گزیده های شعر و شاعری

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • ناهید
    عضو فعال
    • Dec 2010
    • 1419

    #451
    تو مغرور بودی..
    و من مغرور تر..
    گفتم میروم..خداحافظ
    گفتی برو...بی خداحافظ..
    چشمانم خیره ماند..در دل گفتم بگو...بگو ...بگو بمان
    ............من منتظر یک جمله ی تو هستم
    اماتو..بی رحمانه رفتی
    و
    من مغرورانه
    غرورم را شکستم و دوباره گفتم
    گفتم سلام...
    نمیدانم چرا اما شنیده ام
    عاشقان در برابر معشوق
    غروری ندارند
    شنیده بودم اما..باور نداشتم
    به باورم رساندی
    حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
    خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
    خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

    نظر

    • آمن خادمی
      مدیر
      • Jan 2011
      • 5243

      #452
      من در تمام عمرم
      تنها دو بار شاعر شدم
      یک بار با دیدن تو
      بار دیگر با ندیدن ات


      « سیروس جمالی »
      to continue, please follow me on my page

      نظر

      • ناهید
        عضو فعال
        • Dec 2010
        • 1419

        #453
        هر جا میریم و ظلمی میبینیم همه میگن نگران نباش خدا جای حق نشسته
        خدایا میشه از جای حق بلند شی که حق سر جای خودش بشینه ؟؟؟
        حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
        خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
        خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

        نظر

        • ناهید
          عضو فعال
          • Dec 2010
          • 1419

          #454
          چقدر زيباست اين شعر و پرمعنا
          دیروز
          چند موی سپیدم
          قسم راست تو بود
          امروز
          بهونه تو برای رفتن
          دیروز
          جوانیت
          دلیل شور و دیوانگیت
          امروز
          بهونه بی وفاییت
          دیروز
          آرزویت ماندن و رسیدن بود
          امروز
          رفتن و رها شدن
          امان از بهونه ها و دلیل ها
          چقدر میتوانند تغییر کنند .....!!!
          حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
          خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
          خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

          نظر

          • بابک پناهی
            عضو فعال
            • Dec 2010
            • 3208

            #455
            یک شبی مجنون نمازش را شکست
            بی وضو در کوچه لیلا نشست


            عشق آن شب مست مستش کرده بود
            فارغ از جام الستش کرده بود

            سجده ای زد بر لب درگاه او
            پر زلیلا شد دل پر آه او

            گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
            بر صلیب عشق دارم کرده ای

            جام لیلا را به دستم داده ای
            وندر این بازی شکستم داده ای

            نشتر عشقش به جانم می زنی
            دردم از لیلاست آنم می زنی

            خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
            من که مجنونم تو مجنونم مکن

            مرد این بازیچه دیگر نیستم
            این تو و لیلای تو ... من نیستم

            گفت: ای دیوانه لیلایت منم
            در رگ پیدا و پنهانت منم

            سال ها با جور لیلا ساختی
            من کنارت بودم و نشناختی

            عشق لیلا در دلت انداختم
            صد قمار عشق یک جا باختم

            کردمت آوارهء صحرا نشد
            گفتم عاقل می شوی اما نشد

            سوختم در حسرت یک یا ربت
            غیر لیلا برنیامد از لبت

            روز و شب او را صدا کردی ولی
            دیدم امشب با منی گفتم بلی

            مطمئن بودم به من سرمیزنی
            در حریم خانه ام در میزنی

            حال این لیلا که خوارت کرده بود
            درس عشقش بیقرارت کرده بود

            مرد راهش باش تا شاهت کنم
            صد چو لیلا کشته در راهت کنم.

            نظر

            • آمن خادمی
              مدیر
              • Jan 2011
              • 5243

              #456
              روزی که به مردی برخوردی
              که یاخته های تنات را به شعر بدل کند
              و با پیچش موهایت شعر بسازد
              روزی که به مردی برخوردی
              که قادرت کند - مثل من -
              ...با شعر حمام کنی
              سرمه بکشی
              و موهایت را شانه کنی
              آن روز می گویم: تردید نکن
              با او برو
              مهم نیست مال من باشی یا او
              مهم این است مال شعر باشی...


              "نزار قبانی
              to continue, please follow me on my page

              نظر

              • آمن خادمی
                مدیر
                • Jan 2011
                • 5243

                #457
                من هر سال میوه نمیدهم
                مرور میکنی خاطراتت را
                من رسیده بودم
                تو شکوفه هم نبودی
                من گندیدم
                تو تازه به دلت رسیدی
                این جنایت فصلهاست
                ما دیر از هم گذشتیم
                یادت باشد
                درد ما عدالت نداشت
                و باغبان ما را در گلدانهای
                انفرادی کاشت

                کاوه آهنین
                to continue, please follow me on my page

                نظر

                • آمن خادمی
                  مدیر
                  • Jan 2011
                  • 5243

                  #458
                  و تو زاده خواهی شد به خاطر کلمه
                  باگوزن ها می گذری، به خاطر مرگ
                  و قالی ها، به خاطر رنگ
                  رنگ، رنگ، رنگ به خاطر کلمه
                  کلمات به خاطر مرگ
                  در خاطرات شیشه خواهی شد
                  و هرگز نخواهی مرد
                  دیگران آیا چگونه می میرند؟
                  پهلو به دانه های شن؟
                  دهان گشوده مثل ماهی ها؟
                  از صخره می پرند؟
                  رویای مهتاب شان در چنگ مثل پلنگ

                  در مزار آباد شهر بی تپش
                  وای ِ جغدی هم نمی آید به گوش !

                  دردمندان ، بی خروش و بی فغان
                  خشمناکان ، بی فغان و بی خروش !

                  باز ، ما ماندیم و شهر بی تپش
                  و آنچه کفتار است و گرگ و روبه ست !

                  این شب است ، آری ، شبی بس هولناک
                  لیک ، پشت تپه هم روزی نبود


                  بیژن نجدی
                  to continue, please follow me on my page

                  نظر

                  • آمن خادمی
                    مدیر
                    • Jan 2011
                    • 5243

                    #459
                    هربار قمار عشق دلگیرم کرد
                    خاصیت چشم تو نمک گیرم کرد
                    آن خاطره ای که از تو باقی مانده
                    از هرچه نگاه یک تنه سیرم کرد
                    to continue, please follow me on my page

                    نظر

                    • آمن خادمی
                      مدیر
                      • Jan 2011
                      • 5243

                      #460
                      آهاي بلوط پير/ حيف است / از تو مبل بسازند / در تو چقدر تنبور زار ميزند
                      to continue, please follow me on my page

                      نظر

                      • آمن خادمی
                        مدیر
                        • Jan 2011
                        • 5243

                        #461
                        وصل تو كجا و من مهجور كجا
                        دردانه كجا، حوصله مور كجا

                        هرچند ز سوختن ندارم باكي
                        پروانه كجا وآتش طور كجا


                        (ابوالسعيد ابوالخير
                        to continue, please follow me on my page

                        نظر

                        • Captain Nemo
                          مدیر
                          • Dec 2010
                          • 2934

                          #462
                          آنکس که بداند و بداند که بداند
                          اسب خرد از گنبد گردون بجهاند
                          آنکس که بداند و نداند که بداند
                          بیدارش نمایید که بس خفته نماند
                          آنکس که نداند و بداند که نداند
                          لنگان خرک خویش به منزل برساند
                          آنکس که نداند و نداند که نداند
                          در جهل مرکب ابدالدهر بماند
                          یاری اندر کس نمی​بینیم یاران را چه شد
                          دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

                          شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
                          مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

                          نظر

                          • ناهید
                            عضو فعال
                            • Dec 2010
                            • 1419

                            #463
                            خودم را به شادی تو فروختم
                            و حواسم نبود که
                            حواست به بهای من نیست
                            حال
                            خیالت را می فروشم تا
                            خودم را پس بگیرم
                            حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                            خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                            خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                            نظر

                            • آمن خادمی
                              مدیر
                              • Jan 2011
                              • 5243

                              #464
                              دستی به زیر چانه و دستی به روی میز//کاری بجز مرور کسالت نمی کنیم..
                              to continue, please follow me on my page

                              نظر

                              • ناهید
                                عضو فعال
                                • Dec 2010
                                • 1419

                                #465
                                وقتی پیامک های تشریحی رو طرف
                                تستی یا جواب کوتاه می دهد
                                می توان فهمید ، برگه ی دلش دیگر جایی برای نوشتن ِ از عشق ندارد ...
                                حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                                خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                                خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                                نظر

                                در حال کار...
                                X