تکنیکال ( بهرام و رفقا )
Collapse
این تاپیک بسته شد.
X
X
-
-
نظر
-
پاسخ : تکنیکال ( بهرام و رفقا )
طغرل امپراتور و بنیانگذار دودمان سلجوقیان (۴۵۵ _ ۴۲۹ ه.ق) (۱۰۶۳ _ ۱۰۲۷ م) وقتی برای نخستین بار وارد شهر ری شد . دید گرد و غبار مرگ در همه شهر پراکنده است مردم خموده و خشک مزاج هستند و دیدن لبخند بر لب آنها حکم کیمیا دارد به وزیر دانای خود ابونصر عمیدالملک کندری گفت این چه دیاریست ؟ پس از این همه سفر و جهانگشایی چنین مردمی ندیده بودم که گویی در درون خویش جنگ و ستیزی بی امان دارند . ابونصر عمیدالملک کندری گفت : "اینان جشن و شادی را از یاد برده اند حاکمان غزنویی تنها برایشان غم به یادگار گذاشته اند . باید به رسم نیاکان ، نوروز و جشن های دیگر را همان گونه که در شاهنامه خردمند توسی است بر پای داریم تا شادی و امید در دل مردم لانه کند". حکیم ارد بزرگ متفکر و اندیشمند کشورمان می گوید : جشن های پیاپی میهنی نرم خویی و دوستی را در بین مردم زیاد می کند. گفته می شود با درایت کندری وزیر خردمند سلجوقی چنان رنگ غم از ری برداشته شد و مردم شوق آبادانی شهر و دیار خویش را یافتند که طغرل دستور داد باغی آباد در آن ساخته شود چون احساس آرامشی ژرف در آنجا می نمود و شاید برای همین در شهر ری ، روح اش به آسمان پرکشید ....
نظر
-
پاسخ : تکنیکال ( بهرام و رفقا )
دعای جنید به خدا ...
داستانی از زندگی جنید هست.
جنید برای زندگی به یک روستای جدید رفت. او یک صوفی بود، یک صوفی بزرگ.
اما همسایه کناری او یک مرد شرور بود، مردی مشکل آفرین.
جنید ۳ یا ۴ روز نگاه میکرد تا اینکه طاقتش سر آمد.
یک سپیده دم که در حال عبادت بود و بر روی سجاده خودش خم میشد، در دعا گفت: «خدایا جان این مرد را بگیر. فایده او چیست؟ او همسایه من است و جز آشفته کردن من کار دیگری ندارد. او مردم تو را هم آزار میدهد. آنها را شکنجه میکند. او شرور است.»
جنید تا آن موقع پاسخی از خدا در قبال یک دعا دریافت نکرده بود. اما آن روز دریافت کرد.
خدا گفت: «جنید، تو چهار روز اینجا بودی، من ۶۰ سال است که با این مرد هستم.
یعنی او ۶۰ سال همسایه من بوده.
من او را ۶۰ سال تحمل کردم، آنوقت تو نمیتوانی چهار روز تحملش کنی؟
و اگر من او را ۶۰ سال تحمل کردم حتماً دلیلی داشته. اینجا حتماً رازی هست. تو باید به این فکر میکردی. حداقل قبل از عبادت.
به این فکر میکردی که شخصی را که خدا پذیرفته تو چرا باید از او شکایت کنی؟»
و این چه زیباست.
از آن روز به بعد جنید حتی یک بار هم برای بهتر شدن هیچ کسی دعا نکرد.
بگذار او همان طور که خدا میخواهد باشد، همانطور که او مناسب میداند.
من کیستم؟
(اوشو ).
نظر
-
پاسخ : تکنیکال ( بهرام و رفقا )
پوچ گرایی (نیهیلیسم) در ترانه دهه ۱۳۵۰
پرداختن به مضمون پوچی و درونمایه های نیهیلیستی در ترانه به سالهای پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ باز می گردد. در برهه سالهای ۳۲ تا ۳۸ این مضامین را در برخی از ترانه های روز (مرضیه و دلکش) می توان یافت. یکی از مشهورترین نمونه ها ترانه " طاووس" (مرضیه) در سال ۱۳۳۷ است که ساواک تازه تاسیس از " معینی کرمانشاهی" می خواهد تا بند پایانی " هستی رنج آور من" را به " این دل بی دلبر" تغییر دهد !
از آن پس دهه ۱۳۴۰ سالهای تاخت و تاز موزیک کوچه بازاری است که در آنها نوعی شادی و خوشباشی مضمون اصلی ترانه هاست که البته هرازگاهی با رنج دوری معشوق نیز همراه است. مساله ای که توازی مضمونی آن را می توان در سینمای " فردین" دنبال کرد.
با پایان یافتن دهه ۴۰ شروع موج نوین ترانه در ایران کم کم این خوشباشی و شادی گروهی کنار رفته و مضامین پوچی، یاس، حسرت گذشته های خوب و اندوه به کلام ترانه جاری می شوند. اگر در موزیک کوچه بازاری نوعی شادی به واسطه حضور جمعی (رسم دستمال چرخاندن جمعی در اجراهای" آغاسی" برای نمونه) اساس بود ترانه های نوین را می بایست در " تنهایی" گوش کرد. مضامین ترانه ها بازتاب سرخوردگی ها، آرمان طلبی ها و اندوه نسل جوانی بود که با ارزشهای تازه سربرآورده از مدرنیزاسیون متکی بر نفت نمی توانست کنار آید و دنیا را دنیای خودش نمی دانست. به این ترتیب بود که " نیهیلیسم" در دو وجه پوچی / عصیان حضوری مسلط داشت و در انقلاب به نوعی تخلیه رسید.
بهترین نمونه سینمایی متناسب با این نوع ترانه را در سینمای " فرزان دلجو" می توان یافت. نوعی سینمای خیابانی همراه با پرسه زنی ها و سرخوردگی های قهرمانانش که در پایان هم در جهان بی رحم جان می دادند. حتی عنوان فیلمها نیز گویا هستند: " علفهای هرز" ، " ماهی ها در خاک می میرند" ، " فریاد زیر آب" (سیروس الوند) ... . از این رو اتفاقی نیست که بسیاری از ترانه های مشهور این دهه بر روی چنین فیلمهایی قرار گرفتند و محبوب شدند.
در این دهه کار حتی به جایی رسید که " شاه" نیز از اندوه و یاس ترانه ها انتقاد کرد با این حال جریان آنقدر قوی بود که موزیک کوچه بازاری را نیز از " آمنه آمنه" یا " لب کارون" به " دنیا ز تو سیرم بگذار که بمیرم ! " کشاند.
مشت نمونه خروار این پست چهار ترانه را در خود دارد که کافی است به مضمون آنها نگاه کنیم:
" خسته" با صدای " فرهاد" ؛ آواز فیلم " زنجیری" :
خسته ام از همه خسته از دنیا
آسمان بشنو از قلب من این ندا : ای زندگی بیزار از توام ...
" کاشکی" با صدای " ستار" ؛ آواز فیلم " قرار بزرگ"
کاشکی دیوانه بودم تا دلم غمگین نمیشد !
یا چنین بر دوش صبرم بار غم سنگین نمیشد !
" برادر جان" با صدای " داریوش" ؛ آواز فیلم " علف های هرز"
دلم خوش نیست غمگینم برادر جان ! از این روزهای بی امید
از این شبگردی های خسته و مایوس ...
و بهترین نمونه در ترانه " چی میشد " با صدای " شاهرخ" :
اگه من تو نطفه مدفون می شدم، چی میشد ؟ گردش چرخ خدا کمتر میشد؟ نه نمیشد !
پشت پرده نیست و داغون می شدم، چی میشد؟ دنیا بی من طفل بی مادر میشد؟ نه نمی شد.
نظر
-
پاسخ : تکنیکال ( بهرام و رفقا )
مسافری در شهر بلخ جماعتی را دید که مردی زنده را در تابوت انداخته و به سوی گورستان میبرند و آن بیچاره مرتب داد و فریاد میزند و خدا و پیغمبر را به شهادت میگیرد که:
والله، بالله من زندهام! چطور میخواهید مرا به خاک بسپارید؟
اما چند ریش سفید که پشت سر تابوت هستند، بی توجه به حال و احوال او رو به مردم کرده و میگویند:
پدرسوخته ملعون دروغ میگوید، مُرده.
مسافر حیرت زده حکایت را پرسید.
گفتند: این مرد فاسق و تاجری ثروتمند و بدون وارث است. چند مدت پیش که به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضی بلخ شهادت دادند او ُمرده و قاضی نیز به مرگ او گواهی داد. پس یکی از مقدسین شهر زنش را گرفت و یکی دیگر اموالش را تصاحب کرد. حالا بعد از مرگ برگشته و ادعای حیات می کند. حال آن که ادعای مردی فاسق در برابر گواهی چهار عادل خداشناس مسموع و مقبول نمیافتد. این است که به حکم قاضی به قبرستانش میبریم، زیرا که دفن میّت واجب است و معطل نهادن جنازه، شرعا جایز نیست!
(احمد شاملو، کتاب کوچه).
نظر
-
پاسخ : تکنیکال ( بهرام و رفقا )
در اصل توسط ملا ابرام پست شده است View Postچاکر دکتر
ماشلا
این خانم دکتر که مرده بره پیشش
زنده میشه
خانم دکتر مجرده دیگه ایشالا
مخلصیم
فقط میترسم بهرام خان نامدار رو ببرم پیش خانم دکتر
بهرام خان پاک دیونه شه
سر به بیابون بزاره/:.yead.:/
جناب ایت الا اوضما اسیداشیخ دکتر ملا ابرام
در استیفا به پرسش مد ضلع عالی
خانم دکتر مجرده دیگه ایشالا
منظور حضرت عالی مجرب بوده است از ریشه تجربه یا
یا مجرد از ریشه تجرد
روشن فرمایید تا پاسخ دهم
تنکیو
[COLOR=#ff0000]از خموشی گل میخانه شادی وعشق[/COLOR]/ [COLOR=#b22222]از سکوت ساقی و از مرگ جام[/COLOR]/ [COLOR=#0000cd]از نوای سرد یک دوردی کش افتاده پای میکده[/COLOR]/ از عزای شیشه می ترسد دلم..................می ترسد دلم..............
نظر
-
پاسخ : تکنیکال ( بهرام و رفقا )
[/QUOTE]
جناب دکتر بهرام خان خانان نامدار
بنده متوجه عرایض حضرت عالی نشدم
اینکه 9 سال پیش بنده به باغبونم دستور ساخت ایدی برای دکتر داورخان که ان زمان با ایدی چندمش داداشی رد گم میکرد. بدهم
کجای ان اشکال دارد
بنده در نیاوران کنار و چسبیده به کاخ همایونی ویلا باغی به مساحت 20/000 متر دارم که فردی مسلمان بنام قوچ علی کار باغ بانی انجام داد
ضمنا اشنا به علوم و فنون قرون جدید است
چه ربطی به ادعاهای نا صواب شما دارد
لطفا خویشتندار باشید سنی ازتان گذشته
سبک مغزی و... وحکات اکروبات زیبنده ادم 60 ساله نیست
سپاسگزارمآخرین ویرایش توسط دکترزیبایی عروق؛ 2024/03/19, 06:21.[COLOR=#ff0000]از خموشی گل میخانه شادی وعشق[/COLOR]/ [COLOR=#b22222]از سکوت ساقی و از مرگ جام[/COLOR]/ [COLOR=#0000cd]از نوای سرد یک دوردی کش افتاده پای میکده[/COLOR]/ از عزای شیشه می ترسد دلم..................می ترسد دلم..............
نظر
-
-
پاسخ : تکنیکال ( بهرام و رفقا )
در اصل توسط دکترزیبایی عروق پست شده است View Postتنک یو
جناب ایت الا اوضما اسیداشیخ دکتر ملا ابرام
در استیفا به پرسش مد ضلع عالی
خانم دکتر مجرده دیگه ایشالا
منظور حضرت عالی مجرب بوده است از ریشه تجربه یا
یا مجرد از ریشه تجرد
روشن فرمایید تا پاسخ دهم
تنکیو
قربان منظور ملا مجرد :Dبود
حالا مجرد مجرب باشه که خیلی بهتره کارشو بلده/.:biggrinsmiley.:/[URL]https://s3.amazonaws.com/psiphon/web/yqeg-8x4w-6cha/ar/download.html#direct[/URL]
نظر
-
پاسخ : تکنیکال ( بهرام و رفقا )
چاکریم
بهرام خان نامدار
باز ته تاپیکت بستی
نوروزی امت امام و امام امت راحل /.:biggrinsmiley.:/شاید بخوان
بهت تبریک بگند
نیاومدی ببرمت پیش خانم دکتر مریم
خانم دکترم رفت ارو. پا
انی وی
خواستم این اخر سالی حلالیت بطلبم
هرچی اتهام ناروا به ملا ابرام زدی
که اینه و اونه
بخشیدمت
تو ملا ابرام رو حلال کن
از بس دوستت دارم
سربه سر میذارم
عیدت مبارک
سال خوبی داشته باشی
ایشالا مشکلاتت دونه دونه اب شه و حل شه
خیلی مخلصیم
یه دونه ای
تکی[URL]https://s3.amazonaws.com/psiphon/web/yqeg-8x4w-6cha/ar/download.html#direct[/URL]
نظر
-
پاسخ : تکنیکال ( بهرام و رفقا )
حقوق کارگری ۱۴۰۳ و رویای خرید خودرو / ۶۰ ماه کار برای خرید کوییک!
با حقوق پایه کارگری در ۱۴۰۳ یعنی ۷.۱ میلیون تومان چه مدت باید کار کنیم تا بتوانیم یک خودرو داخلی بخریم.
برای خرید خودرویی مثل پراید ۱۳۱ حداقل ۵۰ ماه نیاز است پس انداز کنید.
برای پژو ۲۰۶ حدود ۹۵ ماه و برای خودرویی مثل حدود ۵۵ ماه باید کار و پس انداز کرد.
خرید خودروی لوکس داخلی مثل دنا پلاس اتوماتیک هم به این سادگیها نیست و باید تقریبا ۱۳۹ ماه حقوقتان را پس انداز کنید.
سمند تقریبا ۸۳ ماه و کوییک ۶۰ ماه پس انداز حقوق برای خرید را میطلبد.
آنطور که به نظر میرسد همچنان خرید خودرو حتی داخلیها هم در ۱۴۰۳ با حقوق کارگری دور از دسترس است./روزگارخودرو.
نظر
-
پاسخ : تکنیکال ( بهرام و رفقا )
مطابق تفکر اگزیستانسیالیستها، انسان به لحاظ وجودی، عاری از سرشت و طبیعت است و سرنوشت از پیش تعیین شدهای ندارد، این بدین معنی است که وقتی به دنیا میآید، هیچ هویتی ندارد. یعنی هویت او همزمان و در عین حال به طور مستقیم از طریق زندگی کردن، انتخابها و تصمیمگیریهایاش شکل میگیرد. و این بدین معنی است که انسان بر خلاف اشیاء، ماهیتِ پیشاپیش طراحی و تعیین شدهای ندارد.مثلا، یک قیچی، برای آنکه ساخته شود نخست طرحش در ذهن سازندهی آن شکل گرفته است. به عبارتی ماهیت وجودیِ قیچی، قبل از موجودیت آن وجود داشته است. حال آنکه در خصوص انسان هرگز نمیتوان این تصور را داشت. زیرا همانگونه که گفتیم به باور اگزیستانسیالیستها، انسان، همان چیزی است که خود از خویشتن میسازد. و از قضا به همین دلیل هم سارتر برای این ساختن نقشی هنرمندانه قائل است. اما اکنون این پرسش شکل میگیرد که انسان چگونه آن هویت وجودی را میسازد.
از نظر سارتر، انسان در هر گامی که برای زندگیِ خود برمیدارد، به مثابه یک طرح عمل میکند. او اصلا انسان را پیش از هر چیز طرحی میداند که در درونگرایی خود میزید. منظور از طرح چیزی است که نفس خواست و آرزوی به انجام رساندن این یا آن عمل را در بر میگیرد اشاره به نحوهی هستی انسان است، که در به انجام رساندنِ این یا آن چیز، خواست و آرزو، نه تنها خود را به مثابه موجودی مطرح شونده تجربه میکند، بلکه عملاً به ساختن ماهیت خود در آن موقعیتِ طلب شده، مشغول میشود. اما برای آنکه آدمی بتواند مطرحشونده، و هویتساز خود باشد، لازم است از آزادیِ انتخاب و تصمیمگیری برخوردار باشد. سارتر معتقد است که انسان از چنین آزادی و قدرت انتخاب برخوردار است، اما چیزی در این آزادی و توانایی وجود دارد که آدمی را به احساس مسئولیت وادار میکند: چیزی، چون دلهره.
به گفتهی وی دلهره، زمانی به آدمی روی میآورد که بداند انتخابهایاش، ملتزم به حقوق دیگران و قانون بشریت است. در این معنا نه تنها موجودیت خود، را از طریق راه و روش زندگی تعیین و انتخاب میکند، بلکه اضافه بر آن، قانونگذاری است که با انتخابی که به انجام رسانده، جامعهی بشری را نیز انتخاب میکند، چنین فردی نخواهد توانست از احساس مسئولیت تمام و عمیق بگریزد. مسلماً بسیاری از مردم میپندارند که با انجام فلان کار، فقط خود را ملتزم میسازند و هنگامی که به آنان گفته شود: راستی اگر همهی مردم چنین کنند، چه خواهد شد؟
با بیاعتنایی جواب میدهند که: همهی مردم چنین نمیکنند. اما در حقیقت باید همیشه از خود پرسید:
اگر همه چنین کنند چه پیش خواهد آمد؟
نکتهای که سارتر در دامن زدن به دلهرهی اگزیستانسیالیستی، از آن پرده برمیگیرد، این واقعیت است که با وجودیکه هیچ سرمشق و نشانهای برای آنکه بدانیم کدام انتخاب را باید انجام دهیم نداریم، عمل و انتخابمان نمونه و سرمشق به شمار خواهد آمد. اکنون اگر بخواهیم این وضعیتِ بغرنج و احساسِ تلخ ناشی از آنرا که ظاهراً انسان را بالاجبار درگیر آن می کند، با اصطلاحی خاص توضیح دهیم، سارتر ترجیج میدهد با «وانهادگی» بیان شود. او اصلا معتقد است که وانهادگی با دلهره همراه است. دلهرهای که ـ چنان که دیدیم ـ سروکلهاش از طریق انتخاب و آزادیِ انتخاب پیدا شد.
بدین معنا، سارتر، ما را با سطح دیگری از «آزادی» مواجه میسازد. وی بر اساس همان دلهرهی وجودی و رابطهاش با آزادی میگوید: "اگر به راستی بپذیریم که وجود مقدم بر ماهیت است، دیگر هیچگاه نمیتوان با توسل به طبیعت انسانیِ خداداد و متحجر، مسائل را توجیه کرد. به عبارت دیگر جبری وجود ندارد. بشر آزاد است، بشر آزادی است. از طرفی، دیگر در برابر خود، ارزشها یا دستورهایی که رفتار ما را مشروع کند، نخواهیم یافت. بنابراین، ما در قلمرو تابناک ارزشها، نه در پشت سر، عذری و وسیلهی توجیهی میتوانیم یافت، نه در برابر خود. ما تنهاییم، بدون دستاویزی که عذرخواه ما باشد. این معنی، همان است که من با جملهی «بشر محکوم به آزادی است» بیان میکنم".
اکنون در برابر معروفترین عبارت سارتر قرار داریم: "بشر، محکوم به آزادی است "روی سخن سارتر، انسان مدرنی است که به گفتهی داستایوسکی «اگر واجبالوجود نباشد، هر کاری مجاز است». انسانی که پس از بیرون راندن واجبالوجود (خدا) از زندگی خود، نه در خود و نه در بیرون از خود، نقطهی اتکایی برای ارزشهایش ندارد.
اما آیا واقعاً چنین است؟
" دلم می خواهد پا شوم بروم ، بروم به جایی که در آن براستی در جای خودم باشم ، جایی که با آن جور در بیایم . . . اما جای من هیچ کجا نیست ؛ من زیادی هستم.".
نظر
-
پاسخ : تکنیکال ( بهرام و رفقا )
مطابق تفکر اگزیستانسیالیستها، انسان به لحاظ وجودی، عاری از سرشت و طبیعت است و سرنوشت از پیش تعیین شدهای ندارد، این بدین معنی است که وقتی به دنیا میآید، هیچ هویتی ندارد. یعنی هویت او همزمان و در عین حال به طور مستقیم از طریق زندگی کردن، انتخابها و تصمیمگیریهایاش شکل میگیرد. و این بدین معنی است که انسان بر خلاف اشیاء، ماهیتِ پیشاپیش طراحی و تعیین شدهای ندارد.مثلا، یک قیچی، برای آنکه ساخته شود نخست طرحش در ذهن سازندهی آن شکل گرفته است. به عبارتی ماهیت وجودیِ قیچی، قبل از موجودیت آن وجود داشته است. حال آنکه در خصوص انسان هرگز نمیتوان این تصور را داشت. زیرا همانگونه که گفتیم به باور اگزیستانسیالیستها، انسان، همان چیزی است که خود از خویشتن میسازد. و از قضا به همین دلیل هم سارتر برای این ساختن نقشی هنرمندانه قائل است. اما اکنون این پرسش شکل میگیرد که انسان چگونه آن هویت وجودی را میسازد.
از نظر سارتر، انسان در هر گامی که برای زندگیِ خود برمیدارد، به مثابه یک طرح عمل میکند. او اصلا انسان را پیش از هر چیز طرحی میداند که در درونگرایی خود میزید. منظور از طرح چیزی است که نفس خواست و آرزوی به انجام رساندن این یا آن عمل را در بر میگیرد اشاره به نحوهی هستی انسان است، که در به انجام رساندنِ این یا آن چیز، خواست و آرزو، نه تنها خود را به مثابه موجودی مطرح شونده تجربه میکند، بلکه عملاً به ساختن ماهیت خود در آن موقعیتِ طلب شده، مشغول میشود. اما برای آنکه آدمی بتواند مطرحشونده، و هویتساز خود باشد، لازم است از آزادیِ انتخاب و تصمیمگیری برخوردار باشد. سارتر معتقد است که انسان از چنین آزادی و قدرت انتخاب برخوردار است، اما چیزی در این آزادی و توانایی وجود دارد که آدمی را به احساس مسئولیت وادار میکند: چیزی، چون دلهره.
به گفتهی وی دلهره، زمانی به آدمی روی میآورد که بداند انتخابهایاش، ملتزم به حقوق دیگران و قانون بشریت است. در این معنا نه تنها موجودیت خود، را از طریق راه و روش زندگی تعیین و انتخاب میکند، بلکه اضافه بر آن، قانونگذاری است که با انتخابی که به انجام رسانده، جامعهی بشری را نیز انتخاب میکند، چنین فردی نخواهد توانست از احساس مسئولیت تمام و عمیق بگریزد. مسلماً بسیاری از مردم میپندارند که با انجام فلان کار، فقط خود را ملتزم میسازند و هنگامی که به آنان گفته شود: راستی اگر همهی مردم چنین کنند، چه خواهد شد؟
با بیاعتنایی جواب میدهند که: همهی مردم چنین نمیکنند. اما در حقیقت باید همیشه از خود پرسید:
اگر همه چنین کنند چه پیش خواهد آمد؟
نکتهای که سارتر در دامن زدن به دلهرهی اگزیستانسیالیستی، از آن پرده برمیگیرد، این واقعیت است که با وجودیکه هیچ سرمشق و نشانهای برای آنکه بدانیم کدام انتخاب را باید انجام دهیم نداریم، عمل و انتخابمان نمونه و سرمشق به شمار خواهد آمد. اکنون اگر بخواهیم این وضعیتِ بغرنج و احساسِ تلخ ناشی از آنرا که ظاهراً انسان را بالاجبار درگیر آن می کند، با اصطلاحی خاص توضیح دهیم، سارتر ترجیج میدهد با «وانهادگی» بیان شود. او اصلا معتقد است که وانهادگی با دلهره همراه است. دلهرهای که ـ چنان که دیدیم ـ سروکلهاش از طریق انتخاب و آزادیِ انتخاب پیدا شد.
بدین معنا، سارتر، ما را با سطح دیگری از «آزادی» مواجه میسازد. وی بر اساس همان دلهرهی وجودی و رابطهاش با آزادی میگوید: "اگر به راستی بپذیریم که وجود مقدم بر ماهیت است، دیگر هیچگاه نمیتوان با توسل به طبیعت انسانیِ خداداد و متحجر، مسائل را توجیه کرد. به عبارت دیگر جبری وجود ندارد. بشر آزاد است، بشر آزادی است. از طرفی، دیگر در برابر خود، ارزشها یا دستورهایی که رفتار ما را مشروع کند، نخواهیم یافت. بنابراین، ما در قلمرو تابناک ارزشها، نه در پشت سر، عذری و وسیلهی توجیهی میتوانیم یافت، نه در برابر خود. ما تنهاییم، بدون دستاویزی که عذرخواه ما باشد. این معنی، همان است که من با جملهی «بشر محکوم به آزادی است» بیان میکنم".
اکنون در برابر معروفترین عبارت سارتر قرار داریم: "بشر، محکوم به آزادی است "روی سخن سارتر، انسان مدرنی است که به گفتهی داستایوسکی «اگر واجبالوجود نباشد، هر کاری مجاز است». انسانی که پس از بیرون راندن واجبالوجود (خدا) از زندگی خود، نه در خود و نه در بیرون از خود، نقطهی اتکایی برای ارزشهایش ندارد.
اما آیا واقعاً چنین است؟
" دلم می خواهد پا شوم بروم ، بروم به جایی که در آن براستی در جای خودم باشم ، جایی که با آن جور در بیایم . . . اما جای من هیچ کجا نیست ؛ من زیادی هستم."
( تا وقتی که هسی زیادی نیسی )
اما بشر محکوم است به آزادی ؟ (نه رد می کنم نه قبول ! بیا صحبت کنیم )
کدوم آزادی ؟
کدوم حکم ؟
بشر، این بشری که من دیدم ، چیزی بجز تجربه های زیسته ای که خودش هم درش نقشی نداشته نیست ! کدوم آزادی کدوم انتخاب ؟
آخه کیه که بگه من چیز بدتر را می خوام ؟ ( البته زبل خان هایی هستن که چیزهایی میدونن که بقیه نمی دونن و بظاهر بدتره ولی رانت اطلاعاتی دارن که ... )
هیچکس چیز بد نمی خواد
پس این بد ها چی هستن ؟
اصلا یک سبد گوجه داریم ، 20 درصدش عالیه 50 درصدش قابل خوردن 30 درصدش هم اشغال ، همه هم که آزاد ! همه هم که گوجه خوب ها رو می خوان !!!! آزادی چی چی !
==========
نمی دونم اهل گیم و بازی رایانه ای هستی یا نه
کارکتر شما در جهان باز ! ویدیو گیم ! چی داره ؟
1-حرکت به جهت های مختلف
2- اسلحه !
3- تارگت ! هرچیزی که قابل شلیک باشه
همین و همین و فقط همین
شما از کدام ازادی صحبت می کنی ؟ البته با جناب پورنیکدست صحبت می کردم ، معتقد بودن که بالاخره در حد یک اپسیلون ازادی و حق انتخاب وجود داره ! بالاخره یک دکمه ای هست که میشه زد یا نزد !
البته بنظرم درست نیست این کلام ، حداقل در ویدیو گیم ها ، تا دکمه رو فشار ندی ( انتخاب نکنی ) زمان حرکت نمیکنه !
دنیای واقعی هم همینه ! بهرحال شما مجازا از طبیعت نیسی ، نیازهای بیولوژیکی داری که مجبورت می کنند دکمه را فشار بدی ! حتی اگر نخوای ! چون فشار ندی زمان حرکت نمیکنه
برگردیم سر بحث خودمون
==============
آدمیزاد یا همین بشر ، تماما تجربه زیسته است ، تجربیاتی که خودش در ان هیچ نقشی نداشته
چهارتا جهت حرکتی یک اسلحه و تعدادی تارگت ! عملا هیچکاری بجز استفاده از ااسلحه وجود نداره
آزادی وجود نداره که بره یک گوشه بشینه ، گل بفروشه
شما چیزهایی هسی که ، سرنوشت سر مسیرت قرار داده ! فقط چیزهایی را می دونی که سرنوشت اجازه داده بدونی ، همین و اندازه ات ( اندازمون ) دقیقا به همین میزان اطلاعات و آگاهی هایی است که می دانیم (سرنوشت گذاشته تو جیبمون )
=============
این تا اینجا ! امیدوارم حوصله ات سر نرفته باشه ، از اینجا شاید جذاب بشه !
اما
خوب واقعیت اینه که کل متن بالا می تونه اشتباه باشه ، اگر به دنیا درون 0گوهر درون ) اعتقاد داشته باشیم
هرچقدر فضای بیرون خشک و بسته و محدوده ، درون آدم می تونی بزرگ و پر معنا باشه ؛ و این بزرگی ! یعنی حق انتخاب و ازادی برای اینکه می خوایم به کدوم قسمتش سفر کنیم ! سفرهای بی انتها و غیر تکراری
تا در باتلاق عرفان غرق نشدیم ، برگردیم بالا دوباره
آیا ما واقعا ارتباطی با محیط فیزیکی بیرون داریم ؟ ارتباطه در حد 5 شش تا حس هست دیگه
که با همین قدرت درون میشه پالس هایی که سنسورها می فرستن را به طرق مختلف تفسیر و معنا کنیم
مثلا از گشنگی مردن کودک فلسطینی را به فال نیک بگیریم ، درد و رنج هم وطن ها را با گوشت و پوست و استخون حس کنیم
یا مثال دیگه اش شخص کارتن خوابی که هزار جور درد و بدبختی داره ، تمام اون پنج سنسور محیطیش میگه درد درد درد درد درد
اما چند گرم مواد مخدر میزنه ، اطلاعات اون سنسور ها رو شیفت دلیلت میکنه و خوراک اطلاعاتی ( لذت ) را از مغزش میگیره ، یعنی در واقع دنیای برون هیچ و همه چیز مغز ما و پالس های الکتریکی و بعضا غدد درون و برون ریزه !
=========
سال خوبی داشته باشی بهرام خان
دوستت داریم با اینکه چپی
@};-
پ.ن
راستی خیلی وقته دوست دارم نظرت را در مورد میرزا کوچیک خان جنگلی بدونم ، فرصت نشدم بپرسم.
نظر
-
نظر