روزای عزاداری بود و طایفه غضنفر و صفدر با هم تو یه مجلس داشتن عزاداری میکردن.
مداح برا اینکه مجلسو گرم بکنه میگه حالا یه چند دقیقه لامپ ها رو خاموش بکنید که میخوام ببرمتون کربلا
هنوز دو دقیقه از خاموش شدن لامپها نگذشته بود که مداحه میبینه طایفه صفدر داره تو تاریکی دنبال کفشاشون میگردن.
مداحه میگه دارین کجا میرین؟ طایفه صفدر هم میگن مگه خودت نگفتی می خوای ببریمون کربلا.
مداح هاج و واج میپرسه پس طایفه غضنفر کجان؟
صفدر میگه باب اونا از ما جلو تر رفتن نشستن تو اتوبوس!!!
مداح برا اینکه مجلسو گرم بکنه میگه حالا یه چند دقیقه لامپ ها رو خاموش بکنید که میخوام ببرمتون کربلا
هنوز دو دقیقه از خاموش شدن لامپها نگذشته بود که مداحه میبینه طایفه صفدر داره تو تاریکی دنبال کفشاشون میگردن.
مداحه میگه دارین کجا میرین؟ طایفه صفدر هم میگن مگه خودت نگفتی می خوای ببریمون کربلا.
مداح هاج و واج میپرسه پس طایفه غضنفر کجان؟
صفدر میگه باب اونا از ما جلو تر رفتن نشستن تو اتوبوس!!!
نظر