ اللَّهِ وَ أَنَا مَخْضُوبٌ بِدَمی، وَ أَقُولُ: یا رَسُولَ اللَّهِ قَتَلَنی فُلانٌ وَ فُلانٌ»

    آرى، به خدا سوگند! مى‏خواهم با همین چهره خونین به دیدار جدّم رسول خدا صلى الله علیه و آله بروم و بگویم: اى رسول خدا فلان و فلان مرا شهید کردند. (مقتل الحسین خوارزمی، ج 2 ص 34 ؛ بحارالانوار ج 45 ص 53)

    عرش خدا از اسب به زمین افتاد

    امام علیهالسلام بر اثر زخم‏هاى فراوان از اسب به زمین افتاد، ولى برخاست.

    خواهرش زینب علیهاالسلام از خیمه‏ها بیرون آمد و با ناله‏اى جانسوز مى‏گفت: «لَیْتَ السَّماءُ إِنْطَبَقَتْ عَلَى الْأَرْضِ» کاش آسمان بر زمین فرو مى‏افتاد.

    عمر بن سعد را دید که نزدیک امام علیهالسلام ایستاده است. فرمود: «أَیُقْتَلُ ابُوعَبْدِاللَّهِ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ إِلَیْهِ؟» اى عمر بن سعد! اباعبداللَّه علیهالسلام را شهید مى‏کنند و تو نظاره مى‏کنى؟!

    اشک از دیدگان عمر سعد (دیدند) جارى شد و صورتش را برگرداند و چیزى نگفت. (کامل ابن اثیر، ج 3 ص 78)

    حضرت زینب علیهاالسلام فریاد زد: «وَیْلَکُمْ، أما فِیکُمْ مُسْلِمٌ» واى بر شما! آیا در میان شما مسلمان نیست؟

    سکوت مرگبارى همه را فرا گرفته بود و کسى پاسخى نداد. (اعیان الشیعه، ج 1 ص 609)

    امام علیهالسلام ردایى به تن کرده و عمامه به سر داشت. و با آن که پیاده و زخمى بود چون سواران دلاور مى‏جنگید، نگاهى به تیراندازان و نگاهى به حرم خود داشت و مى‏گفت:

    «أَعَلى‏ قَتْلی تَجْتَمِعُونَ، أَما وَاللَّهِ لا تَقْتُلُونَ بَعْدی عَبْداً مِنْ عِبادِاللَّهِ، اللَّهُ أَسْخَطُ عَلَیْکُمْ لِقَتْلِهِ مِنِّی؛ وَ ایْمُ اللَّهِ إِنّی لَأَرْجُوا أَنْ یُکْرِمَنِى اللَّهَ بِهَوانِکُمْ، ثُمَّ یَنْتَقِمُ لی مِنْکُمْ مِنْ حَیْثُ لا تَشْعُرُونَ. أَما وَاللَّهِ لَوْ قَتَلْتُمُونی لَأَلْقَى اللَّهَ بَاْسَکُمْ بَیْنَکُمْ وَ سَفَکَ دِمائَکُمْ ثُمَّ لا یَرْضى‏ حَتّى‏ یُضاعِفَ لَکُمُ الْعَذابَ الْأَلیمَ»

    آیا بر کشتن من با هم متّحد شده‏اید؟ هان! به خدا سوگند! پس از من بنده‏اى از بندگان خدا را نمى‏کشید که خداوند را بیش از کشتن من به خشم آورد.

    به خدا سوگند! من امیدوارم خداوند مرا با خوارى شما گرامى بدارد و انتقام مرا از آنجا که گمان نمى‏برید از شما بگیرد.

    هان! به خدا سوگند! اگر مرا به قتل برسانید، خداوند شما را گرفتار نزاعى در میان خودتان مى‏سازد و خونتان را مى‏ریزد و (هرگز) از شما راضى نگردد تا عذاب سنگین و دردناکى به شما بچشاند. (اعیان الشیعه، ج 1 ص 609)

    آخرین مناجاتهای امام علیهالسلام ‏

    امام حسین علیهالسلام در آخرین لحظات عمر گرانبهایش با خداى خود چنین مناجات مى‏کرد:

    «اللَّهُمَّ! مُتَعالِىَ الْمَکانِ، عَظیمَ الْجَبَرُوتِ، شَدیدَ الِمحالِ، غَنِىٌّ عَنِ الْخَلائِقِ، عَریضُ الْکِبْرِیاءِ، قادِرٌ عَلى‏ ما تَشاءُ، قَریبُ الرَّحْمَةِ، صادِقُ الْوَعْدِ، سابِغُ النِّعْمَةِ، حَسَنُ الْبَلاءِ، قَریبٌ إِذا دُعیتَ، مُحیطٌ بِما خَلَقْتَ، قابِلُ التَّوْبَةِ لِمَنْ تابَ إِلَیْکَ، قادِرٌ عَلى‏ ما أَرَدْتَ، وَ مُدْرِکٌ ما طَلَبْتَ، وَ شَکُورٌ إِذا شُکِرْتَ، وَ ذَکُورٌ إِذا ذُکِرْتَ، أَدْعُوکَ مُحْتاجاً، وَ أَرْغَبُ إِلَیْکَ فَقیراً، وَ أَفْزَعُ إِلَیْکَ خائِفاً، وَ أَبْکی إِلَیْکَ مَکْرُوباً، وَ اسْتَعینُ بِکَ ضَعیفاً، وَ أَتَوَکَّلُ عَلَیْکَ کافِیاً، أُحْکُمْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا، فَإِنَّهُمْ غَرُّونا وَ خَدَعُونا وَ خَذَلُونا وَ غَدَرُوا بِنا وَ قَتَلُونا، وَ نَحْنُ عِتْرَةُ نِبَیِّکَ، وَ وَلَدُ حَبیبِکَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ، الَّذی اصْطَفَیْتَهُ بِالرِّسالَةِ وَ ائْتَمَنْتَهُ عَلى‏ وَحْیِکَ، فَاجْعَلْ لَنا مِنْ أَمْرِنا فَرَجاً وَ مَخْرَجاً بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرَّاحِمینَ».

    خدایا! اى بلند جایگاه! بزرگ جبروت! سخت توانمند (در کیفر و انتقام)! بى نیاز از مخلوقات! صاحب کبریایى گسترده! بر هر چه خواهى قادرى! رحمتت نزدیک! پیمانت درست! داراى نعمت سرشار! بلایت نیکو!

    هر گاه تو را بخوانند نزدیکى! بر آفریده‏ها احاطه دارى! توبه‏پذیر توبه کنندگانى! بر هر چه اراده کنى توانایى! و به هر چه بخوانى مى‏رسى!

    چون سپاست گویند سپاسگزارى! و چون یادت کنند یادشان مى‏کنى!

    حاجتمندانه تو را مى‏خوانم و نیازمندانه به تو مشتاقم و هراسانه به تو پناه مى‏برم و با حال حزن به درگاه تو مى‏گریم و ناتوانمندانه از تو یارى مى‏طلبم تنها بر تو توکّل مى‏کنم، میان ما و این قوم حکم فرما!

    اینان به ما نیرنگ زدند، ما را تنها گذارده، بى وفایى کردند و به کشتن ما برخاستند.

    ما خاندان پیامبر و فرزندان حبیب تو محمّد بن عبداللَّه صلى الله علیه و آله هستیم، همو که او را به پیامبرى برگزیدى و بر وحى‏ات امین ساختى. پس در کار ما گشایش و برون رفتى قرار ده، به مهربانیت اى مهربانترین مهربانان.

    آنگاه افزود: «صَبْراً عَلى‏ قَضائِکَ یا رَبِّ لا إِلهَ سِواکَ، یا غِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ، مالِىَ رَبٌّ سِواکَ، وَ لا مَعْبُودٌ غَیْرُکَ، صَبْراً عَلى‏ حُکْمِکَ یا غِیاثَ مَنْ لا غِیاثَ لَهُ، یا دائِماً لا نَفادَ لَهُ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى‏، یا قائِماً عَلى‏ کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ، احْکُمْ بَیْنی وَ بَیْنَهُمْ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْحاکِمینَ»

    پروردگارا! بر قضا و قدرت شکیبایى مى‏ورزم، معبودى جز تو نیست، اى فریادرس دادخواهان! پروردگارى جز تو و معبودى غیر از تو براى من نیست.

    بر حکم تو صبر مى‏کنم اى فریادرس کسى که فریاد رسى ندارد! اى همیشه‏اى که پایان‏ناپذیر است! اى زنده کننده مردگان! اى برپا دارنده هر کس با آنچه که به دست آورده! میان ما و اینان داورى کن که تو بهترین داورانى. (مقتل الحسین مقرم، ص 282)

    لحظات شهادت سالار و سرور شهیدان عالم ‏

    راوی مى‏گوید: «کنار قتلگاه ایستاده بودم و جان دادن امام علیهالسلام را نظاره مى‏کردم. بخدا سوگند! هرگز به خون آغشته‏اى را ندیده بودم که خون بدنش رفته باشد ولى این چنین زیبا و درخشنده باشد. آنچنان نور چهره‏اش خیره کننده بود که اندیشه شهادت او از یادم رفت.

    حسین علیهالسلام در آن حال شربتى آب مى‏خواست. شنیدم مردى سنگدل و بى‏ایمان پاسخ داد: آب نیاشامى تا بر آتش درآئى (نعوذ باللَّه) و از حمیم آن بنوشى. (وَاللَّهِ لا تَذُوقُ الْماءَ حَتَّى تَرِدَ الْحامِیَةَ فَتَشْرَبَ مِنْ حَمیمِها)

    امام علیهالسلام در پاسخ فرمود: «إِنَّما أَرِدُ عَلى‏ جَدِّی رَسُولِ اللَّهِ وَأَسْکُنُ مَعَهُ فِی دارِهِ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ وَأَشْکُو إِلَیْهِ ما ارْتَکَبْتُمْ مِنِّی وَفَعَلْتُمْ بِی»

    بلکه من بر جدم رسول خدا وارد مى‏شوم و در خانه‏اش در بهشت جایگاه صدق و در جوار قرب خداى مقتدر ساکن مى‏شوم و از جنایاتى که نسبت به من روا داشتید به او شکایت مى‏برم.

    سپاه ابن سعد با شنیدن این سخن چنان به خشم آمدند که گویا خداوند در دل آنها هیچ رحمى قرار نداده بود. (مقتل الحسین مقرم، ص 282؛ بحارالانوار ج 45 ص 57)

    شهادت امام حسین علیهالسلام در کربلا

    هنگام مصیبت عظمى فرا رسیده بود. حالت ضعف بر امام علیهالسلام مستولى شده بود، هر کس با هر وسیله‏اى که در اختیار داشت به آن حضرت ضربه مى‏زد، ولى هر کس به قصد کشتن نزدیک آن بزرگوار مى‏شد، لرزه بر اندامش مى‏افتاد و به عقب بر مى‏گشت.

    «مالک بن نمیر» نزدیک رفت و شمشیرى بر فرق مبارکش زد که خون از سر آن حضرت جارى شد. امام علیهالسلام فرمود: «هرگز با آن دست، غذا و آب نخورى و خدا تو را با ظالمان محشور گرداند». در تواریخ آمده است که او پس از آن چون بیچارگان در نهایت فقر و تنگدستى به سر مى‏برد و دستانش از کار افتاد. (انساب الاشراف، ج 3 ص 407)

    «زُرعة بن شریک» ضربه‏اى بر دست چپ آن حضرت وارد ساخت.

    «سنان بن انس» با دو سلاح نیزه و شمشیر ضرباتى بر حضرت وارد ساخت، و به آن افتخار مى‏کرد!

    زمان به کندى مى‏گذشت و جهان در انتظار حادثه‏اى عظیم بود. عمر سعد مى‏خواست که کار سریعتر تمام شود و انتظار به پایان رسد. به خولى بن یزید که در کنارش بود دستور داد که کار حسین علیهالسلام را تمام کند. وى پیش رفت تا سر از بدن آن حضرت جدا سازد ولى لرزه بر اندامش افتاد و به عقب برگشت.

    «سنان بن انس»- بنا به نقلى- جلو رفت و شمشیرى را حواله گلوى مبارک امام کرد و گفت: «ترا مى‏کشم و سر از بدنت جدا مى‏کنم در حالى که مى‏دانم تو پسر رسول خدایى و پدر و مادرت بهترین خلق خدایند!» پس سر مبارک امام را از بدن جدا کرد. (کامل ابن اثیر ج 4 ص 78 ؛ انساب الاشراف، ج3 ص 409)

    در روایت دیگر، شمر بن ذى الجوشن در خشم شد و روى سینه مبارک امام علیهالسلام نشست و محاسن آن حضرت را به دست گرفت و چون خواست امام را به قتل برساند، آن حضرت لبخندى زد و فرمود: آیا مرا مى‏کشى در حالى که مى‏دانى من کیستم؟

    شمر گفت: آرى، تو را خوب مى‏شناسم، مادرت فاطمه زهرا و پدرت على مرتضى و جدت محمد مصطفى است، تو را مى‏کشم و باکى ندارم! پس با دوازده ضربه سر مبارک امام علیهالسلام را از بدن جدا ساخت. (بحارالانوار ج 45 ، ص56)

    دگرگونى عالَم طبیعت‏ پس از شهادت امام علیهالسلام

    طبق نقل تواریخ بعد از شهادت آن حضرت، دگرگونى‏هایى در عالم تکوین رخ داد که خبر از وقوع حادثه عظیمى مى‏داد. روایات مربوط به دگرگونى‏هاى عالم را، شیعه و اهل سنت متفقاً نقل کرده‏اند از جمله:

    بنا به نقل سید بن طاووس در لهوف: در آن وقت غبار شدید توأم با تاریکى و طوفان سرخ فام آسمان کربلا و اطراف را فرا گرفت، سپاه ابن سعد وحشت کردند و گمان نمودند بر آنها عذاب نازل شده است. (عاشورا ریشه‏ها، انگیزه‏ها، رویدادها، پیامدها، آیت الله مکارم شیرازی و همکاران، ص 500)

    «وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون‏» آنها که ستم کردند به زودى مى‏دانند که بازگشتشان به کجاست! (سوره شعرا / 227)

    انتهای پیام/ک
    كسى كه عقل ندارد، ادب ندارد و كسى كه همّت ندارد، جوانمردى ندارد و كسى كه دین ندارد، حیا ندارد.

    نظر

    • بورس دوست
      عضو فعال
      • Mar 2012
      • 905

      #62
      مطلب ۴۱۰۰۱۱
      توسط بورس دوست : ۱۳۹۱/۹/۵ - ۰۰:۴۶:۳۵
      فتواى حسین این است: آرى! در نتوانستن نیز بایستن هست. دکتر علی شریعتی

      نظر

      • ایرج اکبری
        عضو فعال
        • Dec 2011
        • 10934

        #63
        در اصل توسط ایرج اکبری پست شده است View Post
        با اولیاء دشت نینوا/5
        نحوه شهادت امام حسین(ع)/ آخرین لحظات امام چگونه گذشت
        خبرگزاری فارس: امام حسین(ع) به فرزندش امام سجاد(ع) فرمود: فرزندم! سلامم را به شیعیانم برسان و به آنان بگو: پدرم غریبانه به شهادت رسید، پس بر او اشک بریزید!

        به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، مهمترین واقعه روز عاشورا شهادت سیدالشهداء حسین بن علی علیهالسلام است. در این یادداشت، قطرهای از آن دریای مصیبت عظمی و جانگداز بیان شده است.

        امام اصحاب وفادار خود را صدا میزند

        بعد از شهادت یاران باوفا، امام حسین علیهالسلام پیوسته به راست و چپ مى‏نگریست و هیچ یک از اصحاب و یاران خود را ندید جز آنان که پیشانى به خاک ساییده و صدایى از آنها به گوش نمى‏رسید، پس ندا داد:

        «یا مُسْلِمَ بْنَ عَقیلٍ، وَ یا هانِىَ بْنَ عُرْوَةَ، وَ یا حَبیبَ بْنَ مَظاهِرَ، وَ یا زُهَیْرَ بْنَ الْقَیْنِ، وَ یا یَزیدَ بْنَ مَظاهِرَ، وَ یا یَحْیَى بْنَ کَثیرٍ، وَ یا هِلالَ بْنَ نافِعٍ، وَ یا إِبْراهِیمَ بْنَ الُحصَیْنِ، وَ یا عُمَیْرَ بْنَ الْمُطاعِ، وَ یا أَسَدُ الْکَلْبِىُّ، وَ یا عَبْدَاللَّهِ بْنَ عَقیلٍ، وَ یا مُسْلِمَ بْنَ عَوْسَجَةَ، وَ یا داوُدَ بْنَ الطِّرِمَّاحِ، وَ یا حُرُّ الرِّیاحِىُّ، وَ یا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَیْنِ، وَ یا أَبْطالَ الصَّفا، وَ یا فُرْسانَ الْهَیْجاءِ، مالی أُنادیکُمْ فَلا تُجیبُونی، وَ أَدْعُوکُمْ فَلا تَسْمَعُونی؟! أَنْتُمْ نِیامٌ أَرْجُوکُمْ تَنْتَبِهُونَ؟

        أَمْ حالَتْ مَوَدَّتُکُمْ عَنْ إِمامِکُمْ فَلا تَنْصُرُونَهُ؟ فَهذِهِ نِساءُ الرَّسُولِ صلى الله علیه و آله لِفَقْدِکُمْ قَدْ عَلاهُنَّ النُّحُولُ، فَقُومُوا مِنْ نَوْمَتِکُمْ، أَیُّهَا الْکِرامُ، وَ ادْفَعُوا عَنْ حَرَمِ الرَّسُولِ الطُّغاةَ اللِّئامَ، وَ لکِنْ صَرَعَکُمْ وَاللَّهِ رَیْبُ الْمَنُونِ وَ غَدَرَ بِکُمُ الدَّهْرُ الخَؤُونُ، وَ إِلّا لَما کُنْتُمْ عَنْ دَعْوَتی تَقْصُرُونَ، وَلا عَنْ نُصْرَتی تَحْتَجِبُونَ، فَها نَحْنُ عَلَیْکُمْ مُفْتَجِعُونَ، وَ بِکُمْ لاحِقُونَ، فَإِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ».

        اى مسلم بن عقیل! اى هانى بن عروة! اى حبیب بن مظاهر! اى زهیر بن قین! اى یزید بن مظاهر! اى یحیى بن کثیر! اى هلال بن نافع! اى ابراهیم بن حُصَین! اى عمیر بن مطاع! اى اسد کلبى! اى عبداللَّه بن عقیل! اى مسلم بن عوسجه! اى داود بن طرمّاح! اى حرّ ریاحى! اى على بن الحسین! اى دلاورمردان خالص! و اى سواران میدان نبرد! چه شده است شما را صدا مى‏زنم ولى پاسخم را نمى‏دهید؟ و شما را مى‏خوانم ولى دیگر سخنم را نمى‏شنوید؟ آیا به خواب رفته‏اید که به بیدارى‏تان امیدوار باشم؟ یا از محبّت امامتان دست کشیده‏اید که او را یارى نمى‏کنید؟

        این بانوان از خاندان پیامبرند که از فقدانتان ناتوان گشته‏اند. از خوابتان برخیزید، اى بزرگواران! و از حرم رسول خدا در برابر طغیانگران پست، دفاع کنید.

        ولى به خدا سوگند! مرگ، شما را به خاک افکنده، و روزگار خیانت پیشه با شما وفا نکرده، وگرنه هرگز از اجابت دعوتم کوتاهى نمى‏کردید، و از یاریم دست نمى‏کشیدید، آگاه باشید، ما در فراق شما سوگواریم و به شما ملحق مى‏شویم، إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ». (معالی السبطین، ج 2 ص 17)

        امام حسین علیهالسلام فرمود: سلامم را به شیعیانم برسان

        در روایتى آمده است: هنگامى که امام حسین علیهالسلام تنها شد به خیمه‏هاى برادرانش سر کشید، آنجا را خالى دید. آنگاه به خیمه‏هاى فرزندان عقیل نگاهى انداخت، کسى را در آنجا نیز ندید؛ سپس به خیمه‏هاى یارانش نگریست کسى را ندید، امام در آن حال ذکر «لَا حَوْلَ وَ لَاقُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظِیمِ» را فراوان بر زبان جارى مى‏ساخت.

        آنگاه به خیمه‏هاى زنان روانه شد و به خیمه فرزندش امام زین العابدین علیهالسلام رفت.

        او را دید که بر روى پوست خشنى خوابیده و عمّه‏اش زینب علیهاالسلام از او پرستارى مى‏کند. چون حضرت على بن الحسین علیهالسلام نگاهش به پدر افتاد خواست از جا برخیزد، ولى از شدّت بیمارى نتوانست، پس به عمّه‏اش زینب گفت: «کمکم کن تا بنشینم چرا که پسر پیامبر صلى الله علیه و آله آمده است» زینب علیهاالسلام وى را به سینه‏اش تکیه داد و امام حسین علیهالسلام از حال فرزندش پرسید: او حمد الهى را بجا آورد و گفت:

        «یا أبَتاهُ ما صَنَعْتَ الْیَوْمَ مَعَ هؤُلاءِ الْمُنافِقِینَ؟؛ پدر جان! امروز با این گروه منافق چه کرده‏اى؟».

        امام علیهالسلام در پاسخ فرمود:

        «یا وَلَدِی قَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَانْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ، وَ قَدْ شُبَّ الْقِتالُ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ، لَعَنَهُمُ اللَّهُ حَتّى‏ فاضَتِ الْأَرْضُ بِالدَّمِ مِنَّا وَ مِنْهُمْ؛ فرزندم»

        شیطان بر آنان چیره شده و خدا را از یادشان برده است و جنگ بین ما و آنان چنان شعله‏ور شد که زمین از خون ما و آنان رنگین شده است!».

        حضرت سجّاد علیهالسلام عرض کرد:

        «یا أبَتاهُ أَیْنَ عَمِّىَ الْعَبَّاسُ؟» پدر جان! عمویم عبّاس کجاست؟

        در این هنگام اشک بر چشمان زینب حلقه زد و به برادرش نگریست که چگونه پاسخ مى‏دهد- چرا که امام علیهالسلام خبر شهادت عبّاس را به وى نداده بود.

        امام علیهالسلام پاسخ داد:

        «یا بُنَىَّ إِنَّ عَمَّکَ قَدْ قُتِلَ، وَ قَطَعُوا یَدَیْهِ عَلى‏ شاطِى‏ءِ الْفُراتِ» پسر جان! عمویت کشته شد و دستانش کنار فرات از پیکر جدا شد!

        على بن الحسین علیهالسلام آن چنان گریست که بىحال شد. چون به حال آمد از دیگر عموهایش پرسید و امام پاسخ مى‏داد: «همه شهید شدند».

        آنگاه پرسید:

        «وَ أَیْنَ أَخی عَلِیٌّ، وَ حَبیبُ بْنُ مَظاهِرَ، وَ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ، وَ زُهَیْرُ بْنُ الْقَیْنِ؟»

        برادرم على اکبر، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و زهیر بن قین کجایند؟

        امام علیهالسلام پاسخ داد:

        «یا بُنَىَّ إِعْلَمْ أَنَّهُ لَیْسَ فی الْخِیامِ رَجُلٌ إِلّا أَنَا وَ أَنْتَ، وَ أَمَّا هؤُلاءِ الَّذِینَ تَسْأَلُ عَنْهُمْ فَکُلُّهُمْ صَرْعى‏ عَلى‏ وَجْهِ الثَّرى‏»

        فرزندم! همین قدر بدان که در این خیمه‏ها مردى جز من و تو نمانده است، همه آنان به خاک افتاده و شهید شده‏اند.

        پس على بن الحسین علیهالسلام سخت گریست. آنگاه به عمّه‏اش زینب علیهاالسلام گفت: «یا عَمَّتاهُ عَلَىَّ بِالسَّیْفِ وَ الْعَصا» عمّه جان! شمشیر و عصایم را حاضر کن.

        پدرش فرمود: «وَ ما تَصْنَعُ بِهِما» مى‏خواهى چه کنى؟

        عرض کرد: «أمَّا الْعَصا فَأَتَوَکَّأُ عَلَیْها، وَ أَمَّا السَّیْفُ فَأَذُبُّ بِهِ بَیْنَ یَدَىْ إِبْنِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه و آله فَإِنَّهُ لَاخَیْرَ فِی الْحَیاةِ بَعْدَهُ»

        بر عصا تکیه کنم و با شمشیرم از فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله دفاع نمایم، چرا که زندگانى پس از او ارزش ندارد.

        امام حسین علیهالسلام او را باز داشت و به سینه چسباند و فرمود: «یا وَلَدی أَنْتَ أَطْیَبُ ذُرِّیَّتی، وَ أَفْضَلُ عِتْرَتی، وَ أَنْتَ خَلیفَتی عَلى‏ هؤُلاءِ الْعِیالِ وَ الْأَطْفالِ، فَإِنَّهُمْ غُرَباءٌ مَخْذُولُونَ، قَدْ شَمِلَتْهُمُ الذِّلَّةُ وَ الْیُتْمُ وَ شَماتَةُ الْأَعْداءِ وَ نَوائِبُ الزَّمانِ سَکِّتْهُمْ إِذا صَرَخُوا، وَ آنِسْهُمْ اذَا اسْتَوْحَشُوا، وَ سَلِّ خَواطِرَهُمْ بِلَیْنِ الْکَلامِ، فَإِنَّهُمْ ما بَقِىَ مِنْ رِجالِهِمْ مَنْ یَسْتَأْنِسُونَ بِهِ غَیْرُکَ، وَ لا أَحَدٌ عِنْدَهُمْ یَشْکُونَ إِلَیْهِ حُزْنَهُمْ سِواکَ، دَعْهُمْ یَشُمُّوکَ وَ تَشُمُّهُمْ، وَ یَبْکُوا عَلَیْکَ وَ تَبْکی عَلَیْهِمْ»

        فرزندم! تو پاک‏ترین ذریّه و برترین عترت منى و تو جانشین من بر این بانوان و کودکانى.

        آنان غریب و بى‏کس‏اند که تنهایى و یتیمى و سرزنش دشمنان و سختى‏هاى دوران آنان را فرا گرفته است.

        هر گاه که ناله سر دادند آنان را آرام کن، و چون هراسان شدند مونسشان باش و با سخنان نرم و نیکو، خاطرشان را تسلّى بخش. چرا که کسى از مردانشان جز تو نمانده است تا مونسشان باشد و غم‏هایشان را به وى باز گویند. بگذار آنان تو را ببویند و تو آنان را ببویى و آنان بر تو گریه کنند و تو بر آنان.

        آنگاه امام علیهالسلام دست فرزندش را گرفت و با صداى رسا فرمود: «یا زَیْنَبُ وَ یا امَّ کُلْثُومِ وَ یا سَکینَةُ وَ یا رُقَیَّةُ وَ یا فاطِمَةُ، اسْمَعْنَ کَلامی وَ اعْلَمْنَ أَنَّ ابْنی هذا خَلیفَتی عَلَیْکُمْ، وَ هُوَ إِمامٌ مُفْتَرِضُ الطَّاعَةِ»

        اى زینب! اى امّ کلثوم! اى سکینه! اى رقیّه! و اى فاطمه! سخنم را بشنوید و بدانید که این فرزندم جانشین من بر شماست و او امامى است که پیروى از او واجب است.

        سپس به فرزندش فرمود:

        «یا وَلَدی بَلِّغْ شیعَتی عَنِّیَ السَّلامَ فَقُلْ لَهُمْ: إِنَّ أَبی ماتَ غَریباً فَانْدُبُوهُ وَ مَضى‏ شَهیداً فَابْکُوهُ؛ فرزندم! سلامم را به شیعیانم برسان و به آنان بگو: پدرم غریبانه به شهادت رسید پس بر او اشک بریزید.

        امام علیهالسلام لباس کهنه به تن کرد

        هنگامى که امام ‏حسین علیهالسلام عزم میدان کرد، فرمود: «ائْتُونی بِثَوْبٍ لا یُرْغَبُ فیهِ، الْبِسُهُ غَیْرَ ثِیابِی، لا اجَرَّدُ، فَانِّی مَقْتُولٌ مَسْلُوبٌ»

        برایم جامه کهنه‏اى بیاورید که کسى به آن رغبت نکند تا آن را زیر لباسهایم بپوشم و بعد از شهادتم مرا برهنه نکنند، زیرا مى‏دانم پس از شهادت لباسهایم ربوده خواهد شد.

        لباس تنگ و کوتاهى آوردند ولى امام علیهالسلام آن را نپوشید و فرمود: «هذا لِباسُ أَهْلِ الذِّمَّةِ» این لباس اهل ذمّه (کفّار اهل کتاب) است.

        لباس بلندترى آوردند. امام علیهالسلام آن را پوشید سپس با بانوان حرم خداحافظى کرد.

        در روایت دیگرى آمده است هنگامى که لباس کهنه آوردند، چند جایش را پاره کرد (تا ارزشى براى بیرون آوردن نداشته باشد) و آن را زیر لباس‏هایش پوشید؛ ولى پس از شهادت امام (دشمن ناجوانمرد پست) آن را نیز از بدنش بیرون آوردند. (تاریخ ابن عساکر، ج 14 ص 221)

        گریه سکینه برای امام علیهالسلام

        در آن هنگام حضرت سکینه گریه سر داد. امام وى را به سینه چسبانید و فرمود:

        سَیَطُولُ بَعْدی یا سَکینَةُ فَاعْلَمی مِنْکِ الْبُکاءُ إِذَا الْحَمامُ دَهانِی‏

        لا تُحْرِقی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَةً مادامَ مِنّی الرُّوحُ فی جُثمانی‏

        وَ إِذا قُتِلْتُ فَانْتَ اوْلى‏ بِالَّذِی تَأْتینَهُ یا خَیْرَةَ النِّسْوانِ‏

        سکینه! بدان پس از شهادتم گریه‏هاى طولانى خواهى داشت. تا جان در بدن دارم با اشک حسرتت دلم را آتش مزن. اى بهترین زنان! هنگامى که شهید شدم پس تو از هر کس به سوگوارى سزاوارترى. (مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 119)

        گفتگوی امام با زنان و بانوان حرم‏

        امام حسین علیهالسلام به سوى خیمه رفت و ندا داد:

        «یا سَکینَةُ! یا فاطِمَةُ! یا زَیْنَبُ! یا امَّ کُلْثُومِ! عَلَیْکُنَّ مِنِّی السَّلامُ»

        اى سکینه! اى فاطمه! اى زینب! اى امّ کلثوم! خداحافظ من هم رفتم.

        سکینه فریاد برآورد: پدرجان! آیا تسلیم مرگ شده‏اى؟! امام پاسخ داد:

        «کَیْفَ لا یَسْتَسْلِمُ مَنْ لا ناصِرَ لَهُ وَ لا مُعینَ؟» چگونه تسلیم نشود کسى که یار و یاورى براى او نمانده است؟.

        سکینه گفت: پدر جان! (حال که چنین است) ما را به حرم جدّمان برگردان!

        «هَیْهاتَ، لَوْ تُرِکَ الْقَطا لَنامَ» هیهات! اگر مرغ قطا را رها مى‏کردند در آشیانه‏اش آرام مى‏گرفت. (اشاره به این‏که ما را رها نخواهند کرد).

        صداى گریه بانوان برخاست، امام آنان را آرام کرد و به سوى دشمن حمله‏ور شد. (بحارالانوار ج 45 ص 47)

        موعظه امام به لشکر عمر سعد

        امام حسین علیهالسلام به دشمنان نزدیک شد و خطاب به آنان فرمود:

        «یا وَیْلَکُمْ أَتَقْتُلُونِی عَلى‏ سُنَّةٍ بَدَّلْتُها؟ أَمْ عَلى‏ شَریعَةٍ غَیَّرْتُها، أَمْ عَلى‏ جُرْمٍ فَعَلْتُهُ، أَمْ عَلى‏ حَقٍّ تَرَکْتُهُ؟»

        واى بر شما! چرا با من مى‏جنگید؟ آیا سنّتى را تغییر داده‏ام؟ یا شریعتى را دگرگون ساخته‏ام؟ یا جرمى مرتکب شده‏ام؟ و یا حقّى را ترک کرده‏ام؟.

        گفتند: «إِنَّا نَقْتُلُکَ بُغْضاً لِأَبِیکَ» به خاطر کینه‏اى که از پدرت به دل داریم، با تو مى‏جنگیم و تو را مى‏کشیم. (ینابیع الموده، ج 3 ص 79)

        مرگ بهتر از زندگى ننگین است!

        امام علیهالسلام به میدان آمد و مبارز طلبید، هر کس از پهلوانان سپاه دشمن پیش آمد او را به خاک افکند، تا آنجا که بسیارى از آنان را به هلاکت رساند آنگاه به میمنه (به جانب راست سپاه) حمله کرد و فرمود: «الْمَوْتُ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الْعارِ» مرگ بهتر از زندگى ننگین است.

        سپس به میسره (جانب چپ سپاه) یورش برد و فرمود:

        أَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِىِّ / آلَیْتُ أَنْ لا أَنْثَنی‏

        أَحْمی عِیالاتِ أَبی / أَمْضی عَلى‏ دینِ النَّبِىِ‏

        منم حسین بن على علیهالسلام، سوگند یاد کردم که (در برابر دشمن) سر فرود نیاورم، از خاندان پدرم حمایت مى‏کنم و بر دین پیامبر رهسپارم. (بحارالانوار، ج 45 ص 49)

        و در روایت دیگر آمده است، امام علیهالسلام فرمود: «مَوْتٌ فی عِزٍّ خَیْرٌ مِنْ حَیاةٍ فی ذُلٍّ» مرگ با عزّت بهتر از زندگى با ذلّت است. (بحارالانوار، ج 45 ص 192)

        اگر دین ندارید آزاد مرد باشید!

        امام علیهالسلام به هر سو یورش برد و گروه عظیمى را به خاک افکند.

        عمر سعد فریاد برآورد: آیا مى‏دانید با چه کس مى‏جنگید؟ او فرزند همان دلاور میدان‏ها و قهرمانان عرب است، از هر سو به وى هجوم آورید.

        بعد از این فرمان چهار هزار تیرانداز از هر سو امام علیهالسلام را هدف قرار دادند و از سوى دیگر به جانب خیمه‏ها حمله‏ور شدند و میان آن حضرت و خیامش فاصله انداختند.

        امام علیهالسلام فریاد برآورد:

        «وَیْحَکُمْ یا شیعَةَ آلِ أَبی سُفْیانَ! إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دینٌ، وَ کُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ، فَکُونُوا أَحْراراً فی دُنْیاکُمْ هذِهِ، وَارْجِعُوا إِلى‏ أَحْسابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ عَرَبَاً کَما تَزْعُمُونَ»

        واى بر شما! اى پیروان آل ابى سفیان! اگر دین ندارید و از حسابرسى روز قیامت نمى‏ترسید لااقل در دنیاى خود آزاده باشید، و اگر خود را عرب مى‏دانید به خلق و خوى عربى خویش پایبند باشید.

        شمر صدا زد: اى پسر فاطمه! چه مى‏گویى؟ امام علیهالسلام فرمود: «أَنَا الَّذی أُقاتِلُکُمْ، وَ تُقاتِلُونی، وَ النِّساءُ لَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ، فَامْنَعُوا عُتاتَکُمْ وَ طُغاتَکُمْ وَ جُهَّالَکُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمی ما دُمْتُ حَیّاً»

        من با شما جنگ دارم و شما با من، ولى زنان که گناهى ندارند، پس تا زمانى‏ که زنده هستم، سپاهیان طغیانگر و نادان خود را از تعرّض به حرم من باز دارید.

        شمر گفت: راست مى‏گوید. آنگاه به لشکریان خویش رو کرد و گفت: «از حرم او دست بردارید و به خودش حمله کنید که به جانم سوگند هماوردى است بزرگوار!

        سپاه دشمن از هر طرف به سوى امام علیهالسلام حمله‏ور شدند و امام در جستجوى آب به سوى فرات رفت ولى سپاهیان همگى هجوم آوردند و مانع شدند.

        مناجات با خدا و نفرین به دشمن‏

        در روز عاشورا امام حسین علیهالسلام به سوى فرات روانه شد که شمر گفت: به خدا سوگند! به آن نخواهى رسید تا در آتش درآیى!

        شخص دیگرى گفت: یا حسین! آیا آب فرات را نمى‏بینى که مثل شکم ماهى مى‏درخشد؟! به خدا سوگند! از آن نخواهى چشید تا آن‏که با لب تشنه از جهان چشم بپوشى!

        امام علیهالسلام گفت: «اللَّهُمَّ أَمِتْهُ عَطَشاً» خدایا! او را تشنه بمیران.

        راوى مى‏گوید: به خدا سوگند پس از نفرین امام آن شخص به مرض عطش گرفتار شد، به گونه‏اى که پیوسته مى‏گفت: به من آب دهید! آبش مى‏دادند تا آنجا که آب از دهانش مى‏ریخت ولى همچنان مى‏گفت: آبم دهید که تشنگى مرا کشت! پیوسته این چنین بود تا آن‏که به هلاکت رسید!

        تیری به پیشانی امام اصابت کرد

        آنگاه مردى از سپاه دشمن به نام «ابوالحتوف جعفى» تیرى به سوى امام رها کرد.

        تیر به پیشانى امام اصابت کرد. آن را بیرون کشید، خون بر چهره و محاسن امام جارى شد، عرض کرد: «اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَرى‏ ما أَنَا فیهِ مِنْ عِبادِکَ هؤُلاءِ الْعُصاةِ، اللَّهُمَّ أَحِصَّهُمْ عَدَداً، وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً، وَ لا تَذَرْ عَلى‏ وَجْهِ الْأَرْضِ مِنْهُمْ أَحَداً، وَ لا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَداً»

        خدایا! تو شاهدى که از این مردم سرکش به من چه مى‏رسد. خدایا! جمعیّت آنان را اندک کن و آنان را با بیچارگى و بدبختى بمیران، و از آنان کسى را بر روى زمین مگذار و هرگز آنان را نیامرز.

        سپس به آنان حمله کرد، و به هر کس که مى‏رسید او را با شمشیرش بر خاک مى‏افکند، این در حالى بود که تیرها از هر سو مى‏بارید و بر بدن امام علیهالسلام مى‏نشست و مى‏فرمود:

        «یا أُمَّةَ السُّوءِ! بِئْسَما خَلَّفْتُمْ مُحَمَّداً فی عِتْرَتِهِ، أَما إِنَّکُمْ لَنْ تَقْتُلُوا بَعْدی عَبْداً مِنْ عِبادِ اللَّهِ فَتُهابُوا قَتْلَهُ، بَلْ یُهَوِّنُ عَلَیْکُمْ عِنْدَ قَتْلِکُمْ إِیَّاىَ، وَ ایْمُ اللَّهِ إِنّی لَأَرْجُوا أَنْ یُکْرِمَنِی رَبِّی بِالشَّهادَةِ بِهَوانِکُمْ، ثُمَّ یَنْتَقِمُ لی مِنْکُمْ مِنْ حَیْثُ لا تَشْعُرُونَ»

        اى بدسیرتان! شما در مورد خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله بد عمل کردید. آرى! شما پس از کشتن من از کشتن هیچ بنده‏اى از بندگان خدا هراسى ندارید، چرا که با کشتن من قتل هر کس برایتان آسان خواهد بود. به خدا سوگند! من امیدوارم که پروردگارم شما را خوار و مرا به شهادت (در راهش) گرامى بدارد. آنگاه از جایى که گمان نمى‏برید انتقام مرا از شما بگیرد.

        حصین بن مالک سکونى فریاد برآورد و گفت: «اى پسر فاطمه! چگونه خداوند انتقام تو را از ما بگیرد؟

        امام علیهالسلام فرمود: «یُلْقی بَأْسُکُمْ بَیْنَکُمْ وَ یَسْفِکُ دِماءَکُمْ، ثُمَّ یَصُبُّ عَلَیْکُمُ الْعَذابَ الْأَلیمَ»

        نزاع و اختلاف در میانتان مى‏افکند و خونتان را مى‏ریزد آنگاه شما را به عذاب دردناک گرفتار مى‏سازد.

        امام علیهالسلام همچنان مى‏جنگید تا آن که زخم‏هاى بسیارى بر بدن مبارکش وارد شد. (مقتل الحسین خوارزمی، ج 4 ص 34 ؛ بحارالانوار ج 45 ص 51)

        تیری به گلوی امام اصابت کرد

        در روایتى آمده است: هنگامى که دشمنان، امام را آماج تیرها قرار دادند تیر به گلوى امام اصابت کرد و فرمود:

        «بِسْمِ اللَّهِ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلّا بِاللَّهِ، وَ هذا قَتیلٌ فی رِضَى اللَّهِ»

        به نام خداوند و هیچ حرکت و نیرویى جز از جانب خدا نیست و این شهیدى است در راه رضاى خدا! (مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 120)

        اصابت سنگ به پیشانی امام و زدن تیر سه شعبه بر سینه ایشان

        امام علیهالسلام خسته شد، خواست اندکى بیاساید که ناگاه سنگى آمد و به پیشانى امام رسید، خون جارى شد.

        امام دامن پیراهنش را بالا زد تا خون از چهره‏اش پاک کند که تیر سه شعبه مسمومى آمد و به سینه امام علیهالسلام فرو نشست.

        امام (دعاى قربانى خواند و) فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلى‏ مِلِّةِ رَسُولِ اللَّهِ» به نام خدا و به یارى خدا و بر آیین رسول خدا.

        آنگاه سرش را به آسمان بلند کرد و عرض کرد: «إِلهی إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقْتُلُونَ رَجُلًا لَیْسَ عَلى‏ وَجْهِ الْأَرْضِ ابْنُ نَبِىٍّ غَیْرَهُ» خداى من! تو آگاهى که اینان کسى را مى‏کشند که در روى زمین پسر پیامبرى جز وى نیست.

        سپس تیر را بیرون کشید. خون همچون ناودان جارى شد. دستش را بر محلّ زخم گذاشت، چون از خون پر شد آن را به آسمان پاشید و قطره‏اى از آن به زمین بازنگشت!

        بار دیگر دست را از خون پر کرد و آن را به سر و صورت کشید و فرمود:

        «هکَذا وَاللَّهِ أَکُونُ حَتّى‏ أَلْقى‏ جَدّی رَسُولَ اللَّهِ وَ أَنَا مَخْضُوبٌ بِدَمی، وَ أَقُولُ: یا رَسُولَ اللَّهِ قَتَلَنی فُلانٌ وَ فُلانٌ»

        آرى، به خدا سوگند! مى‏خواهم با همین چهره خونین به دیدار جدّم رسول خدا صلى الله علیه و آله بروم و بگویم: اى رسول خدا فلان و فلان مرا شهید کردند. (مقتل الحسین خوارزمی، ج 2 ص 34 ؛ بحارالانوار ج 45 ص 53)

        عرش خدا از اسب به زمین افتاد

        امام علیهالسلام بر اثر زخم‏هاى فراوان از اسب به زمین افتاد، ولى برخاست.

        خواهرش زینب علیهاالسلام از خیمه‏ها بیرون آمد و با ناله‏اى جانسوز مى‏گفت: «لَیْتَ السَّماءُ إِنْطَبَقَتْ عَلَى الْأَرْضِ» کاش آسمان بر زمین فرو مى‏افتاد.

        عمر بن سعد را دید که نزدیک امام علیهالسلام ایستاده است. فرمود: «أَیُقْتَلُ ابُوعَبْدِاللَّهِ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ إِلَیْهِ؟» اى عمر بن سعد! اباعبداللَّه علیهالسلام را شهید مى‏کنند و تو نظاره مى‏کنى؟!

        اشک از دیدگان عمر سعد (دیدند) جارى شد و صورتش را برگرداند و چیزى نگفت. (کامل ابن اثیر، ج 3 ص 78)

        حضرت زینب علیهاالسلام فریاد زد: «وَیْلَکُمْ، أما فِیکُمْ مُسْلِمٌ» واى بر شما! آیا در میان شما مسلمان نیست؟

        سکوت مرگبارى همه را فرا گرفته بود و کسى پاسخى نداد. (اعیان الشیعه، ج 1 ص 609)

        امام علیهالسلام ردایى به تن کرده و عمامه به سر داشت. و با آن که پیاده و زخمى بود چون سواران دلاور مى‏جنگید، نگاهى به تیراندازان و نگاهى به حرم خود داشت و مى‏گفت:

        «أَعَلى‏ قَتْلی تَجْتَمِعُونَ، أَما وَاللَّهِ لا تَقْتُلُونَ بَعْدی عَبْداً مِنْ عِبادِاللَّهِ، اللَّهُ أَسْخَطُ عَلَیْکُمْ لِقَتْلِهِ مِنِّی؛ وَ ایْمُ اللَّهِ إِنّی لَأَرْجُوا أَنْ یُکْرِمَنِى اللَّهَ بِهَوانِکُمْ، ثُمَّ یَنْتَقِمُ لی مِنْکُمْ مِنْ حَیْثُ لا تَشْعُرُونَ. أَما وَاللَّهِ لَوْ قَتَلْتُمُونی لَأَلْقَى اللَّهَ بَاْسَکُمْ بَیْنَکُمْ وَ سَفَکَ دِمائَکُمْ ثُمَّ لا یَرْضى‏ حَتّى‏ یُضاعِفَ لَکُمُ الْعَذابَ الْأَلیمَ»

        آیا بر کشتن من با هم متّحد شده‏اید؟ هان! به خدا سوگند! پس از من بنده‏اى از بندگان خدا را نمى‏کشید که خداوند را بیش از کشتن من به خشم آورد.

        به خدا سوگند! من امیدوارم خداوند مرا با خوارى شما گرامى بدارد و انتقام مرا از آنجا که گمان نمى‏برید از شما بگیرد.

        هان! به خدا سوگند! اگر مرا به قتل برسانید، خداوند شما را گرفتار نزاعى در میان خودتان مى‏سازد و خونتان را مى‏ریزد و (هرگز) از شما راضى نگردد تا عذاب سنگین و دردناکى به شما بچشاند. (اعیان الشیعه، ج 1 ص 609)

        آخرین مناجاتهای امام علیهالسلام ‏

        امام حسین علیهالسلام در آخرین لحظات عمر گرانبهایش با خداى خود چنین مناجات مى‏کرد:

        «اللَّهُمَّ! مُتَعالِىَ الْمَکانِ، عَظیمَ الْجَبَرُوتِ، شَدیدَ الِمحالِ، غَنِىٌّ عَنِ الْخَلائِقِ، عَریضُ الْکِبْرِیاءِ، قادِرٌ عَلى‏ ما تَشاءُ، قَریبُ الرَّحْمَةِ، صادِقُ الْوَعْدِ، سابِغُ النِّعْمَةِ، حَسَنُ الْبَلاءِ، قَریبٌ إِذا دُعیتَ، مُحیطٌ بِما خَلَقْتَ، قابِلُ التَّوْبَةِ لِمَنْ تابَ إِلَیْکَ، قادِرٌ عَلى‏ ما أَرَدْتَ، وَ مُدْرِکٌ ما طَلَبْتَ، وَ شَکُورٌ إِذا شُکِرْتَ، وَ ذَکُورٌ إِذا ذُکِرْتَ، أَدْعُوکَ مُحْتاجاً، وَ أَرْغَبُ إِلَیْکَ فَقیراً، وَ أَفْزَعُ إِلَیْکَ خائِفاً، وَ أَبْکی إِلَیْکَ مَکْرُوباً، وَ اسْتَعینُ بِکَ ضَعیفاً، وَ أَتَوَکَّلُ عَلَیْکَ کافِیاً، أُحْکُمْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا، فَإِنَّهُمْ غَرُّونا وَ خَدَعُونا وَ خَذَلُونا وَ غَدَرُوا بِنا وَ قَتَلُونا، وَ نَحْنُ عِتْرَةُ نِبَیِّکَ، وَ وَلَدُ حَبیبِکَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ، الَّذی اصْطَفَیْتَهُ بِالرِّسالَةِ وَ ائْتَمَنْتَهُ عَلى‏ وَحْیِکَ، فَاجْعَلْ لَنا مِنْ أَمْرِنا فَرَجاً وَ مَخْرَجاً بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرَّاحِمینَ».

        خدایا! اى بلند جایگاه! بزرگ جبروت! سخت توانمند (در کیفر و انتقام)! بى نیاز از مخلوقات! صاحب کبریایى گسترده! بر هر چه خواهى قادرى! رحمتت نزدیک! پیمانت درست! داراى نعمت سرشار! بلایت نیکو!

        هر گاه تو را بخوانند نزدیکى! بر آفریده‏ها احاطه دارى! توبه‏پذیر توبه کنندگانى! بر هر چه اراده کنى توانایى! و به هر چه بخوانى مى‏رسى!

        چون سپاست گویند سپاسگزارى! و چون یادت کنند یادشان مى‏کنى!

        حاجتمندانه تو را مى‏خوانم و نیازمندانه به تو مشتاقم و هراسانه به تو پناه مى‏برم و با حال حزن به درگاه تو مى‏گریم و ناتوانمندانه از تو یارى مى‏طلبم تنها بر تو توکّل مى‏کنم، میان ما و این قوم حکم فرما!

        اینان به ما نیرنگ زدند، ما را تنها گذارده، بى وفایى کردند و به کشتن ما برخاستند.

        ما خاندان پیامبر و فرزندان حبیب تو محمّد بن عبداللَّه صلى الله علیه و آله هستیم، همو که او را به پیامبرى برگزیدى و بر وحى‏ات امین ساختى. پس در کار ما گشایش و برون رفتى قرار ده، به مهربانیت اى مهربانترین مهربانان.

        آنگاه افزود: «صَبْراً عَلى‏ قَضائِکَ یا رَبِّ لا إِلهَ سِواکَ، یا غِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ، مالِىَ رَبٌّ سِواکَ، وَ لا مَعْبُودٌ غَیْرُکَ، صَبْراً عَلى‏ حُکْمِکَ یا غِیاثَ مَنْ لا غِیاثَ لَهُ، یا دائِماً لا نَفادَ لَهُ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى‏، یا قائِماً عَلى‏ کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ، احْکُمْ بَیْنی وَ بَیْنَهُمْ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْحاکِمینَ»

        پروردگارا! بر قضا و قدرت شکیبایى مى‏ورزم، معبودى جز تو نیست، اى فریادرس دادخواهان! پروردگارى جز تو و معبودى غیر از تو براى من نیست.

        بر حکم تو صبر مى‏کنم اى فریادرس کسى که فریاد رسى ندارد! اى همیشه‏اى که پایان‏ناپذیر است! اى زنده کننده مردگان! اى برپا دارنده هر کس با آنچه که به دست آورده! میان ما و اینان داورى کن که تو بهترین داورانى. (مقتل الحسین مقرم، ص 282)

        لحظات شهادت سالار و سرور شهیدان عالم ‏

        راوی مى‏گوید: «کنار قتلگاه ایستاده بودم و جان دادن امام علیهالسلام را نظاره مى‏کردم. بخدا سوگند! هرگز به خون آغشته‏اى را ندیده بودم که خون بدنش رفته باشد ولى این چنین زیبا و درخشنده باشد. آنچنان نور چهره‏اش خیره کننده بود که اندیشه شهادت او از یادم رفت.

        حسین علیهالسلام در آن حال شربتى آب مى‏خواست. شنیدم مردى سنگدل و بى‏ایمان پاسخ داد: آب نیاشامى تا بر آتش درآئى (نعوذ باللَّه) و از حمیم آن بنوشى. (وَاللَّهِ لا تَذُوقُ الْماءَ حَتَّى تَرِدَ الْحامِیَةَ فَتَشْرَبَ مِنْ حَمیمِها)

        امام علیهالسلام در پاسخ فرمود: «إِنَّما أَرِدُ عَلى‏ جَدِّی رَسُولِ اللَّهِ وَأَسْکُنُ مَعَهُ فِی دارِهِ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ وَأَشْکُو إِلَیْهِ ما ارْتَکَبْتُمْ مِنِّی وَفَعَلْتُمْ بِی»

        بلکه من بر جدم رسول خدا وارد مى‏شوم و در خانه‏اش در بهشت جایگاه صدق و در جوار قرب خداى مقتدر ساکن مى‏شوم و از جنایاتى که نسبت به من روا داشتید به او شکایت مى‏برم.

        سپاه ابن سعد با شنیدن این سخن چنان به خشم آمدند که گویا خداوند در دل آنها هیچ رحمى قرار نداده بود. (مقتل الحسین مقرم، ص 282؛ بحارالانوار ج 45 ص 57)

        شهادت امام حسین علیهالسلام در کربلا

        هنگام مصیبت عظمى فرا رسیده بود. حالت ضعف بر امام علیهالسلام مستولى شده بود، هر کس با هر وسیله‏اى که در اختیار داشت به آن حضرت ضربه مى‏زد، ولى هر کس به قصد کشتن نزدیک آن بزرگوار مى‏شد، لرزه بر اندامش مى‏افتاد و به عقب بر مى‏گشت.

        «مالک بن نمیر» نزدیک رفت و شمشیرى بر فرق مبارکش زد که خون از سر آن حضرت جارى شد. امام علیهالسلام فرمود: «هرگز با آن دست، غذا و آب نخورى و خدا تو را با ظالمان محشور گرداند». در تواریخ آمده است که او پس از آن چون بیچارگان در نهایت فقر و تنگدستى به سر مى‏برد و دستانش از کار افتاد. (انساب الاشراف، ج 3 ص 407)

        «زُرعة بن شریک» ضربه‏اى بر دست چپ آن حضرت وارد ساخت.

        «سنان بن انس» با دو سلاح نیزه و شمشیر ضرباتى بر حضرت وارد ساخت، و به آن افتخار مى‏کرد!

        زمان به کندى مى‏گذشت و جهان در انتظار حادثه‏اى عظیم بود. عمر سعد مى‏خواست که کار سریعتر تمام شود و انتظار به پایان رسد. به خولى بن یزید که در کنارش بود دستور داد که کار حسین علیهالسلام را تمام کند. وى پیش رفت تا سر از بدن آن حضرت جدا سازد ولى لرزه بر اندامش افتاد و به عقب برگشت.

        «سنان بن انس»- بنا به نقلى- جلو رفت و شمشیرى را حواله گلوى مبارک امام کرد و گفت: «ترا مى‏کشم و سر از بدنت جدا مى‏کنم در حالى که مى‏دانم تو پسر رسول خدایى و پدر و مادرت بهترین خلق خدایند!» پس سر مبارک امام را از بدن جدا کرد. (کامل ابن اثیر ج 4 ص 78 ؛ انساب الاشراف، ج3 ص 409)

        در روایت دیگر، شمر بن ذى الجوشن در خشم شد و روى سینه مبارک امام علیهالسلام نشست و محاسن آن حضرت را به دست گرفت و چون خواست امام را به قتل برساند، آن حضرت لبخندى زد و فرمود: آیا مرا مى‏کشى در حالى که مى‏دانى من کیستم؟

        شمر گفت: آرى، تو را خوب مى‏شناسم، مادرت فاطمه زهرا و پدرت على مرتضى و جدت محمد مصطفى است، تو را مى‏کشم و باکى ندارم! پس با دوازده ضربه سر مبارک امام علیهالسلام را از بدن جدا ساخت. (بحارالانوار ج 45 ، ص56)

        دگرگونى عالَم طبیعت‏ پس از شهادت امام علیهالسلام

        طبق نقل تواریخ بعد از شهادت آن حضرت، دگرگونى‏هایى در عالم تکوین رخ داد که خبر از وقوع حادثه عظیمى مى‏داد. روایات مربوط به دگرگونى‏هاى عالم را، شیعه و اهل سنت متفقاً نقل کرده‏اند از جمله:

        بنا به نقل سید بن طاووس در لهوف: در آن وقت غبار شدید توأم با تاریکى و طوفان سرخ فام آسمان کربلا و اطراف را فرا گرفت، سپاه ابن سعد وحشت کردند و گمان نمودند بر آنها عذاب نازل شده است. (عاشورا ریشه‏ها، انگیزه‏ها، رویدادها، پیامدها، آیت الله مکارم شیرازی و همکاران، ص 500)

        «وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون‏» آنها که ستم کردند به زودى مى‏دانند که بازگشتشان به کجاست! (سوره شعرا / 227)

        انتهای پیام/ک
        :((:((:(( اگر تمام دنیا برای ظلمی که در حق حضرت امام حسین شده گریه کنند باز هم خیلی خیلی کم می باشد
        كسى كه عقل ندارد، ادب ندارد و كسى كه همّت ندارد، جوانمردى ندارد و كسى كه دین ندارد، حیا ندارد.

        نظر

        • TINA
          عضو جدید
          • Mar 2012
          • 17

          #64
          در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی میکنند و بر حسینی می گریند که آزاده زیست.
          (دکتر علی شریعتی)
          بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی!

          نظر

          • TINA
            عضو جدید
            • Mar 2012
            • 17

            #65
            در اصل توسط fiona پست شده است View Post
            منم تسلیت میگم شهادت سالار شهیدان و یاران با وفایش را
            و همچنین چهلمین روز شهادت برادرم را که مصادف شده با این شب عزیز
            ای بابا ... خیلی ناراحت شدم ... :( خدا رحمتشون کنه .. بچه ها تورو خدا هرکی پست منو میخونه یه فاتحه واسه داداش فیونا بفرسته .. [-o<
            بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی!

            نظر

            • iran1389
              عضو عادی
              • May 2012
              • 139

              #66
              امام سجّاد سلام الله علیه :

              رَحِمَ اللَّهُ العَبّاسَ آثَرَ و أبلى وفَدى أخاهُ بِنَفسِهِ؛

              رحمت خدا بر عبّاس! ايثار كرد و كوشيد و جان فداى برادرش كرد

              نظر

              • bahary
                عضو فعال
                • Dec 2011
                • 2510

                #67
                کتاب پس از شهادت معلم شهید دکتر شریعتی:

                خواهران، برادران!


                اكنون شهيدان مرده اند، و ما مرده ها زنده هستيم. شهيدان سخنشان را گفتند، و ما كرها مخاطبشان هستيم، آنها كه گستاخي آن را داشتند كه ـ وقتي نميتوانستند زنده بمانند ـ مرگ را انتخاب كنند، رفتند، و ما بيشرمان مانديم، صدها سال است كه مانده ايم. و جا دارد كه دنيا بر ما بخندد كه ما ـ مظاهر ذلت و زبوني ـ بر حسين(ع) و زينب(س) ـ مظاهر حيات و عزت ـ ميگرييم، و اين يك ستم ديگر تاريخ است كه ما زبونان، عزادار و سوگوار آن عزيزان باشيم.


                امروز شهيدان پيام خويش را با خون خود گذاشتند و روي در روي ما بر روي زمين نشستند، تا نشستگان تاريخ را به قيام بخوانند.


                در فرهنگ ما، در مذهب ما، در تاريخ ما، تشيع، عزيزترين گوهرهايي كه بشريت آفريده است، حيات بخش ترين مادههايي كه به تاريخ، حيات و تپش و تكان ميدهد، و خدايي ترين درسهايي كه به انسان ميآموزد كه ميتواند تا "خدا" بالا رود، نهفته است و ميراث همه اين سرمايههاي عزيز الهي به دست ما پليدان زبون و ذليل افتاده است.


                ما وارث عزيزترين امانتهايي هستيم كه با جهادها و شهادتها و با ارزشهاي بزرگ انساني، در تاريخ اسلام، فراهم آمده است و ما وارث اينهمه هستيم، و ما مسؤول آن هستيم كه امتي بسازيم از خويش، تا براي بشريت نمونه باشيم. "وكذالك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء علي الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا" خطاب به ماست.


                ما مسئول اين هستيم كه با اين ميراث عزيز شهدا و مجاهدانمان و امامان و راهبرانمان و ايمانمان و كتابمان، امتي نمونه بسازيم تا براي مردم جهان شاهد باشيم و شهيد باشيم و پيامبر(ص) براي ما نمونه و شهيد باشد.


                رسالتي به اين سنگيني، رسالت حيات و زندگي و حركت بخشيدن به بشريت، بر عهده ماست، كه زندگي روزمرهمان را عاجزيم!


                خدايا! اين چه حكمت است؟


                و ما كه در پليدي و منجلاب زندگي روزمره جانوريمان غرقيم، بايد سوگوار و عزادار مردان و زنان و كودكاني باشيم كه در كربلا براي هميشه، شهادتشان و حضورشان را در تاريخ و در پيشگاه خدا و در پيشگاه آزادي به ثبت رساندهاند.


                خدايا اين باز چه مظلوميتي بر خاندان حسين است ؟


                اكنون شهيدان كارشان را به پايان رساندهاند. و ما شب شام غريبان ميگرييم، و پايانش را اعلام ميكنيم و ميبينيم چگونه در جامه گريستن بر حسين (ع)، و عشق به حسين (ع)، با يزيد همدست و همداستانيم؟ او كه ميخواست اين داستان به پايان برسد.



                اكنون شهيدان كارشان را به پايان برده اند و خاموش رفته اند، همه شان، هر كدامشان، نقش خويش را خوب بازي كرده اند. معلم، مؤذن، پير، جوان، بزرگ، كوچك، زن، خدمتكار، آقا، اشرافي و كودك، هر كدام به نمايندگي و بعنوان نمونه و درسي به همه كودكان و به همه پيران و به همه زنان، و به همه بزرگان و به همه كوچكان! مردني به اين زيبايي و با اينهمه حيات را انتخاب كردهاند.


                اينها دو كار كردند، اين شهيدان امروز دو كار كردند، از كودك حسين (ع) گرفته تا برادرش، و از خودش تا غلامش، و از آن قاري قرآن تا آن معلم اطفال كوفه، تا آن مؤذن، تا آن مرد خويشاوند يا بيگانه، و تا آن مرد اشرافي و بزرگ و باحيثيت در جامعه خود و تا آن مرد عاري از همه فخرهاي اجتماعي، همه برادرانه در برابر شهادت ايستادند تا به همه مردان، زنان، كودكان و همه پيران و جوانان هميشه تاريخ بياموزند كه بايد چگونه زندگي كنند ـ اگر ميتوانند ـ و چگونه بميرند ـ اگر نميتوانند.


                اين شهيدان كار ديگري نيز كردند: شهادت دادند با خون خويش ـ نه با كلمه ـ شهادت دادند، در محكمه تاريخ انسان. هر كدام به نمايندگي صنف خودشان. شهادت دادند كه در نظام واحد حاكم بر تاريخ بشري ـ نظامي كه سياست را و اقتصاد را و مذهب را و هنر را، و فلسفه و انديشه را و احساس را و اخلاق را و بشريت را همه را ابزار دست ميكند تا انسانها را قرباني مطامع خود كند و از همه چيز پايگاهي براي حكومت ظلم و جور و جنايت بسازد ـ همه گروههاي مردم و همه ارزشهاي انساني محكوم شده است.


                يك حاكم است بر همه تاريخ، يك ظالم است كه بر تاريخ حكومت ميكند، يك جلاد است كه شهيد ميكند و در طول تاريخ، فرزندان بسياري قرباني اين جلاد شدهاند، و زنان بسياري در زير تازيانههاي اين جلاد حاكم بر تاريخ، خاموش شدهاند، و به قيمت خونهاي بسيار، آخور آباد كردهاند و گرسنگيها و بردگيها و قتل عامهاي بسيار در تاريخ از زنان و كودكان شده است، از مردان و از قهرمانان و از غلامان و معلمان، در همه زمانها و همه نسلها.


                و اكنون حسين (ع) با همه هستي اش آمده است تا در محكمه تاريخ، در كنار فرات شهادت بدهد:


                شهادت بدهد به سود همه مظلومان تاريخ.


                شهادت بدهد به نفع محكومان اين جلاد حاكم بر تاريخ.


                شهادت بدهد كه چگونه اين جلاد ضحاك، مغز جوانان را در طول تاريخ ميخورده است.با علي اكبر (ع) شهادت بدهد!


                و شهادت بدهد كه در نظام جنايت و در نظامهاي جنايت چگونه قهرمانان ميمردند. با خودش شهادت بدهد!



                و شهادت بدهد كه در نظام حاكم بر تاريخ چگونه زنان يا اسارت را بايد انتخاب ميكردند و ملعبه حرمسراها ميبودند يا اگر آزاد ميماندند بايد قافله دار اسيران باشند و بازمانده شهيدان، با زينبش!


                و شهادت بدهد كه در نظام ظلم و جور و جنايت، جلاد جائر بر كودكان شيرخوار تاريخ نيز رحم نميكرده است. با كودك شيرخوارش!


                و حسين (ع) با همه هستي اش آمده است تا در محكمه جنايت تاريخ به سود كساني كه هرگز شهادتي به سودشان نبوده است و خاموش و بي دفاع ميمردند، شهادت بدهد.


                اكنون محكمه پايان يافته است و شهادت حسين (ع) و همه عزيزانش و همه هستي اش با بهترين امكاني كه در اختيار جز خدا هست، رسالت عظيم الهي اش را انجام داده است.



                دوستان!


                در اين تشيعي كه، اكنون به اين شكل كه ميبينيم درآمده است و هر كس بخواهد از آن تشيع راستين جوشان بيدار كننده، سخن بگويد، پيش از دشمن، به دست دوست قربانيش ميكنند، درسهاي بزرگ و پيامهاي بزرگ، و غنيمتهاي بسيار و ارزشهاي بزرگ و خدايي و سرمايههاي عزيز و روحهاي حيات بخش به جامعه و ملت و نژاد و تاريخ نهفته است.



                يكي از بهترين و حياتبخش ترين سرمايه هايي كه در تاريخ تشيع وجود دارد، شهادت است.


                ما از وقتي كه، بهگفته جلال "سنت شهادت را فراموش كرده ايم، و به مقبره داري شهيدان پرداخته ايم، مرگ سياه را ناچار گردن نهاده ايم" و از هنگامي كه به جاي شيعه علي (ع) بودن و از هنگامي كه به جاي شيعه حسين (ع) بودن و شيعه زينب (س) بودن، يعني "پيرو شهيدان بودن"، "زنان و مردان ما" عزادار شهيدان شدهاند و بس، در عزاي هميشگي مانده ايم!



                چه هوشيارانه دگرگون كرده اند پيام حسين (ع) را و ياران بزرگ و عزيز و جاويدش را، پيامي كه خطاب به همه انسانهاست.



                اين كه حسين (ع) فرياد ميزند ـ پس از اين كه همه عزيزانش را در خون ميبيند و جز دشمن و كينه توز و غارتگر در برابرش نميبيند ـ فرياد ميزند كه "آيا كسي هست كه مرا ياري كند و انتقام كشد؟" "هل من ناصر ينصرني؟" مگر نمي داند كه كسي نيست كه او را ياري كند و انتقام گيرد؟ اين سؤال، سؤال از تاريخ فرداي بشري است و اين پرسش از آينده است و از همه ماست. و اين سؤال انتظار حسين (ع) را از عاشقانش بيان ميكند و دعوت شهادت او را به همه كساني كه براي شهيدان حرمت و عظمت قايلند اعلام مينمايد.


                اما اين دعوت را، اين انتظار ياري از او را، اين پيام حسين (ع) را ـ كه "شيعه ميخواهد" و در هر عصري و هر نسلي، شيعه ميطلبد ما خاموش كرديم به اين عنوان كه به مردم گفتيم كه حسين (ع) اشك ميخواهد. ضجه ميخواهد و دگر هيچ، پيام ديگري ندارد. مرده است و عزادار ميخواهد، نه شاهد شهيد حاضر در همه جا و همه وقت و "پيرو".



                آري، اين چنين به ما گفته اند و ميگويند!



                هر انقلابي دو چهره دارد: چهره اول: خون، چهره دوم: پيام.


                و شهيد يعني حاضر، كساني كه مرگ سرخ را به دست خويش به عنوان نشان دادن عشق خويش به حقيقتي كه دارد ميميرد و به عنوان تنها سلاح براي جهاد در راه ارزشهاي بزرگي كه دارد مسخ ميشود انتخاب ميكنند، شهيدند حي و حاضر و شاهد و ناظرند، نه تنها در پيشگاه خدا كه در پيشگاه خلق نيز و در هر عصري و قرني و هر زمان و زميني.


                و آنها كه تن به هر ذلتي ميدهند تا زنده بمانند، مرده هاي خاموش و پليد تاريخند، و ببينيد كه آيا كساني كه سخاوتمندانه با حسين (ع) به قتلگاه خويش آمده اند و مرگ خويش را انتخاب كرده اند، در حالي كه صدها گريزگاه آبرومندانه براي ماندنشان بود، و صدها توجيه شرعي و ديني براي زنده ماندنشان بود، توجيه و تاويل نكرده اند و مرده اند، اينها زنده هستند؟ آيا آنها كه براي ماندشان تن به ذلت و پستي رها كردن حسين (ع) و تحمل كردن يزيد دادند؟ كدام هنوز زنده اند؟


                هركس زنده بودن را فقط در يك لش متحرك نميبيند، زنده بودن و شاهد بودن حسين (ع) را با همه وجودش ميبيند، حس ميكند و مرگ كساني را كه به ذلتها تن دادهاند، تا زنده بمانند، ميبيند.



                آنها نشان دادند، شهيد نشان ميدهد و ميآموزد و پيام ميدهد كه در برابر ظلم و ستم، اي كساني كه ميپنداريد: "نتوانستن از جهاد معاف ميكند"، و اي كساني كه ميگوييد: "پيروزي بر خصم هنگامي تحقق دارد كه بر خصم غلبه شود"، نه! شهيد انساني است كه در عصر نتوانستن و غلبه نيافتن، با مرگ خويش بر دشمن پيروز ميشود و اگر دشمنش را نميكشد، رسوا ميكند.



                و شهيد قلب تاريخ است، همچنانكه قلب به رگهاي خشك اندام، خون، حيات و زندگي ميدهد. جامعهاي كه رو به مردن ميرود، جامعه اي كه فرزندانش ايمان خويش را به خويش از دست داده اند و جامعه اي كه به مرگ تدريجي گرفتار است، جامعه اي كه تسليم را تمكين كرده است، جامعهاي كه احساس مسؤوليت را از ياد برده است، و جامعه اي كه اعتقاد به انسان بودن را در خود باخته است، و تاريخي كه از حيات و جنبش و حركت و زايش بازمانده است، شهيد همچون قلبي، به اندامهاي خشك مرده بيرمق اين جامعه، خون خويش را ميرساند و بزرگترين معجزه شهادتش اين است كه به يك نسل، ايمان جديد به خويشتن را ميبخشد.


                شهيد حاضر است و هميشه جاويد.


                كي غايب است؟


                حسين (ع) يك درس بزرگتر ازشهادتش به ما داده است و آن نيمه تمام گذاشتن حج و به سوي شهادت رفتن است. حجي كه همه اسلافش، اجدادش، جدش و پدرش براي احياي اين سنت، جهاد كردند. اين حج را نيمهتمام ميگذارد و شهادت را انتخاب ميكند، مراسم حج را به پايان نميبرد تا به همه حجگزاران تاريخ، نمازگزاران تاريخ، مؤمنان به سنت ابراهيم، بياموزد كه اگر امامت نباشد، اگر رهبري نباشد، اگر هدف نباشد، اگر حسين (ع) نباشد و اگر يزيد باشد، چرخيدن بر گرد خانه خدا، با خانه بت، مساوي است. در آن لحظه كه حسين (ع) حج را نيمهتمام گذاشت و آهنگ كربلا كرد، كساني كه به طواف، همچنان در غيبت حسين، ادامه دادند، مساوي هستند با كساني كه در همان حال، بر گرد كاخ سبز معاويه در طواف بودند، زيرا شهيد كه حاضر نيست در همه صحنههاي حق و باطل، در همه جهادهاي ميان ظلم و عدل، شاهد است، حضور دارد، ميخواهد با حضورش اين پيام را به همه انسانها بدهد كه وقتي در صحنه نيستي، وقتي از صحنه حق و باطل زمان خويش غايبي، هركجا كه خواهي باش!


                وقتي در صحنه حق و باطل نيستي، وقتي كه شاهد عصر خودت و شهيد حق و باطل جامعه ات نيستي، هركجا كه ميخواهي باشد، چه به نماز ايستاده باشي، چه به شراب نشسته باشي، هر دو يكي است.



                شهادت "حضور در صحنه حق و باطل هميشه تاريخ" است.


                و غيبت؟!


                آنهايي كه حسين (ع) را تنها گذاشتند و از حضور و شركت و شهادت غايب شدند، اينها همه با هم برابرند، هرسه يكي اند:


                چه آنهايي كه حسين (ع) را تنها گذاشتند تا ابزار دست يزيد باشند و مزدور او، و چه آنهايي كه در هواي بهشت، به كنج خلوت عبادت خزيدند و با فراغت و امنيت، حسين (ع) را تنها گذاشتند و از درد سر حق و باطل كنار كشيدند و در گوشه محرابها و زاويه خانه ها به عبادت خدا پرداختند و چه آنهايي كه مرعوب زور شدند و خاموش ماندند. زيرا در آنجا كه حسين(ع) حضور دارد ـ و در هر قرني و عصري حسين (ع) حضور دارد ـ هركس كه در صحنه او نيست، هركجا كه هست، يكي است، مؤمن و كافر، جاني و زاهد، يكي است. اين است معنا اين اصل تشيع كه قبول هر عملي يعني ارزش هر عملي به امامت و به رهبري و به ولايت بستگي دارد! اگر او نباشد، همه چيز بيمعناست و ميبينيم كه هست.


                و اكنون حسين حضور خودش را در همه عصرها و در برابر همه نسلها، در همه جنگها و در همه جهادها، در همه صحنه هاي زمين و زمان اعلام كرده است، در كربلا مرده است تا در همه نسلها و عصرها بعثت كند.


                و تو، و من، ما بايد بر مصيبت خويش بگرييم كه حضور نداريم.


                آري، هر انقلابي دو چهره دارد؛ خون و پيام! رسالت نخستين را حسين(ع) و يارانش امروز گزاردند، رسالت خون را، رسالت دوم، رسالت پيام است. پيام شهادت را به گوش دنيا رساندن است. زبان گوياي خونهاي جوشان و تنهاي خاموش، در ميان مردگان متحرك بودن است. رسالت پيام از امروز عصر آغاز ميشود. اين رسالت بر دوشهاي ظريف يك زن، "زينب" (س)! ـ زني كه مردانگي در ركاب او جوانمردي آموخت! ـ و رسالت زينب (س) دشوارتر و سنگينتر از رسالت برادرش.


                آنهايي كه گستاخي آن را دارند كه مرگ خويش را انتخاب كنند، تنها به يك انتخاب بزرگ دست زده اند، اما كار آنها كه از آن پس زنده ميمانند دشوار است و سنگين. و زينب مانده است، كاروان اسيران در پي اش، وصفهاي دشمن، تا افق، در پيش راهش، و رسالت رساندن پيام برادر بر دوشش، وارد شهر ميشود، از صحنه برميگردد، آن باغهاي سرخ شهادت را پشت سر گذاشته و از پيراهنش بوي گلهاي سرخ به مشام ميرسد، وارد شهر جنايت، پايتخت قدرت، پايتخت ستم و جلادي شده است، آرام، پيروز، سراپا افتخار، بر سر قدرت و قساوت، بر سر بردگان مزدور، و جلادان و بردگان استعمار و استبداد فرياد ميزند:


                "سپاس خداوند را كه اين همه كرامت و اين همه عزت به خاندان ما عطا كرد: افتخار نبوت، افتخار شهادت..."


                زينب رسالت رساندن پيام شهيدان زنده اما خاموش را به دوش گرفته است، زيرا پس از شهيدان او به جا مانده است و اوست كه بايد زبان كساني باشد كه به تيغ جلادان زبانشان برده است.


                اگر يك خون پيام نداشته باشد، در تاريخ گنگ ميماند و اگر يك خون پيام خويش را به همه نسلها نگذارد، جلاد، شهيد را در حصار يك عصر و يك زمان محبوس كرده است. اگر زينب پيام كربلا را به تاريخ باز نگويد، كربلا در تاريخ ميماند، و كساني كه به اين پيام نيازمندند از آن محروم ميمانند، و كساني كه با خون خويش، با همه نسلها سخن ميگويند، سخنشان را كسي نميشنود. اين است كه رسالت زينب سنگين و دشوار است. رسالت زينب پيامي است به همه انسانها، به همه كساني كه بر مرگ حسين(ع) ميگريند و به همه كساني كه در آستانه حسين سر به خضوع و ايمان فرود آوردهاند، و به همه كساني كه پيام حسين(ع) را كه "زندگي هيچ نيست جز عقيده و جهاد" معترفند؛ پيام زينب به آنهاست كه:


                "اي همه! اي هركه با اين خاندان پيوند و پيمانداري، و اي هركس كه به پيام محمد مؤمني، خود بينديش، انتخاب كن! در هر عصري و در هر نسلي و در هر سرزميني كه آمدهاي، پيام شهيدان كربلا را بشنو، بشنو كه گفتهاند: كساني ميتوانند خوب زندگي كنند كه ميتوانند خوب بميرند. بگو اي همه كساني كه به پيام توحيد، به پيام قرآن، و به راه علي (ع) و خاندان او معتقديد، خاندان ما پيامشان به شما، اي همه كساني كه پس از ما ميآييد، اين است كه اين خانداني است كه هم هنر خوب مردن را، زيرا هركس آنچنان ميميرد كه زندگي ميكند. و پيام اوست به همه بشريت كه اگر دين داريد، "دين" و اگر نداريد "حريت" ـ آزادگي بشر ـ مسؤوليتي بر دوش شما نهاده است كه به عنوان يك انسان ديندار، يا انسان آزاده، شاهد زمان خود و شهيد حق و باطلي كه در عصر خود درگير است، باشيد كه شهيدان ما ناظرند، آگاهند، زنده اند و هميشه حاضرند و نمونه عمل اند و الگويند و گواه حق و باطل و سرگذشت و سرنوشت انسانند."



                و شهيد، يعني به همه اين معاني.


                هر انقلابي دو چهره دارد:


                خون و پيام


                و هركسي اگر مسؤوليت پذيرفتن حق را انتخاب كرده است و هر كسي كه ميداند مسؤوليت شيعه بودن يعني چه، مسؤوليت آزاده انسان بودن يعني چه، بايد بداند كه در نبرد هميشه تاريخ و هميشه زمان و همه جاي زمين ـ كه همه صحنهها كربلاست، و همه ماهها محرم و همه روزها عاشورا ـ بايد انتخاب كنند: يا خون را، يا پيام را، يا حسين بودن يا زينب بودن را، يا آنچنان مردن را، يا اينچنين ماندن را. اگر نميخواهد از صحنه غايب باشد.


                عذر ميخواهم، در هر حال وقت گذشته است و ديگر فرصت نيست و حرف بسيار است و چگونه ميشود با يك جلسه، از چنين معجزهاي كه حسين در تاريخ بشر ساخته است و زينب پرداخته است، سخن گفت؟


                آنچه ميخواستم بگويم حديث مفصلي است كه در اين مجمل ميگويم به عنوان رسالت زينب، "پس از شهادت" كه:


                "آنها كه رفتند، كاري حسيني كردند،


                و آنها كه ماندند، بايد كاري زينبي كنند، وگرنه يزيدياند"!...
                آخرین ویرایش توسط bahary؛ 2012/11/25, 17:18.

                نظر

                • مجيد رادمنش
                  مدیر (6)
                  • Oct 2010
                  • 4902

                  #68
                  در اصل توسط fiona پست شده است View Post
                  عرض ادب و احترام به همه دوستان و تشکر از همه بابت این همدردیتون
                  دوستان برادر بنده شهید شده
                  روز شنبه برادر شهیدم به همراه یک سرهنگ خلبان سوار بر هواپیما جنگنده f4 پس از برگشت از ماموریت در پایگاه هوایی نهم شکاری بندر عباس هواپیماشون سقوط میکنه وبه درجه رفیع شهادت نایل میشه وامروز در قطعه 50 شهدای نیروی هوایی دفن شد
                  نمیدونم خبر این سقوط این هواپیمارو شنیدید یا نه اما به قدری این حادثه دلخراش بوده که بدن برادرم و اون سرهنگ خلبان تیکه تیکه میشه که تقریبا به حالت پودر میشن
                  من به خانواده اون شهید سرهنگ خلبان تبریک و تسلیت میگم
                  در اصل توسط fiona پست شده است View Post
                  منم تسلیت میگم شهادت سالار شهیدان و یاران با وفایش را
                  و همچنین چهلمین روز شهادت برادرم را که مصادف شده با این شب عزیز

                  ضمن آرزوی قبولی عزاداری عاشقان و شيفتگان خاندان عصمت وطهارت

                  در این ایام غم بار تاسوعا و عاشورا،



                  یاد و خاطره تمامی شهدای سرزمین پاک ایران را گرامی می داریم . @};-
                  یـــــاد خــــــدا آرامش بخش دلهــــــاست ..... کجایند مردان بی ادعـــــــا

                  نظر

                  • fiona
                    کاربر فعال
                    • Apr 2011
                    • 405

                    #69
                    در اصل توسط مجيد 20 پست شده است View Post

                    ضمن آرزوی قبولی عزاداری عاشقان و شيفتگان خاندان عصمت وطهارت

                    در این ایام غم بار تاسوعا و عاشورا،



                    یاد و خاطره تمامی شهدای سرزمین پاک ایران را گرامی می داریم . @};-
                    تشکر از شما دوست عزیز
                    ایشاالله خدا رفتگانه شما رو با امام حسین و اهل بیت محشور کنه

                    نظر

                    • vet
                      عضو فعال
                      • Nov 2011
                      • 1504

                      #70
                      قال رسوالله صلی الله علیه و آله

                      همانا در شهادت امام حسین(علیه السلام)در قلوب مومنین حرارتی است که هیچگاه سرد نخواهد شد.

                      صل الله علیک یا اباعبدالله الحسین
                      بوی محرمش میاد...خیمه و پرچمش میاد... فرشته از رو آسمون...برای ماتمش میاد
                      ایام محرم و شهادت سالار شهیدان بر تمامی رهپویان و آزادگان جهان تسلیت باد
                      فواره چون بلند شود سرنگون شود

                      نظر

                      • vet
                        عضو فعال
                        • Nov 2011
                        • 1504

                        #71
                        شیعیان دیگر هوای کربلا دارد حسین
                        روی دل با کاروان کربلا دارد حسین

                        از حریم کعبه جدش به اشکی شست چشم
                        مروه پشت سر نهاد٬ اما صفا دارد حسین

                        می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
                        بیش از اینها٬ حرمت کوی منا دارد حسین...

                        بس که محمل ها رود منزل به منزل با شتاب
                        کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین

                        رخت دیبای حرم چون گل به تاراجش برند
                        تا به جایی که کفن از بوریا دارد حسین

                        بردن اهل حرم دستور بود و سر غیب
                        ورنه این بی حرمتی ها کی روا دارد حسین؟

                        سروران٬ پروانگان شمع رخسارش٬ ولی
                        چون سحر٬ روشن٬ که سر از تن جدا دارد حسین

                        سر به قاچ زین نهاده راه پیمای عراق
                        می نماید خود٬ که عهدی با خدا دارد حسین

                        او وفای عهد را با سر کند سودا٬ ولی
                        خون به دل از کوفیان بی وفا دارد حسین

                        دشمنانش بی امان و دوستانش بی وفا
                        با کدامین سر کند؟ مشکل دوتا دارد حسین

                        سیرت آل علی(ع) با سرنوشت کربلاست
                        هر زمان از ما یکی صورت نما دارد حسین

                        آب خود با دشمنان تشنه قسمت می کند
                        عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین

                        دشمنش هم آب می بندد به روی اهل بیت
                        داوری بین با چه قوم بی حیا دارد حسین

                        ساز عشق است و به دل هر زخم پیکان٬ زخمه ای
                        گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسین

                        دست آخر کز همه بیگانه شد٬ دیدم هنوز
                        با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین

                        شمر گوید: گوش کردم تا چه خواهد از خدای
                        جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین

                        اشک خونین گو بیا بنشین به چشم «شهریار»
                        کاندر این گوشه عزایی بی ریا دارد حسین
                        فواره چون بلند شود سرنگون شود

                        نظر

                        • vet
                          عضو فعال
                          • Nov 2011
                          • 1504

                          #72
                          ای اهل حرم...

                          رخصت بده از داغ شقایق بنویسم

                          از بغض گلوگیر دقایق بنویسم

                          میخواهم از آن ساقی عاشق بنویسم

                          نم نم به خروش آیم و هق هق بنویسم



                          دل خون شد و از معرکه دلدار نیامد

                          "ای اهل حرم میر و علمدار نیامد"



                          در هر قدمت هر نفست جلوه ی ذات است

                          وصف تو فراتر ز شعور کلمات است

                          در حسرت لبهای تو لبهای فرات است

                          عالم همه از این همه ایثار تو مات است



                          از علقمه با دیده ی خونبار نیامد

                          "ای اهل حرم میر و علمدار نیامد"



                          سقا تویی و اهل حرم چشم به راهت

                          دل ها همه مست رجز گاه به گاهت

                          هر چند تو بودی و عطش بود و جراحت

                          دلواپس طفلان حرم بود نگاهت



                          سقای ادب جلوه ی ایثار نیامد

                          "ای اهل حرم میر و علمدار نیامد"



                          افتاد نگاه تو به مهتاب دلش ریخت

                          وقتی به دل آب زدی آب دلش ریخت

                          فرق تو شکوفا شد و ارباب دلش ریخت

                          با سجده ی خونین تو محراب دلش ریخت



                          صد حیف که آن یار وفادار نیامد

                          "ای اهل حرم میر و علمدار نیامد"



                          انگار که در علقمه غوغا شده آری

                          خونبار ترین واقعه بر پا شده آری

                          در بزم جنون نوبت سقا شده آری

                          دیگر پسر فاطمه تنها شده آری



                          این قافله را قافله سالار نیامد

                          "ای اهل حرم میر و علمدار نیامد"



                          ای علقمه از عطر تو لبریز، برادر

                          ای قصه دست تو غم انگیز، برادر

                          بعد از تو بهارم شده پاییز، برادر

                          برخیز! حسین آمده برخیز! برادر



                          عباس ترین حیدر کرار نیامد

                          "ای اهل حرم میر و علمدار نیامد"
                          فواره چون بلند شود سرنگون شود

                          نظر

                          • vet
                            عضو فعال
                            • Nov 2011
                            • 1504

                            #73
                            نوای نینوا را دوست دارم

                            صدای آشنا را دوست دارم

                            اگر جام بلا از چشم یار است

                            من این جام بلا را دوست دارم

                            دعا یعنی تکلّم با خداوند

                            تکلّم با خدا را دوست دارم

                            اگر چه خارم و از خار کمتر

                            گل باغ وفا را دوست دارم

                            محبّت را عجب، حال و هوایی ست

                            من این حال و هوا را دوست دارم

                            نمی دانم کی ام آن قدر دانم

                            علیّ مرتضی را دوست دارم

                            خدا می داند، ای آل محمّد!

                            که من تنها شما را دوست دارم

                            چو ممزوج است با عطر حسینی

                            نسیم نینوا را دوست دارم

                            خدایا روز محشر باش شاهد

                            حسین و کربلا را دوست دارم

                            شود "میثم" که مولایت بگوید

                            که این بی دست و پا را دوست دارم؟
                            فواره چون بلند شود سرنگون شود

                            نظر

                            • غفران
                              عضو فعال
                              • Sep 2013
                              • 1123

                              #74
                              أَلسَّلامُ عَلَى الْقَتیلِ الْمَظْلُومِ،
                              سلام بر آن کشته مظلوم،
                              أَلسَّلامُ عَلى أَخیهِ الْمَسْمُومِ ،
                              سلام بر برادرِ مسمومش،
                              أَلسَّلامُ عَلى عَلِىّ الْکَبیرِ،
                              سلام بر على اکبر،
                              أَلسَّلامُ عَلَى الرَّضیـعِ الصَّغیرِ،
                              سلام بر آن شیر خوارِ کوچـک،
                              أَلسَّلامُ عَـلَى الاَْبْدانِ السَّلیبَةِ،
                              سلام بر آن بدن هاى برهـنه شده،
                              أَلسَّلامُ عَلَى الْعِتْرَةِ الْقَریبَةِ،
                              سلام بر آن خانواده اى که نزدیک (و همراه سَروَرشان) بودند،
                              أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَدَّلینَ فِى الْفَلَواتِ،
                              سلام بر آن به خاک افتادگان در بیابان ها،
                              أَلسَّلامُ عَلَى النّازِحینَ عَنِ الاَْوْطانِ،
                              سلام بر آن دور افتادگان از وطن ها،
                              أَلسَّلامُ عَلَى الْمَدْفُونینَ بِلا أَکْفان ،
                              سلام بر آن دفن شدگـانِ بدون کفن،
                              أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُفَرَّقَةِ عَنِ الاَْبْدانِ،
                              سلام بر آن سرهاى جدا شده از بدن،
                              ولو ان اهل القری امنوا واتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض

                              نظر

                              • غفران
                                عضو فعال
                                • Sep 2013
                                • 1123

                                #75
                                آچ گوزلروی یاتما علمداریم ابالفضل
                                ترک ائتمه منی غم گونی غمخواریم ابالفضل
                                ***
                                ای کان حیا معدن ایمان آتام اوغلی
                                ای تشنه فرات اوسته وئره ن جان آتام اوغلی
                                عالم بو دوشن قوللارا قربان آتام اوغلی
                                کسگین قیلیجیم محرم اسراریم ابالفضل
                                ***
                                میل ایلمه گاهی ساغا گاهی سولا قارداش
                                ساغ لیقدا یاراشمیر سنه رنگین سولا قارداش
                                مخیمده تیکیب اهل حرم گوز یولا قارداش
                                گوزلور یولوی خیمده بیماریم ابالفضل
                                قارداش یارادان قدووی رعنا یارادیبدیر
                                غیرتلی شهامتلی دل آلارا یارادیبدیر
                                لب تشنه سولان قیزلارا سقا یارادیبدیر
                                قربان اولا عالم سنه سرداریم ابالفضل
                                اثر-علی شهودی
                                ولو ان اهل القری امنوا واتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض

                                نظر

                                در حال کار...
                                X