**** افسانه تامکت ****

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • Captain Nemo
    مدیر
    • Dec 2010
    • 2934

    #661
    یادمان لاله های خونین :


    شهید سرلشکر خلبان الفت نظری از قهرمانان شکاری کبرا



    آخرین ویرایش توسط Captain Nemo؛ 2012/03/02, 14:42.
    یاری اندر کس نمی​بینیم یاران را چه شد
    دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

    شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
    مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

    نظر

    • FENCER
      عضو فعال
      • Aug 2025
      • 601

      #662
      چقدر شبیه هواپیماهای خطوط خودمونن!!! :-&




      شخصیت مرد سرنوشت اوست

      نظر

      • Captain Nemo
        مدیر
        • Dec 2010
        • 2934

        #663
        باز می آید بهار و می دمد

        سبزه ها ، گل ها ز قلب سرد خاک

        باز می آید بهار و می برد

        رنگ غم از چهره های خوب و پاک



        باز خورشید قشنگ و مهربان

        دستهای گرم خود وا میکند

        می نشیند گوشه ای و باز هم

        کوچ سرما را تماشا می کند



        برفها را در بغل جا می دهد

        تا ز شرمی آتیشن آبش کند

        چشمه را سیراب از چشمان برف

        بید را با باد بی تابش کند



        با دوچشمانی خمار آنسوی تر

        می نشیند در تماشای بهار

        عطرباد و رقص ناز نسترن

        مستی آن آهوان بی قرار



        با نگاهش ناز نرگس می خرد

        تا ز جامی باز سر مستش کند

        خنده ی سرخ شقایق را ببین

        باز می آید زغم هستش کند



        باز می خندد به چشم روزگار

        باز می بوسد گل روی زمین

        باز هم با دست گرمش می کشد

        عاشقی در لحظه های واپسین



        می رسد از ره بهار و باز عشق

        بر رخ عالم تبسم می کند

        عالمی دیدم که از لبخند عشق

        باز دست و پای خود گم می کند



        می رسد از پیچ و خم های زمان

        میکند با قلب عالم گفتگو

        می شود با با باد و باران همسفر

        مهربانی را کند او جستجو



        می رسد اینک بهار از راه دور

        از دیار کوروش و جمشید وکی

        از ازلها از همیشه تا ابد

        می رسد همراه چنگ وعود ونی





        می رسد هنگام تحویل زمین

        می رسد نوروز جاویدان ما

        می رسد اینک بهار و عید نو

        یادگار کهنه ی ایران ما
        یاری اندر کس نمی​بینیم یاران را چه شد
        دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

        شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
        مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

        نظر

        • behnam
          عضو فعال
          • May 2011
          • 9603

          #664
          سلام بر کاپیتان عزیز
          راستش من تا حالا توی این تاپیک پستی نزدم :d
          الآنم فقط اومدم یه سلامی عرض کنم و برم ;)
          افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
          (کوروش بزرگ)

          نظر

          • behnam
            عضو فعال
            • May 2011
            • 9603

            #665
            در اصل توسط CAPTAIN NEMO پست شده است
            خب پس همون فانتوم قبلی رو بزار بی زحمت
            الان همه میان میگن جریان چیه ...ابروی منم هم با
            این همه ادعا پاک میره ....
            چشم قربان

            این دو تا عکس تقدیم به کاپیتان عزیز




            افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
            (کوروش بزرگ)

            نظر

            • Captain Nemo
              مدیر
              • Dec 2010
              • 2934

              #666
              نوروز دگر امد
              و بازهم جای ان عزیزان خالی است انانکه سالها پیش در چنین روزی جنگیدند
              تا نسلهای بعد و بعدشان عید نوروز ایرانی را درک کنند عیدی که متعلق به انهاست
              این عید با خون انان جاویدان ایرانی ماند.
              از همین جاعید سال 90 را به انان تبریک میگوییم به امید انکه تبریک من در بهشت برین به آنان برسد
              یاری اندر کس نمی​بینیم یاران را چه شد
              دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

              شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
              مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

              نظر

              • Captain Nemo
                مدیر
                • Dec 2010
                • 2934

                #667
                سفر شاه و فرح به ويرجينيا ...

                تاريخ دقيق بازديد شاه و فرح رو در ايالت ويرجينيا نمي دونم .. فقط يادمه مدت ها قبل از اعزام ما ، به آن منطقه زيبا و تاريخي سفر كرده بودند .
                اون موقع رسانه ها و مخصوصآ روزنامه ها خيلي كامل اين گونه اتفاقات رو آزادانه پوشش مي دادند .. به همين دليل هيچ وقت اون تصويري كه شاه در
                كابين هواپيماي تامكت يا همون اف - ۱۴ خودمون نشسته بود رو فراموش نمي كنم .. بالاي تصوير با فونت درشت نوشته بود .. Lets buy it خب اون زمان
                مفهوم اين تيتر بزرگ رو نفهميدم . به قول معروف جووني و شيطوني سبب شده بود زياد به اين مسايل توجه نكنيم ! ضمن اين كه سياست كلان اين گونه
                بود كه نظامي ها فقط با فرهنگ غربي عجين شده و آن را در كشور خود به كار برند .. شايد دليلش بهره گيري ارتش از سلاح و هواپيماهاي غربي بود .. شايد
                باورتون نشه ولي اون زمان هركي در نيروي هوايي هنگام صحبت واژه هاي انگليسي بيشتري رو به كار برده يا بهتر صحبت مي كرد ، بهتر جلوي چشم آمده و رشد
                مي كرد ! بگذريم ... به هر حال بعدآ كه وارد گود شده و از نزديك با اين ابزار كامل و حساس دفاعي آشنا شديم ، فهميديم كه ايران تنها كشوري بود كه جز آمريكا داراي
                تامكت شده بود .. تازه همون موقع هم به چه بدبختي اعضاي كنگره اجازه فروش به ايران رو داده بودند ...
                یاری اندر کس نمی​بینیم یاران را چه شد
                دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

                شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
                مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

                نظر

                • Captain Nemo
                  مدیر
                  • Dec 2010
                  • 2934

                  #668
                  قرار داد خريد تامكت ...

                  قبل از هر چيز لازمه يادآوري كنم شركت هاي متعددي در امريكا به تهيه و توليد هواپيما مي پردازند . و معمولآ هم پاي ثابت خريداران انها
                  نيرو هاي سه گانه ارتش آمريكاست . كه بعضي از محصولات حساس و استراتژيك اش رو در انحصار خود نگه داشته و به هيچ عنوان به كشور
                  ثالثي نمي فروشند . كه همه اين سياست ها مربوط به حفظ برتري خود در جهان است . و هواپيماهاي تامكت هم جزء محصولات ويژه آمريكا
                  بود كه كمپاني " گرومن " حق فروش به غير رو نداشت . و تنها با اصرار رئيس جمهور وقت آمريكا و توافق كنگره اين امر صورت پذيرفت .
                  و قرار شد در دو مرحله شركت گرومن سفارشات ايران رو تحويل بدهد . نخستين سري اف - ۱۴ هاي مدل a در اوايل سال ۱۹۷۴ و سري دوم
                  آن از ژانويه ۱۹۷۶ يعني بهمن ماه ۱۳۵۴ به تدريج وارد نيروي هوايي شاهنشاهي شد . و طبق روش هاي مرسوم ، همزمان هم عده اي از هموطنان
                  ما در حال آموزش خلباني و اپراتوري رادار در كابين عقب " rio " شدند كه اگه اشتباه نكنم سري اول ۱۲۰ خلبان و هشتاد نفر جهت كابين عقب در آمريكا
                  دوره ديدند .. و عملآ از تابستان ۱۹۷۷ يعني تيرماه ۱۳۵۶ تمام اين پرسنل به امادگي مطلوب رسيده بودند .. البته اين رو هم بگم كه با ورود تدريجي اين هواپيماها
                  ، مستشاران آمريكايي هم وارد ايران شدند ...
                  یاری اندر کس نمی​بینیم یاران را چه شد
                  دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

                  شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
                  مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

                  نظر

                  • Captain Nemo
                    مدیر
                    • Dec 2010
                    • 2934

                    #669
                    كسب افتخارات جهاني تامكت ها ...


                    شاه ايران عادت هاي خاصي داشت . كه گاهي براي اطرافيان عجيب جلوه مي كرد . يكي از ان ها علاقه وافر به حفظ و نگهداري اتوموبيل هاي
                    قديمي و كلاسيك بود . اين علاقه و شيفتگي در مورد هواپيماها هم صدق مي كرد . با ورود اف - ۱۴ ها و عملياتي شدن آن ها ، در همون ايام
                    يعني تابستان سال ۱۹۷۷ به دستور محمد رضا شاه هواپيماها در يك مانور تمريني شركت كردند .. در آن ماموريت هواپيماها به انواع موشك ها
                    لانچ ( بارگذاري ) شده و در آسمان آزمايش مي شدند .. اغلب كارشناسان غربي و فرماندهان عالي رتبه حضور داشتند .. تا اين كه با شليك
                    موفقيت آميز چند موشك aim-54 موفق به كسب ركورد جهاني در زمينه بالاترين ارتفاع و سرعت و فاصله در هدف هاي هوا به هوا با موشك شد .
                    خود امريكايي ها اصلآ انتظار چنين دست آورد هايي رو نداشتند .. تقريبآ يك سال از اين آزمون افتخار آفرين نگذشته بود كه حادثه اي سبب تثبيت
                    قدرت اين عقاب هاي تيز پرواز شد . قضيه از اين قراره كه اون زمان اتحاد جماهير شوروي به ميگ هاي ۲۵ خود خيلي مي نازيدند .. و آسمان منطقه
                    جولانگاه آن ها بود .. كسي جرآت مقابله با آن ها رو نداشت .. در اكتبر ۱۹۸۸ طبق معمول دوفروند از همين ميگ ها در ارتفاع بسيار بالا و با سرعت وارد
                    حريم هوايي كشور ما شده و بر روي درياي خزر براي خودشون مانور مي دادند كه يك فروند هواپيماي اف - ۱۴ مدل آ آن ها رو شناسايي و رهگيري كرد !
                    و با قفل كردن رادار و سيستم موشك هاي پيشرفته فونيكس بر روي هواپيماهاي متجاوز ، سبب فراري دادن آن ها شد ! و از ان تاريخ به بعد جنگنده هاي
                    شوروي گشت شناسايي خود رو بر روي ايران تعطيل كردند .. البته آمريكايي ها هم بعد از اين اتفاق با دم شون گردو مي شكستند . چون جهان اون موقع
                    دو قطبي بود . و طرفين خيلي تلاش مي كردند از تكنولوژي يك ديگر اگاه شوند ... ساخت پايگاه هاي شنود در مرز هاي شمالي و كبكان به همراه پرواز
                    هواپيماهاي خفاش تنها به دليل آگاهي از تحركات احتمالي روس ها بود . و ايران به عنوان متحد قوي آمريكايي ها نقش حساسي رو ايفا مي كرد ...


                    با تشكر و احترام :

                    بهروز مدرسي



                    برگرفته از سایت :
                    خاطرات خلبان بهروز مدرسی
                    یاری اندر کس نمی​بینیم یاران را چه شد
                    دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

                    شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
                    مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

                    نظر

                    • Captain Nemo
                      مدیر
                      • Dec 2010
                      • 2934

                      #670
                      بازديد هاي شاهنشاه آریامهر از نيروي هوايي ..........




                      حتمآ شما هم شنيديد كه شاه علاقه خاصي به نيروي هوايي داشت . و اغلب هم دوست داشت از داخل گنجه لباس هايش ،
                      فقط اونيفورم آبي رنگ نيروي هوايي رو بپوشه . اين مسئله سبب شده بود به مناسبت هاي گوناگون به پايگاه هاي هوايي
                      سر كشي كنه .. بعضي از اين سركشي ها جنبه بازديد رسمي داشت . گاهي سر زده وارد پايگاه مي شد .. گاهي هم
                      شوهر خواهرش تيمسار خاتم از او دعوت مي كرد ! اين هايي كه گفتم غير از زمان هايي بود كه پرواز داشت . تازه اين اخر
                      كاري ها هم كه وليعهد داشت قد مي كشيد ، هر روز تو پايگاه ما ولو بود ! اگه از پاچه خوار ها بگم واقعآ حالتون به هم مي خوره ..
                      واقعآ خنده دار بود براي يه الف بچه كه هنوز خط سبيل اش نروئيده بود ، فرمانده پايگاه با اون دب دبه و كب كبه اش جلوي او دولا
                      راست شده و زمين ادب رو مي بوسيد ! بگذريم .. به اون بخش هنوز نرسيده ام . اول برم به مركز آموزش ها ...

                      مركز آموزش هاي هوايي ........

                      باور كنيد هر وقت ياد اين مركز مي افتم ، يا از مقابل اش عبور مي كنم ، تمام خاطرات اون سال ها مثل فيلم سينمايي
                      از جلوي چشمانم رژه مي روند .. از هر وجب به وجب اين آموزشگاه خاطره دارم .. كه هم شيرين اند و هم تلخ !
                      نمي شه گفت خاطرات تلخ .. چون با گذشت سال ها حالا مي فهمم موضوعات تلخ هم حكمتي داشته است .
                      هنوز هم صداي نازك " سرگروهبان فاطي " توي گوش ام است . عجب ابهتي داشت اين ورپريده !! با اون نيم وجب
                      قدش اگه بدونيد چه طوري نفس دختر هاي بيچاره رو بريده بود ! ... از كلاس هاي زبان و دستشويي تفكيك شده ويژه
                      افسران و دانشجويان ! از بازداشت مرحوم عباس زيور سنگي كه جرم او قدم به دستشويي افسران گذاشته بود !
                      هنوز صداي اون خدا بيامرز تو گوشم است كه با مافوق خود بحث مي كرد كه ناسلامتي چند روز ديگه من هم افسر خواهم شد !!
                      چرا توالت ها رو تفكيك كرديد !؟ و آن روزي كه افسر شد ، از لج فرمانده سابق اش يه روز مرخصي گرفته و در آموزشگاه از صبح
                      تا شب دستشويي رفت ..

                      از لگد پراني تفنگ برنو تا احترام به درخت ....!

                      مگه مي شه سخن از مركز آموزش هاي آن ايام كرد ، ولي از تيمسار كمپاني يادي نكنيم ..! تيمسار برنجيان كه ديگه معركه بود ..
                      نام او همه رو به سكته وا مي داشت .. ژنرالي كه رئيس مركز ضد اطلاعات نيروي هوايي بود ! بقدري براي بچه ها كلاس توجيهي
                      گذاشته بود كه همه رو جاسوس مي ديديم !! كاري كرده بود به همه كس و به همه چيز مشكوك باشيم ..!
                      ( صحبت از جاسوس شد ، ياد اعدام سرلشگر مقربي افتادم كه به جرم جاسوسي پيش از انقلاب اعدام شد .
                      يادم باشه يك پست مستقل در باره اش بنويسم ) ... بله ياد تفنگ هاي برنو مي افتم كه با آن لوله هاي درازش و لگدي كه
                      در موقع تير اندازي مي انداخت !! لامصب عينهو اسب چموش به همه لگد مي انداخت .. واي كه چقدر متنفر بودم ..
                      واي كه چقدر مي ترسيدم ! حالا هم مي ترسم .. از هر چه تفنگه بدم مي آيد !! بله درختان مركز اموزش هم برايم مملو از خاطره است ..
                      آن ها بانصب درجه بر روي شاخه هاي درخت ، همه رو مجبور مي كردند تا به درخت ها احترام بگذاريم !!


                      سروان لبو ، فرمانده انتظامات ......... !

                      فكر كنم سه پاراگراف توصيف در باره مركز آموزش ها كافي باشه .. اگه من رو رها كنند ، تا صبح ده ها پاراگراف از اين
                      مركز در گذشته خواهم گفت ... ولي فكر كنم تا اندازه اي تونستيد وضعيت رو تجسم كنيد .. بنابر اين با توصيف فرمانده
                      دژبان هاي آن ايام ، به اصل ماجرا خواهم پرداخت . همه كساني كه سال هاي ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۳ گذرشون به مركز آموزش هاي
                      هوايي افتاده يا در اين سال ها اون جا دوره مي ديدند ، حتمآ سروان لبو رو به خوبي مي شناسند .. ! نام او لرزه بر اندام
                      همه مي انداخت .. كافي بود يكي يواشكي بگه .. " بچه ها لبو .. " همه فرار مي كردند .. اين لبو كه متآسفانه نام واقعي اش
                      رو فراموش كردم سرواني بود كه مسئوليت فرماندهي انتظامات ، يا همون دژباني رو به عهده داشت . از اون تيپ آدم هايي بود
                      كه صورت گوشت آلود سرخ دارند . به همين دليل بچه ها اسم او رو لبو گذاشته بودند ! و همين موضوع از وي افسري خشن
                      و بي رحم ساخته بود .. هر جا مي رفت همه فرار مي كردند .. راستش با گذشت اين همه سال هنوز نمي دونم اگه فرار
                      نمي كرديم او چه كار مي خواست بكنه ؟!! مگه لبو آدم رو مي خوره ؟ به هر حال همان گونه كه عرض كردم نام او بد جوري
                      وحشت بر دل همه دانش جويان و پرسنل مي انداخت . يادش به خير .

                      بازديد هاي رسمي اعليحضرت .......




                      راستش از همون روز نخستي كه به نيروي هوايي رفتم ، همه معترف بودند .. نيروي هوايي كويته ! آخه اون موقع امارات
                      و دبي راه نيفتاده بود و گرنه نام آموزشگاه هاي نيروي هوايي رو در مقايسه با ساير نيروها امارات مي گذاشتند ! ولي با
                      وجود اين واقعآ كار سخت و طاقت فرسايي بود . خدا رو شكر من از مشق نظامي و رژه معاف بودم . به خاطر خط خوبم و
                      آگاهي از مسايل نظامي ، به دليل اين كه پدرم ارتشي بود . منشي شده بودم . اما براي مراسم رسمي بازديد
                      اعليحضرت همايوني ، همه بدون استثناء بايد در تمرين رژه شركت مي كردند .. يك فرمانده هنگ به نام
                      سرگرد " رضا قلي " داشتيم كه خيلي خشن و قلدر بود . بدون ميكروفن صدايش از اين سر پادگان تا آن سر آن مي رفت ..
                      صورتي گرد با هيكلي درشت و چارشونه ، ابروهاي پرپشت به خاطر شخصيت خشن اش همه از او حساب مي بردند .
                      خدا بيامرزه شنيدم در چنگ ظفار سرش رو از بدن جدا كردند ! اين بابا از مدت ها قبل از آمدن شاه ، همه رو از صبح تا
                      شب وادار به تمرين رژه اون هم با اسلحه مي كرد .

                      تمرين رژه با اسلحه و درفش ...

                      باور مي كنيد هنوز هم صداي نعره هاي سرگرد رضا قلي و طنين وحشتناك ان توي گوشم است ؟ او خود بالاي جايگاه
                      مخصوص رفته و بعد از اين كه گروه موزيك در جاي خود مستقر مي شد ، با صداي بلند مي گفت .. به جاي خود ..
                      نظر به راست ،واحد به واحد ، هر واحد به سرپرستي يك نماينده ، واحد اول .. و در اين هنگام گروه موزيك شروع به
                      نواختن مي كرد .. و گروهان هاي اموزشي ، دسته دسته از جلوي او رژه مي رفتند . بايستي پاهاي خودمون رو تا پشت
                      گردن نفر جلويي بالا مي برديم . صبح ها قبل رفتن به ميدان رژه ، اول مي رفتيم اسلحه خانه و سلاح هاي خود را تحويل
                      مي گرفتيم .. واقعآ از بوي اسلحه خانه چندشم مي شد ! خيلي زجر مي كشيدم تا نوبت گرفتن اسلحه من فرا رسد ..
                      و بعد از آن با اون اسلحه لعنتي بايد از مقابل رضاقلي رژه مي رفتيم .. يك بار به ياد ندارم كه او از رژه پرسنل كه پدر خودشون
                      رو در آورده بودند راضي باشه .. درست تا روز قبل از اين كه شاه بيايد ، او با فرياد هاي خودش اعتراض اش رو نسبت به بد بودن
                      رژه ما اعلام مي كرد ...

                      بازديد ژنرال جهانباني و خاتم ....

                      در تمام مدت دوره ام در مركز آموزش هاي هوايي فقط يك بار ژنرال جهانباني و حاتم قبل از بازديد به ميدان محل رژه سر زدند ..
                      البته تيمسار كمپاني مرتب سر مي زد . ولي اين دو ژنرال همان گونه كه گفتم يك بار به اتفاق آمدند .. ژنرال جهانباني رو
                      همه بچه ها دوست داشتند . اغلب او رو در منطقه آموزشگاه مي ديديم كه به ستاد تردد مي كرد .. با لبخند پاسخ احترام
                      نظامي بچه ها رو مي داد .. مخصوصآ دانشجويان خلباني رو وقتي مي ديد ، با لبخندي دلنشين پاسخ احترام آن ها رو مي داد .
                      در مورد شجاعت او و اين كه ليدر آكروجت طلايي است خيلي حرف زده مي شد . همه او را ژنرال مو طلايي خطاب مي كردند ..
                      مي گفتند ميانه اش با شاه زياد خوب نيست .. البته اين حرف ها رو بچه ها اون موقع به زبان مي آوردند . همچنين مي گفتند
                      چون مادرش روسي است و خلباني رو هم اون جا ياد گرفته براي همين هميشه پست معاونت به او داده مي شد .

                      ماجراي سرگروهبان فاطي ............. !!




                      كم تر كسي بود كه در اون سال هايي كه نام بردم با شخصيت سرگروهبان فاطي آشنا نباشد .. ! البته اين رو بگم در مركز
                      آموزش هاي هوايي دو تا گروهان ويژه دختر ها وجود داشت . يكي ويژه دختران درجه دار بود . و ديگري مخصوص دختر خانم هايي
                      كه قرار بود افسر شوند . سرگروهبان فاطي سرپرست يا همون سرگروهبان گروهان درجه دار ها بود .. قدي كوتاه و چهره اي
                      خشن داشت . او سعي مي كرد با فريادهايي كه مي كشيد ، دختران بيچاره رو بترسونه .. اما از همه مهم تر زمان آموزش رژه بود ،
                      كه چپ ، راست گفتن او در ميان صداهاي مردانه ، واقعآ تابلو بود .. از شانس بدي كه داشتيم ، خوابگاه ما درست پشت خوابگاه
                      دختران درجه دار قرار گرفته بود .. درست در ايامي كه خسته و كوفته نياز به استراحت داشتيم ، همچون حمام زنانه ، صداي آوا هاي
                      دختران بلند شده و مانع استراحت ماها مي شد . يادمه گاهي بقدري سر و صدا هاي آن افزايش مي يافت كه بچه ها يك صدا
                      سرگروهبان فاطي رو صدا مي زدند .. و بعد سكوت بر قرار مي شد !!

                      بازديد رسمي شاهنشاه از آموزش هاي هوايي .........

                      در اون زمان ها مركز آموزش هاي هوايي در هاي ورود و خروج متعددي داشت . كه اصلي ترين آن ، گيت شمالي كه به سمت
                      خيابان دماوند باز مي شد . يك در هم در قسمت جنوب اش بود كه به خيابان پيروزي و درمانگاه راه داشت .. از سمت شرق يه
                      راه به خانه هاي سازماني داشت . و علاوه بر تمام اين ها از سمت غرب و حتي شمال در هاي كوچك ديگري تعبيه شده بود .
                      روز قبل از بازديد حسابي با ادوات رسمي از قبيل " گت سفيد " مخصوص روي كفش ، درفش هاي بزرگ و پرچم هاي گوناگون
                      و البته با اسلحه هاي برنو .سفارشات لازم به ما شده بود .. البته اين رو هم بگم كه گروه موزيك يه آهنگ بسيار زيبا با ملودي شاد
                      ساخته بود كه آدم به جاي رژه رقص اش مي گرفت .. قبل از تشريف فرمايي شاه ما نمي دونستيم از كدوم يك از درهاي ورودي ،

                      ورود شاه و همراهان به مركز ....

                      بر عكس تصور ما كه شاه از گيت اصلي خواهد آمد ، او به اتفاق همراهان اش از در شرقي كه به مدخل خانه هاي سازماني امراي
                      ارتش راه داشت ، وارد شد . عده زيادي پشت سرش بودند . كه من فقط علم وزير دربار رو شناختم .. در بالاي جايگاه سايه باني
                      زيبا به رنگ آبي سير بر افروخته بودند .. كه تا روز قبل نبود .. يك سري صندلي هم در موازات جايگاه چيده بودند ، كه همراهان همه
                      روي آن نشستند .. فقط تيمسار خاتم و جهانباني فكر كنم كمپاني ( فرمانده آموزش هاي هوايي ) بالاي جايگاه حضور داشتند .
                      سرگرد رضا قلي اونيفورم را بر روي شلواز كار پوشيده و فانسقا رو محكم روي كمر خود بسته بود ! با آويزان كردن تعدادي مدال بر
                      روي سينه اش جلوي گروه موزيك ايستاده بود . تيمسار خاتم ابتدا سخنراني كوتاهي كرده و سپس نفرات برتر تيراندازي براي دريافت
                      جايزه فرا خوانده شدند .. در ميان افرادي كه مفتخر به دريافت جايزه شدند ، دو نفر تعجب همگان رو بر انگيخت . اولي همون
                      سرگروهبان فاطي بود كه وقتي صدايش زدند ، بچه ها زير لب خنده شون گرفته بود ! اما نفر دوم شخصي به نام گودرذي بچه
                      لرستان بود كه در يكي از تمرين ها به هنگام پيش فنگ كردن ، چنان ضربه اي به قنداق تفنگ زده بود كه قنداق چوبي
                      و محكم آن خرد شده بود !!

                      جايزه براي شكستن قنداق تفنگ ....... !!




                      در ميان دانشجويان پسري تقريبآ ورزشكاري بود به نام " محمد گودرذي " اين بنده خدا از قد و قواره بلندي برخوردار نبود .
                      ولي استخوانبندي اش نشون مي داد كه آدم قوي اي است . در ايام تمرين قبل از تشريف فرمايي اعليحضرت همايوني ،
                      دا خيلي رنگ و رويش پريد .. ! فكر مي كرد اخراج اش مي كنند يا خسارت آن را از حقوق اش كسر خواهند كرد .. اما وقتي
                      افسر فرمانده اعلام كرد او تشويق خواهد شدو جايزه هم مي گيرد ، همه تصور كرديم تمسخر مي كند .. و كلي دلمون
                      براي محمد سوخت ! اما وقتي رفت جايزه خود رو به خاطر خرد كردن قنداق تفنگ گرفت ، تازه فهميديم اين يك قانون است !!
                      ظاهرآ عملي نشدني است به همين دليل هر كس اين كار رو بكنه تشويق مي شه !!

                      عين ديوانه از قفس پريد ............ !!

                      در تمام مدتي كه براي بازديد شاهانه بچه ها آماده مي شدند ، به خاطر سخت گيري هاي بيش از حد و يا بگير و به
                      بند هاي افراطي از جمله پركردن فرم هاي مخصوص ضد اطلاعات ، و تمرين هاي نفس گير ، بعضي ها كه اهل
                      شهرستان بودند ، واقعآ قاطي مي كردند .. نمي دانم شما فيلم سينمايي " ديوانه اي از قفس پريد " رو ديديد يا نه ؟
                      كه سرخپوست قوي هيكل در انتهاي فيلم آبسرد كن رو از جا مي كنه و به پنجره مي كوبه .. ما هم يك نفر داشتيم
                      كه اسمش " بشر دوست " بود . ( واقعآ انگاري همين ديروز بود ، چهره اش رو به خاطر دارم !! ) نمي دونم اهل كجا بود ؟
                      شايد ترك بود . او هم هيكلي درشت همانند سرخپوست فيلم فوق داشت .. يك شب قبل از تشريف فرمايي شب در
                      آسايشگاه قاطي مي كنه و مي ره سراغ آبسرد كن .. باور كنيد با يك اشاره از جا كنده .. و بعد از يك دور چرخيدن دور
                      خودش آن را به كناري گذاشت ! كه البته او بر عكس گودرذي نه تنها تشويق نشد ، بلكه بازداشت هم شد .. و مدت ها
                      از رفتن مرخصي هم محروم شده بود ... به هر حال مشاهده رژه كه در ان پرسنل نظامي مرتب و در يك رديف گام بر مي دارند ،
                      مستلزم تمرينات سخت و طاقت فرسايي است كه پدر نظامي ها واقعآ در مي امد .. حالا رو نمي دونم .. اما بايد مشكل باشه

                      اعزام به آمريكا و مراجعت ............

                      خب به هر بدبختي بود دوران آموزش هاي ما در اين مركز به پايان رسيده و همان گونه كه در يكي از پست هايم
                      مفصلآ به آن اشاره كردم ، قسمت شد سر از ايالت متحده آمريكا در بياورم . .. خب اون جا واقعآ همت كرده و شب و روز
                      تلاش كردم تا درس ياد بگيرم .. البته يك نكته رو صادقانه بگم .. قبل از اين كه به آمريكا اعزام بشم ، يكي از بستگانم با
                      لهجه غليظ مشهدي يه راهنمايي ارزنده اي كرد كه هنوز هم تو گوشم است .. او گفت بهروز جان اگه مي خواهي چيزي
                      ياد بگيري ، به دانشگاه و مراكز اموزشي پسنده نكن ، بلكه برو ميان مردم ( و چون خودش عرق خور درجه يك بود ) توصيه
                      ديگرش اين بود شب و روز برم تو كافه ها و با مردم معاشرت كنم تا به قول او آدم بشم .. !! البته من به جاي رفتن در كافه ها ،
                      مسافرت رو سر لوحه برنامه هايم گذاشته و تا تونستم به شهر ها و ايالت هاي متعدد سفر كردم .. و خاطرات زيادي از اين سفر ها
                      مخصوصآ به مكزيك و خليج مكزيك دارم .. كه البته يواشكي رفتم . ما اجازه ورود به خاك مكزيك رو نداشتيم .. ولي من رفتم !

                      پايگاه يكم ترابري ..............

                      در باره دوران نخستي كه به اين پايگاه اومدم و ماجراهاي ان بارها در مطالب قبلي توضيح داده ام .. اما آن چه در باره موضوع
                      مطلب ام كه همانا بازديد شخص شاه است ،اگر اشتباه نكنم نخستين بار به پايگاه يكم شكاري امده بود تا از نزديك پرواز تيم
                      آكروجت طلايي ايران رو مشاهده كنه .. برنامه هاي فراواني رو تدارك ديده بودند كه متآسفانه من دير رسيدم .. از پايگاه ما به
                      پايگاه يكم شكاري راه داشت . به عبارتي به هم پيوسته هستند .. و گردان هلي كوپتر آن ها رو از هم جدا مي كنه .. روز بازديد
                      تعدادي از ساواكي ها و مامورين امنيتي جلوي گردان هلي كوپتر ايستاده بودند و اجازه نمي دادند كسي وارد پايگاه شكاري بشه ..
                      فقط ما ها لباس پرواز تنمون بود ، بدون هيچ مشكلي از مقابل چشمان آن ها عبور كرديم .. بد جوري چپ چپ نگاهممون مي كردند ..
                      راستش رو بخواهيد من با ديدن بچه هاي ضد اطلاعات يا ساواكي ها ياد شوهر ننه ام ( اوستا رضا ) مي افتادم .. بنده خدا ها
                      هيچ كاري با من نداشتند .. ( مگر اوستا رضا داشت !!؟) ولي نمي دونم چرا خوشم نمي آمد ..

                      تيم آكروجت طلايي و تيمسار جهانباني ...




                      نخستين بار بود تيمسار جهانباني رو در لباس پرواز مي ديدم . قبلآ همان طور كه گفتم گاهي در ستاد مركز آموزش هاي هوايي
                      مي ديدمش .. يك بار هم روز آخر قبل از اعزام به آمريكا براي همه ما سخنراني كرد .. و چه راهنمايي هاي مفيدي كرد كه ترجيح
                      بند گفتارش رعايت پرستيژ ارتش شاهنشاهي و شآن لباس و مليت ايراني بود .. اما هيچ كس تره به حرف هاي اين بنده خدا خرد نكرد ..
                      و به محض اين كه پاشون رو به ايالت متحده گذاشتند ، انگار نه انگار كه بايد شئونات رو رعايت كنيم .. بگذريم .. من فقط با اونيفورم
                      رسمي ديده بودم .. آن روز كه براي تماشاي مراسم اعطاي جوايز به خلبانان آكروجت طلايي رفتم ، اول تيمسار رو نشناختم ..
                      فكر كردم يك مستشار آمريكايي ليدره .. تا اين كه يكي از همكارانم بود كه ندا رو داد و گفت ببين ژنرال چه خوش تيپ شده !!
                      آن ها بعد از پرواز و انجام مانور هاي متعدد ، به ترتيپ در فرودگاه مهرآباد فرود آمدند .. و سپس همه به يك خط ايستاده و شاه
                      ابتدا با جهانباني صحبت كرد و سپس با يكايك خلبانان به گفت و گو پرداخت ..

                      حضور مرتب وليعهد در پايگاه .......




                      با گذشت زمان و قديمي شدن من ! ديگه با حوصله به اطرافم نگاه مي كردم .. تا قبل از اين كه آدم اجازه پرواز مستقل مداشته باشه ،
                      احساس مي كنه تو قفسه .. مخصوصآ همه حواس اش به همدوره هاشه كه نكنه زودتر از من چك بشه .. اما به محض اين كه بلانسبت
                      خرت از پل مي گذره .. ديگه احساس آرامش مي كني .. در همين ايام بود كه من گاهي از دور يك بچه اي رو مي ديدم كه با يك فروند
                      بونانزا مرتب هي تو پايگاه شكاري جولان مي ده .. اصلآ حس كنجكاوي ام بر نمي انگيخت كه اين عزيز دردونه كيست !!؟ آخه اون موقع
                      نوجوان هاي ده - دوازده ساله هم آموزش مي ديدند .. ! اغلب هم با بونانزا مي پريدند .. خب اوايل فكر مي كردم يكي از همين بچه هاست
                      و يكي از هم اتاقي هايم با اف - ۴ مي پريد .. گاهي به او سر مي زدم .. در يكي از همين سر زدن ها بود كه فهميدم خاتم تو كاروانه !
                      اول فكر كردم براي شكاري ها اونجاست .. اما بعد متوجه شدم براي وليعهده !!

                      امان از پاچه خواري ............ !!

                      باور كنيد همه جور پاچه خواري ديده بودم .. اما تملق براي يه بچه كوچك رو تا اون موقع نديده بودم ! اون هم چه كساني !!
                      از فرمانده پايگاه بگيريد تا رئيس عمليات .. دنبال اين بچه راه مي افتادند و دم به دقيقه احترام نظامي مي گذاشتند ... انگار
                      اون بچه اصلآ اين چيزها رو حاليشه !! همين كار ها رو مي كنند كه اگه طرف شاه شد از همه توقع تملق رو داشته باشه !!
                      از لحظه اي كه وليعهد وارد پايگاه مي شد از رئيس بي عرضه انتظامات گرفته .. تا اون بدبخت عقده اي كه مسئول تجهيزات پرواز بود ..
                      همه دست به سينه مي ايستادند .. بعد ها كه با چهره هاي فرماندهان عالي رتبه آشنا شدم .. ديدم اي دل غافل از ستاد نيروي
                      هوايي هم مي آيند .. تا اون بچه ده ساله هواپيماي بونزا رو تاكسي كرده و به حركت در آورد .. ديگه كم كم اين يه رسم و عادت شده بود !
                      و براي ما هم كه فقط تظاره گر بوديم ديدن اين صحنه ها عادي شده بود .. كم كم رشد وليهعد رو و بزرگ شدن اش رو در همين پايگاه به
                      چشم ديديم .. تا جايي كه اين اواخر بنده خدا با اف -۵ مي پريد .. يك بار هم قبل از اين كه انقلاب بشه تو همين اتوبان كرج يه جايگاه
                      درست كرده بودند .. كه آخرين بار وليعهد با اف - ۵ يه اپروچ ارتفاع پائين انجام داد و سپس به خانواده اش در مراسم پيوست .. !

                      ورود انور سادات به تهران .............

                      فكر مي كنم در زمان رياست جمهوري جيمي كارتر بود كه انورسادات يك سفر رسمي به ايران داشت . و همان گونه
                      كه رسم بود ، پادشاه مملكت تو فرودگاه به پيشباز ميهمان رفته و بعد از مراسم تشريفاتي و سرود هر دو كشور ، ميزبان
                      به مناسبت ورود يه نطقي مي كنه .. خب اون روز هم پادشاه مصر وارد تهران شده بود و تو فرودگاه مهرآباد جلوي آشيانه
                      سلطنتي ، فرش قرمز پهن كرده بودند و گارد تشريفات همه حضور داشتند .. شاه هم يه نطقي رو از قبل آماده كرده بود كه
                      در فرودگاه بعد از پايان مراسم تشريفات بخونه .. همه چيز به روال عادي طي مي شد .. معمولآ در اين گون مواقع هيچ هواپيمايي
                      رو به سمت مهرآباد راهنمايي نمي كنند .. و تنها بعد از پايان مراسم كه معمولآ بيست دقيقه بيشتر طول نمي كشه هواپيما ها
                      اجازه پيدا مي كنند كه به منطقه مهرآباد نزديك شوند ..

                      قارقاركي كه كاسه كوزه شاه رو به هم ريخت ...!!

                      خب حالا تجسم بفرماييد همه ميهمانان عالي مقام هر دو كشور جلوي آشيانه سلطنتي حضور دارند . خبرنگاران و شبكه هاي
                      تلويزيوني خارجي همه در حال به تصوير كشيدن اين مراسم هستند . يادمه به خاطر مسئله كمپ ديويد و آشتي مصر و اسرائيل ،
                      انور جون به يه چهره خبر ساز نزد غربي ها تبديل شده بود . و بر عكس عرب ها كه سايه اش رو با تير مي زدند ، به هر حال مورد توجه بود ..
                      همين كه شاه شروع كرد به خوشامد گويي و جو گير شده و تازه افتاده بود روي غلطك ، نمي دونم يك فروند هواپيماي سي - ۱۳۰ مادر مرده
                      از كجا سرو كله اش پيدا شد !! حالا مراسم به صورت زنده از تلويزيون خودمون هم داره پخش مي شه !! هواپيما اومد و اومد و درست
                      بي توجه به مراسم حساس ، روي باند ۲۹ چپ فرو آمده و شروع كرد به ريورس !! مي دانيد وقتي اين لامصب مي ره حالت ريورس ،
                      صداش همه جا رو بر مي داره !! شاه بي توجه از اتفاقات رخ داده و در حالي كه صداي خودش رو هم نمي شنيد ، همين جوري براي خودش
                      نطق مي كرد .. از اين ور هم يه عده معلوم نبود ساواكي بود .. ماموران ضد اطلاعات بودند .. كي بودند .. بيچاره ها مي پريدند بالا و پائين با
                      دست به خليان اشاره مي كردند خاموش كنه !! انگار خلبان از دور مي بينه !! به هر حال از طريق برج به خلبان اعلام مي شه و او همون جا
                      چهار تا موتورش رو خاموش مي كنه !!

                      پايان ماجرا .......... !!

                      اگر چه بالا پائين پريدن اطرافيان از طريق شبكه هاي مختلف دنيا از جمله ايران پخش مي شد و صحنه واقعآ خنده داري رو به
                      وجود آورده بودند .. اما شاه از ترس اين كه خط رو گم نكنه .. همين جوري خودش رو مي خورد .. با قارقار موتور هاي قوي هواپيما
                      كه در سكوت حاكم بر فرودگاه بد جوري انعكاس يافته بود .. چهره اعليحضرت هر لحظه قرمر و قرمز مي شد .. خود انور هم طفلك
                      دوزاري اش افتاده بود كه ميهمان تو بد مخمصه اي گير افتاده ! ولي فكر كنم به زحمت جلوي خنده هاي خودشو گرفته بود !! آخه
                      از شما چه پنهون من شنيده بودم انور جون از اون رهبران خوش خنده بوده كه به هر چيزي مي خنديده !! اما خودمونيم اون روز از
                      ترس ابهت محمد رضا شاه خيلي خودش رو كنترل كرد .. طفلك حس كنجكاوي اش هم تحريك شده بود كه ببينه اين همه صدا از كجاست !!؟
                      اما چون همه دوربين ها روي صورت اش زوم شده بود .. حتي به عقب هم برنگشت ! شما اگه جاي انور سادات بوديد چه عكس العملي از
                      خودتون نشون مي داديد !!؟

                      از سايت:خاطرات یه خبرنگار یا خلبان
                      یاری اندر کس نمی​بینیم یاران را چه شد
                      دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

                      شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
                      مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

                      نظر

                      • FENCER
                        عضو فعال
                        • Aug 2025
                        • 601

                        #671
                        کاپیتان دیگه با سیگار وارد تاپیک من نشی :D

                        آخرین ویرایش توسط FENCER؛ 2012/03/15, 12:20.
                        شخصیت مرد سرنوشت اوست

                        نظر

                        • Captain Nemo
                          مدیر
                          • Dec 2010
                          • 2934

                          #672
                          فنسر جان
                          آقا مجبورم دیگه وقتی نیستم در تاپیک را 3 قفله کنم تا دیگر
                          با موتور گازی وارد منطقه نظامی نشوی ...

                          آخه فکر نمیکنی عزیزم وسط باند جنگنده ها ممکنه نبیننت و بعد ...
                          یاری اندر کس نمی​بینیم یاران را چه شد
                          دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

                          شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
                          مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

                          نظر

                          • FENCER
                            عضو فعال
                            • Aug 2025
                            • 601

                            #673
                            در اصل توسط captain nemo پست شده است View Post
                            [b]g]
                            [b]آخه فکر نمیکنی عزیزم وسط باند جنگنده ها ممکنه نبیننت و بعد ...
                            جیگر ناسلامتی لقب f16 رو به ما دادیا
                            شخصیت مرد سرنوشت اوست

                            نظر

                            • Captain Nemo
                              مدیر
                              • Dec 2010
                              • 2934

                              #674
                              در اصل توسط FENCER پست شده است View Post
                              جیگر ناسلامتی لقب f16 رو به ما دادیا
                              جیگر طلا
                              لقب اف-16 را به خودت دادم نه به اون موتور گازی رکس ....
                              یاری اندر کس نمی​بینیم یاران را چه شد
                              دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

                              شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
                              مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

                              نظر

                              • FENCER
                                عضو فعال
                                • Aug 2025
                                • 601

                                #675
                                در اصل توسط captain nemo پست شده است View Post
                                [b]جیگر طلا
                                لقب اف-16 را به خودت دادم نه به اون موتور گازی رکس ...
                                اونو آوردم یه کم دود کنه عوض دود سیگارات تو تاپیکم در بیاد :d
                                آقا تاپیکت باز داره خراب میشه ، باز گردگیری دم عیدی دست خودتو می بوسه
                                شخصیت مرد سرنوشت اوست

                                نظر

                                در حال کار...
                                X