پاسخ : تکنیکال ( بهرام و رفقا )
ما همه میرزا رضا شده بودیم!
ناصرالدین شاه پنجاه سال سایه خدا بود...
وقتی میرزا رضای کرمانی با تپانچه شلیک کرد به شقیقه ناصرالدین شاه تا مدتی خیلیها فکر نمیکردند چنین موجودی وجود داشته که با گلوله گذاشته روی مغز سایه خدا (ظل الله).
همه میآمدند ببینند که واقعاً ضارب چه کسی است؟
بشر معمولی است؟ جن و پری است؟ شیطان است؟ خیلیها آمدند و رفتند و میرزا رضای کرمانی را دیدند که در غل و زنجیر بسته شده بود...
وقتی میخواستند او را اعدام کنند به او گفتند در بین بازدیدکنندگان کسی بود چیزی به تو بگوید و تو را به فکر فرو ببرد!؟
میرزا رضا کمی مکث میکند و میگوید:
ناصرالملک یک چیزی به من گفت که کمی به فکر فرو رفتم، او گفت وقتی داشتی سایه خدا را میزدی، فکر کردی کدام نادرشاه پشت دروازههای تهران منتظر است که این نباشد و او بیاید و نجاتمان دهد!؟
(ناصرالملک کسی است که بعد از خلع محمدعلی میرزا، نایبالسلطنه میشود، او در قرن نوزدهم در دانشگاه آکسفورد اقتصاد و تاریخ و فلسفه خوانده بود)
ما در سال 57 همه میرزا رضا بودیم و فکر میکردیم اگر محمدرضا پهلوی نباشد اوضاعمان خوب میشود!
تا شاه کفن نشود این وطن، وطن نشود، این نمونه شعارهایمان بود.
ما همه میرزا رضای کرمانی بودیم و فکر میکردیم اگر شاه نباشد یک مشت آدمهای ملی، وطنپرست، متدین، مسلمان میآیند و یکی وزیر کشاورزی میشود، یکی نخستوزیر میشود و کشور اصلاً گلستان میشود.
این تفکر ما در سال 57 بود.
امروز هم خیلیها این تفکر را دارند که اگر این ولایت فقیه نباشد، اگر این نظام جمهوری اسلامی نباشد، حکومت ملی و مردمی و آدمهای تحصیلکرده و وطنپرست در خارج از کشور و داخل کشور زیاد هستند اینها بیایند روی کار و ایران گلستان میشود!
اما این اشتباه بود و ما باید در سال 57 بدنبال دموکراسی میرفتیم و نه انقلاب!
تنها دموکراسی هست که ما را میرساند به نروژ ، فنلاند و سوئد ،
میرساند به ژاپن، میرساند به هند...
میدانید چرا این کشیدهها را خوردیم!؟ چون دنبال دموکراسی نرفتیم.
اول گفتیم بختیار نوکر بی اختیار بعد بازرگان لیبرال را بسخره گرفتیم!
بازرگان تنها کسی بود که به دموکراسی بها میداد، تنها کسی بود که جلوی امام ایستاد، تنها کسی بود که میگفت دموکراسی و دیگر هیچ
بازرگان تنها کسی بود که با اشغال سفارت آمریکا مخالفت کرد، با دادگاههای انقلاب مخالفت کرد، با اعدامها مخالفت کرد و با خیلی چیزهای دیگر مخالفت کرد، منتها ما در مورد بازرگان چه فکر میکردیم!؟
بزرگترین جنایتی که شاه کرد این بود که جامعه ایران را بسته نگه داشت!
از همان زمان میرزا رضای کرمانی ما به دنبال دموکراسی نرفتیم، به دنبال انقلاب رفتیم، به دنبال زدن این، گرفتن آن، این را سر جایش بنشانیم...
و امروز حداقل این تجربه بزرگ را بدست آورده ایم که باید تنها به دنبال دموکراسی برویم نه انقلاب و نه چیز دیگر...
تنها گمشده ما دموکراسی است...
و این مهم با گفتمان سازی و فعالیت مدنی سازمان یافته و برنامه ریزی شدنی است .....
برداشتی آزاد از سخنان دکتر صادق زیباکلام
(با اندکی تصرف و تخلص)
ما همه میرزا رضا شده بودیم!
ناصرالدین شاه پنجاه سال سایه خدا بود...
وقتی میرزا رضای کرمانی با تپانچه شلیک کرد به شقیقه ناصرالدین شاه تا مدتی خیلیها فکر نمیکردند چنین موجودی وجود داشته که با گلوله گذاشته روی مغز سایه خدا (ظل الله).
همه میآمدند ببینند که واقعاً ضارب چه کسی است؟
بشر معمولی است؟ جن و پری است؟ شیطان است؟ خیلیها آمدند و رفتند و میرزا رضای کرمانی را دیدند که در غل و زنجیر بسته شده بود...
وقتی میخواستند او را اعدام کنند به او گفتند در بین بازدیدکنندگان کسی بود چیزی به تو بگوید و تو را به فکر فرو ببرد!؟
میرزا رضا کمی مکث میکند و میگوید:
ناصرالملک یک چیزی به من گفت که کمی به فکر فرو رفتم، او گفت وقتی داشتی سایه خدا را میزدی، فکر کردی کدام نادرشاه پشت دروازههای تهران منتظر است که این نباشد و او بیاید و نجاتمان دهد!؟
(ناصرالملک کسی است که بعد از خلع محمدعلی میرزا، نایبالسلطنه میشود، او در قرن نوزدهم در دانشگاه آکسفورد اقتصاد و تاریخ و فلسفه خوانده بود)
ما در سال 57 همه میرزا رضا بودیم و فکر میکردیم اگر محمدرضا پهلوی نباشد اوضاعمان خوب میشود!
تا شاه کفن نشود این وطن، وطن نشود، این نمونه شعارهایمان بود.
ما همه میرزا رضای کرمانی بودیم و فکر میکردیم اگر شاه نباشد یک مشت آدمهای ملی، وطنپرست، متدین، مسلمان میآیند و یکی وزیر کشاورزی میشود، یکی نخستوزیر میشود و کشور اصلاً گلستان میشود.
این تفکر ما در سال 57 بود.
امروز هم خیلیها این تفکر را دارند که اگر این ولایت فقیه نباشد، اگر این نظام جمهوری اسلامی نباشد، حکومت ملی و مردمی و آدمهای تحصیلکرده و وطنپرست در خارج از کشور و داخل کشور زیاد هستند اینها بیایند روی کار و ایران گلستان میشود!
اما این اشتباه بود و ما باید در سال 57 بدنبال دموکراسی میرفتیم و نه انقلاب!
تنها دموکراسی هست که ما را میرساند به نروژ ، فنلاند و سوئد ،
میرساند به ژاپن، میرساند به هند...
میدانید چرا این کشیدهها را خوردیم!؟ چون دنبال دموکراسی نرفتیم.
اول گفتیم بختیار نوکر بی اختیار بعد بازرگان لیبرال را بسخره گرفتیم!
بازرگان تنها کسی بود که به دموکراسی بها میداد، تنها کسی بود که جلوی امام ایستاد، تنها کسی بود که میگفت دموکراسی و دیگر هیچ
بازرگان تنها کسی بود که با اشغال سفارت آمریکا مخالفت کرد، با دادگاههای انقلاب مخالفت کرد، با اعدامها مخالفت کرد و با خیلی چیزهای دیگر مخالفت کرد، منتها ما در مورد بازرگان چه فکر میکردیم!؟
بزرگترین جنایتی که شاه کرد این بود که جامعه ایران را بسته نگه داشت!
از همان زمان میرزا رضای کرمانی ما به دنبال دموکراسی نرفتیم، به دنبال انقلاب رفتیم، به دنبال زدن این، گرفتن آن، این را سر جایش بنشانیم...
و امروز حداقل این تجربه بزرگ را بدست آورده ایم که باید تنها به دنبال دموکراسی برویم نه انقلاب و نه چیز دیگر...
تنها گمشده ما دموکراسی است...
و این مهم با گفتمان سازی و فعالیت مدنی سازمان یافته و برنامه ریزی شدنی است .....
برداشتی آزاد از سخنان دکتر صادق زیباکلام
(با اندکی تصرف و تخلص)
نظر