کاربران گرامی بورسی، با توجه به تغییرات اخیر سایت در صورت وجود هر گونه مشکل در استفاده از سایت (درج پیام، عضویت و...) با ایمیل boursy.com[@]gmail.com در ارتباط باشید یا موضوع را در تاپیک «شما بگویید...» درج کنید.
هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابري ساكت و خاكستري رنگ
زمين را بارش مثقال ، مثقال
فرستد پوشش فرسنگ ، فرسنگ
سرود كلبه ي بي روزن شب
سرود برف و باران است امشب
ولي از زوزه هاي باد پيداست
كه شب مهمان توفان است امشب
دوان بر پرده هاي برفها ، باد
روان بر بالهاي باد ، باران
درون كلبه ي بي روزن شب
شب توفاني سرد زمستان
آواز سگها:
زمين سرد است و برف آلوده و تر
هواتاريك و توفان خشمناك است
كشد - مانند گرگان - باد ، زوزه
ولي ما نيكبختان را چه باك است ؟
كنار مطبخ ارباب ، آنجا
بر آن خاك اره هاي نرم خفتن
چه لذت بخش و مطبوع است ، و آنگاه
عزيزم گفتم و جانم شنفتن
وز آن ته مانده هاي سفره خوردن
و گر آن هم نباشد استخواني
چه عمر راحتي دنياي خوبي
چه ارباب عزيز و مهرباني
ولي شلاق ! اين ديگر بلايي ست
بلي ، اما تحمل كرد بايد
درست است اينكه الحق دردناك است
ولي ارباب آخر رحمش آيد
گذارد چون فروكش كرد خشمش
كه سر بر كفش و بر پايش گذاريم
شمارد زخمهايمان را و ما اين
محبت را غنيمت مي شماريم
2
خروشد باد و بارد همچنان برف
ز سقف كلبه ي بي روزن شب
شب توفاني سرد زمستان
زمستان سياه مرگ مركب
آواز گرگها :
زمين سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاريك و توفان خشمگين است
كشد - مانند سگها - باد ، زوزه
زمين و آسمان با ما به كين است
شب و كولاك رعب انگيز و وحشي
شب و صحراي وحشتناك و سرما
بلاي نيستي ، سرماي پر سوز
حكومت مي كند بر دشت و بر ما
نه ما را گوشه ي گرم كنامي
شكاف كوهساري سر پناهي
نه حتي جنگلي كوچك ، كه بتوان
در آن آسود بي تشويش گاهي
دو دشمن در كمين ماست ، دايم
دو دشمن مي دهد ما را شكنجه
برون: سرما،
درون: اين آتش جوع
كه بر اركان ما افكنده پنجه
دو... اينك... سومين دشمن... كه ناگاه
برون جست از كمين و حمله ور گشت
سلاح آتشين... بي رحم... بي رحم
نه پاي رفتن و ني جاي برگشت
بنوش اي برف ! گلگون شو ، برافروز
كه اين خون ، خون ما بي خانمانهاست
كه اين خون ، خون گرگان گرسنه ست
كه اين خون ، خون فرزندان صحراست
درين سرما ، گرسنه ، زخم خورده ،
دويم آسيمه سر بر برف چون باد
وليكن عزت آزادگي را
نگهبانيم ، آزاديم ، آزاد
گل های وحشی جنگل
اینک به جست و جوی خون شهیدان نشسته اند
جنگل
کجاست جای قطره های خون شهیدان ؟
ایا
امسال خواهد شکفت این لاله های خون ؟
ایا پرندگان مهاجر
امسال
با بالهای خونین
آن سوی سرزمین گرفتاران
آواز می دهند ... ؟
ایا کنون
نام شهیدان شرقی ما را
آن سوی مرزها
تکرار می کنند ؟
امسال
جای پایشان
بارانی از ستاره خواهد ریخت ؟
امسال
سال دست های جوان است
بر ماشه های مسلسل
امسال
سال شکفتن عدالت مردم
امسال
سال مرگ دشمنان و هرزه درایان
امسال
دست های تازه تری شلیک می کنند
جنگل
پیراهن محافظ در ستیز خلق
باران بی امان شمالی
اگر بشوید خون
خون مبارزان
این لاله های شکفته
در رنج و اشک ها
در برگ های سبز تو هر سال
زنده است
آوازهای خونین
امسال زمزمه ی ماست
اما
در چشم ما
نه ترس و نه گریه
خشم بزرگ خلق
در هر نگاه سکت ما
شعله می کشد
امروز هم گذشت وُ
نیامدی..
ناشُکر نیستم
فردا هم روزِ خداست!
من بازم منتظرت ميمونم
...تا نفس دارم
چون بخاطر تو نفس مي كشم
اون روز كه از انتظار خسته بشم ديگه نفس كشيدن هم يادم ميره
حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را
واسه شكستن يه دل فقط يه لحظه وقت مي خواد.
اما واسه اينكه از دلش در بياري شايد هيچ وقت فرصت نداشته باشي...
ميشه مثل يه قطره اشك بعضي ها رو از چشمت بندازي ،
ولي هيچ وقت نمي توني جلوي اشكی رو بگيري كه با رفتن بعضي ها از چشمت جاري ميشه
حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را
خيلي زيبا بود دلم نيومد تنها بخونم و دوستان بورسي اينو نخونند
کم کم یاد خواهی گرفت
تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را
اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر...
و یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند
و هدیه ها، معنی عهد و پیمان نمیدهند...کم کم یاد میگیری
...که حتی نور خورشید هم میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری
باید باغ ِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه
منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی
که محکم باشی پای هر خداحافظی
حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را
یک شب مجنون نمازش را شکست ....
بی وضو در کوچه لیلا نشست ...
عشق ان شب مست مستش کرده بود ...
فارغ از جام الستش کرده بود ...
گفت: یا رب از چه خوارم کرده ای؟
برصلیب عشق دارم کرده ای؟
خسته ام زین عشق و دلخونم مکن ....
من که مجنونم تو مجنونم مکن .......
مرد این بازیچه دیگر نیستم ..
این تو ولیلای تو ..
من نیستم ...
گفت: ای دیوانه لیلایت منم ...
در رگت پنهان و پیدایت منم...
سالها با جور لیلا ساختی ....
من کنارت بودم و نشناختی ...
حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را
مــــن به خيال خامــم
فكــــر مي كــــردم
فاصله يك خط صاف است
كه كشيـــ ـده مي شـــود
از اينجا تا آن ســـوي مـــ ـــرز
نقشــه را باز مي كنـــم
وجــب مي كنـــــم
فاصله تـــ ــ ـــو تا خـــودم را
دو بنـــد انگشت هــم نمي شــود
فقــط بالا و پاييـــن دارد
پيـــچ و خــــم دارد
...!
و مـــن نمي دانـــم
تـــ ــ ـــو ...
در پس كـــدامين پيــچ پنهاني
كه نمي آيـــي...؟
حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را
همه شما درس " روباه و زاغ " دوران مدرسه را به یاد دارید...
همان شعر معروفی که تا به امروز در ذهن اکثر ما مانده است و فکر میکردیم که این شعر سروده ی فردی به نام " حبیب یغمایی" است....
ولی این شعر در واقع در قرن هفده توسط یک شاعر فرانسوی به نام " ژان دو لا فونتن " سروده شده است........
چرا در تمام این سالها هیچ کسی به ما نگفت که این شعر سروده ی یک فرانسویست؟؟؟و چرا حبیب یغمایی اشاره نکرد که سراینده ی این شعر نیست بلکه آن را ترجمه کرده است و یا.....؟!!!!!
نظر