++خاطرات غیر بورسی++

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • محمود شریعت
    عضو فعال
    • Oct 2011
    • 1358

    #31
    در اصل توسط سقراط پست شده است View Post
    اگه دوستان مایلند و حوصله دارند قصد دارم داستان زندگیمو از زمان تولد تا الان براتون بگم اونم به صورت ثانیه به ثانیه :d:d:d
    پس چي شد؟ قرار بود ثانيه ثانيه زندگيتونو تعريف كنيد!
    ما از تحرير خاطرات خودمون گذشتيم تا زندگينامه لحظه به لحظه شما رو بخونيم
    :d:d:d
    . . . . . . . . . . Sava Trading Group . . . . . . . . به زودی . . . .
    [/RIGHT]
    [/B][/SIZE]

    نظر

    • سقراط
      عضو عادی
      • Nov 2010
      • 159

      #32
      در اصل توسط محمود خان پست شده است View Post
      پس چي شد؟ قرار بود ثانيه ثانيه زندگيتونو تعريف كنيد!
      ما از تحرير خاطرات خودمون گذشتيم تا زندگينامه لحظه به لحظه شما رو بخونيم
      :d:d:d
      هنوز دارن آگهی بازرگانی پخش می کنن:d:d:d:d
      <<جرات دانستن داشته باشيم>>:امانوئل كانت
      << كسي كه در زندگي چرايي دارد با هرچگونگي كنار ميايد>>:فردريش نيچه
      روياهاي كوچك نداشته باشيد، چون آنها قدرت حركت دادن قلب انسان را ندارند(يوهان ولفگانگ فان گوته)

      نظر

      • آریو
        عضو فعال
        • Mar 2011
        • 4834

        #33
        در اصل توسط behnam پست شده است View Post
        خاطرات مدرسه
        باز هم یه خاطره از کلاس اول دبستان
        یه روز خانم معلم که می خواست بره دفتر مدیر از من خواست چند دقیقه حواسم به بچه ها باشه تا شلوغ نکنن منم که حسابی جوگیر شده بودم با یه غرور خاصی اومدم پای تختهX-(
        یکی از بچه های کلاس بود که همیشه باهم کل کل داشتیم این دفعه هم با هم بحثمون شد
        منم که دنبال بهانه برای یه دعوای درست و حسابی بودم رفتم سراغ خط کش چوبی خودم و یه کتک مفصل به پسره زدم:D=))
        بعد که خانم معلم برگشت پسرک گریان و کتک خورده:-sb-( قضیه رو براش تعریف کرد و در نتیجه منم تنبیه شدم
        خلاصه این شد که دیگه تا آخر سال من هیچ وقت مبسر کلاس نشدم
        بهنام جان خدا بگم چی کارت نکنه ... تو این بازار کلی خندیدم ....
        خیلی قشنگ بود خاطرت :)
        ریسک از آنجایی ناشی می‌شود که ندانید در حال انجام چه کاری هستید.

        نظر

        • behnam
          عضو فعال
          • May 2011
          • 9603

          #34
          روز معلم
          سال دوم هنرستان بود با بچه ها تصمیم گرفتیم مدیر مدرسه رو غافلگیر کنیم به خاطر همین رفتیم یه جعبه خالی شیرینی گرفتیم و آوردیم مدرسه
          دم در مستخدم مدرسه نشسته بود بهش گفتیم این جعبه شرینی به مناسبت روز معلمه ببرش دفتر مدیر اون بنده خدا هم جعبه رو برد
          از قضا اون روز آقای مدیر مهمون داشت برای همینم همون جا جلوی مهمونش در جعبه رو باز کرده بود تا تعارف کنه ولی با باز کردن جعبه شیرینی آبروش حسابی رفت چون داخل جعبه به جای شیرینی نون بربری بود:d=))
          افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
          (کوروش بزرگ)

          نظر

          • behnam
            عضو فعال
            • May 2011
            • 9603

            #35
            در اصل توسط آریو پست شده است View Post
            بهنام جان خدا بگم چی کارت نکنه ... تو این بازار کلی خندیدم ....
            خیلی قشنگ بود خاطرت :)
            خواهش میکنم آریو جان
            با این بازار منفی بهتره برای همدیگه جک و خاطره تعریف کنیم تا یک کم بخندیم و روحیه مون عوض شه:d
            افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
            (کوروش بزرگ)

            نظر

            • شانس
              عضو عادی
              • May 2011
              • 152

              #36
              فردا میخواهم برم امتحان از فیزیک بدم یک کلام هم بلد نیستم استادم هم چته چته
              با توجه به بازار امروز و حرف های رهبری جو تجهیزاتی مطمئنم که فردا با دست پر میام این تاپیک
              [B]تو دنیای من هنوز [COLOR="#FF0000"]تابستون کوتاه[/COLOR] و [COLOR="#FF0000"]زمین صاف[/COLOR][/B]

              نظر

              • علامه
                عضو فعال
                • Mar 2011
                • 429

                #37
                در اصل توسط شانس پست شده است View Post
                فردا میخواهم برم امتحان از فیزیک بدم یک کلام هم بلد نیستم استادم هم چته چته
                با توجه به بازار امروز و حرف های رهبری جو تجهیزاتی مطمئنم که فردا با دست پر میام این تاپیک
                سلام
                اگه خاستی تقلب کنی میتونی از مسول ازمایشگاه یه امار ببگیری باید جواب حدودا چه عددی بشی و بعدا مهندسی معکوس کنی و داده های اولیه رو از از جواب نهایی بدست میاری
                بعدم استادت حال میکنه چه خوب جواب بدست اوردی و نمره توپ بهت میده
                من یه 20 اینطوری گرفتم

                نظر

                • آمن خادمی
                  مدیر
                  • Jan 2011
                  • 5243

                  #38
                  یعنی هیچ کس خاطره نداشت؟!!!!!!!!!!!!!!!...:d:d:d:d:d:d:d:d:d:d1
                  to continue, please follow me on my page

                  نظر

                  • behnam
                    عضو فعال
                    • May 2011
                    • 9603

                    #39
                    امتحان
                    دیدم صحبت از تقلب سر جلسه امتحانه یاد یه خاطره افتادم
                    سال آخر دانشگاه سر امتحان زبان زیاد آماده نبودم به خاطر همین وقتی به آخرای زمان جلسه امتحان رسیدم دیدم فوقش 11-10 می گیرم:(
                    ولی من یه عادتی دارم که هیچ وقت نا امید نمیشم:d
                    بعد از یه مقدار نگاه کردن به این ور اون ور دیدم دختری که کنارم نشسته داره همه سوالهای چهار گزینه ای رو جواب میده منم دیدم این بهترین فرصته تا جواب بعضی از سوالهایی رو که ننوشتم ازش بپرسم
                    اتفاقا مراقبم یه خانم با شخصیت بود که زیاد گیر نمی داد
                    بقیه بچه ها هم که دیدن من دارم مشاوره میگیرم دست به کار شدن و چند دقیقه آخر امتحان به صورت کاملا دوستانه و مشورتی برگزار شد
                    خلاصه نتیجه این شد که منم با همفکری اون دخترخانم درس خون به جای فوقش 10،نمره 14 گرفتم :d:d
                    حیف که وقت کم بود وگرنه حق من بیشتر از اینا بود:d=))
                    آخرین ویرایش توسط behnam؛ 2011/05/31, 01:26.
                    افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
                    (کوروش بزرگ)

                    نظر

                    • آمن خادمی
                      مدیر
                      • Jan 2011
                      • 5243

                      #40
                      یکی از تفریحات من تو دوران دانشجویی سرکار گذاشتن هم دانشکده ای هام بود...
                      یه چند تا دوست شر هم داشتم که پایه بودن...
                      حالا بگین کار ما چی بود؟؟؟!
                      کار ما این بود که وقتی یک از هم دانشکده هایی عزیز (آقایون منظورمه)از جلو می آمد...اینقدر به کفش و لباسشون نگاه می کردیم که بنده خداها فکر می کردن لباسشون یک مشکل داره...:d:->
                      یک روز که مشغول انجام شیطنتهایمان بودیم یک نفر از دور می آمد با کت قهوه ای..../:)
                      ما شروع کردیم و به کتش نگاه کردن...هی ما نگاه کردیم...هی اون بنده خدا به کتش نگاه می کرد...هی ما نگاه می کردیم ...هی اون بیشتر شک می کرد....اخرش هم بنده خدا کتش رو درآورد و شروع کرد به تکوندن کتش و ما زدیم زیر خند.............بنده خدا چقدر خجالت کشید
                      .....=))=))=))=))b-)
                      to continue, please follow me on my page

                      نظر

                      • behnam
                        عضو فعال
                        • May 2011
                        • 9603

                        #41
                        حالا که حرف سرکار گذاشتن شد منم یه خاطره میگم
                        ترم جدید دانشگاه تازه رشروع شده بود و کلاسها هنوز تق و لق بود
                        یه روز سر یکی از کلاسها با یکی از دوستام نشسته بودیم و داشتیم صحبت می کردیم
                        این دوستمون یه ریش پروفسوری گذاشته بود و قیافشم یه خورده سن بالا به نظر می رسید
                        در حین صحبت بودیم که یهو سه تا از دخترای دانشجو که معلوم بود ورودی جدیدن وارد کلاس شدن و به این دوستمون گفتن سلام استاد!!!:d=))
                        آخه این بنده خدا جای استاد نشسته بود و به خاطر همون قضیه ریش پروفسوری اونا فکر کردن که استاده :d
                        ما هم اصلا به روی خودمون نیاوردیم
                        بعد من رو به این دوستم گفتم : پس استاد این جلسه تشکیل نمیشه دیگه:d
                        بعد یکی از این دخترا از این استاد قلابی پرسید :ببخشید استاد چرا کلاس تشکیل نمیشه
                        آقای استادددددددد هم گفت متاسفانه من یه کاری امروز برام پیش اومده که مجبورم برم:d=))
                        نکته جالبش این بود که اون کلاس برای بچه های ترم اول بود و ما اصلا جزو اون کلاس نبودیم چون ترم 6 بودیم :d
                        هیچی دیگه با این کار خانمهای دانشجو رفتن خونه و بعدش کلاس تشکیل شد منتها بدون حضور اون سه نفر=))=))
                        افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
                        (کوروش بزرگ)

                        نظر

                        • آمن خادمی
                          مدیر
                          • Jan 2011
                          • 5243

                          #42
                          این دوستان توی این سایت من هم در نوع خودشون جالب هستن.......<:-p~X(~X(~X(~X(~X(

                          حالا یک هفته این تاپیک رو آوردم بخش "گفت وگو بورسی"....هیچکس غیر از من و دو سه نفر دیگه نیومده بنویسه.....حالا روز آخره که میشه همه یادشون میاد که ای دل غافل ما هم خاطره ها داشتیم ها
                          ...?@_@??@_@??@_@?:!!:!!^#(^:-@
                          to continue, please follow me on my page

                          نظر

                          • behnam
                            عضو فعال
                            • May 2011
                            • 9603

                            #43
                            توی هنرستان من به در رفتن از مدرسه و نرفتن سر کلاس معروف بودم
                            یه معلمی داشتیم که همیشه عادت داشت قبل از شروع کلاس میرفت دستشویی و همیشه کلاسش با چند دقیقه تاخیر شروع میشد
                            یه روز قبل از اومدن معلم ناظم اومد سر کلاس و گفت
                            چرا کلاس اینقدر شلوغه
                            صداتون تا دم در مدرسه داره میاد
                            مگه معلم ندارین ؟
                            ناظم اون روز تازه از کار اداری برگشته بود و خبر نداشت آقای معلم دستشویی تشریف دارن:d
                            منم خالی بستم و گفتم آقای... امروز نیومده میتونیم بریم ؟
                            ناظم چون از سر و صدای ما کلافه شده بود گفت باشه، زودتر برید
                            ما هم خیلی سریع قبل از اومدن معلم رفتیم:d:d
                            آقای معلم بعد از چند دقیقه میاد کلاس تا به قول خودش درس رو شروع کنه اما وقتی در کلاس رو باز میکنه می بینه کلاس خالیه=))=))=))
                            ولی دیگه دیر شده بود و ما رفته بودیم:d
                            این شد که بعد از اون آقای معلم عادتش رو ترک کرد و دیگه تا آخر سال قبل از کلاس دستشویی نمی رفت=))=))
                            افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
                            (کوروش بزرگ)

                            نظر

                            • بوف کور
                              Banned
                              • Aug 2025
                              • 1422

                              #44
                              بهترین خوابیدن های دنیا: 1. خوابیدن رو پای مامان وقتی کلی خسته ای 2. خوابیدن رو شونه ی عشقت وقتی کلی تنهایی کشیدی 3. خوابیدن با چشمای باز وقتی استاد داره درس میده

                              نظر

                              • بوف کور
                                Banned
                                • Aug 2025
                                • 1422

                                #45
                                برای جمعی سخن میراند...
                                لطيفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.

                                بعد از لحظه ای او دوباره همان لطيفه را گفت و تعداد کمتری از حضار
                                خندیدند.
                                او مجدد لطيفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطيفه نخندید.

                                او لبخندی زد و گفت:
                                وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطيفه ای یکسان بخندید،
                                پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه
                                میدهید؟

                                گذشته را فراموش کنيد و به جلو نگاه کنيد
                                ---------------------------------------

                                ببخشید واقعا الان جز نمودار هیچ خاطره ای به ذهنم نمی رسه
                                فقط خواستم مشارکتی هر چند ناچیز داشته باشم

                                نظر

                                در حال کار...
                                X