گزیده های شعر و شاعری

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • آمن خادمی
    مدیر
    • Jan 2011
    • 5243

    #106
    شهرزاد امشب هوایی شده و / قصه ای برایت ندارد/ شهریار من
    to continue, please follow me on my page

    نظر

    • آمن خادمی
      مدیر
      • Jan 2011
      • 5243

      #107
      دیروز
      روزنامه ها نوشتند:
      پسری با چشمهای زرد
      نرگس های سفیدرا
      چید
      رفت
      فردا
      لابلای شعرهای دخترکی سبزمی شود
      to continue, please follow me on my page

      نظر

      • آمن خادمی
        مدیر
        • Jan 2011
        • 5243

        #108
        در آتش رو در آتش رو در آتشدان ما خوش رو....
        که آتش با خلیل ما کند رسم گلستانی
        to continue, please follow me on my page

        نظر

        • ناهید
          عضو فعال
          • Dec 2010
          • 1419

          #109
          در این دنیا که ممنوع است پرواز
          نداری جرات یک لحظه آواز
          کجای آسمان مال من و توست
          که می گویی:
          کبوتر با کبوتر ،باز با باز
          حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
          خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
          خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

          نظر

          • ناهید
            عضو فعال
            • Dec 2010
            • 1419

            #110
            سرت را بالا بگیر

            سینه را سپر کن

            صدایت را بینداز ته حلقت و فریاد بزن :
            ...
            "!! من فراموشش کردم"

            بعد راست بینی ات را بگیر و

            ....تا ته بی نهایت برو

            !!!پینوکیوی بیچاره
            حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
            خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
            خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

            نظر

            • ناهید
              عضو فعال
              • Dec 2010
              • 1419

              #111
              چه بی رحمانه تمام آرزوهای کودکی ام را به دار قصاص آویختم!! به حکم بزرگ شدنم
              حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
              خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
              خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

              نظر

              • ناهید
                عضو فعال
                • Dec 2010
                • 1419

                #112
                از تو که حرف میزنم همه فعل هایم ماضی اند ماضی خیلی بعید
                نزدیکتر بنشین ... دلم برای یک حال ساده تنگ شده
                حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                نظر

                • آمن خادمی
                  مدیر
                  • Jan 2011
                  • 5243

                  #113

                  آه اي زندگي منم كه هنوز
                  با همه پوچي از تو لبريزم

                  نه به فكرم كه رشته پاره كنم
                  نه بر آنم كه از تو بگريزم


                  همه ذرات جسم خاكي من
                  از تو، اي شعر گرم، در سوزند

                  آسمانهاي صاف را مانند
                  كه لبالب ز بادة روزند


                  با هزاران جوانه ميخواند
                  بوتة نسترن سرود ترا

                  هر نسيمي كه ميوزد در باغ
                  ميرساند به او درود ترا


                  من ترا در تو جستجو كردم
                  نه در آن خوابهاي رؤيائي

                  در دو دست تو سخت كاويدم
                  پر شدم، پر شدم، ز زيبائي


                  پر شدم از ترانه هاي سياه
                  پر شدم از ترانه هاي سپيد

                  از هزاران شراره هاي نياز
                  از هزاران جرقه هاي اميد


                  حيف از آن روزها كه من با خشم
                  بتو چون دشمني نظر كردم

                  پوچ پنداشتم فريب ترا
                  ز تو ماندم، ترا هدر كردم


                  غافل از آنكه تو بجائي و من
                  همچو آبي روان كه در گذرم

                  گمشده در غبار شوم زوال
                  ره تاريك مرگ ميسپرم


                  آه اي زندگي من آينه ام
                  از تو چشمم پر از نگاه شود

                  ور نه گر مرگ بنگرد در من
                  روي آئينه ام سياه شود


                  عاشقم، عاشق ستارة صبح
                  عاشق ابرهاي سرگردان

                  عاشق روزهاي باراني
                  عاشق هر چه نام توست بر آن


                  ميمكم با وجود تشنة خويش
                  خون سوزان لحظه هاي ترا

                  آنچنان از تو كام ميگيرم
                  تا بخشم آورم خداي ترا


                  فروغ فرخزاد
                  to continue, please follow me on my page

                  نظر

                  • آمن خادمی
                    مدیر
                    • Jan 2011
                    • 5243

                    #114
                    این خانه بوی گربه گرفته این شهر بوی غربت و دوری
                    باید تمام ملحفه ها را در آب گرم و هاله بشوری
                    باید که دستهات بچرخد لای حباب ها و کثافت
                    باید که اشکهات بریزد روی در شکسته قوری
                    هی چای دم کشیده نخوردن از بغض های هر شبه مردن
                    هی زل زدن به یک تن خسته از پشت شورت و کرست توری
                    ای خاک بر سرت که هنوزم ایثار می کنی و تحمل
                    مثل زنان ساده کامل : لبریز عشق و شور و صبوری
                    مثل زنان ساده کامل : آغوش های گرم و مفصل
                    مثل زنان ساده کامل : صبحانه های داغ و تنوری
                    خمیازه ی کشیده گربه ، تنهایی از تمام زوایا
                    باید تمام ملحفه ها را در آب گرم و هاله بشوری
                    باید تمام ملحفه ها را در آب گرم و هاله بشوری


                    زهرا باقری شاد

                    .......

                    پی نوشت: "زنان ساده کامل" برگرفته از شعر وهم سبز فروغ فرخزاد است و "بغض های هرشبه"برگرفته از شعرهای مهدی موسوی
                    to continue, please follow me on my page

                    نظر

                    • آمن خادمی
                      مدیر
                      • Jan 2011
                      • 5243

                      #115
                      از بی سگی طناب به گردن شغال نمی اندازم!!!
                      to continue, please follow me on my page

                      نظر

                      • آمن خادمی
                        مدیر
                        • Jan 2011
                        • 5243

                        #116
                        قصه از اول آغاز می شود/ از یکی بود/ یکی نبود/ یک شهرزاد قصه گو/ که به بهانه رهایی دختران شهرش / عاشق تو شد / شهریار من
                        to continue, please follow me on my page

                        نظر

                        • آمن خادمی
                          مدیر
                          • Jan 2011
                          • 5243

                          #117
                          سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی

                          ما را ز سر بریده می ترسانی

                          ما گر زسر بریده می ترسیدیم

                          در محفل عاشقان نمی رقصیدیم

                          در محفل عاشقان خوشا رقصیدن

                          دامن زبساط عافیت برچیدن

                          در دست سر بریده ی خود بردن

                          در یک یک کوچه کوچه ها گردیدن

                          سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی

                          ما را ز سر بریده می ترسانی

                          ما گر زسر بریده می ترسیدیم

                          در محفل عاشقان نمی رقصیدیم

                          هرجا که نگاه می کنم خونین است

                          از خون پرنده ای گلی رنگین است

                          در ماتم گل پرنده می موید و گل

                          از داغ دل پرنده داغ آجین است

                          فانوس هزار شعله اما در باد

                          می سوزد و سرخوش است و چین واچین است

                          یعنی که به اشک و مویه خود گم نکنی

                          از عشــــق هر آنچه می رسد شیرین است

                          سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی

                          ما را ز سر بریده می ترسانی

                          ما گر زسر بریده می ترسیدیم

                          در محفل عاشقان نمی رقصیدیم

                          در آتش و خون پرنده پر خواهد زد

                          بر بام بلند خانه پر خواهد زد

                          امشب که دوباره ماه بالا آمد

                          می آید و باد پشت در خواهد زد

                          یک ساقه ی سبز در دلم خواهد کاشت

                          مهتـــاب بر آن شبنم تـر خواهد زد

                          صد جنگل صبح در هوا می شکفد

                          خورشیـــــد به شاخه ها شرر خواهد زد

                          سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی

                          ما را ز سر بریده می ترسانی

                          ما گر زسر بریده می ترسیدیم

                          در محفل عاشقان نمی رقصیدیم
                          to continue, please follow me on my page

                          نظر

                          • آمن خادمی
                            مدیر
                            • Jan 2011
                            • 5243

                            #118
                            هوا لبريز خداحافظی است
                            درياچه در رويايم و
                            درخت در خونم و
                            گذشته در استخوان هايم.
                            با عشقهای ديروزهای دور
                            به گلهای بيشه عشق می ورزم .
                            با مرگهای بسيار می ميرم.
                            حضور شب
                            و در خاطره ام
                            کتاب مقدس برگها را قرائت میکنم.

                            ..
                            کاتلین راین
                            to continue, please follow me on my page

                            نظر

                            • آمن خادمی
                              مدیر
                              • Jan 2011
                              • 5243

                              #119
                              خط می کشید روی تمام سؤال ها



                              تعریف ها؛معادله ها؛احتمال ها



                              خط زدبه روی شایدواماوهرچه بود



                              خط زدبه روی قاعده هاومثال ها



                              خطی دگر کشیدبه«قانون خویشتن»



                              قانون لحظه هاوزمان هاوسال ها



                              ازخودکشیددست وبه خودنیزخط کشید



                              یعنی به روی دفترخط ها وخال ها



                              خط ها به هم رسیده ویک جمله ساختند



                              با عشق ممکن است تمام محال ها
                              to continue, please follow me on my page

                              نظر

                              • آمن خادمی
                                مدیر
                                • Jan 2011
                                • 5243

                                #120
                                هيچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
                                امشب قلبی کشيدم شبيه نيمه سيبی
                                که به خاطر لرزش دستانم
                                زير انبوه رنگها پنهان شد ...


                                حسين پناهی
                                to continue, please follow me on my page

                                نظر

                                در حال کار...
                                X