گزیده های شعر و شاعری

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • آمن خادمی
    مدیر
    • Jan 2011
    • 5243

    #406
    • این حرفهای جدید را کنار بگذار
    • می خواهم مثل ِ آدمهای قدیمی ، با تو حرف بزنم
    • مثل ِ آدمهای قدیمی ، عاشقت باشم
    • می خواهم خودم باشم
    • خودِ قدیمیم...
    • ...ما قدیمیها
    • بهتر عاشق می شویم
    • بیشتر عاشق می مانیم
    • کمتر دنبال ِ کلمات می گردیم


    ........افشین یدالهی
    to continue, please follow me on my page

    نظر

    • آمن خادمی
      مدیر
      • Jan 2011
      • 5243

      #407
      با شانه های زخمی و قَدِّ خمیده ام
      احساس می کنم که به پایان رسیده ام
      احساس می کنم شبی از این فصول سرد
      ...در کوچه های سرد زمستان خزیده ام
      فردا بهار نیست اگر چه برای تو
      امشب هزار شاخه گل یاس چیده ام
      اینجا خزانِ زردِ نگاهِ تو ماندنیست
      با این وجود چشم تو را خواب دیده ام
      انگشت...نه! برای تو یوسف ترین شهر
      دست تمام حادثه ها را بریده ام
      چون دختران باکره با سوزنی دراز
      چشمان زودباور خود را دریده ام
      وز شاخه های این غزل زرد بی ثمر
      این بیت را برای خودم برگزیده ام:
      آنقدر خسته ام که به دنیا نیامده
      احساس می کنم که به پایان رسیده ام


      .....احسان جوانمرد
      to continue, please follow me on my page

      نظر

      • آمن خادمی
        مدیر
        • Jan 2011
        • 5243

        #408
        این شعر واقعا زیباست

        وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

        وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

        وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید

        وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید

        من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود و نه دلی

        چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی

        یک آن شد این عاشق شدن، دنیا همان یک لحظه بود

        آندم که چشمانت مرا، از عمق چشمانم ربود

        وقتی که من عاشق شدم، شیطان به نامم سجده کرد

        آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

        من بودم و چشمان تو، نه آتش و نه گلی

        چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی


        افشین یدالهی
        to continue, please follow me on my page

        نظر

        • ناهید
          عضو فعال
          • Dec 2010
          • 1419

          #409
          شبی مست رفتم اندر ویرانه ای
          ناگهان چشمم بیافتاد اندر خانه ای نرم نرمک پیش رفتم
          در کنار پنجره تا که دیدم صحنه ی دیوانه ای
          پیرمردی کور و فلج درگوشه ای
          ...مادری مات و پریشان همچنان پروانه ای
          پسرک از سوز سرما میزند دندان به هم
          دختری مشغول عیش و نوش با بیگانه ای
          پس از ان سوگند خوردم مست نروم بر در خانه ای
          تا که بینم دختری عفت فروشد بهر نان خانه ای
          حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
          خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
          خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

          نظر

          • ناهید
            عضو فعال
            • Dec 2010
            • 1419

            #410
            باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم/
            من می توانم ! می شود ! آرام تلقین می کنم/
            حالم ، نه ، اصلا خوب نیست .... ......تا بعد، بهتر می شود/
            فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم/
            من می پذیرم رفته ای و بر نمی گردی همین !/
            خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم/
            کم کم ز یادم می روی این روزگار و رسم اوست !/
            این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم
            حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
            خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
            خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

            نظر

            • مجيد رادمنش
              مدیر (6)
              • Oct 2010
              • 4902

              #411
              همه چی داغونه -------- (شعر عاشقانه)

              همه چی داغونه تو ازم دل کندی این چه منفوره که تو به من می خندی

              همه چی داغونه غصه ها بیدارن دل ندادی دیگه تو به احساس من

              همه چی داغونه من چقدر بی حالم پیشم نیستی حالا از خودم بیزارم

              تو ازم دل کندی از چشات معلومه من چقدر بدبختم همه چی داغونه

              تشنه ی چشماتم منو سیرابم کن منو با لالایی دوباره خوابم کن

              نگو این تنهایی تا ابد پابرجاست حالا که بغض و شرم تو نگاهم پیداست

              همه چی داغونه من چقدر بی حالم پیشم نیستی حالا از خودم بیزارم

              تو ازم دل کندی از چشات معلومه من چقدر بدبختم همه چی داغونه


              جدی نگیرید، همه چی آرومه :))
              یـــــاد خــــــدا آرامش بخش دلهــــــاست ..... کجایند مردان بی ادعـــــــا

              نظر

              • ناهید
                عضو فعال
                • Dec 2010
                • 1419

                #412
                خدایا ! کودکان گل فروش را می بینی ؟

                مردان خانه به دوش...

                دخترکان تن فروش ...
                .........
                مادران سیاه پوش...

                واعظان دین فروش ...

                محرابهای فرش پوش...

                پسران کلیه فروش ...

                همه را می بینی و باز هم برای قضا شدن نمازمان خط و نشان می کشی !!؟؟
                حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                نظر

                • آمن خادمی
                  مدیر
                  • Jan 2011
                  • 5243

                  #413
                  پیش هر تیغی سپر باید گرفت ، پیش تیغ دوست ” سر ” باید گرفت....
                  to continue, please follow me on my page

                  نظر

                  • آمن خادمی
                    مدیر
                    • Jan 2011
                    • 5243

                    #414
                    تمام چسب زخم هایت را هم که بخرم

                    باز نه زخمهای من خوب میشود

                    نه زخمهای تو ...
                    to continue, please follow me on my page

                    نظر

                    • آمن خادمی
                      مدیر
                      • Jan 2011
                      • 5243

                      #415
                      با اشک شُستم آنچه به خونم نوشته ام
                      برگشته ام از آنچه درونم نوشته ام
                      تنها به این خوشم که تو باور نمی کنی...
                      با عقل اگر خلافِ جنونم نوشته ام
                      .....

                      افشین یدالهی
                      to continue, please follow me on my page

                      نظر

                      • آمن خادمی
                        مدیر
                        • Jan 2011
                        • 5243

                        #416
                        " تفنگت را زمين بگذار
                        كه من بيزارم از ديدار اين خونبارِ ناهنجار
                        تفنگِ دست تو يعني زبان آتش و آهن
                        من اما پيش اين اهريمني ابزار بنيان كن
                        ندارم جز زبانِ دل ، دلي لبريزِ از مهر تو "
                        to continue, please follow me on my page

                        نظر

                        • آمن خادمی
                          مدیر
                          • Jan 2011
                          • 5243

                          #417
                          یک قانونی هست که میگه :
                          تا قبل از اینکه پرواز کنی هر چقدر خواستی
                          بترس
                          فکر کن
                          شک کن
                          ...دو دل شو
                          پشیمون شو

                          اما وقتی که پریدی
                          اگه وسط راه پشیمون شدی
                          بازی رو باختی
                          to continue, please follow me on my page

                          نظر

                          • آمن خادمی
                            مدیر
                            • Jan 2011
                            • 5243

                            #418
                            خسته، خودخواه، بي شكيب / از اين جهان/فقط همين ها را برايم باقي گذاشته اند/با من مدارا كن / بعدها / دلت برايم تنگ خواهد شد..........سیدعلی صالحی
                            to continue, please follow me on my page

                            نظر

                            • آمن خادمی
                              مدیر
                              • Jan 2011
                              • 5243

                              #419
                              سيبهاي سبز براي تو / آسمان تهي از ابر براي من....
                              to continue, please follow me on my page

                              نظر

                              • حنا
                                عضو عادی
                                • Jul 2011
                                • 61

                                #420
                                آغوشت غاری است که وسوسه میکند همه را برای پیامبر شدن.

                                نظر

                                در حال کار...
                                X