گزیده های شعر و شاعری

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • ناهید
    عضو فعال
    • Dec 2010
    • 1419

    #91
    جهان برایم دیگر هیچ نداشت و من دلیر،مغرور و بی نیاز
    اما نه از دلیری و غرور و استغنا،
    که از نداشتن، از نخواستن.
    زندگی کوچکتر از آن بود که مرا برنجاند و زشت تر از آن که دلم بر آن بلرزد
    هستی تهی تر از آن که به دست آوردنی مرا زبون سازد و
    من تهیدست تر از آن که از دست دادنی مرا بترساند
    حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
    خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
    خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

    نظر

    • آمن خادمی
      مدیر
      • Jan 2011
      • 5243

      #92
      در آوار خونين گرگ و ميش ديگر گونه مردي آنک!
      که خاک را سبز مي خواست وعشق را شايسته ي زيباترين زنان
      که اينش به نظر هدايتي نه چنان کم بها بود که خاک و سنگ را بشايد
      چه مردي! چه مردي که مي گفت قلب را شايسته تر آن که به هفت شمشير عشق در خون نشيند
      و گلو را بايسته تر آن
      که زيباترين نام ها را بگويد........


      شاملو
      to continue, please follow me on my page

      نظر

      • ناهید
        عضو فعال
        • Dec 2010
        • 1419

        #93
        دلتنگی پنجره ایست که از بیرون باز می شوداز تو هیچ دستگیره ای ندارد
        حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
        خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
        خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

        نظر

        • ناهید
          عضو فعال
          • Dec 2010
          • 1419

          #94
          چه قدر دلم برای خودم تنگ شده!
          این که توی آینه میبینم ، من نیستم
          حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
          خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
          خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

          نظر

          • ناهید
            عضو فعال
            • Dec 2010
            • 1419

            #95
            ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﺮﺩﯼ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﻨﺪ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﻣﯿﺪ ﮐﺘﺎﺑﯽ ﺻﺪ ﺻﻔﺤﻪ ﺍﯼ ﺑﻨﻮﯾﺴﯽ ﭼﻪ ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﯽ؟ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ:99 ﺻﻔﺤﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﺩﺭ ﺧﻂ ﺁﺧﺮﺻﻔﺤﻪﺀ ﺁﺧﺮ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ ﮐﻪ...ﺍﻣﯿﺪ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ
            حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
            خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
            خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

            نظر

            • ناهید
              عضو فعال
              • Dec 2010
              • 1419

              #96
              عجب شــــــهرداریِ پُر کاریــــــــست
              مـــــــغز بیچــــــارۀ مـــــــن...!!!
              هـــــــــــر روز بازیافت می کند ، زبـــــــــــاله دانیِ افکـــــــــــــــارم را...
              سطلی پُــــــــــــــر از خاطراتِ کـــــــــــهنه و مــَـــــدفون...
              دور ریخــــــــتنی...
              بیـــــــــــگــاری میکند....
              مـــــــغز بیچــــــارۀ مـــــــن...!!!
              حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
              خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
              خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

              نظر

              • ناهید
                عضو فعال
                • Dec 2010
                • 1419

                #97
                من از اینجا خواهم رفت و فرقی هم نمی کند که فانوسی داشته باشم یا نه! کسی که می گریزد از گم شدن نمی ترسد
                حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                نظر

                • ناهید
                  عضو فعال
                  • Dec 2010
                  • 1419

                  #98
                  اامروز باورم شد که تو
                  خسته تر از ان بودی که بفهمی دوست داشتنم را..
                  از ما که گذشت اما..
                  هر جا که هستی خسته نباشی
                  ...
                  حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                  خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                  خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                  نظر

                  • ناهید
                    عضو فعال
                    • Dec 2010
                    • 1419

                    #99
                    اگر دروغ رنگ داشت هر روز شاید

                    ده ها رنگین کمان از دهان ما نطفه می بست
                    حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                    خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                    خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                    نظر

                    • ناهید
                      عضو فعال
                      • Dec 2010
                      • 1419

                      #100
                      گفتم دوستت دارم نگاهی به من کرد و گفت:چند تا؟ دستانم رو بالا آوردم و تمام
                      انگشتهای دستم را نشانش دادم اما او به کف دستانم نگاه می کرد که خالی بود
                      حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                      خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                      خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                      نظر

                      • ناهید
                        عضو فعال
                        • Dec 2010
                        • 1419

                        #101
                        ازش مي پرسيدم كه چند تا دوستم داره مي گفت ده تا به اندازه انگشتان دستش و ايكاش من مي فهميدم كه بايد كف دستش را ببينم كه در آن هيچ عددي نيست و خاليست و او من را دوست ندارد
                        آخرین ویرایش توسط ناهید؛ 2011/05/28, 20:26.
                        حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                        خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                        خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                        نظر

                        • کارآمد
                          عضو فعال
                          • Jan 2011
                          • 315

                          #102
                          شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم
                          خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
                          خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم
                          در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم
                          همیشه با تو بودنهای من دیری نمی پاید
                          و بعد از تو کسی دیگر به دیدارم نمی آید
                          و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
                          و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
                          خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی
                          خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی
                          خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم
                          خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !!

                          نظر

                          • کارآمد
                            عضو فعال
                            • Jan 2011
                            • 315

                            #103
                            اگر می سرایم برای تونیست
                            دگر خانه دل سرای تونیست
                            به آهنگ تنهایی ام قانعم
                            به پستوی ذهنم صدای تو نیست
                            آنکس که مي گفت دوستم دارد عاشقي نبود که به شوق من امده باشد رهگذري بود که روي برگهاي خشک پاييزي راه مي رفت صداي خش خش برگها همان اوازي بود که من گمان مي کردم ميگويد: دوستت دارم

                            نظر

                            • کارآمد
                              عضو فعال
                              • Jan 2011
                              • 315

                              #104
                              منم زیبا
                              که زیبا بنده ام را دوست میدارم

                              تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

                              ترا در بیکران دنیای تنهایان

                              رهایت من نخواهم کرد

                              رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود

                              تو غیر از من چه میجویی؟

                              تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

                              تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم

                              تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن

                              که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم

                              طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت

                              که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که

                              وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد

                              تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم

                              که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت

                              وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم

                              مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

                              هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟

                              که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!

                              آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را

                              این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی

                              به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم

                              لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

                              غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟

                              بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است

                              قسم بر عاشقان پاک با ایمان

                              قسم بر اسبهای خسته در میدان

                              تو را در بهترین اوقات آوردم

                              قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من

                              قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

                              قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد

                              برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو

                              تمام گامهای مانده اش با من

                              تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

                              ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد

                              نظر

                              • آمن خادمی
                                مدیر
                                • Jan 2011
                                • 5243

                                #105
                                در اصل توسط ناهید پست شده است View Post
                                گفتم دوستت دارم نگاهی به من کرد و گفت:چند تا؟ دستانم رو بالا آوردم و تمام
                                انگشتهای دستم را نشانش دادم اما او به کف دستانم نگاه می کرد که خالی بود
                                ممنون ناهید جونم :*:*

                                =((=((:(:(:((
                                to continue, please follow me on my page

                                نظر

                                در حال کار...
                                X