دیگران هستند یا نه؟
آیا موجودات زاییدهی ذهن مناند؟
-----------------------------------
آیا من هستم؟ دیگران چطور؟ آیا همه چیز یک چیز است؟ آیا همه موجودات زاییدهی ذهن من هستند؟ آیا همه چیز شبیه یک بازی رایانهای است؟
قطعا خیر و قطعا بلی.
خیر از این جهت که دارم میبینم مثلا فلان چشم و فلان دست و پا را دارم. این که دارد اینجا تایپ میکند فلان خصوصیت را دارد. فلان کار را دارد. فلان نام را دارد. دیگری یکی دیگر است. با ویژگیهای متفاوت. قطعا من آن دیگری نیستم و او هم من نیست. قطعا. حتی نیاز به بررسی هم ندارد این موضوع. حضوری است این دانش. به محض تصور کردن برای آدم مشخص میشود که من با بقیه فرق دارم. وجود «شباهت» و «اختلاف» باعث میشود متوجه شوم (به یقین) که من فردی از افراد جامعه هستم. (برگردیم به کلام جناب پورسینای عزیز. که گفت هر چیزی که قابل شمارش باشد در ترازی بالاتر پیوستگی و در این تراز گسستگی دارد.) (برگردیم به کلام بسیار عالی و بلند حضرت مولی امیر المومنین علی (ع) که به وجود اختلاف و شباهت دیگران جز او اشاره کردند. در آن خطبهی فوق العاده.)
قطعا بلی. ولی کجا؟ نه اینجا! جایی که من نیستم! جایی که من من نیستم. جایی که من این من نیستم.
خداوند متعال یکی است و جز او نیست. جز او هیچ کس و هیچ چیزی نیست. او در ازل جایی که کسی نبود شروع به خلق مخلوقات کرد. مخلوقات او هیچ گاه با او دو تا نشدند و چنین شراکتی قابل تصور نیست. (لم یکن له کفوا احد.) ممزوج نشد و نمیشود. و اکنون نیز همانگونه است (حدیث:کان الله و لم یکن معه شیء.... و الان کما کان).
میان این من و آن من اصلی که از خدا یا انسان کامل است ارتباطی است. و روی این حساب ممکن است شخصی گمان کند که «دیگران» مصنوعی و غیر واقعی و انتزاعی و تخیلی و اعتباری هستند!!!
آری.
هستند.
ولی نه در این ترازی که تو نشستهای!
بلکه در آن ترازی که «تو» نیستی!
اگر به آن تراز روی میبینی نه تنها دیگران (آن منها) بلکه خودت (این من) نیز وجود نداری مگر به اعتبار و دروغ و فرض و قرارداد و این همانی. خودت هم یکی از این موجودات بودی که استقلال وجود نداشتی و با رفتن به ترازی بالاتر محو و نابود شدی (شدی که البته اشتباه است. باید گفت: هستی).
در آن تراز (افق اعلی) نه دیگر خبری از دیگران است و نه خبری از «این» من!
دیگر نه خبری از این من است و نه از خواستههایش و نه از خودخواهیهایش (اینمنبینیاش) و نه از کاستیهای دریافتش (نقصهای ادراکش) و نه از نامش (!) و یادش و نه از مشخصاتش و مرزهای وجودیاش که او را مشخص کرده بود و نه ماهیتش.
---------------------------------------------------------------
به زبانی دیگر: جایی که تو نیستی او هست و جایی که او هست، تو نیستی. تو هستی ولی استقلال وجود نداری. استقلال وجود (در اصل تنها) از آن خدا است. جایی که او هست همه فانیاند. نه تو میمانی و نه من. همه فانی هستیم. (نه در آینده! بلکه هماکنون هم همین است: و الان کما کان. بلکه او اصلا در زمان نیست.)
ما نیستیم. هر چه هست او است. من و تو زاییدهی این تراز پایین هستیم. این اعتبارها. وگرنه جایی که خدا هست من (این من) نیستم! دیگر خواستههای من نیست. بینش (محدود) من نیست. نیست هم نه به معنای نابودی و هلاکت. بلکه به معنای فنای فی الله. و آن هم به معنای دست برداشتن از اعتبار و فراموشی نیستان است. و همانگونه که بارها گفتیم زمانی نیست. ورای زمان است. همین اکنون هم همان است. در گذشته هم چنین بوده. در آینده نیز.
آنجا دیگر خبری از ما و این اجتماعاتمان و این صنایعمان و این روابط اجتماعیمان و این حکومتها و کشورهایمان و این مسخرهبازیهایی که داریم نیست.
هست. ولی نیست. اصالت ندارد.
این استقلالی که اکنون من و ما داریم آنجا نیست. و هر چه هست از او است و مستقل تنها او است.
توجه کنیم. او هم یکی مانند ما نیست. (چون من اکنون هر چه بگویم مطمئنا در ذهن ما شخصی مانند خودمان تصور میشود. یک شخص با «خواسته»ها و «بینش»های شبیه ما! دارای غرایز و هواها. یا برعکس یک نفر تهی از احساسات و خواستهها و بینشها.) از این بگذریم که او کیست که گفتنش کار را سخت میکند و اصلا حرف زدن در او اشتباه است. (همانگونه که روشن کردن خورشید با مهتاب (و چراغقوه) اشتباه. بدتر کار خودمان را گره میزنیم به جای این که باز کنیم.)
آیا موجودات زاییدهی ذهن مناند؟
-----------------------------------
آیا من هستم؟ دیگران چطور؟ آیا همه چیز یک چیز است؟ آیا همه موجودات زاییدهی ذهن من هستند؟ آیا همه چیز شبیه یک بازی رایانهای است؟
قطعا خیر و قطعا بلی.
خیر از این جهت که دارم میبینم مثلا فلان چشم و فلان دست و پا را دارم. این که دارد اینجا تایپ میکند فلان خصوصیت را دارد. فلان کار را دارد. فلان نام را دارد. دیگری یکی دیگر است. با ویژگیهای متفاوت. قطعا من آن دیگری نیستم و او هم من نیست. قطعا. حتی نیاز به بررسی هم ندارد این موضوع. حضوری است این دانش. به محض تصور کردن برای آدم مشخص میشود که من با بقیه فرق دارم. وجود «شباهت» و «اختلاف» باعث میشود متوجه شوم (به یقین) که من فردی از افراد جامعه هستم. (برگردیم به کلام جناب پورسینای عزیز. که گفت هر چیزی که قابل شمارش باشد در ترازی بالاتر پیوستگی و در این تراز گسستگی دارد.) (برگردیم به کلام بسیار عالی و بلند حضرت مولی امیر المومنین علی (ع) که به وجود اختلاف و شباهت دیگران جز او اشاره کردند. در آن خطبهی فوق العاده.)
قطعا بلی. ولی کجا؟ نه اینجا! جایی که من نیستم! جایی که من من نیستم. جایی که من این من نیستم.
خداوند متعال یکی است و جز او نیست. جز او هیچ کس و هیچ چیزی نیست. او در ازل جایی که کسی نبود شروع به خلق مخلوقات کرد. مخلوقات او هیچ گاه با او دو تا نشدند و چنین شراکتی قابل تصور نیست. (لم یکن له کفوا احد.) ممزوج نشد و نمیشود. و اکنون نیز همانگونه است (حدیث:کان الله و لم یکن معه شیء.... و الان کما کان).
میان این من و آن من اصلی که از خدا یا انسان کامل است ارتباطی است. و روی این حساب ممکن است شخصی گمان کند که «دیگران» مصنوعی و غیر واقعی و انتزاعی و تخیلی و اعتباری هستند!!!
آری.
هستند.
ولی نه در این ترازی که تو نشستهای!
بلکه در آن ترازی که «تو» نیستی!
اگر به آن تراز روی میبینی نه تنها دیگران (آن منها) بلکه خودت (این من) نیز وجود نداری مگر به اعتبار و دروغ و فرض و قرارداد و این همانی. خودت هم یکی از این موجودات بودی که استقلال وجود نداشتی و با رفتن به ترازی بالاتر محو و نابود شدی (شدی که البته اشتباه است. باید گفت: هستی).
در آن تراز (افق اعلی) نه دیگر خبری از دیگران است و نه خبری از «این» من!
دیگر نه خبری از این من است و نه از خواستههایش و نه از خودخواهیهایش (اینمنبینیاش) و نه از کاستیهای دریافتش (نقصهای ادراکش) و نه از نامش (!) و یادش و نه از مشخصاتش و مرزهای وجودیاش که او را مشخص کرده بود و نه ماهیتش.
---------------------------------------------------------------
به زبانی دیگر: جایی که تو نیستی او هست و جایی که او هست، تو نیستی. تو هستی ولی استقلال وجود نداری. استقلال وجود (در اصل تنها) از آن خدا است. جایی که او هست همه فانیاند. نه تو میمانی و نه من. همه فانی هستیم. (نه در آینده! بلکه هماکنون هم همین است: و الان کما کان. بلکه او اصلا در زمان نیست.)
ما نیستیم. هر چه هست او است. من و تو زاییدهی این تراز پایین هستیم. این اعتبارها. وگرنه جایی که خدا هست من (این من) نیستم! دیگر خواستههای من نیست. بینش (محدود) من نیست. نیست هم نه به معنای نابودی و هلاکت. بلکه به معنای فنای فی الله. و آن هم به معنای دست برداشتن از اعتبار و فراموشی نیستان است. و همانگونه که بارها گفتیم زمانی نیست. ورای زمان است. همین اکنون هم همان است. در گذشته هم چنین بوده. در آینده نیز.
آنجا دیگر خبری از ما و این اجتماعاتمان و این صنایعمان و این روابط اجتماعیمان و این حکومتها و کشورهایمان و این مسخرهبازیهایی که داریم نیست.
هست. ولی نیست. اصالت ندارد.
این استقلالی که اکنون من و ما داریم آنجا نیست. و هر چه هست از او است و مستقل تنها او است.
توجه کنیم. او هم یکی مانند ما نیست. (چون من اکنون هر چه بگویم مطمئنا در ذهن ما شخصی مانند خودمان تصور میشود. یک شخص با «خواسته»ها و «بینش»های شبیه ما! دارای غرایز و هواها. یا برعکس یک نفر تهی از احساسات و خواستهها و بینشها.) از این بگذریم که او کیست که گفتنش کار را سخت میکند و اصلا حرف زدن در او اشتباه است. (همانگونه که روشن کردن خورشید با مهتاب (و چراغقوه) اشتباه. بدتر کار خودمان را گره میزنیم به جای این که باز کنیم.)
نظر