کاربران گرامی بورسی، با توجه به تغییرات اخیر سایت در صورت وجود هر گونه مشکل در استفاده از سایت (درج پیام، عضویت و...) با ایمیل boursy.com[@]gmail.com در ارتباط باشید یا موضوع را در تاپیک «شما بگویید...» درج کنید.
تو موقعیت های بحرانی و پرتنش رابطه ، چیکار کنم که اوضاع از اونی که هست بدتر نشه ؟
۱. فوری نرو تو خودت و دیوار سنگی نشو ، آزمایشها نشون داده با نزدیک شدن، در آغوش کشیدن و یا گرفتن دست همسرتون تو موقعیتهای بحرانی احساس اطمینان از علاقه شما نسبت به خودش بیشتر میشه
۲. لابه لای تنش ها قدردانی رو حذف نکن ، قدردانی فیتیله تنش رو میکشه پایین و عدم قدردانی آدم رو بیشتر حرص میده
۳. اتفاقات رو بیش از حد تحلیل و تفسیر نکن، خیلی از رفتارها بی قصد و غرضه با معنای بد دادن ماجرا رو کش نده
۴. مشکل رو از زاویه نفر سوم بیطرف ببین! ببین اگه یه نفر بابت این مشکلی الان دارید و بینتون اختلاف انداخته پیش تو میومد چه توصیه ای بهش میکردی، چه راهکاری میدادی که مسئله ختم به خیر بشه چه نکاتی رو بهش یادآور میشدی!؟ اون نکات رو برای خودت بنویس...
- روزی نیم ساعت تا ۱ ساعت پیاده روی کنید. برای انرژی مثبت بودن، این روش عالی است.
- خندیدن معقول در طول روز را فراموش نکنید. نرم افزارهایی است که برای شما هر روز مطالب و تصاویر خنده دار ارسال میکند. مثل دوربین مخفی های جالب. دیدن این مطالب در طول روز، خیلی به ذهن مثبت اندیش و روحیه شاد زیستن شما کمک می کند.
- یک قضیه را حتی بی ارزش و کوچک ، انقدر در بوق و کرنا نکنیم. مسائل مهم، برای شما مهم باشد. مسائل کوچک را کوچک برخورد کنید. سعی کنید درباره مسائل کوچک با دیگران صحبت نکنید.
- همواره خرق عادت کنید! خرق عادت کردن یعنی آن که به دنبال چیزهایی برای خواندن و تماشا کردن باشید که در زندگی تان تا حالا سابقه نداشته است.
- کارهایی که شادی آفرین نیستند را بدون رودربایستی کنار بگذارید.
- بیتی بود که میگفت:
چو خواهی که نامت رود در جهان
مکن نام نیک بزرگان نهان
خُب! برای انرژی مثبت بودن، باید با انرژی مثبت ها گام بردارید و هم نشین شوید. شناخت انرژی مثبت ها در پیرامون شما سخت نیست. وقت زیاد تری را با آن ها سپری کنید.
- برای انرژی مثبت بودن، نباید ۲۰ ساعت در روز کار کنید. کار و استراحت و تفریح و مطالعه و تغذیه، ۵ عنصر حیاتی برای حیات انرژی مثبت هاست. به هر کدام سر جای خود احترام بگذارید.
- انرژی مثبت ها، به دنبال این نیستند که صبح تا غروب به این فکر کنند که دیگران درباره آن ها چه فکری می کنند. پس حرف و نظر مردم در زندگی شخصیتان نباید کوچکترین تاثیری داشته باشد.
در چهارده اسفند ۱۳۴۵ محمد مصدق بر اثر خونریزیِ زخمی کهنه، که از دوران دانشجوییاش در پاریس از آن رنج میبرد، درگذشت. وقتی به او پیشنهاد دادند برای درمان به خارج از کشور برود امتناع کرد و گفت آرزو دارد در خاک ایران بمیرد. با وجودِ این، برخی از اعضای خانواده بدون اطلاع مصدق کوشیدند از شاه اجازهی سفر درمانی مصدق را به خارج از کشور بگیرند و شاه قاطعانه درخواست آنها را رد کرده بود. شاه از مصدق، حتی در روزهایی که او در بستر مرگ بود، میترسید.
با وجود این، شاه با اغماض اجازه داد پزشکی خارجی مصدق را معاینه کند. مصدق این پیشنهاد را رد کرد و گفت هدر دادن پول برای آوردن متخصص خارجی اشتباه است: به این سبب که اول هر چه در ایران بود برایش کافی بود؛ دوم این پول میتواند خرج تعدادی از خانوادههای نیازمند شود.
آخرین وصیت مصدق این بود که در تشییع پیکرش فقط نزدیکترین بستگانش شرکت کنند و در گورستان ابن بابویه در جوار میهنپرستانی که در قیام ۳۰ تیر شهید شدند به خاک سپرده شود. این دو خواستهی مصدق نیز از سوی شاه پذیرفته نشد. اجازهی تشییع جنازه ندادند و در جایی که خود مصدق میخواست هم دفن نشد. پیکر مصدق را بدون همراهان و بدون مراسم تشییع، با آمبولانس مخفیانه به احمدآباد منتقل کردند. او را در اتاق ناهارخوری طبقهی همکف خانهاش که هنوز به روی عموم بسته است به خاک سپردند. سادگی مراسم و محل دفن با فلسفهی مادامالعمر مصدق همخوانی داشت و همین همخوانی حس بلندمرتبگی مراسم را به جمع کوچکی که مصدق را به خاک میسپردند منتقل میکرد. وقتی این موضوع به شاه گزارش داده شد او به شکلی سربسته گفته بود: «حالا خواهیم دید.»
در تهران درگذشتِ مصدق بازتاب خبری نیافت، اما در روزنامهها و مجلات خارجی در آن زمان تاریخچهی زندگی مفصلی از مصدق منتشر شد. حتی برخی که مخالف سیاستهای مصدق بودند به طرز چشمگیری ادای احترام و بر سرسپردگی او به آرمانش و کشورش تأکید کردند. شرکت در مراسم هفتم و چهلم (طبق عرف مسلمانان) ممنوع اعلام شد، با همهی اینها گروه کوچکی موفق شدند در این دو روز گرد هم آیند. این ممنوعیتها از طرف شاه درست همان ممنوعیتهایی بود که پدرش اِعمال میکرد. وقتی رضاشاه مردم را از ادای احترام به یک متوفی، که فردی دیندار بود، منع کرد مصدق گفت: «دیکتاتوری آنقدر قدرت دارد که حتی هنگام مرگ نیز باید خود را اثبات کند.» در دوازدهمین سالگرد درگذشت مصدق، در اسفندماه ۱۳۵۷، بیش از یک میلیون نفر از سرتاسر ایران در احمدآباد گرد آمدند، در تاریخ ایران تا آن زمان چنین جمعیتی برای شرکت در چنین مراسمی دیده نشده بود. ادای احترامی که در آن روز به مصدق شد تا آن زمان به هیچ دولتمرد، سیاستمدار یا حاکمی نشده بود ....
خاطره جالب مهدی عبدخدایی از جلسه مخفیانه رهبران جبهه ی ملی، مصدق، حسین فاطمی شایگان بقایی ودیگر اعضا با رهبران فدائیان اسلام: با این درخواست که اگر رزم آرا نخست وزیر را ترور کنند مصدق حتما بعد ازبه قدرت رسیدن اعلام حکومت اسلامی کند
چون نظرآنها این بود،تنها مانع برای نخست وزیری مصدق، رزم آرا(نخست وزیروقت) هست و تمام
رهبران جبهه ی ملی قول دادن وپشت قرآن را امضا کردند
-------------------------------------------------------------------------
این یه حرکت تروریستی نیست؟
شومترین میراث مصدق برای ایران که به پاشنهیآشیل نهاد پادشاهی بدل شد، جعل روایت و جای انداختن دو دروغ خانمانسوز بود که چند نسل از ایرانیان را اسیر و گرفتار خود نمود و بسیاری از ایرانیان -منجمله نگارنده- را در گردابی بیانتها از اشتباهات پیدرپی در فهم مسائل تاریخ معاصر ایران پرتاب کرد و سبب کجفهمی عمومی ملت ایران گشت.
۱- مصدق نخستوزیر منتخب ملت و دموکرات بود بنابراین عزل وی توسط شاه غیرقانونی و کودتای دربار بر علیه حاکمیت قانون بهشمار میرود.
۲- شاه مشروطه میبایست سلطنت کند نه حکومت؛ این جملهی سراسر اشتباه و متکی بر فهمی غلط و خوانشی غیرواقعی از قانوناساسی کشور، کلیدواژهی بهمن وحشتناک ۵۷ بود که بر سر ملت ایران آوار شد.
مصدق هرگز مقام نخستوزیری را متکی بر آرای ایرانیان کسب نکرد بلکه شاهنشاه بر اساس اختیاراتش در چهارچوب قانوناساسی، او را برگزید و نخستوزیرش نمود. مصدق بارها توسط مردم انتخاب شده بود اما نه برای پست نخستوزیری بلکه برای نمایندگی مجلس شورایملی؛ مصدق شخصیتی دموکرات نداشت، مخالفت را تحمل نمیکرد و ترور سیاسی سپهبد رزمآرا خود گواه این ادعاست.
عزل و نصب نخستوزیران در حوزهی اختیارات و قدرت شاه مشروطه بود، این حقیقتیست که مخالفان شاه -دشمنان ایران- هرگز بدان تن نخواهند داد. بنابراین آنچه در ۲۵ مرداد ۳۲ رخ داد کودتای مصدق بر علیه آریامهر و رویداد ۲۸ مرداد ۳۲، ضدکودتا یا قیام ملت ایران با حمایت متحدین شاه علیه خودسری و قانونشکنی مصدق و نقشهی شوم شوروی در پسزمینه بود.
شاه مشروطه طبق قانون اساسی ایران دارای اختیارات گوناگونی برای پیشبرد برنامهها و تبیین سیاستکلی در امور مملکتداری بود؛ این اختیارات بسته به شرایط سیاسی دوران و نیازهای ملت ایران محدود شده یا بسط پیدا میکردند و وضع قانون نیز در مجلس شورای ملی و با حضور نمایندگان ملت صورت میگرفت؛ بنابراین مصدق و دلبستگانش از سنجابیها گرفته تا فروهرها و پزشکپورها و بختیارها جملگی در فهم نادرستشان از قانوناساسی مشروطه سرنوشت مشابهی داشتند و بنیان مخالفت و ستیزشان با شاه از اساس غلط بود و بر پایهی دروغی بزرگ شکل گرفته بود.
خوشبختانه امروز نسل جوان ایران که به اطلاعات دقیق و منابع گوناگونی دسترسی دارد، توانسته تا خود را از منجلاب عاشورای ۲۸ مرداد که نقشی پررنگ در رخ دادن بلوای بزرگ در سال ۵۷ داشت، برهاند و با فهمی دقیق و اصولی از حقیقت تاریخ معاصر ایران، با افتخار شعار جاویدشاه سرداده و پهلوی را نه تنها از سر عشق بلکه با آگاهی بپذیرد و بازگشت پرشکوهش را آرزو کند.
خاطره جالب مهدی عبدخدایی از جلسه مخفیانه رهبران جبهه ی ملی، مصدق، حسین فاطمی شایگان بقایی ودیگر اعضا با رهبران فدائیان اسلام: با این درخواست که اگر رزم آرا نخست وزیر را ترور کنند مصدق حتما بعد ازبه قدرت رسیدن اعلام حکومت اسلامی کند
چون نظرآنها این بود،تنها مانع برای نخست وزیری مصدق، رزم آرا(نخست وزیروقت) هست و تمام
رهبران جبهه ی ملی قول دادن وپشت قرآن را امضا کردند
-------------------------------------------------------------------------
این یه حرکت تروریستی نیست؟
شاه برای بقای خودش ، به مذهبیون پناه برد
چرا وارونه جلوه می دهی داور ؟
آیتالله فلسفی و بهبهانی و کاشانی در ۲۸ مرداد کمک بزرگی به شاه کردند ...
اما عاقبت چه شد ؟
حکومت را سال ۵۷ مجددا از شاه ، صحیح و سالم و بدون مشکل خاصی تحویل گرفتند ...
مذهبی ها بیشتر از مصدق ترس داشتند نه شاه
چون مصدق شبیه شاه حرف شنوی نداشت ...
متاسفانه بهترین گزینه از دست رفت ...
بهترین گزینه ، سلطنت شاه و حکومت مصدق بود که شاه قبول نکرد ...
سلطنت با حکومت قطعا متفاوت هست ...
آخرین ویرایش توسط بهرام نامدار؛ 2024/03/07, 14:40.
روز ۲۵ بهمن ۱۳۳۰، فداییان اسلام دکتر حسین فاطمی را ترور کردند!
بیست وپنجم بهمن ماه ۱۳۳۰ است. دکتر حسین فاطمی سخنرانی خود را بر برمزار روزنامه نگار شهید محمد مسعود، مدیر روزنامه "مرد امروز" آغاز می کند. او از نزدیک ترین دوستان حسین فاطمی بوده است. هنوز چند کلمه نگفته است که ناگهان صدای گلوله ای سخنانش را قطع و او را نقش بر زمین می کند. ضارب، جوانی ۱۶ ساله عضو گروه فدائیان اسلام به نام "محمد مهدی عبد خدایی" است. عبد خدایی دربارهٔ این ترور میگوید:
«به محض اینکه ماشه اسلحه را کشیدم، اسلحه را بر زمین انداختم. در آن زمان گودرزی نامی بود که در تجریش جگر میفروخت و بهش میگفتند «عباس جیگرکی» که خم میشود و اسلحه را برمیدارد که مردم به سمتش هجوم میبرند و او را میزنند. من در تمام این صحنهها حاضر بودم چون کسی باورش نمیشد که یک نوجوان ۱۵ ساله با کلت کمری دکتر فاطمی را زده باشد... ایستادم و تکبیر گفتم. پس از این بود که جمعیت به طرف من برگشتند.»
چند تن از نزدیکان دکتر فاطمی، از جمله محمد علی سفری، نصرالله شیفته و.. او را شتابان به بیمارستان رساندند. دکتر فاطمی در خودرو، با لبخندی به اطرافیانش گفت: دیدید بالاخره انگلیسیها مرا کشتند... و بعد افزود: چه زنده بمانم و چه نمانم، تقاضای من این است که "باختر امروز" به همین سبک و روش و شیوه انتشار یابد. نگذارید این چراغ را که به خون دل روشن نگه داشته ام خاموش شود.
زخمی به بیمارستان نجمیه منتقل و عمل شد. مشخص شد گلوله فقط به رودۀ بزرگ او آسیب رسانده است. وی سرانجام حدود ساعت ۹ شب به هوش آمد و توانست چند کلمهای صحبت کند و با خنده گفت مثل اینکه انگلیسیها در تیراندازی هم ناشی هستند. ضمناً وی در بیمارستان هم با سوختگی شدید ماهیچۀ پا مواجه شد که آن هم ناراحتی او را تشدید کرد.. آثار این گلوله، حتی پس از رفتن به آلمان و انجام عمل جراحی، همچنان در بدنش باقی ماند و تا آخر عمرکوتاهش او را آزار داد.
در ماه های آغازین نخست وزیری مصدق، نواب صفوی و گروهی از یارانش دستگیر شدند. فداییان، این دستگیری را اعلام جنگ «دولت بی دین مصدق» به خویشتن دانستند و تاوان این دستگیری را هم شادروان فاطمی پرداخت. غلامحسین واحدی که اینک در غیاب نواب، رهبری فدائیان را در دست داشت با صلاح دید یکی از نزدیکان سید ضیاء الدین طباطبایی، محمد مهدی عبد خدایی را که در آن هنگام چهارده یا پانزده ساله بود، به کشتن فاطمی گمارد. به گفته فلسفی، شش روز پیش از ترور نافرجام فاطمی، واحدی از راه تلفن با او تماس گرفت و از او خواست که ملاقاتی را با فاطمی در دفتر او ترتیب دهد تا به زعم او از این فرصت برای ترور فاطمی بهره ببرند اما او نپذیرفت.
فاطمی چند روز پس از انتخابش به نمایندگی مجلس هفدهم از تهران، بر گور محمد مسعود تیر خورد. اگرچه کشته نشد، اما تا پایان زندگی کوتاهش، از زخم این ترور نافرجام در رنج بود. این گفته فاطمی که «دیدید که انگلیسی ها بالاخره مرا کشتند...»، چندان هم دور از حقیقت نبود. به گفته مهدی عراقی هفت تیر را ابراهیم صرافان که از وابستگان به سید ضیاء و از اعضای پیشین حزب رعد بود و «روی واحدی نفوذ داشت»، دراختیار فداییان گذاشت.
بی بی سی با چنان شتاب و شادمانی این خبر را پخش کرده بود که از پی آمد نافرجام ترور خبرنداده بود و گمان گوینده، این بود که فاطمی را کشته اند.
(جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ - سرهنگ غلامرضا نجاتی، ص ۹۱
قلم و سیاست- محمد علی سفری- ص ۵۷۶-۵۸۱
فداییان اسلام و سودای حکومت اسلامی، محمد امینی)
نظر