گزیده های شعر و شاعری

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • حنا
    عضو عادی
    • Jul 2011
    • 61

    #391
    چه شباهت متفاوتی بین ماست.تو دل شکسته ای من دلشکسته ام

    نظر

    • حنا
      عضو عادی
      • Jul 2011
      • 61

      #392
      نه چتر با خود داشتی نه روزنامه نه چمدان.عاشقت شدم از کجا باید میدانستم مسافری

      نظر

      • آمن خادمی
        مدیر
        • Jan 2011
        • 5243

        #393
        خدایا بیا یه معاملهای بکنیم، ما تو رو میبخشیم تو هم ما رو بیامرز.‏‎....
        to continue, please follow me on my page

        نظر

        • آمن خادمی
          مدیر
          • Jan 2011
          • 5243

          #394
          در سرزمین ِ من

          آغوشها

          برای بدرقه گشوده میشوند....


          .....علیرضا روشن
          to continue, please follow me on my page

          نظر

          • آمن خادمی
            مدیر
            • Jan 2011
            • 5243

            #395
            کدام پرنده با بوی تن تو پرواز می کند/ که باران را این گونه عاشقانه می نوشم؟/ ..........بیژن نجدی‎
            to continue, please follow me on my page

            نظر

            • آمن خادمی
              مدیر
              • Jan 2011
              • 5243

              #396
              ای که در دل جای داری
              بر سر چشمم نشین

              کاندر آن بیغوله ترسم تنگ باشد جای تو


              «سعدی»
              to continue, please follow me on my page

              نظر

              • آمن خادمی
                مدیر
                • Jan 2011
                • 5243

                #397
                صورتگر نقاش چین/ رو صورت یارم ببین/ یا صورتی برکش چنین/ یا ترک کن صورتگری....
                to continue, please follow me on my page

                نظر

                • آمن خادمی
                  مدیر
                  • Jan 2011
                  • 5243

                  #398
                  می شد سفر دنیا آسانتر از این باشد /آدم به هوس رو کرد تا خسته ترین باشد...
                  to continue, please follow me on my page

                  نظر

                  • آمن خادمی
                    مدیر
                    • Jan 2011
                    • 5243

                    #399
                    غمگینم، چونان پیرزنی که آخرین سرباز برگشته از جنگ پسرش نیست...
                    to continue, please follow me on my page

                    نظر

                    • آمن خادمی
                      مدیر
                      • Jan 2011
                      • 5243

                      #400
                      اگر دشنه دشمنان، گردنیم اگر خنجر دوستان، گرده ایم// گواهى بخواهید، اینک گواه همین زخم هایى که نشمرده ایم
                      to continue, please follow me on my page

                      نظر

                      • آمن خادمی
                        مدیر
                        • Jan 2011
                        • 5243

                        #401
                        گفتم : تو شـیرین منی. گفتی : تو فرهـادی مگر؟
                        گفتم : خرابت می شـوم. گفتی : تو آبـادی مگـر؟
                        گفتم : ندادی دل به من. گفتی : تو جان دادی مگر؟
                        گفتم : ز کـویت مـی روم. گفتی :تو آزادی مگـر؟
                        گفتم : فراموشم مکن. گفتی : تو در یادی مگر؟
                        to continue, please follow me on my page

                        نظر

                        • آمن خادمی
                          مدیر
                          • Jan 2011
                          • 5243

                          #402
                          آن که می گوید دوستت می دارم
                          خنیاگر غمگینی است
                          که آوازش را ازدست داده است.

                          عشق را ای کاش
                          زبان سخنی بود.

                          هزار کاکلی شاد
                          در چشمان توست
                          هزار قناری خاموش
                          در گلوی من..............


                          شاملو
                          to continue, please follow me on my page

                          نظر

                          • آمن خادمی
                            مدیر
                            • Jan 2011
                            • 5243

                            #403


                            من آن مفهومِ مجرد را جسته ام .

                            پای در پای آفتابی بی مصرف
                            که پیمانه می کنم
                            با پیمانه ی روزهای خویش که به چوبین کاسه ی جذامیان ماننده است .

                            من آن مفهوم مجرد را جسته ام .

                            من آن مفهوم مجرد را می جویم .

                            پیمانه به چهل رسید و از آن بر گذشت .
                            افسانه های سرگردانیت ای قلب دربدر
                            به پایان خویش نزدیک می شود .

                            بیهوده مرگ به تهدید
                            چشم می دراند .
                            ما به حقیقت ساعت ها
                            شهادت نداده ایم
                            جز به گونه ی این رنج ها
                            که از عشق های رنگین آدمیان به نصیب برده ایم
                            چونان خاطره ای هر یک
                            در میان نهاده
                            از نیش خنجری با درختی .


                            با این همه از یاد مبر
                            که ما
                            _ من و تو _
                            انسان را رعایت کرده ایم
                            ( خود اگر
                            شاهکار خدا بود ،
                            یا نبود . )


                            و عشق را رعایت کردیم .

                            قلبم را در مجری کهنه یی
                            پنهان می کنم
                            در اتاقی که دریچه ایش
                            نیست .

                            از مهتابی به کوچه ی تاریک
                            خم می شوم
                            و به جای همه نومیدان می گریم .

                            آه
                            من
                            حرام شده ام .


                            با این همه ، ای قلب دربدر !

                            از یاد مبر
                            که ما
                            _ من و تو _

                            و عشق را رعایت کردیم .


                            از یاد مبر
                            که ما
                            _ من و تو _
                            انسان را رعایت کرده ایم
                            خود اگر
                            شاهکار خدا بود ،
                            یا نبود ....


                            مرحوم احمد شاملو
                            to continue, please follow me on my page

                            نظر

                            • آمن خادمی
                              مدیر
                              • Jan 2011
                              • 5243

                              #404
                              هرگزاز مرگ نهراسیده ام
                              که هراس من از مرگ درسرزمینیست
                              که مزد گورکن ازآزادی آدمی
                              افزون باشد...


                              شاملو
                              to continue, please follow me on my page

                              نظر

                              • آمن خادمی
                                مدیر
                                • Jan 2011
                                • 5243

                                #405
                                چه کسی میخواهد، من و تو ما نشویم ؟ خانه اش ویران باد...
                                من اگر ما نشوم تنهایم،تو اگر ما نشوی ،خویشتنی
                                ازکجا که من و تو شور یکپارچگی را در شرق،باز برپا نکنیم؟
                                از کجا که من و تو مشتِ رسوایان را وا نکنیم؟
                                من اگر برخیزم،
                                تو اگر برخیزی،
                                همه برمیخیزند ...
                                to continue, please follow me on my page

                                نظر

                                در حال کار...
                                X