فلسفی-عرفانی

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • mhjboursy
    ستاره‌دار (۱۳)
    • Jul 2013
    • 18270

    #196
    پاسخ : فلسفی-عرفانی

    صبر از دید اخلاق اسلامی به معنای شکیبایی و پای‌مردی در مقابل سختی‌ها است. (تا آنجا که من می‌دانم.)
    به معنی تاخیر کردن و یواش یواش کار انجام دادن و درنگ و Delay (!) داشتن نیست. :D
    آخرین ویرایش توسط mhjboursy؛ 2020/10/29, 15:36.
    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

    نظر

    • اشراق
      عضو فعال
      • Feb 2012
      • 319

      #197
      پاسخ : فلسفی-عرفانی

      با سلام ...
      ممنون جناب محمد حسین عزیز بابت معرفی سخنرانی ها ...بسیار عالی ..
      جسارتا سخنرانی های مرحوم ایت الله حق شناس فوق العاده ست ..بخصوص که لحن بسیار دلنشینی دارند ..
      همچنین ایت الله جاودان که از شاگردان برجسته ایشان هستند ...
      و استاد صبر آمیز از شاگردان خاص ایت الله بهجت و ایت الله سعادت پرور ...ایشان محضر بسیاری از اولیاء الله رو درک کردند و الان هم با بسیاری از انها در ارتباط هستند ..مطالب بسیار بکری مطرح میکنند ...و بیان بسیار جذابی دارند ...کانال ایشون شبنم حکمت هست ...
      ارادتمندم ...

      نظر

      • mhjboursy
        ستاره‌دار (۱۳)
        • Jul 2013
        • 18270

        #198
        راهکار مقابله با افکار ناامید کننده ولی درست دینی

        راهکار مقابله با افکار ناامید کننده ولی درست دینی
        --------------------------------------------------------

        در اصل توسط mhjboursy پست شده است View Post
        صبر از دید اخلاق اسلامی به معنای شکیبایی و پای‌مردی در مقابل سختی‌ها است. (تا آنجا که من می‌دانم.)
        به معنی تاخیر کردن و یواش یواش کار انجام دادن و درنگ و Delay (!) داشتن نیست. :D
        چند وقتی است چند نکته می‌خواهم عرض کنم... جایش نمی‌شود... اکنون گمان کنم جایش باشد...
        در میان بکن نکن‌ها و روش‌های اخلاقی و دینی... گاهی به یک دست موارد «سخت» برخورد می‌کنیم...
        جوری که می‌گوییم مثلا: اگر این قدر کار سخت است اصلا من از خیرش می‌گذرم...
        یا ناامیدی برایمان می‌آورد.
        یا کارمان را نه تنها پیش می‌برد بلکه برعکس بدتر هم می‌کند.
        -------------------------------------------------------------
        مثلا... تا دیروز داشتیم با نشاط در مسیر دین حرکت می‌کردیم (حرکت می‌زدیم /:.happysmiley:./)... حالا امروز به یک آیه یا یک حدیث یا یک سخنرانی یا حتی یک اندیشه (!) برمی‌خوریم که... مثلا... آنهایی که خیلی فلان موضوع را در نمازشان رعایت نکنند اصلا از ما نیستند! به این موضوع که بر می‌خوریم... یکباره تو ذوقمان می‌خورد... یا کلا بر می‌گردیم و مثلا دیگر نماز نمی‌خوانیم... یا آن حال و نشاط عالی‌ای که داشتیم را یکباره از دست می‌دهیم... یا... کلا... می‌فهمیم که همه چیز خراب شد...
        شما را نمی‌دانم... ولی برای من بارها اتفاق افتاده... {۱}
        -------------------------------------------------------------
        یا نمونه‌ی بارز دیگرش جای‌هایی است که با افرادی برخورد می‌کنیم که آنها بیشتر اهل قبض و خوف هستند تا اهل بسط و شادی...
        این عزیزان دقیقا به اندازه‌ی آن عزیزان که از نعمت‌ها و خوبی‌ها می‌گویند مفید و خوب هستند... ولی پای حرفشان که می‌نشینی... ده تا از عذاب خدا می‌گویند و یک دانه از رحمت خدا... یا اگر به یک اندازه هم بگویند ناخودآگاه خوف از عذاب خدا بیشتر در دیدگانشان پررنگ شده است! و ترس و غم را مقداری به آدم وارد می‌کنند. (حالا دیگران را نمی‌دانم دست کم به من که این‌گونه است)
        بعد این حالت را که به آدم وارد می‌کنند باعث می‌شود آدم یک مقدار زده شود... یک مقدار اصلا آن حال معنوی‌ای که داشت را هم نه تنها تقویت نکند که هیچ بلکه تضعیف هم بشود!
        -------------------------------------------------------------
        من با خودم نشستم اندیشیدم برای این که این مشکل را برطرف کنم چند راهکار به ذهنم رسید (برای خودم).
        ۱- هر چیزی را گوش ندهم و یا به آن نیاندیشم. حتی اگر درست باشد! {۲}
        ۲- متوجه رتبه خودم باشم و نخواهم سنگ بزرگ بزنم. بگویم من این هستم که هستم... قرار هم نیست موارد آزمایشی که برای حضرت ابراهیم ع و حضرت امام حسین ع پیش آمد برای من هم پیش بیاید یا اگر پیش بیاید همان کار را انجام دهم.
        ۳- به موارد امیدبخش بیشتر از موارد ترسناک توجه کنم.
        ۴- به هدف اصلی (خود خدا !) بیشتر توجه کنم و تلاش کنم نه تنها موارد ترس بلکه موارد پاداش را هم نادیده بگیرم و روش محبت را در پیش بگیرم. چشمم به خودم نباشد. چشمم به او باشد. {۴}
        ۵- من قدر و سهم خودم را داشته باشم از دین و از کمی آن ناامید و ناراضی نشوم.
        ۶- توجه به جنبه‌ی پاداشی و جنبه‌ی عشقی در مقابل هر یک جمله‌ی تاثیرگذار ترسی که به وجودم وارد می‌شود. {۳}
        ۷- انگار نه انگار کردن. به این معنی که... مثلا اگر من... ده گام در دین برداشته‌ام... و از این راه یک من دیگر شده‌ام... حالا که فلان حالت برای من به وجود می‌آید... و خطر این وجود دارد که این من اندکی متدین شده را دچار مشکل کند و به عقب برگرداند... انگار می‌کنم من همان من سابق هستم... که آن ده گام را در دین برنداشته بود! آنجا چه می‌کردم؟ اکنون هم همان کار را بکنم... این باعث می‌شود پس نیافتم.

        جمع‌بندی تمام اینها این که: روی (جنبه‌ی موسیقیایی) موردی که باعث گرفته شدن نشاط عبادتم می‌شود تا میزان زیادی چشم‌پوشی کنم. و در ازایش روی دوگان همان موارد (با جنبه‌ی معرفتی یکسان یا حتی بالاتر و با جنبه‌ی حالی/حسی/موسیقیایی معکوس) توجه کنم.
        -------------------------------------------------------------
        پی‌نوشت: البته هر کسی یک مدل است. برخی خودشان می‌فهمند که باید جنبه‌ی خوفی‌شان تقویت شود مثلا با شنیدن موارد پاداش احساس ولنگاری به ایشان دست دهد. آنها نه تنها نباید کار مرا انجام دهند بلکه باید دقیقا عکس این کار را انجام دهند!
        -------------------------------------------------------------
        پانویس:
        {۱} مثلا یک بار... آمدم حدیث معراج را خواندم... یک مقدار در آن تامل کردم... با خودم دیدم... آن حضرت کجا... من کجا؟ این عظمت و بلندای حضرت را نگاه کردن و متوجه خفت و کوتاهی خودم و جایگاه معنوی‌ام و مسیری که پیموده‌ام، شدن...این باعث شد کلا یک مقدار گرفته شوم... با خودم (یعنی در ضمیر ناخودآگاه خودم) می‌گفتم... این همه زدم تو سر و کله خودم آخر چه شد؟ هیچ جا نرفتم...
        ?
        {۲} توضیح این که... متن‌ها و سخنرانی‌ها... دو جنبه دارند: ۱- جنبه علمی و معرفتی و ۲- جنبه حالی و موسیقیایی... سخنان به آدم (علاوه بر دانش) حس هم منتقل می‌کنند... مانند موسیقی... منی که ذائقه‌ام با ترس از عذاب زیاد چور نیست زمانیکه به تور یک نفر می‌خورم که مدام در سخنانش دارد عقاب‌ها و بگیر بگیرها و ترس‌ها و سختی‌های ناشی از دوری از خدا را گوش‌زد می‌کند... معلوم است که هم‌خوانی خوبی نخواهم داشت... در این جور مواقع بهتر می‌بینم که گوشم را ببیندم... روی این جنبه از سخنان گوینده ببندم... این جنبه‌ی موسیقیایی و حسی‌اش را ببندم و نگذارم واردم شود.
        {۳} مثلا اکنون با خودم اندیشیده‌ام که هر کسی از راه مستقیم دوری کند در دوران پس از این زندگی کوتاه، مدت‌های بسیار زیادی باید با فلان گونه از سختی و تنش و درگیری و آزارهای بسیار سنگین روحی/جسمی سپری کند... به این اندیشیده‌ام و این برایم مسجل شده و همین اندیشه یک مقدار غم و ترس به من منتقل کرده و باعث شده همان نشاط عادی‌ای که در عبادت داشته‌ام را هم از من بگیرد.... حالا من می‌آیم پولتیک می‌زنم (!) می‌آیم... یک: در برابر این آن جنبه‌ی مثبت را می‌نشانم که مرا به جای این که هل بدهد بکشاند... یعنی کشش داشته باشد... به صورت واضح می‌آیم مثلا به این می‌اندیشم که... اگر من فلان کار را بکنم فلان قدر در قیامت در آسایش قرار می‌گیرم (برعکس اندیشه ترسناک پیشین).... یا این که... دو: می‌آیم می‌گویم این کارها را من تنها و تنها به عشق خدا و آفریدگارم انجام می‌دهم... می‌خواهم با محبوبم خلوت کنم... به چیز دیگری هم کاری ندارم... دوست دارم... دوست دارم فقط به خاطر او این کارها را انجام دهم...
        {۴} نتیجه‌گیری این نوشته برای نوشته‌ی پیشین این می‌شود که صبر بر مصائب تنها با عشق خدا می‌تواند امکان پذیر شود.
        آخرین ویرایش توسط mhjboursy؛ 2020/10/29, 16:42.
        «محمد حسین» هستم.
        امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

        نظر

        • mhjboursy
          ستاره‌دار (۱۳)
          • Jul 2013
          • 18270

          #199
          پاسخ : فلسفی-عرفانی

          در اصل توسط اشراق پست شده است View Post
          با سلام ...
          ممنون جناب محمد حسین عزیز بابت معرفی سخنرانی ها ...بسیار عالی ..
          جسارتا سخنرانی های مرحوم ایت الله حق شناس فوق العاده ست ..بخصوص که لحن بسیار دلنشینی دارند ..
          همچنین ایت الله جاودان که از شاگردان برجسته ایشان هستند ...
          و استاد صبر آمیز از شاگردان خاص ایت الله بهجت و ایت الله سعادت پرور ...ایشان محضر بسیاری از اولیاء الله رو درک کردند و الان هم با بسیاری از انها در ارتباط هستند ..مطالب بسیار بکری مطرح میکنند ...و بیان بسیار جذابی دارند ...کانال ایشون شبنم حکمت هست ...
          ارادتمندم ...
          بسیار سپاسگزارم.
          «محمد حسین» هستم.
          امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

          نظر

          • mhjboursy
            ستاره‌دار (۱۳)
            • Jul 2013
            • 18270

            #200
            ارجاع دادن تمام امور به ریشه‌هایشان

            ارجاع دادن تمام امور به ریشه‌هایشان
            ------------------------------
            ----------
            در اصل توسط mhjboursy پست شده است View Post
            {۴} نتیجه‌گیری این نوشته برای نوشته‌ی پیشین این می‌شود که صبر بر مصائب تنها با عشق خدا می‌تواند امکان پذیر شود.
            یک نکته‌ای در این جا پنهان هست...
            کلا در هر کاری... همه چیز با توجه به یک مبنا و یک پایه‌ای بنیان گذاشته می‌شوند و پیش می‌روند...
            در درس به خصوص، به این نتیجه رسیده‌ام که باید کار را از پایه یاد گرفت و پایه‌ای هم پیش رفت!
            (توجه به ژرفا (عمق) به جای توجه به پراکندگی‌ها و شمارگان (کثرت‌ها و زیادتی‌ها).)
            ------------------------
            می‌گویند علم گسترده‌ی ریاضی (با انتگرالش و معادله درجه ایکس‌اش و جذر و توانش) بر می‌گردد به چهار عمل اصلی روی اعداد (جمع و ضرب و تقسیم و تفریق) و این چهار عمل هم به عمل جمع اعداد برمی‌گردند و ریشه‌ی آن هم اعداد است و ریشه‌ی اعداد هم عدد یک است.
            اگر شخص خوب این عدد یک و سپس اعداد و سپس جمع و سپس عملیات و ... را بفهمد و ارتباط بین اینها را هم خوب بفهمد و همواره بتواند رابطه میان اینها (مثلا رابطه بین توان و جمع) را بفهمد، احاطه‌اش به علم ریاضی بیشتر است و کارکشی‌اش هم از آن بیشتر است.
            به عبارت دیگر کسی که اعداد را خوب درک کرده چشمش در جای جای عالم ریاضیات باز است.
            ------------------------
            در قران هم می‌گویند... همه چیز در سوره حمد و آن هم در بسم الله الرحمن الرحیم و آن هم در ب و آن هم در نقطه‌ی زیرش خلاصه می‌شود.
            (برخی هم به زبانی دیگر می‌گویند کل قرآن یک چیز است و آن: لا اله الا الله است.)
            ------------------------
            در زندگی هم همین است...
            به نگر من... همواره توجه کردن به پرسش‌های پایه باعث می‌شود پرسش‌های پیچیده آسان‌تر دیده شوند. بلکه با طرح پرسش‌های پایه خود به خود پرسش‌های جزئی حل می‌شوند!!!
            منظور از پرسش‌های پایه چیست؟
            ۱- هدف من چیست؟ ۲- من کیستم؟ ۳- دینم (راهم برای رسیدن به آن هدفم) چیست؟
            (که این سه هم در همان پرسش مهم‌تر: من کیستم، خلاصه می‌شود.)
            چگونه؟ مثلا من می‌خواهم ببینم اکنون در فلان مورد باید صبر بکنم یا نه؟
            همین که به این می‌اندیشم که من کیستم و هدف اصلی‌ام (خدایم) چیست.... و یک طرح کلی از مسیرم (دینم) در ذهنم نقش می‌بندد می‌فهمم که اینجا باید چه کنم!!!!
            خود به خود برنامه‌ی امروزم در می‌آید...
            مثلا اگر نشسته‌باشم اندیشیده باشم که من یک موجود مادی صد کیلویی هستم که هدفم خوردن و خوابیدن است... خود به خود نتیجه‌ی این پرسش که «اینجا آیا باید درنگ بکنم یا نه؟» این می‌شود که: نه! از چه نشسته‌ای؟؟؟ پاشو برو دو قران پول از یک جایی در بیاور که بیشتر بتوانی بخوری و بخوابی!
            آخرین ویرایش توسط mhjboursy؛ 2020/10/29, 16:44.
            «محمد حسین» هستم.
            امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

            نظر

            • mhjboursy
              ستاره‌دار (۱۳)
              • Jul 2013
              • 18270

              #201
              چقدر سرعت در زندگی مناسب است؟

              چقدر سرعت در زندگی مناسب است؟
              -----------------------------------------
              در اصل توسط mhjboursy پست شده است View Post
              صبر از دید اخلاق اسلامی به معنای شکیبایی و پای‌مردی در مقابل سختی‌ها است. (تا آنجا که من می‌دانم.)
              به معنی تاخیر کردن و یواش یواش کار انجام دادن و درنگ و Delay (!) داشتن نیست. :D
              یک چیز دیگر هم ماند...
              اگر صبر به معنای درنگ نیست... پس از دید اسلام چه سرعتی برای انجام کارها پیشنهاد شده؟
              به عبارت دیگر: آقا جان، بدو بدو کار کنیم و با عجله؟ یا کند کند و وارفته؟ حد وسط؟ حد وسط (درست) کجا است؟
              حقیقتش من مقداری دنبال این قضیه بوده‌ام... در میان نوشته‌های بزرگان و احادیث و کلا هیچ جا مطلب خوبی در این باره پیدا نکردم...
              و نتیجه‌گیری‌ای هم که می‌کنم این است که نباید به آن توجه کرد...
              لازم نیست سرعت را دست‌کاری کنی! :D
              بگذار روی تنظیمات کارخانه!
              سامانه‌ی تو (بدنت) خودش به صورت خودکار یک سرعتی دارد... دستکاری‌اش نکن!
              تو تنها هول‌هولکی و با عجله یا با درنگ و تامل اضافه کار نکن... خودش زمان‌بندی خودش را بلد است... خودش (روی حالت تنظیمات کارخانه) می‌داند با چه سرعتی باید کار کند!

              مهم این است که: کار را به تاخیر نیاندازی. و از آن سو هول هم نکنی و وارد فاز عجله نشوی.

              این است که می‌بینیم در احادیث به جای این که به تند تند کار کردن یا برعکسش اشاره شده باشد، (احادیث) آمده‌اند روی این تمرکز کرده‌اند که به کارهای فرعی نپردازید!!!!!!
              (این خیلی مهم است. یک مقدار تامل کنیم می‌بینیم کندی و عجله گویا از همین موضوع زاییده می‌شود! چرا یک نفر عجله می‌کند؟ چون به کارهای فرعی می‌خواهد بپردازد... چرا یک نفر دارد کندی می‌کند؟ برای این که به کارهای فرعی دارد می‌پردازد!)

              این که چه کاری فرعی است و چه کاری واجب... این را هم با همان قاعده که در بالا گفتیم خود به خود در می‌آید! ? یعنی تو آن پایه را بررسی کن... بگو که هستی و هدفت از زندگی چیست... خود به خود در می‌آید که برای اکنون (این ساعتت) چه کاری واجب است و چه کاری حکم کار فرعی را دارد.
              «محمد حسین» هستم.
              امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

              نظر

              • sooroosh1315
                ستاره‌دار (۲)
                • Oct 2019
                • 5358

                #202
                پاسخ : فلسفی-عرفانی

                یک سوال :|

                اگر من کیستم = "من کیستم؟"

                چه کنیم :|

                در واقع من همه هستم ، همه جا هم سرک میکشم و دنبال خودم می گردم :|

                گاهی اینطرف گاهی اونطرف ، گاها جالبم هست این سرک کشیدن ها ، اما ی چیزی میگه بازم بگرد دنبال خودت ، ببین بیشتر و قیمتی تر دیگه چی پیدا می کنی

                نکته جالبش اینجاس که همیشه بیشتر و جالبترش هم هست و پیدا میشه
                از دی که گذشت هیچ ازو یاد مَکن،فردا که نیامده ست فریاد مَکن،بر نامده و گذشته بنیاد مکن،حالی خوش باش و عمر بر باد مَکن،

                نظر

                • mhjboursy
                  ستاره‌دار (۱۳)
                  • Jul 2013
                  • 18270

                  #203
                  پاسخ : فلسفی-عرفانی

                  در اصل توسط mhjboursy پست شده است View Post
                  حضرت آیت الله محمد شجاعی عزیز رحمة‌الله‌علیه... نفس حقی دارند... دروس اخلاقشان را که زمان رفت و آمد به محل کار گوش می‌دادم گاهی دلم می‌خواست بروم... اصلا حرف‌زدن ایشان جوری است که زمانی که مباحث اخلاقی/دینی را مطرح می‌کنند ناخودآگاه آدم را از دنیا می‌کشند بیرون و آدم را آن‌وری می‌کنند! (متمایل به آن سو می‌کنند. اهل آن ور می‌کنند.) مباحث بسیار بلندی را با زبان خوب بیان می‌کنند ولی من اصلا گاهی دوست دارم صدای ایشان را فقط بشنوم! صدایشان را بشنوید یاد ملکوت می‌افتید!
                  یکی از عزیزانی که جنبه‌ی خوف در کلامشان خیلی مشخص است ایشان هستند.
                  من به این استاد خیلی خیلی خیلی خیلی ارادت دارم.../:.wubsmiley.:/
                  و اکنون پس از ایشان دارم صحبت‌های شاگردشان آقای سید علی سیدعربی (درست گفتم؟) را گوش می‌کنم.... (در اینترنت هم نیست. در تلگرام است.)
                  بسیار عالی است...
                  هم خودشان... هم شاگردشان...
                  هر دو هم احاطه‌ی بسیار عالی علمی دارند...
                  و هم صحبت‌هایشان بسیار بسیار دلی و دل‌نشین است و قشنگ قلب آدم را نشانه می‌گیرد و می‌رود روی موارد پایه‌ای و اساسی کار می‌کنند...
                  فقط... تنها چیزی که هست... این است که... هر دو عزیز... سخنرانی‌هایشان به گونه‌ای است که وقتی دم‌پرشان می‌پری می‌بینی مقدار زیادی حالت خوف در تو ایجاد شده!
                  بیشتر صفات جلال (و جبروت و عظمت خدا) در چشمان تو نقش بسته (تا صفات جمال).
                  بیشتر خدا را به چشم یک پادشاه مقتدر و عادل و حسابرس درک کرده‌ای تا یک مادر مهربان و پرعطوفت و گذشت کننده.

                  (و از سوی دیگر... چون خودشان هم احتمالا آدم‌های درستی هستند... تلاش‌هایی که برای یک مومن سالک معرفی می‌کنند سنگین‌تر از حد من (و مقداری ناامید کننده) است.)

                  خوب... چه باید کرد؟
                  هم معارفی که منتقل می‌کنند بسیار بکر و عالی و بی‌نظیر و زیبا و دل‌نشین است...
                  و هم اصلا آن موسیقی و حالی که منتقل می‌کنند مورد نیاز است و دل‌چسب!
                  نیاز است!

                  نتیجه این که همان‌گونه که عرض کردم (به نگرم رسید که) باید رفتار کرد...
                  که بخشی از موسیقی منتقل شده را نادیده می‌گیرم... و در مقابل بخشی‌اش پولتیک می‌زنم! و جایی که صفات جلالیه برجسته شده صفات جمالی را برجسته می‌کنم... و به تکالیف سخت که می‌رسم می‌گویم... حالا یواش یواش... و غیره.
                  «محمد حسین» هستم.
                  امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                  نظر

                  • mhjboursy
                    ستاره‌دار (۱۳)
                    • Jul 2013
                    • 18270

                    #204
                    پاسخ : فلسفی-عرفانی

                    معرفةالنفس (من یدرک الابصار)
                    ---------------------------------
                    در اصل توسط sooroosh1315 پست شده است View Post
                    یک سوال :|

                    اگر من کیستم = "من کیستم؟"

                    چه کنیم :|

                    در واقع من همه هستم ، همه جا هم سرک میکشم و دنبال خودم می گردم :|

                    گاهی اینطرف گاهی اونطرف ، گاها جالبم هست این سرک کشیدن ها ، اما ی چیزی میگه بازم بگرد دنبال خودت ، ببین بیشتر و قیمتی تر دیگه چی پیدا می کنی

                    نکته جالبش اینجاس که همیشه بیشتر و جالبترش هم هست و پیدا میشه
                    منظورتان را هم می‌فهمم و هم دقیق نمی‌فهمم.

                    ببینید...
                    نخست این که... باید توجه داشته باشیم... این «من کیستم» دو جور مطرح می‌تواند شود...
                    تکوینی و تشریعی...
                    و نیز این که اشکالی ندارد که این پرسشگری هم خودش جزء پاسخ باشد. (به قول شما این من کیستم جویی خودش من کیستمِ من باشد.)
                    و نیز این که... باید توجه کنیم که ما در حال پاسخ دادن... داریم دقیقا چه چیزی را نشان می‌دهیم!
                    متاسفانه این پاسخ بسیار دراز است و البته ژرف. اکنون هم یواش یواش دارد زمان نماز می‌شود و پس از آن من هم باید بروم خرید...
                    و باز هم متاسفانه... پاسخ دادن... به این موضوع... (که اصل هم هست!) یک‌جورهایی... آدم را از پاسخ دور می‌کند! یعنی آدم گاهی می‌بیند هرچقدر بیشتر بچرخد به مقصد نمی‌رسد! برای این که اصلا مقصد گشتنی نیست! مقصد با تو است. مقصد خود تویی!
                    خلاصه می‌گویم... و احتمالا امشب باز هم می‌گویم... و در طول این جستار هم احتمالا بارها خواهم گفت... ولی همان‌گونه که گفتم... پاسخ این پرسش «فهمیدنی» نیست! اشاره کردنی است. و متوجه شدنی!


                    آری... داشتم می‌گفتم...
                    من کیستم؟
                    پاسخ این پرسش به زبان (به تشریع) یک سری چرت و پرت از آب در می‌آید!
                    چرا؟ چون هرچقدر بیایی «من» را با «زبان» (یعنی با فکر) بخواهی بشناسی یک موجود را درون ذهن خودت شناخته‌ای!
                    دو تا مشکل:
                    ۱- تا قیام قیامت هم پیش بروی باز می‌بینی هرچقدر که شناخته‌ای کم بوده و باز یک چیز جدید آمده و هرچه شناخته‌ای آن نشد که باید می‌شد! خودت می‌فهمی...
                    ۲- اصلا پاسخ اشتباه است! من چگونه یک نفر را درون ذهن خودم تصور کنم و آن را بشناسم و بعد بگویم آن من هستم؟؟؟؟

                    نتیجه این که: این‌گونه از شناخت که من از دیگر اشیاء دارم به هیچ وجه برازنده‌ی شناخت من از خودم نیست و نمی‌تواند باشد. و به گونه‌ای دیگر از شناخت نیاز است!
                    چگونه شناختی؟
                    من نمی‌دانم...
                    می‌گویند شناخت حضوری... تکوینی... معرفت...
                    ولی اینها برای دهان من بزرگ‌ است...
                    البته... در مقام حرف می‌توانم یک مقدار راهنمایی بکنم (به خودم و شما عزیزان که مخاطبم هستید) ولی این را بگویم که خودم این توانایی را ندارم...

                    موضوع ازهمان‌جا آغاز می‌شود که موضوع پیشین پایان یافت. یعنی زمانی که فهمیدم آن «من» که در «ذهنم» است در حقیقت من نیست و هرچقدر هم آن را بشناسم من را نشناخته‌ام... مشخص می‌شود که باید چه کرد و چه را شناخت و چگونه شناخت...
                    متاسفانه اینجا جای زبان (اندیشه) نیست!!!!!!!!!
                    متاسفانه اینجا جای زبان (اندیشه) نیست!!!!!!!!!
                    متاسفانه اینجا جای زبان (اندیشه) نیست!!!!!!!!!
                    متاسفانه اینجا جای زبان (اندیشه) نیست!!!!!!!!!
                    جای مشاهده معمولی نیست!
                    جای شناخت مشابه آن شناختی که از دیگر اشیاء داشتم نیست!

                    این بار من نباید به آن چیزی که می‌بینم (به آن می‌اندیشم) توجه کنم!
                    بلکه به آن که دارد می‌بیند و می‌اندیشد باید توجه کنم!
                    آن را باید ببینم که دیدنی نیست!
                    آن را باید ببینم که دارد همه چیز را می‌بیند! و هیچ دیده‌ای او را نمی‌بیند!
                    آخرین ویرایش توسط mhjboursy؛ 2020/10/29, 17:26. دلیل: معرفةالنفس (من یدرک الابصار)
                    «محمد حسین» هستم.
                    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                    نظر

                    • mhjboursy
                      ستاره‌دار (۱۳)
                      • Jul 2013
                      • 18270

                      #205
                      من کیستم با شناخت تشریعی عوارض در نمی‌آید

                      در کنار توضیح بالا یک توضیح دیگر هم لازم است که در فلسفه در مورد آن گفتگو می‌شود و آن بحث ذات و عوارض است.
                      ما اینجا بگوییم اصل و فرع.
                      مثلا یک سیب یک اصل دارد و آن سیب بودن سیب است و یک فرع دارد و آن مثلا رنگش است یا حجمش است یا وزنش است یا بوی‌اش است...
                      یک جا ما می‌آییم خود سیب را می‌شناسیم. یک جا می‌آییم با بوی سیب آشنا می‌شویم یا رنگش را مورد توجه قرار می‌دهیم یا وزنش را می‌سنجیم...

                      حالا در مورد شناخت خود هم این موضوع هست...
                      من می‌آیم شروع می‌کنم به شناخت خودم...
                      می‌گردم... می‌گویم من کیستم؟...
                      می‌گویم... آری... من همان هستم که مادرم نام مرا گذاشت اصغر... این را شناختی از خود می‌نامم!
                      می‌گویم... من همانم که دو متر قد و سه متر عرض و چهار متر عمق دارد...
                      من همانم که همیشه می‌خندید...
                      من همانم که بخشنده است...
                      اینها را جمع می‌کنم... ولی می‌بینم اینها و صد برابر اینها را که با هم جمع می‌کنی آخر آن من نمی‌شود...
                      انگار به «من» اشاره نکرده‌ای!
                      فقط به این ور و آن ورش اشاره کرده‌ای...
                      انگار «من» یک ذات است و اینها همه عوارضش است... و تا صبح هم که بیایی از این خصوصیات ردیف کنی و بگویی من همانم که فلان خاطره را ساخته... یا بدنش فلان خصوصیت را داشته... یا روحش فلان روحیه را داشته... هر چقدر بگویی اینها همه عوارضش هست... ولی ذاتش نیست...



                      مثال!
                      مانند این است که یک خودکار را آدم می‌خواهد وصف کند... هر کاری کند خود خودکار را نمی‌تواند اشاره کند... ولی مدام می‌گوید... همان که خوب نوشت... روان نوشت... آبی نوشت... دیروز نوشت... همیشه می‌نوشت... صفت نویسندگی داشت...
                      آری... اینها وصف خودکار هست... ولی خود خودکار نیست!


                      در مورد من هم یک چنین چیزی هست... مدام به آثار آدم اشاره می‌کند... ولی یک ناپیدایی آنجا هست... که آدم می‌داند هست... ولی نمی‌بیندش... آثارش را می‌بیند و می‌گوید «من»... در حالی که می‌داند اینها آثار است فقط!
                      تهش چه؟
                      تهش چه می‌ماند؟
                      هیچ!
                      باز در مورد آن مثال خودکار... خوبی‌اش این است که... آدم می‌رود خود خودکار را هم بالاخره می‌بیند و دست می‌زند و لمس می‌کند و در می‌یابد... ولی در مورد «من» موضوع این است که اصلا این کار شدنی نیست!
                      یعنی اگر آخر سر با هزار ترفند شما یک چیزی را برداری بیاوری بگویی بیا این «من» تو... لمسش کن، حسش کن، تصورش کن... من می‌گویم اصلا این من نیست! و آن چیزی که در ذهن من آید اصلا من نیست!
                      لمس نکردنی است این من!
                      مشکل اینجا است.

                      مشکل اینجا است که ما عادت داریم به تشریع (زبان - اندیشه - ظاهر - دنیا) و با این گونه شناخت و شناسایی هم هر چه به دست می‌آید یک مشت عوارض من است. نه خود من.

                      با وصله کردن یک مشت خاطرات و نام‌ها و الفاظ و احساسات و حس‌شده‌ها یک موجود ذهنی می‌خواهیم ایجاد کنیم به نام من.
                      مشکل اینجا است.

                      اي دوستان اي دوستان من كيستم من كيستم // اي بلبلان بوستان من كيستم من كيستم؟
                      لفظ حسن شد نام من از گفت باب و مام من // گر لفظ خيزد از ميان من كيستم من كيستم
                      بگذشته ام از اسم و رسم مر خويش را بينم طلسم // آيا شود گردد عيان من كيستم من كيستم
                      اطوار خلقت را ببين انوار رحمت را ببين // در اين جهان بيكران من كيستم من كيستم
                      گاهي چرا آشفته ام گاهي چرا بشكفته ام // گاهي نه اين هستم نه آن من كيستم من كيستم
                      شادان و خندانم چرا ؟ گويان و بريانم چرا ؟ // بهر چه خواهم آب و نان من كيستم من كيستم
                      دست و دهان و گوش چيست عقل و شعور و هوش چيست // در حيرتم از جسم و جان من كيستم من كيستم
                      اين است دائم پيشه ام كز خويش در انديشه ام // گشته مرا ورد زبان من كيستم من كيستم
                      اين درس و بحث و مدرسه افزود بر من وسوسه // دردم بود اي همرهان من كيستم من كيستم
                      اي آسمان و اي زمين اي آفتاب نازنين // اي ماه و اي ستارگان من كيستم من كيستم
                      اي صاحب دار وجود اي پادشاه فضل و جود // اي از توام نام و نشان من كيستم من كيستم
                      دست من و دامان تو گوش من و فرمان تو // از بند رنجم وا رهان من كيستم من كيستم
                      تا كي حسن نالد چو ني تا كي بگريد پي به پي // گويد به صد آه و فغان من كيستم من كيستم ؟!
                      «محمد حسین» هستم.
                      امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                      نظر

                      • mhjboursy
                        ستاره‌دار (۱۳)
                        • Jul 2013
                        • 18270

                        #206
                        پاسخ : فلسفی-عرفانی

                        آن کسی که خودش را زیر میکروسکوپ خویش پیدا کند خودش را گم کرده و نادان است.
                        «محمد حسین» هستم.
                        امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                        نظر

                        • mhjboursy
                          ستاره‌دار (۱۳)
                          • Jul 2013
                          • 18270

                          #207
                          پاسخ : فلسفی-عرفانی

                          آن چه در عبادات مهم است کیفیت است نه کمیت ولی گاهی برای رسیدن به همین کیفیت باید زیاد کار کرد.

                          فهم بسیاری از مسائل ژرف حضوری است نه حصولی. ولی گاهی کلی زحمت حصولی باید کشید که آمادگی آن فهم حضوری پیدا شود.
                          «محمد حسین» هستم.
                          امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                          نظر

                          • roya123
                            ستاره‌دار(3)
                            • Apr 2014
                            • 5585

                            #208
                            پاسخ : فلسفی-عرفانی

                            حس من این و میگه
                            یه حس بریدن از این دنیا و رها شدن
                            میتونه شاید از ما آدم بهتری بسازه
                            آدمی که مثه یه کشاورز فقط به فکر کاشت و رسیدگی به مزرعه اش باشه
                            که بتونه محصول خوبی ازش برداشت کنه....
                            شاید این کشاورز به فکر این باشه که حتی محصولش نمونه بشه
                            گاهی سخت ترین اتفاقات زندگیت از تو آدم قویتری می سازه
                            آدمی که خیلی راحت میتونه از خیلی چیزها رها بشه
                            شاید افسردگی باشه شایدم رهایی از این دنیا... نمی دونم...
                            امیدوارم دومی باشه...
                            فقط میدونی که خیلی بزرگ شدی و خیلی بیشتر می فهمی
                            وقتی دوس داری و ترجیح میدی با یه رویا زندگی کنی و اون رویا برات خیلی قشنگ تر از واقعیت هایی هست که تویی که خیلی باهوشی رو اذیت می کنه....
                            نمی تونم حسم و بگم.... فقط از واقعیت بیزارم.... ما واسه زندگی با واقعیت ها آفریده نشدیم. واقعیت ها دروغی بیش نیستند. ما واسه حقایق آفریده شدیم...
                            فقط کافیه رها بشی... نیازی به هیچ دو دوتا چارتایی نیست ... کافیه یه رویای شیرین داشته باشی که بتونی راحت تر رها بشی
                            اونوقته که معبودت و دوس داری.... اونوقته که عبادتت هم به دلت می شینه
                            اونوقته که قلبت رئوف میشه و نمی تونی برنجونی
                            اونوقته که قلبت بزرگ می شه و نمی رنجی
                            آخرین ویرایش توسط roya123؛ 2020/10/30, 00:11.
                            اگر اشتیاق شما برای موفق شدن بیشتر از ترس شما از شکست خوردن باشد
                            شما حتما موفق خواهید شد. "آلبرت انیشتین"

                            نظر

                            • roya123
                              ستاره‌دار(3)
                              • Apr 2014
                              • 5585

                              #209
                              پاسخ : فلسفی-عرفانی

                              در اصل توسط roya123 پست شده است View Post
                              شنیدستم که مجنون جگر خون
                              چو زد زین دار فانی خیمه بیرون
                              دم آخر کشید از سینه فریاد
                              زمین بوسید و لیلی گفت و جان داد
                              هواداران زمژگان خون فشاندند
                              کفن کردند و در خاکش نهادند
                              شب قبر از برای پرسش دین
                              ملائک آمدند او را به بالین
                              بکف هر یک عمود آتشینی
                              که ربت کیست دینت چه دینی است
                              دلی جویای لیلی از چپ و راست
                              چو بانگ قم به اذن الله برخاست
                              چو پرسیدند من ربک ز آغاز
                              بجز لیلی نیامد از وی آواز
                              بگفتا کیست ربت گفت لیلی
                              که جانم در ره جانش طفیلی
                              بگفتندش به دینت بود میلی
                              بگفتا آری آری عشق لیلی
                              بگفتندش بگو از قبله خویش
                              بگفت ابروی آن یار وفا کیش
                              بگفتند از کتاب خود بگو باز
                              بگفتا نامه آن یار طناز
                              بگفتندش رسولت کیست ناچار
                              بگفت آن کس که پیغام آرد از یار
                              بگفتند از امام خویش می گوی
                              بگفت آن کس که روی آرد بدان کوی
                              بگفتند از طریق اعتقادات
                              بگو از عدل و توحید و معادات
                              بگفتا هست در توحید این راز
                              که لیلی را به خوبی نیست انباز
                              بود عدل آنکه دارم جرم بسیار
                              ازآن هستم به هجرانش گرفتار
                              بخنده آمدند آن دو فرشته
                              عمود آتشین در کف گرفته
                              ندا آمد که دست از وی بدارید
                              به لیلی در بهشتش وا گذارید
                              که او را نشئه ای از جانب ماست
                              که من خود لیلی و او عاشق ماست
                              شنیدم گفت مجنون دل افکار
                              ملائک را سپس فرمود آن یار
                              تو پنداری که من لیلی پرستم
                              من آن لیلای لیلی می پرستم
                              کسی را کو به جان عشق آتش افروخت
                              وفاداری زمجنون باید آموخت
                              :)
                              اگر اشتیاق شما برای موفق شدن بیشتر از ترس شما از شکست خوردن باشد
                              شما حتما موفق خواهید شد. "آلبرت انیشتین"

                              نظر

                              • roya123
                                ستاره‌دار(3)
                                • Apr 2014
                                • 5585

                                #210
                                پاسخ : فلسفی-عرفانی

                                در اصل توسط roya123 پست شده است View Post
                                یک شبی مجنون نمازش را شکست
                                بی وضو در کوچه لیلا نشست

                                سجده ای زد بر لب در گاه او
                                پر ز لیلا شد دل پر آه او
                                گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
                                بر صلیب عشق دارم کرده ای
                                جام لیلا را به دستم داده ای
                                واندر این بازی شکستم داده ای
                                نشتر عشقش به جانم میزنی
                                دردم از لیلاست آنم میزنی
                                خسته ام زین عشق دل خونم مکن
                                من که مجنونم تو مجنونم مکن
                                مرد این بازیچه دیگر نیستم
                                این تو ولیلای تو من نیستم
                                گفت ای دیوانه لیلایت منم
                                در رگ پیدا و پنهانت منم
                                سالها با جور لیلا ساختی
                                من کنارت بودم و نشناختی
                                عشق لیلا در دلت انداختم

                                قمار عشق را یکجا باختم
                                کردمت آواره صحرا نشد
                                گفتم عاقل میشوی اما نشد
                                سوختم در حسرت یک یا ربت
                                غیر لیلا بر نیامد از لبت
                                روز وشب او را صدا کردی ولی
                                دیدم امشب با منی گفتم بلی
                                مطمئن بودم به من سر میزنی
                                در حریم خانه ام در میزنی
                                حال این لیلا که خوارت کرده بود
                                درس عشقش بیقرارت کرده بود
                                مرد راهش باش تا شاهت کنم
                                صد چو لیلا کشته در راهت کنم
                                :)
                                اگر اشتیاق شما برای موفق شدن بیشتر از ترس شما از شکست خوردن باشد
                                شما حتما موفق خواهید شد. "آلبرت انیشتین"

                                نظر

                                در حال کار...
                                X