دلخوشی‌ها و دلتنگی‌ها (از هر دری، سخنی) ?

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • mhjboursy
    ستاره‌دار (۱۳)
    • Jul 2013
    • 18270

    #466
    پاسخ : دلخوشی‌ها و دلتنگی‌ها (از هر دری، سخنی) ?

    مادر موسی، چو موسی را به نیل // در فکند، از گفتهٔ رب جلیل
    خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه // گفت کای فرزند خرد بی‌گناه
    گر فراموشت کند لطف خدای // چون رهی زین کشتی بی ناخدای
    گر نیارد ایزد پاکت بیاد // آب خاکت را دهد ناگه بباد
    وحی آمد کاین چه فکر باطل است // رهرو ما اینک اندر منزل است
    پردهٔ شک را برانداز از میان // تا ببینی سود کردی یا زیان
    ما گرفتیم آنچه را انداختی // دست حق را دیدی و نشناختی
    در تو، تنها عشق و مهر مادری است // شیوهٔ ما، عدل و بنده پروری است
    نیست بازی کار حق، خود را مباز // آنچه بردیم از تو، باز آریم باز
    سطح آب از گاهوارش خوشتر است // دایه‌اش سیلاب و موجش مادر است
    رودها از خود نه طغیان میکنند // آنچه میگوئیم ما، آن میکنند
    ما، بدریا حکم طوفان میدهیم // ما، بسیل و موج فرمان می‌دهیم
    نسبت نسیان بذات حق مده // بار کفر است این، بدوش خود منه
    به که برگردی، بما بسپاریش // کی تو از ما دوست‌تر میداریش
    نقش هستی، نقشی از ایوان ماست // خاک و باد و آب، سرگردان ماست
    قطره‌ای کز جویباری میرود // از پی انجام کاری میرود
    ما بسی گم گشته، باز آورده‌ایم // ما، بسی بی توشه را پرورده‌ایم
    میهمان ماست، هر کس بینواست // آشنا با ماست، چون بی آشناست
    ما بخوانیم، ار چه ما را رد کنند // عیب پوشیها کنیم، ار بد کنند
    سوزن ما دوخت، هر جا هر چه دوخت // زاتش ما سوخت، هر شمعی که سوخت
    کشتئی زاسیب موجی هولناک // رفت وقتی سوی غرقاب هلاک
    تند بادی، کرد سیرش را تباه // روزگار اهل کشتی شد سیاه
    طاقتی در لنگر و سکان نماند // قوتی در دست کشتیبان نماند
    ناخدایان را کیاست اندکی است // ناخدای کشتی امکان یکی است
    بندها را تار و پود، از هم گسیخت // موج، از هر جا که راهی یافت ریخت
    هر چه بود از مال و مردم، آب برد // زان گروه رفته، طفلی ماند خرد
    طفل مسکین، چون کبوتر پر گرفت // بحر را چون دامن مادر گرفت
    موجش اول، وهله، چون طومار کرد // تند باد اندیشهٔ پیکار کرد
    بحر را گفتم دگر طوفان مکن // این بنای شوق را، ویران مکن
    در میان مستمندان، فرق نیست // این غریق خرد، بهر غرق نیست
    صخره را گفتم، مکن با او ستیز // قطره را گفتم، بدان جانب مریز
    امر دادم باد را، کان شیرخوار // گیرد از دریا، گذارد در کنار
    سنگ را گفتم بزیرش نرم شو // برف را گفتم، که آب گرم شو
    صبح را گفتم، برویش خنده کن // نور را گفتم، دلش را زنده کن
    لاله را گفتم، که نزدیکش بروی // ژاله را گفتم، که رخسارش بشوی
    خار را گفتم، که خلخالش مکن // مار را گفتم، که طفلک را مزن
    رنج را گفتم، که صبرش اندک است // اشک را گفتم، مکاهش کودک است
    گرگ را گفتم، تن خردش مدر // دزد را گفتم، گلوبندش مبر
    بخت را گفتم، جهانداریش ده // هوش را گفتم، که هشیاریش ده
    تیرگیها را نمودم روشنی // ترسها را جمله کردم ایمنی
    ایمنی دیدند و ناایمن شدند // دوستی کردم، مرا دشمن شدند
    کارها کردند، اما پست و زشت // ساختند آئینه‌ها، اما ز خشت
    تا که خود بشناختند از راه، چاه // چاهها کندند مردم را براه
    روشنیها خواستند، اما ز دود // قصرها افراشتند، اما به رود
    قصه‌ها گفتند بی‌اصل و اساس // دزدها بگماشتند از بهر پاس
    جامها لبریز کردند از فساد // رشته‌ها رشتند در دوک عناد
    درسها خواندند، اما درس عار // اسبها راندند، اما بی‌فسار
    دیوها کردند دربان و وکیل // در چه محضر، محضر حی جلیل
    سجده‌ها کردند بر هر سنگ و خاک // در چه معبد، معبد یزدان پاک
    رهنمون گشتند در تیه ضلال // توشه‌ها بردند از وزر و وبال
    از تنور خودپسندی، شد بلند // شعلهٔ کردارهای ناپسند
    وارهاندیم آن غریق بی‌نوا // تا رهید از مرگ، شد صید هوی
    آخر، آن نور تجلی دود شد // آن یتیم بی‌گنه، نمرود شد
    رزمجوئی کرد با چون من کسی // خواست یاری، از عقاب و کرکسی
    کردمش با مهربانیها بزرگ // شد بزرگ و تیره دلتر شد ز گرگ
    برق عجب، آتش بسی افروخته // وز شراری، خانمان‌ها سوخته
    خواست تا لاف خداوندی زند // برج و باروی خدا را بشکند
    رای بد زد، گشت پست و تیره رای // سرکشی کرد و فکندیمش ز پای
    پشه‌ای را حکم فرمودم که خیز // خاکش اندر دیدهٔ خودبین بریز
    تا نماند باد عجبش در دماغ // تیرگی را نام نگذارد چراغ
    ما که دشمن را چنین میپروریم // دوستان را از نظر، چون میبریم
    آنکه با نمرود، این احسان کند // ظلم، کی با موسی عمران کند
    این سخن، پروین، نه از روی هوی ست // هر کجا نوری است، ز انوار خداست

    پروین اعتصامی
    «محمد حسین» هستم.
    امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

    نظر

    • mhjboursy
      ستاره‌دار (۱۳)
      • Jul 2013
      • 18270

      #467
      پاسخ : دلخوشی‌ها و دلتنگی‌ها (از هر دری، سخنی) ?

      اَلبِشرُ شيمَةُ الحُرِّ گشاده رویى شیوه آزادگان است. // رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرموده‌اند: گشاده رو باش که خداوند، انسان‏های گشاده رو را دوست دارد و با اخموی ترشرو، دشمن است // بَسطُ الوَجهِ زينَةُ الحِلمِ گشاده رویی، زینت بردباری است. ادفع بالتی هی احسن فاذاالذی بینک وبینه عداوه کانه ولی حمیم با بهترین روش دفع کن ، به طوری که به ناگاه آن که میان تو و او دشمنی است ( چنان شود که ) گویی دوستی گرم و خویشاوند است.

      در حدیث قدسی است که خدای متعال می فرماید : بنده ی مؤمنم را در هیچ موقعیتی قرار نمی دهم و هیچ حادثه ای برایش پیش نمی آورم مگر اینکه خیری در آن حادثه و موقعیت برای او مقدّر کرده ام .
      «محمد حسین» هستم.
      امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

      نظر

      • mhjboursy
        ستاره‌دار (۱۳)
        • Jul 2013
        • 18270

        #468
        پاسخ : دلخوشی‌ها و دلتنگی‌ها (از هر دری، سخنی) ?

        فاحسنوا بالله الظن ، زیرا هر که به خدا خوشبین باشد، خدا با گمان خـوش او همراه است // حسن الظن بالله ان لاترجو الا الله ولاتخاف الاذنبك // امام رضا (علیه السلام) فرمودند : گمانت را به خدا نیکو گردان ، که خداوند می فرماید : همانا که من در جایگاه گمان و نگاه بنده مومن به خودم هستم . اگر در من خیر می بیند ( و اعتقاد به جمال من دارد ) ، پس من همان خواهم بود ، و اگر مرا در جایگاه شر و عذاب می بیند و می داند ، پس باز من همان خواهم شد .
        «محمد حسین» هستم.
        امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

        نظر

        • mhjboursy
          ستاره‌دار (۱۳)
          • Jul 2013
          • 18270

          #469
          پاسخ : دلخوشی‌ها و دلتنگی‌ها (از هر دری، سخنی) ?

          رسول خدا فرمود: جبرئیل نزد من آمد و گفت :یا رسول الله ، خداوند مرا با هدیه اى به سوى تو فرستاد كه پیش از تو به هیچكس چنین هدیه گرانبهائى اعطا نفرموده است .
          پیامبر پرسید: هدیه چیست ؟ گفت : صبر، بهتر از آن قناعت ، بهتر از آن رضا، بهتر از آن زهد، بهتر از آن اخلاص ، بهتر از آن یقین است و اصل همه اینها توكل .
          پیامبر مى فرماید: پرسیدم توكل بر خدا به چه معنى است ؟ جبرئیل پاسخ داد: یقین داشتن به اینكه مخلوق قدرت ندارد به تو ضررى یا سودى برساند. و نمى تواند نعمتى به تو بدهد و یا ترا از نعمتى محروم سازد. توكل نومیدى از خلق است . پس هرگاه انسان به این مرحله از یقین رسید، دیگر او براى احدى جز خدا كار نمى كند، جز به خدا امید ندارد، جز او از كسى بیم ندارد و به احدى جز او دل نمى بندد. این معنى توكل است.
          پیامبراكرم : تفسیر صبر چیست ؟ جبرئیل : آنست كه در سختیها، تنگدستیها و گرفتاریها استقامت نمائى ، چنان كه در حال رفاه و ثروت و عافیت زندگى مى كنى .
          پیامبر اكرم : تفسیر قناعت چیست؟ جبرئیل : قناعت آنست كه به آنچه از دنیا مى رسد، هر چند كم باشد، قناعت كنى و سپاس گوئى .
          پیامبر اكرم :تفسیر رضا چیست ؟ جبرئیل : راضى كسى است كه بر مولایش غضب نكند، خواه چیزى از دنیا به او برسد، خواه نرسد، و در مقابل عمل كم و آسان از خود راضى نشود.
          پیامبر اكرم : تفسیر زهد چیست ؟ جبرئیل : زهد آنست كه انسان كسى را كه خدا را دوست دارد، دوست داشته باشد و كسى را كه خدا را دشمن دارد، دشمن بداند. از حلال دنیا به اندازه رفع حاجت استفاده نماید و به حرام دنیا هیچ توجهى نكند. زیرا در حلال آن حساب ، و در حرام آن عقاب است . با همه مسلمانان رئوف و مهربان باشد و آنان را مورد ترحم قرار دهد، چنانكه به خودش رحم مى كند. از سخن باطل بپرهیزد، چنانكه از مردار متعفن و گندیده مى پرهیزد. از دنیا دورى گزیند، چنانكه از آتش اجتناب مى ورزد. آرزویش را كوتاه كند و مرگش را جلو چشمش ببیند.
          پیامبر اكرم : تفسیر اخلاص چیست؟ جبرئیل :مخلص كسى است كه از مردم چیزى نمى خواهد مگر اینكه آن را به دست آورد. آنگاه از دستاورد خود راضى است و اگر پس از رفع نیاز خود چیزى نزدش باقى ماند، آن را در راه خدا انفاق كند. اگر انسان چیزى از مردم نخواهد، پس به عبودیت براى خدا اقرار كرده ، و هر گاه نعمتى از خدا به او رسید، او از خدا راضى است و خدا از او راضى است . خلاصه مخلص كسى است كه نسبت به همه چیزش به پروردگارش اطمینان دارد.
          پیامبر اكرم : تفسیر یقین چیست ؟ جبرئیل : مؤمن كارش را براى خدا انجام مى دهد، چنانكه خدا را مى بیند، و اگر او خدا را نمى بیند، همانا خداوند او را مى بیند، و ناظر و حاضر بر همه افعال و اعمال اوست .
          در پایان جبرئیل امین گفت : اینها (صبر ، قناعت ، رضا ، زهد ، اخلاص ، یقین ) همه شاخه هاى توكل است.
          «محمد حسین» هستم.
          امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

          نظر

          • sooroosh1315
            ستاره‌دار (۲)
            • Oct 2019
            • 5358

            #470
            پاسخ : دلخوشی‌ها و دلتنگی‌ها (از هر دری، سخنی) ?

            مردان خدا پرده پندار دريدند
            يعني همه جا غير خدا يار نديدند
            هر دست که دادند از آن دست گرفتند
            هر نکته که گفتند همان نکته شنيدند
            يک طايفه را بهر مکافات سرشتند
            يک سلسله را بهر ملاقات گزيدند
            يک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند
            يک زمره به حسرت سر انگشت گزيدند
            جمعي به در پير خرابات خرابند
            قومي به بر شيخ مناجات مريدند
            يک جمع نکوشيده رسيدند به مقصد
            يک قوم دويدند و به مقصد نرسيدند
            فرياد که در رهگذر آدم خاکي
            بس دانه فشاندند و بسي دام تنيدند
            همت طلب از باطن پيران سحرخيز
            زيرا که يکي را ز دو عالم طلبيدند
            زنهار مزن دست به دامان گروهي
            کز حق ببريدند و به باطل گرويدند
            چون خلق درآيند به بازار حقيقت
            ترسم نفروشند متاعي که خريدند
            کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است
            کاين جامه به اندازه هر کس نبريدند
            مرغان نظرباز سبک سير فروغي
            از دام گه خاک بر افلاک پريدند
            از دی که گذشت هیچ ازو یاد مَکن،فردا که نیامده ست فریاد مَکن،بر نامده و گذشته بنیاد مکن،حالی خوش باش و عمر بر باد مَکن،

            نظر

            • mhjboursy
              ستاره‌دار (۱۳)
              • Jul 2013
              • 18270

              #471
              پاسخ : دلخوشی‌ها و دلتنگی‌ها (از هر دری، سخنی) ?

              تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
              که رحم اگر نکند مدعی، خدا بکند.
              «محمد حسین» هستم.
              امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

              نظر

              • mhjboursy
                ستاره‌دار (۱۳)
                • Jul 2013
                • 18270

                #472
                پاسخ : دلخوشی‌ها و دلتنگی‌ها (از هر دری، سخنی) ?

                چون بمرد اسکندر اندر راه دین // ارسطاطالیس گفت ای شاه دین
                تا که بودی پند می‌دادی مدام // خلق را این پند امروزین تمام
                پند گیر ای دل که گرداب بلاست // زنده دل شو زانک مرگت در قفاست
                من زفان و نطق مرغان سر به سر // با تو گفتم فهم کن ای بی‌خبر
                در میان عاشقان مرغان درند // کز قفس پیش از اجل برمی پرند
                جمله را شرح و بیانی دیگرست // زانک مرغان را زفانی دیگرست
                پیش سیمرغ آن کسی اکسیر ساخت // کو زفان این همه مرغان شناخت
                کی شناسی دولت روحانیان // در میان حکمت یونانیان
                تااز آن حکمت نگردی فرد تو // کی شوی در حکمت دین مرد تو
                هرک نام آن برد در راه عشق // نیست در دیوان دین آگاه عشق
                کاف کفر اینجا به حق المعرفه // دوستر دارم ز فای فلسفه
                زانک اگر پرده شود از کفر باز // تو توانی کرد از کفر احتراز
                لیک آن علم لزج چون ره زند // بیشتر بر مردم آگه زند
                گر از آن حکمت دلی افروختی // کی چنان فاروق برهم سوختی
                شمع دین چون حکمت یونان بسوخت // شمع دل زان علم بر نتوان فروخت
                حکمت یثرب بست ای مرد دین // خاک بر یونان فشان در درد دین
                تا به کی گویی تو ای عطار حرف // نیستی تو مرد این کار شگرف
                از وجود خویش بیرون آی پاک // خاک شو از نیستی بر روی خاک
                تا تو هستی پای مال هر خسی // نیست گشتی تاج فرق هر کسی
                تو فنا شو تا همه مرغان راه // ره دهندت در بقا در پیشگاه
                گفتهٔ تو رهبر تو بس بود // کین سخن پیر ره هرکس بود
                گر نیم مرغان ره را هیچ کس // ذکر ایشان کرده‌ام، اینم نه بس
                آخرم زان کاروان گردی رسید // قسم من زان رفتگان دردی رسید


                عطار » منطق‌الطیر » فی‌وصف حاله
                «محمد حسین» هستم.
                امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                نظر

                • sooroosh1315
                  ستاره‌دار (۲)
                  • Oct 2019
                  • 5358

                  #473
                  پاسخ : دلخوشی‌ها و دلتنگی‌ها (از هر دری، سخنی) ?

                  دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش

                  وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش

                  گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع

                  سخت می‌گردد جهان بر مردمان سخت‌کوش

                  وان گهم در داد جامی کز فروغش بر فلک||

                  زهره در رقص آمد و بربط زنان می‌گفت نوش

                  با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام

                  نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش

                  تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی

                  گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

                  گوش کن پند ای پسر وز بهر دنیا غم مخور

                  گفتمت چون در حدیثی گر توانی داشت هوش

                  در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید

                  زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش

                  بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست

                  یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش

                  ساقیا می ده که رندی‌های حافظ فهم کرد

                  آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش
                  از دی که گذشت هیچ ازو یاد مَکن،فردا که نیامده ست فریاد مَکن،بر نامده و گذشته بنیاد مکن،حالی خوش باش و عمر بر باد مَکن،

                  نظر

                  • صادقی
                    عضو عادی
                    • Jan 2011
                    • 63

                    #474
                    پاسخ : دلخوشی‌ها و دلتنگی‌ها (از هر دری، سخنی) ?

                    دلتنگی های آدمی را، باد ترانه ای می خواند
                    رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
                    و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند
                    سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
                    از حرکات ناکرده
                    اعتراف به عشق های نهان
                    و شگفتی های بر زبان نیامده
                    در این سکوت حقیقت ما نهفته است
                    حقیقت تو و من....

                    برگردان احمد شاملو از شعر مارگوت بیکل
                    توصیه میکنم دکلمه شاملو رو هم گوش کنید زیباست.

                    نظر

                    • رادین1
                      عضو فعال
                      • Dec 2018
                      • 4718

                      #475
                      پاسخ : دلخوشی‌ها و دلتنگی‌ها (از هر دری، سخنی) ?

                      بحث با آدم احمق مثل کشتن پشه روی صورت است!
                      ممکن است پشه کشته شود یا نه.
                      اما در نهایت یک سیلی به صورت خود زده اید.
                      بودا

                      نظر

                      • mhjboursy
                        ستاره‌دار (۱۳)
                        • Jul 2013
                        • 18270

                        #476
                        پاسخ : دلخوشی‌ها و دلتنگی‌ها (از هر دری، سخنی) ?

                        هر چه دلت خواست نه آن میشود // آنچه خدا خواست همان میشود
                        «محمد حسین» هستم.
                        امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                        نظر

                        • mhjboursy
                          ستاره‌دار (۱۳)
                          • Jul 2013
                          • 18270

                          #477
                          پاسخ : فلسفی-عرفانی

                          صوفیی در خانقاه از ره رسید // مرکب خود برد و در آخر کشید
                          آبکش داد و علف از دست خویش // نه چنان صوفی که ما گفتیم پیش
                          احتیاطش کرد از سهو و خباط // چون قضا آید چه سودست احتیاط
                          صوفیان تقصیر بودند و فقیر // کاد فقراً ان یکن کفراً یبیر
                          ای توانگر که تو سیری هین مخند // بر کژی آن فقیر دردمند
                          از سر تقصیر آن صوفی رمه // خرفروشی در گرفتند آن همه
                          کز ضرورت هست مرداری مباح // بس فسادی کز ضرورت شد صلاح
                          هم در آن دم آن خرک بفروختند // لوت آوردند و شمع افروختند
                          ولوله افتاد اندر خانقه // کامشبان لوت و سماعست و وله
                          چند ازین صبر و ازین سه روزه چند // چند ازین زنبیل و این دریوزه چند
                          ما هم از خلقیم و جان داریم ما // دولت امشب میهمان داریم ما
                          تخم باطل را از آن می‌کاشتند // کانک آن جان نیست جان پنداشتند
                          وان مسافر نیز از راه دراز // خسته بود و دید آن اقبال و ناز
                          صوفیانش یک بیک بنواختند // نرد خدمتهای خوش می‌باختند
                          گفت چون می‌دید میلانش بوی // گر طرب امشب نخواهم کرد کی
                          لوت خوردند و سماع آغاز کرد // خانقه تا سقف شد پر دود و گرد
                          دود مطبخ گرد آن پا کوفتن // ز اشتیاق و وجد جان آشوفتن
                          گاه دست‌افشان قدم می‌کوفتند // گه به سجده صفه را می‌روفتند
                          دیر یابد صوفی آز از روزگار // زان سبب صوفی بود بسیارخوار
                          جز مگر آن صوفیی کز نور حق // سیر خورد او فارغست از ننگ دق
                          از هزاران اندکی زین صوفیند // باقیان در دولت او می‌زیند
                          چون سماع آمد ز اول تا کران // مطرب آغازید یک ضرب گران
                          خر برفت و خر برفت آغاز کرد // زین حرارت جمله را انباز کرد
                          زین حرارت پای‌کوبان تا سحر // کف‌زنان خر رفت و خر رفت ای پسر
                          از ره تقلید آن صوفی همین // خر برفت آغاز کرد اندر حنین
                          چون گذشت آن نوش و جوش و آن سماع // روز گشت و جمله گفتند الوداع
                          خانقه خالی شد و صوفی بماند // گرد از رخت آن مسافر می‌فشاند
                          رخت از حجره برون آورد او // تا بخر بر بندد آن همراه‌جو
                          تا رسد در همرهان او می‌شتافت // رفت در آخر خر خود را نیافت
                          گفت آن خادم به آبش برده است // زانک خر دوش آب کمتر خورده است
                          خادم آمد گفت صوفی خر کجاست // گفت خادم ریش بین جنگی بخاست
                          گفت من خر را به تو بسپرده‌ام // من ترا بر خر موکل کرده‌ام
                          از تو خواهم آنچ من دادم به تو // باز ده آنچ فرستادم به تو
                          بحث با توجیه کن حجت میار // آنچ من بسپردمت وا پس سپار
                          گفت پیغمبر که دستت هر چه برد // بایدش در عاقبت وا پس سپرد
                          ور نه‌ای از سرکشی راضی بدین // نک من و تو خانهٔ قاضی دین
                          گفت من مغلوب بودم صوفیان // حمله آوردند و بودم بیم جان
                          تو جگربندی میان گربگان // اندر اندازی و جویی زان نشان
                          در میان صد گرسنه گرده‌ای // پیش صد سگ گربهٔ پژمرده‌ای
                          گفت گیرم کز تو ظلما بستدند // قاصد خون من مسکین شدند
                          تو نیایی و نگویی مر مرا // که خرت را می‌برند ای بی‌نوا
                          تا خر از هر که بود من وا خرم // ورنه توزیعی کنند ایشان زرم
                          صد تدارک بود چون حاضر بدند // این زمان هر یک به اقلیمی شدند
                          من که را گیرم که را قاضی برم // این قضا خود از تو آمد بر سرم
                          چون نیایی و نگویی ای غریب // پیش آمد این چنین ظلمی مهیب
                          گفت والله آمدم من بارها // تا ترا واقف کنم زین کارها
                          تو همی‌گفتی که خر رفت ای پسر // از همه گویندگان با ذوق‌تر
                          باز می‌گشتم که او خود واقفست // زین قضا راضیست مردی عارفست
                          گفت آن را جمله می‌گفتند خوش // مر مرا هم ذوق آمد گفتنش
                          مر مرا تقلیدشان بر باد داد // که دو صد لعنت بر آن تقلید باد
                          خاصه تقلید چنین بی‌حاصلان // خشم ابراهیم با بر آفلان
                          عکس ذوق آن جماعت می‌زدی // وین دلم زان عکس ذوقی می‌شدی
                          عکس چندان باید از یاران خوش // که شوی از بحر بی‌عکس آب‌کش
                          عکس کاول زد تو آن تقلید دان // چون پیاپی شد شود تحقیق آن
                          تا نشد تحقیق از یاران مبر // از صدف مگسل نگشت آن قطره در
                          صاف خواهی چشم و عقل و سمع را // بر دران تو پرده‌های طمع را
                          زانک آن تقلید صوفی از طمع // عقل او بر بست از نور و لمع
                          طمع لوت و طمع آن ذوق و سماع // مانع آمد عقل او را ز اطلاع
                          گر طمع در آینه بر خاستی // در نفاق آن آینه چون ماستی
                          گر ترازو را طمع بودی به مال // راست کی گفتی ترازو وصف حال
                          هر نبیی گفت با قوم از صفا // من نخواهم مزد پیغام از شما
                          من دلیلم حق شما را مشتری // داد حق دلالیم هر دو سری
                          چیست مزد کار من دیدار یار // گرچه خود بوبکر بخشد چل هزار
                          چل هزار او نباشد مزد من // کی بود شبه شبه در عدن
                          یک حکایت گویمت بشنو بهوش // تا بدانی که طمع شد بند گوش
                          هر که را باشد طمع الکن شود // با طمع کی چشم و دل روشن شود
                          پیش چشم او خیال جاه و زر // همچنان باشد که موی اندر بصر
                          جز مگر مستی که از حق پر بود // گرچه بدهی گنجها او حر بود
                          هر که از دیدار برخوردار شد // این جهان در چشم او مردار شد
                          لیک آن صوفی ز مستی دور بود // لاجرم در حرص او شبکور بود
                          صد حکایت بشنود مدهوش حرص // در نیاید نکته‌ای در گوش حرص
                          «محمد حسین» هستم.
                          امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                          نظر

                          • mhjboursy
                            ستاره‌دار (۱۳)
                            • Jul 2013
                            • 18270

                            #478
                            پاسخ : دلخوشی‌ها و دلتنگی‌ها (از هر دری، سخنی) ?

                            امیرالمومنین علی (ع) :
                            دنیا دو روز است یک روز است یک روز با توست و یک روز علیه تو... روزی که با تست مغرور نباش و روزی که علیه توست صبور باش و به یاد داشته باش که هر دو پایان پذیرند.


                            ===================================

                            گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود
                            گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
                            گاهی بساط عیش خودش جور می شود
                            گاهی دگر، تهیه بدستور می شود
                            گه جور می شود خود آن بی مقدمه
                            گه با دو صد مقدمه ناجور می شود
                            گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
                            گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
                            گاهی گدای گدایی و بخت باتویار نیست
                            گاهی تمام شهر گدای تو می شود…
                            گاهی برای خنده دلم تنگ می شود
                            گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود
                            گاهی تمام آبی این آسمان ما
                            یکباره تیره گشته و بی رنگ می شود
                            گاهی نفس به تیزی شمشیرمی شود
                            ازهرچه زندگیست دلت سیرمی شود
                            گویی به خواب بود جوانی‌ مان گذشت
                            گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود
                            کاری ندارم کجایی چه می کنی
                            بی عشق سرمکن که دلت پیرمی شود

                            قیصر امین پور



                            ===================================

                            دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت (نگشت) دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور



                            «محمد حسین» هستم.
                            امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                            نظر

                            • mhjboursy
                              ستاره‌دار (۱۳)
                              • Jul 2013
                              • 18270

                              #479
                              پاسخ : دلخوشی‌ها و دلتنگی‌ها (از هر دری، سخنی) ?

                              یک موسیقی بسیار بسیار عالی...
                              برای رفع استرس این روزهای بد کرونایی و تثبیت روزهای خوب بورسی:


                              دانلود آهنگ شاهین بنان عاشق نشدی



                              متن آهنگ عاشق نشدی شاهین بنان

                              ───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
                              ساز دلم، کوکه برات●♪♫
                              لک زده دل، واسه صدات●♪♫
                              یکی باش؛ واسه کسی که یکیه برات●♪♫
                              نمیذارم یه تارم از موهات، بشه کم●♪♫
                              عاشق نشدی؛ بدونی چیه عشق●♪♫
                              یه حال عجیب و غریبیه عشق!●♪♫
                              عاشق نشدی؛ وابسته بشی●♪♫
                              از عالم و آدما دست بکشی●♪♫
                              عاشق نشدی؛ بدونی چیه عشق●♪♫

                              یه حال عجیب و غریبیه عشق!●♪♫

                              عاشق نشدی؛ وابسته بشی●♪♫
                              از عالم و آدما دست بکشی●♪♫
                              ای عشق…●♪♫
                              امشب به سرم زد، دیوونه بشم!●♪♫
                              گفتم که خبردار شن، مردمِ شهر●♪♫
                              با من بمون عشقم؛ سایه ات نشه کم●♪♫
                              تا هر جا نفس هست، باشیم پیش هم●♪♫
                              ───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
                              شاهین بنان عاشق نشدی



                              دانلود آهنگ با کیفیت خوب (128)
                              دانلود آهنگ با کیفیت عالی (320)
                              «محمد حسین» هستم.
                              امیرالمومنین(ع):برای دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت چنان که گویا فردا خواهی مرد.

                              نظر

                              • iligal
                                مدیر(ستاره دار 11)
                                • Sep 2012
                                • 4103

                                #480
                                پاسخ : دلخوشی‌ها و دلتنگی‌ها (از هر دری، سخنی) ?

                                دلتنگی پنجره ایست که از بیرون باز می شوداز تو هیچ دستگیره ای ندارد/:.sadsmiley.:/
                                بخشنده باش و افتاده و با داشته های خودت فخر نفروش!

                                نظر

                                در حال کار...
                                X