گزیده های شعر و شاعری

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • آمن خادمی
    مدیر
    • Jan 2011
    • 5243

    #901
    آنسوی جهان دهانی از همهمه نیست/ از ریزش تدریجی تن واهمه نیست
    آنسو نه زمان نه سمت، اینجا که منم/ شکل دگری هست که شکل همه نیست
    to continue, please follow me on my page

    نظر

    • وحید 20
      ستاره‌دار(98)
      • Mar 2011
      • 29911

      #902
      آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا


      بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا



      نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی

      سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا


      عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

      من که یک امروز مهمان توام فردا چرا


      نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

      دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا


      وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار

      اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا


      شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود

      ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا


      ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

      اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا


      آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند

      در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا


      در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین

      خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا


      شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر

      این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
      درخت هرچه پربارتر افتاده تر@};-

      توصیه ای به خرید/فروش/نگهداری ندارم.

      نظر

      • ماهور
        عضو فعال
        • Feb 2011
        • 1239

        #903
        و این جهان به لانه ماران مانند است/ و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی است/ که همچنان که تو را می بوسند/ در ذهن خود طناب دار تو را می بافند: فروغ فرخزاد
        چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند
        گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر...

        نظر

        • ماهور
          عضو فعال
          • Feb 2011
          • 1239

          #904
          تو را من چشم در راهم
          شباهنگام...
          كه می گیرند در شاخ تلاجن، سايه ها رنگ سیاهی
          وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم؛
          تو را من چشم در راهم
          ... شباهنگام...
          در آن دم كه بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند؛
          در آن نوبت كه بندد دست نيلوفر به پای سرو كوهی دام
          گرم یاد آوری یا نه!
          من از یادت نمی كاهم؛
          تو را من چشم در راهم ...

          "نیما "
          چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند
          گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر...

          نظر

          • behnam
            عضو فعال
            • May 2011
            • 9603

            #905
            دارم ز جدایی غزالی که مپرس

            در جان و دل اندوه و ملالی که مپرس

            گویی چه بود درد تو؟ دردی که مگوی

            پرسی چه بود حال تو؟ حالی که مپرس
            افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
            (کوروش بزرگ)

            نظر

            • آمن خادمی
              مدیر
              • Jan 2011
              • 5243

              #906
              وقتی عقیده ، عقده خوانده میشود !

              و نور چراغ در آب ، مهتاب تلقی !

              و متانت زمین زیر برف یخ میزند !
              ...
              آنوقت است که نان از یتیم خانه میدزدیم و میفهمیم که "دزد" اشتباه چاپی "درد" است !


              (احمد شاملو)
              to continue, please follow me on my page

              نظر

              • آمن خادمی
                مدیر
                • Jan 2011
                • 5243

                #907

                درون توست اگر خلوتی و انجمنی ست
                برون زخویش کجا میروی جهان خالیست

                ...
                جلال دهستانی
                to continue, please follow me on my page

                نظر

                • behnam
                  عضو فعال
                  • May 2011
                  • 9603

                  #908
                  خرم دل آنکه از ستم آه نکرد

                  کس را ز درون خویش آگاه نکرد

                  چون شمع زسوز دل سراپا بگداخت

                  وز دامن شعله دست کوتاه نکرد

                  ابوسعید ابوالخیر
                  افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
                  (کوروش بزرگ)

                  نظر

                  • کیوان
                    ستاره دار (1)
                    • Jun 2011
                    • 5095

                    #909

                    گفتم : خدایا از همه دلگیرم __ گفت : حتی از من ؟
                    گفتم : خدایا دلم را ربوده اند __گفت : پیش از من ؟
                    گفتم : خدایا چقدر دوری _____گفت : تو یا من ؟
                    گفتم : خدایا تنها ترینم ______گفت : پس من !!
                    گفتم : خدایا دوستت دارم____ گفت : بیش از من ؟
                    گفتم : خدایا اینقدر نگو من ___گفت : من تو ام ، تو من .
                    ما را به چوب و رخت شبانی فریفته اند ، این گرگ سالهاست که با گله آشناست

                    نظر

                    • غزاله
                      عضو فعال
                      • Apr 2012
                      • 343

                      #910
                      وفای اشك نازم كاو به رغم چرخ دون پرور / گشاید عقده هایی را كه پنهان در گلو دارم
                      علیرضا تبریزی

                      نظر

                      • کیوان
                        ستاره دار (1)
                        • Jun 2011
                        • 5095

                        #911
                        ازخداپرسيدم : اگردرسرنوشت ما همه چيز رااز قبل نوشته اي ، آرزوکردن چه سود؟

                        خداوند خنديد و گفت : شايد درسرنوشتت نوشته باشم : هرچه آرزوکرد!
                        ما را به چوب و رخت شبانی فریفته اند ، این گرگ سالهاست که با گله آشناست

                        نظر

                        • آمن خادمی
                          مدیر
                          • Jan 2011
                          • 5243

                          #912
                          وارطان

                          بهار، خنده زد و ارغوان شکفت

                          در خانه، زیر پنجره، گل داد یاس پیر
                          ...
                          دست از گمان بدار

                          با مرگ نحس پنجه میفکن

                          بودن به از نبود شدن خاصه در بهار...

                          وارطان سخن نگفت ؛

                          سرافراز، دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت...




                          وارطان سخن بگو

                          مرغ سکوت، جوجه مرگی فجیع را در آشیان به بیضه نشسته ست

                          وارطان سخن نگفت؛ چوخورشید

                          از تیرگی درآمد و در خون نشست و رفت...

                          وارطان سخن نگفت

                          وارطان ستاره بود

                          یک دم در این ظلام درخشید و جست و رفت...

                          وارطان سخن نگفت

                          وارطان بنفشه بود، گل داد و مژده داد:

                          «زمستان شکست» و رفت...


                          شاملو
                          to continue, please follow me on my page

                          نظر

                          • behnam
                            عضو فعال
                            • May 2011
                            • 9603

                            #913
                            آنها که اسیر عشق دلدارانند

                            از دست فلک همیشه خون بارانند

                            هرگز نشود بخت بد از عشق جدا

                            بدبختی و عاشقی مگر یارانند!

                            سنایی غزنوی
                            افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
                            (کوروش بزرگ)

                            نظر

                            • عليرضا جمالی
                              مدیر (ستاره‌دار 20)
                              • Oct 2010
                              • 1296

                              #914
                              عشق من پاییز آمد مثل پار

                              بازهم ما بازماندیم از بهار

                              احتراق لاله را دیدیم ما

                              گل دمید و خون نجوشیدیم ما

                              با ید از فقدان گل خون جوش بود

                              در فراق یاس مشکی پوش بود

                              یاس بوی مهربانی می دهد

                              عطر دوران جوانی می دهد

                              یاسها یاد آور پروانه اند

                              یاسها پیغمبران خانه اند

                              یاس مارا رو به پاکی می برد

                              رو به عشقی اشتراکی می برد

                              یاس یک شب را گل ایوان ماست

                              یاس تنها یک سحر مهمان ماست

                              بعد روی صبح پرپرمی شود

                              راهی شبهای دیگر می شود

                              یاس را آیینه ها رو کرده اند

                              یاس را پیغمبران بو کرده اند

                              یاس بوی حوض کوثر می دهد

                              عطر اخلاق پیمبر می دهد

                              حضرت زهرا دلش از یاس بود

                              دانه های اشکش از الماس بود

                              داغ عطر یاس زهرا زیر ماه

                              می چکانید اشک حیدر را به چاه

                              عشق محزون علی یاس است و بس

                              چشم او یک چشمه الماس است و بس

                              اشک می ریزد علی مانند رود

                              برتن زهرا گل یاس کبود ...


                              اثر احمد عزیزی
                              از ادمها بت نسازید, این خیانت است ؛ هم به خودتان, هم به خودشان! خدایی میشوند که خدایی کردن نمیدانند وشما در اخر میشوید سر تا پا کافر خدای خود ساخته...

                              نظر

                              • Anssa
                                عضو عادی
                                • Feb 2012
                                • 63

                                #915
                                يكي از شيرين ترين غزليات حافظ:

                                دیشب به سیل اشك ره خواب میزدم
                                نقشی بهیاد خطّ تو بر آب میزدم
                                چشمم بهروی ساقي و گوشم بهقول چنگ فالی به چشم و گوش درین باب میزدم
                                ساقی به صوت این غزلم کاسه میگرفت میگفتم این سرود و مي ناب میزدم
                                خوش بود وقت حافظ و فالِ مراد و کام بر نام عمر و دولتِ احباب میزدم

                                نظر

                                در حال کار...
                                X