گزیده های شعر و شاعری

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • ناهید
    عضو فعال
    • Dec 2010
    • 1419

    #631
    گاهی عکسی را می سوزانیم
    گاهی عکسی ما را می سوزاند
    گاهی با دیدن یک عکس ساعت ها گریه می کنیم
    گاهی سالها با یک عکس زندگی می کنیم
    و گاهی دیدن یک عکس یـعـنــی پــایـــان !!!
    حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
    خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
    خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

    نظر

    • ناهید
      عضو فعال
      • Dec 2010
      • 1419

      #632
      تو دور می شوی من در همین دور می مانم ؛
      پشیمان که شدی برنگرد !
      لاشه ی یک دل که دیدن ندارد ....
      حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
      خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
      خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

      نظر

      • ناهید
        عضو فعال
        • Dec 2010
        • 1419

        #633
        هر روز نبودنت را
        بر دیوار خط کشیدم
        ببین این دیوار لا مروت
        دیگر جایی برای خط زدن ندارد
        ...خوش به حال تو
        ... ... .........که خودت را راحت کردی!
        تنها یک خط کشیدی ،
        آن هم روی من ...
        حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
        خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
        خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

        نظر

        • ناهید
          عضو فعال
          • Dec 2010
          • 1419

          #634
          کـــجا ایــستــاده ای؟
          چــگونــه اســت
          بــاد از هـــر جــهتـی کــه مــیوزد
          عــطـر تــو را بــا خــود دارد؟
          تـــو نــرفــته ای
          مــیـدانم .
          از جــایی در هــمیـن نـزدیکی
          مــرا نـگاه میــکنی ...
          فــقـط مــن نـمیبــینـمت!!
          حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
          خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
          خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

          نظر

          • ناهید
            عضو فعال
            • Dec 2010
            • 1419

            #635
            آدمها تنها که نـباشند، میروند ... تنها که مـیشوند..........برمیگردند.!!! ولي خدايا من يعني آدم نيستم ..... من هيچ موقع تنها نبودم ولي نرفتم
            حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
            خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
            خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

            نظر

            • بابي چارلتون
              عضو فعال
              • May 2011
              • 993

              #636
              آغاز فعالیت وبلاگ ضیاءالدین خالقی

              وبلاگ «سنگ خارا» متعلق به ضیاءالدین خالقی ـ شاعرـ فعالیتش را آغاز کرد.

              در این وبلاگ نویسنده در بخش اشاره آورده است: « سنگ خارا » تا رسیدن به یک سایت ادبی درجهی یک، شاید راه دوری در پیش نداشته باشد. اما اینک به هیأت یک وبلاگ، دوست دارد یک ماهنامهی شعر نیز باشد.

              بخشهای دیگر « سنگ خارا » نیز در دسترس شماست؛ به مرور بخشهایی به آن افزوده خواهد شد.

              در یکی از شعرهای منتشرشده در این وبلاگ - به نشانی http://sangekhara.blogfa.com/ - با عنوان "هجرت" آمده است:

              هنوز هجرت بزرگ آغاز نشده است

              هنوز میتوانم برای لیلا پیغام بگذارم

              در جزایر قناری

              هنوز نیلوفر میچرخد و میرقصد

              هنوز فرصت دارم قصهام را به پایان برسانم

              به دور درخت

              اگرچه گاه دست کسی مرا از چیدن انگورهای سرخ میاندازد

              هنوز هجرت بزرگ آغاز نشده است

              هنوز قطارها میروند که دوباره برگردند

              ----

              ضیاءالدین خالقی متولد مهر ١٣٤٢ در لنگرود است. شعرها، مقالهها و نقدهای ادبی او از سال ١٣٦٣ به بعد در نشریههای مختلف منتشر شد. مجموعههای شعر: «رؤیایی به رنگ آتش و آب»، «بارانی از پریشانی یال»، «دلشورههای من و خاک کاغ» و «به رنگ باران نوشتم» از او تاکنون منتشر شده است. سالها پیش گزیده معروفی از شعر کوتاه را هم با نام «سیب، اتفاقی است که میافتد» منتشر کرد. از او مجموعه نثر ادبی همچون "صدا به سکوتش دل داده است" نیز منتشر شده است.

              نظر

              • ناهید
                عضو فعال
                • Dec 2010
                • 1419

                #637
                هـنــــــــــوز تـکه ای از تـــــــــــو در مـــــــن اسـت . . . .
                کـه گـاهـی
                لعـنــــــــــــتي بـــــــــــد جـور . . . .
                دلتـــــــــــنگت مـــــــــــی شـود....
                حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                نظر

                • ناهید
                  عضو فعال
                  • Dec 2010
                  • 1419

                  #638
                  تو کجایی سهراب ؟

                  آب را گل کردند

                  چشم ها را بستند و چه با دل کردند ...

                  وای سهراب کجایی آخر ؟ ...

                  زخم ها بر دل عاشق کردند

                  خون به چشمان شقایق کردند ...

                  تو کجایی سهراب ؟

                  که همین نزدیکی عشق را دار زدند ،

                  همه جا سایه ی دیوار زدند ...

                  ای سهراب کجایی که ببينی حالا دل خوش مثقالی است! ....

                  دل خوش سيری چند ؟

                  صبـــــــــــــــــر کن سهـــــــــــــــراب...!

                  قایقت جـــــــــــــــا دارد ؟؟!؟
                  حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                  خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                  خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                  نظر

                  • آمن خادمی
                    مدیر
                    • Jan 2011
                    • 5243

                    #639
                    با صد هزار مَردم، تنهایی
                    بی صد هزار مَردم، تنهایی


                    "رودکی
                    to continue, please follow me on my page

                    نظر

                    • آمن خادمی
                      مدیر
                      • Jan 2011
                      • 5243

                      #640
                      از همان روزی که دست حضرت قابيل
                      گشت آلوده به خون حضرت هابيل

                      از همان روزی که فرزندان آدم صدر پیغام آوران حضرت باریتعالی
                      زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشيد
                      آدميت مرده بود...
                      ازهمان روزی که يوسف را برادرها به چاه انداختند
                      از همان روزی که با شلاق و خون ديوار چين را ساختند

                      آدميت مرده بود!
                      گرچه آدم زنده بود


                      فریدون مشیری
                      to continue, please follow me on my page

                      نظر

                      • آمن خادمی
                        مدیر
                        • Jan 2011
                        • 5243

                        #641
                        بر بساطی که بساطی نیست
                        در درون کومهی تاریک من که ذرهای با آن نشاطی نیست
                        و جدار دندههای نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش میترکد



                        کی میرسد باران؟

                        نیما یوشیج
                        to continue, please follow me on my page

                        نظر

                        • آمن خادمی
                          مدیر
                          • Jan 2011
                          • 5243

                          #642
                          باران
                          ادامه بغضهای من است
                          وقتی میگویی
                          دوستت ندارم
                          to continue, please follow me on my page

                          نظر

                          • davood10
                            عضو عادی
                            • May 2011
                            • 68

                            #643
                            گفتمش دل میخری پرسید چند ؟

                            گفتمش دل مال تو تنها بخند

                            خنده كردو دل زدستانم ربود

                            تا به خود باز آمدم او رفته بود

                            دل زدستش روی خاك افتاده بود

                            جای پایش روی دل جا مانده بود

                            نظر

                            • ناهید
                              عضو فعال
                              • Dec 2010
                              • 1419

                              #644
                              مرا به بهایی فروخت
                              که اگر می گفت
                              خودم برایش
                              هزاران برابر می پرداختم
                              حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                              خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                              خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                              نظر

                              • ناهید
                                عضو فعال
                                • Dec 2010
                                • 1419

                                #645
                                عشق یعنی وقتي هزار دليل براي رفتن هست، هنوز دنبال يه بهونه اي.....که بمونی.!!!
                                حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                                خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                                خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                                نظر

                                در حال کار...
                                X