از خدا پرسیدم خدایا چه چیزی تو را ناراحت می کند؟ خداوند فرمود : هر وقت بنده ای با من سخن می گوید ، چنان به حرفهای او گوش می دهم که گویی به جز او بنده ی دیگری ندارم. ولی او چنان سخن می گوید که انگار من خدای همه هستم الا او.
گزیده های شعر و شاعری
Collapse
X
-
سجاده ام کجاست؟
میخواهم از همیشه ی این اضطراب برخیزم.
این دلگرفتگی مداوم , شاید
تصویر سایه ی من است
که اینسان
...گستاخ و سنگوار
بین خدا و دلم ایستاده ام.حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را
نظر
-
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم. . .
با اشک تمام کوچه را تر کردم. . .
وقتی که شکست بغض تنهایی من. . .
وابستگی ام را به تو باور کردم. . .*حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را
نظر
-
سرت را بالا بگیر
سینه را سپر کن
صدایت را بینداز ته گلوت
و فریاد بزن :
...من فراموشش کردم
.........
بعد راست بینی ات
رو بگیر بالا
تا ته بی نهایت برو ...
بعد تو دلت بگو
خ... خودتی...
یادمه.....!حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را
نظر
-
خيلي دنبالم دويدی
اما نميرسيدی
تا سرعتمو کم کردم
که به من برسي...
هوا برت داشت.....
...فکر کردی ميتونی به اونايی
که تند تر از من هستن برسی!
رد شدی
و رفتی........
....
حالا
.....
حالاها
.......
بدو تا بهش برسی.......!حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را
نظر
-
برادر جان نمی دونی چه دل تنگم
برادر جان نمی دونی چه غمگینم
نمی دونی نمی دونی برادر جان
گرفتار کدوم طلسمو نفرینم
نمی دونی چه سخته در به در بودن
... مثل طوفان همیشه در سفر بودن
برادر جان برادر جان نمی دونی
چه تلخ وارث غم پدر بودن
دلم تنگ برادر جان برادر جان دلم تنگ
دلم تنگه از این روز های بی امید
ازین شب گردی های خسته و مایوس
از این تکرار بیهوده دلم تنگهحضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را
نظر
-
كودكي فال فروش را پرسيدم چه مي كني؟
گفت:به آناني كه درديروز خود مانده اند فردا را مي فروشم...to continue, please follow me on my page
نظر
-
گفتم اي جنگل پير!
تازگيها چه خبر؟
پوزخندي زد و گفت:
هيچ!كابوس تبر..............to continue, please follow me on my page
نظر
-
ملال ابرها و آسمان بسته و اتاق سرد
تمام روزهای ماه را
فسرده می نماید و خراب می کند
و من به یادت ای دیار روشنی کنار این دریچه ها
دلم هوای آفتاب می کند
خوشا به آب و آسمان آبی ات
به کوههای سربلند
به دشتهای پر شقایقت، به دره های سایه دار
و مردمان سختکوش، توده کرده رنج روی رنج
زمین پیر پایدار!
هوای توست در سرم
اگر چه این سمند عمر زیر ران ناتوان من
به سوی دیگری شتاب می کند
نه آشنا نه همدمی
نه شانهای ز دوستی که سر نهی بر آن دمی
تویی و رنج و بیم تو
تویی و بی پناهی عظیم تو
نه شهر و باغ و رود و منظرش
نه خانه ها و کوچه ها نه راه آشناست
نه این زبان گفتگو زبان دلپذیر ماست
تو و هزار درد بی دوا
تو و هزار حرف بی جواب
کجا روی ؟ به هر که رو کنی تو را جواب می کند
چراغ مرد خسته را
کسی نمی فروزد از حضور خویش
کسش به نام و نامه و پیام
نوازشی نمی دهد
اگر چه اشک نیم شب
گهی ثواب می کند
نشسته ام به بزم دوستان و سرخوشم
بگو بخند و شعر و نقل و آفرین و نوش
سخن به هر کلام و شیوه ای ز عهد و از یگانگی است
به دوستی، سخن ز جاودانگی ست
امان ز شبرو خیال
امان،
چه ها که با من این شکسته خواب می کند
اگر چه بر دریچه ام در آستان صبح
هنوز هم ملال ابربال می کشد
ولی من ای دیار روشنی
دلم چو شامگاه توست
به سینه ام اجاق شعله خواه توست
نگفتمت دلم هوای آفتاب می کند
.....
سياوش كسراييto continue, please follow me on my page
نظر
-
بر او ببخشایید/ بر او که از درون متلاشی است/ اما هنوز پوست چشمانش از تصور ذرات نور میسوزد
.....: فروغ فرخزادto continue, please follow me on my page
نظر
-
فکر کنم که مرده ام من . . .
موهایم دیگر بلند نمی شود . . .
پلکهایم نمی پرد . . .
قلبم تیر نمی کشد . . .
دلم شور نمی زند . . .
کف پایم زوق زوق نمی کند. . . .
چشمانم سیاهی نمی روند و گلویم دیگر بغض نمی آورد . . .
دیگر حتی عاشقانه نوشتنم هم نمی آید . . .
تنها چیزی که در من جریان دارد همان خاطرات آبی خاکستری است . .
که گاه گاهی از زیر پوستم می خزند و سوراخش می کنند
و مثل چرک می ریزند روی کف پوش سردخانه . . .
فکر کنم مرده ام . . .
لطفا مرا بی نوبت بشویید . . .
خسته شدم از این همه انتظار و انتظار و . . .ان . . ت . . ظار . . . . .
ميخواهم زودتر گورم را گم کنم . . .
حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را
نظر
نظر