دو کلام حرف حساب

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • mohammadhossein
    عضو فعال
    • Feb 2016
    • 818

    #406
    پاسخ : دو کلام حرف حساب

    دوستان عزیز خوب و گرامی من.خدایا ترا به پنج تن ال عبا قسم میدم این دوستان من بزرگ من سرور و سالار های من با خانواده اشان حفظ بفرما ترا به 12 امام و 14 معصومت قسم میدم ترا به 124 هزار پیامبرت قسم میدم رزق و روزیشان را فراوان عطا بفرما . ان شاءالله

    نظر

    • mohammadhossein
      عضو فعال
      • Feb 2016
      • 818

      #407
      پاسخ : دو کلام حرف حساب

      پيامبر خدا محمد مصطفي پيامبر رحمت و بركت نزول عشق و دوستي چنين ميگويد
      «خداوند شب قدر را به امت من بخشیده، و احدی از امت‌های پیشین از این موهبت برخوردار نبودند»
      روایتی از امام باقر(ع): «یا معشر الشیعة! خاصموا بسورة انا انزلناه تفلجوا. فوالله انها لحجة الله تبارک و تعالی علی الخلق بعد رسول الله صلی الله علیه و آله و انها لسیدة دینکم و انها لغایة علمنا[۱۵]: ای جماعت شیعه! علیه مخالفان خود به سوره انا انزلناه استناد کنید که پیروز خواهید شد. سوگند به خدا که این سوره برای حجت خداوند تبارک و تعالی بعد از رسول است. این سوره همانا مدرک دین شما و نهایت علم ما است.»

      نظر

      • گیلان
        عضو فعال
        • Jul 2011
        • 2178

        #408
        پاسخ : دو کلام حرف حساب

        در اصل توسط mohammadhossein پست شده است View Post
        دوستان عزیز خوب و گرامی من.خدایا ترا به پنج تن ال عبا قسم میدم این دوستان من بزرگ من سرور و سالار های من با خانواده اشان حفظ بفرما ترا به 12 امام و 14 معصومت قسم میدم ترا به 124 هزار پیامبرت قسم میدم رزق و روزیشان را فراوان عطا بفرما . ان شاءالله
        غیر ممکن است از این مسیری که فرمودید شخص یا گروه یا جامعه ایی به سعادت و رزق و روزی و آرامش برسند .
        هیچ تمدنی از بیرون مغلوب نخواهد شد , مگر آنکه از درون نابود شده باشد !...ویل دورانت

        نظر

        • mohammadhossein
          عضو فعال
          • Feb 2016
          • 818

          #409
          پاسخ : دو کلام حرف حساب

          ان شاءالله که برساند.

          نظر

          • mohammadhossein
            عضو فعال
            • Feb 2016
            • 818

            #410
            پاسخ : دو کلام حرف حساب

            ما در این مقاله، مروری کلی ازچگونگی عملکردِ دعا را ارائه می دهیم. دو نوع دعا وجود دارد – به منظورِ فواید دنیوی و برای رشدِ معنوی.
            براین اساس، دعا بوسیله ی تجلی های مختلف خداوند برآورده می شود. پژوهش های معنوی نشان داده اند که حتی انرژی های منفی هم می توانند به نیایش گران پاسخ گویند! سطح معنوی فرد ، به تنهایی یکی از مهمترین عواملی است که به برآورده شدن دعای یک فرد ، اطمینان می بخشد.
            با وجودِ این که دعا برای صلح جهانی ،خیر خواهانه است، اما اکثرِ اوقات به دلیل سطح معنوی مردم نیایش کننده ، برآورده نمی شود.
            برعکس ، افرادی که حقیقتاً می توانند از طریق دعا تغییری بوجود آورند، قدیسین هستند ، امّا از آنجایی که کاملا با خداوند یکی شده اند و خود را از او جدا نمی بینند، نیایش را بیهوده می پندارند. در نهایت ، وضعیت دعا کردن نیز در برآورده شدن آن تاثیردارد.

            1

            . معرفی شیوه ی دعا کردن


            زمانی که افراد با مشکلات یا موقعیت های غیر قابل حل در زندگی روزمره مانند از دست دادن شغل ، بیماری غیر قابل علاج، مشکلات مالی فراوان، و غیره روبرو می شوند، به درگاهِ خدا و یا یکی از تجلیاتِ او، هم چنین به یک تمثال خاص، دعا می کند. این دعاها، همراه با چشم داشتِ مادی یا معنوی هستند.
            سالکان خدا، که هدف اصلی آنها در زندگی رشد معنوی است ، نه تنها درموقعیت های دشوار، بلکه حتّی در تمامی موقعیت های روزمره نیز مرتب به به درگاهِ خداوند دعا می کنند. به هرحال دعاها ، نه تنها برای چشم داشتِ مادی ، بلکه به منظورِ رشد معنویِ آنان است و گفته می شود که بخشی از تمرین معنوی آنها است .
            این مقاله ، عملکردِ هر دو جنبه های متفاوت در برآورده شدنِ دعا را شرح می دهد.
            برای بهتر فهمیدن این مقاله لطفا” مقاله های زیر خوانده بشود.
            تعریفِ دعا
            تفاوتِ بین دعای همراه با چشم داشت و دعا ی بدون چشم داشت چیست ؟
            باید به این نکته توجه کرد که در هنگامِ دشواری و سختی در زندگی ، ریشه ی طبیعی مشکل می تواند فیزیکی، ذهنی، یا معنوی باشد. تحقیقات انجام شده در اس اس آر اف SSRF نشان داده است که 80% از مشکلاتِ زندگی، ریشه ای معنوی دارند. سرنوشت و اجداد متوفی، دوعاملِ بسیار مهم درمشکلات زندگی هستند.
            2 . چگونه دعا برآورده می شود؟ شیوه ی آن چیست؟

            2 .1 چه کسی دعا ی ما را برآورده می کند؟



            نمودار زیر نشان می دهد که چه کسی بسته به نوع دعا، به دعاهای ما پاسخ می دهد . به طورِ کلی، هر دعا ، بنا بر سطح معنوی هر فرد، متفاوت است. بطور مثال ، یک فرد که 30% رشد معنوی دارد ، بیشتر اوقات برای امور مادی دعا نمی کند و یک فرد که 50% رشد معنوی دارد بیشتراوقات برای رشدِ معنوی دعا نخواهد کرد. دعاها ، برطبق انرژی ناآشکار متفاوت در جهان برآورد می شوند . جالب اینکه حتی انرژی منفی هم به دعا جواب می دهد، حتی زمانی که افراد نیاز به صدمه زدن و/ یا به دام انداختنِ افرادی که تحت تاثیر آنها هستند را دارند؛ که با برآورده کردنِ خواسته های آنها در ابتدا صورت می گیرد. برایِ مثال، همانطوری که در نمودار زیر نشان داده شده است ، فرد ی که آرزوی مرگِ دیگری را دارد ، از طریق بخشِ چهارم انرژی منفی ناآشکار در دوزخ، یاری می شود. دعاهای مادی ، معمولاً به وسیله ی تمثال های سطح پایین و یا انرژی های کمترمثبت برآورده می شوند و دعاها برای رشد معنوی، از طریق تمثال های سطح بالا و یا انرژهای مثبت سطح بالا برآورده می شوند.
            زمانیکه دعای ما همراه با چشم داشت ازخداوند و یا تمثال بخصوص است ، مانند درخواست شغل یا درمان بیماری، همانطور که قبلاً گفتیم ، توسط تمثال های پایین تر و یا انرژی های کمتر مثبت جواب داده شده می شود. اجازه بدهید به عنوان مثال فردی را معرفی کنیم که برای داشتن شغل ، عاجزانه دعا می کند . اگر سرنوشت این فرد این باشد که به مدت 5 سال بدون شغل باشد، آنگاه، انرژی های کمترمثبت یا تمثال های درجه پایین می توانند دعا را برآورده کنند و 5 سال بیکاری را به زمانی بعد در زندگی فرد موکول کنند. بنابراین، این فرد حتماً باید به این مرحله ی 5 سال بیکاری وارد شود. (دلیل آن این است که یک فرد، باید سرنوشت خود را قبول کند و تنها از طریقِ تمرینِ معنوی می تواند بر آن غلبه کند. )
            • بعضی اوقات تمثال های سطح بالاترِ معنوی هم می توانند به موقعیت های دنیوی یک سالک کمک کند ، به این صورت که در رشد معنوی آنها ، مانع ایجاد نمایند.
            2.2 چگونه دعا برآورده می شود؟

            • وقتی یک فرد دعا می کند، او خدارا فوراً به یاد می آورد و در مورد مسائلِ بسیار درونی اش، با او خالصانه گفتگو می کند . بر طبقِ قانونِ عکس المعل ، خداوند هم به او احساس نزدیکی بیشتری می کند.
            • دعاها، قادر به فعال کردن اصول تمثالی ( تجلی های خدایی) در جهان هستند. زمانی که دعا همراه با سپاسگزاری باشد، ناآشکارترین ارتعاشات ، بوجود می آیند. این ارتعاشات دارای قدرتی هستند که نه تنها تمثال خاص را فعال می نمایند، بلکه به آنها برخورد هم می کنند، از این رو اصول تمثالی (تجلی های خدایی) سریع ترفعال می شوند. فعال شدنِ اصول تمثالی (تجلی های خدایی) ، موجبِ برآورده شدن دعاها می شود. تمثیل ها ، دعاها را بوسیله ی قدرت حل و فصل برآورده می کنند. عطف به مقاله ی تمثال چه کسی است؟

            نظر

            • mohammadhossein
              عضو فعال
              • Feb 2016
              • 818

              #411
              پاسخ : دو کلام حرف حساب

              نمونه هایی از دعاهای همراه با سپاس گزاری: ̻ خدایا، لطفاً این شغل را به من عطا کن ، من واقعاً به آن نیاز دارم . خدایا، لطفاً سپاس مرا بپذیر که به من خِرَدِ دعا کردن را دادی.
              ̻ خدایا، باشد که در طی روز، تمامِ کارهایم همانندِ تمرین معنوی ام باشد. خدایا، من به درگاهت سپاس می گویم که به من خِرَدی راعطا کردی که این دعا بوسیله ی من انجام گیرد.
              .• دعاها ، ارتعاشاتِ ناآشکار الهی را به سوی فرد جذب کرده، و در نتیجه، راجا- تاما در اطراف فرد ، ویران می شود. درنتیجه ، در فضای اطراف فرد ، عنصر ناآشکارِ ساتویک بیشتری ایجاد می شود. همانطور که اصل ناآشکار ساتوا در فضای اطراف افرایش می یابد، افکار فرد تحلیل می یابد و آنها نیزبه ساتوا تبدیل می شوند. زیرا ، ذهن ،از محیطِ اطراف تاثیر می گیرد.






              • نیایش، ذراتِ ناآشکار اصلِ ساتوا را در پوشش حیاتی بدن افرایش می دهد. هنگامی که ما سپاس می گوییم ، ذراتِ ناآشکار اصل ساتوا در پوشش ذهنی بدن هم افزایش می یابد. بنابراین ، دعا با سپاس، کامل میشود ،نتیجه ی آن، پاک سازی معنوی در پوشش های حیاتی و ذهنی بدن است .
              برای اطلاعا ت بیشتر درمورد بدن حیاتی و ذهنی، به مقاله “ما از چه چیزهایی تشکیل شدیم؟” رجوع شود.
              به دلیلِ پاکسازی معنوی پوشش حیاتی بدن و پوشش ذهنی بدن ، تاثیر پذیری ازدو پوشش ، شروع به ویران شدن
              می نماید .
              با کاسته شدن تاثیرپذیری، افکار در مورد خویشتن به حداقل می رسد و جاذبه نسبت به دنیای مادی (مایا) کاهش می یابد. این منجر به تمایلِ بیشتر به خداوند می شود و آرزوی یکی شدن با او افزایش می یابد. هم چنین ، با پاک سازی هردو پوشش ، انرژی منفی نمی تواند وارد بد ن شود.
              عطف به مقاله ی چگونه ذکر به پاکسازی تاثیرات ذهنی ما کمک می کند؟
              • هنگامی که ما دعا می خوانیم، می پذیریم که قادر به حل مشکلات خود نیستیم . بنابراین ما خود را کمتر می بینیم، و منیّت ما کاسته می شود. با کاسته شدن منیّت، سطح معنوی ما بطور موقت افزایش می یابد. این باعث میشود که اصل ناآشکار ساتوا موقتاً افزایش یابد. علاوه بر آن، وقتی که ما سپاس می گوییم، تواضع در ما افزایش می یابد که حتی بیشترین تاثیر مثبت را برای سطح معنوی ما دارد. در نتیجه ، ارتباط ما با خدا افزایش می یابد. این افزایش در اصلِ ناآشکارِ ساتوا ، به خودی خود ، توانایی ما را به غلبه کردن بر مشکلات افزایش می دهد.
              بالا^

              3. چه زمان دعای ما برآورده می شود ؟

              65% از حوادث درزندگی ما، بر طبقِ سرنوشت اتفاق می افتد. حوادثِ از پیش تعیین شده ، همان حوادثی هستند که از کنترلِ ما خارج اند.لطفاً به مقاله ی جبر و اختیار مراجعه شود.
              حوادث از پیش تعیین شده ، چه خوب و چه بد، درزندگیِ ما ، غیر قابلِ اجتناب هستند. حوادثِ بدِ مقدر شده، می تواند بیماری و یا ازدواج ناموفق باشد. فرد معمولی ، هنگامی که حادثه ای بد درزندگی اش اتفاق می افتد ، معمولاً به درگاهِ خدا دعا می کند. آنها دعا می کنند که ازحادثه ی بد رهایی یابند ، با این وجود، می دانیم که دعاهای ما ، همیشه برآورده نمی شوند. به مقاله ی: سرنوشت ، به عنوانِ ریشه ی اصلی معنوی موجب بروز مشکلات در زندگی می شود مراجعه شود. پس قانون چیست ؟ چه زمانی دعا ، حوادثِ بدِ مقدر شده را باطل مینماید؟ آیا حادثه خود اتفاق نمی افتد یا حداقل در برابرِ آن مقاوم می شویم؟
              قانون این اسـت:
              • اگر دعا قوی تر از شدّتِ حوادثِ مقدر شده باشد، آنگاه دعا برآورده می شود.
              • اگر شدّتِ حوادثِ مقدر شده بیشتر ازدعا باشد، آنگاه بخشی از دعا برآورده می شود و یا اصلاً برآورده نمی شود.




              4. چه چیزی می تواند در کارآیی دعای شخص موثر باشد؟

              عوامل زیر می تواند کارآیی دعا را افزایش دهد:
              • سطح معنوی فرد دعا کننده – هر چه سطح معنوی بالاتر باشد ، دعا اثر بیشتری خواهد داشت.
                • کیفیت دعا- این که دعا بدونِ فکر باشد ، همراه با احساس قلبی باشد، و یا همراه با حسِ معنوی (باآو) سالک باشد.
                  • برای چه کسی دعا خوانده می شود ( یعنی ، برای خود و یا دیگران) – وقتی برای دیگران دعا می کنیم،به قدرت معنوی خیلی بیشتری نیاز داریم . هرچه افرادِ بیشتری از جامعه ، تحت تاثیر حوادث قرار بگیرند، قدرت معنوی بیشتری برای تاثیر گذاری به نتیجه ی دلخواه، موردِ نیاز است. فقط قدیسین در مراتبِ بالا می توانند تغییری در اجتماع بوجود آورند.
                  • منیّت – منیّتِ پایین تر، اثر بیشتری دربرآورده شدنِ دعا دارد.

              • از چه نوع وضعیت نیایش (مودرا) فرد باید استفاده کند؟ این یکی از مهمترین عوامل برای بیشتر افراد است ؛ زیرا عوامل بالای ذکرشده ، در اکثر افراد کمتر دیده می شود.


              1.4 سطح معنوی فرد ودعا

              سطح معنوی فرد دعا کننده از مهمترین معیارها برای تاثیر دعا است.
              • برای سالکی با سطح معنوی بالای 60% ، دعا لزومی ندارد. آنها از طریق احساس / عاطفه ی معنوی که می گوید” بگذار هر چی به خواست خدا اتفاق افتد” عمل می کنند. آنها حقیقتاً تجربه می کنند که هرچیزی در زندگی آنها، بوسیله ی خواست خدا اتّفاق می افتد،
              • ذهن آنها،به طورِ مداوم در سطحِ قدردانی از خدا است . به محض اینکه این مرحله حاصل شد، دعا دیگر لزومی ندارد.
              • دعای افرادی که سطح معنوی آنها زیرِ 30 % است، کارآیی لازم را ندارد و در بهترین حالت برای آنها ، منفعتِ روانی دارد. به این دلیل که منیّت بالای آنها، مانع از رسیدنِ دعا، به اصلِ تمثیلی می شود.
              • بنابراین ، ما می توانیم ببینیم که دعا، اثر بیشتری بر افرادی دارد که سطح معنوی آنها بینِ 60-30% است.

              به مقاله ی” کاهشِ جمعیت دنیا با افزایشِ سطح معنوی ” رجوع کنید.
              گاه بگاه ، تلفن هایی به ما می شود که گروهی از مردم جمع شده اند تا برای صلح جهانی دعا کنند، یا به دلایل خیرخواهانه ی دیگری مانندِ کاستن از گرمایشِ کره ی زمین .از چشم انداز واقع گرایانه، این یکی از بهترین تلاش های روان شناختی است. دلیل دیگر این است که اکثر رویدادهای جهانی ، بر پایه ی محکم معنوی بنا شده اند و تنها بوسیله ی تلاشِ معنویِ موجوداتِ برتر ، مانند قدیسین با مرتبه ی بالا می توان بر آنها غلبه کرد.
              حتی اگر میلیونها نفر از افراد( که سطحِ معنوی متوسطی دارند) دور هم جمع شوند و هم زمان دعایی را برای رفعِ مشکلات مهمّ دنیا بخوانند، نمی توانند کاری کنند.مثل این است که مورچه های زیادی بخواهند یک بولدوزر را بلند کنند.
              نکته : برخی از افراد حتی فکر می کنند که قدیسین می توانند تغییری جهانی ایجاد کنند، پس چرا آنها صلح جهانی را رهبری نمی کنند یا برای کاستن از گرمای زمین برنامه ریزی نمی کنند؟ تناقض اینجا است که قدیسین با وجودِ داشتنِ قدرت معنوی برای تاثیری گذاری در رویدادهای جهانی، این حسِ معنوی را دارند که خدا بهترین داننده است. همچنین آنها در مرحله ی ” مشاهده گر” ( ساکشی باآو sâkshibhâv) هستند و دخالتی در طرحِ الهی نمی کنند و کاملاً مطابق با طرحِ او هستند. آنها کاملاً ازاین طرحِ الهی آگاه هستند که تمامی رویدادها، برطبق سرنوشتِ فردی یا گروهی اتفاق می افتد. (حواد ثِ مقدر شده حوادثی هستند که به دلیلِ عملکردِ گذشته ی ما به وقوع می پیوندند، خواه در این زندگی باشد و یا در زندگی های گذ شته ).

              نظر

              • mohammadhossein
                عضو فعال
                • Feb 2016
                • 818

                #412
                پاسخ : دو کلام حرف حساب

                5. بهترین وضعیت برای دعا کردن چگونه است؟

                SSRF از طریقِ تحقیقات معنوی، وضعیت زیر (مودرا) را شناسایی و توصیه می کند، این بهترین وضعیتی است که بالاترین انرژی الهی از طریق دعا بدست می آید. نمودارهای ناآشکارزیر، دومرحله را در این وضعیت (مودرا) نشان می دهند و این که واقعاً در هنگامِ دعا کردن،چه اتفاقی در سطح معنوی فرد می افتد .
                5. 1 توضیح مرحله ی اول وضعیتِ نیایش (مودرا)

                در مرحله ی اول این وضعیت مودرا ، دست ها برای دعا خواندن بالا برده می شوند و شست ها به آرامی ناحیه ی بینِ ابروها آدنیا – چاکرا Adnya-chakra را لمس می کنند. (مرکز انرژی معنوی در ناحیه ی بینِ ابروها) . بهتر است پس از قرار گرفتن دراین وضعیت ، دعا را شروع کنیم.
                زمانی که سرمان را برای وضعیتِ دعا خم می کنیم ، حسِ معنوی پیرامونِ ما بیدار می شود. این امر، به طور متقابل، ارتعاشاتِ ناآشکار خاصِ تمثیل های جهان را فعّال می کند. این ارتعاشاتِ الهی ،از طریقِ نوک ِانگشتان ، که به شکل گیرنده عمل می کنند، وارد بدن می شوند.این ارتعاشاتِ الهی سپس از طریق شست ، به آدنیا – چاکرا Adnya – chakra (مرکز انرژی معنوی درناحیه ی بینِ ابروها) هدایت می شود.
                نتیجه ی آن ، افزایش انرژی مثبتِ معنوی در ما است که موجبِ احساسِ سبکی بیشتر می شود یا این که نشانه های تنش های فیزیکی و روانی در ما را بهبود می بخشد.
                5. 2 توضیح مرحله ی دومِ وضعیت نیایش ( مودرا)

                بعداز اتمام دعا، فرد باید مودرا ی دوم (وضعیت) که در نمودار بالا نشان داده شده است، را انجام دهد. به این معنی که به جای اینکه دستها فوراً به پایین آورده شوند، باید آنها را در ناحیه ی میانی سینه قرار داد تا مچ ها ،سینه را لمس نمایند . این امر موجب تسهیلِ بیشترِ فرآیندِ جذبِ آگاهی الهی بر طبق اصلِ تمثیلی می شود. بنابراین ، آگاهی الهیِ اصل ِتمثیلی که در ابتدا ازطریق سر انگشتان وارد شده بود، اکنون به ناحیه ی میانِ سینه به جایگاهِ آناهات – چاکرا Anahat-chakra انتقال می یابد . درست مانند آدنیا چاکرا، آناهات چاکرا هم ارتعاشاتی که بیشتر
                ساتویک هستند را جذب می کند. بوسیله ی لمس مچ با سینه ، آناهات چاکرا فعال شده و به جذبِ بیشترِ ارتعاشات ساتویک کمک می کند. ، آناهات چاکرای فعال شده ، حسِ معنوی و سرسپردگی در سالک را بیدار می کند.
                در این مرحله از دعا ( مودرا) فرد باید درون گرا باشد و بر تجربه ی بودن در حضورِخداوند، تامل نماید.
                5 .2 .1 وضعیتِ درستِ سر در هنگامِ نیایش

                نکات قابل توجه:
                • بدن باید خمیده باشد نه راست .
                • انگشتان باید به موازاتِ پیشانی باشند. انگشتان نباید تحتِ فشار باشند ، بلکه باید آزاد باشند.
                • انگشتان باید به هم بچسبند – و جدا از یکدیگر نباشند.
                • شست باید به آرامی ناحیه ی آدنیا- چاکرا Adnya-chakra را لمس کند.
                • دست ها باید به آرامی ، و با فاصله ای اندک بین کف دستها، برروی یکدیگر قرار گیرند. برای سالکان با سطح معنوی، بالای50 % احتیاجی به فاصله ی بینِ کف دست ها نیست .

                5 .3 چه زمانی دعا کردن همراه با حسِ معنوی است؟

                نمودار زیر نشان می دهد در زمانی که فردی با سطحِ معنوی 50% با حسِ معنوی دعا می کند، چه اتفاقی می افتد. به این مسئله ی مهم باید توجه داشت که افرادی که درمجاورتِ فرد هستند، نیز از مزایای آگاهی الهی (چایتانیا – (Chaitanya فرد دریافت کننده برخوردار می شوند.
                (رجوع شود به آن قسمت از نمودار که نشان می دهد 5% از ارتعاشاتِ آ گهی الهی به خارج از بدن منتقل می شود.) به این دلیل است که اغلب مشاهده می شود زمانی که افراد ، همراه با حسِ معنوی دعا می خوانند ، حسِ معنوی افراد دیگری که در مجاورت هستند، نیز فعال می شود

                نظر

                • mohammadhossein
                  عضو فعال
                  • Feb 2016
                  • 818

                  #413
                  پاسخ : دو کلام حرف حساب

                  5. 4 آیا هرزمان که دعا می کنیم ، باید در این وضعیت قرار بگیریم؟

                  اگر فردی در سطح بالاتر معنوی باشد ( بالای 50%) ، ارتعاشاتِ الهی ناآشکار ( ناپیدا) مستقیماً از خودِ براهما راندا Brahmarandhra دریافت می شود . براهماراندا Brahmarandhra یک بخشِ ناآشکار باز در بالای ساهاسرار- چاکرا Sahasrar-chakra است ( مطابق با علم معنوی کوندالینی یوگا – Kundalini yoga ) که به ذهن و خرد جهانی متصل است. این گشایش ناآشکار، در افرادِ با سطح پایین معنوی، بسته است. عامل اصلی که براهماراندا Brahmarandhra را باز می کند، سطحِ پایینِ منیّت است . در این مرحله از رشدِ معنویِ ما، نیاز به وضعیتِ مودرای دعا با توضیحات ذکر شده ، کمتر و کمتر می شود.

                  با این وجود ، اگر سطح معنوی فردی بین 50% و 80% باشد، و دعا ی خود را با مودرا ی توصیه شده هماهنگ کند، آنگاه منفعتِ بیشتری از آگاهی الهی را دریافت خواهد کرد. این منفعت اضافی، 30% بیشتر از فردی با سطح معنوی 50% خواهد بود و با اضافه شدن سطح معنوی، سهمِ آن کمترو کمتر خواهد شد.

                  از آنجایی که بیشترِ افراد درسطح معنوی بالا نیستند ، قادر به دریافتِ ارتعاشاتِ الهی از طریق براهماراندا Brahmarandhra نخواهند بود.با این وجود، اغلب افراد (با سطح معنوی 60-30% ) ، قادر به دریافتِ ارتعاشاتِ ناآشکار از طریق انگشتان خود (اما به میزانِ کمتر) هستند، چون سرانگشتان ما، به دریافت و فرستادن انرژی ناآشکاربسیار حساس هستند . برای افرادی که در این سطح هستند، بهترین روش، استفاده ازوضعیتِ نیایش (مودرا) پیشنهاد شده در بالا است. تمامی عواملِ دیگر، یکسان هستند. با دعا کردن همراه با مودرای توصیه شده، دعای شخص، به میزانِ 20% کارآیی بیشتری خواهد داشت ، نسبت به زمانی که دعای آنها با مودرا همراه نیست.
                  5. 5 مقایسه ی تاثیرات وضعیت ما

                  ما در هنگامِ نیایش، دستها را به صورت مختلف قرار می دهیم . با انجامِ تحقیقات معنوی در موردِ وضعیت های مختلف ( مودرا) در نیایش ،به این موارد دست یافته ایم . یافته ها یه شرح زیراند:

                  پاورقی ها:
                  1. 100% هنگامی است که از تمامی منافع معنوی بهره مند می شویم ، که در نتیجه ی آن رسیدن به خداوند است .
                  2. سطح آشکار اصل تمثالی، یعنی ، سطح تمثالی بالاتر، متوسط یا پایین تر.
                  3. در صد رسیدن به اصل تمثالی.
                  4. نشان گر این امکان است که انرژی منفی ، با دخالت در دعای شخص، از ایمانِ فردِ سالک می کاهد. . این انرژی های منفی، با دخالت در دعا ، موجب می شوند تا دعاها برآورده نشوند، بنابراین ، ایمانِ فرد را ضعیف میکند.

                  سعی کنید تجربیات ناآشکار را خودتان انجام دهید. بنابراین یک دعا را به صورت وضعیت های مختلف مودرا در بالا ، جداگانه انجام دهید.
                  در بعضی اوقات، افراد در هنگام دعا خواندن ، دست های یکدیگر را می گیرند. این نیز یک تمرین معنوی اشتباه است ؛ چون اگر فردی که درکنار ما قرار دارد تحتِ تاثیر انرژی منفی باشد،احتمال دارد که انرژی منفی او به ما منتقل شود.
                  رجوع به مقاله ” چه تعداد ازجمعیت دنیا تحت تاثیر انرژی منفی هستند ؟

                  6 . خلاصه ای از نکاتِ شیوه ی دعا کردن .

                    • سطح معنوی فرد نشان می دهد که یک فرد دعا را برای رشد معنوی می خواهد یا منافع مادی. بسته به نوع دعا ، تمثال ها با سطحِ بالاتر یا سطحِ پایین تر، با احترام پاسخ گوی دعای فرد هستند.

                    • حسِ معنوی همراه با هر دعا ، اثرِ مثبتی بر کارآیی دعا ی فرد دارد.

                  • بسته به نوعِ وضعیت ( مودرا) استفاده شده ، منافعی که فرد از دعا بدست می آورد، متفاوت است .
                  • سایرِ عوامل یکسان هستند ، استفاده از (مودرا) وضعیت پیشنهاد شده برای دعا کردن، شانس برآورده شدنِ دعا را تا 20% افزایش می دهد.
                  • دعاها ی خوانده شده بوسیله ی افراد با سطحِ پایینِ معنوی، در موردِ مشکلاتِ جمعیتی ، مانند صلح جهانی یا کاستن از گرمای زمین ،تاثیری ندارد.
                  • وقتی شخص همراه با دعا کردن ، سپاس می گوید، تاثیرِ دعای او بیشتر می شود.

                  نظر

                  • امام قلی خان
                    عضو فعال
                    • Aug 2015
                    • 1542

                    #414
                    پاسخ : دو کلام حرف حساب

                    پولها را برده اند و خرده اند ام حسین خان. آنوقت از فرکانس عمودی و افقی دعا مینویسی؟اگر خوابت اینطوری سنگین باشد یک وقت میبینی سیبیلت را هم بچینند و پیرهن و شلوارت را هم دربیاورند ببرند. بیدار شو. باتشکر
                    نه محقق بود نه دانشمند چارپایی بر او کتابی چند
                    از هم ندوشیم.
                    با هم بنوشیم.

                    نظر

                    • anahita
                      عضو فعال
                      • Jan 2013
                      • 769

                      #415
                      پاسخ : دو کلام حرف حساب

                      در اصل توسط امام قلی خان پست شده است View Post
                      پولها را برده اند و خرده اند ام حسین خان. آنوقت از فرکانس عمودی و افقی دعا مینویسی؟اگر خوابت اینطوری سنگین باشد یک وقت میبینی سیبیلت را هم بچینند و پیرهن و شلوارت را هم دربیاورند ببرند. بیدار شو. باتشکر
                      امام قلی ، استدعا میکنم ما رو از بهره وجودتون محروم نکنید . دوستان این فضا به اشارات شما نیازمند هستن . تشکر از لطفتون /:.smilingsmiley.:/
                      *** هرچه در جستن آنی ، آنی ***

                      نظر

                      • گیلان
                        عضو فعال
                        • Jul 2011
                        • 2178

                        #416
                        پاسخ : دو کلام حرف حساب

                        در اصل توسط امام قلی خان پست شده است View Post
                        پولها را برده اند و خرده اند ام حسین خان. آنوقت از فرکانس عمودی و افقی دعا مینویسی؟اگر خوابت اینطوری سنگین باشد یک وقت میبینی سیبیلت را هم بچینند و پیرهن و شلوارت را هم دربیاورند ببرند. بیدار شو. باتشکر
                        به واسطه جهل و نادانی و به خود مشغولی عمومی مردم ایران , دارو ندارشان را به انواع و اقسام حیله ها و پدرسوخته بازی ها(مثل دعا و صدقات و زیارات و غیره و غیره ....) غارت کردند و میکنند ,....بعد میبینید باز ملت از همان جایی که ضربه خورده اند ,برای نجاتشان آویزان همان هستند ...
                        مردم به انواع و اقسام دلیل های بی مورد دارند میمیرند , دیگر نفس هم نمیتوانند بکشند و در کمال تعجب میبینید به جای استفاده از فهم و شعور به دعا و زوایه اش پناه میآورند ...
                        چند شب دیگر هم قران ها را بسر میمالند و میگیرند تا سرنوشت سال بعدشان بهتر شود #:-S....یک نوک سوزن فکرنمیکنند اگر این برنامه ها کارکردی داشت ابتدا خود اعراب مسلمان را آدم میکرد که قرنهاست هر روزه مانند کفتار همدیگر را پاره میکنند, ملت ایران پیش کش !
                        .
                        قال گیلان: مردم ایران عاشق دروغ و رویا هستند , ....دروغ و رویا بهشان بدهید در کمال تعجب میبینید دار و ندارشان را تقدیم میکنند !
                        هیچ تمدنی از بیرون مغلوب نخواهد شد , مگر آنکه از درون نابود شده باشد !...ویل دورانت

                        نظر

                        • Rudel
                          عضو فعال
                          • Apr 2014
                          • 2164

                          #417
                          پاسخ : دو کلام حرف حساب

                          اگر دعا جواب میداد دانشمندا دنبال علم نمیرفتند می نشستند تو کلیسا و مسجد دعا می کردن

                          نظر

                          • mohammadhossein
                            عضو فعال
                            • Feb 2016
                            • 818

                            #418
                            پاسخ : دو کلام حرف حساب

                            .

                            نظر

                            • mohammadhossein
                              عضو فعال
                              • Feb 2016
                              • 818

                              #419
                              پاسخ : دو کلام حرف حساب

                              قصه حضرت صالح (عليه‌السلام)
                              اي خداي خالق بي نقص وعيب اي كه در ذاتت نباشد شك و ريب
                              اي كه انعام تو باشد بي عدد از تو مي‌خواهم مرا بخشي مدد
                              از تو مي‌خواهم دهي قلم روان تا ذكر كنم ز صالح چند داستان
                              حضرت صالح(عليه‌السلام) از پيامبران عظيم‌الشأني است، كه نام مباركش در كلام الله مجيد نه بار آمده،[1] و از حيث زمان بعد از نوح و قبل از ابراهيم(عليهماالسلام) بوده است. آن حضرت دو هزار و نهصد و هفتاد و سه سال بعد از هبوط آدم(عليه‌السلام) به دنيا آمد، وي بر قوم ثمود[2] مبعوث گرديد.
                              قطب راوندي گفته است: او از نواده‌هاي سام بن نوح است بدين ترتيب: صالح بن ثمود بن عاثر بن ارم بن سام بن نوح.[3]
                              حضرت صالح(عليه‌السلام) در شانزده سالگي به پيامبري مبعوث گشت و تا سن صد و بيست سالگي در ميان قومش به ارشاد آن‌ها پرداخت. ولي جز ا ندكي به او ايمان نياوردند.[4]
                              آن حضرت دويست و هشتاد سال عمر كرد و قبرش در نجف اشرف،[5] يا بين حجرالاسود و مقام ابراهيم (عليه‌السلام) در كنار كعبه قرار دارد.[6]
                              رسالت صالح(عليه‌السلام) در ميان قوم ثمود
                              خداوند بنده خالص خود به نام صالح(عليه‌السلام) را كه از خاندان خود آنها بود، به عنوان پيامبر خدا به سوي آنها فرستاده تا راه، از چاه، به آنها نشان دهد و آن‌ها را از زنجير‌هاي ذلت، گمراهي، بت‌ پرستي، تبعيضات، قبيله‌گرايي و تباهي‌هاي ديگر برهاند، حضرت صالح(عليه‌السلام) در دعوت و راهنمايي مردم، از راه‌هاي گوناگون وارد شده و به نصيحت آنها پرداخت.
                              اين پيامبر به آن‌ها مي‌گفت: اي قوم! خداي يگانه را بپرستيد و كسي را شريك او قرار ندهيد، هم اوست كه شما را از خاك آفريد و به آباداني آن واداشت و اسباب عمران و آبادي را برايتان فراهم ساخت... .[7]
                              اما قوم ثمود پذيراي دعوت وي براي پرستش خدا و يگانگي او نشدند و سر به استان بتاني مي‌ساييدند، كه بالغ بر هفتاد نوع بود.[8] يكي از عادات ثموديان زياده روي در لذات مادي، چون خوردن و آشاميدن و بناي ساختمان‌هاي مجلل بود.
                              پيامبرشان حضرت صالح(عليه‌السلام) آن‌ها را بر اين كارشان نكوهش كرد و فرمود: آيا شما تصور مي‌كنيد خداوند شما را در لذت‌هايي كه از اين نعمت‌ها مي‌بريد، به حال خود رها ساخته و خويشتن را از عذاب الهي مصون مي‌دانيد؟ چرا هرگونه كه خود مي‌خواهيد از باغ‌ و بستان‌ها و چشمه‌ساران و كشتزار‌ها و خرماي شيرين و تازه‌، بهره مي‌بريد و از كوه براي خود خانه‌هايي مي‌تراشيد كه در آن آسوده خاطر زندگي كرده و از آن‌ها لذت ببريد، ولي خدا بر اين نعمت‌هاي فراوان سپاس نمي‌گوييد؟ از خدا بترسيد و رهنمودهايم را گردن نهيد واز اسراف كنندگان اطاعت نكنيد...[9] و ياد آوريد آن گاه كه خداوند شما را پس از قوم عاد جانشين قرار داد و در زمين جايگزينتان ساخت... .[10]
                              قوم ثمود، پند و اندرز حضرت صالح(عليه‌السلام) را نپذيرفتند، بلكه او را به هذيان گويي متهم ساختند و گفتند: جادو بر عقل و خردش مستولي شده و به او چنان وانمود كرد كه فرستاده خداست، آنان از حضرت خواستند معجزه‌اي بياورد تا دليل بر حقانيت پيامبري او از نزد خدا باشد.
                              از ا ين رو خداوند ماده شتري را به صورت غير عادي آفريد، برايشان فرستاد و به آنها دستور داد تا به آن شتر آسبي نرسانند. نه آزار و اذيت شود و نه آن را رم دهند و نه وسيله سواري قرار گيرد و نه ذبح شود، خداوند آب آشاميدن آن را، در روز معين قرار داد و استفاده مردم را از آب، در روز ديگر مقرر فرمود و در صورت آسيب رساندن به آن شتر،‌آنها را به عذاب الهي تهديد كرد و سلامت آنان را در گرو سلامت آن شتر قرار داد. [11]
                              معجزه حضرت صالح(عليه‌السلام)
                              صالح(عليه‌السلام) كه در شانزده سالگي به پيامبري رسيده بود و تا صد و بيست سالگي در ميان قومش به ارشاد آن‌ها پرداخت.
                              عاقبت‌كه از هدايت قوم خويش مأيوس گشته بود به آنها پيشنهادي كرد. ا و خطاب به مردمش گفت: من از خدايان شما درخواستي دارم اگر خواسته مرا برآوردند، از ميان شما مي‌روم (و ديگر كاري به شما ندارم) و يا شما از خداي من حاجتي بخواهيد تا از خداوند خواستار اجابت آن گردم، در اين مدت طولاني از دست شما به ستوه آمده‌ام و هم شما از من به ستوه آمده‌ايد.
                              قوم ثمود گفتند: پيشنهاد شما منصفانه است. بنابر ، اين شد كه نخست حضرت صالح(عليه‌السلام) از بت‌هاي آنها تقاضا كند، روز و ساعت تعيين شده فرا رسيد. بت‌پرستان به بيرن شهر كنار بت‌ها رفتند و خوراكي‌ها و نوشيدني‌هاي خود را به عنوان تبرك كنار بت‌ها نهادند، سپس ان خوراكي‌ها را خوردند و نوشيدند، و از درگاه بت‌ها ، به دعا و التماس و راز و نياز پرداختند.
                              حضرت صالح(عليه‌السلام) در آنجا حضر شده بود، آنگاه آن‌ها به صالح (عليه‌السلام) گفتند: آنچه تقاضا داري از بت‌ها بخواه. صالح(عليه‌السلام) اشاره به بت بزرگي كرد و به حاضران گفت: نام اين چيست؟ گفتند: فلان! صالح(عليه‌السلام) به آن بت بزرگ خطاب كرد و گفت: تقاضاي مرا برآور، ولي بت جوابي نداد. صالح(عليه‌السلام) به قوم گفت: پس چرا اين بت جواب مرا نمي‌دهد؟ گفتند: از بت ديگر، تقاضايت را بخواه.
                              صالح(عليه‌السلام) متوجه بت ديگر شد، و تقاضاي خود را درخواست كرد، ولي جوابي نشنيد، قوم ثمود به بت‌ها رو كردند و گفتند: چرا جواب صالح(عليه‌السلام) را نمي‌دهيد؟ باز جوابي از ايشان ظاهر نشد. گفتند: اي صالح(عليه‌السلام) دور شو ما را با خداي خود اندك زماني بگذار.
                              سپس (قوم ثمود) برهنه شدند و در ميان خاك زمين در برابر بت‌ها غلطيدند و خاك را بر سرشان مي‌ريختند و به بت‌هاي خود مي‌گفتند: اگر امروز به تقاضاي صالح(عليه‌السلام) جواب ندهيد، همه ما رسوا و مفتضح مي‌شويم.
                              آنگاه صالح(عليه‌السلام) را خواستند و گفتند: اكنون تقاضاي خود را از بت‌ها بخواه. صالح(عليه‌السلام) تقاضاي خود را از آنها خواست، ولي جوابي نشنيد.
                              صالح(عليه‌السلام) به قوم فرمود: ساعات اول روز گذشت و خدايان شما، به تقاضاي من جواب ندادند، اكنون نوبت شماست كه تقاضاي خود را از من بخواهيد، تا از درگاه خداوند بخواهم و همين ساعت تقاضاي شما را برآورد.
                              هفتاد نفر از بزرگان قوم ثمود، سخن صالح(عليه‌السلام) را پذيرفتند و گفتند: اي صالح! ما تقاضاي خود را به تو مي‌گوييم، اگر پروردگار تو تقاضاي ما را برآورد، تو را به پيامبري مي‌پذيريم و از تو پيروي مي‌كنيم و با همه مردم شهر با تو بيعت مي‌كنيم. صالح(عليه‌السلام) گفت: آنچه مي‌خواهيد تقاضا كنيد. ثموديان گفتند: اي صالح! بيا برويم نزديك اين كوه (كوهي كه در نزديكي ايشان بود) كه در آنجا تقاضاي خود را مي‌گوييم، چون به نزديك كوه رسيدند در اين هنگام آن هفتاد نفر، به صالح(عليه‌السلام) گفتند: از خدا بخواه! تا در همين لحظه، شتر سرخ رنگي كه پر رنگ و پر پشم است و بچه ده ماه در رحم دارد و عرض قامتش به اندازه يك ميل باشد از همين كوه خارج سازد.
                              صالح(عليه‌السلام) گفت: تقاضاي شما براي من بسيار عظيم است، ولي براي خداوند آسان مي‌باشد، هماندم صالح(عليه‌السلام) به درگاه خدا متوجه شد و عرض كرد: در همين مكان شتري چنين و چنان خارج كن.
                              چيزي نگذشت كه با دعاي صالح(عليه‌السلام) كوه شكافته شد، به گونه‌اي كه نزديك بود از شدت صداي آن، عقل‌هاي حاضران از سرشان بپرد، سپس كوه مانند زني كه درد زايمان گرفته باشد، مضطرب و نالان گرديد و ناگهان سر شتري ماده، از آن بيرون آمد و به دنبال آن ساير اعضاي بدن آن شتر بيرون آمد و روي دست و پايش به طور استوار بر زمين ايستاد.
                              بت پرستان (قوم ثمود) كه از اين معجزه عظيم حيرت زده گشته بودند، از صالح(عليه‌السلام) خواستند كه اگر خداي او قدرت دارد، هم اينك بچه شيرخواره آن حيوان را نيز به د نيا آورد، چيزي نگذشت كه بچه شتر در كنار ناقه صالح(عليه‌السلام) به خزيدن مشغول شد.
                              صالح(عليه‌السلام) در اين هنگام به آن هفتاد نفر خطاب كرد: آيا ديگر تقاضايي داريد؟ گفتند: نه، بيا با هم نزد قوم خود برويم و آنچه ديديم به آنها خبر دهيم تا آن‌ها به تو ايمان آورند.
                              صالح(عليه‌السلام) همراه آن هفتاد نفر به سوي قوم ثمود، حركت كردند، ولي هنوز به قوم نرسيده بودند، كه شصت و چهار نفر انها مرتد شدند و گفتند: آنچه ديديم سحر و جادو و دروغ بود.
                              وقتي كه به قوم رسيدند آن شش نفر باقي مانده و گواهي دادند كه: آنچه ديديم حق است، ولي قوم سخن آن‌ها را نپذيرفتند، و اعجاز صالح(عليه‌السلام) را به عنوان جادو و دروغ پنداشتند.
                              از ميان آن شش نفر، هم بعدها يك نفر كافر گشت و او همان كسي بود كه آن شتر را پي كرد و كشت.[12]
                              اين شتر مدتي ميان آنان بود واز گياهان زمين تغذيه مي‌كرد و براي آشاميدن آب يك روز مي‌رفت و يك روز ديگر از خوردن آب باز مي‌ايستاد، ترديدي نبود كه اين حالت عده زيادي از قوم صالح(عليه‌السلام) را به خود جذب كرده بود، چرا كه آن‌ها وجود اين شتر را نشانه‌اي به صدق نبوت و پيامبري حضرت صالح (عليه‌السلام) مي‌دانستند.
                              اما اين كار، طبقه اشراف را به وحشت انداخت و آن‌ها بر نابودي دولت خويش و سپري شدن قدرت و شوكت خود،‌بيمناك شدند. به همين دليل تصميم گرفتند ناقه صالح(عليه‌السلام) را به قتل برسانند.
                              حضرت صالح(عليه‌السلام) متوجه نقشه آنان گرديد و به آن‌ها فرمود: اي قوم! چرا پيش از توبه، براي رسيدن عذابي كه به شما وعده داده شده شتاب مي‌كنيد؟...
                              ولي قوم او در پاسخش گفتند: ما تو و گروندگان همراهت را به فال بد مي‌گيريم، زيرا پس از آن‌كه تو رسالت خود را براي ما آوردي، قحطي و خشكسالي، دامنگير ما شد و ...[13]
                              اشراف متكبر، مؤمنان را بر ايمانشان مورد نكوهش قرار مي‌دادند و مي‌گفتند: ما به آنچه شما ايمان آورده‌ايد كافريم.[14]
                              نقشه قتل حضرت صالح(عليه‌السلام)
                              ميان قوم ثمود نه نفر (از سران آن‌ها) وجود داشتند، كه بيش از ديگران در زمين فساد و تباهي كرده، و كفر ورزيده بودند، اين افراد بين خود نقشه قتل صالح(عليه‌السلام) را كشيده و سوگند يا د كردند، كه بر او و خانواده‌اش شبيخون زده و به طور نهاني آن‌ها را قتل عام كنند، و زماني كه طرفداران و بستگانش در جستجوي قاتلين برآمده و مطالبه خون او كنند،‌آنان از اين جرم، اظهار بي‌اطلاعي كنند و با اطمينان بگويند كه وقت كشته شدن او حضور نداشته و در آن دخالت نداشته‌اند.
                              در كنار شهر حجر كوهي بود كه غار و شكافي داشت، صالح(عليه‌السلام) براي عبادت خدا به آنجا مي رفته و گاهي شبانه نيز به آنجا مي‌رفت و به مناجات و شب زنده‌داري مي‌پرداخت.
                              دشمنان آن حضرت، تصميم گرفتند به طور مخفيانه به آن كوه رفته و در پشت سنگ‌هاي كوه پنهان شوند و در كمين حضرت صالح(عليه‌السلام) به سر برند، وقتي كه صالح(عليه‌السلام) به آن جا آمد او را به قتل رسانند و پس از شهادتش به خانه او حمله‌ور شده و شبانه كار اهل خانه را يكسره نمايند و سپس مخفيانه به خانه‌هاي خود برگردند و اگر كسي از اين حادثه پرسيد اظهار بي‌اطلاعي نمايند. ولي خداوند به طرز عجيبي توطئه آنها را خنثي كرد.
                              آنها هنگامي كه در گوشه‌اي از كوه كمين كرده بودند، كوه ريزش كرد و صخره بسيار بزرگي از بالاي كوه سرازير شد و آن‌ها را در لحظه‌اي كوتاه در هم كوبيد و نابود كرد.[15]
                              چگونه كشتن ناقه[16] صالح(عليه‌السلام)
                              در مورد چگونگي كشتن ناقه، روايات مختلفي وارد شده است. از كعب نقل شده كه: زني به نام «مكاء» در ميان قوم ثمود زندگي مي‌كرد و داعيه حكمفرمايي داشت، وقتي كه ديد گروهي به حضرت صالح(عليه‌السلام) ايمان آورده‌اند و روز به روز بر جمعيت آن‌ها افزوده مي‌شود، به مقام صالح(عليه‌السلام) حسادت ورزيد، در آن عصر زني به نام «قطام» معشوقه مردي بنام «قدار بن سالف» و زن ديگر به نام «قبال» معشوقه مردي به نام «مصدع» وجود داشتند. قدار و مصدع هر شب شراب مي‌خوردند و با آن دو زن به عيش و نوش مي‌پرداختند.
                              «ملكاء» به اين دو زن گفت: هرگاه «قدار و مصدع» نزد شما آمدند، تا با شما همبستر شوند، از آنها اطاعت نكنيد و به آن‌ها بگوييد: ملكه ثمود، به خاطر ناقه و رونق گرفتن دعوت صالح(عليه‌السلام) اندوهگين است، ما تمكين نمي‌كنيم، مگر اين‌كه ناقه را به هلاكت برسانيد.
                              آن دو زن بدكاره، سخن «ملكاء» را پذيرفتند، وقتي كه «قدار و مصدع» سراغ آنها آمدند آن‌ها گفتند: ما تمكين نمي‌كنيم، تا وقتي كه ناقه به هلاكت برسد.
                              آن دو نيز به كمك هفت نفر ديگر در كمين آن شتر نشستند، هنگامي كه ناقه پس از آشاميدن آب، بازگشت و از كنار مصدع رد شد، مصدع تيري به ساق پاي او زد، كه قسمتي از عضله پاي ناقه متلاشي گرديد، سپس قدار از كمينگاه خارج شد و با شمشير به ناقه حمله كرد و آن چنان بر پشت پاي ناقه ضربت زد كه عصب پاي او قطع شد و ناقه بر زمين افتاد و فرياد جانسوزي سر داد كه بر اثر آن، بچه‌اش وحشت زده گريخت، سپس قدار ضربت ديگري بر سينه ناقه زد آنگاه ناقه را نحر كرد و كشت.[17]
                              اهالي شهر كنار ناقه آمدند و گوشت او را قطعه قطعه نموده و بين خود تقسيم كردند و پختند و خوردند. بچه آن ناقه كه مادرش را كشته يافت، به طرف ارتفاعات گريزان شد و با ناله‌هاي دردناكي كه دل را چاك مي‌كرد، در پي مادرش بي‌تابي مي‌كرد، سپس قوم ثمود نزد صالح(عليه‌السلام) آمدند و هر يك گناه نحر ناقه را به گردن ديگري مي‌انداخت.
                              حضرت صالح(عليه‌السلام) فرمود: برويد سراغ بچه ناقه، اگر آن را سالم به دست آورديد، اميد آن است كه عذاب از شما برطرف گردد. آن‌ها به بالاي كوه رفته و به جستجوي بچه ناقه پرداختند، ولي بچه ناقه را نيافتند. [18]
                              سرنوشت قوم ثمود
                              با كمال بي‌شرمي نزد حضرت صالح(عليه‌السلام) آمده و گفتند: اي صالح! اگر تو فرستاده خدا هستي، پس عذابي كه به ما وعده داده بودي برايمان بياور.[19]
                              خداوند به صالح(عليه‌السلام) وحي كرد: به آن‌ها بگو عذاب من تا سه روز ديگر به سراغ شما خواهد آمد، و آن عذاب وعده‌اي راستين است. [20]
                              صالح(عليه‌السلام) پيام خداوند را به آنان ابلاغ كرد: گفتند: اگر راست مي‌گويي آن عذاب را براي ما بياور. صالح(عليه‌السلام) به آن‌ها فرمود: اي قوم! نشانه عذاب اين است كه چهره شما در روز اول از اين سه روز، زرد مي‌شود و در روز دوم، سرخ مي‌گردد و در روز سوم سياه مي‌شود.
                              همين نشانه‌ها در روز اول و دوم و سوم ظاهر شد، در اين ميان بعضي مضطرب شدند و به بعضي ديگر مي‌گفتند: مثل اين‌كه عذاب نزديك شده ... سرانجام نيمه‌هاي شب، جبرئيل امين(عليه‌السلام) بر آنها فرود آمد و صيحه زد، اين صيحه به قدري بلند بود، كه بر اثر آن پرده‌هاي گوششان دريده شد و قلب‌هايشان شكافته گرديد و جگرهايشان متلاشي شد و همه آن‌ها در يك لحظه به خاك سياه مرگ افتادند.
                              وقتي كه آن شب به صبح رسيد، خداوند صاعقه آتشين و فراگيري از آسمان به سوي آن‌ها فرستاد، آن صاعقه تار و پود آن‌ها را سوزانيد و آن‌ها را به طور كلي از صفحه روزگار برافكند.[21]
                              ولي حضرت صالح(عليه‌السلام) و افرادي كه به او ايمان آورده بودند نجات يافتند.[22]
                              اصحاب الحِجر[23]
                              همان قوم سركشي كه در سرزميني به نام «حجر» زندگي مرفهي داشتند و پيامبر بزرگشان، صالح(عليه‌السلام) براي هدايت آن‌ها مبعوث شد، ولي آن‌ها او را تكذيب كردند. در اين‌كه: «اين شهر در كجا واقع شده بود؟» بعضي از مفسران و مورخان چنين نگاشته‌اند: كه شهري بود در مسير كاروان مدينه و شام در يك منزلي «وادي القري» و در جنوب «تيمه» و امروز تقريبا‌ً اثري از آن نيست.
                              مي‌گويند اين شهر در گذشته يكي از شهر‌هاي تجاري عربستان بوده و تا آنجا اهميت داشته كه «بطلميوس» در نوشته‌هايش به عنوان يك شهر تجاري از آن نام برده است.[24]
                              شرح حال آن‌ها را در بحث داستان صالح(عليه‌السلام) به طور مفصل ذكر كرديم به آنجا مراجعه شود.
                              پیامبران (مقالات)
                              سخنرانی حجت السلام رفیعی با موضوع پیامبران

                              ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ
                              [1] - قاموس قرآن: ج 4، ص 144 – سور و آياتي كه نام صالح در آنها ذكر شده است عبارتند از: اعراف، آيات 73، 75 و 77 – هود، آيات 61، 62 و 89 – شعراء، آيه 142.
                              [2] - ثمود بيست و شش بار در قرآن كريم امده، نام يكي از نواده‌هاي نوح(عليه‌السلام) است، كه قبيله صالح(عليه‌السلام) بنام او نامگذاري شده‌اند (قاموس قرآن: ج 1، ص 314) قوم ثمود، امتي از عرب بودند كه پس از قوم عاد، به وجود آمدند و در سرزمين وادي القري (بين مكه و شام) در شهر حجر (كه هم اكنون بعضي از آثار آن شهر، در ميان تخته سنگ‌هاي عظيم ديده مي‌شود) مي زيستند و از قبائل مختلف تشكيل شده بودند و همچون قوم عاد در بت پرستي، فساد، ظلم و طغيان غوطه‌ور بودند و در زندگيشان جز انحراف و گمراهي چيز ديگري ديده نمي‌شد. آنها در ظاهر داراي تمدن پيشرفته و شهرها و آبادي‌هاي محكم بودند و از قطعه‌هاي عظيم سنگ‌هاي كوهي، ساختمان مي‌ساختند و براي حفظ خود پناه‌گاه‌هاي استواري ساخته بودند و در شهر حجر داراي امكانات وسيع مادي و تشكيلات پر زرق و پرق بودند، از اين رو آنها را «اصحاب الحجر» مي‌نامند. (قصه‌هاي قرآن: ص 68 – تفسير نمونه: ج 11، ص 122).
                              [3] - بحارالانوار: ج 11، ص 377 – حيوة القلوب: ج 1،ص 110.
                              [4] - روضه كافي: ص 161 – تفسير عياشي: ج 2م ص 20 – تفسير نورالثقلين: ج 2،ص 47.
                              [5] - در بخش آغازين گورستان وادي السلام بنا به روايتي حضرت هود و صالح (عليهما السلام) مدفونند (اماكن زيارتي و سياحتي عراق: ص 26) و روايت شده كه حضرت علي در بستر شهادت به امام حسن (عليه‌السلام) وصيت فرمودند: وقتي كه از دنيا رفتم، مرا در كنار قبر برادرانم هود و صالح(عليهماالسلام) به خاك بسپاريد (تهذيب الاحكام: ج 6، ص 33).
                              [6] - بحارالانوار: ج 11، ص 379.
                              [7] - هود، آيه 61.
                              [8] - قوم ثمود داراي هفتاد بت بودند و چندين بتكده داشتند، بت‌هاي بزرگ آنها عبارت بود از: «لات، عزي، منوت، هبل و قيس» (قصص الانبياء: نجار، ص 110).
                              [9] - شعراء، آيات 141-152.
                              [10] - اعراف، آيه 74 – هنگامي كه قوم عاد به هلاكت رسيدند، فرزندان «ثمود بن جازر بن ثمود بن ارم بن سام بن نوح» جايگزين آنها شدند. (بحارالانوار: ج 11، ص 377).
                              [11] - سوره‌هاي شعراء، آيات 153و166 – قمر،‌ آيات 27و28.
                              [12] - ر.ك: حيوة القلوب: ج 1، ص 111 – تفسير عياشي: ج 2، ص 20 – روضه كافي: ص 161.
                              [13] - نمل، آيه 46و47.
                              [14] - اعراف، آيه 75و76.
                              [15] - سوره نمل، آيات 48-52 – تفسير نمونه: ج 15، ص 497.
                              [16] - شتر ماده.
                              [17] - آن‌ها ناقه را شب چهارشنبه كشتند.
                              [18] - ر.ك: مجمع البيان: ج 4، ص 681 – بحارالانوار: ج 11، ص 392 – رياحين الشريعه: ج 5، ص 286.
                              [19] - سوره اعراف، آيه 77.
                              [20] - سوره هود، آيه 65.
                              [21] - حيوة القلوب: ج 1، ص 110 – تفسير قمي:‌ج 1، ص 331.
                              [22] - سوره هود، آيه 66.
                              [23] - همان قوم ثمود (قوم صالح) هستند. طبرسي گويد: علت اين تسميه آن است كه نام شهرشان حجر بود. (قاموس قرآن: ج 2،‌ص 109).
                              [24] - تفسير نمونه: ج 11،ص 122.

                              نظر

                              • mohammadhossein
                                عضو فعال
                                • Feb 2016
                                • 818

                                #420
                                پاسخ : دو کلام حرف حساب

                                داستان ذوالقرنین
                                نام اصلی ذوالقرنین ( عیاش ) می باشد و بعد از نوح اولین پادشاهی است که بر شرق و غرب زمین حکم راند . قرآن درباره او چنین می فرماید : ( و یسأ لونک عن ذی القرنین قل سأ تلو علیکم منه ذکراً . انا مکنا له فی الارض و آتیناه من کل شی سبباً فاتبع سبباً . حتی اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فی عین حَمِئةٍ و وجد عندها قوماً قلنا یا ذالقرنین إما أن تعذب و إما أن تتخذ فیهم حسناً . قال أما من ظلم فسوف نعذبه ثم یرد إلی ربه فیعذبه عذاباً نکراً . و أما من آمن و عمل صالحا فله جزاء الحسنی و سنقول له من أمرنا یسرا ... )
                                طبرسی در تفسیر آیه ( انا مکنا له فی الارض ) می گوید : خداوند ذوالقرنین را بر سراسر جهان استیلاء بخشید و از علی (ع) روایت گشته است که خداوند ابرها را نیز در حیطه قدرت او درآورده بود بطوریکه برآنها می نشست و اقصی نقاط گیتی سفر می کرد و ذات باری تعالی اسباب هر چیزی را در اختیار او نهاد و نوری را فراروی او قرار داد که شب و روز برایش یکسان می نمود . ( و آتیناه من کل شی سببا ) یعنی دانش و قدرتی بدو عطا کردیم تا چیزی را که اراده می نمود در اختیار گیرد . ( فاتبع سببا ) یعنی براه خویش ادامه داد و روش خویش را به مرحله اجرا نهاد . ( حتی اذا بلغ مغرب الشمس ) یعنی به آخرین آبادانی در غرب کره زمین رسید جایی که بعد از آن تا محل غروب خورشید احدی زندگی نمی کرد . ( وجدها تغرب ) یعنی ذوالقرنین به نظرش رسید که خورشید فرو می رود ( فی عین حَمِئةٍ ) با اینکه خورشید پشت آن چشمه لای دار معدنی غروب می کرد و غیر ممکن بود که از منظومه خویش جدا گردد و در چشمه آبی فرو رود اما به مانند کسی که درون دریاست منظره غروب خورشید را به شکلی می بیند که گویا در آب فرو می رود و یا کسی که در خشکی شاهد غروب آن است تصور می کند که خورشید پشت کوهها غروب می نماید به همین شکل نیز برای ذوالقرنین این تصور بوجود آمد که خورشید در درون آن چشمه لای دار معدنی فرو می رود و کعب می گوید : در تورات آمده است که خورشید در آب گل آلود غروب می نماید .
                                در کتاب عللا الشرایع و امالی بطور مسند از وهب نقل گشته است : در یکی از کتب آسمانی نوشته است هنگامیکه ذوالقرنین از کار ساخت سد معروف خویش فراغت حاصل کرد به مسیری که آنرا آغاز کرده ادامه داد . در راه او و لشکریانش به پیرمردی برخوردند که به نماز ایستاده بود . ذوالقرنین از بی تفاوتی او نسبت به خود آزرده گشت و از او پرسید چگونه است که عظمت و شوکت سپاهیانم ترا به وحشت نینداخت . مرد عابد پاسخ داد : من با کسی در حال مناجات هستم که لشکریانی به مراتب بیشتر از تو و قدرتش بس شگرف تر از قدرت تو دارد و چنانچه رویم را بسوی تو متمایل سازم محققاً به مطلوبم نخواهم رسید . ذوالقرنین از آن مرد خواست تا او را همراهی نموده و در پاره ای از امور مشاور و یاور او باشد . مرد عابد با 4 شرط خواسته ذوالقرنین را پذیرفت اول آنکه به او نعمتی بخشد که در آن فنایی نباشد . دوم سلامتی و صحتی که در آن هیچگاه رنجوری و ضعف نباشد ، سوم اکسیری از جوانی و نشاط که هرگز پیری و ضعف در آن راه نیابد و بالاخره حیاطی که ابداً مرگی دامنگیر آن نگردد . ذوالقرنین که از برآوردن حاجات او درمانده گشته بود گفت کدامین بنده خواهد توانست اینگونه باشد . مرد عابد گفت : من نیز در کنار کسی خواهم بود که این خصلتها برازنده اوست . ذوالقرنین از او جدا گشته و در مسیر خویش با مردی دانشمند مواجه گشت و از او پرسید آیا می توانی بگوئی دو چیز که از ابتدای خلقت همچنان پابرجا مانده اند کدامند و نیز مرا از دو چیز که با یکدیگر متناقض هستند و آن دو چیزی که با یکدیگر حرکت می کنند و نیز دوچیزی که دشمن یکدیگرند باخبرسازی ؟ مرد دانشمند در پاسخ گفت : آن دو چیزی که با یکدیگر حرکت می کنند ماه و خورشید هستند و آن دو چیز که متناقض می باشند همان شب و روز است و منظور از دو دشمن همان زندگی و مرگ می باشد .
                                ذوالقرنین به مسیر خویش ادامه داد تا به پیرمردی رسید که جمجمه مردگان را زیرو رو می کرد . ذوالقرنین علت این کار پیرمرد را جویا شد . پاسخ او اینگونه بود : می خواستم انسانهای شریف و با اصل و نسب را از اشخاص پست و فرومایه بازشناسم و فقیر را از غنی جدا سازم . اما در این مدت بیست سال نتیجه ای عایدم نگشته است . ذوالقرنین که گفته آن شخص را تلویحاً در مورد خویش فرض نموده بود از وی جدا گشت و به قومی که از بازماندگان و هدایت یافتگان امت موسی (ع) بودند رسید و از آنها خواست تا برایش توضیح دهند که چرا آرامگاه مردگان را در آستانه منزل خویش می ساختند . آنها پاسخ دادند : تا همیشه مرگ در برابر چشمان ما مجسم باشد و آنرا به نیسان نسپاریم . ذوالقرنین در ادامه پرسید : چگونه است که خانه های شما درب ورودی ندارد ؟ آنها پاسخ دادند : زیرا در میان ما هیچ انسان مظنون و سارقی وجود ندارد و ما یکدیگر را امین خویش می دانیم . ذوالقرنین پرسید : به چه سبب بر شما پادشاه و قاضی و امیری حکم نمی راند ؟ آنها پاسخ دادند : بدان علت که هرگز رعیت به یکدیگر ستم نمی ورزند تا احتیاج به حاکمی باشد و هیچگاه کارشان به مخاصمه و جدال نیانجامیده تا به قاضی تظلم برند و هرگز اتفاق نیافتاده تا کسی فزون طلبی نموده و به ذخیره ثروت و احتکار بپردازد تا نیاز به امیر و حکمران احساس شود . ذوالقرنین پرسید : چگونه است که هیچیک از شما بر دیگری برتری نداشته و تفاوت آشکار میان شما وجود ندارد ؟ پاسخ دادند : چرا که ما نسبت به یکدیگر ترحم می ورزیم و در مشکلات غمخوار و پشتیبان هم هستیم . ذوالقرنین پرسید : چگونه است که در میان شما فرد بدخلق و عصبانی مزاج وجود ندارد ؟ پاسخ دادند : حکمت آنرا می بایست در تواضع و فروتنی ما جستجو کرد . ذوالقرنین سوال کرد ؟ دلیل آنکه شما دارای عمرهای طولانی هستید چه می باشد ؟ آنها پاسخ دادند : چون حق و عدالت در میان ما حکمفرماست .
                                در پایان ذولقرنین از آنها پیرامون نحوه رفتار پدرانشان سوال نمود و آنها پاسخ دادند : پدران ما بر مساکین و نیازمندان ترحم می آورند ، از خطاهای آنها چشم می پوشند و برایشان احسان می نمودند ، برای گناهکاران طلب استغفار می نمودند و از بستگان خویش بازدید بعمل می آوردند ، امانات را به صاحبانشان باز می گرداندند و هرگز لب به دروغ نمی گشادند و خداوند نیز به جبران احسان آنها امورشان را به صلاح و سداد بیمه می نمود . ذوالقرنین که سعادت آن مردم را مشاهده کرد تصمیم گرفت تا در میان آنها به حیات خویش ادامه دهد . او تا سن پانصد سالگی که زندگی را وداع کرد در کنار آنها زیست .
                                در تفسیر علی بن ابراهیم از امام صادق (ع) آمده است : ذوالقرنین دو بار بسوی قومش مبعوث گردید و هر بار ضربه ای که بر سمت راست و چپ سرش فرود آمد مدت هزار سال قبض روح شد و او در سومین بار بر شرق و غرب کره زمین سیطره یافت .
                                صدوق در خصال می فرماید : ذوالقرنین در حقیقت یکی از بندگان صالح خداوند بود و امیرالمومنین (ع) فرمودند : ( و فیکم مثله ) یعنی اینکه بمانند ذوالقرنین هم اینک در میان شما زندگی می کند و منظور ایشان وجود مقدس خودشان است چرا که به ایشان نیز به مانند ذوالقرنین دو ضربه فرود آمد یکی در روز جنگ خندق و دیگری ضربه ابن ملجم که منجر به شهادت آن وجود نورانی گردید . و ذوالقرنین حاکمی است که از طرف خداوند مبعوث گشته است و در سلک رسولان و پیامبران نمی باشد همچنانکه طالوت اینگونه بود .

                                در تفسیر قمی از امیرالمومنین (ع) سوال شد که آیا ذوالقرنین پیامبر بود یا پادشاه ؟ حضرت پاسخ دادند : او نه پادشاه بود و نه پیامبر ، بلکه بنده صالح خداوند بود که مورد محبت ذات باری تعالی قرار گرفته بود و نصایح الهی را بر مردم عرضه می داشت . او در سومین مرحله از بعثت خویش بر سراسر گیتی استیلا یافت و هم اینک نیز در میان شماست . منظور آن حضرت وجود شریف خودشان می باشد .
                                هنگامیکه ذوالقرنین از شهری عبور می کرد صدای غرش او باعث ایجاد رعد و برق گشته و هر معاندی را به درک واصل می ساخت . برای خداوند در روی زمین چشمه ای است بنام عین الحیاة هر کس از آن چشمه بنوشد عمری جاودانه خواهد یافت . ذوالقرنین سیصدو شصد نفر از اطرافیان خویش از آن جمله خضر را که برترین اصحاب او بود را فراخواند و به هر یک از آنها یک ماهی بخشید تا در موضعی مشخص داخل در سیصدو شصد چشمه نموده و آنها را شستشو دهند . هر یک از آنها به سویی حرکت کرد و خضر نیز مشغول شستن ماهی خود بود که ناگهان آن ماهی به سرعت از دست خضر رها گشته و داخل چشمه گردید . تلاش خضر برای دست یافتن بر آن ماهی بی نتیجه ماند و در بازگشت ضمن شستشوی خود در آن چشمه از آب آن نیز مقداری نوشید اما با خود گفت پاسخ ذوالقرنین را چگونه دهم . چیزی نگذشت که او در نزد ذوالقرنین حاضر گشت و هنگامیکه نوبت تحویل ماهی او رسید . داستان رها شدن ماهی و نوشیدن از آب آن چشمه را بازگو کرد . ذوالقرنین به جستجوی آن چشمه پرداخت اما اثری از آن نیافت چرا که اینک راز نهفته آن چشمه در اختیار خضر بود .
                                امام صادق (ع) می فرمایند : هنگامیکه ذوالقرنین از کار ساختن سد معروف خویش فارغ گشت وارد ظلمات شد ، در آنجا فرشته ای را دید که طول قامتش پانصد ذراع است و بر بالای کوهی ایستاده است ذوالقرنین از او پرسید تو کیستی ؟ آن ملک پاسخ داد من یکی از فرشتگان الهی و مامور حفاظت از این کوه هستم . تمام سلسله جبال موجود در عالم به این کوه اتصال دارند هرگاه خداوند اراده نماید تا زلزله ای در عالم اتفاق افتد به من دستور می دهد تا آن منطقه را بلرزانم .
                                امام باقر(ع) می فرمایند : هیچیک از انبیاء بعد ازنوح به مقام پادشاهی نرسیدند مگر چهار نفر از آنها که عبارتند از : ذوالقرنین که نامش عیاش است ، داود ، سلیمان و یوسف .
                                ذوالقرنین یا عیاش بر سراسر شرق و غرب عالم حکم راند و محدوده حکومت داود و سلیمان منطقه شامات تا اصطخر را شامل می گشت و یوسف نیز بر مصر و بیایانهای اطراف آن حکومت می کرد .
                                قرآن می فرماید : ( و قال لهم نبیهم أن الله قد بعث لکم طالوت ملکاً ) و باید دانست که جایز است کسی را که نبی نمی باشد در زمره انبیاء برشمرد همچنانکه جایز است کسی را که فرشته نیست در میان فرشتگان نام برد . قرآن نیز به این موضوع اینگونه اشاره می کند : ( و اذ قلنا للملائکه اسجدوا لآدم فسجدوا إلا ابلیس کان من الجن ... )
                                امام باقر (ع) می فرمایند : اولین کسانی که بر روی زمین به مصافحه یا یکدیگر پرداختند ابراهیم و ذوالقرنین بودند و اولین درختی که بر روی زمین روئید درخت خرماست .
                                امام صادق (ع) می فرمایند : بزرگترین ملوک زمین چهار نفرند . دو نفر از آنها که مومن و معتقد بودند عبارتند از سلیمان بن داوود و ذوالقرنین و دو نفر دیگر که کافر و بد کیش بودند ، نمرود و بخت نصر هستند و نام اصلی ذوالقرنین عبدالله بن ضحاک بن معبد است .
                                در کتاب بصائر الدرجات از امام باقر (ع) آمده است : ذوالقرنین در میان ابرها می نشست و مرکب ذلول را به خدمت گرفته بود و ابری بنام صعب را که دارای رعد و برق فراوانی است برای صاحب شما یعنی قائم آل محمد (عج ) به ذخیره نهاد . او بر اسباب آسمانها و طبقات هفتگانه زمین و کرات و کهکشانهای لایتناهی قدم نهاد . پنج طبقه از طبقات زمین که ذوالقرنین بر آنها پا نهاد آباد بود اما دو طبقه زیرین به ویرانه ای می ماند .
                                در کتاب کمال الدین از عبدالله بن سلیمان که فردی کتاب شناس بود اینگونه حدیث گشته است : من در یکی از کتابهای آسمانی خواندم که ذوالقرنین مردی بود از اهالی اسکندریه و مادرش پیرزنی از پاافتاده بود که تنها پسرش اسکندروس نام داشن . او پسرکی خوش خلق و پاکدامن بود . شبی در خواب دید که به خورشید نزدیک شده و بر شرق و غرب آن مسلط گشته است و هنگامیکه رویای خویش را برای قومش بازگفت او را ذوالقرنین نامیده و مورد عزت و احترام بیشتر قرار دادند . اولین اقدام ذوالقرنین این بود که مردم را به اسلام و توحید فراخواند او به قومش فرمان داد تا مسجدی بسازند که طول آن چهاصد ذراع و عرض صحنش بیست و دو ذراع و ارتفاعش صد ذراع بود . مردم از او توضیح خواستند که چگونه فاصله بسیار میان دو دیوار دا با چوب به یکدیگر متصل سازند و ذوالقرنین به آنها فرمان داد تا چوبها را با خاک اندود کنند و سپس به آنها طلا و نقره بیافزایند و از مخلوط آنها قطعاتی از مس و ورقهای فولادی گداخته شده فراهم آوردند . چیزی نگذشت که آن مسجد با سقفی محکم و بلند برافراشته گشت . سپاه ذوالقرنین شامل 4 لشکر بود و هر لشکری از ده هزار نفر تشکیل یافته بود . ذوالقرنین افرادی را به اقصی نقاط مملکت خویش فرستاد تا آنها را از حرکت خویش به سوی شرق و غرب آگاه سازد قومش اطراف او جمع شده و از وی خواستند تا دیگران را در این سفر بر آنها ترجیح ندهد چرا که او در میان همین قوم بدنیا آمد و اختیار جان و مال مردم نیز با او بود . ذوالقرنین در جواب مردم گفت : قول و رأی شما برای من حجت است اما من بسان کسی هستم که اختیار در کفم نمی باشد و از جایی دیگر هدایت می گردم . بهتر است در مسجد تجمع نمائید و از مخالفت نیز بپرهیزید . چرا که هلاکت عاقبت آن خواهد بود . آنگاه از فرماندار اسکندیه خواست تا به آبادانی مسجدش بپردازد و مادرش را مورد اکرام قرار دهد . فرماندار ، مادر ذوالقرنین را بخاطر فراقی که نزدیک بود آشفته دید ، دستور داد تا برای تسلی خاطر او تمام مردمی که در ادوار گذشته دچار مصیبت و بلا گشته بودند به شکلی شناخته شوند . او ابتدا روز معینی را برای تجمع مردم معین نمود اما هنگامیکه روز موعود رسید منادی بانک برآورد که تنها کسانی می بایست در اجتماع مذکور حضور یابند که هیچگونه مصیبتی را متحمل نگشته اند قوم ذوالقرنین که این شرط را شنیدند همگی در خانها محبوس گشتند زیرا در میان آنها حتی یک نفر نیز وجود نداشت که دچار بلایی سخت و یا مرگ جانکاه و زودرس نشده باشند . بار دیگر فرمان تجمع داده شد اما اینبار تنها آنهایی دعوت گشته بودند که به شکلی مصیبت زده بودند و منادی نیز در میان مردم اعلام کرده بود کسیکه به بلایی دچار نگشته باشد تحقیقاً از خیر و برکت بدور بوده است . حال تمام گرفتارها و مصیبت زده ها در مسجد جمع آمده اند فرماندار نیز فرصت را غنیمت شمرد و خطاب به آنها گفت : قصد من این بود که با شما راجع به ذوالقرنین صحبت کنم چرا که ما بزودی با فاجعه دوری از او مواجه خواهیم گشت . شما نیک می دانید که آدم بعد از آنکه مسجود فرشتگان الهی واقع گشت به بلایی بزرگ مبتلاشد و آن رانده شدن از بهشت خلد بود و ابراهیم نیز بعد ار اینکه از آتش بیرون آمد بوسیله قربانی کردن فرزندش در بوته امتهان و آزمایش قرار گرفت و یعقوب نیز با اندوه و زاری و یوسف با غلامی و ایوب بوسیله بیماری و یحیی با ذبح و زکریا با کشته شدن و عیسی با تحت فرمان بودن هر یک به نوبه خویش مورد ابتلا و امتهان الهی واقع گشتند . اینک نزد مادر اسکندر بروید تا صبر او را بر فرزندش بیازمایید هنگامیکه آن عده بر مادر ذوالقرنین وارد گشتند این کلمات را از او شنیدند : هیچ چیز شما بر من پوشیده نیست و هیچکدام از شما بمانند من بر فراق اسکندر پریشان و محزون نیست اما خداوند توان کافی و رضایت و تحمل بر شدائد را در من به ودیعت نهاد . جمعیت حاضر که شکیبائی او را مشاهده کردند از نزدش متفرق گشتند .
                                حرکت ذوالقرنین به اقصی نقاط گیتی آغاز گشت در ابتدای کار سپاهیان او را گروهی پابرهنه تشکیل می دادند و خداوند به ذوالقرنین وحی فرستاد که من ترا حاکم بر شرق و غرب زمین گردانیدم .
                                اسکندر خطاب به پروردگار گفت : خداوندا تو مرا به امری بس عظیم گماردی پس اینک مرا آگاه ساز که با کدامین نفرات بر دشمنان غلبه نمایم و چه حیله ای را در مورد آنها بکار بندم و با کدام زبان به صحبت با آنها بپردازم . خداوند به او وحی فرستاد که بزودی به تو شرح صدر عطا خواهم نمود و بر درک و فهمت خواهم افزود تا هر چیزی را بشنوی و بر هر پوشیده ای اطلاع یابی . و ترا آنچنان قدرتی بخشم که هیچ چیز باعث وحشتت نگردد و نور و ظلمت را بسان دو لشکر مسخر تو گردانم تا همه انسانها گرداگرد تو جمع شوند . آنگاه ذوالقرنین با حکم الهی بسوی غرب حرکت کرد و به هر سرزمینی کخ می رسید آنها را به خداپرستی دعوت می کرد اگر چنانچه مردم به پاسخ او ندای مثبت می دادند به حال خویش واگذارشان می کرد . در غیر اینصورت لشکر ظلمت و تاریکی آنها را فرا می گرفت و سراسر منازل و شهر آنها را سیاهی می پوشانید بطوریکه نمی تونستند به مشاهده یکدیگر بپردازندو وضعیت به همین منوال ادامه می یافت تا دعوت ذوالقرنین را اجابت نمایند . سپس ذوالقرنین بسمت مشرق حرکت کرد و از میان ملتهای مختلف و سرزمینهای متعددی عبور کرد آنگاه بسوی رومیان شتافت که قرآن نیز به آنها اشاره نموده است بعد از مدتی او به قومی رسید که هیچ زبانی را نمی فهمیدند ( لا یکادون یفقهون قولاً ) آنها کسانی بودند که در مجاورت رومیان زندگی می کردند اشکالی چون انسانها داشتند و به نام یأجوج و مأجوج معروف گشته بودند همانند انسانها می خوردند و می آشامیدند اما بدنهایشان نواقصی داشت که آنها را از انسانهای طبیعی تمیز می داد . طول قامت آنها از پنج وجب تجاوز نمی کرد چیزی بر تن نداشتند و با پای برهنه گام برمی داشتند . بدنشان پوشیده از پشم بود که بوسیله آن خود را از گرما و سرما محافظت می کردند . هر یک دو گوش داشتند که یکی از آنها پوشیده از مو بود و دیگری انباشته از پشم . بجای ناخن چنگالهایی داشتند و دندانهای آنها بمانند دندان درندگان بلند و تیز بود . گوش آنها بقدری بزرگ بود که به هنگام خواب یکی را زیرانداز و دیگری را روپوش خویش می ساختند . غذای آنها عبارت بود از نوعی نهنگ دریایی که سالی یکبار طوفان و امواج آنرا برایشان به ارمغان می آورد . در ایامی که آنها آذوقه کافی داشتند به تولید مثل و آبادانی سرزمین خویش مشغول می گشتند و تا سال آینده از هیچ نوع طعامی غیر از آن ماهی استفاده نمی کردند و هر زمان که غذایشان مطابق معمول در دسترسشان قرار نمی گرفت به سرزمینها و مزارع اطراف هجوم می آوردند و مانند ملخ های صحرایی باعث بروز انواع آفت ها می شدند . و هرگاه بسوی شهر هجوم می آوردند ساکنین آن منطقه مجبور به ترک محل زندگی خویش می شدند و چون آکنده از تعفن و نجاست بودند احدی جرأت پیدا نمی کرد تا برای دفعشان به آنها نزدیک شود و زمانیکه بسوی محلی حرکت می کردند وجود آنها بخاطر تعداد فراوانشان از فاصله صد فرسخی قابل مشاهده بود و صدایی بمانند زنبورهای عسل داشتند . آنها در مسیر خود هر حیوانی را به کناری می راندند و هیچ جنبنده ای نبود که از گزند آنها در امان باشد . تمامی آن موجودات خارق العاده از زمان مرگ خویش آگاه بودند چرا که هر یک بعد از آنکه صاحب هزار فرزند می شدند آماده جان باختن می گشتند و تنها در آن موقع بود که دیگر برای امرار معاش از خود فعالیتی نشان نمی دادند .
                                آنها در زمان ذوالقرنین به اقصی نقاط زمین پای نهادند . مردم ناحیه ای که ذوالقرنین در میان آنها بود از وجود آنها در نزدیکی خویش مطلع گشته و به او پناه جستند . آنها به ذوالقرنین گفتند میان ما و قوم یأجوج و مأجوج تنها کوهی فاصله انداخته است اگر آنها بتوانند بر ما مستولی شوند ناچار خواهیم بود تا شهر خویش را ترک گوئیم و آنها تمام چهارپایان را دریده و خواهند خورد حتی به حشرات و مارو عقرب درون زمین هم رحم نخواهند کرد و اگر چنانچه سدی میان ما و آنها زده نشود چیزی نخواهد گذشت که بر تمام کره زمین چنگ اندازند . ( ... علی ان تجعل بیننا و بینهم سداً ... آتونی زبرالحدید ) ذوالقرنین به مردم آن ناحیه دستور داد تا با شکافتن دو کوه نزدیک خود به معدن آهن و مس رسیده و آنها را استحصال نمایند . ابتدا کار تراشیدن آهن و مس مشکل می نمود تا آنکه به دستور ذوالقرنین معدن الماس نیز کشف گردید و از آن ابزاری برای ادامه کار ساکنین آن منطقه ساخت و این همان وسیله ای است که بعدها سلیمان بن داود کنگره های بیت المقدس را با آن تراش داده و برید . آنگاه آهن را گداخته و از آن تکه هایی به مانند سنگهای عظیم جدا ساخت . سپس مس را گداخته و از آن خمیره ای مانند گل برای آن تکه های آهم فراهم ساخت او در ادامه به اندازه گیری میان آن دو کوه پرداخت . طول آن در حدود سه میل بود . به دستور ذوالقرنین پایه های کوه را آنقدر تراشیدند تا به نزدیکی آب رسیدند عرض آن حفره را یک میل قیاس نموده و آن را از پاره های آهن و مس گداخته انباشته ساختند . آنها طبقه ای را با آهن و طبقه دیگر را با مس می چیدند تا آنکه ارتفاع سد به اندازه آن دو کوه گردید و از دور بسان بردی یمانی با رنگهای زرد و سرخ و سیاه به نظر می رسید . قوم یأجوج و مأجوج سالی یکبار تا پشت آن سد پیشروی می کردند اما وقتی با مانعی به آن عظمت برخورد می نمودند ناچار به عقب نشینی می شدند و این وضعیت تا زمان فرج قائم آل محمد (عج ) ادامه پیدا خواهد کرد . بعد از فراغت از ساختمان سد ذوالقرنین نزد مردمی دانشمند از قوم موسی (ع) اقامت گزید و در همانجا فبض روح شد . ( أمة یهدون بالحق و یعدلون ) سن او در آنهنگام بالغ بر پانصد سال بود .
                                حذیقه گوید : از پیامبر (ص) راجع به یأجوج و مأجوج پرسدم . آنحضرت پاسخ دادند : آن ها دو ملت هستند که هر یک به چهار صد طایفه مختلف تقسیم می گردند . همگی غرق در سلاح می باشند و هر کدام از آنها صاحب هزار فرزند می گردد . بعضی از آنها به اندازه دانه های برنج هستند و گروهی از آنها دارای طول و عرض برابرند و سنگ و آهن در برابر آنها قدرت مقاومت نداند . تعدادی از آنها نیز دارای گوشهای بس بزرگ هستند بطوریکه به موقع استراحت دو گوش خود را زیرانداز و روپوش می گردانند . بر چیزی نمی گذرند مگر آنکه آنرا طعمه خویش سازند . منطقه سکونت آنها از شام تا بلاد خراسان گسترده است و از رودخا نه های جاری در شرق و غرب زمین می آشامند . وهب و مقتال می گویند که آنها از اولاد یافث بن نوح و ترکها از نژادآنها هستند . طبرسی پیرامون سد ذوالقرنین می گوید : آن سد پشت دریای مدیترانه و میان دو رشته کوه که به اقیانوس آرام منتهی می گردد بنا گردید . بعضی گفتند آن سد در منطقه ای از ارمنستان و آذربایجان بنام دربند یا خزر ساخته شده است . در پاره ای از احادیث آمده است یاجوج و ماجوج صبح و شب بطور مستمر به کار حفر سد ذوالقرنین مشغولند اما هیچگاه در کار خود توفیقی پیدا نخواهند کرد و وضعیت تا ظهور قائم آل محمد (عج) به همین صورت باقی خواهد ماند . بعد از آن آنها سد را شکافته و بسوی مردم هجوم می آورند . آبهای چشمه ها را خشکانیده و مردم را از ترس بدرون قلعه ها می کشانند . آنها تیرهایی از خون را بسوی آسمان رها می سازند و می گویند اینک بر اهل آسمان و زمین غلبه پیدا کردیم . در این موقع است که خداوند کرمهای سفید رنگی را بر آنها مسلط می گرداند تا از راه قفا و پشت گردن وارد گوش آنها شده و به هلاکتشان رسانند تعداد آنها به حدی است که حیوانات روی زمین از خوردن گوشتشان فربه می گردند . در تفسیر کلینی آمده است : خضر و الیاس هر شب نزد آن سد با یکدیگر ملاقات می کنند تا مانع خروج قوم یاجوج و ماجوج از آن شوند .
                                امام باقر(ع) می فرمایند : ذوالقرنین در غالب ششصد هزار جنگنده سوار نظام به زیارت بیت الله الحرام نائل شد و هنگامیکه بازگشت دیده اش بر مردی بسیار نورانی افتاد و هنگامیکه متوجه شد او ابراهیم خلیل الله است دستور داد تا ششصد هزار اسب را زین و لگام بندند تا بتواند با ابراهیم (ع) ملاقات داشته باشد . هنگامیکه ذوالقرنین به ملاقات ابراهیم نائل آمد خلیل خدا از او پرسید : چگونه فواصل طولانی زمین را پیموده ای ؟ او پاسخ داد : یوسیله یازده کلمه نورانی بدین شرح : ( سبحان من هو باقی لا یفنی ، سبحان من هو عالم لا یسنی ، سبحان من هو حافظ لا یسقط ، سبحان من هو بصیر لا یرتاب ، سبحان من هو قیوم لا ینام ، سبحان من هو ملم لا یُرام ، سبحان من هو عزیز لا یضام ، سبحان من هو محتجب لا یری ، سبحان من هو واسع لا یتکلف ، سبحان من هو قائم لا یلهو ، سبحان من هو دائم لا یسهو ) .
                                هنگامیکه ذوالقرنین به شرق و غرب زمین لشکر می کشید یکی از فرشتگان الهی به نام رفائیل همنشین او بود و گاه با ذوالقرنین به صحبت می نشست . او روزی از رفائیل سوال کرد عبادت اهل آسمانها به چه کیفیتی است ؟ رفائیل پاسخ داد : هیچ مکانی در آسمانها نیست که ملکی در آن به عبادت برنخواسته باشد و هر فرشته ای که در آنجا به عبادت ایستاده است هرگز نخواهد نشست و هر کسی که به سجده رفته است هرگز سز از سجده بر نخواهد داشت . ذوالقرنین که شیفته سخنان رفائیل گشته بود از خداوند درخواست کرد تا آنقدر عمر نماید مه بتواند نهایت عبادت و شکرگذاری را بجای آورد . رفائیل به او گفت که در روی زمین چشمه ای به نام عین الحیاة وجود دارد و آن در میان وادی ظلمات است هر کس که از آب آن بیاشامد عمری جاودانه خواهد یافت لکن من از محل آن با اینکه در آسمانها درباره اش بسیار سخن می رود اطلاعی ندارم . ذوالقرنین بعد از رفتن رفائیل تمام دانشمندان سرزمینش را جمع نموده و از آنها درباره محل چشمه زندگانی سوال نمود اما هیچیک از مکان دقیق آن اطلاعی نداشتند در این هنگام پسرکی از سلاله پیامبران در مجلس ذوالقرنین حاضر گشت و ادعا کرد که محل دقیق آن چشمه را در کتاب آدم (ع) دیده است .
                                فرح و خوشحالی سراسر وجود ذوالقرنین را فرا گرفت بدستور او هزار نفر از دانشمندان و حکیمان به همراه خیل سربازانش آماده حرکت بسوی شرق شدند . آنها کوهها و دریاهای بسیاری را پشت سر نهادند تا بعد از دوازده سال به ابتدای سرزمین ظلمات رسیدند . اطرافیان اسکندر به او گفتند : با اینکه امیدواریم تو در ظلمات به آرزوی خود برسی لکن خوف آن داریم که در این مسیر به هلاکت رسی اما ذوالقرنین اصرار می ورزید تا داخل آن سرزمین تاریک شود و به دستور او قوی ترین حیوانات را از نظر بینائی یعنی اسبی مادیان را برایش آماده نمودند . شش هزار نفر از دانایان سواره بر اسبها به همراه خضر که فرماندهی یک گروه هزار نفری را بر عهده داشت در وادی ظلمات داخل گشتند . ذوالقرنین به سپاهیانش که بیرون از ظلمات خیمه زده بودند دستور داد تا مدت دوازده سال در آن منطقه به انتظار نشینند و در صورتی که از آمدن او بعد از این مدت مایوس گشتند به سرزمین خویش مراجعت نمایند . خضر که از تاریکی مطلق آن وادی مطلع بود به ذوالقرنین گفت : ما راه خویش را چگونه تشخیص دهیم چرا که تاریکی و ظلمت اجازه نمی دهد که یکدیگر را ببینیم . آنگاه ذوالقرنین خرمهره هایی سرخ رنگ را به خضر بخشید تا هرگاه که نیاز باشد با پرتاب آن بر روی زمین و ایجاد انفجار و صدای مهیب باعث روشنایی اطرافش گردد . آنها به راه خویش ادامه می دادند خضر سواره و ذوالقرنین پیاده حرکت می کردند تا به چشمه ای رسیدند که آبی سپیدتر از شیر و درخشنده تر از یاقوت و شیرین تر از عسل داشت . خضر خود را در درون آب چشمه شستشو داده و از آن قدری آشامید اما کوشش او درکشاندن ذوالقرنین و بقیه افرادش بسوی آن چشمه بی نتیجه ماند چرا که آنها راه را گم کرده و بسویی دیگر حرکت می کردند . چیزی نگذشت که ذوالقرنین و همراهانش خود را در سرزمینی درخشنده با ماسه های سرخ بسان مروارید یافتند . در آن محل قصری باشکوه قرار داشت . ذوالقرنین خیمه خویش را بیرون آن برپا نمود و خود به تنهایی داخل قصر شد . او تکه آهنی بس عظیم را مشاهده کرد که بر دو سوی کنگره قصر قرار داده شده و پرنده ای سیاه رنگ بسان قلابی بر آن آویخته شده است . از صدای به هم خوردن زره اسکندر آن پرنده به وجود شخصی در قصر پی برده و از آن غریبه خواست تا خود را معرفی کند .
                                ذوالقرنین خود را معرفی نمود و بعد از آنکه وحشتش فروکش نمود به سوالات آن پرنده که او را مورد خطاب قرار داده بود پاسخ گفت . پرنده پرسید : آیا ساخت ساختمانهایی از آجر و گچ در روی زمین فزونی یافته است و وقتی جواب مثبت ذوالقرنین را دریافت کرد پرو بالی زد و ناگهان ثلثی از بدنش به آهن تبدیل گشت . مجدداً آن پرنده از ذوالقرنین سوال نمود : آیا استفاده از سازهای مختلف موسیقی در میان انسانها گسترش یافته است ؟ پاسخ اسکندر آری بود و متعاقباً آن ثلثی دیگر از بدن حیوان به آهن مبدل گشت . بار دیگر پرنده پرسید : آیا شهادت بر دروغ در میان انسانهای کره زمین رایج گشته است ؟ ذوالقرنین پاسخ داد : بلی در این لحظه پرنده پر و بالی زد و به گلوله ای از آهن تبدیل گشت . بطوریکه میان دو ستون قصر را مسدود نمود . ذوالقرنین دچار وحشتی افزون گشت اما ناگهان صدای آن پرنده آهنین را شنید که می گفت : خوفی به خود راه مده . اینک من پرسشی دیگر دارم آیا مردم شهادت ( لا اله الا الله ) را به باد نسیان سپرده اند ؟ ذوالقرنین پاسخ داد : خیر اینطور نیست . در این هنگام یک سوم از بدن پرنده به حالت اولیه بازگشت . آنگاه مجدداً سوال کرد آیا مردم نماز را بجای نمی آورند ؟ ذوالقرنین پاسخ داد بر روی زمین نماز عزیز شمرده می شود . چیزی نگذشت که ثلثی دیگر از بدن حیوان به حالت اولیه بازگشت . سوال دیگر پرنده این بود که آیا انسانها غسل جنابت را رها کرده اند ؟ اسکندر پاسخ داد : ابداً اینطور نیست در اینجا بود که تمام قسمتهای بدن حیوان مجدداً به حالت طبیعی خویش بازگشت . با اشاره آن پرنده اسکندر از پله های قصر بالا رفت او خود را بر فراز بامب باشکوه و گسترده یافت . در کنارش جوانی نورانی با لباسی سپید که سر بر آسمان داشت دست خویش را بر دهان نهاده بود مشاهده کرد . ذوالقرنین از دیدن این منظره شگفت زده شد و از او خواست تا دلیل دست نهادن بر دهانش را بیان نماید ؟ جوان خوش سیما گفت : من متکفل دمیدن در صور هستم و چون ساعت آنرا نزدیک می بینم خود را آماده انجام فرمان الهی نموده ام . آنگاه سنگی را به ذوالقرنین بخشید و گفت : گرسنگی و سیری تو به گرسنگی و سیری او بستگی دارد . سپس ذوالقرنین به نزد اصحابش بازگشت و آنها را از داستان پرنده و جوان بر بام ایستاده آگاه ساخت آنگاه آن سنگ را بر کفه ای از ترازو نهاد و در کفه دیگر هزار سنگ معادل آنرا انباشته ساخت اما سنگینی آن سنگ همچنان کفه ترازو را به نفع خویش تغییر می داد. دانشمندان همراه ذوالقرنین از حکمت آن سنگ و سنگینی بیش از حد متعارفش در شگفت ماندند تا آنکه خضر این معادله را حل نمود . او ابتدا تکه سنگ ذوالقرنین را در کفه ای از ترازو و سنگی معادل آن را در کفه دیگر قرار داد سپس مقداری خاک را برکفه ای که سنگ ذوالقرنین در آن قرار داشت افزود چیزی نگذشت که هر دو کفه متعال گشت . و در تفسیر آن خطاب به حاضرین گفت : مثل بنی آدم بمانند این سنگی است که در کفه ترازو قرار داده شده است هرچند برآن سنگ دیگر افزودی بخ تعادل نرسید اما همینکه با خاک قرین گشت اشباع شد و بسان سنگی متعارف سنگینی یافت . مثل پادشاهی تو ای ذوالقرنین نیز اینگونه است با اینکه خداوند سراسر گیتی را در ید قدرت بلامنازع تو درآورد اما باز درصدد برآمدی تا به سرزمینی قدم نهی که پای هیچ جن و انسی بدان بازنگشته است . فرزندان آدم اینگونه اند . آنها دست از طمع برنخواهند داشت تا خاک بر آنها پاشیده شود .
                                ذوالقرنین بعد از نصایح خضر تصمیم به مراجعت گرفت . در مسیر بازگشت متوجه وجود اجسامی شد که از برخورد با سم اسبان صدایی غیر معمول از خود ایجاد می نمایند . افراد او مشغول جمع آوری آن اجسام شدند و ذوالقرنین به آنها گفت : هر کس از آنها بردارد بعداً پشیمان خواهد گشت و هر کس بی توجه از آنها عبور نماید نیز پشیمان خواهد شد . هنگامیکه آنها از دالان ظلمت خارج شدند متوجه گشتند که آن اجسام چیزی به غیر از زبرجدهای گرانقیمت نبوده است . ذوالقرنین از آنجا به سوی دومة الجندل در نزدیکی تبوک حرکت نمود و در همانجا به درود حیات گفت .
                                پیامبر (ص) هر وقت داستان ذوالقرنین را نقل قول می فرمودند : در انتها اشاره می کردند که خداوند برادرم ذوالقرنین را رحمت نماید که در مسیر حرکت خود دچار اشتباهی نشد و آنگاه که به سرزمین زبرجد رسید و مردم را از وجود آنها آگاه ساخت تا هر کس بخواهد از آن بهره جوید اما خود بعد از مراجعت از ظلمات به زندگی زاهدانه اش ادامه داد .
                                امام صادق (ع) می فرمایند : ذوالقرنین محفظه ای از شیشه ساخته و خود در میان آن قرار گرفت سپس دستور داد تا آن محفظه را به همراه طنابی داخل دریا اندازند و آنقدر پائین رود تا خود او با تکان دادن طناب اشاره نماید تا محفظه را بطرف بالا بکشند . ذوالقرنین داخل آب قرار گرفت و مسیری معادل چهل روز به قعر دریا فرو رفت . ناگهان کسی به محفظه کوبید و از ذوالقرنین پرسید : به چه منظوری به اعماق دریاها آمده است ؟ ذوالقرنین پاسخ داد : می خواهم محدوده فرمانروایی خداوند را در کف اقیانوسها مشاهده نمایم در پاسخ او گفته شد اینجا همان محلی است که نوح در زمان طوفان معروفش از آنجا عبور کرد و شیشه ای را که به همراه داشت از دستش رها گشت از آن ساعت تا به حال آن شیشه همچنان در قعر اقیانوس در حال فرو رفتن است و هنوز به انتها نرسیده اسنت . ذوالقرنین که این خبر را شنید طناب نگهبانان را به حرکت درآورد .
                                در تفسیر عیاشی امیرالمومنین (ع) می فرمایند : خورشید در چشمه ای معدنی و لای دار که در میان اقیانوسی قرار دارد غروب می کند و آن در پس شهری در انتهای مغرب زمین است ، نام آن سرزمین جابلقا می باشد .
                                امام فخر رازی می گوید : مردم پیرامون ذوالقرنین دچار تشتت آراء گشته اند و هر یک او را به گونه ای معرفی کرده اند . بعضی گویند او همان اسکندر پسر فلیقوس یونانی است که در قرآن نیز بنام ذوالقرنین از او یاد گشته است کسی با این شهرت که بر شرق و غرب زمین حکومت کرده است نباید در لابلای صفحات تاریخی گمنام مانده باشد و بدون هیچ شکی او همان اسکندر است که بعد از مرگ پدرش رومیان را بار دیگر با یکدیگر متحد ساخت و تا مغرب زمین و دریای سبز پیشروی کرد . آنگاه به مصر بازگشت و شهر اسکندیه را بنام خویش بنا نمود . سپس بسوی شام لشکر کشید و بنب اسرائیل را نابود ساخت بعد از آن بر عراق و ایران و هند و چین دست یافت و در منطقه خراسان به آبادانی پرداخت و در بازگشت به عراق در منطقه سهرورد بیمار گشته و بدرود حیات گفت .
                                گروه دیگر که ایرانیان هستند می گویند : دارای بزرگ که اصلاً ایرانی بود با دختر فیلقوس یونانی ازدواج کرد اما چون آن زن رایحه کریهی داشت او را طلاق گفت . ثمره این ازدواج اسکندر بود که بعدها در دامان فلیقوس رشد یافت و همه او را فرزند فلیقوس تصور می کردند اما در حقیقت او به پدرش دارای بزرگ تعلق داشت . اسکندر برادر دیگری داشت به نام دارای دوم که در جنگی کشته شد و او قول داده بود تا انتقامش را از دشمنان بستاند . بهر حال او از دو نژاد فارس و روم تولد یافت و ایرانیان سعی دارند که او را نژاد آریایی بدانند .
                                ابوریحان بیرونی در کتاب ( الآثارالباقیة من القرون الخالیه ) نظری دیگر را ابراز می دارد . او می گوید : ذوالقرنین همان أبو کرب بن شمر بن عمیر بن افریقش حمیری است که بر شرق و غرب زمین استبلاء یافت و او همان کسی است که شعرای حمیر بدو فخر می فروشند . در تأیید این مطلب باید اضافه کرد که پادشاه منطقه یمن عموماً کسانی بودند که نام آنها با پیشوند ( ذو ) شروع می شد مانند ذوالمناره ، ذونواس و ذوالنون .
                                یعقوبی می گوید : ذوالقرنین همان صعب بن قرین بن همال است که در قرآن به او اشاره شده است و در جائی دیگر می گوید : ذوالقرنین همان هرمس بن میطون بن رومی بن لنطی بن کسلوحین بن یونان بن یافث بن نوح است و از اشارات او و ثعلبی بر می آید که جد اعلای اسکندر همان هرمس است .
                                دسته ای دیگر عقیده دارند که ذوالقرنین یکی از بندگان صالح خدا بود و اراده الهی بر آن تعلق گرفته بود که او صاحب دانش و حکمت و هیبت بسیار گردد و بر اهل زمین حکومت نماید .
                                و اما در این باره که چرا ذوالقرنین را بدین و صف نامیده اند اقوال مختلفی بیان گشته است که معترض آنها خواهیم گشت .
                                الف : روایت ابن کوّ ا از امیرالمومنین (ع) است که فرمودند : ذوالقرنین بنده صالح خدا بود او دوبار به شهادت رسید و در مرحله سوم برشرق و غرب زمین حکومت نمود و به این سبب خداوند او را ذوالقرنین نامید . اینک به مانند او، در میان شما زندگانی می کند .
                                ب : او را ذوالقرنین نامیدند چون در زمان او دو نسل از انسانها منقرض گشتند .
                                ج : گفته شده است که پیشانی و جلوی سر او با مس پوشیده شده بود .
                                د : تاجی بر سر داشت که بر آن دو شاخ نهاده بودند .
                                ه : پیامبر فرمودند : او را ذوالقرنین می نامند چرا که به شرق و غرب جهان سفر کرد .
                                و : خداوند نور و ظلمت را مسخر او گردانیده بود هنگامیکه حرکت می کرد نوری مقابلش را روشن می نمود و تاریکی یا سایه ای نیز در پشت او امتداد می یافت .
                                ز : شاید بخاطر شجاعت بی مانندش به این نام خوانده شده باشد چرا که قرین و همنشینی قدرت رویارویی با او را نداشت .
                                ح : او در خواب دید که بر دو طرف خورشید آویزان گشته است و قرن در زبان عربی به معنای طرف و جانب است و بدین خاطر ذوالقرنین نامیده شد .
                                ط : او را ذوالقرنین نامیدند چون بر وادی ظلمات و سرزمین روشنائیها قدم نهاد .
                                قرائن نشان می دهد که ذوالقرنین همان اسکندر معروف است اما اشکالی که در اینجا وجود دارد آنست که اسکندر یکی از شاگردان ارسطاطالیس حکیم است و ما می دانیم که او تابع مکتب و مرام این فیلسوف و حکیم یزرگ بوده است و تأیید مسلک او از سوی اسکندر با آنچه قرآن درباره ذوالقرنین گفته است منافات دارد . مسأله بعدی که مورد اختلاف است پیامبری ذوالقرنین است آن عده که ذوالقرنین را در زمره انبیاء شمرده اند به دلایلی چند استناد کرده اند از آن جمله 1 – آیه ( إنا مکّنا له فی الارض ) و تمکین کامل در دین از آن پیامبرانست . 2 – آیه ( و آتیناه من کل شی ء سببا ) این آیه اشاره دارد که خداوند به ذوالقرنین علاوه بر موارد متعدد نبوت را که سببی از اسباب است نیز عنایت فرمود . 3 – آیه ( یا ذاالقرنین إما أن تعذب و إما أن تتخذ فیهم حسناً ) آیه حالت خطاب دارد و کسی را که خداوند با او تکلم نماید حتماً در زمره پیامبرانست . عده ای نیز عقیده دارند ذوالقرنین پیامبر نیست بلکه بنده ای از بندگان صالح خداوند می باشد . اما آنچه از ظواهر روایات استفاده می شود اینست که ذوالقرنین غیر از اسکندر معروف است چرا که او در زمان ابراهیم می زیست و اولین پادشاه بعد از نوح است که به درجه نبوت نرسید . بلکه به مانند خضر یکی از بندگان صالح خداوند است که مهر تائید الهی را به همراه دارد .

                                نظر

                                در حال کار...
                                X