گزیده های شعر و شاعری

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • behnam
    عضو فعال
    • May 2011
    • 9603

    #1051
    عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

    که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

    من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

    هر کسی آن دروَد عاقبت کار که کشت...


    حافظ
    افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
    (کوروش بزرگ)

    نظر

    • عارف
      عضو عادی
      • Jan 2013
      • 229

      #1052
      مُدامم مست میدارد نسیم جَعد گیسویت
      خرابم میکند هر دم فریب چَشم جادویت

      پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن
      که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت

      سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم
      که جان را نسخهای باشد ز لوح خال هندویت

      تو گر خواهی که جاویدان جهان یک سر بیارایی
      صبا را گو که بردارد زمانی بُرقع از رویت

      و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
      برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت

      من و باد صبا مسکین دو سرگردانِ بیحاصل
      من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت

      زهی همت که حافظ راست از دنیا و از عُقبیٰ
      نیاید هیچ در چشمش بجز خاک سر کویت

      "حافظ"

      در مسیر خدا dmkh.persianblog.ir

      نظر

      • behnam
        عضو فعال
        • May 2011
        • 9603

        #1053
        به صحرا بنگرم صــحرا ته وینم

        به دریا بنگرم دریا ته وینم

        بهر جا بنگرم کوه و در و دشت

        نشان روی زیبای ته وینم


        بابا طاهر
        افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
        (کوروش بزرگ)

        نظر

        • bahary
          عضو فعال
          • Dec 2011
          • 2510

          #1054
          این غزلمثنوی که نوشتار کامل آن در زیر آمده است، از شاعر شجاع خراسانی، که نام حقیقی او را نمیدانم، و متخلص به «بیداد» است، و آن را در بیست و هشتم تیرماه امسال در انجمن فرهنگی-ادبی امیرکبیر در تهران خوانده است، اشک غم و حسرت، و البته امید رهایی را بر جان مینشاند.

          متن این سروده سرشار از درد نیز در زیر آمده است، اما پیشنهاد میکنم حتماً آن را ببینید و بشنوید، بسیار رسا و زیبا است. در صورت امکان و صلاحدید، آن را به اشتراک بگذارید و به گوش دوستان و آشنایان نیز برسانید.

          لازم به توضیح است که انجمن فرهنگی-ادبی امیرکبیر، انجمنی است که ریاست آن با شخصی به نام آقای صدرا است و شاعرانی چون محمدرضا عالیپیام (هالو)، هیلا صدیقی و مصطفی بادکوبهای اشعار خود را در این انجمن میخواندند؛ در شهریور امسال، رئیس این انجمن و نیز آقای عالیپیام بازداشت شدند. از وضعیت کنونی آقای «بیداد» خبری در دسترس نیست، امید که هر کجا هست، برقرار و به سلامت باشد.

          به امید یافتن راهی به رهایی از راه آگاهی، بدون دادن هزینههای گزاف و بیحاصل از جان و جیبِ مُلک و مردم ایرانزمین

          نوشتار کامل غزلمثنوی:

          «گیرم گلاب ناب شما اصل قمصر است
          اما چه سود، حاصل گلهای پرپر است!
          شرم از نگاه بلبل بیدل نمیکنید
          کز هجر گل نوای فغانش به حنجر است؟!
          از آن زمان که آیینهگردان شب شُدید
          آیینه دل از دَم دوران مکدر است
          فردایتان چکیده امروز زندگی است
          امروزتان طلیعه فردای محشر است
          وقتی که تیغ کینه سر عشق را برید
          وقتی حدیث درد برایم مکرر است
          وقتی ز چنگ شوم زمان، مرگ میچکد
          وقتی دل سیاه زمین جای گوهر است
          وقتی بهار، وصله ناجور فصلهاست
          وقتی تبر، مدافع حق صنوبر است
          وقتی به دادگاه عدالت، طناب دار
          بر صدر مینشیند و قاضی و داور است
          وقتی طراوت چمن از اشک ابرهاست
          وقتی که نقش خون به دل ما مُصور است
          وقتی که نوح، کشتی خود را به خون نشاند
          وقتی که مار، معجزه یک پیامبر است
          وقتی که برخلاف تمام فسانهها
          امروز، شعله، مسلخ سرخ سمندر است
          از من مخواه شعرِ تر، ای بیخبر ز درد!
          شعری که خون از آن نچکد ننگ دفتر است!
          ما با زبان سرخ و سر سبز آمدیم
          تیغ زبان، بُرندهتر از تیغ خنجر است
          این تختهپارهها که با آن چنگ میزنید
          تهماندههای زورق بر خون شناور است
          حرص جهان مزن که در این عهد بیثبات
          روز نخست، موعد مرگت مقرر است
          هرگز حدیث درد به پایان نمیرسد
          گرچه خطابه غزلم رو به آخر است
          اما هوای شور رجز در قلم گرفت
          سردار مثنوی به کف خود، عَلَم گرفت
          در عرصه ستیز، رجزخوان حق شدم
          بر فرق شام تیره، عمود فلق شدم
          مغموم و دلشکسته و رنجور و خستهام
          در ژرفنای درد عمیقی نشستهام
          پاییز بیکسی نفسم را گرفته است
          بغضی گلوگه جرسم را گرفته است
          دیگر بس است هرچه دوپهلو سرودهام
          من ریزهخوار سفره ناکس نبودهام
          من وامدار حکمت اسرارم ای عزیز!
          من در طریق حیدر کرّارم ای عزیز!
          من از دیار بیهقم، از نسل سربهدار
          شمشیر آبدیده میدان کارزار
          ای بیستون فاجعه، فرهاد میشوم
          قبضه به دست تیشه فریاد میشوم
          تا برزنم به کوه سکوت و فغان کنم
          رازی هزار از پس پرده عیان کنم
          دادی چنان کشم که جهان را خبر شود
          کوش فلک ز ناله «بیداد» کر شود

          در شهر هرچه مینگرم غیر درد نیست
          حتا به شاخ خشک دلم، برگ زرد نیست
          اینجا نفس به حنجره انکار میشود
          با صد زبان به کفر من اقرار میشود
          با هر اذان صبح به گلدستههای شهر
          هر روز دیو فاجعه بیدار میشود
          اینجا ز خوف خشم خدا در دل زمین
          دیوار خانه روی تو آوار میشود
          با ازدحام این همه شمشیر تشنهلب
          هر روز روز واقعه تکرار میشود

          آخر چگونه زار نگریم برای عشق
          وقتی نبود آنچه که دیدم سزای عشق؟!
          دیدم در انزوای خزان، باغ عشق را
          دیدم به قلب خون غزل، داغ عشق را
          دیدم به حکم خار، به گلها کتک زدند
          مهر سکوت بر دهن قاصدک زدند
          دیدم لگد به ساقه امید میزنند
          شلاق شب به گُرده خورشید میزنند
          دیدم که گرگ، بره ما را دریده است
          دیدم خروس دهکده را سر بریده است
          دیدم «هُبَل» به جای خدا تکیه کرده بود
          دیدم دوباره رونقِ بازارِ برده بود
          دیدم خدا به غربت خود، زار میگریست
          در سوگ دین، به پهنه رخسار میگریست
          دیدم، دیدم هر آنچه دیدنش اندوه و ماتم است
          «باز این چه شورش است که در خلق عالَم است؟!»

          از بس سرودم و نشنیدید، خستهام
          من از نگاه سرد شما دلشکستهام
          ای از تبار هرچه سیاهی، سرشتتان
          رنگ جهنم است تمام بهشتتان
          شمشیرهای کهنه خود را رها کنید
          از ذوالفقار شاه ولایت حیا کنید
          بیشک اگر که تیغ شما ذوالفقار بود
          هر چهار فصل سال، همیشه بهار بود
          اما به حکم سفسطه، بیداد کردهاید
          ابلیس را ز اشک خدا شاد کردهاید

          مَردم! در این سراچه بهجز باد سرد نیست
          هرکس که لاف مردی خود زد که مرد نیست
          مردم! حدیث خوردن شرم و قیِ حیاست
          صحبت ز هتک حرمت والای کبریاست
          مردم! خدانکرده مگر کور گشتهاید؟!
          یا از اصالت خودتان دور گشتهاید؟!
          تا کی برای لقمه نان، بندگی کنید؟!
          تا کی به زیر منتشان زندگی کنید؟!
          اشعار صیقلیشده تقدیم کس نکن!
          گل را فدای رویش خاشاک و خس نکن!
          دل را اسیر دلبر مشکوک کردهای!
          دُرّ دَری نثار ره خوک کردهای!
          آزاده باش هرچه که هستی عزیز من!
          حتا اگر که بت بپرستی عزیز من!
          اینان که از قبیله شوم سیاهیاند
          بیرق به دست شام غریب تباهیاند
          گویند این عجوزه شب، راه چاره است!
          آبستن سپیده صبحی دوباره است!
          ای خلق! این عجوزه شب، پا به ماه نیست!
          آبستن سپیده صبح پگاه نیست!

          مردم! به سِحر و شعبده در خواب رفتهاید
          در این کویر تشنه، پیِ آب رفتهاید
          تا کی در انتظار مسیحی دوبارهاید؟!
          در جستجوی نور کدامین ستارهاید؟!
          مردم! برای هیبتمان آبرو نماند
          فریاد دادخواهیمان در گلو نماند
          اینان تمام هستی ما را گرفتهاند
          شور و نشاط و مستی ما را گرفتهاند
          در موجخیز حادثه، کشتی شکسته است
          در ما غمی به وسعت دریا نشسته است
          در زیر بار غصه، رمق ناله میکند
          از حجم این سروده، ورق ناله میکند
          اندوه این حدیث، دلم را به خون کشید
          عقل مرا دوباره به طرْف جنون کشید
          «هَل مِنْ مبارز» از بُن دندان برآورم
          رخش غزل دوباره به جولان درآورم
          برخیز تا به حرمت قرآن، دعا کنیم!
          از عمق جان، خدای جهان را صدا کنیم
          با ازدحام این همه بت، در حریم حق
          فکری به حال غربت دین خدا کنیم
          در سوگ صبح، همدم مرغ سحر باشیم
          در صبر غم، به سرو بلند اقتدا کنیم
          باید دوباره قبله خود را عوض کنیم
          با خشت عشق، کعبهای از نو بنا کنیم
          جای طواف و سجده برای فریب خلق
          یک کار خیر، محض رضای خدا کنیم
          در انتهای کوچه بنبست حسرتیم
          باید که فکر عاقبت، از ابتدا کنیم
          با این یقین که از پسِ یلدا سحر شود
          برخیز تا به حرمت قرآن دعا کنیم!»

          نظر

          • behnam
            عضو فعال
            • May 2011
            • 9603

            #1055


            در مدرسه گر چه دانش اندوز شوی

            وز گرمی بحث مجلس افروز شوی

            در مکتب عشق با همه دانایی

            سر گشته چو طفلان نوآموز شوی


            ابوسعید ابوالخیر
            افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
            (کوروش بزرگ)

            نظر

            • behnam
              عضو فعال
              • May 2011
              • 9603

              #1056
              مستان خرابات ز خود بی خبرند

              جمعنـد و ز بـوی گــل پراکـــنده تـرند

              ای زاهــد خـــودپرســت با ما منشین

              مستـــان دگــــرند و خـــودپرستان دگرند

              رهی معیری
              افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
              (کوروش بزرگ)

              نظر

              • behnam
                عضو فعال
                • May 2011
                • 9603

                #1057
                شد دلآزرده و آزرده دل از کوی تو رفت

                با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت

                حاش لله که وفای تو فراموش کند

                سخن مصلحتآمیز کسان گوش کند


                وحشی بافقی
                افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
                (کوروش بزرگ)

                نظر

                • behnam
                  عضو فعال
                  • May 2011
                  • 9603

                  #1058
                  گر خردمند از اوباش جفایی بیند

                  تا دل خویش نیازارد و درهم نشود

                  سنگ بیقیمت اگر کاسهی زرین بشکست

                  قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود


                  سعدی
                  افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
                  (کوروش بزرگ)

                  نظر

                  • behnam
                    عضو فعال
                    • May 2011
                    • 9603

                    #1059
                    دوست مشمار آن که در نعمت زند

                    لاف یاری و برادر خواندگی

                    دوست آن دانم که گیرد دست دوست

                    در پریشان حالی و درماندگی

                    سعدی
                    افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
                    (کوروش بزرگ)

                    نظر

                    • behnam
                      عضو فعال
                      • May 2011
                      • 9603

                      #1060
                      ای پادشه خــــوبان داد از غــم تنهایی

                      دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

                      دایـــم گـــل این بستان شـــاداب نمــــیمــاند

                      دریـــــــاب ضعیـفـــان را در وقــــت تــــوانـایــــی...


                      حافظ
                      افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
                      (کوروش بزرگ)

                      نظر

                      • behnam
                        عضو فعال
                        • May 2011
                        • 9603

                        #1061
                        نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت

                        سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت

                        اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت

                        یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

                        اول آن کس که خریدار شدش من بودم

                        باعث گرمی بازار شدش من بودم


                        وحشی بافقی
                        افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
                        (کوروش بزرگ)

                        نظر

                        • behnam
                          عضو فعال
                          • May 2011
                          • 9603

                          #1062
                          ای دیــــر بــدست آمـــده بــس زود بـرفتی

                          آتــش زدی انــدر مــن و چون دود برفتی

                          چـــون آرزوی تنگـــدلان دیـــر رسیــدی

                          چــون دوستی سنگــدلان زود برفتی

                          زان پیش که در باغ وصال تو دل من

                          از داغ فــراق تـــو بـــر آســود برفتی

                          ناگــشته من از بند تــو آزاد بجستی

                          نا کـــرده مــرا وصل تــو خشنود برفتی

                          آهنگ بـــه جان مـــن دلسوخته کــردی

                          چــون در دل مــن عشق بیفــزود برفتــی


                          انوری
                          افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
                          (کوروش بزرگ)

                          نظر

                          • behnam
                            عضو فعال
                            • May 2011
                            • 9603

                            #1063
                            ای صاحب مال، فضل کن بر درویش

                            گر فضل خدای میشناسی بر خویش

                            نیکویی کن که مردم نیکاندیش

                            از دولت بختش همه نیک آید پیش


                            سعدی
                            افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
                            (کوروش بزرگ)

                            نظر

                            • 313
                              عضو عادی
                              • Feb 2013
                              • 196

                              #1064
                              در اصل توسط ناهید پست شده است View Post
                              دخترك خنديد وپسرك ماتش برد
                              كه به چه دلهره از باغچه ي همسايه، سيب را دزديده
                              باغبان از پي او تند دويد
                              به خيالش مي خواست،
                              حرمت باغچه و دختر كم سالش را
                              ...از پسر پس گيرد
                              غضب آلود به او غيظي كرد !
                              اين وسط من بودم،
                              سيب دندان زده اي كه روي خاك افتادم
                              من كه پيغمبر عشقي معصوم،
                              بين دستان پر از دلهره ي يك عاشق
                              و لب و دندان ِ
                              تشنه ي كشف و پر از پرسش دختر بودم
                              و به خاك افتادم
                              چون رسولي ناكام
                              هر دو را بغض ربود...
                              دخترك رفت ولي زير لب اين را مي گفت:
                              " او يقيناً پي معشوق خودش مي آيد ! "
                              پسرك ماند ولي روي لبش زمزمه بود:
                              " مطمئناً كه پشيمان شده بر مي گردد ! "
                              سالهاست كه پوسيده ام آرام آرام !
                              عشق قرباني مظلوم غرور است هنوز !
                              جسم من تجزيه شد ساده ولي ذرّاتم،
                              همه انديشه كنان غرق در اين پندارند:
                              اين جدايي به خدا رابطه با سيب نداشت
                              لطفا به من بگید این شعر زیبا سروده ی چه کسی بود

                              نظر

                              • 313
                                عضو عادی
                                • Feb 2013
                                • 196

                                #1065
                                سر میرود با یاد تو هر لحظه شعرم



                                دلتنگیم اینبار جنسش فرق کردست......یک قطره است اما دلم را غرق کردست

                                دلتنگیم امروز رنگش تازه تر بود.............جنسش برای هستیم اندازه تر بود

                                من این همه سال از خودم دوری کشیدم...لذت از آن شادابی سوری کشیدم

                                امشب ببین در پشت دستم داغ دارم....هر وقت در حرفم از او اغراق دارم

                                اینبار دلتنگم ولی دلتنگ سیبم...........مشغول ذکر ساده ی امن یجیبم

                                امشب تمنا میکنم حیرانیم را ..........آن ارتباط ساده و روحانیم را

                                بیتابم اما باز محکوم سکوتم............آری به جرم لمس گندم در هبوطم

                                با "ربنا" میخواهم امشب دم بگیرم..........حاجت از این اشعار نامحرم بگیرم

                                گفتم که امشب جنس حرفم فرق کردست.....یک قطره است دریای دل را غرق کردست 91/5/30

                                یکی از سروده های من تقدیم به شما

                                نظر

                                در حال کار...
                                X