گزیده های شعر و شاعری

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • آمن خادمی
    مدیر
    • Jan 2011
    • 5243

    #271
    آدمي به خودی خود نمي افتد
    اگر بيفتد
    از همان سمتي مي افتد که تکيه کرده است...
    to continue, please follow me on my page

    نظر

    • آمن خادمی
      مدیر
      • Jan 2011
      • 5243

      #272
      زندگی

      آه ای زندگی منم که هنوز
      با همه پوچی از تو لبریزم
      نه به فکرم که رشته پاره کنم
      نه بر آنم که از تو بگریزم


      همه ذرات جسم خاکی من
      از تو، ای شعر گرم، در سوزند
      آسمانهای صاف را مانند
      که لبالب ز بادهء روزند

      با هزاران جوانه می خواند
      بوتهء نسترن سرود ترا
      هر نسیمی که می وزد در باغ
      می رساند به او درود ترا

      من ترا در تو جستجو کردم
      نه در آن خوابهای رویایی
      در دو دست تو سخت کاویدم
      پر شدم، پر شدم، ز زیبائی

      پر شدم از ترانه های سیاه
      پر شدم از ترانه های سپید
      از هزاران شراره های نیاز
      از هزاران جرقه های امید

      حیف از آن روزها که من با خشم
      به تو چون دشمنی نظر کردم
      پوچ پنداشتم فریب ترا
      ز تو ماندم، ترا هدر کردم

      غافل از آن که تو بجائی و من
      همچو آبی روان که در گذرم
      گمشده در غبار شوم زوال
      ره تاریک مرگ می سپرم

      آه، ای زندگی من آینه ام
      از تو چشمم پر از نگاه شود
      ورنه گر مرگ من بنگرد در من
      روی آئینه ام سیاه شود

      عاشقم، عاشق ستارهء صبح
      عاشق ابرهای سرگردان
      عاشق روزهای بارانی
      عاشق هر چه نام تست بر آن

      می مکم با وجود تشنهء خویش
      خون سوزان لحظه های ترا
      آنچنان از تو کام می گیرم
      تا بخشم آورم خدای ترا!


      .....فروغ فرخزاد
      to continue, please follow me on my page

      نظر

      • آمن خادمی
        مدیر
        • Jan 2011
        • 5243

        #273
        هوا سرد است و برف آهسته بارد
        ز ابري ساكت و خاكستري رنگ
        زمين را بارش مثقال ، مثقال
        فرستد پوشش فرسنگ ، فرسنگ
        سرود كلبه ي بي روزن شب
        سرود برف و باران است امشب
        ولي از زوزه هاي باد پيداست
        كه شب مهمان توفان است امشب
        دوان بر پرده هاي برفها ، باد
        روان بر بالهاي باد ، باران
        درون كلبه ي بي روزن شب
        شب توفاني سرد زمستان

        آواز سگها:
        زمين سرد است و برف آلوده و تر
        هواتاريك و توفان خشمناك است
        كشد - مانند گرگان - باد ، زوزه
        ولي ما نيكبختان را چه باك است ؟
        كنار مطبخ ارباب ، آنجا
        بر آن خاك اره هاي نرم خفتن
        چه لذت بخش و مطبوع است ، و آنگاه
        عزيزم گفتم و جانم شنفتن
        وز آن ته مانده هاي سفره خوردن
        و گر آن هم نباشد استخواني
        چه عمر راحتي دنياي خوبي
        چه ارباب عزيز و مهرباني
        ولي شلاق ! اين ديگر بلايي ست
        بلي ، اما تحمل كرد بايد
        درست است اينكه الحق دردناك است
        ولي ارباب آخر رحمش آيد
        گذارد چون فروكش كرد خشمش
        كه سر بر كفش و بر پايش گذاريم
        شمارد زخمهايمان را و ما اين
        محبت را غنيمت مي شماريم

        2
        خروشد باد و بارد همچنان برف
        ز سقف كلبه ي بي روزن شب
        شب توفاني سرد زمستان
        زمستان سياه مرگ مركب

        آواز گرگها :
        زمين سرد است و برف آلوده و تر
        هوا تاريك و توفان خشمگين است
        كشد - مانند سگها - باد ، زوزه
        زمين و آسمان با ما به كين است
        شب و كولاك رعب انگيز و وحشي
        شب و صحراي وحشتناك و سرما
        بلاي نيستي ، سرماي پر سوز
        حكومت مي كند بر دشت و بر ما
        نه ما را گوشه ي گرم كنامي
        شكاف كوهساري سر پناهي
        نه حتي جنگلي كوچك ، كه بتوان
        در آن آسود بي تشويش گاهي
        دو دشمن در كمين ماست ، دايم
        دو دشمن مي دهد ما را شكنجه
        برون: سرما،
        درون: اين آتش جوع
        كه بر اركان ما افكنده پنجه
        دو... اينك... سومين دشمن... كه ناگاه
        برون جست از كمين و حمله ور گشت
        سلاح آتشين... بي رحم... بي رحم
        نه پاي رفتن و ني جاي برگشت

        بنوش اي برف ! گلگون شو ، برافروز
        كه اين خون ، خون ما بي خانمانهاست
        كه اين خون ، خون گرگان گرسنه ست
        كه اين خون ، خون فرزندان صحراست
        درين سرما ، گرسنه ، زخم خورده ،
        دويم آسيمه سر بر برف چون باد
        وليكن عزت آزادگي را
        نگهبانيم ، آزاديم ، آزاد


        .....اخوان ثالث
        to continue, please follow me on my page

        نظر

        • آمن خادمی
          مدیر
          • Jan 2011
          • 5243

          #274
          گل های وحشی جنگل
          اینک به جست و جوی خون شهیدان نشسته اند
          جنگل
          کجاست جای قطره های خون شهیدان ؟
          ایا
          امسال خواهد شکفت این لاله های خون ؟
          ایا پرندگان مهاجر
          امسال
          با بالهای خونین
          آن سوی سرزمین گرفتاران
          آواز می دهند ... ؟
          ایا کنون
          نام شهیدان شرقی ما را
          آن سوی مرزها
          تکرار می کنند ؟
          امسال
          جای پایشان
          بارانی از ستاره خواهد ریخت ؟
          امسال
          سال دست های جوان است
          بر ماشه های مسلسل
          امسال
          سال شکفتن عدالت مردم
          امسال
          سال مرگ دشمنان و هرزه درایان
          امسال
          دست های تازه تری شلیک می کنند
          جنگل
          پیراهن محافظ در ستیز خلق
          باران بی امان شمالی
          اگر بشوید خون
          خون مبارزان
          این لاله های شکفته
          در رنج و اشک ها
          در برگ های سبز تو هر سال
          زنده است
          آوازهای خونین
          امسال زمزمه ی ماست
          اما
          در چشم ما
          نه ترس و نه گریه
          خشم بزرگ خلق
          در هر نگاه سکت ما
          شعله می کشد


          .....خسرو گلسرخی
          to continue, please follow me on my page

          نظر

          • ناهید
            عضو فعال
            • Dec 2010
            • 1419

            #275
            کی گفتمت که خشت سرا از طلا مکن
            گفتم سرای خلق چو ویرانه ها مکن

            کی گفتمت که مرو بر مراد خویش
            گفتم مراد کسی زیر پا مکن
            ...
            کی گفتمت که دور ز عیش و سرورباش
            گفتم سرور و عیش کسی را عزا مکن

            کی گفتمت که نام خدا بر زبان مبر
            گفتم جفا به خلق به نا م خدا مکن
            حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
            خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
            خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

            نظر

            • آمن خادمی
              مدیر
              • Jan 2011
              • 5243

              #276
              هر گلی نو که در جهان آید/ ما به عشقش هزاردستانیم‎
              to continue, please follow me on my page

              نظر

              • ناهید
                عضو فعال
                • Dec 2010
                • 1419

                #277
                امروز هم گذشت وُ
                نیامدی..
                ناشُکر نیستم
                فردا هم روزِ خداست!
                من بازم منتظرت ميمونم
                ...تا نفس دارم
                چون بخاطر تو نفس مي كشم
                اون روز كه از انتظار خسته بشم ديگه نفس كشيدن هم يادم ميره
                حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                نظر

                • آمن خادمی
                  مدیر
                  • Jan 2011
                  • 5243

                  #278
                  ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس
                  چه سفرها کرده ایم، چه سفر ها کرده ایم

                  ما برای بوسیدن خاک سر قله ها
                  چه خطر ها کرده ایم، چه خطرها کرده ایم

                  ما برای آن که ایران گوهری تابان شود
                  خون دل ها خورده ایم، خون دل ها خورده ایم

                  ما برای آن که ایران خانه خوبان شود
                  رنج دوران برده ایم، رنج دوران برده ایم

                  ما برای بوئیدن بوی گل نسترن
                  چه سفرها کرده ایم، چه سفرها کرده ایم

                  ما برای نوشیدن شورابه های کویر
                  چه خطر ها کرده ایم، چه خطر ها کرده ایم

                  ما برای خواندن این قصه عشق به خاک
                  خون دل ها خورده ایم، خون دل ها خورده ایم

                  ما برای جاودانه ماندن این عشق پاک
                  رنج دوران برده ایم، رنج دوران برده ایم


                  .....شعر نادر ابراهيمي
                  با صداي محمد نوري
                  to continue, please follow me on my page

                  نظر

                  • آمن خادمی
                    مدیر
                    • Jan 2011
                    • 5243

                    #279
                    آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
                    در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
                    خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
                    تنهای بر در این خانهٔ تنها زد و رفت
                    to continue, please follow me on my page

                    نظر

                    • ناهید
                      عضو فعال
                      • Dec 2010
                      • 1419

                      #280
                      واسه شكستن يه دل فقط يه لحظه وقت مي خواد.
                      اما واسه اينكه از دلش در بياري شايد هيچ وقت فرصت نداشته باشي...
                      ميشه مثل يه قطره اشك بعضي ها رو از چشمت بندازي ،
                      ولي هيچ وقت نمي توني جلوي اشكی رو بگيري كه با رفتن بعضي ها از چشمت جاري ميشه
                      حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                      خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                      خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                      نظر

                      • ناهید
                        عضو فعال
                        • Dec 2010
                        • 1419

                        #281
                        به اندازه گريه گنجشك دوستت داشتم ،فكر ميكردي كم است ولي اي كاش ميدانستي گنجشكها بعد از گريه كردن ميميرند
                        حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                        خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                        خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                        نظر

                        • ناهید
                          عضو فعال
                          • Dec 2010
                          • 1419

                          #282
                          خيلي زيبا بود دلم نيومد تنها بخونم و دوستان بورسي اينو نخونند

                          کم کم یاد خواهی گرفت
                          تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را
                          اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر...
                          و یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند
                          و هدیه ها، معنی عهد و پیمان نمیدهند...کم کم یاد میگیری
                          ...که حتی نور خورشید هم میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری
                          باید باغ ِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه
                          منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
                          یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی
                          که محکم باشی پای هر خداحافظی
                          حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                          خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                          خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                          نظر

                          • ناهید
                            عضو فعال
                            • Dec 2010
                            • 1419

                            #283
                            یک شب مجنون نمازش را شکست ....
                            بی وضو در کوچه لیلا نشست ...
                            عشق ان شب مست مستش کرده بود ...
                            فارغ از جام الستش کرده بود ...
                            گفت: یا رب از چه خوارم کرده ای؟
                            برصلیب عشق دارم کرده ای؟
                            خسته ام زین عشق و دلخونم مکن ....
                            من که مجنونم تو مجنونم مکن .......
                            مرد این بازیچه دیگر نیستم ..
                            این تو ولیلای تو ..
                            من نیستم ...
                            گفت: ای دیوانه لیلایت منم ...
                            در رگت پنهان و پیدایت منم...
                            سالها با جور لیلا ساختی ....
                            من کنارت بودم و نشناختی ...
                            حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                            خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                            خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                            نظر

                            • ناهید
                              عضو فعال
                              • Dec 2010
                              • 1419

                              #284
                              مــــن به خيال خامــم
                              فكــــر مي كــــردم
                              فاصله يك خط صاف است
                              كه كشيـــ ـده مي شـــود
                              از اينجا تا آن ســـوي مـــ ـــرز
                              نقشــه را باز مي كنـــم
                              وجــب مي كنـــــم
                              فاصله تـــ ــ ـــو تا خـــودم را
                              دو بنـــد انگشت هــم نمي شــود
                              فقــط بالا و پاييـــن دارد
                              پيـــچ و خــــم دارد
                              ...!
                              و مـــن نمي دانـــم
                              تـــ ــ ـــو ...
                              در پس كـــدامين پيــچ پنهاني
                              كه نمي آيـــي...؟
                              حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                              خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                              خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                              نظر

                              • آمن خادمی
                                مدیر
                                • Jan 2011
                                • 5243

                                #285
                                شاعر معروف روباه و زاغ واقعاً سروده ی چه کسی است؟


                                همه شما درس " روباه و زاغ " دوران مدرسه را به یاد دارید...
                                همان شعر معروفی که تا به امروز در ذهن اکثر ما مانده است و فکر میکردیم که این شعر سروده ی فردی به نام " حبیب یغمایی" است....






                                ولی این شعر در واقع در قرن هفده توسط یک شاعر فرانسوی به نام " ژان دو لا فونتن " سروده شده است........









                                چرا در تمام این سالها هیچ کسی به ما نگفت که این شعر سروده ی یک فرانسویست؟؟؟و چرا حبیب یغمایی اشاره نکرد که سراینده ی این شعر نیست بلکه آن را ترجمه کرده است و یا.....؟!!!!!
                                to continue, please follow me on my page

                                نظر

                                در حال کار...
                                X