در مَثَل قصد مناقشه نیست
🧠 *بالاخره ما خرِ کی باشیم؟*
*قصهای برای مردمانی که هنوز میان اطاعت و آگاهی سرگرداناند*
سالها پیش، در یکی از کلاسهای دانشگاه، دانشجویان مدام از استادشان میپرسیدند:
استاد، شما اصلاحطلبی یا اصولگرا؟
دل در گرو نظام داری یا از نظام سابق دفاع میکنی؟
استاد هیچوقت پاسخ نمیداد. تا اینکه در آخرین جلسه ترم، وقتی پرسشها تکرار شد، لبخندی زد و گفت:
«در رو ببندید... میخواهم براتون یه قصه بگم.»
و چنین گفت:
روزی روزگاری، یک گورخر از سمت دشت آمد کنار رودخانه تا آب بخورد. در همان لحظه، خری از سمت دیگر رودخانه آمد و او هم سر در آب کرد. چشم در چشم شدند، سلام و احوالپرسی کردند.
گورخر از خر پرسید:
ـ پسرعمو، چرا اینقدر رنجوری؟
این زخمها، این آثار شلاق بر کمرت از چیست؟
خر آهی کشید و گفت:
از دست آدمیزاد! بار بر دوش ما میگذارد، کتکمان میزند، غذای درست نمیدهد... اما چارهای نداریم. عمرمان با اطاعت گره خورده.
گورخر گفت:
ـ چرا میمانی؟ بزن به دل آب، بیا سمت دشت. آزادی آنجاست؛ نه پالان هست، نه افسار، نه صاحب.
خر گفت:
ـ من تنها نیستم، خانواده دارم، فامیل دارم، قوم و قبیله دارم.
گورخر گفت:
ـ همهتان بیایید، جا برای همه هست. فردا همینجا قرارمان.
فردا رسید. گورخر از آنسوی آب منتظر بود. خرها آمدند، اما هنوز لب آب ایستاده بودند. گورخر فریاد زد:
بیایید! اینجا آزادی است!
اما خرها پچپچ میکردند. بالاخره یکی از خرهای ریشسفید جلو آمد و گفت:
ـ پسرعمو، فرض کنیم همهی حرفهایت درست باشد... ما آمدیم آن طرف، خرِ کی باشیم؟!
استاد در پایان گفت:
«ما ملت، سالهاست منتظریم کسی بیاید که برایش خر باشیم - نه اینکه بفهمیم اصلاً چرا باید خر کسی باشیم!»
همهی کلاس در سکوت فرو رفت.
کسی جرأت نکرد چیزی بگوید.
🎯 حالا بیایید بپرسیم:
ما بالاخره خرِ کی باشیم؟
این پرسش، به ظاهر طنزآمیز، اما ریشه در عمیقترین بحرانهای اجتماعی ما دارد: وابستگی ذهنی به قدرت.
چه در دل نظام جمهوری اسلامی، چه در میان اپوزیسیون، چه در گروههای بهظاهر آزادیخواه، چه در بین طرفداران پادشاهی ، اغلب همان ذهنیت وجود دارد:
«به کدام اردوگاه بپیوندیم؟
زیر پرچم چه کسی برویم؟»
ما هنوز سیستم فکری مستقل نداریم.
تفکر سیستمی یعنی فهمیدن جایگاه خود، روابط خود، و مسئولیت خود در کل ساختار.
اما ما هنوز درگیر الگوی قبیلهای هستیم؛ همان الگویی که میگوید:
اگر قرار است تغییری باشد، باید کسی بیاید و ما خر او باشیم.
🧩 از «خر بودن» تا «خِرَد ورزیدن»
تفکر سیستمی راه دیگری پیش مینهد:
در این نگرش، هر فرد بخشی از یک کل هوشمند است. هیچکس «صاحب» دیگری نیست، بلکه همه «عاملان مشترک یک هدف ملی»اند.
در چنین مدلی، «رهبر» نقش هماهنگکننده دارد، نه مالک.
و مردم، دیگر خر کسی نیستند؛ بلکه ستونهای خودآگاه یک سازه ملیاند.
اما تا زمانی که ذهن ما از وابستگی به چهرهها، جناحها و "پالانهای رنگارنگ" رها نشود، هیچ گورخری از آنسوی رودخانه نمیتواند ما را نجات دهد.
🌱 *نتیجه* :
راه آزادی از درون ذهن ما آغاز میشود:
آری، ما باید از نو بپرسیم:
*«خرِ کی باشیم؟»*
یا *«با خردِ که باشیم؟»*
این تفاوتِ یک *" دال"* ، همان فاصلهی تمدن و تباهی است.
وقتی مردم به جای اطاعت، به تفکر سیستمی رو بیاورند، دیگر کسی نمیتواند بر آنها پالان بگذارد.
✍️ پژوهشکده حکمرانی
🧠 *بالاخره ما خرِ کی باشیم؟*
*قصهای برای مردمانی که هنوز میان اطاعت و آگاهی سرگرداناند*
سالها پیش، در یکی از کلاسهای دانشگاه، دانشجویان مدام از استادشان میپرسیدند:
استاد، شما اصلاحطلبی یا اصولگرا؟
دل در گرو نظام داری یا از نظام سابق دفاع میکنی؟
استاد هیچوقت پاسخ نمیداد. تا اینکه در آخرین جلسه ترم، وقتی پرسشها تکرار شد، لبخندی زد و گفت:
«در رو ببندید... میخواهم براتون یه قصه بگم.»
و چنین گفت:
روزی روزگاری، یک گورخر از سمت دشت آمد کنار رودخانه تا آب بخورد. در همان لحظه، خری از سمت دیگر رودخانه آمد و او هم سر در آب کرد. چشم در چشم شدند، سلام و احوالپرسی کردند.
گورخر از خر پرسید:
ـ پسرعمو، چرا اینقدر رنجوری؟
این زخمها، این آثار شلاق بر کمرت از چیست؟
خر آهی کشید و گفت:
از دست آدمیزاد! بار بر دوش ما میگذارد، کتکمان میزند، غذای درست نمیدهد... اما چارهای نداریم. عمرمان با اطاعت گره خورده.
گورخر گفت:
ـ چرا میمانی؟ بزن به دل آب، بیا سمت دشت. آزادی آنجاست؛ نه پالان هست، نه افسار، نه صاحب.
خر گفت:
ـ من تنها نیستم، خانواده دارم، فامیل دارم، قوم و قبیله دارم.
گورخر گفت:
ـ همهتان بیایید، جا برای همه هست. فردا همینجا قرارمان.
فردا رسید. گورخر از آنسوی آب منتظر بود. خرها آمدند، اما هنوز لب آب ایستاده بودند. گورخر فریاد زد:
بیایید! اینجا آزادی است!
اما خرها پچپچ میکردند. بالاخره یکی از خرهای ریشسفید جلو آمد و گفت:
ـ پسرعمو، فرض کنیم همهی حرفهایت درست باشد... ما آمدیم آن طرف، خرِ کی باشیم؟!
استاد در پایان گفت:
«ما ملت، سالهاست منتظریم کسی بیاید که برایش خر باشیم - نه اینکه بفهمیم اصلاً چرا باید خر کسی باشیم!»
همهی کلاس در سکوت فرو رفت.
کسی جرأت نکرد چیزی بگوید.
🎯 حالا بیایید بپرسیم:
ما بالاخره خرِ کی باشیم؟
این پرسش، به ظاهر طنزآمیز، اما ریشه در عمیقترین بحرانهای اجتماعی ما دارد: وابستگی ذهنی به قدرت.
چه در دل نظام جمهوری اسلامی، چه در میان اپوزیسیون، چه در گروههای بهظاهر آزادیخواه، چه در بین طرفداران پادشاهی ، اغلب همان ذهنیت وجود دارد:
«به کدام اردوگاه بپیوندیم؟
زیر پرچم چه کسی برویم؟»
ما هنوز سیستم فکری مستقل نداریم.
تفکر سیستمی یعنی فهمیدن جایگاه خود، روابط خود، و مسئولیت خود در کل ساختار.
اما ما هنوز درگیر الگوی قبیلهای هستیم؛ همان الگویی که میگوید:
اگر قرار است تغییری باشد، باید کسی بیاید و ما خر او باشیم.
🧩 از «خر بودن» تا «خِرَد ورزیدن»
تفکر سیستمی راه دیگری پیش مینهد:
در این نگرش، هر فرد بخشی از یک کل هوشمند است. هیچکس «صاحب» دیگری نیست، بلکه همه «عاملان مشترک یک هدف ملی»اند.
در چنین مدلی، «رهبر» نقش هماهنگکننده دارد، نه مالک.
و مردم، دیگر خر کسی نیستند؛ بلکه ستونهای خودآگاه یک سازه ملیاند.
اما تا زمانی که ذهن ما از وابستگی به چهرهها، جناحها و "پالانهای رنگارنگ" رها نشود، هیچ گورخری از آنسوی رودخانه نمیتواند ما را نجات دهد.
🌱 *نتیجه* :
راه آزادی از درون ذهن ما آغاز میشود:
آری، ما باید از نو بپرسیم:
*«خرِ کی باشیم؟»*
یا *«با خردِ که باشیم؟»*
این تفاوتِ یک *" دال"* ، همان فاصلهی تمدن و تباهی است.
وقتی مردم به جای اطاعت، به تفکر سیستمی رو بیاورند، دیگر کسی نمیتواند بر آنها پالان بگذارد.
✍️ پژوهشکده حکمرانی

نظر