دکتــــــــــر علــــــی شریعتــــــــــی

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • بابک پناهی
    عضو فعال
    • Dec 2010
    • 3208

    #1

    دکتــــــــــر علــــــی شریعتــــــــــی

    خداوندا نمی دانی که انسان بودن و انسان ماندن دراین دنیا چه دشوار است چه زجری می کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار.

    لحظه ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم غافل از اینکه لحظه ها همان خوشبختی بودند.

    به سه چیز تکیه نکن : غرور، دروغ و عشق. آدم با غرور می تازد با دروغ می بازد و با عشق می میرد.

    وقتی نمی توانی فریاد بزنی ناله کن! خاموش باش. قرن ها نالیدن به کجا انجامید؟تو محکومی به زندگی کردن تا شاهد مرگ آرزوهای خودت باشی.

    اگر پیاده هم شده سفر کن،در ماندن می پوسی.

    خدایا!
    آرامشی اعطا فرما تا بپذیرم،آنچه را که نمی توانم تغییر دهم و شهامتی، تا تغییر دهم آنچه را که می توانم و دانشی،تا بدانم تفاوت این دو را.

    ایمان بی عشق، اسارت در دیگران است و عشق بی ایمان، اسارت در خود.

    اگر تنهاترین تنها شوم باز هم خدا هست، خدا جایگزین همه ی نداشتن هاست.

    در دردها ، دوست را خبر نکردن خود یک عشق ورزیدن است.تقیه ی درد؛زیباترین نمایش ایمان است.

    آنجا که عشق فرمان می دهد، محال سر تسلیم فرود می آورد.

    آن ها که رفتند کار حسینی کردند و آن ها که ماندند باید کاری زینبی کنند وگرنه یزیدین.

    خدایا چگونه زیستن را به من بیاموز،چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

    دوست داشتن از عشق برتر است و من هرگز خود را تا سطح بلندترین قله های عشف بلند، پایین نخواهم آورد.

    هرکس به چیزی تبدیل می شود که به آن عشق می ورزد.اگرسنگ را دوست داشته باشد، سنگ می شود/اگر هدفی را دوست داشته باشد، به آن هدف تبدیل می شود/اگر به فردی عشق بورزد آن فرد می شود و اگر به خدا عشق بورزد خدائی می شود.
    اینک انتخاب با خود شماست....!

    خدایا... رحمتی کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد، قوتم بخش تا نانم را و حتی نامم را در خطر ایمانم افکنم. تا از آنها باشم که پول دنیا را می گیرند و برای دین کار می کنند نه آنها که پول دین می گیرند و برای دنیا کار می کنند.

    زنده بودن را به بیداری بگذرانیم، که سالها به اجبار خواهیم خفت.

    دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اصراف محبت است.

    در اعطا کردن است که ستوده می شویم و در بخشیدن است که بخشیده می شویم.

    اسمم را پدرم انتخاب کرد و نام خانوادگی ام را جدم، دیگر بس است راهم را خودم انتخاب می کنم.

    هی با خود فکر می کنم ، چگونه است که ما ، در این سر دنیا ، عرق می ریزیم و وضع مان این است و آنها ، در آن سر دنیا ، عرق می خورند و وضع شان آن است! ... نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن !

    در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست.

    اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیبی باش تا با افتادنت اندیشه ای را بالا ببری.

    در دشمنی دو رنگی نیست، کاش دوستان هم در موقع خود چون دشمنان بی زیا بودند.

    چه شگفت انگیز و زیبا است که نیاز و نیایش هردو هم ریشه اند و خویشاوند !

    خدایا...به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بربی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی اعطا کن بر بیهوده گی اش سوگوار نباشم.

    فلسفه زندگی امروز دراین جمله خلاصه می شود: فداکردن آسایش زندگی برای ساختن وسایل آسایش زندگی.

    مرا کسی نساخت،خدا ساخت.نه آنچنان که کسی می خواست،که من کسی نداشتم، کسم خدا بود، کس بی کسان او بود که مرا ساخت، آنچنان که خودش خواست.

    آنان که می فهمند عذاب می کشند وآنان که نمی فهمند عذاب می دهند.

    آنگاه که تقدیر واقع نگردیده،از تدبیر هم کاری ساخته نیست.

    آنان که نسیم گذشت از کوچه باغ دلشان عبور می کند از قبیله ی بهارند.

    من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدرومادرم دوست دارم زیرا اینان از سر عشق می رقصند و آنان از سر ترس.

    روزگاریست که شیطان فریاد می زند ادم پیدا کنید سجده خواهم کرد.

    سکوت عجب فریاد رسایی است،آنجا که حنجره ای برای فریاد نمی ماند.

    خدایا... به هرکه دوست می داریش بیاموز که عشق از زندگی کردن بهتر است وبه هرکه دوست تر می داری بچشان که دوست داشتن از عشق برتر است.

    ای خدای بزرگ به من کمک کن تا وقتی می خواهم درباره ی راه رفتن کسی قضاوت کنم،کمی با کفش های او راه بروم.

    به زور می توان چیزی را گرفت، ولی به زور نمی توان نگه داشت.

    برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه،قدرت و جرأت لازم است و گرنه هرماهی مرده ای هم می تواند ازطرف موافق جریان آب حرکت کند.

    زنی که زیبایی اندیشه پیدا کرده باشد،زیبایی بدنش را نشان نمی دهد.

    حوادث انسان های بزرگ را متعالی وآدم های کوچک را متلاشی می کند.

    درشگفتم که سلام درهر دیداری آغاز است اما در نماز پایان است شاید که پایان نماز آغاز دیدار است.

    خداوندا... مردم شکر نعمت های تو می کنند و من شکر بودن تو چرا که نعمت،بودن توست.

    همنشین نیک از تنهایی بهتر است و تنهایی از همنشین بد بهتر.

    زندگی چیست؟ نان، آزادی، فرهنگ، ایمان و دوست داشتن.

    فرق مومن مقدس با فاسق کافر چیست؟ هیچ!

    مالی را به امانت بسپاری بهتر از آن است که مهر و موم کنی و مهر و موم کنی بهتر از آن است که کسی را متهم سازیم.

    هرگز از دوباره جان گرفتن ابلیس بی جان شده غافل مباش.

    با همه چیز درآمیز وبا هیچ چیز آمیخته نشو. در انزوا، پاک ماندن نه سخت است و نه با ارزش.

    دل دلیلی دارد که عقل از آن آگاه نیست!

    اگر دروغ رنگ داشت هر نور شاید ده ها رنگین کمان از دهن ها نطفه می بست و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود.

    ای کاش ارزش در نگاه تو باشد نه در چیزی که بدان می نگری.

    به پذیرفتن چیزی که پذیرفتنی نیست مومن شدن، عین خریت است.

    هیچ وقت برای لذت بردن از زندگی و برای عوض شدن دیر نیست.

    اجازه ندهید که محرومیت های شما، مانع استفاده از نعمت هایتان شوند.

    محرومیت استعدادهایی را شکوفا می سازد که در خوشی ها پوشیده می مانند.

    چه خانه سرد و احمق و بی روحی است طبیعت، که خدا از آن رفته باشد.

    دوستی یک حادثه است و جدایی یک قانون! بیایید حادثه ساز و قانون شکن باشیم.

    جهان را ما، نه آنچنان که واقعا هست می بینیم، جهان را آنچنان که ما واقعا هستیم، می بینیم.

    خدا مطلق است، بی جهت است، این تویی که در برابر او جهت می گیری.

    اولین فضیلت انسان، نمایندگی خداوند در زمین است.

    شرف مرد، همچون بکارت یک دختر است، اگر یک بار لکه دار شد دیگر هرگز جبران پذیر نیست.

    دوست داشتن از عشق برتر است، عشق در دریا غرق شدن است. دوست داشتن در دریا شنا کردن است.

    راه گلو را بغض می بندد، راه چشم را خیمه اشک، راه دانش و فرزانگی را جهل، راه آزادی و کمال را تعصب.

    هرکس-نه تنها-به میزان معلوماتی که دارد عالم نیست، بلکه به میزان مجهولاتی که در عالم احساس می کند عالم است.

    هر موجودی در طبیعت آنچنان است که باید باشد و تنها انسان است که هرگز آنچنان که باید باشد نیست.

    هر وقت فکر از عمل دور بیفتد، عمل به صورت تلاش های عقیم در می آید و فکر به صورت تخیل های ذهنی و هردو بیهوده است.
  • آمن خادمی
    مدیر
    • Jan 2011
    • 5243

    #2
    اگر دروغ رنگ داشت

    اگر دروغ رنگ داشت ؛
    هر روز شاید ؛
    ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه میبست
    و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود
    اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت؛
    عاشقان سکوت شب را ویران میکردند
    اگر براستی خواستن توانستن بود ؛
    محال نبود وصال !
    و عاشقان که همیشه خواهانند؛
    همیشه میتوانستند تنها نباشند
    ..........

    اگر گناه وزن داشت ؛
    هیچ کس را توان ان نبود که قدمی بردارد ؛
    تو از کوله بار سنگین خویش ناله میکردی ...
    و من شاید ؛ کمر شکسته ترین بودم
    اگر غرور نبود ؛
    چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمیگفتند ؛
    و ما کلام محبت را در میان نگاههای گهگاهمان جستجو نمیکردیم
    اگر دیوار نبود ؛ نزدیک تر بودیم ؛
    با اولین خمیازه به خواب میرفتیم
    و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان حبس نمیکردیم
    اگر خواب حقیقت داشت ؛
    همیشه خواب بودیم

    هیچ رنجی بدون گنج نبود ... ولی گنج ها شاید بدون رنج بودند
    اگر همه ثروت داشتند ؛
    دل ها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند
    و یکنفر در کنار خیابان خواب گندم نمیدید ؛
    تا دیگران از سر جوانمردی ؛
    بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند
    اما بی گمان صفا و سادگی میمرد ....
    اگر همه ثروت داشتند
    اگر مرگ نبود ؛
    همه کافر بودند ؛
    و زندگی بی ارزشترین کالا یود
    ترس نبود ؛ زیبایی نبود ؛ و خوبی هم شاید اگر عشق نبود ؛
    به کدامین بهانه میگریستیم ومیخندیدیم؟
    کدام لحظه ی نایاب را اندیشه میکردیم؟
    و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب میاوردیم؟
    اری بی گمان پیش از اینها مرده بودیم ....
    اگر عشق نبود
    اگر کینه نبود؛
    قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق میگذاشتند
    اگر خداوند ؛
    یک روز آرزوی انسان را براورده میکرد
    من بی گمان
    دوباره دیدن تو را آرزو میکردم و تو نیز هرگز ندیدن مرا
    انگاه نمیدانم
    براستی خداوند کدامیک را می پذیرفت

    دکتر شریعتی
    to continue, please follow me on my page

    نظر

    • ناهید
      عضو فعال
      • Dec 2010
      • 1419

      #3
      سخنانی از دکتر علی شریعتی :


      من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم. چون آنها از روی عشق و علاقه می رقصند ولی پدر و مادرم از روی عادت نماز می خوانند .

      -----------------------------------------------------------

      به سه چیز تکیه نکن، غرور، دروغ و عشق. آدم با غرور می تازد، با دروغ می بازد و با عشق می میرد.

      -----------------------------------------------------------

      و هر روز او متولد میشود؛

      عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد...

      و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛ گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛

      سینه ای را به یاد می اورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند ... و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد...! و این, رنج است ,
      حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
      خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
      خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

      نظر

      • آمن خادمی
        مدیر
        • Jan 2011
        • 5243

        #4
        چقدر زیبا گفته:

        دموکراسی می گوید: رفیق حرفت را خودت بزن، نانت را من می خورم!
        مارکسیسم می گوید: نانت را خودت بخور ، حرفت را من می زنم!
        فاشیسم می گوید : نانت را من میخورم ، حرفت را هم من می زنم ، تو فقط برای من کف بزن!

        اسلام حقیقی می گوید: نانت را خودت بخور ، حرفت را هم خودت بزن ، من برای اینم که به حق برسی!
        اسلام دروغین می گوید:تو نانت را بیاور بده به ما،ما قسمتی از آن را جلویت می اندازیم و تو حرف بزن ... اما حرفی را که ما می گوییم!

        دکتر علی شریعتی
        to continue, please follow me on my page

        نظر

        • آمن خادمی
          مدیر
          • Jan 2011
          • 5243

          #5

          زن عشق مي كارد و كينه درو مي كند...
          ديه اش نصف ديه توست و مجازات زنايش با تو برابر...
          مي تواند تنها يك همسر داشته باشد
          و تو مختار به داشتن چهار همسرهستي ....
          براي ازدواجش ــ در هر سني ـ اجازه ولي لازم است
          و تو هر زماني بخواهي به لطف قانونگذار ميتواني ازدواج كني ...
          در محبسي به نام بكارت زنداني است و تو ...
          او كتك مي خورد و تو محاكمه نمي شوي ...
          او مي زايد و تو براي فرزندش نام انتخاب مي كني....
          او درد مي كشد و تو نگراني كه كودك دختر نباشد ....
          او بي خوابي مي كشد و تو خواب حوريان بهشتي را مي بيني ....
          او مادر مي شود و همه جا مي پرسند نام پدر ...
          و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛
          پیر می شود و میمیرد...
          و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند
          چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت،
          زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛
          گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛
          سینه ای را به یاد می اورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند...
          و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد...!
          و این رنج است
          شریعتی
          to continue, please follow me on my page

          نظر

          • آمن خادمی
            مدیر
            • Jan 2011
            • 5243

            #6
            ترجيح مي دهم با کفش هايم در خيابان راه بروم و به خدا فکر کنم تا اينکه در مسجد بنشينم و به کفش هايم فکر کنم
            to continue, please follow me on my page

            نظر

            • SSAALLEEHH
              عضو فعال
              • Jul 2025
              • 382

              #7
              آمن وناهید و بابک عزیز هیچ وقت حتی فکزشم نمیکردم دوستانی اینچنین فعال(نه از لحاظ کاری بیشتر فرهنگی) کنار هم تو این محیط باشن به دوستی با شما افتخار میکنم اگر لایق باشم؟؟؟>:d<

              نظر

              • SSAALLEEHH
                عضو فعال
                • Jul 2025
                • 382

                #8
                خداوندا:دوستانی دارم آیینه ی تمام نمای عشق،رسمشان معرفت،کردارشان جلای روح و یادشان صفای دل آرای من است،پس آنگاه که دست نیاز به سوی تو دراز میکنند،پر کن از آنچه که در مرام خدایی توست...

                نظر

                • SSAALLEEHH
                  عضو فعال
                  • Jul 2025
                  • 382

                  #9
                  و ناگهان ديدم در کنار فرعون ها و قارون ها که به بردگيمان

                  مي خريدند و به بيگاريمان مي کشيدند، ديگراني نيز به نام

                  جانشينان پيامبران سرکشيدند، روحانيان رسمي.


                  آري اين چنين بود برادر - دکتر علي شريعتي

                  نظر

                  • SSAALLEEHH
                    عضو فعال
                    • Jul 2025
                    • 382

                    #10
                    دکتر علی شريعتی انسانها را به چهار دسته تقسيم کرده است:

                    ١ـ آناني که وقتی هستند، هستند و وقتی که نيستند هم نيستند.

                    عمده آدمها حضورشان مبتنی به فيزيک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم ميشوند. بنابراين اينان تنها هويت جسمی دارند.



                    ٢ـ آنانی که وقتی هستند، نيستند و وقتی که نيستند هم نيستند.

                    مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هويتشان را به ازای چيزی فانی واگذاشتهاند. بیشخصيتاند و بیاعتبار. هرگز به چشم نمیآيند. مرده و زندهشان يکی است.



                    ٣ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نيستند هم هستند.

                    آدمهای معتبر و با شخصيت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثيرشان را میگذارند. کسانی که همواره به خاطر ما میمانند. دوستشان داريم و برايشان ارزش و احترام قائليم.



                    ٤ـ آنانی که وقتی هستند، نيستند و وقتی که نيستند هستند.

                    شگفتانگيزترين آدمها.

                    در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوهاند که ما نميتوانيم حضورشان را دريابيم. اما وقتی که از پيش ما ميروند نرم نرم آهسته آهسته درک ميکنيم، باز ميشناسيم، می فهميم که آنان چه بودند. چه میگفتند و چه میخواستند. ما هميشه عاشق اين آدمها هستيم. هزار حرف داريم برايشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگيريم قفل بر زبانمان ميزنند. اختيار از ما سلب ميشود. سکوت میکنيم و غرقه در حضور آنان مست میشويم و درست در زماني که میروند يادمان میآيد که چه حرفها داشتيم و نگفتيم. شايد تعداد اينها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.

                    نظر

                    • SSAALLEEHH
                      عضو فعال
                      • Jul 2025
                      • 382

                      #11
                      مرتضی مطهری در نامهای در آستانه انقلاب اسلامی به روح الله خمینی مینویسد:
                      « کوچکترین گناه این مرد بدنام کردن روحانیت است. او همکاری روحانیت با دستگاههای ظلم و جور علیه توده مردم را به صورت یک اصل کلی اجتماعی درآورد و مدعی شد که ملک و مالک و ملا و به تعبیر دیگر تیغ و طلا و تسبیح همیشه در کنار هم بوده و یک مقصد داشتهاند.

                      نظر

                      • آمن خادمی
                        مدیر
                        • Jan 2011
                        • 5243

                        #12
                        در اصل توسط SSAALLEEHH پست شده است View Post
                        آمن وناهید و بابک عزیز هیچ وقت حتی فکزشم نمیکردم دوستانی اینچنین فعال(نه از لحاظ کاری بیشتر فرهنگی) کنار هم تو این محیط باشن به دوستی با شما افتخار میکنم اگر لایق باشم؟؟؟>:d<
                        سلام بر آقای ssalleehh
                        من هم از حضور مفید و ارزنده شما در سایت ممنونم و از اینکه دوست خوبی چون شما داریم باعث افتخار است
                        سبز و شاداب باشید
                        to continue, please follow me on my page

                        نظر

                        • arak_bourse
                          کاربر فعال
                          • Nov 2010
                          • 3802

                          #13
                          آمن جان ممنون زيبا بودند اين جملات خوب دكتر شريعتي
                          تحلیلگر بازار tahlilgar0@

                          نظر

                          • SSAALLEEHH
                            عضو فعال
                            • Jul 2025
                            • 382

                            #14
                            دوستانی که میخوان کتابای استادو داشته باشن

                            نظر

                            • SSAALLEEHH
                              عضو فعال
                              • Jul 2025
                              • 382

                              #15
                              در حیرتم ز چرخ که آن مرد شیر گیر

                              با دست روبهان دغل شد چرا اسیر

                              آن شاهباز عزٌ و شرف از چه از سریر

                              با های و هوی لاشخوران آمدی به زیر

                              این آتشی که در دل این مُلک شعله زد

                              با نیروی جوان بُد و با فکر بکر پیر

                              با عزم همچو آهن آن مرد سال بود

                              با جوی های خون شهیدان سی تیر

                              با مشت رنجبر بُد و فریاد کارگر

                              با ناله های مردم زحمتکش و فقیر

                              با خشم ملتی که به چنگال دشمنان

                              بودند با زبونی یک قرن و نیم اسیر

                              با آن که خفته است به یک خانه از حلب

                              با آن که ساخته است یکی لانه از حصیر

                              با مردمی که آمده از زندگی به تنگ

                              با ملتی که گشته است از روزگار سیر

                              افسوس شیخ و نظامی و مست و دزد

                              چاقو کشان حرفه ای و مفتی اجیر ....



                              « دکتر علی شریعتی »


                              (دفتر های سبز ، ص ۲۶۳

                              نظر

                              در حال کار...
                              X