گزیده های شعر و شاعری

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • aliadel
    عضو جدید
    • Jul 2025
    • 12

    #781
    پنجره


    چه غم که در دل این برج های سیمانی

    ز باغ و باغچه دورم، در این اتاق صبور

    همین درخت پر از برگ سبز تازه و نغز

    که قاب پنجره ام را تمام پوشانده است

    به چشم من باغی است.


    وگر هزار درخت

    برآن بیفزایند

    جمال پنجره من نمی کند تغییر

    که بسته راز تسلای من به صحبت پیر:


    چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند / گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر

    نظر

    • ناهید
      عضو فعال
      • Dec 2010
      • 1419

      #782
      دلم گرفته پدر

      برایم بهار بفرستید ...

      ز شهر کودکی ام یادگار بفرستید ...

      دلم گرفته پدر ! روزگار با من نیست ...

      دعای خیر و صدای دوتار بفرستید ...

      اگر چه زحمتتان می شود ولی این بار ...

      برای دخترک خود " قرار " بفرستید ...

      غم از ستاره تهی کرد آسمانم را ...

      کمی ستاره ی دنباله دار بفرستید ...

      به اعتبار گذشته دو خوشه ی لبخند ...

      در این زمانه ی بی اعتبار بفرستید ...

      تمام روز و شب من پُر از زمستان است ...

      دلم گرفته برایم بهار بفرستید ...


      از مجموعه نامه های بی مقصد'منیژه درتومیان
      حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
      خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
      خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

      نظر

      • آمن خادمی
        مدیر
        • Jan 2011
        • 5243

        #783
        بايد خليل بود و به يار اعتماد كرد.... گاهي بهشت در دل آتش فراهم است
        to continue, please follow me on my page

        نظر

        • مصطفی مصری پور
          عضو فعال
          • Mar 2012
          • 6951

          #784
          جیره سیگارم دهید و مرا با پیاده روی عصرگاهی ام تنها گذارید.
          تیمارستانی در من قصد شورش دارد!

          علی اسد اللهی
          وقتي برنده ميشوي، نيازي به توضيح نداري! وقتي مي بازي چیزی برای توضیح دادن نداری!

          نظر

          • ناهید
            عضو فعال
            • Dec 2010
            • 1419

            #785
            این پلک ها / خواب هایش را آنقدر سیاه می بیند

            که سفیدش به چشم بی کسی هایت نمی آید

            کابوس هایت / که از قسط های عقب مانده ات بیش تر باشد

            از خودت هم برگشت می خوری

            بالشت را / روی بیداری شهر کوک می کنی

            که به روی خودت نیاوری

            هیچ شانه ای / زیر بار این اشک ها نمی رود
            حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
            خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
            خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

            نظر

            • آمن خادمی
              مدیر
              • Jan 2011
              • 5243

              #786
              ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس

              چه سفرها کرده ایم ، چه سفر ها کرده ایم

              ما برای بوسیدن خاک سر قله ها

              چه خطرها کرده ایم ، چه خطر ها کرده ایم

              ما برای آنکه ایران گوهری تابناک شود

              خون دلها خورده ایم ، خون دلها خورده ایم

              ما برای آنکه ایران خانه ی خوبان شود

              رنج دوران برده ایم ،رنج دوران برده ایم

              ما برای بوییدن گل نسترن

              چه سفر ها کرده ایم ، چه سفر ها کرده ایم

              ما برای نوشیدن شورابه های کویر

              چه خطر ها کرده ایم ، چه خطر ها کرده ایم

              ما برای خواندن این قصه ی عشق به خاک

              خون دلها خورده ایم ، خون دلها خورده ایم

              ما برای جاودانه ماندن این عشق پاک

              رنج دوران برده ایم ، رنج دوران برده ایم…….


              ترانه سرا :نادر ابراهیمی

              آهنگساز:فریدون شهبازیان

              خواننده:زنده یاد محمد نوری


              دوستانی برای دانلود این ترانه زیبا می تونند به لینک زیر برن ...http://www.infopanel.ir/post/2743
              to continue, please follow me on my page

              نظر

              • ناهید
                عضو فعال
                • Dec 2010
                • 1419

                #787
                در حضور خارها هم میشود یک یاس بود ،
                درهیاهوی مترسکها پر ازاحساس بود.
                میشود برای دیدن پروانه ها ،
                شیشه های مات یک متروکه را الماس بود
                حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                نظر

                • ناهید
                  عضو فعال
                  • Dec 2010
                  • 1419

                  #788
                  نه تو می مــانی و نه انــدوه
                  ... و نه هیچیـــــک از مردم ایــــن آبادی...
                  ... به حباب نگـــــران لب یک رود قســــم،
                  ... و به کوتاهــــی آن لحظه شـــــادی که گذشت،
                  غصــــه هم می گــــذرد،
                  ... آنچنــــانی که فقط خاطــــره ای خواهـــد ماند...
                  لحظه ها عریاننــــد...
                  به تن لحظـــه خود، جامه انــدوه مپوشان هرگــــز

                  " سهراب سپهری "
                  حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                  خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                  خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                  نظر

                  • HOLY
                    عضو فعال
                    • Jul 2025
                    • 1113

                    #789
                    تـو مـنـکـری ولـیـک ، بـه مـن مـهربانیت ××× مـــیبـــارد از ادای نـــگــاه نــهــانــیــت

                    مـیرم بـه مـلـتـفـت نـشـدنـهـای ساخته
                    ××× وان طــرز بـازدیـدن و تـقـریـب دانـیـت

                    یـک خـم شـدن ز گـوشـهٔ ابروی التفات
                    ××× آیــد بــرون ز عـهـدهٔ صـد سـر گـرانـیـت

                    نازم کرشمه را که صدم نکته حل نمود
                    ××× بــیمــنــت مــوافــقــت و هــمــزبــانــیــت

                    شــادی الــتــفــات تـو کـارم تـمـام کـرد
                    ××× بــادا بــقــای عــمــر تــو و زنــدگــانـیـت

                    جنبیدت این هوس ز کجا ای نهال
                    ×××لطف کــی اوفــتــاد رغــبـت مـیـوه فـشـانـیـت

                    مــن از کــجــا و ایــنـهـمـه نـوبـاوهٔ امـیـد
                    ×××یـارب کـه بـر خـوری ز درخـت جوانیت

                    شـاخ گـلـی کـجـاسـت بـدین پاک دامنی
                    ××8× خوش دل شوم ســالــهــا چو کنم بـاغـبـانـیـت

                    صد نـوبـهـار را ز تـو آبـسـت و رنگ و بو دارد
                    ××× خـــدا نـــگـــاه دار ز بــاد خــزانــیــت

                    وحشی پیاله گیر که دیگر حریف تست
                    ××× کـز خـم بـه شـیـشه رفت می شادمانیت


                    سعی کنیم جزو تغییراتی باشیم که میخواهیم در این دنیا ببینیم ..... @};-

                    نظر

                    • بوف کور
                      Banned
                      • Jul 2025
                      • 1422

                      #790
                      خدايا به بعضي از آنهايی که ايمان آورده اند يادآوري کن که تو خدا هستي ، نه آنها ...:-&:-&:-&x-(
                      آخرین ویرایش توسط بوف کور؛ 2011/12/10, 23:10.

                      نظر

                      • rojan
                        عضو فعال
                        • May 2011
                        • 581

                        #791
                        با سلام

                        ناهيد جان شعر زيباي شما : در حضور خارها ميشود يك ياس بود
                        در سايت همسايه يك كدورتي بين چند تا از اعضا پيش امده بود من اين شعر را نوشتم خيلي برام تشكر زدند و از احساس لطيف من و وووووووووووو گفتند و گفتند خيلي خوشايند بود:d
                        ولي فرداش ان تاپيك را مدير ان تاپيك مسدود كرد من گفتم بابا تازه داشتم طرفدار پيدا ميكردم چرا تاپيك را مسدود كرديد;)

                        و خويشتن را يكباره به آينه مي سپارم
                        و ترا به باران
                        آسمان نذرش را ادا كرد
                        و ابر لطافتش را پيش پايت قربان
                        آهاي شبگرد غزلهاي عاشقي
                        به كوچه پس كوچه هاي تنهايي من خوش آمدي
                        خوش آمدي
                        آرزوهایت را بر آورده می کند آنکه ابر را می گریاند تا گل را بخنداند

                        نظر

                        • FENCER
                          عضو فعال
                          • Jul 2025
                          • 601

                          #792
                          سرمایه داری ؛
                          دست هایی است که مشغول کارند ، ولی با شکم های گرسنه ،
                          و دست هایی که بیکارند ، ولی با شکم های پر .

                          خانه های بزرگ و مجللی است که در آن آدمی نیست
                          و آدم های فراوانی ،
                          که حتی یک خانه کوچک و محقری ندارند .

                          مغزهایی است که پر است اما جیب خالی ،
                          و مغز هایی که خالی است ولی با جیب پر .
                          و خوشبختی تنها از راه بدبختی دیگران میسر است .

                          سرمایه داری از تمدن ، اخلاق ، و آزادی دم می زند ،
                          ولی در واقع چهار بت دارد :

                          کالا ، هر چه عالی تر

                          مقام ، هر چه بالاتر

                          پول ، هر چه بیشتر

                          و عیش ، هر چه هرزه تر
                          شخصیت مرد سرنوشت اوست

                          نظر

                          • HOLY
                            عضو فعال
                            • Jul 2025
                            • 1113

                            #793
                            این شعر شادمهر هم یک کم قدیمیه اما زیباست
                            ارزش دوباره گوش کردن رو شاید داشته باشه ....
                            سعی کنیم جزو تغییراتی باشیم که میخواهیم در این دنیا ببینیم ..... @};-

                            نظر

                            • aliadel
                              عضو جدید
                              • Jul 2025
                              • 12

                              #794
                              به پیش روی من، تا چشم یاری میکند، دریاست

                              چراغ ساحل آسودگیها در افق پیداست

                              در این ساحل که من افتادهام خاموش

                              غمم دریا، دلم تنهاست

                              وجودم بسته در زنجیر خونین تعلقهاست!

                              خروش موج با من میکند نجوا:

                              - که هرکس دل به دریا زد رهایی یافت...

                              که هرکس دل به دریا زد رهایی یافت...


                              مرا آن دل که بر دریا زنم نیست

                              ز پا این بند خونین برکنم نیست

                              امید آنکه جان خستهام را

                              به آن نادیده ساحل افکنم نیست!

                              نظر

                              • rojan
                                عضو فعال
                                • May 2011
                                • 581

                                #795
                                با سلام

                                این شعر را تو ی تاپیک همسایه خواندم

                                باز باران? با ترانه ميخورد بر بام خانه
                                خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل ديوانه ات کو؟
                                روزهاي کودکي کو؟ فصل خوب سادگي کو؟
                                يادت آيد روز باران گردش يک روز ديرين؟
                                پس چه شد ديگر? کجا رفت؟
                                خاطرات خوب و رنگين
                                در پس آن کوي بن بست در دل تو? آرزو هست؟
                                کودک خوشحال ديروز ،غرق در غمهاي امروز
                                ياد باران رفته از ياد ،آرزوها رفته بر باد
                                ... ... ... ... ... ... ... ...
                                باز باران? باز باران ميخورد بر بام خانه
                                بي ترانه ?بي بهانه، شايدم گم کرده خانه !
                                * * * * * *
                                آرزوهایت را بر آورده می کند آنکه ابر را می گریاند تا گل را بخنداند

                                نظر

                                در حال کار...
                                X