جک بگیم ... بخندیم

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • آمن خادمی
    مدیر
    • Jan 2011
    • 5243

    #1

    جک بگیم ... بخندیم

    سلام

    دیدم دوستان دارن تو تاپیک ای مختلف جک می گن................گفتم یه تاپیک باز کنم که جکاتون رو اینجا بنویسید...........تا همه بخندن.............فقط برای اینکه به قومیت های خودمون که آدمهای بزرگی چون ستار خان و باقر خان،کریم خان،میرزا کوچک خان رو رو باهاشون دارند......برنخوره ...............به جای بگیم یه ترکه،یه لره،یه رشتیه.........خواهشا بنویسین ...........غضنفر.......
    .............;)
    to continue, please follow me on my page
  • آمن خادمی
    مدیر
    • Jan 2011
    • 5243

    #2
    بیماری

    یک نفر می رود مطب دکتر و می گوید: «آقای دکتر، مشکل من این است که کسی مرا تحویل نمی گیرد!»
    دکتر می گوید: «مریض بعدی!».........
    to continue, please follow me on my page

    نظر

    • آمن خادمی
      مدیر
      • Jan 2011
      • 5243

      #3
      در تیمارستان

      رئیس تیمارستان به یکی از مراقب ها می گوید: «من در این جا از همه راضی هستم، فقط دیوانه ای هست که اصرار دارد من برج ایفل را از او بخرم.»
      مراقب می گوید: «خب، چرا نمی خرید؟»
      رئیس تیمارستان می گوید: «آخر پول ندارم. اگر داشتم، حتما می خریدم.»
      to continue, please follow me on my page

      نظر

      • آمن خادمی
        مدیر
        • Jan 2011
        • 5243

        #4
        جناب آقای مصطفی 70 ........لطف کنین اون لطیفه ای که نوشته بودین توی بخش عکاسی آنلاین رو اینجا حتما بنویسین.........
        to continue, please follow me on my page

        نظر

        • رضا اسدی
          عضو عادی
          • Dec 2010
          • 61

          #5
          کودکی به مامانش گفت، من واسه تولدم دوچرخه می خوام. بابی پسر خیلی شری بود. همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت آیا حقته که این دوچرخه رو برات بگیریم واسه تولدت؟


          بابی گفت، آره. مامانش بهش گفت، برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده.


          نامه شماره یک
          سلام خدای عزیز

          اسم من بابی هست. من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی.
          دوستار تو
          بابی



          بابی کمی فکر کرد و دید که این نامه چون دروغه کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمی یاد. برا همین نامه رو پاره کرد.




          نامه شماره دو

          سلام خدا
          اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم. لطفاً واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده..
          بابی




          اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمی ده واسه همین پارش کرد.



          نامه شماره سه


          سلام خدا
          اسم من بابی هست. درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه دوچرخه بهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم.
          بابی



          بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده. واسه همین پارش کرد. تو فکر فرو رفت.. رفت به مامانش گفت که می خوام برم کلیسا. مامانش دید که کلکش کار ساز بوده، بهش گفت خوب برو ولی قبل از شام خونه باش.

          بابی رفت کلیسا. یکمی نشست وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست، پرید و مجسمه مادر مقدس رو کش رفت ( دزديد ) و از کلیسا فرار کرد.

          بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت.



          نامه شماره چهار

          سلام خدا
          مامانت پیش منه. اگه می خواییش واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده

          نظر

          • آمن خادمی
            مدیر
            • Jan 2011
            • 5243

            #6
            می گم سازمان برق آگهی میده برای استخدام آدمهایی که بیان تا تیرای برق رو بکوبن
            .......سه نفر میان...بهشون می گن هر تیر که بکوبین 1000 تومان
            اولی عصر میاد میگن چند تا؟
            میگه 5 تا.........میگین بیا این 5000 هزار تومن
            دومی میاد؟
            میگه 3 تا>............می گین بیا اینم 3000 هزار تومن
            آخری میاد
            میگه........یکی
            می گن آخه چرا کم؟چرا یکی؟
            می گه.........اما تا ته کوبوندمش ها
            to continue, please follow me on my page

            نظر

            • ناهید
              عضو فعال
              • Dec 2010
              • 1419

              #7
              دوستان عزیز خیلی خوبه در این موقعی که بورس اعصاب همه را خرد کرده یه کم فضا غیر بورسی شود ولی خواهش تیم مدیریت از عزیزان این است که اسم شهری برده نشود تا خدانکرده باعث دلخوری نگردد
              باسپاس ازهمه دوستان
              حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
              خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
              خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

              نظر

              • arak_bourse
                کاربر فعال
                • Nov 2010
                • 3802

                #8
                به غضنفر ميگن باريک الله يعني چي ؟ ميگه يعني خدا لاغر است

                یارانه ی محبت هاتو قطع نکن ، من زیر خط فقر مهربونیات
                تحلیلگر بازار tahlilgar0@

                نظر

                • آمن خادمی
                  مدیر
                  • Jan 2011
                  • 5243

                  #9
                  در اصل توسط arak_bourse پست شده است View Post
                  به غضنفر ميگن باريک الله يعني چي ؟ ميگه يعني خدا لاغر است
                  حالا اینو می گین بزارید یه خاطره واقعی خنده داره براتون تعریف کنم
                  سرکلاس زبان بودم و جلسه اول.....استاد پرسید که خودتون رو معرفی کنین........منم خودم معرفی کردم.........گفت اسمتون به چه معنایی هست و منم سوادم نرسید که "بخشاینده" رو به انگلیسی بگم.........یکی از همکلاسی هام خودش رو کشت .........آخر سر هم گفت اسمشون به معنای شکراله است........و از اون موقع شد که من" شکراله "کلاس شدم :d
                  to continue, please follow me on my page

                  نظر

                  • shade
                    عضو عادی
                    • Apr 2011
                    • 52

                    #10
                    خانم معلم سر کلاس دبستان کلی توضیح داد که مواد غذایی سالم نشونه هاش اینه. فاسد اونه و خلاصه کلی توصیه بهداشتی . و بعد از کلی توضیح و تفسیر گفت .
                    خب بچه ها کی می تونه بگه چطوری بفهمیم نوشابه سالمه یا نه . یکی از بچه ها دستش بلند کرد و گفت
                    ---خانم اجازه . در نوشابه رو باز می کنیم باید بگه فسسسسسس .

                    نظر

                    • malavan
                      عضو عادی
                      • Jun 2025
                      • 294

                      #11
                      یه خانمی با ماشین خودش تو جاده داشت رانندگی میکرد

                      یه آقایی هم داشت با ماشین خودش تو همون جاده تو باند مخالف رانندگی میکرد…

                      وقتی این دو به هم رسیدند

                      خانم شیشه ی ماشینش رو پایین میکشه و

                      خطاب به آقا فریاد میزنه

                      حیووووووووون

                      آقا هم بلافاصله داد میزنه

                      میمووووووون

                      هر دو به راه خود ادامه دادند

                      و

                      آقاهه کلی به خاطر واکنش سریع و هوشمندانه ای که نشون داده بود

                      خوش به حالش شده بود

                      فقط وقتی سرپیچ بعد رسید :109b:

                      .

                      .

                      .

                      .

                      .

                      .



                      نتیجه ی اخلاقی:

                      مردها هیچوقت واقعا نمی فهمند که

                      زن ها دارن تلاش میکنند چی بهشون بگن!!!!!!!
                      [COLOR="darkgreen"]بی چیز باش[/COLOR]***ناچیز نباش[/COLOR]

                      نظر

                      • malavan
                        عضو عادی
                        • Jun 2025
                        • 294

                        #12
                        سه نفر ميميرن
                        اولي را ميفرستن بهشت

                        دومي رو ميفرستن جهنم

                        سومي رو ميفرستن طويله

                        ميپرسند چرا؟

                        جواب مياد:

                        اولي متاهل بوده دنيا براش جهنم بوده

                        دومي مجرد بوده دنيا براش بهشت بوده

                        سومي متاهل بوده زنش مرده مرتيکه الاغ رفته دوباره زن گرفته
                        [COLOR="darkgreen"]بی چیز باش[/COLOR]***ناچیز نباش[/COLOR]

                        نظر

                        • shade
                          عضو عادی
                          • Apr 2011
                          • 52

                          #13
                          یه روز یه خارجی اومد محله غضنفر . وغضنفر با دوست و رفقا بردنش خونه و میهمونی .... مستر روز اخر با کلی تشکر گفت اونورا هم بیایید گفتند مستر ما زبان شما رو نمیدونیم . مستر گفت این که کار به زبان نداره . چند کلمه بدونید کافیه . هواپیما پیاده شدید . می گید تاکسی هتل میبره هتل تاکسی رستوران میبره رستوران تاکسی سینما ... تاکسی . تاکسی استادیوم .
                          دوستان غضنفر یکی یکی رفتند غضنفر هی منتظر موند بلاخره یکی برگرده بگه چه خبر بوده هر چه منتظر موند خبری نشد و دوستان برنگشتند و غضنفر راهی شد وقتی فرودگاه رسید تاکسی هتل تاکی رستوران تاکسی سینما تاکسی استادیوم . تا رسید به استادیوم به همه دوستا جمعند . غضنفر تعجب کرد که شما اینجا چه می کنید . چرا نیامدید .
                          دوست و رفقا برگه ها رو دراوردن و خوندن . ببین غضنفر مستر گفت بگیم تاکسی هتل . ما رفتیم هتل . تاکی رستوران ما رفتیم رستوران . تاکسی ... تاکسی ... اخرش هم که استادیوم بود و تو یادت نمیاد مستر بعدیو چه گفت ؟

                          نظر

                          • بابک پناهی
                            عضو فعال
                            • Dec 2010
                            • 3208

                            #14
                            دو نفر در طول مهماني كنار هم نشسته بودند و يك كلمه هم با هم حرف نزدند. پس از دو ساعت يكي از آنها به ديگري گفت: پيشنهاد مي‏كنم حالا در مورد موضوع ديگري سكوت كنيم! :d

                            نظر

                            • بابک پناهی
                              عضو فعال
                              • Dec 2010
                              • 3208

                              #15
                              غضنفر دو تا بلوك سيماني رو گذاشته بوده رو دوشش، داشته ميبرده بالاي ساختمون. صاحبكارش بهش ميگه: تو كه فرقون داري، چرا اينا رو ميگذاري رو كولت؟! غضنفر ميگه: اون دفعه با فرقون بردم، اون چرخش پشتم رو اذيت ميكرد! :))

                              نظر

                              در حال کار...
                              X