گزیده های شعر و شاعری

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • حنا
    عضو عادی
    • Jul 2011
    • 61

    #871
    چــــــه زخم هایی بر دلم خورد...!
    تا یــــاد گرفـــتم
    که هیــــــــــــچ نـــــوازشی
    بـــــــــی درد نیست !!!

    نظر

    • حنا
      عضو عادی
      • Jul 2011
      • 61

      #872
      آدمـــهای ِ خــوشبخـت

      هــمه مــثل ِ همــــند ..

      امّـــا بــدبخــت هـــا

      هـــمه ،

      بــدبخـــتی ِ خــاص ِ خـــود را دارنــد !!

      نظر

      • حنا
        عضو عادی
        • Jul 2011
        • 61

        #873
        اگـه یــه روز ...

        تـکـیه گـاه شـدی ..

        مـواظــب بــــاش

        کـه آوار نـشی !

        روی ِ سر ِ کـسی کـه ،

        اعتــماد کـــرده

        نظر

        • حنا
          عضو عادی
          • Jul 2011
          • 61

          #874
          زن .........جنس عجیبی ست!
          چشم هایش را که می بندی, دیدِ دلش بیشتر...
          دلش را که میشکنی, باران لطافت از چشم هایش سرازیر...
          انگار درست شده تا...روی عشق را کم

          نظر

          • حنا
            عضو عادی
            • Jul 2011
            • 61

            #875
            ربنّـــای ِ چشــم هـــایــت...

            مـــرا تــا ملکـوت ِ آغــوشـت مـی بـــرد ..

            نگاهــــم کــــن .

            نظر

            • Captain Nemo
              مدیر
              • Dec 2010
              • 2934

              #876
              آمده​ام که سر نهم عشق تو را به سر برم
              ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم

              آمده​ام چو عقل و جان از همه دیده​ها نهان
              تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم

              آمده که رهزنم بر سر گنج شه زنم
              آمده​ام که زر برم زر نبرم خبر برم

              گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
              گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم

              اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
              اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم


              آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند
              پیش گشادتیر او وای اگر سپر برم

              گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
              تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم

              آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
              و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم

              در هوس خیال او همچو خیال گشته​ام
              وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم

              این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
              گفت بخور نمی​خوری پیش کسی دگر برم


              مولانا
              یاری اندر کس نمی​بینیم یاران را چه شد
              دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

              شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
              مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

              نظر

              • بابک 52
                ستاره‌دار (27)
                • Mar 2011
                • 17028

                #877
                گفتم: سلام خواجه، گفتا: علیک جانم
                گفتم: کجا روانى ؟ گفتا: خودم ندانم

                گفتم: بگیر فالى، گفتا: نمانده حالى
                دایم اسیر گشتم در بند بیخیالى
                ...
                گفتم که: تازه تازه شعر و غزل چه دارى
                گفتا که: می سرایم تکنو ،رپ و سواری!

                گفتم: ز دولت عشق ؟ گفتا که: کودتا شد
                گفتم: رقیب ؟ گفتا: بدبخت کله پا شد

                گفتم: کجاست لیلى ، مشغول دلربایى ؟
                گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایى

                گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز
                گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز

                گفتم: بگو زمویش، گفتا: که مِش نموده
                گفتم: بگو ز یارش، گفتا: ولش نموده

                گفتم: چرا، چگونه؟ عاقل شدست مجنون؟
                گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون

                گفتم: کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟
                گفتا: خریده قسطى یک ال سی دی به جایش

                گفتم: بگو ز ساقى حالا شده چه کاره
                گفتا: شده پرستار یا منشى اداره

                گفتم: بگو ز زاهد، آن رهنماى منزل
                گفتا: که دست خود را بردار از سر دل

                گفتم: ز ساربان گو با کاروان غمها
                گفتا: آژانس دارد با تور دور دنیا

                گفتم: بکن ز محمل یا از کجاوه یادى
                گفتا: پژو ، دوو، بنز ،کمری نوک مدادى

                گفتم که: قاصدت کو؟ آن باد صبح شرقى
                گفتا که: جاى خود را داده به فکس برقى

                گفتم: بیا ز هدهد جوییم راه چاره
                گفتا: به جاى هدهد دیش است و ماهواره

                گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد
                گفتا: به پست داده ، آوُرد یا نیاوُرد ؟

                گفتم: بگو ز مشکِ آهوى دشت زنگى
                گفتا که: ادوکلن شد در شیشه هاى رنگى

                گفتم: سراغ دارى میخانه اى حسابى
                گفت: آن چه بود از دم گشته چلوکبابى


                The greater the risk ، The greater the reward

                هر چقدر ریسک بزرگتری کنی ، پاداش بزرگتری بدست میاری

                نظر

                • بابک 52
                  ستاره‌دار (27)
                  • Mar 2011
                  • 17028

                  #878
                  عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
                  که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
                  من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
                  هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
                  The greater the risk ، The greater the reward

                  هر چقدر ریسک بزرگتری کنی ، پاداش بزرگتری بدست میاری

                  نظر

                  • Captain Nemo
                    مدیر
                    • Dec 2010
                    • 2934

                    #879
                    . . . . .

                    یاری اندر کس نمی​بینیم یاران را چه شد
                    دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

                    شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
                    مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

                    نظر

                    • oplus
                      عضو عادی
                      • Jul 2011
                      • 252

                      #880
                      این شعر رو خیلی دوست دارم(دقت کنید در آخر شاعر دلیل شکستن وزن شعر رو میگه) با کلمه ی "شود" میاد تو وزن:

                      می ترسم از صدا، که صدا عاشقت بشود

                      این سوت کوچه گرد رها عاشقت بشود

                      گفتم به باد بگویم تو را... نه... ترسیدم

                      این گرد باد سر به هوا عاشقت بشود

                      پوشیده ای سفید،کجا سبز من! نکند

                      نار و ترنج باغ صفا عاشقت بشود

                      بگذار دل به دل غنچه ها ولی نگذار

                      پروانه سوز خانه ی ما عاشقت بشود

                      حالا تو گوش کن به غمم شهربانو! تا

                      در قصه هام شاه و گدا عاشقت بشود

                      بالا نگاه نکن آفتاب لایق نیست

                      می ترسم آن بلند بلا عاشقت بشود

                      مال منی تو، چنان مال من که می ترسم

                      حتی خدا نکرده خدا عاشقت بشود

                      خورشید قصه ی مادر بزرگ یادت هست؟

                      خورشیدمی تو ،ماه چرا عاشقت بشود

                      وقتی نشسته این منِ خاکی به پای غمت

                      باز این گدای بی سر و پا عاشقت بشود؟

                      عمری است گوش به زنگم، چرا؟...که نگذارم

                      حتی درنگ ثانیه ها عاشقت بشود *

                      * اين شعر اوست، خود او، بعمد نا موزون

                      تا تو، تويِ مخاطب او عاشقش نشوي

                      نظر

                      • kh25
                        عضو فعال
                        • Jan 2011
                        • 694

                        #881
                        ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
                        وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
                        من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
                        گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
                        گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
                        پنهان نمیماند که خون بر آستانم میرود
                        محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
                        کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
                        او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
                        دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
                        برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
                        چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم میرود
                        با آن همه بیداد او وین عهد بیبنیاد او
                        در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود
                        بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
                        کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود
                        شب تا سحر مینغنوم و اندرز کس مینشنوم
                        وین ره نه قاصد میروم کز کف عنانم میرود
                        گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل
                        وین نیز نتوانم که دل با کاروانم میرود
                        صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
                        گر چه نباشد کار من هم کار از آنم میرود
                        در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
                        من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
                        سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بیوفا
                        طاقت نمیارم جفا کار از فغانم میرود

                        نظر

                        • آمن خادمی
                          مدیر
                          • Jan 2011
                          • 5243

                          #882
                          سالهاست در مهی راه میروم
                          در مهی از واژه ها و اشاره ها
                          در مهی از درد و تردید
                          روزی در مهی از بی حسی ناپدید خواهم شد...
                          .
                          ... .
                          خانه از مه
                          زن از مه
                          واژهها از مه
                          عشق از مه
                          در مهی...



                          رمكو كامپرت
                          to continue, please follow me on my page

                          نظر

                          • roohe-khashen
                            عضو فعال
                            • Apr 2011
                            • 2270

                            #883
                            هر ان شمعی که ایزد برفروزد / هر ان کس پف کند ریشش بسوزد

                            نمیدونم این بیت از شعر مال کیست اما من ازش خیلی خوشم میاد
                            دستم بگرفت و پا به پا برد...

                            نظر

                            • آمن خادمی
                              مدیر
                              • Jan 2011
                              • 5243

                              #884
                              به مناسبت بزگداشت و تولد سعدی بزرگ (یکم اردیبهشت)این تاپیک انتقال داده شد و فردا برش می گردونم به خانه اش
                              تولدت مبارک سعدی ...
                              to continue, please follow me on my page

                              نظر

                              • *سامان*
                                عضو فعال
                                • May 2011
                                • 4691

                                #885
                                وقتی دل سودایی می رفت به بستان ها —— بی خویشتنم کردی، بوی گل و ریحان ها

                                گه نعره زدی بلبل، گه جامه دریدی گل —— تا یاد تو افتادم، از یاد برفت آن ها

                                ای مهر تو در دل ها، وی مهر تو بر لب ها —— وی شور تو در سرها، وی سر تو در جان ها

                                تا عهد تو دربستم، عهد همه بشکستم —— بعد از تو روا باشد، نقض همه پیمان ها

                                تا خار غم عشقت آویخته در دامن —— کوته نظری باشد، رفتن به گلستان ها

                                آن را که چنین دردی از پای دراندازد —— باید که فروشوید دست از همه درمان ها

                                گر در طلبش رنجی، ما را برسد شاید —— چون عشق حرم باشد، سهلست بیابان ها

                                هر تیر که در کیشست، گر بر دل ریش آید —— ما نیز یکی باشیم از جمله قربان ها

                                هر کو نظری دارد، با یار کمان ابرو —— باید که سپر باشد، پیش همه پیکان ها

                                گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش —— می گویم و بعد از من گویند به دوران ها


                                (شیخ اجل)
                                مرا گر دولت عالم ببخشند .... برابر با نگاه مادرم نيست


                                نظر

                                در حال کار...
                                X